درسهایی از علوم قرآنی (طاهری)

مشخصات کتاب

سرشناسه : طاهری حبیب الله - 1328

عنوان و نام پدیدآور : درسهایی از علوم قرآنی تالیف حبیب الله طاهری مشخصات نشر : تهران سازمان اوقاف و امور خیریه انتشارات اسوه 1377.

مشخصات ظاهری : ج 2

شابک : 28000ریال دوره 2جلدی ؛ 28000ریال دوره 2جلدی ؛ 28000ریال دوره 2جلدی ؛ 28000ریال دوره 2جلدی

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه موضوع : قرآن -- علوم قرآنی موضوع : قرآن -- بررسی و شناخت شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خیریه انتشارات مدرسه رده بندی کنگره : BP69/5/ط2د4

رده بندی دیویی : 297/15

شماره کتابشناسی ملی : م 78-2197

جلد اول

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

تقدیم به:

ساحت مقدس نبی اعظم اسلام: حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت معصوم و پاک او علیهم السّلام و تقدیم ثواب آن به روح پر فتوح پدر بزرگوارم «شیخ حسین طاهری» که معلم قرآن من بود و دهها نفر از محضر پر فیضش، قرآن را فرا گرفته و با کلام الهی آشنا شدند، اللّهمّ تقبّل منّا إنّک أنت السّمیع العلیم.

مؤلف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 6

1- قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً «1».

یعنی: «پیامبر به پیشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! این قوم من، قرآن را ترک گفته و از آن دوری جستند».

2- «إلی اللّه أشکوا من معشر یعیشون جهّالا و یموتون ضلالا لیس فیهم أبور من الکتاب إذا تلی حقّ تلاوته و لا سلعة أنفق بیعا و لا أغلی ثمنا من الکتاب إذا حرّف عن مواضعه» «2».

یعنی: «به خداوند شکایت می برم از گروهی که زندگی می کنند در حال نادانی و می میرند در حال گمراهی، در نزد آنان کالایی کم بهاتر از قرآن نیست! اگر بحق تلاوت (تفسیر) شود و کالایی پر فروشتر و گرانبهاتر از قرآن نیست، اگر از مواضع خود منحرف گردد».

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن» «3».

یعنی: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمودند: «هر گاه فتنه ها همانند پاره های شب تاریک به شما رو آورد، به قرآن پناه برید». (1) سوره فرقان، آیه 30.

(2) نهج البلاغه، خطبه 17.

(3) اصول کافی ج 2، کتاب فضل القرآن ج 2.

درسهایی

از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 7

پیشگفتار

«الحمد للّه الذی أنزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا، و الصّلوة و السّلام علی خیر خلقه و أشرف بریّته محمد و علی آله الطیّبین الطّاهرین و لعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدّین. اللّهمّ وفّقنا لفهم کتابک المبین و اهدنا الصّراط المستقیم بحقّ أبی الحسن إمام الهادی علیه السلام».

قبل از ورود در مباحث اصلی کتاب، در مقدمه تذکر مطالبی را مفید و لازم می دانم:

1- قرآن تنها کتابی است که:

- دست فرصت طلبان تاریخ نتوانسته چهره واقعی و اصلی آن را دگرگون کند.

آری، دین ابدی، معجزه ابدی می طلبد و قرآن معجزه ابدی اسلام است که قرون و اعصار را در نوردیده و عجز بشر را از آوردن سوره ای همانند خود، ثابت کرده است، و این فریاد قرآن کریم است که: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1».

یعنی: «ای پیامبر! بگو: اگر جن و انس دست به دست هم دهند و پشتوانه یکدیگر قرار گیرند و بخواهند همانند قرآن را بیاورند هیچگاه نمی توانند شبیه و مانند آن را بیاورند».

دشمنان اسلام را به وحشت انداخته و آنان را به تکاپوی مبارزه با قرآن واداشته است و آنان را به عظمت خود به اعتراف واداشته و اعلام داشته اند که با وجود قرآن، (1) سوره اسراء، آیه 88.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 8

استعمارگران را مجالی در انجام کارهای استعماری شان در بین مسلمین نیست، لذا یهود در اعلامیه جهانی خود می گوید: «بر ما واجب است که کتاب ایشان را (یعنی قرآن را) که برنده ترین سلاح اسلام است استخدام کنیم تا اسلام را

از میان برداریم!! بر ما واجب است که به مردم نشان دهیم هر چه مطلب صحیح در قرآن است جدید نیست و از جای دیگر گرفته شده است و آنچه در آن جدید است نادر است «1»!! می بینید که دشمنان اسلام از این که قرآن در ذکر معارف عالیه متفرد است چقدر بیمناک و هراسانند. مگر نه این است که «گلادستون» یکی از نخست وزیران سازنده امپراطوری انگلستان، در مجلس عوام گفته بود: «دو مانع دشوار و اساسی که راه تسلط ما را بر مستعمرات اسلامی بسته است و با تمام قوا باید در رفع آنها کوشید، عبارتند از: قرآن و کعبه».

- با فطرت اصیل انسان، هماهنگ و با طبیعت اولیه بشر، منطبق و همگام است و تمام قوانین و مقررات و احکامی که در این کتاب آمده، نشان دهنده این هماهنگی و همگامی با فطرت انسان می باشد و همین عامل است که از این قانون آسمانی، نظامی را به وجود آورده که ناشی از صمیم انسانیت و تأمین کننده تمامی نیازهای بر حق جامعه بشریت در همه شئون می باشد: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ «2».

- و کتابی است که معارف و تعالیم بزرگی به بشریت هدیه کرده است که اگر نبود معارف و تعالیمی که قرآن با بلیغترین و بدیع ترین اسلوب به بشریت عرضه داشته است، بشر هیچ گاه بدانها دست نمی یافت چنان که در آیاتی از قرآن کریم به این جهت اشاره شده است نظیر:

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ

تَکُنْ تَعْلَمُ «3». (1) التبشیر و الاستعمار فی البلاد العربیة: 40.

(2) سوره روم، آیه 30.

(3) سوره نساء، آیه 113.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 9

یعنی: «و کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آنچه را که نمی دانستی به تو آموخت».

و: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ «1». یعنی: «آنچه را که انسان نمی دانست به وی آموخت».

و: ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ «2».

یعنی: «این معارف را تو و قوم تو پیشتر از این نمی دانستید.

- و کتابی است که در خانه هر مسلمان جا دارد و به آن پناه می برند و از آن تبرک می جویند، بیسوادان به نقش کلماتش نظر می کنند، و با سوادان آن را می خوانند، قاریان، با نوای دلنواز، آن را قرائت می کنند، روح شنوندگانش از این جهان خاکی بریده و در فضایی مجرد از قیود جسمانی پرواز می کند، مردان خدا در دل شب در آن تدبر می کنند، و از تأمل در آیاتش با آیات آفاقی و انفسی آشنا می شوند.

- و از امانتی سخن می گوید که آسمانها و زمین و کوهها از گرفتن آن عاجز شدند و سرباز زدند اما بشر مشتقانه آن را پذیرفت، آیا آن امانت جز سرّ الاسرار و راز رازها چه تواند بود؟

- و به ما می فهماند که وجد و جذبه تأمل، روزی جاودانه و ابدی انسان است، اما مستی می و مل، حرام و ابتر است، آنانی به مردار این جهان چسبیده اند که مهرویان بستان خدا را ندیده اند، مردان خدا از دیدار مهرویان آن جهان نعره: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ «3» می زنند، و

از چنگال و دندان لاشخورهای این جهان فریاد: لا ضَیْرَ إِنَّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ «4» سر می دهند. آری، مرده پرستان از بی کسی، به شمارش مردگان خود می پردازند: (1) سوره علق، آیه 5.

(2) سوره هود، آیه 49.

(3) سوره یس، آیه 26.

(4) سوره شعراء، آیه 50.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 10

أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «1» تا شاید بدین وسیله جای خالی قلب خود را پر کنند، اما هرگز! و عدّه ای گور یکدیگر را با زر و زیور می پوشانند تا پایان پلید خود را نادیده گیرند، دریغا! نمی دانند که زندگی سراسر سعادت و جاودانه از آن اهل قرآن است، چنانکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سلّم فرمود: «أشرف أمّتی حملة القرآن و أصحاب اللّیل» «2».

- و بالأخره این قرآن است که با صدای رسا همه جهانیان را به مبارزه می طلبد و می گوید: إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ «3» و احدی را یارای مبارزه با آن نیست آنانکه از صدر اسلام تا کنون به مبارزه علیه قرآن برخاستند جز آنکه آبروی خود بردند و زحمت ما روا داشتند چیز دیگری نبود؛ زیرا خود قرآن توان مبارزه و آوردن مثل آن را از جن و انس میسر ندانسته است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «4».

این است خصایص و ممیزات این کتاب الهی که هنوز بیش از نیم قرن، از پیدایش آن نگذشته بود که ملتهای بزرگی را تحت نفوذ

خود در آورده و سیطره خود را بر قسمت گسترده ای از زمین که از دیر باز مهد تمدن بشریت بود، گسترد و آوازه آن در جهان پیچید و ابهّت و عظمت آن سراسر دنیای آباد را به لرزه در آورد و همین پدیده بود که قرآن را مورد توجه دانشمندان و بررسی کنندگان، در تمام ادوار تاریخ قرار داد.

2- شناخت قرآن

«شناخت قرآن» برای هر فرد عالم و مؤمن به عنوان یک فرد عالم و برای هر فرد (1) سوره تکاثر، آیه 1- 2.

(2) بحار 92/ 177.

(3) سوره بقره، آیه 23.

(4) سوره اسراء، آیه 88.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 11

مؤمن به عنوان یک فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است. اما برای یک عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن از آن نظر ضروری است که این کتاب در تکوین سرنوشت جوامع اسلامی و بلکه در تکوین سرنوشت بشریّت مؤثر بوده است. نگاهی به تاریخ، این نکته را روشن می کند که عملا هیچ کتابی به اندازه «قرآن» بر جوامع بشری و بر زندگی انسانها تأثیر نگذاشته است و به همین جهت است که قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسی می شود و جزو موضوعات مورد بررسی این علم قرار می گیرد. معنای این سخن این است که بررسی و تحقیقات پیرامون تاریخ جهان در این چهارده قرن عموما و شناختن جوامع اسلامی خصوصا بدون شناخت قرآن میسر نیست.

و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یک مسلمان و مؤمن از آن جهت است که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه یک مسلمان و آنچه به زندگی او

حرارت، معنا و حرمت و روح می دهد، «قرآن» است.

«قرآن» مثل بعضی از کتابهای مذهبی نیست که یک سلسله مسائل رمز آسا در مورد خدا و خلقت و تکوین مطرح کرده باشد و حدّ اکثر یک سلسله اندرزهای ساده اخلاقی هم به آن ضمیمه کرده باشد و بس، به طوری که مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشه ها را از منابع دیگر اخذ کنند، بلکه قرآن تمامی اصول معتقدات و افکار و اندیشه هایی را که برای یک انسان به عنوان یک موجود با ایمان و صاحب عقیده لازم و ضروری است و همچنین اصول تربیت، اخلاق و نظامات اجتماعی و خانوادگی را بیان کرده و تنها توضیح و تفسیر و تشریح و احیانا اجتهاد و تطبیق اصول بر فروع را بر عهده سنّت و یا اجتهاد گذاشته است. این است که استفاده از هر منبع دیگر موقوف به شناخت قبلی قرآن است؛ زیرا قرآن مقیاس و معیار همه منابع دیگر است. ما حدیث و سنّت را باید با معیار قرآن بسنجیم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذیریم و گر نه رد کنیم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 12

معتبر ترین و مقدس ترین منابع ما بعد از قرآن، در حدیث، «کتب اربعه» «1» و در خطب، «نهج البلاغه» و در ادعیه، «صحیفه سجادیه» است، اما همه اینها فرع بر قرآن می باشند و به اندازه قرآن قطعیت صدور ندارند، یعنی حدیث کافی، آنقدر می تواند معتبر باشد که با قرآن منطبق باشد و با تعلیمات آن جور درآید و اختلاف نداشته باشد. رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السّلام می فرمودند: احادیث ما را بر قرآن عرضه

کنید، اگر بر قرآن منطبق نبود بدانید که ساختگی و جعلی است و آن را بر ما بسته اند؛ زیرا ما چیزی برخلاف قرآن نمی گوییم «2».

بحث شناخت قرآن و امکان، و اقسام آن و مطالب متفرع بر آن بسیار است که ان شاء اللّه در درس چهارم کتاب به طور تفصیلی مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.

3- علوم قرآنی

مجموعه بحثهای علمی که در رابطه با قرآن مطرح می شوند، «علوم قرآنی» نامیده می شوند که به نوعی در شناخت قرآن و فهم آن مؤثرند، از مهمترین مباحث علوم قرآنی، این موارد را می توان نام برد:

علم تفسیر، آیات الاحکام، اعجاز، مکی و مدنی، اسباب نزول، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، اعراب، بلاغت، رسم قرآن، قرائات و مسائل دیگری که در رابطه با شناخت و فهم قرآن دخالت مستقیم یا غیر مستقیم دارند.

این علوم از دیر باز مورد اهتمام و عنایت دانشمندان اسلامی بوده است و در این زمینه تحقیقات ارزشمندی صورت گرفته و کتابهای زیادی نوشته شده است.

مسائل علوم قرآنی را غالبا در ضمن کتب تفسیر، یا به عنوان مقدمه، یا به مناسبت (1) کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار.

(2) آشنایی با قرآن (1)، شهید مطهری، صفحه 9 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 13

آیات و نیز بخشی از آنها را در ضمن اصول فقه یاد کرده اند و به هر حال این مهم را که کلید تفسیر است نادیده نگرفته اند، چنانچه از مفسرین امامیه، شیخ طوسی در مقدمه تفسیر «التبیان» و شیخ طبرسی در مقدمه «مجمع البیان» و فیض کاشانی در مقدمه «تفسیر صافی» و بلاغی در مقدمه «آلاء الرحمن» و شعرانی

در مقدمه «منهج الصادقین» و آیت اللّه خوئی در «البیان» و علامه طباطبائی در کتاب «قرآن در اسلام» و محمد هادی معرفت در «التمهید»، مسائل عمده علوم قرآنی را یاد کرده اند، همچنانکه مسائلی مانند ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه را هم جداگانه ذیل تفسیر آیات مناسب مورد، به تفصیل مورد بحث و تحقیق قرار داده اند.

شاید قدیمیترین صورت تدوین یک علم مستقل از علوم قرآنی، «علم الرسم العثمانی» باشد که همزمان با تدوین قرآن امام (تدوین شده در زمان عثمان) پدید آمده است. پس از آن، علم اعراب القرآن می باشد که واضع آن «ابو الاسود دئلی» به راهنمایی امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده است. و همچنین تفسیر منسوب به «نعمانی» که مأثور از امیر المؤمنین علیه السّلام است و شامل غالب مسائل علوم قرآنی است «1».

و در قرن هشتم و نهم هجری سه کتاب جامع در علوم قرآنی نگاشته شد که عبارتند از:

1- «البرهان فی علوم القرآن»، تألیف امام بدر الدین محمد بن عبد اللّه زرکشی، متوفای 794 هجری قمری است.

2- «مواقع العلوم من مواقع النجوم»، تألیف جلال الدین بلقینی، متوفای 824 هجری قمری است.

3- «الاتقان فی علوم القرآن»، تألیف جلال الدین سیوطی، متوفای 911 هجری قمری است. این کتاب به عنوان جامعترین کتب علوم قرآنی شهرت یافته است و در حقیقت تلفیقی است از دو کتاب مذکور. (1) تفسیر منسوب به نعمانی، به تفصیل در جلد 93 بحار از صفحه 1 تا 97 آمده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 14

به هر حال در رابطه با علوم قرآن از صدر اسلام تا کنون کتابهای بسیاری نوشته شده است که ان

شاء اللّه تعالی در این کتاب در ضمن یک درس (درس اول) به تفصیل آنها را با ذکر نام مؤلف و سال تألیف، معرفی خواهیم کرد.

قم مقدسه اقل عباد: حبیب اللّه طاهری 3/ 10/ 1373 برابر با بیستم رجب 1415

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 15

درس اول کتابشناسی در علوم قرآنی

اشاره

قبل از ورود در مسائل اصلی علوم قرآنی، اشاره به کتبی که از صدر اسلام تا کنون در این زمینه نگاشته شده، امری مفید و لازم و مایه بصیرت اهل تحقیق خواهد بود «1».

در میان مسلمانان علاوه بر علوم رایج در جوامع بشری، علومی نیز هست که موضوع بحث آنها خود قرآن است. و تاریخ پیدایش این علوم، نخستین روزهای نزول قرآن می باشد و به تدریج مسائل آنها در میان مردم نضج یافته و تنقیح شده و به حد کمال رسیده است. و بالأخره، محققین این فنون تألیفات بسیاری در آن رابطه داشته و کتابهای بیشماری نوشته اند. برخی از این علوم پیرامون الفاظ قرآن کریم و برخی در معانی آن به بحث و کنجکاوی می پردازد:

اما علومی که در الفاظ قرآن بحث می کنند، فنون تجوید و قرائت است و آنها نیز چند دسته اند، قسمی از آن فنی است در کیفیت تلفظ به حروف تهجّی و حالات و عوارضی که حروف تهجی در لغت عرب در میان الفاظ مفرده و مرکبه پیدا می کند مانند: ادغام و تبدیل حروف و احکام وقف و ابتدا و نظایر آن.

و فنی دیگر به ضبط و توجیه قرائتهای هفتگانه معروف و قرائتهای سه گانه دیگر (1) برای آگاهی بیشتر، به مقدمه ج 1 کتاب شریف «التمهید»، نوشته محمد هادی معرفت مراجعه نمایید.

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 16

و قرائتهای صحابه و شواذّ قرائتها می پردازد.

و فنی هم عدد سور و آیات و کلمات و حروف آنها و آیات و کلمات و حروف همه قرآن را احصاء می کند.

و فنی هم در خصوص رسم الخط خاص قرآن مجید و اختلافاتی که با رسم الخط عربی معمول دارد سخن می گوید.

و اما علومی که در معانی قرآن مجید بحث می کند آن نیز به شعبی قابل تقسیم است:

فنی است که از کلیات معانی آیات مانند تنزیل، تأویل، ظاهر، باطن، محکم، متشابه، ناسخ و منسوخ قرآن کنجکاوی و بحث می کند.

و فنی است که در آیات احکام بحث می نماید و در حقیقت شعبه ای از فقه اسلامی است.

و فنی است که از معانی خصوص آیات قرآنی سخن می گوید و به نام «تفسیر قرآن» نامیده می شود «1» که در آینده ما در رابطه با تفسیر و طبقات مفسرین بررسی خواهیم داشت. دانشمندان اسلامی در هر یک از علوم خاصه به قرآن مجید تألیفات و تصانیف بیشماری داشته اند که ما در اینجا به اهم آنها با ذکر نام و نام مؤلف و قرن تألیف، اشاره می کنیم:

قرن اول

عصر تدوین، در اواخر قرن اول بود و اول کسی که در قرائت، کتاب نوشت «یحیی بن یعمر»، متوفای 89 هجری بود که یکی از شاگردان ابو الاسود دئلی است.

او در قریه واسط به تألیف این کتاب پرداخت و به نقل «فؤاد سزگین» در «تاریخ التّراث العربی»، یحیی بن یعمر، اختلافاتی را که در مصحفهای معروف مشاهده (1) قرآن در اسلام علامه طباطبائی: 158.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 17

کرده بود، ضمیمه کتاب خود کرده است.

قرن دوم

اهم تحقیقات و تألیفاتی که در قرن دوم درباره قرآن صورت گرفته بدین شرح است:

1- «عدد آی القرآن»، تألیف حسن بن ابی الحسن یسار بصری، متوفای 110 هجری.

2- «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق»، و: «المقطوع و الموصول» در زمینه وقف و وصل، تألیف عبد اللّه بن عامر یحصبی، متوفای 118 هجری.

3- «کتاب الوقوف»، تألیف شیبة بن نصّاح مدنی، متوفای 130 هجری.

4- «معانی القرآن»، تألیف ابان بن تغلب، متوفای 141 هجری است و او از صحابه امام سجاد علیه السّلام می باشد و وی پس از ابن یعمر، اول کسی است که درباره «قرائت» نیز کتاب نوشته است.

5- «احکام القرآن»، تألیف محمد بن سائب کلبی، متوفای 146 هجری.

6- «الآیات المتشابهات»، تألیف مقاتل بن سلیمان، متوفای 150 هجری.

7- «الوقف و الابتداء»، و: «القرائات»، تألیف ابو عمرو بن علاء، زبّان بن عمار تمیمی، متوفای 154 هجری.

8- کتابی در قرائت، تألیف حمزة بن حبیب، متوفای 156 هجری است که او یکی از قراء سبعه و از صحابه امام صادق علیه السّلام بود.

9- «معانی القرآن» و: «اختلاف اهل الکوفة و البصرة و الشام فی المصاحف» و:

«الجمع و التثنیة فی القرآن»،

تألیف یحیی بن زیاد الفرّاء، متوفای 207 هجری.

10- کتاب «الرغیب»، در علوم قرآن و غلط رجال، تألیف محمد بن عمر واقدی، علامه و نویسنده و مورخ معروف، متوفای 207 هجری.

11- «اعجاز القرآن»، در دو جلد و «معانی القرآن»، تألیف ابو عبیده معمر بن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 18

المثنی، متوفای 209 هجری.

قرن سوم

مهمترین تحقیقات قرن سوم در این زمینه به شرح ذیل است:

1- «فضائل القرآن» و: «المقصور و الممدود» در قرائت، و: «غریب القرآن» و: «الناسخ و المنسوخ»، تألیف ابو عبید القاسم بن سلام، متوفای 224 هجری.

2- «اعجاز القرآن»، از همان مؤلف (ابو عبید) و آن جزو اولین کتابهایی است که در این موضوع نگاشته شده.

3- «اسباب النزول»، تألیف علی بن المدینی، متوفای 234 هجری.

4- «الناسخ و المنسوخ»، تألیف احمد بن محمد بن عیسی اشعری، شیخ قمیین، متوفای 234 هجری.

5- «الفیّه»، در تفسیر غریب القرآن، از امام ابو زرعه عراقی، متوفای 264 هجری.

6- «تأویل مشکل القرآن» و: «تفسیر غریب القرآن» و: «اعراب القرآن» و کتابی در قرائات، از ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه، متوفای 276 هجری.

7- «إعراب القرآن»، از ابو العباس محمد بن یزید المبرد نحوی، متوفای 286 هجری.

8- «فضائل القرآن» و کتابی درباره آیاتی که در مکه و آیاتی که در مدینه نازل شده، از ابو عبد اللّه محمد بن ایوب بن ضریس، متوفای 294 هجری.

9- رساله جامعی در صنوف آیات قرآن، از ابو القاسم سعد بن عبد اللّه اشعری قمی، متوفای 299 است که علامه مجلسی آن را یافته و در بحار: جلد 93، صفحه 97 چگونگی آن را نقل کرده است.

10- «الحاوی فی علوم القرآن»، در

27 جزء، از محمد بن خلف مرزبان، متوفای 309 هجری.

11- «التنزیه و ذکر متشابه القرآن»، از ابو محمد حسن بن موسی نوبختی، متوفای

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 19

حدود 310 هجری.

12- کتاب «المصاحف» و: «الناسخ و المنسوخ» و رساله ای در قرائتها، از ابو بکر بن ابی داود عبد اللّه بن سلیمان سجستانی، متوفای 316 هجری.

13- «احکام القرآن»، از امام شافعی ابی عبد اللّه محمد بن ادریس، متوفای 304 هجری.

قرن چهارم

تألیفاتی که در این قرن به وجود آمد به شرح ذیل است:

1- «غریب القرآن»، از ابو بکر محمد بن الحسن الازدی، معروف به ابن درید، از ادبای بزرگ شیعه که در نحو و لغت دست داشته است و در سال 321 درگذشت.

2- «البیان فی علوم القرآن» و: «عجائب علوم القرآن» از ابو البرکات عبد الرحمن بن ابی سعید انباری، متوفای 328 هجری.

3- «فضائل القرآن»، از ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی، متوفای 329 هجری.

4- «غریب القرآن»، از ابو بکر محمد بن العزیز السجستانی، متوفای 230 هجری.

5- «اعراب القرآن» و: «الناسخ و المنسوخ» و: «معانی القرآن» از ابو جعفر احمد بن محمد نحّاس، متوفای 338 هجری.

6- رساله جامعی در صنوف آیات قرآن از ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم معروف به ابن ابی زینب، متوفای 350 است، وی از نزدیکان و خواص کلینی بوده و در کتاب کافی به مرحوم کلینی کمک می کرده است، این رساله را علامه مجلسی در بحار: جلد 93 به طور کامل نقل کرده است.

7- «نکت القرآن»، از ابو محمد القصاب محمد بن علی کرخی، متوفای 360 هجری.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 20

8- «ثواب القرآن» و «التنزیل

و التحریف» از ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن سیار، متوفای 368 از صحابه امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام.

9- کتابی در احکام قرآن که کتابی است بزرگ در سه مجلد از ابو بکر احمد بن علی رازی جصّاص، متوفای 370.

10- کتابی در احکام قرآن، از ابو الحسن عباد بن عباس طالقانی، متوفای 385 هجری.

11- «الاستغناء» در علوم قرآنی، در یکصد جزء، از محمد بن علی الادفوی، متوفای 388 است، صاحب «الطالع السعید» بیست جلد از این کتاب را دیده است.

12- «اعجاز القرآن»، از قاضی ابو بکر محمد بن الطیب الباقلانی، متوفای 403 هجری.

13- «بیان اعجاز القرآن»، از ابی سلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطابی بستی، متوفای 388. و کتابهای بسیار دیگر که ما را مجال ذکر همه آنها نیست.

قرن پنجم

مهمترین تحقیقات قرن پنجم پیرامون قرآن به قرار ذیل است:

1- «البیان فی انواع علوم القرآن»، از شیخ مفید ابو عبد اللّه محمد بن محمد ابن النعمان، متوفای 413 هجری.

2- «خصائص القرآن»، از ابو القاسم حسین بن علی، متوفای 418، وی سبط ابن ابی زینب نعمانی است که شیعه و در اصل فارسی است و در مغرب سمت وزارت داشته است.

3- «المحکم و المتشابه فی القرآن»، از ذو المجدین ابو القاسم علی بن الحسین علم الهدی السید المرتضی، متوفای 436.

4- «البرهان فی علوم القرآن»، از ابو الحسن علی بن ابراهیم بن سعید الحوفی، متوفای 430.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 21

5- «الکشف عن وجوه القرآئات السبع»، در دو جزء که علل و دلایل اختلاف قرائتها را بیان می کند و اثر خوبی به شمار می آید، مؤلف آن ابو محمد مکّی بن ابی

طالب است که به سال 437 در گذشته است.

6- «التّیسیر»، درباره قرائتهای هفتگانه و «المحکم» در نقط و «المقنع» درباره رسم الخط مصحفهای مراکز مختلف، از ابو عمرو الدانی، متوفای 444.

7- «الناسخ و المنسوخ»، از ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم ظاهری، متوفای 456.

8- مقدمه تفسیر «التبیان»، از شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی، متوفای 460 که مشتمل بر نفی تحریف قرآن، نهی از تفسیر به رأی، حجّیت ظواهر قرآن، اقسام معانی قرآن، ظهر و بطن قرآن، محکم و متشابه در قرآن، انواع نسخ، اسامی قرآن و سوره ها و آیات آن و دیگر مباحث مربوط به قرآن است.

9- «اسباب النزول» و: «فضائل القرآن»، از ابو الحسن علی بن احمد واحدی، متوفای 468.

10- «المفردات فی غریب القرآن» که اثر بسیار نفیس و با ارزشی است و برخی از اساتید فن از آن به معجزه ای از معجزات فن قرآنی تعبیر کرده اند، مؤلف آن ابو القاسم حسین بن محمد الراغب الاصفهانی است که در سال 502 در گذشته است.

11- «الرسالة الشافیه»، از ابی بکر عبد القاهر جرجانی، متوفای 471.

12- «حجة القراءات»، از قاضی ابو زرعه عبد الرحمن بن محمد، متوفای 410.

13- «متشابه القرآن» و: «تنزیه القرآن عن المطاعن»، از ابی الحسن عماد الدین قاضی عبد الجبار، متوفای 415.

قرن ششم

تألیفات مهم قرن ششم پیرامون قرآن به قرار ذیل است:

1- «مجمع البیان»، از امین الاسلام ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی، متوفای

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 22

548 است که در مقدمه آن به شکل مقدمه «التبیان» شیخ طوسی، مسائل مربوط به قرآن مورد بحث قرار گرفته است و در این مقدمه

مسائل مورد بحث مفصل تر و منقح تر از مقدمه التبیان است.

2- «وجوه القرآن» به فارسی، از ابو الفضل جیش بن ابراهیم بن محمد التفلیسی، متوفای 558.

3- «فقه القرآن»، از قطب الدین ابو الحسن سعید بن هبة اللّه الراوندی، متوفای 573 است، گفته شده که وی از علمای شیعه اولین کسی است که در تفسیر آیات حقوقی و احکام قرآن، تألیف کرده است ولی همانطور که گفته شد محمد بن سائب کلبی و عباد بن عباس طالقانی در این مورد بر وی پیشی گرفته اند.

4- «متشابهات القرآن و مختلفه» در دو جزء از رشید الدین ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب سروی، متوفای 588 است، وی شاگرد قطب راوندی می باشد.

5- «حرز الأمانی و وجه التهانی»، قصیده ای درباره قرائتها، معروف به «شاطبیه»، از ابو محمد القاسم بن فیره الشاطبی امام القرّاء، متوفای 597.

6- «فنون الأفنان فی عجائب علوم القرآن» و: «المجتبی فی علوم تتعلق بالقرآن»، از ابو الفرج عبد الرحمن بن علی، معروف به ابن جوزی، متوفای 597.

7- «البیان فی غریب اعراب القرآن»، تألیف ابی البرکات ابن انباری، متوفای 577.

8- «الاحکام القرآن»، از ابی بکر محمد بن عبد اللّه معروف به ابن عربی، متوفای 453 که در چهار جلد چاپ شده است.

قرن هفتم

اهمّ تحقیقات قرن هفتم پیرامون قرآن به قرار ذیل است:

1- «املاء ما منّ به الرحمن فی وجوه الإعراب و القراءات»، از ابو البقاء عبد اللّه بن الحسین العکبری، متوفای 616.

2- «جمال القرّاء و کمال الأقرّاء»، در قرائت از علم الدین علی بن محمد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 23

السخاوی، متوفای 643.

3- رساله ای موجز، پیرامون لغات قبایل در قرآن که اثر زیبایی به

شمار می آید.

این تحقیق در حاشیه تفسیر جلالین به چاپ رسیده و جلال الدین سیوطی خلاصه آن را در نوع هفتم و سی ام کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» آورده است. مؤلف آن ابو القاسم، شاگرد شرف الدین ابو الحسن علی بن المفضل المقدسی، متوفای حدود 650 می باشد.

4- «بدیع القرآن»، از ابن ابی الأصبع، عبد العظیم بن عبد الواحد متوفای 654 هجری، این تحقیق، اثر زیبایی به شمار می آید و در آن انواع بدایعی که در آیات قرآن به کار رفته تشریح شده است.

5- کتابی در «مجاز قرآن»، از ابو محمد عبد العزیز بن عبد السلام، معروف به «العزّ»، متوفای 660.

6- «سعد السعود فی مختلف شئون القرآن و تاریخه و تفسیر مشکله»، از قدوة العارفین رضی الدین ابو القاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، متوفای 664.

7- «المرشد الوجیز فیما یتعلق بالقرآن العزیز»، از ابو شامه شمس الدین عبد الرحمن بن اسماعیل، متوفای 665.

8- «اسئلة القرآن المجید و أجوبتها»، از محمد بن ابو بکر رازی، متوفای 666 است، این کتاب حاوی 1200 سؤال و جواب درباره غرائب آیات قرآن است.

قرن هشتم

اهمّ تألیفات این قرن به قرار ذیل است:

1- «البرهان فی علوم القرآن»، از امام بدر الدین محمد بن عبد اللّه زرکشی، متوفای 794 است، این کتاب نفیس دارای 47 قسمت است که پیرامون علوم قرآن بحث کرده است.

2- «کشف المعانی عن متشابهات المثانی»، از بدر الدین محمد بن ابراهیم،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 24

معروف به ابن جماعه، متوفای 733.

3- «الناسخ و المنسوخ»، از کمال الدین عبد الرحمن بن محمد الحلی معروف به ابن العتائقی، متوفای 770.

4- «فضائل القرآن»، از ابو الفداء اسماعیل بن

عمر، معروف به ابن کثیر، متوفای 744.

قرن نهم

اهمّ تحقیقات قرن نهم به قرار ذیل است:

1- «مواقع العلوم فی مواقع النجوم»، از جلال الدین بلقینی، متوفای 824 که مشتمل بر پنجاه نوع است.

2- «التّحبیر فی علوم التفسیر» از جلال الدین سیوطی، متوفای 911 که کتاب قبلی را مبنای کار خود قرار داده و با تنقیح و تهذیب آن، این کتاب را در 202 نوع به وجود آورده و به سال 872 این کار را به پایان برده است.

3- «الاتقان فی علوم القرآن» جلال الدین سیوطی پس از تدوین «التجیر» به کتاب البرهان زرکشی دست یافت و آن را بهتر از آنچه در این باره نوشته بود، دید لذا وقت خود را به تنقیح و تحریر آن اختصاص داد و بر اساس آن، کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» را تألیف کرد، این کتاب مشتمل بر هشتاد نوع و محتوی علوم مربوط به قرآن است. و آخرین تألیف جامع و بدیعی است که در این زمینه به وجود آمده است و در قرون متأخر، کتابی به گستردگی و جامعی «الاتقان» تألیف نشده و آنچه تألیف گردید رساله های مختصر و کوچکی است که به بحث از قسمتی از علوم قرآن اختصاص یافته است.

4- «کنز العرفان فی فقه القرآن»، از فاضل سیوری، ابو عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه الحلی الاسدی، متوفای 826.

5- «النشر فی القراءت العشر» و: «غایة النهایة فی طبقات القرّاء» و: «فضائل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 25

القرآن» از ابو الخیر شمس الدین محمد بن محمد معروف به ابن الجوزی، متوفای 833.

6- «الاتقان فی فضائل القرآن»، از ابو الفضل احمد بن علی بن حجر

عسقلانی، متوفای 852.

7- «الناسخ و المنسوخ»، از شهاب الدین احمد بن عبد اللّه بن سعید بحرانی معروف به «ابن متوج»، متوفای 836 که از شخصیتهای امامیه است و معاصر شهید اول و از شاگردان وی بوده است و قاری عبد الجلیل حسینی، متوفای 976، آن را شرح کرده و به امیر احمد، حاکم جیلان تقدیم کرده است و توسط دکتر محمد جعفر اسلامی که معاصر ماست، به فارسی ترجمه شده است.

قرن دهم

اهمّ تحقیقات این قرن، به قرار ذیل است:

1- «فتح الرحمن بکشف ما یلتبس فی القرآن»، از قاضی زکریا بن محمد انصاری، متوفای 930.

2- «الاحسان فی علوم القرآن»، از ابو عبد اللّه جمال الدین محمد بن احمد بن سعید المکی، متوفای 930 هجری.

3- «معترک القرآن»، در موضوع اعجاز قرآن از جلال الدین سیوطی، متوفای 911 که جامعترین کتاب در این موضوع است که با اسلوب فنی و منظم نوشته شده و در سه جلد بزرگ، چاپ شده است.

4- «احکام القرآن» که به زبدة البیان معروف است، از مولی احمد بن محمد، مشهور به مقدس اردبیلی، متوفای 993، کتابی است علمی که بر اساس تحقیق و دقت پایه ریزی شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 26

قرن یازدهم

تحقیقات قرن یازدهم عبارتند از:

1- «رساله موجزی در متشابهات قرآن در پرتو فلسفه اشراق»، از مولی صدر الدین شیرازی، متوفای 1050.

2- «بحثهایی در مسائل مهم قرآن در مقدمه تفسیر صافی»، از مولی محسن فیض کاشانی، متوفای 1091.

3- جلد 92 و قسم اول جلد 93 بحار الانوار که از مسائل و علوم مربوط به قرآن بحث کرده است، این دائرة المعارف اسلامی بزرگ، از مولی محمد باقر مجلسی، متوفای 1111 می باشد، مجلسی، مسائل مربوط به قرآن را در پرتو مذهب اهل بیت علیهم السّلام مورد بحث قرار داده و آراء مخالف را مورد طرح و نقد قرار داده است.

نوشته او درباره قرآن، مشتمل بر 130 باب و در باب 128 پیرامون صنوف آیات قرآن به روایت نعمانی از امیر المؤمنین علیه السّلام سخن گفته و در باب 129 سخنان کسانی را که تصور کرده اند که در قرآن تناقض وجود

دارد، نقد و بررسی کرده و به بحث امام امیر المؤمنین علیه السّلام با برخی از زنادقه در این باره اشاره کرده و در هر مورد، پاسخ کافی داده که اطلاع از آنان ضروری به نظر می رسد.

4- مقدمه ای در آغاز تفسیر «البرهان» پیرامون علوم قرآنی، از سید هاشم بن سلیمان الحسینی البحرانی، متوفای 1109 می باشد.

5- «احکام القرآن» که مسالک الأفهام هم نامیده شده، از فاضل کاظمی، از شخصیتهای قرن یازدهم است.

قرن دوازدهم

تحقیقات قرن دوازدهم به قرار ذیل است:

1- «إتحاف فضلاء البشر فی القراءات الأربعة عشر»، از ابن البناء احمد بن محمد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 27

دمیاطی، متوفای 1116.

2- «مرآة الأنوار و مشکاة الأسرار»، از مولی ابو الحسن بن محمد طاهر بن عبد الحمید النباطی الفتونی، متوفای 1138، این تألیف مشتمل بر سه مقدمه است، و هر مقدمه ای، دارای چند مقاله است و هر مقاله دارای چند فصل است که تعداد مجموعه فصلها 25 فصل است. مقاله دوم از مقدمه سوم درباره تأویل کلماتی است که در قرآن آمده و در حدود 1200 کلمه است که بر حسب حروف تهجی مرتب شده و هر یک جداگانه مورد بحث قرار گرفته است، خاتمه کتاب نیز مشتمل بر هشت فایده است.

3- «بدایع البرهان فی وصف حروف القرآن»، از شیخ مصطفی بن عبد الرحمن بن محمد الإزمیری، متوفای 1155.

4- «اتحاف فضلاء الأمة فی القراءات السبع»، از حسن بن علی بن احمد المنطاوی، متوفای 1170.

5- «ارشاد الرحمن»، پیرامون علل نزول و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و اصول علم تجوید از شیخ عطیة الأجهوری، متوفای 1190.

6- «حجیة ظواهر الکتاب»، رساله ای تحقیقی از وحید بهبهانی، مولی

محمد باقر ابن محمد اکمل، معروف به استاد اکبر، متوفای 1206.

قرن سیزدهم

تحقیقات قرن سیزدهم به قرار ذیل است:

1- «حلّ مشاکل القرآن»، از مولی محمد بن جعفر بن سیف الدین استر آبادی، متوفای 1263.

2- «رساله ای در حجیت ظواهر کتاب»، از استاد متأخرین، مولی مرتضی ابن محمد امین انصاری شوشتری، متوفای 1281.

3- «خلاصة البیان فی مشکلات القرآن»، از مولی محمد تقی هروی اصفهانی،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 28

متوفای 1299.

4- «حجیة القراءات السبع» و: «حجیة ظواهر الکتاب»، از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی، متوفای 1302.

5- «ایضاح المشتبهات فی تفسیر مشکل القرآن»، از مولی محمد تقی بن محمد حسین کاشانی، متوفای 1316.

قرن چهاردهم

کتابهایی که پیرامون علوم قرآن در این قرن نوشته شد به قرار ذیل است:

1- «مناهج العرفان فی علوم القرآن»، از سید احمد حسین بن رحیم علی امروهی، متوفای 1328.

2- «نثر المرجان فی رسم القرآن»، در هفت جلد از محمد غوث النّائطی الأوکانی.

3- «منهج الفرقان فی علوم القرآن»، از شیخ محمد علی سلامه.

4- «مناهل العرفان فی علوم القرآن»، از استاد محمد عبد العظیم زرقانی.

5- «تحفة الأحباب»، پیرامون بیان آیات قرآن و سوره های مکی و مدنی از حیدر قلی بن نور محمد، معروف به سردار کابلی.

6- «النبأ العظیم»، پیرامون نظریه های جدید درباره قرآن مجید، از دکتر محمد عبد اللّه دراز.

7- «نظرات فی القرآن»، از استاد محمد غزّالی.

8- «تاریخ القرآن»، از استاد محقق، شیخ ابو عبد اللّه زنجانی.

9- «اعجاز القرآن»، از استاد مصطفی صادق رافعی.

10- «أضواء علی متشابهات القرآن»، مشتمل بر 1600 سؤال و جواب از شیخ خلیل یاسین عاملی.

11- «مباحث فی علوم القرآن»، از دکتر صبحی الصالح.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 29

12- «التصویر الفنی فی القرآن» و: «مشاهد القیامة فی القرآن» از استاد سید

قطب.

13- «مقدمه تفسیر آلاء الرحمن»، از امام و علامه مجاهد شیخ محمد جواد بلاغی، این مقدمه نفیس، شامل مهمترین مسائل و مباحث مربوط به قرآن است و نظریاتی در آن یافت می شود که اطلاع از آنها ضروری است، این مقدمه به ضمیمه تفسیر سید عبد اللّه شبر که اخیرا در مصر به چاپ رسیده نیز، منتشر شده است.

14- «مقدمه تفسیر البیان»، از مرجع بزرگ، حضرت آیت اللّه العظمی خوئی (ره) در این مقدمه مسائل مهم مربوط به قرآن مورد بحث و بررسی قرار گرفته که بسیار با ارزش و در محافل علمی مورد توجه و عنایت است به طوری که هیچ محققی از مراجعه به آن بی نیاز نیست.

15- «قرآن در اسلام»، از علامه بزرگ سید محمد حسین طباطبائی که شامل بحثهای جامعی پیرامون مسائل قرآن است، علاوه بر مباحثی که مؤلف محترم در تفسیر با ارزش خود به نام «المیزان» آورده است.

16- «التمهید فی علوم القرآن»، در شش جلد از فاضل فرزانه، آقای محمد هادی معرفت.

لازم به یاد آوری است که ما درصدد نقل کامل کتب مربوطه در هر قرنی نبودیم بلکه غرض نقل اهم آنها بوده است، لذا کتابهای بسیار دیگری نیز در این زمینه هست که ما در اینجا متذکر آنها نشدیم.

نکته قابل توجه

موضوع اهتمام مسلمین به قرآن و علوم قرآنی، مسئله ای است پرواضح و با توجه به کتب و آثار مربوطه، هیچ گونه تردیدی برای انسان در این مورد باقی نمی ماند.

مطلب شایان توجه این است که دانشمندان غرب، از قرن دوازدهم میلادی، بحث و تحقیق در قرآن را آغاز نمودند، و عده ای از آنان با پشتکار شگفت آوری به این کار اهتمام ورزیدند

و تاکنون نیز این تحقیقات در گوشه و کنار ادامه دارد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 30

عنایت خاورشناسان به علوم قرآن در قرن معاصر به مراحلی رسید که برای هر محقق اسلامی، سخت شگفت انگیز و بهت آور است، به عنوان نمونه یادآور می شویم که در اوایل قرن بیستم میلادی، انجمن علمی مونیخ کشور آلمان، تصمیم گرفت تا آنجا که توانایی دارد منابع ویژه قرآن و علوم قرآنی اعم از تفسیر و جز آن را فراهم آورد و چون این انجمن، خاورشناس معروف «برگشتراسد» آلمانی را برای این کار شایسته دید، او را برای اقدام به این امر مهم، انتخاب کرد و او در طول دوره حیات علمی خویش به تحقیقات و تتبعات خود ادامه داد تا آنکه سرانجام در سال 1352 هجری، مطابق با 1933 میلادی از دنیا رفت. انجمن یاد شده تعقیب و تکمیل این کار را به عهده شخصی به نام «اتوپرتیزل» استاد زبان عربی در مونیخ واگذار کرد و این استاد به «مجمع علمی عربی دمشق» نامه ای بدین مضمون نوشت:

«ما در نظر داریم به منظور تسهیل آگاهی علاقه مندان به قرآن و علوم قرآنی، هر آیه ای از قرآن را در صفحه ای مخصوص (که حاوی رسم الخطهای متنوعی است و در مصاحف مختلف دیده می شود) بنویسیم، این نوشته قرائات مختلف و متنوعی که از متون گوناگون استفاده می شود را نشان می دهد، ضمن آنکه می خواهیم تفسیرهای عدیده ای را که در طول قرنها پدید آمده است در ذیل آن بنگاریم».

این انجمن با نشر اهم کتب علوم قرآنی، کار خود را آغاز کرد مانند کتاب «التیسیر فی القرائات السبع»، نوشته ابو عمرو

عثمان بن سعید دانی «1»، متوفای 444 که از معتبرترین و مهمترین کتاب در علم قرائات می باشد. و کتاب «المقنع فی رسم مصاحف الأمصار»، در شیوه نگارش قرآن در مراکز مختلف اسلامی. و کتاب «النّقط» این دو کتاب نیز از ابو عمرو دانی است. و کتاب «مختصر الشواذ» از (1) وی از استادان بزرگ علم قرائت می باشد که معروفترین کتب او «التیسیر فی القرائات السبع» و «المقنع فی رسم مصاحف الأمصار» و «المحکم فی نقط المصاحف» می باشد، این دانشمند بزرگ در سال 444 از دنیا رفت (ر. ک: إنباه الرّواة، ج 2، ص 341 و 342).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 31

ابن خالویه «1»، متوفای 370 در حلب. و کتاب «المحتسب ابن جنی «2»»، متوفای 393 که متن آن با حروف لاتین میان نشریات انجمن علمی مونیخ به طبع رسیده است.

و کتاب «غایة النهایة» در طبقات قرّاء، از شمس الدین محمد جزری «3»، متوفای 833 هجری قمری و کتاب «معانی القرآن» فرّاء (متوفای 207) و رساله ای در تاریخ علم قرآن که به زبان آلمانی نوشته شده و شامل نام تمامی کتبی است که در علوم قرآن در سراسر دنیا تألیف شده است «4». (1) ابن خالویه همدانی: ابو عبد اللّه حسین بن احمد بن خالویه، نویسنده کتاب «الاشتقاق» و «الجمل» و «القرائات» و «الأعراب» و «لیس» می باشد. (ر. ک: تاریخ قرآن، ص 3 و بغیة الوعاة، ص 232).

(2) ابو الفتح عثمان بن جنی از استادان لغت و نحو بوده و معروفترین کتابهای او عبارتند از:

«الخصائص» و: «سرّ الصّناعة» و: «التّصریف» و: «اسرار البلاغة». (ر. ک: نزهة الألباء، ص 406).

(3) ابو

الخیر شمس الدین محمد بن محمد معروف به «ابن الجزری» که از استادان بزرگ قرائت در زمان خود بوده است و معروفترین کتاب او «النشر فی القرائات العشر» می باشد. (ر. ک:

الاعلام، ج 3، ص 978).

(4) تاریخ قرآن کریم، سید محمد باقر حجتی، ص 15 تا 17، و التمهید، ج 1، ص 19، محمد هادی معرفت، هر دو به نقل از تاریخ القرآن ابو عبد اللّه زنجانی که عضو مجمع علمی عرب در دمشق بود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 33

درس دوم عظمت و ارزش قرآن و لزوم تمسک به آن

اشاره

قرآن کریم، این معجزه جاودانه اسلام و کتاب حیاتبخش آسمانی، از آغاز نزول تاکنون در میان مسلمانان از اهمیت و توجه خاص و فوق العاده ای برخوردار بوده است. وجود کتابهای فراوان تفسیر، لغات قرآن، معاجم، قاموسها، علوم قرآنی، ادبیات قرآن و ... شاهد صدق این مدعاست.

با این همه، نمی توان ادعا کرد که مسلمانان، حق این کتاب مقدس آسمانی و برنامه ساز زندگی را ادا کرده باشند. و تحقیقا یکی از مهمترین عوامل داخلی انحطاط مسلمین در این عصر عدم توجه صحیح و استفاده کامل و همه جانبه از قرآن است.

بنابر این، برای اعاده حیثیت و به دست آوردن عظمت و حیات مجدد اسلام و مسلمانان، باید به قرآن رو آورده و از حقایق بی انتهایش هر چه بیشتر بهره گرفت و این گنجینه الهی را دستور العمل زندگی فرد و جامعه قرار داد.

برای درک عظمت و اهمیت این نسخه شفابخش، یقینا فهم و درک انسانهای عادی کافی نیست و اساسا انسان محدود چگونه می تواند آنگونه که هست کلام خدای نامحدود را توصیف نماید و چگونه می تواند انسان ممکن، به حقایق کلام واجب پی

ببرد، مگر کسانی که خدای بزرگ آنان را مورد عنایت خویش قرار داده باشد و آنان را مبین و مفسر کلام خویش ساخته باشد همانند حضرت محمد و اهل بیت اطهارش علیهم السّلام زیرا به فرموده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «فضل القرآن علی سایر الکلام

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 34

کفضل اللّه علی خلقه» «1»، یعنی: «برتری قرآن بر سایر کلمات، همانند برتری خداوند بر مخلوق اوست».

بنابراین، برای فهم و درک عظمت و مجد قرآن کریم باید به نظراء قرآن یعنی به قرآنهای ناطق که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین آنها را قرین هم قرار داده و عدم امکان جدائی آنان را تا قیام قیامت اعلام فرموده است مراجعه کرد:

«إنی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» «2»، این عترتند که می توانند قرآن را آنگونه که هست برای مردم بازگو کنند و گرنه عقل و فهم قاصر بشر عادی کجا و درک عظمت کلام خالق کجا؟

وقتی انسان به کلمات معصومین علیهم السّلام در رابطه با قرآن مراجعه می کند می بیند آن کلمات نیز دریایی است بی پایان و رسیدن به عمق و قعر کلماتشان، خود سالها درس و زانو زدن در مکتب اساتید کار کشته را لازم دارد. به هر حال با استمداد از الطاف الهی و عنایت محمد و آلش علیهم السّلام وارد این بحث شده و چند فراز از کلمات اولیای دین و عدیل قرآن را در رابطه با عظمت و قدر و جلال قرآن و دستور به تمسک و عمل

به قرآن را در اینجا می آوریم. هر چند می دانیم که قطره ای را از دریا برداشته ایم ولی چکنیم به قول معروف: «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید»:

1- علی علیه السّلام در رابطه با قرآن در ضمن خطبه ای چنین فرمود:

«و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ و الهادی الّذی لا یضلّ و المحدّث الّذی لا یکذب و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة فی هدی أو نقصان من عمی.

و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنی (1) بحار، ج 92، ص 19.

(2) البیان، ص 18.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 35

فاستشفوه من أدوائکم و استعینوا به علی لأوائکم فإنّ فیه شفاء من أکبر الدّاء: و هو الکفر و النّفاق و الغیّ و الضّلال فاسألوا اللّه به و توجّهوا إلیه بحبّه و لا تسئلوا به خلقه إنّه ما توجّه العباد إلی اللّه تعالی بمثله.

و اعلموا أنّه شافع مشفّع و قائل مصدّق و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه و من محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه فإنّه ینادی مناد یوم القیامة: «ألا إنّ کلّ حارث مبتلی فی حرثه و عاقبة عمله غیر حرثة القرآن» فکونوا من حرثته و أتباعه و استدلّوه علی ربّکم و استنصحوه علی أنفسکم و اتّهموا علیه آرائکم و استغشّوا فیه أهوائکم ...» «1».

یعنی: «آگاه باشید! این قرآن پند دهنده ای است که انسان را نمی فریبد، هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید؛ هر کس با قرآن مجالست

کند، از کنار آن با زیادی یا نقصانی برمی خیزد: زیادی در هدایت و یا نقصان از کور دلی و جهل.

آگاه باشید! هیچکس پس از داشتن قرآن، فقر و بیچارگی ندارد و هیچکس پیش از آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت بنابراین، از قرآن برای بیماریهای خود شفا و بهبودی بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات از آن استعانت جویید، زیرا در قرآن شفای بزرگترین بیماریها یعنی کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت است، پس آنچه می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با دوستی قرآن به سوی خداوند توجه کنید. هرگز به وسیله کتاب خدا از مخلوق چیزی درخواست نکنید، و آن را وسیله رسیدن به آرزوهای مادی خود قرار مدهید؛ زیرا چیزی که بندگان به وسیله آن به خدا تقرب جویند محترمتر از قرآن نیست.

آگاه باشید! قرآن شفاعت کننده ای است که شفاعتش پذیرفته و گوینده ای است که سخنش تصدیق می گردد. آن کس که قرآن در قیامت شفاعتش کند، مورد شفاعت قرار می گیرد و هر کس که قرآن از او شکایت کند گواهیش بر ضدّ او پذیرفته می شود (1) نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 36

و در روز قیامت گوینده ای صدا می زند: «آگاه باشید امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و گرفتار عاقبت کاری است که انجام داده جز آنان که بذر قرآن افشانده اند»، پس شما از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید، با قرآن، خدا را بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و هرگاه (نظر شما بر خلاف قرآن بود) خود را متهم کنید و خواسته های خویشتن را

در برابر قرآن نادرست بشمارید».

2- حضرت علی علیه السّلام در کلام دیگرش در رابطه با قرآن چنین می گوید:

«... ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن أخبرکم عنه: ألا إنّ فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم» «1».

یعنی: «این نور همان قرآن است آن را به سخن آرید اگر چه هرگز (با زبان عادی) سخن نمی گوید اما من از ناحیه او شما را آگاهی می دهم: بدانید در قرآن علوم آینده و اخبار گذشته، داروی بیماریها و نظم حیات اجتماعی شماست.

3- علی علیه السّلام در کلام دیگرش چنین فرمود:

«إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن فإنّه حبل اللّه المتین و سببه الأمین و فیه ربیع القلب و ینابیع العلم و ما للقلب جلاء غیره مع أنّه قد ذهب المتذکّرون و بقی النّاسون أو المتناسون ...» «2» یعنی: «خداوند سبحان احدی را به مطالبی مانند آنچه که در قرآن آمده موعظه نفرموده است؛ زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله امین اوست و بهار دلها و چشمه های دانش در قرآن است و برای قلب جلایی جز قرآن نمی توان یافت خصوصا در محیطی که بیدار دلان از میان رفته و غافلان یا تغافل کنندگان باقی مانده اند».

4- امیر المؤمنین علیه السّلام در ذیل یکی از خطبه های غرّایش درباره قرآن چنین می گوید: (1) نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 158.

(2) همان مدرک، خطبه 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 37

«... ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه و سراجا لا یخبو توقّده و بحرا لا یدرک قعره و منهاجا لا یضلّ نهجه و شعاعا

لا یظلم ضوؤه و فرقانا لا یخمد برهانه و تبیانا لا تهدم أرکانه و شفاء لا تخشی أسقامه و عزّا لا تهزم أنصاره و حقّا لا تخذل أعوانه فهو معدن الإیمان و بحبوحته و ینابیع العلم و بحوره و ریاض العدل و غدرانه و أثافیّ الإسلام و بنیانه و أودیة الحقّ و غیطانه و بحر لا ینزفه المستنزفون و عیون لا ینضبها الماتحون و مناهل لا یغیضها الواردون و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون و أعلام لا یعمی عنها السّائرون و آکام لا یجوز عنها القاصدون جعله اللّه ریّا لعطش العلماء و ربیعا لقلوب الفقهاء و محاجّ لطرق الصّلحاء و دواء لیس بعده داء و نورا لیس معه ظلمة و حبلا وثیقا عروته و معقلا منیعا ذروته و عزّا لمن تولّاه و سلما لمن دخله و هدی لمن ائتمّ به و عذرا لمن انتحله و برهانا لمن تکلّم به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاجّ به و حاملا لمن حمله و مطیّة لمن أعمله و آیة لمن توسّم و جنّة لمن استلأم و علما لمن وعی و حدیثا لمن روی و حکما لمن قضی» «1».

یعنی: «سپس کتاب آسمانی یعنی قرآن را بر او نازل فرمود: نوری که خاموشی ندارد، چراغی که افروختگی آن زوال نپذیرد، دریایی که اعماقش را درک نتوان نمود، راهی که گمراهی در آن وجود ندارد، شعاعی که روشنی آن تیرگی نگیرد، فرقان و جدا کننده حق از باطلی که درخشش دلیلش، به خاموشی نگراید، بنیانی که ارکان آن منهدم نگردد، بهبودی بخشی که با وجود آن، بیماریها وحشت نیاورد، قدرتی که یاورانش شکست ندارند و حقی که مددکارانش

خذلان نبینند.

قرآن معدن ایمان و مرکز آن است، چشمه های دانش و دریاهای آن است، منابع عدالت است و غدیرهای آن، پایه های اسلام است و بنیان آن، نهرهای زلال حق است و سرزمینهای مطمئن آن، دریایی است که بهره گیران تشنه کام، آبش را تمام نتوان کشید و چشمه هایی است که از آن کم نتوانند کرد، محل برداشت آبی است که هر چه (1) نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 198.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 38

از آن برگیرند کم نمی شود، منازلی است که مسافران، راه آن را گم نمی کنند، نشانه هایی است که از چشم سیر کنندگان پنهان نمی ماند و کوهساری است که (دیده رهگذران را به خود متوجه ساخته) از آن نمی گذرند.

خداوند این قرآن را فرو نشاننده عطش دانشمندان، باران بهاری برای قلب درک کنندگان و جاده وسیع برای صالحان قرار داده است، قرآن دارویی است که پس از آن بیماری باقی نمی ماند، نوری است که بعد از آن ظلمتی یافت نمی شود، ریسمانی است که دستگیره آن مطمئن، پناهگاهی است که قله بلند آن مانع دشمنان، نیرو و قدرتی است برای کسی که به آن چنگ زند، محل امنی است برای هر کس که به آن وارد شود، راهنمایی است برای کسی که به آن اقتدا کند، انجام وظیفه ای است برای آن کس که مذهب خویش گرداند، برهانی است برای کسی که به گفته هایش استدلال کند، شاهد و گواهی است برای آنکه از آن سخن بگوید، پیروزی و غلبه است برای افرادی که با آن استدلال نمایند، نجات دهنده ای است برای کسی که حامل آن باشد و به آن عمل کند، مرکب راهواری است

برای کسی که آن را به کار گیرد، نشانه ای است برای کسی که با آن علامتگذاری کند، سپری است برای آنکه لباس رزم بپوشد، دانشی است برای کسی که حفظ کند، گفتار پر ارزشی است برای آن که روایت کند و حکم و فرمانی است برای کسی که قضاوت به عهده گیرد.

در نهج البلاغه کلمات بسیاری از این قبیل درباره عظمت و اهمیت و ارزش قرآن گفته شده ولی ما به همین چند فراز اکتفا می کنیم و اهل تحقیق برای آگاهی بیشتر به نهج البلاغه مراجعه نمایند.

5- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز درباره عظمت قرآن و لزوم تمسک به آن برای نجات از هلاکت، سخنی رسا دارد که مرحوم کلینی آن را در کافی آورده است و آن این است:

«أیّها النّاس إنّکم فی دار هدنة و أنتم علی ظهر سفر و السّیر بکم سریع و قد رأیتم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر یبلیان کلّ جدید و یقرّبان کلّ بعید و یأتیان کلّ موعود فأعدّوا الجهاز لبعد المجاز فقام المقداد بن الأسود فقال: یا رسول اللّه و ما دار الهدنة؟ قال: دار

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 39

بلاغ و انقطاع فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق و من جعله امامه قاده إلی الجنّة و من جعله خلفه ساقه إلی النّار و هو الدّلیل یدلّ علی خیر سبیل و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هو الفصل لیس بالهزل و له ظهر و بطن فظاهره حکم و باطنه علم ظاهره أنیق و باطنه عمیق له

نجوم و علی نجومه نجوم [له تخوم و علی تخومه تخوم لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه فیه مصابیح الهدی و منار الحکمة و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصّفة فلیجل جال بصره و لیبلغ الصّفة نظره ینج من عطب و یتخلّص من نشب فإنّ التّفکّر حیاة قلب البصیر کما یمشی المستنیر فی الظّلمات بالنّور فعلیکم بحسن التّخلّص و قلّة التّربّص» «1».

یعنی: «ای مردم! به تحقیق شما در دار هدنه و بر پشت مرکبی هستید که سیر آن سریع است و تحقیقا می بینید شب و روز و آفتاب و ماه را که هر نویی را کهنه و هر دوری را نزدیک می کنند و هر موعودی را می آورند، پس توشه خود را برای راه دوری که در پیش دارید مهیا کنید.

پس «مقداد بن اسود» برخاست و پرسید مقصود از دار هدنه چیست؟ فرمود:

محل سکونتی که پایان می پذیرد، پس هر زمانی که بر شما پوشیده شده فتنه ها مانند قطعه های شب تاریک، بر شما باد به تمسک به قرآن، زیرا قرآن شفاعت کننده ای است که شفاعتش مقبول و شکایت کننده ای است که شکایتش نیز مورد پذیرش است، هر که قرآن را پیشوای خود قرار دهد و از آن تبعیت کند او را به بهشت می کشاند و هر که قرآن را پشت سر اندازد یعنی به آن بی اعتنا بوده و به دستوراتش عمل نکند، او را به آتش جهنم سوق خواهد داد، قرآن راهنمایی است که انسان را به بهترین راههای خیر دنیا و آخرت، راهنمایی می نماید و قرآن کتابی است که در آن تفصیل هر شی ء و تبیین هر حکم و تحصیل هر مطلبی است و قرآن

فاصل بین حق و باطل است و هزل و شوخی نیست و برای آن ظاهر و باطنی است، ظاهرش حکم (1) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 40

و باطنش علم و ظاهرش انیق و زیبا و باطنش عمیق و ژرف است.

در قرآن آیاتی است دلالت کننده بر احکام همانند ستارگان که به آن هدایت یابند.

عجایب آیات آن قابل شماره نبوده و غرایب احکام آن کهنه نگردد، در قرآن چراغهای هدایت و مناره های حکمت و دلیل بر معرفت برای کسی که صفت تعرف و استنباط را بشناسد وجود دارد، پس باید شخص تیزبین با دقت، نظر کند و دقت نظر را تا به درک صفت آن ادامه دهد؛ زیرا قرآن نجات دهد کسی را که به هلاکت افتاده و رهایی بخشد آن را که رهایی ندارد! زیرا اندیشیدن مایه زندگی دل بیناست، چنانکه آنکه جویای روشنی است و تاریکیها به وسیله نور راه را می پیماید، پس بر شماست که برهید و کم انتظار برید».

6- و باز رسول خدا فرمود:

«القرآن هدی من الضّلالة و تبیان من العمی و استقالة من العثرة و نور من الظّلمة و ضیاء من الأحداث و عصمة من الهلکة و رشد من الغوایة و بیان من الفتن و بلاغ من الدّنیا إلی الآخرة و فیه کمال دینکم و ما عدل أحد عن القرآن إلّا إلی النّار» «1».

یعنی: «قرآن، راهنمای گمراهی است و بینایی از هر کوری است و باعث گذشت از لغزشهاست و روشنی در هر تاریکی است. و در پیشامدها (حوادث و بدعتها) پرتوی است و نگهدارنده از هر هلاکتی

است. و رهجویی در هر گمراهی است.

و بیان کننده هر اشتباه و فتنه ای است. و انسان را از دنیای پست به سعادتهای آخرت می رساند. و در آن کمال دین شماست و هیچ کس از قرآن روگردان نشود مگر به سوی دوزخ».

به هر حال، قرآن کتابی است که خدای سبحان آن را برای هدایت بشر و نجات او از هلاکت و شفای او از امراض مهلکه نازل فرموده است. و این آثار فرع بر فهم قرآن و علم به رموز آن و سپس عمل به مضمون و محتوای آن است. بنابراین، بر هر کسی (1) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 600، ح 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 41

که می خواهد هدایت شود و خود را از مهالک نجات داده و در مسیر الهی و بالأخره بهشت رضوان قرار گیرد باید به قرآن تمسک نماید و نخست آن را بیاموزد و سپس در فهم معانی و دقایق آن بکوشد و سرانجام به فرامین آن معتقد شده و عمل نماید و گرنه ابدا به رستگاری نخواهد رسید؛ چنانکه رسول خدا فرمود:

«و ما عدل أحد عن القرآن إلّا إلی النّار»؛ یعنی: «عدول از قرآن همان و ورود در آتش جهنم همان».

گرچه هر چه درباره عظمت قرآن بگوییم که گفته ایم و اساسا فهم بشر عادی نسبت به درک عظمت قرآن عاجز و قاصر است لکن چون بنای ما بر اختصار است به همین چند فراز از کلمات رسول خدا و امیر المؤمنین علیه السّلام اکتفا می کنیم، به امید روزی که به حقیقت قرآن دست پیدا کنیم ان شاء اللّه تعالی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1،

ص: 42

سؤالات:

1- بهترین راه برای رسیدن به حقایق قرآن کدام است؟ چرا؟ توضیح دهید.

2- رهاورد نیک پیروی از قرآن و رهاورد شوم عدول از قرآن را بیان کنید.

3- قسمتی از کلمات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام را در عظمت قرآن آورده و در پیرامون آن توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 43

درس سوم تلاوت قرآن و آداب آن

اشاره

مطالب قابل طرح در این درس تحت عناوین ذیل مورد بررسی قرار می گیرند:

1- تعلم و آموختن قرآن.

2- تعلیم و آموزاندن قرآن.

3- تلاوت قرآن.

4- مقدار تلاوت قرآن.

5- آداب تلاوت قرآن.

6- استماع قرآن و ادب آن.

7- حفظ قرآن.

8- چند نکته:

الف- فراموش کردن قرآن بعد از فراگیری آن.

ب- خواندن قرآن در خانه ها.

ج- تعلیم قرآن به شیعیان در عالم برزخ.

1- تعلم و آموختن قرآن

از آنجا که قرآن برای هدایت بشر آمده و نسخه شفابخش انسان از امراض قلبی از قبیل کفر، نفاق و ضلالت است، عمل به آن امری لازم و ضروری است؛ زیرا تا به نسخه، عمل نشود در رفع مرض مؤثر نخواهد بود و عمل کردن فرع بر فهمیدن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 44

و فهمیدن مضامین یک نسخه، فرع بر خواندن آن است، لذا بر هر انسانی که می خواهد از این نسخه شفابخش الهی، شفا گیرد قبل از هر چیز لازم است که آن را فرا گیرد و بیاموزد و بتواند آن را از رو بخواند تا در صدد فهم معانی آن برآید و گرنه برای کسی که حتی از خواندن قرآن عاجز است و قادر بر روخوانی آن نیست، قطعا فهم معانی آن نیز برای او میسر نخواهد بود، لذا اولین قدمی که یک مسلمان نسبت به بهره گیری از قرآن برمی دارد تعلم و فراگیری قرآن و توان روخوانی آن است و تدبر در معانی و مضامین آیات قرآنی، فرع بر این قدم اولی است، اینجاست که در روایات مأثوره از اولیای دین علیهم السّلام تأکید فراوان نسبت به یادگیری و آموزش قرآن کریم شده است که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می کنیم «1»:

1-

«قال الصّادق علیه السّلام: ینبغی للمؤمن أن لا یموت حتّی یتعلّم القرآن أو یکون فی تعلّمه» «2».

یعنی: «امام صادق علیه السّلام فرمود: سزاوار است بر مؤمن اینکه نمیرد مگر اینکه قرآن را فرا گرفته باشد و یا مشغول تعلم و فراگیری آن باشد».

2- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ماستطعتم» «3».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: قرآن سفره گسترده الهی است تا می توانید از این سفره بیاموزید».

3- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: خیارکم من تعلّم القرآن و علّمه» «4».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و کسی که به دیگری تعلیم دهد».

4- «قال علی علیه السّلام: تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث و تفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب (1) ر. ک: بحار، ج 92، ص 185، «باب ثواب تعلم القرآن و تعلیمه».

(2) بحار، ج 92، ص 189.

(3) بحار، ج 92، ص 19.

(4) بحار، ج 92، ص 19.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 45

و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص ...» «1».

یعنی: «قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته هاست و در آن بیندیشید که بهار قلبهاست، از نور آن شفا بجویید که شفای دلهای بیمار است و آن را به نیکوترین وجه تلاوت کنید؛ زیرا سود بخش ترین سرگذشتهاست».

5- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: علیکم بتعلّم القرآن و کثرة تلاوته» «2».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

بر شما باد فراگیری قرآن و زیاد خوانی آن».

6- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یقال لصاحب القرآن إذا دخل الجنّة اقرأ و اصعد فیقرء و یصعد بکلّ آیة درجة حتّی یقرء آخر شی ء معه منه» «3».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: وقتی صاحب قرآن وارد بهشت شد به او گفته می شود بخوان و بالا برو، او به هر آیه ای که می خواند یک درجه بالا می رود تا آخرین آیه ای که می داند می خواند».

به هر حال، روایات در ثواب و فضیلت تعلم و فراگیری قرآن بسیار است که اینها نمونه ای از آنها بود.

2- تعلیم و آموزاندن قرآن

در روایات اسلامی در فضیلت تعلیم قرآن به دیگری سخنهای بسیار گفته شد، انسان اگر خود به دیگری قرآن بیاموزد و یا وسیله ای شود که دیگری قرآن فرا گیرد، مثل اینکه پدری متحمل مخارج فراگیری قرآن فرزندان خود شود، پاداش بسیار و اجر جزیل خواهد داشت. و حتی گفته شده معلم قرآن مولای متعلمین است و آنها حکم عبد و برده او را دارند، در رابطه با ثواب و فضیلت تعلیم قرآن به دیگران روایات بسیاری است که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم: (1) نهج البلاغه، خطبه 110.

(2) کنز العمال، حدیث 2368.

(3) میزان الحکمه، ج 8، ص 75 به نقل از کنز العمال، حدیث 2331.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 46

1- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من علّم رجلا القرآن فهو مولاه لا یخذله و لا یستأثر علیه» «1».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: کسی که مردی را قرآن

بیاموزد، مولای او خواهد شد و او نباید مولای خود را ذلیل کرده و یا در کارها بر او پیشی گرفته و خود را بر او مقدم بدارد».

2- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من علّم ولدا له القرآن قلّده قلادة یعجب منها الأوّلون و الآخرون یوم القیامة» «2».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر کس فرزند خود را قرآن بیاموزد او را مزین کرده به گردنبندی که در قیامت اولین و آخرین را به تعجب وا می دارد».

3- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من علّم ولده القرآن فکأنّما حجّ البیت عشرة ألف حجّة و اعتمر عشرة ألف عمرة و أعتق عشرة ألف رقبة من ولد إسماعیل علیه السّلام و غزا عشرة ألف غزوة و أطعم عشرة ألف مسکین مسلم جائع و کأنّما کسا عشرة ألف عار مسلم و یکتب له بکلّ حرف عشرة حسنات و یمحی عنه عشرة سیّئات و یکون معه فی قبره حتّی یبعث و یثقّل فی میزانه و یتجاوز به علی الصّراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّی ینزل به من الکرامة أفضل ما یتمنّی» «3».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: کسی که فرزند خود را قرآن تعلیم دهد، گویا ده هزار حج و ده هزار عمره بجا آورده است و ده هزار بنده از فرزندان اسماعیل علیه السّلام را آزاد کرده و ده هزار مرتبه در جنگ (در راه خدا) شرکت کرده است و ده هزار مسلمان مسکین گرسنه را سیر کرده و ده هزار مسلمان برهنه را پوشانده است و

به تعداد هر حرفی از حروف قرآن، ده حسنه برای او نوشته شده و ده گناه از او محو و بخشیده می شود و قرآن با او در قبر خواهد بود تا هنگامی که برای حساب مبعوث شود و در (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 75 به نقل از کنز العمال.

(2) میزان الحکمه، ج 8، ص 75 به نقل از کنز العمال.

(3) بحار، ج 92، ص 188 به نقل از جامع الاخبار صدوق، ص 57.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 47

محاسبه باعث سنگینی میزان (حسنات) او خواهد شد و به وسیله قرآن از صراط همانند برق خاطف می گذرد و بالأخره قرآن از او جدا نمی شود تا اینکه نازل کند بر او از کرامات بیش از آن مقداری که خود آرزوی آن را می کشید».

4- در روایات و دستورات اسلامی از جمله حقوقی که برای فرزند بر عهده پدر است تعلیم قرآن دانسته شده چنانکه علی علیه السّلام فرمود: «حقّ الولد علی الوالد أن یحسّن اسمه و یحسّن أدبه و یعلّمه القرآن» «1».

یعنی: «حق فرزند بر پدر آن است که نام فرزند را نیکو قرار دهد و او را با ادب و آراسته بار آورد و قرآن را به او بیاموزد».

5- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیثی فرمود: «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه» «2».

یعنی: «بهترین شما کسی است که قرآن فرا گیرد و کسی که به دیگری بیاموزد».

با مراجعه به روایات وارده از اهل بیت علیهم السّلام روشن می شود که معلمین قرآن و کسانی که باعث تعلیم قرآن دیگران می شوند (خواه پدران نسبت به فرزندان و خواه

هر فردی نسبت به فرد دیگر) مثل اینکه زمینه فرا گیری قرآن و علوم قرآنی را برای دیگران مهیا می کنند، از عظمت و احترام خاص و فوق العاده ای برخوردارند چنانکه از روایت فوق الذکر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خوبی این فضیلت و عظمت استفاده می شد؛ زیرا آن همه ثواب برای تعلیم قرآن فرزند، جز با ارجمند بودن مقام آن پدری که به پسرش قرآن آموخت قابل تصور نیست.

3- تلاوت قرآن

اشاره

در رابطه با تلاوت قرآن و فضیلت و ثواب آن آیات و روایات بسیاری است که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم. در آیه شریفه ای دستور قرائت قرآن داده شده و در آیه (1) نهج البلاغه، فیض، حکمت 391.

(2) میزان الحکمه، ج 8، ص 74 به نقل از کنز العمال.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 48

دیگر آمده است که خوانندگان قرآن امید تجارتی را دارند که هیچگاه به کسادی و ورشکستگی کشیده نمی شود. و در بعضی از روایات آمده است که هر گاه می خواهید با خدا همسخن شوید و خدا با شما سخن بگوید، قرآن بخوانید. خواندن قرآن باعث نورانیت و جلای قلب و سبب بخشش گناهان و امان از آتش جهنم و مانع از ارتکاب گناه و فحشاست:

1- إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ «1».

یعنی: «کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم، پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودی و کسادی در آن نیست».

بدیهی

است که تلاوت در اینجا به معنای قرائت سرسری و خالی از تفکر و اندیشه نیست؛ خواندنی است که سرچشمه فکر باشد، فکری که سرچشمه عمل صالح گردد، عملی که از یک سو انسان را به خدا پیوند دهد که مظهر آن نماز است و از سوی دیگر به خلق خدا ارتباط دهد که مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه که خدا به انسان داده است، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فکر نیرومندش، از اخلاق و تجربیاتش و خلاصه از تمام مواهب خدادادی.

2- فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ «2».

یعنی: «آن مقدار از قرآن که برای شما میسر است تلاوت کنید».

در اینکه منظور از جمله فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ چیست؟ گفتگو بسیار است، جمعی آن را به نماز شب تفسیر کرده اند که در لابلای آن آیات قرآن خوانده می شود و بعضی گفته اند: منظور همان تلاوت قرآن است هر چند در اثنای نماز نباشد، (1) سوره فاطر، آیه 29.

(2) سوره مزمل، آیه 20.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 49

سپس در مقدار آن اختلاف کرده اند، بعضیها آن را به پنجاه آیه و بعضی به یکصد آیه و بعضی به دویست آیه تفسیر کرده اند، ولی هیچیک از این اعداد دلیل خاصی ندارد، بلکه مفهوم آیه این است که هر مقداری که انسان به زحمت نمی افتد از قرآن بخواند «1».

نکته:

کلمه «قرآن» مصدر است به معنای «خواندن»؛ چنانکه در بعضی از آیات معنای مصدری مراد است مثل آیه إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ «2».

یعنی: «در قرآن عجله نکن زیرا جمع کردن آنچه وحی می کنیم و

خواندن آن، بر عهده ماست و چون آن را خواندیم از خواندنش پیروی کن و بخوان».

و سپس اسم و علم شد برای کتابی که بر حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است.

در اینکه قرآن به معنای خواندن است یا به معنای جمع، اختلاف است، اگر معنای خواندن باشد مصدر است نظیر فرقان و رجحان، برای مفعول (مقروّ) یعنی قرآن کتابی است خواندنی باید آن را خواند و حتی می توان وجه تسمیه این کتاب را به قرآن، همان خواندن آن دانست و اما اگر به معنای جمع باشد مصدر از برای فاعل خواهد بود، قرآن جامع حقایق و فرموده های الهی.

و در تفاسیر مفسرین مانند شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان و مرحوم علامه طباطبائی در المیزان و صاحب قاموس قرآن و دیگران، معنای اول را ترجیح داده و گفته اند: قرآن به معنای خواندن است و مصدر از برای مفعول است نه جمع و مصدر به معنای فاعل. بنابراین نام قرآن نیز مبین این جهت است که باید قرآن را (1) تفسیر نمونه، ج 25، ص 194، و تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 54 و 55.

(2) سوره قیامت، آیه 17- 18.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 50

خواند.

3- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إذا أحبّ أحدکم أن یحدّث ربّه فلیقرء القرآن» «1».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر گاه یکی از شما دوست دارد که با خدای خود سخن بگوید پس قرآن بخواند».

4- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ هذه القلوب تصدء کما

یصدء الحدید، قیل یا رسول اللّه فما جلاؤها؟ قال: تلاوة القرآن» «2».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: این قلبها همانند آهن زنگ می گیرد، عرض شد یا رسول اللّه! چه چیزی باعث جلا و گرفتگی زنگ قلب می شود؟ فرمود: تلاوت قرآن».

5- «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا سلمان! علیک بقرائة القرآن فإنّ قرائته کفّارة للذّنوب و ستر فی النّار و أمان من العذاب ... یا سلمان! المؤمن إذا قرء القرآن فتح اللّه علیه أبواب الرّحمة و خلق اللّه بکلّ حرف یخرج من فمه ملکا یسبّح له إلی یوم القیامة ...» «3».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ای سلمان! بر تو باد به قرائت قرآن؛ زیرا قرائت قرآن، کفاره گناهان و پوشش آتش جهنم و امان از عذاب است ... ای سلمان! وقتی که مؤمن قرآن بخواند، خداوند درهای رحمتش را به روی او می گشاید و به تعداد حرفی که از دهانش خارج شده ملکی می آفریند که تا قیامت برای او تسبیح بگویند ...».

4- مقدار تلاوت قرآن

فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ «4». (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 81 به نقل از کنز العمال.

(2) میزان الحکمه، ج 8، ص 81 به نقل از کنز العمال.

(3) بحار، ج 92، ص 17- 18 به نقل از جامع الاخبار صدوق، ص 46.

(4) سوره مزمل، آیه 20.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 51

یعنی: «هر قدری که می توانید از قرآن بخوانید».

در اینکه چه مقدار از قرآن را انسان در شب و روز بخواند اختلاف است، بعضیها آن را پنجاه آیه و بعضی صد آیه

و بعضی دویست آیه و بعضی ثلث قرآن دانسته اند «1».

در حدیث وارد شده است که حضرت رضا علیه السّلام در هر سه روز یک ختم قرآن می داد و می فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز نیز یک ختم قرآن دهم می توانم، لکن من به هر آیه که می رسم درباره آن فکر می کنم که در چه زمینه و در چه وقتی نازل شده است لذا در هر سه روز یک ختم قرآن می دهم «2».

برای کسی که در مکه از جمعه تا جمعه یک ختم قرآن دهد اجر و پاداش بسیاری مقرر شده است «3».

از رسول خدا سؤال شد که بهترین مرد از مردان عالم کیست؟ حضرت فرمود:

«الحالّ المرتحل»، عرض شد که حالّ مرتحل چیست؟ فرمود: کسی که قرآن را از ابتدا شروع کند و تا پایان آن را ختم نماید، چنین کسی در نظر (خدا عزیز و محترم) و مستجاب الدعوه خواهد بود «4».

و در حدیث دیگر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد شده است که: «هر کس ده آیه بخواند جزو غافلین به حساب نمی آید و کسی که پنجاه آیه بخواند جزو «ذاکرین» محسوب می شود و کسی که صد آیه تلاوت نماید، در ردیف «قانتین» نوشته می شود و کسی که دویست آیه بخواند جزو «خاشعین» به حساب می آید و کسی که سیصد آیه بخواند، در زمره «فائزین» خواهد بود و کسی که پانصد آیه قرائت نماید جزو «مجتهدین» خواهد بود و کسی که هزار آیه تلاوت نماید برای او به عنوان پاداش یک قنطار می نویسند و قنطار در اینجا پنجاه هزار مثقال طلا است و هر مثقال 24

قیراط است، (1) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 55.

(2) بحار، ج 92، ص 204، ح 1.

(3) بحار، ج 92، ص 205، ح 3.

(4) بحار، ج 92، ص 205، ح 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 52

کوچکترین قیراط به اندازه کوه احد و بزرگترینش به قدر ما بین آسمان و زمین است» «1».

چنانکه ملاحظه می فرمایید فهم و درک این نوع روایات خود نیاز به تأمل بسیار دارد و ذیل حدیث ناظر به پاداشهای جسمانی بهشت است.

و در عظمت قرآن همین بس که حتی نگاه به خط قرآن عبادت است «2» لذا خواندن قرآن از رو، فضیلتش بیشتر است از خواندن قرآن از حفظ «3».

با دقت در روایات و احاطه به مجموع آنها معلوم می شود که بهترین روش آن است که انسان قرآن را از اول تا به آخر بخواند؛ زیرا هر سوره و آیه ای برای خود خاصیت خاص به خود را دارد که تنها در این صورت است که انسان به خواص همه آیات می رسد گرچه برای خواندن بعضی از سور مانند مسبّحات ستّ (حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و سبّح اسم ربک الاعلی «4») و سوره یس و جمعه و واقعه دستور اکید داده شده است و اهل کمال و عرفا به شاگردانشان ابتدائا دستور خواندن مسبحات ششگانه را در هر شب قبل از خوابیدن می دهند، ولی خواندن مجموع قرآن حساب دیگری دارد.

به هر حال آنچه که از روایات اسلامی استفاده می شود فضیلت تلاوت قرآن در زیاد خواندن آن نیست بلکه در خوب خواندن و تدبر و اندیشه کردن در آن است، جالب اینکه در ذیل آیه: «فَاقْرَؤُا ما

تَیَسَّرَ مِنْهُ» روایتی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام وارد شده است که از جدش چنین نقل می فرماید: «ما تیسّر منه لکم فیه خشوع القلب و صفاء السّرّ» «5». (1) بحار، ج 92، ص 196 به نقل از امالی صدوق، ص 36.

(2) بحار، ج 92، ص 199.

(3) محجة البیضاء، ج 2، ص 231.

(4) مجمع البیان و نور الثقلین، اول سوره حدید.

(5) تفسیر نمونه، ج 25، ص 199 به نقل از مجمع البیان، ج 10، ص 382.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 53

یعنی: «آن مقدار بخوانید که در آن خشوع قلب و صفای باطن و نشاط روحانی و معنوی باشد»، چرا چنین نباشد در حالی که هدف اصلی تلاوت، تعلیم و تربیت است.

آنچه از طریق اهل بیت علیهم السّلام رسیده است ختم قرآن در سه روز و در هفته یا در ماه است و حد اقل خواندن پنجاه آیه در هر روز است «1».

5- آداب تلاوت قرآن

اشاره

برای خواندن قرآن آدابی است که مرحوم فیض کاشانی در کتاب شریف محجة البیضاء «2» به تفصیل و در مقدمه یازدهم تفسیر صافی «3» به طور اجمال به آنها پرداخته است. آداب تلاوت قرآن به دو قسمت ظاهری و باطنی قابل تقسیم است:

1- آداب ظاهری تلاوت قرآن
اشاره

آداب ظاهری تلاوت قرآن بسیار است و مرحوم فیض تا ده ادب آن را آورده است و ما به طور اجمال و اختصار به بخشی از آنها اشاره می کنیم:

الف- طهارت:

از جمله آداب ظاهری تلاوت قرآن این است که شخص قاری در حین قرائت طاهر باشد؛ زیرا چنانکه به باطن قرآن راه پیدا نمی کند مگر کسی که باطنی پاک داشته باشد، مسّ ظاهر قرآن نیز بدون طهارت ظاهری مجاز نیست چنانکه در آیه شریفه آمده است: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» «4» البته معنای این سخن این نیست که اگر کسی بدون طهارت قرآن خواند، گناه کرده و یا اصلا ثواب ندارد بلکه ثوابش کمتر است، لکن مس خطوط و کلمات قرآن بدون طهارت حرام (1) محجة البیضاء، ج 2، ص 222- 223.

(2) محجة البیضاء، ج 2، از ص 219 به بعد.

(3) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه یازدهم، از ص 44- 47.

(4) سوره واقعه، آیه 79.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 54

است.

ب- از رو خواندن قرآن:

گرچه قرآن چه از حفظ خوانده شود و چه از رو، ثواب دارد، ولی در روایات وارد شده است که خواندن قرآن از رو، بهتر از خواندن قرآن از حفظ است؛ زیرا نظر کردن به خطوط قرآن خود ثواب است و در خواندن از حفظ، چشم از خط قرآن محروم است ولی وقتی از رو خوانده شود چشم هم سهمی خواهد داشت، لذا در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده است که: «اعطوا اعینکم حظّها من العبادة، قالوا و ما حظّها من العبادة یا رسول اللّه؟ قال: النّظر فی المصحف ...» «1».

یعنی: «حظ و بهره چشمهایتان را از عبادت به آنها بدهید، گفتند: یا رسول اللّه! حظ و بهره چشم از عبادت چیست؟ فرمود: نگاه کردن به قرآن ...».

و در حدیث دیگر فرمود:

بهترین عبادت امت من خواندن قرآن از روی قرآن است: «أفضل عبادة أمّتی تلاوة القرآن نظرا» «2».

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است: «من قرأ القرآن فی المصحف متّع ببصره و خفّف عن والدیه و إن کانا کافرین» «3».

یعنی: «هر کس از روی قرآن، قرآن بخواند از چشم خود بهره برده و در عذاب پدر و مادر وی تخفیف حاصل می شود هر چند کافر باشند».

و در حدیثی دیگر از امام صادق علیه السّلام پرسیدند: «قرآن را از حفظ بخوانیم بهتر است یا از رو؟ فرمود: از رو بخوانید افضل است؛ زیرا نگاه کردن به قرآن خود عبادت است» «4».

ج- استعاذه قبل از قرائت:

از جمله آداب تلاوت قرآن این است که هنگام خواندن قرآن از وساوس شیطان به خدا پناه برد و بگوید: «أعوذ باللّه من الشیطان (1) محجة البیضاء، ج 2، ص 231.

(2) محجة البیضاء، ج 2، ص 231.

(3) محجة البیضاء، ج 2، ص 231.

(4) محجة البیضاء، ج 2، ص 231.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 55

الرّجیم»؛ زیرا در آیه شریفه دستور استعاذه داده شده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ «1» و بعضیها گفته اند: استعاذه قبل از شروع به قرائت قرآن پاک کردن زبان از اذکار غیر خدا که قبلا بر این زبان جاری شده و جارو کشیدن قلب از آلودگیهای وساوس شیطان و نفسانی است و باید انسان به همین قصد استعاذه نماید «2».

د- ترتیل در قرائت:

مقصود از ترتیل که در قرآن کریم و روایات اولیای دین دستور آن داده شده است این است که: قرآن را با تأنی و شمرده و کلمات واضح بخوانند به طوری که اگر شنونده بخواهد کلمات را بشمرد بتواند بشمارد و از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شد که مقصود از ترتیل «حفظ الوقوف و أداء الحروف» «3» یعنی:

«محافظت حروف و ادای آن از مخارج خود است».

و در کلام دیگرش در معنای ترتیل فرموده است: «بیّنه بیانا و لا تهذّه هذّ الشّعر و لا تنثره نثر الرّمل و لکن أفزع به القلوب القاسیة و لا یکون همّ أحدکم آخر السّورة» «4».

یعنی: «کلمات را واضح و روشن ادا نما و پیاپی و پشت سر یکدیگر مخوان یعنی حروف آن را متصل به یکدیگر مانند اتصال مو به یکدیگر مگردان و مانند ریگ نیز

پراکنده مکن (یعنی نه آنقدر پیچیده و متصل باشد و نه آنقدر هم پراکنده و متفرق) و لکن به وسیله آن دلهای سخت و قسی را بکوب؛ یعنی حروف و کلمات قرآن را آنچنان ادا کن که حتی در دلهای سخت جای گیرد و مؤثر افتد (و در موقع خواندن قرآن) نباید همّ شما این باشد که به آخر سوره برسید؛ یعنی مهم کیفیت خواندن قرآن است نه کمیت آن».

ابو حمزه ثمالی می گوید: به ابن عباس گفتم: من در خواندن قرآن بسیار شتابزده ام (1) سوره نحل، آیه 98.

(2) محجة البیضاء، ج 2، ص 228.

(3) محجة البیضاء، ج 2، ص 225.

(4) محجة البیضاء، ج 2، ص 225.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 56

و تند می خوانم، ابن عباس در پاسخ گفت: «لأن أقرء البقرة و أرتّلها أحبّ إلیّ من أن أقرء القرآن کلّه؛ یعنی: اگر تنها سوره بقره را با مراعات ترتیل بخوانم برای من محبوبتر است از اینکه کل قرآن را بدون ترتیل بخوانم» «1».

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام پرسیدند که: مقصود از ترتیل چیست؟ فرمود:

«ترتیل آن است که چون به آیه ای رسیدی که در آن ذکر بهشت باشد آن را از خدای سبحان برای خود طلب نمایی و اگر به آیه ای رسیدی که در آن ذکر دوزخ شده باشد، از آتش آن پناه به خدا بری» «2».

و در حدیثی از ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام آمده است که: «ترتیل آن است که در آیات مکث و تأمل و توقف نمایی و آن را با صدای زیبا بخوانی» «3».

با توجه به مطالب یاد شده معلوم

می شود که هر یک از این معانی که برای ترتیل گفته شد، از باب بیان مصداق است نه بیان معنای انحصاری تا توهم تناقض پیش آید؛ یعنی ترتیل معنای عامی دارد که حفظ وقوف، ادای حروف، تبیین کلمات، تدبر در معانی، زیبایی صوت و پناه بردن به خدا از عذاب در هنگام خواندن آیات عذاب و تقاضای نعمت از خدا حین تلاوت آیات نعمتهای الهی اعم از نعمتهای اخروی و دنیوی همه و همه از مصادیق آن هستند.

ه- حزن و بکاء در حین قرائت:

یکی از آداب خواندن قرآن این است که قرآن را با حزن و اندوه بخواند و در حین خواندن برای حالات قبر و قیامت خود گریه کند، چنانکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد شده که: قرآن را بخوانید و گریه کنید و اگر گریه ندارید تباکی کنید (یعنی سر به گریه کردن بزنید و خود را شبیه گریه کنندگان در آورید): (1) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 45.

(2) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 45.

(3) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 46.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 57

«أتلوا القرآن و ابکوا فإن لم تبکوا فتباکوا» «1».

نقل شده که: یکی از زهاد بصره به نام صالح، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دید و در خواب برای پیامبر قرآن خواند، حضرت به او فرمود: این قرائت است گریه آن کجاست:

«یا صالح هذه القرائة أین البکاء؟» «2».

و در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم:

«إنّ القرآن نزل بحزن فإذا قرأتموه فتحازنوا» «3».

یعنی: «قرآن بر

اساس حزن نازل شده پس شما وقتی که آن را می خوانید محزون باشید».

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إنّ القرآن نزل بالحزن فاقرؤوه بالحزن» «4».

منظور از حزن و محزون شدن در وقت تلاوت قرآن این است که در موقع قرائت قرآن، قاری باید در اوامر و نواهی و وعد و وعید و بهشت و جهنم و تکالیفی که به بشر متوجه شده است تأمل و تدبر نماید و بعد به قصور و تقصیر خود در انجام وظایف بیندیشد و قهرا بر او حزن مستولی خواهد شد و به تعبیر دیگر برای عاقبت خود محزون باشد.

و- بلند خواندن قرآن:

منظور از جهر در قرائت آن حدی است که خود بشنود و اما بلندتر خواندن به طوری که دیگران هم بشنوند نمی توان گفت در همه موارد مستحب است بلکه ممکن است در بعضی از موارد مکروه باشد؛ مثلا اگر در موردی (1) محجة البیضاء، ج 2، ص 225.

(2) محجة البیضاء، ج 2، ص 225.

(3) محجة البیضاء، ج 2، ص 226.

(4) کافی، ج 2، ص 614.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 58

باعث اذیّت دیگران باشد قطعا ممدوح نخواهد بود بلکه در روایات وارد شده است که: قرائت سریّ افضل از قرائت علنی است چنانکه صدقه سرّی افضل از صدقه علنی است «1».

روایاتی نیز در فضیلت به جهر خواندن قرآن وارد شده است که مرحوم فیض کاشانی در کتاب محجة البیضاء «2» آورده است. و از جمع بین روایات استفاده می شود که موارد، فرق می کند در بعضی از موارد «جهر» افضل است و در بعضی از موارد «سرّ» افضل از جهر است، البته اگر

در جهر قصد ریا باشد قطعا حرام و موجب حبط ثواب است.

ز- با صدای زیبا خواندن قرآن:

از جمله آداب آن است که انسان قرآن را با صوت حسن و صدای زیبا بخواند؛ چنانکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شد که:

«لکلّ شی ء حلیة و حلیة القرآن الصّوت الحسن» «3».

یعنی: «برای هر چیزی زیور و زینتی است و زیور و زینت قرآن صدای نیکو و زیبا است».

و از امام صادق علیه السّلام نقل شده که: امام زین العابدین علیه السّلام بهترین مردم از لحاظ زیبایی صوت در قرائت قرآن بود و هنگامی که امام با صدای بلند قرآن می خواند، سقاهای کوچه، دم در منزل آقام توقف می کردند و قرآن او را استماع می نمودند «4».

و در بعضی از روایات آمده است که: بعضیها با شنیدن صدای قرآن امام زین العابدین علیه السّلام از خود بیخود می شدند «5».

البته خواندن قرآن با صدای زیبا غیر از خواندن قرآن با حالت غناست که در (1) محجة البیضاء، ج 2، ص 229.

(2) ج 2، ص 230.

(3) کافی، ج 2، ص 614 باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن.

(4) کافی، ج 2، ص 614 باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن.

(5) کافی، ج 2، ص 614 باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 59

روایات و فتاوی فقها منع شده است.

ح- دعا، قبل و بعد از قرائت:

از جمله آداب تلاوت قرآن این است که قاری قبل از شروع به خواندن قرآن و پس از اتمام آن، دعاهایی که از طرف معصومین علیهم السّلام در این رابطه وارد شده است را بخواند، البته در این زمینه دعاهای بسیار وارد شده است که نقل همه آنها برای ما میسر نیست ولی به عنوان نمونه به

بعضی از آنها اشاره می کنیم:

نقل شده که: امام صادق علیه السّلام وقتی قرآن را در دست می گرفت قبل از آنکه شروع به خواندن نماید این چنین می فرمود:

«اللهمّ إنّی أشهد أنّ هذا کتابک المنزل من عندک علی رسولک محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کلامک النّاطق علی لسان نبیّک، جعلته هادیا منک إلی خلقک و حبلا متّصلا فیما بینک و بین عبادک، اللهمّ إنّی نشرت عهدک و کتابک، اللهمّ فاجعل نظری فیه عبادة و قرائتی فیه فکرا و فکری فیه اعتبارا و اجعلنی ممّن أتّعظ بیان مواعظک فیه و اجتنب معاصیک و لا تطبع عند قرائتی علی سمعی و لا تجعل علی بصری غشاوة و لا تجعل قرائتی قرائة لا تدبّر فیها، بل اجعلنی أتدبّر آیاته و أحکامه، آخذا بشرایع دینک و لا تجعل نظری فیه غفلة و لا قرائتی هذرا إنّک أنت الرّؤوف الرّحیم» «1».

و از امام صادق علیه السّلام نقل شده: وقتی از خواندن قرآن فارغ می شد، این دعا را می خواند:

«اللهمّ إنّی قد قرأت ما قضیت من کتابک الّذی أنزلت فیه علی نبیّک الصّادق فلک الحمد ربّنا، اللهمّ اجعلنی ممّن یحلّ حلاله و یحرّم حرامه و یؤمن بمحکمه و متشابهه و اجعله لی انسا فی قبری و انسا فی حشری و اجعلنی ممّن ترقّیه بکلّ آیة قرأها درجة فی أعلی علّیین آمین ربّ العالمین» «2». (1) بحار، ج 92، ص 207، محجة البیضاء، ج 2، ص 228، اختصاص شیخ مفید، ص 141.

(2) بحار، ج 92، ص 207، محجة البیضاء، ج 2، ص 228، اختصاص شیخ مفید، ص 141.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 60

و از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که: پس از ختم قرآن این دعا را می خواند:

«اللهمّ اشرح بالقرآن صدری و استعمل بالقرآن بدنی و نوّر بالقرآن بصری و أطلق بالقرآن لسانی و أعنّی علیه ما أبقیتنی فإنّه لا حول و لا قوّة إلّا بک» «1».

البته بهترین و کاملترین دعا برای ختم قرآن کریم دعای چهل و دوم صحیفه سجادیه است که اول آن این است:

«اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و أفرشنی مهاد کرامتک ...».

«اللهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضی».

2- آداب باطنی تلاوت قرآن «2»
اشاره

برای تلاوت قرآن کریم علاوه بر آداب ظاهری، یک سلسله از آداب باطنی را نیز لازم دانسته اند که به طور اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم و آنها عبارتند از:

الف- فهم عظمت کلام الهی:

یعنی انسان وقتی قرآن می خواند باید در عظمت کلام الهی و نعمتی که خداوند از این طریق به بشر ارزانی فرموده و لطفی که از ناحیه نزول قرآن از عرش به فرش به خلقش فرموده و آن را از درجه عرش جلالش به درجه فهم مخلوقش تنزل داده، تفکر و تدبر نماید و بیندیشد که خداوند چه اندازه بر بشر منت نهاده و لطف کرده که فهم کلام او که صفتی قائم به ذات او بود، آن را در حدی تنزل داده که بشر قاصر، آن را بفهمد؛ زیرا کلام الهی همان است که کوه توان تحملش را نداشت ولی خداوند موسای کلیم را آنچنان ثابت قدم قرار داد که توانست سخن خدا را استماع نموده و بفهمد و درباره قرآن نیز گفته شده: (1) بحار، ج 92، ص 209 به نقل از مصباح المتهجد.

(2) برای آگاهی بیشتر به آداب باطنی تلاوت قرآن، به محجة البیضاء، ج 2، ص 234 مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 61

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ «1».

یعنی: «اگر قرآن را بر کوه نازل می کردیم هر آینه دیده بودی آن را که از ترس خدا فروتن و شکافته شده البته اینها را برای مردم از باب مثال گفته ایم تا شاید فکر کنند و بیندیشند».

ب- تعظیم متکلم:

یعنی قاری وقتی می خواهد به تلاوت قرآن بپردازد، نخست باید فکر کند کلامی که می خواهد بخواند کلام بشر نیست بلکه کلام خالق است و بداند که رسیدن به ظاهر و باطن این کلام از هر کسی ساخته نیست؛ چرا

که: لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «2»، خلاصه تا انسان خود را از درون تصفیه نکند و از رذائل پاک نگرداند و متخلق به اخلاق الهی نگردد و از درون نورانی نباشد نمی تواند به فهم و درک این کلام نایل آید. به هر حال، باید عظمت خالق را به تمام معنا در نظرش مجسم نماید و بعد با این بینش، قرآن بخواند.

ج- حضور قلب:

از جمله آداب باطنی، حضور قلب و ترک حدیث نفس است، انسان باید با جدیت و اجتهاد قرآن بخواند چنانکه «قوت» در یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ «3» به همین معنا تفسیر شده است؛ یعنی انسان باید در حین قرائت قرآن، قلب خود را از ما سوی اللّه فارغ و تنها به عظمت و جلال خدا مشغول نماید. و به قول قرآن کریم: وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا «4» یعنی از همه چیز بریدن و تنها به سوی او رفتن و به او دل بستن نه آنکه زبان مشغول خواندن قرآن باشد ولی قلب در هوای دیگر بسر برد.

د- تدبر:

در رابطه با تدبر در معانی آیات، در قرآن و احادیث دستور اکید داده شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: (1) سوره حشر، آیه 29.

(2) سوره واقعه، آیه 79.

(3) سوره مریم، آیه 12.

(4) سوره مزمل، آیه 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 62

1- أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

یعنی: «آیا در قرآن تدبر نمی کنند یا دلهایشان مقفل و بسته است».

2- کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

یعنی: «کتاب مبارکی را بر تو نازل کردیم تا در آیات آن تدبر نمایند و صاحبان درایت، متذکر شوند».

3- أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً «3».

یعنی: «آیا در قرآن تدبر نمی کنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود هر آینه می خواست در آن اختلاف بسیار باشد».

4- «قال علی علیه السّلام ... ألا لا خیر فی قرائة لیس فیها تدبّر، ألا لا خیر فی عبادة لیس فیها

تفقه» «4».

یعنی: «علی علیه السّلام فرمود: آگاه باشید قرائتی که در آن تدبر نباشد و عبادتی که در آن بصیرت و فهم و شعور نباشد، خیری در آن نیست».

5- «عن علی بن الحسین علیهما السّلام قال: آیات القرآن خزائن العلم فکلّما فتحت خزانة فینبغی لک أن تنظر فیها» «5».

یعنی: «امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: آیات قرآن خزائن و گنجینه علمند پس در هر خزانه ای که گشوده شد سزاوار است برای تو که در آن خزینه نظر کنی».

منظور از تدبر در آیات، این است که به هر آیه ای که می رسد در معنای آن آیه و اینکه آن آیه در چه زمینه ای نازل شده است فکر کند که آیا در رابطه با صفات و افعال خداست؟ آیا در زمینه حالات انبیاست؟ آیا در احوال مکذبین و ملحدین و منکرین (1) سوره محمد، آیه 24.

(2) سوره ص، آیه 29.

(3) سوره نساء، آیه 82.

(4) بحار، ج 92، ص 211.

(5) بحار، ج 92، ص 216.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 63

حق است؟ و اینکه آنها چگونه هلاک شدند؟ و آیا مربوط به اوامر الهی یا نواهی اوست؟ و آیا درباره بهشت است یا جهنم؟ و آیا مثل است یا موعظه؟ و آیا در بیان حلال و حرام است یا اخلاق و سیره و امثال اینها. و سپس خود را با آیه وفق دهد و ببیند اعمال و صفات و سیره او مطابق قرآن هست یا نه؟ اگر هست خدا را شکر کند و به آن صفت باقی بماند و اگر خدای ناکرده نیست، صفات و رفتار غیر قرآنی را رها کرده و خود

را متخلق به اخلاق قرآنی قرار دهد، این است معنای عبرت گرفتن از قرآن. علی علیه السّلام می فرماید:

«تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر» «1».

یعنی: «در آیات قرآن تدبر نمایید و از آن عبرت بگیرید؛ زیرا بلیغترین و رساترین مایه عبرت، قرآن است».

ه- تخلیه موانع فهم:

یکی از آداب آن است که قاری قرآن که در صدد فهم قرآن است باید موانعی را که در درون جانش برای قرآن وجود دارد از خود دور نماید؛ زیرا با وجود موانع برای فهم و حجابها برای درک، فهم معانی قرآن میسر نخواهد بود؛ چون معانی قرآن جزء ملکوت است و نظر به ملکوت عالم با داشتن حجابهای مادی ممکن نیست. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«لو لا أنّ الشّیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت» «2».

یعنی: «اگر نبود دمیدن شیاطین بر قلبهای فرزندان آدم، هر آینه به ملکوت عالم نظر می کردند».

برای رفع حجب و رسیدن به معانی قرآن، ابتدا باید صفات رذیله را از خود دور نمود و سپس خود را متصف به صفات جمیله نموده و خباثت باطنی را طرد و صفا و خلوص را در درون خود ایجاد نمود و در رفتار نیز از گناهان پرهیز کرده و خود را (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 88 به نقل از غرر.

(2) محجة البیضاء، ج 2، ص 241.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 64

آلوده به معاصی و پلیدی نکرد که پلیدان را در حریم اسرار حق راهی نیست. و بالاتر از همه، عقاید خود را با موازین شریعت نبوی منطبق ساخت و تحت ولایت ائمه هدی

علیهم السّلام زندگی نمود و آنگاه فهم قرآن برای او میسر خواهد شد.

و- خشوع و تأثر قلبی:

از جمله آداب باطنی این است که انسان وقتی قرآن می خواند به هر آیه که می رسد به حسب معانی که در آیات است قلبش متأثر و محزون شود. و در هر آیه به تناسب معنای آن آیه در قلب او حزن، خوف یا رجاء حاصل شود البته هر چه معرفت یک انسان نسبت به قرآن بیشتر باشد خشوع و تحت تأثیر قرار گرفتن او نیز بیشتر خواهد بود. قرآن کریم می فرماید:

أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ... «1».

یعنی: «آیا وقت آن نرسیده است که قلوب مؤمنین بخاطر ذکر و یاد خدا و قرآنی که از ناحیه حق و بحق نازل شده است، خاشع شود؟».

و در حدیث وارد شده است که: حضرت رضا علیه السّلام در راه خراسان شبها در رختخوابش بسیار قرآن می خواند و به هر آیه بهشت یا جهنم که می رسید، گریه می کرد و از خدا می خواست تا او را از عذاب جهنم پناه داده و داخل در رحمت بهشتش نماید «2».

و در حدیثی از رسول خدا می خوانیم:

«ما من عین فاضت من قرائة القرآن إلّا قرّت یوم القیامة» «3».

یعنی: چشمی نیست در دنیا که از قرائت قرآن بگرید مگر اینکه در روز قیامت سرد و خنک و مسرور و نورانی خواهد بود».

در روایات دستور گریه و حتی تباکی و خود را شبیه به گریه کننده در آوردن، داده شده است و گریه نیز بدون خشوع قلب و متأثر شدن آن تحقق پیدا نمی کند. (1) سوره حدید، آیه 16.

(2) بحار، ج

92، ص 210.

(3) میزان الحکمه، ج 8، ص 89 به نقل از کنز العمال.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 65

در رابطه با تلاوت قرآن، آداب دیگری نیز هست که اهل تحقیق به کتب مفصله مراجعه نمائید.

حاصل آنکه: اگر کسی قرآن را با توجه به آداب ظاهری و باطنی یاد شده بخواند، حق تلاوت را ادا کرده و به آیه 121 سوره بقره عمل کرده است که فرمود:

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ....

یعنی: «کسانی که به آنها قرآن داده ایم و آنها قرآن را آنگونه که شایسته اوست تلاوت می کنند چنین کسانی مؤمن به قرآنند».

و امام صادق علیه السّلام در ذیل آیه فوق که دارد: «یتلونه حقّ تلاوته»، فرمود:

«یرتّلون آیاته و یتفهّمون معانیه و یعملون بأحکامه. و یرجون وعده و یخشون عذابه و یتمثّلون قصصه و یعتبرون أمثاله و یأتون أوامره و یجتنبون نواهیه و ما هو و اللّه بحفظ آیاته و سرد حروفه و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه حفظوا حروفه و أضاعوا حدوده و إنّما هو تدبّر آیاته یقول اللّه تعالی: کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدّبّروا آیاته» «1».

یعنی: «امام صادق علیه السّلام فرمود: منظور از حق تلاوت این است که: آیاتش را با ترتیل بخواند و معانی آن را بفهمد و به احکام آن عمل نماید و به وعده هایش امیدوار و از عذابش ترسناک باشد و قصص و حکایات آن را متمثل شده و از مثالهایش عبرت گیرد و بر طبق اوامرش عمل کرده و نواهی آن را ترک نماید، قسم به خدا (منظور از حق تلاوت این است) نه صرفا حفظ آیات و جمع

کلمات و حروف و تلاوت سوره ها و درس یک دهم یا یک پنجم قرآن، (اما عده ای از مسلمین) حروف قرآن را حفظ کرده ولی حدود آن را ضایع نمودند و مقصود از حق تلاوت در آیه، تدبر در آیات قرآن است چنانکه خدای بزرگ فرمود: کتاب مبارک را بر تو نازل کردیم تا (امت) در آیات آن تدبر نمائید».

بنابراین، مسلمین موظف به خواندن قرآن می باشند اما نه هر خواندنی بلکه (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 84.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 66

خواندنی که شایسته قرآن باشد (حق تلاوت) و آن نیز در کلام امام صادق ترجمه و تفسیر شده به اموری که در بخش آداب ظاهری و باطنی تلاوت قرآن در صفحات پیشین اکثر آنها ذکر شده است.

امیدواریم که خداوند سبحان توفیق تلاوت قرآن را آنگونه که حق تلاوت است به ما عنایت فرماید، «اللهم آمین».

6- استماع قرآن و ادب آن

الف- استماع:

نه تنها خواندن قرآن برای خواننده ثواب و فضیلت دارد بلکه برای شنونده نیز ثواب بسیار دارد، لذا در روایات برای استماع قرآن، بهره ها و ثوابها ذکر کرده و دستور استماع آن را داده است و برای آن آدابی نیز مقرر داشته اند:

1- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ «1».

یعنی: «وقتی قرآن خوانده می شود، گوش فرا دهید و سکوت نمایید شاید مورد رحمت حضرت حق قرار گیرید».

2- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «ألا من إشتاق إلی اللّه فلیستمع کلام اللّه» «2».

یعنی: «آگاه باشید! هر کسی مشتاق و محب خداست پس کلام خدا را گوش نماید».

3- و در حدیث دیگر فرمود: «یدفع عن قاری ء القرآن بلاء الدّنیا و یدفع

عن مستمع القرآن بلاء الآخرة» «3».

یعنی: «از خواننده قرآن بلای دنیا و از شنونده آن، بلای آخرت دفع می شود».

4- و در حدیث دیگر فرمود: «من استمع إلی آیة من کتاب اللّه، کتبت له حسنة مضاعفة و من تلا آیة من کتاب اللّه کانت له نورا یوم القیامة» «4». (1) سوره اعراف، آیه 204.

(2) میزان الحکمه، ج 8، ص 93 به نقل از کنز العمال.

(3) میزان الحکمه، ج 8، ص 93 به نقل از کنز العمال.

(4) میزان الحکمه، ج 8، ص 93 به نقل از کنز العمال.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 67

یعنی: «هر کس به آیه ای از کتاب خدا گوش فرا دهد، برای او حسنه ای دو چندان نوشته می شود و هر کس آیه ای از کتاب خدا را تلاوت نماید، برای او نوری در قیامت خواهد بود».

به هر حال، روایات در رابطه با استماع قرآن و فضیلت آن بسیار است و ما به همین مقدار اکتفا می کنیم.

ب- ادب استماع:

از جمله آداب استماع قرآن، سکوت در حین قرائت دیگری و توجه به معانی و مضامین آن، و خشوع و سجده است:

1- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ «1».

یعنی: «هنگامی که قرآن خوانده می شود، گوش فرا داده و سکوت نمایید تا مورد ترحم قرار گیرید».

2- إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً «2».

یعنی: «صاحبان درایت و علم، وقتی قرآن بر آنان خوانده می شود، به رو به خاک می افتند و سجده می کنند و می گویند: منزه است پروردگار ما و وعده

پروردگار ما یقینا تحقق پیدا خواهد کرد و به رو به خاک می افتند و گریه می کنند و خشوع شان بیشتر می شود».

3- در حدیثی از امام صادق علیه السّلام پرسیدند که: آیا در هنگام قرائت قرآن دیگری، سکوت بر مستمع واجب است؟ فرمود: آری؛ «إذا قرء القرآن عندک فقد وجب الإستماع و الانصات» «3».

بنابراین، سکوت و گوش فرا دادن و خشوع و سجده کردن در هنگام شنیدن آیه (1) سوره اعراف، آیه 204.

(2) سوره اسراء، آیه 107- 109.

(3) بحار، ج 92، ص 222.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 68

سجده و گریه کردن، جزء آداب استماع قرآن است «1».

7- حفظ قرآن

در رابطه با حفظ قرآن و اینکه حفظ قرآن یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است که به بنده ای می رسد و اینکه هیچ نعمتی با آن قابل مقایسه نیست و اینکه قلبی که ظرف قرآن باشد هیچگاه عذاب نمی شود و اینکه انسانی که در باطن و درون او قرآن نباشد مانند خانه خراب است و اینکه حافظ قرآن، حامل قرآن است و حامل قرآن جزء اشراف امت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و جزء عرفای اهل بهشت است و اینکه حافظ قرآنی که عامل به آن نیز باشد، در قیامت با انبیا و اولیای الهی و سفرای پروردگار خواهد بود و ... روایات بسیاری وارد شده است «2»:

1- امام صادق علیه السّلام فرمود: «الحافظ للقرآن، العامل به مع السّفرة الکرام البررة».

یعنی: «حافظ قرآنی که عامل به آن نیز باشد، همدرجه با سفرای ارجمند الهی خواهد بود».

2- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «أشراف أمّتی حملة القرآن و أصحاب

اللّیل».

یعنی: «اشراف و بزرگواران امت من دو گروه اند: حاملین قرآن و یاران شب».

3- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «حملة القرآن عرفاء أهل الجنّة».

یعنی: «حاملین قرآن، عرفای اهل بهشت می باشند».

4- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «إنّ الّذین لیس فی جوفه شی ء من القرآن کالبیت الخراب» «3».

یعنی: «کسی که در قلب او چیزی از قرآن نباشد، مانند خانه خراب است». (1) ر. ک: بحار، ج 92، ص 220، «باب فضل استماع القرآن و لزومه و آدابه».

(2) ر. ک: بحار، ج 92، باب 19، «باب فضل حامل القرآن و حافظه و حامله»، ص 177، و میزان الحکمه، ج 8، ص 76.

(3) میزان الحکمه، ج 8، ص 76 به نقل از کنز العمال.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 69

5- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «لا یعذّب اللّه قلبا وعی القرآن» «1».

یعنی: «قلبی را که در بر گیرنده قرآن باشد، خداوند آن قلب را عذاب نمی کند».

6- امام عسکری از آباء گرامش، از امیر المؤمنین علیه السّلام و او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که آن حضرت فرمود: «حملة القرآن المخصوصون برحمة اللّه، الملبّسون نور اللّه، المعلّمون کلام اللّه، المقرّبون من اللّه، من والاهم فقد والی اللّه، و من عاداهم فقد عادی اللّه، یدفع اللّه عن مستمع القرآن بلوی الدّنیا، و عن قاریه بلوی الآخرة ...» «2».

یعنی: «حاملین قرآن مخصوص و ویژه رحمت خدا و ملبّس به نور الهی و تعلیم یافتگان کلام ربانی و مقربین درگاه حضرت حق اند، دوستی با آنان دوستی با خداست

و دشمنی با آنان دشمنی با خداست، خداوند از شنونده قرآن بلاهای دنیا و از خواننده قرآن بلاهای آخرت را دفع می فرماید ...».

روایت در این زمینه بسیار است ولی ما به همین چند حدیث اکتفا می کنیم.

بر کسی مخفی نیست که این همه عظمت برای صرف حفظ حروف و کلمات قرآن نیست بلکه مهم حفظ حدود و عمل به محتوای قرآن است، لذا در احادیث می خوانیم بعضیها حامل و حافظ قرآنند اما اهل آتش می باشند، آنان کسانی هستند که آیات خدا را به استهزا گرفته اند. علی علیه السّلام فرمود:

«من قرء القرآن فمات فدخل النّار فهو ممّن کان یتّخذ آیات اللّه هزوا» «3».

و یا در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که قاریان قرآن سه دسته اند: عده ای برای کسب ثروت از ملوک و فخر فروشی بر مردم قرآن می خوانند، اینها اهل آتش اند و عده ای نیز حروف قرآن را حفظ نموده ولی حدود آن را ضایع نمودند، اینها نیز اهل آتش اند:

«و قاری قرأ القرآن فحفظ حروفه و ضیّع حدوده فذاک من أهل النّار». (1) بحار، ج 92، ص 178.

(2) بحار، ج 92، ص 182.

(3) بحار، ج 92، ص 184، و نهج البلاغه، حکمت 228.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 70

و عده ای هم قرآن می خوانند و به همه دستورات آن عمل می کنند و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام می دانند، اینها کسانی هستند که خداوند آنها را از گمراهی نجات داده و از اهل بهشتند و درباره هر کس که بخواهند می توانند شفاعت کنند «1».

و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«إنّ أحقّ النّاس بالتّخشّع

فی السّرّ و العلانیة لحامل القرآن و إنّ أحقّ الناس بالصّلاة و الصّیام فی السرّ و العلانیة لحامل القرآن» «2».

یعنی: «سزاوارترین مردم به ترس از خدا در سرّ و علن حامل قرآن است و سزاوارترین مردم به اقامه نماز و گرفتن روزه در خفا و آشکارا، حامل قرآن است».

این چنین حافظان و حاملان قرآنند که آنهمه عظمت و ارزش دارند نه هر حافظ قرآنی و لو به مضامین آن پایبند نباشد.

8- چند نکته

اشاره

پس از بررسی مباحث مربوط به تلاوت قرآن و آداب آن، توجه به چند نکته که در روایات اولیای دین به آنها اشاره شده است، امری مفید و لازم است و آنها عبارتند از:

الف- فراموش کردن قرآن بعد از فراگیری آن:

بعضیها قرآن را فرا گرفته و خواندن قرآن بر ایشان میسر است لکن در اثر بی اعتنایی و بی اهمیتی و نخواندن قرآن، آن را فراموش می کنند، برای این گونه افراد عذاب سختی است چنانکه در مناهی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد شده است که فرمود:

«ألا و من تعلّم القرآن ثمّ نسیه متعمّدا لقی اللّه یوم القیامة مغلولا یسلّط اللّه علیه بکلّ آیة نسیها حیّة تکون قرینته إلی النّار إلّا أن یغفر له» «3». (1) بحار، ج 92، ص 179 به نقل از خصال صدوق، ج 1، ص 70.

(2) بحار، ج 92، ص 185.

(3) بحار، ج 92، ص 187.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 71

یعنی: «آگاه باشید! هر که قرآن را بیاموزد و سپس عمدا فراموشش کند، در قیامت خدا را ملاقات می کند در حالی که در غل و جامعه مغلول و بسته است و خداوند به تعداد آیاتی که فراموش کرده است ماری را با او قرین قرار می دهد که باعث اذیت او شود تا آتش جهنم مگر اینکه مورد بخشش قرار گیرد».

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«من نسی سورة من القرآن مثّلت له فی صورة حسنة و درجة رفیعة فإذا رآها قال: من أنت ما أحسنک؟ لیتک لی فتقول: أما تعرفنی؟ أنا سورة کذا و کذا لو لم تنسنی لرفعتک إلی هذا المکان» «1».

یعنی: «کسی که سوره ای

از قرآن را فراموش کند آن سوره (در روز قیامت) برای او در یک صورت زیبا و مکان و منزلت و درجه رفیعی مجسّم و ممثل می شود، وقتی که این شخص آن صورت زیبا را با آن درجه رفیعش مشاهده کرد، می گوید تو کیستی؟ چقدر زیبایی؟ ای کاش! برای من بودی، آن سوره ممثّل می گوید: مرا نمی شناسی؟ من فلان سوره و فلان سوره از قرآنم که اگر تو مرا فراموش نمی کردی من امروز تو را به این مکان بلند و درجه عالی بالا می بردم (ولی چکنم که تو مرا رها کردی)».

نظیر این روایات را مرحوم مجلسی از امام صادق علیه السّلام در بحار، ج 92، ص 189 از عدة الداعی ابن فهد نیز نقل کرده است. البته معلوم است که این عاقبت بد برای کسانی است که از روی بی اعتنایی به قرآن و ترک خواندن آن، آن را فراموش کنند اما اگر کسی بخاطر نداشتن حافظه کافی و یا در اثر یک حادثه و ضربه مغزی مثلا قرآن را فراموش کند، قطعا مشمول چنین احادیثی نخواهد بود، لذا مرحوم کلینی در کافی حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که از آن حضرت پرسیدند: شخصی سه مرتبه (1) بحار، ج 92، ص 188 به نقل از ثواب الاعمال، ص 213 و محاسن برقی، ص 96.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 72

قرآن را فرا گرفت باز فراموش کرد آیا بر او حرجی هست؟ حضرت فرمود: «نه» «1».

ب- خواندن قرآن در خانه ها:

از جمله دستورات اسلامی این است که در خانه هایتان قرآن بخوانید و مانند یهود و نصاری نباشید که تمام عباداتشان را در معابدشان انجام می دهند و

خانه هایشان از لحاظ عبادت کاملا تعطیل است؛ یعنی شما علاوه بر اینکه در مساجد و اماکن متبرکه قرآن می خوانید، در منازلتان نیز قرآن بخوانید که باعث نزول برکات بر اهل خانه شده و برای اهل آسمان، نور خواهد داد؛ چنانکه ستارگان برای اهل زمین، در خانه ای که قرآن تلاوت می شود، ملائکه در آنجا حضور پیدا کرده و شیاطین از آن دور می شوند.

1- «قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: نوّروا بیوتکم بتلاوة القرآن و لا تتّخذوها قبورا کما فعلت الیهود و النّصاری، صلّوا فی الکنائس و البیع و عطّلوا بیوتهم، فإنّ البیت إذا کثر فیه تلاوة القرآن کثر خیره و اتّسع أهله و أضاء لأهل السّماء کما تضی ء نجوم السّماء لأهل الدّنیا» «2».

یعنی: «منازلتان را با تلاوت قرآن نورانی کنید و آنها را همانند یهود و نصاری قبرستان قرار ندهید که عباداتشان را تنها در معابدشان می خواندند و خانه ها را تعطیل می کردند؛ زیرا خانه ای که در آن زیاد قرآن خوانده شود، خیر و برکتش زیا و اهلش در سعه و رفاه قرار خواهند گرفت. و چنین خانه ای برای اهل آسمان نور می دهد چنانکه ستارگان برای اهل دنیا».

2- و در حدیثی از امیر المؤمنین علیه السّلام می خوانیم: «البیت الّذی یقرأ فیه القرآن و یذکر اللّه عزّ و جلّ فیه، تکثر برکته و تحضره الملائکة و تهجره الشّیاطین و یضی ء لأهل السماء کما تضی ء الکواکب لأهل الأرض و إنّ البیت الّذی لا یقرأ فیه القرآن و لا یذکر اللّه عزّ و جلّ فیه تقلّ برکته و تهجره الملائکة و تحضر الشّیاطین» «3».

یعنی: «خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و ذکر خدای بزرگ گفته شود،

برکت (1) کافی، ج 2، ص 608.

(2) کافی، ج 2، ص 610.

(3) کافی، ج 2، ص 610.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 73

آن خانه زیاد می شود و ملائکه در آنجا حضور به هم رسانده و شیاطین دور می شوند و برای اهل آسمان نور می دهد چنانکه ستارگان برای اهل زمین نور می دهند و خانه ای که در آن قرآن خوانده نشود و یاد خدای بزرگ در آن نشود برکتش کم شده و ملائکه دور و شیاطین نزدیک می شوند».

بنا بر این، مسلمین باید همت به خرج دهند و در خانه هایشان زیاد قرآن بخوانند تا بدین وسیله باعث نزول برکات بر آن خانه و اهلش گردند.

ج- تعلیم قرآن به شیعیان در عالم برزخ:

در روایات از ائمه هدی علیهم السّلام وارد شده است که: دوستان و شیعیان اهل بیت علیهم السّلام اگر در دنیا قرآن را فرا نگرفتند، بعد از مرگشان در عالم قبر به آنان قرآن را تعلیم می دهند تا بتوانند بدین وسیله درجات بهشت را طی نمایند؛ زیرا درجات بهشت به قدر آیات قرآن است و به مؤمن می گویند که بخوان و بالا برو و به تعداد هر آیه یکدرجه ترقی می کنند چنانکه از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نقل شده که فرمود:

«یا حفص! من مات من أولیائنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن علّم فی قبره لیرفع اللّه به من درجته فإنّ درجات الجنّة علی قدر آیات القرآن یقال له اقرأ وارق فیقرء ثمّ یرقی ...» «1».

همین حدیث در کتاب بحار با سند دیگر از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده است.

این هم یکی دیگر از برکات و آثار ولایت اهل بیت علیهم السّلام است؛ زیرا شیعیان

به محتوای قرآن عمل می کنند هر چند ممکن است عبارت قرآن را فرا نگرفته باشند لذا خداوند به برکت ولایت ائمه هدی علیهم السّلام عبارات قرآن را نیز در عالم برزخ به آنان تعلیم می دهند.

نکته:

از این حدیث استفاده می شود که تکامل در عالم برزخ هم راه دارد. (1) کافی، ج 2، ص 606.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 74

سؤالات:

1- آیا فهم معانی قرآن برای کسی که قادر به خواندن قرآن نباشد ممکن است؟ اگر نیست چرا؟

2- چند فراز از کلمات معصومین علیهم السّلام را در رابطه با تعلیم قرآن بنویسید.

3- نظر اسلام را در رابطه با تعلیم و آموزاندن قرآن بیان کنید.

4- سه حق از حقوق فرزند بر پدر را بیان کنید.

5- فواید تلاوت قرآن را بیان کنید.

6- مراد از فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ، چیست؟ کاملا بیان کنید.

7- مراد از کلمه «قرآن» چیست؟ توضیح دهید.

8- آداب ظاهری و باطنی تلاوت قرآن را بیان کنید.

9- فضائل و آداب استماع قرآن را بیان کنید.

10- فضائل و آداب حفظ قرآن را بیان کنید.

11- حکم فراموش کردن قرآن پس از فراگیری را توضیح دهید.

12- از دستور خواندن قرآن در خانه ها و تعلیم قرآن به شیعیان در عالم برزخ، چه می دانید؟ بنویسید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 75

درس چهارم شناخت قرآن و اقسام آن

اشاره

در رابطه با شناخت قرآن، مطالبی است که یکی پس از دیگری در فراخور این نوشتار، تحت عناوین ذیل به آنها اشاره می شود و آنها عبارتند از:

1- آیا قرآن شناختنی است؟

2- ضرورت شناخت قرآن.

3- اقسام شناخت قرآن.

1- آیا قرآن شناختنی است؟

اشاره

در اینکه اساسا شناخت قرآن ممکن است یا نه؟ و اینکه آیا در شناخت آن نیاز به معلم و مراجعه به آراء راسخین در علم هست یا نه؟ و آیا شناخت ظواهر قرآن کافی و حجت است یا نه؟ باید به باطن آن راه پیدا کرد؟ و اینکه آیا رسیدن به باطن قرآن مخصوص طبقه خاصی است یا همه می توانند به باطن قرآن برسند؟ و در هر حال، آیا فهم قرآن اعم از ظاهر و باطن آن مخصوص عده ای است و یا همه می توانند بفهمند؟ و امثال این سؤالات، سخنها بسیار است و نظرها گوناگون، تا جایی که نگارنده آگاهی دارد می توان نظرات ارائه شده را در چند نظر ذیل جمع بندی نمود و آنها عبارتند از:

الف- قرآن برای عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش قابل فهم است.

ب- فهم ظاهر و باطن قرآن مخصوص راسخین در علم است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 76

ج- ظاهر قرآن حجت نیست و فهم باطن آن هم مخصوص عده ای است.

د- باطن قرآن دور از دسترس بشر است و بشر، تنها موظف به فهم و عمل به ظاهر آن است.

ه- ظاهر و باطن قرآن با رجوع به اهلش برای همگان قابل فهم و حجت است.

الف- قرآن برای عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش، قابل فهم است
اشاره

بعضی را عقیده بر این است که: اعراب که قرآن به زبان آنها نازل شده است، در فهم معانی و حقایق قرآن نیازی به معلم نداشته!! و خود، همه قرآن را می فهمند.

ابن خلدون در این رابطه چنین می گوید: «قرآن به لغت عرب و اسلوب و بلاغت ایشان نازل شده است و همه عربان آن را می فهمند» «1».

به هر حال عامه که شعار «حسبنا کتاب

اللّه» سر دادند معمولا معتقدند که در فهم قرآن نیازی به مراجعه به آل پیغمبر که عدیل و نظیر قرآنند نیست؛ زیرا ما خود آن را می فهمیم و نیازی به تفسیر و تبیین دیگران نداریم!!

بررسی:

البته روشن است این گونه نبود که عرب زبانان و حتی صحابه، همه قرآن را به مجرد شنیدن آن بفهمند و در هیچ مورد نیازمند به توضیح پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نباشند بلکه فهم بخشی از قرآن محتاج به توضیح و تفسیر آن حضرت و یا کسانی که آن را فرا گرفته بودند، بود، هر چند شنوندگان عرب بودند و قرآن به زبان آنها نازل شده بود، پس اگر مقصود «ابن خلدون» از عبارت فوق این است که عرب زبانان در فهم همه قرآن نیاز ندارند که به دیگری مراجعه نمایند بلکه به مجرد شنیدن، آن را می فهمند، قطعا صحیح نیست، البته فهم قرآن برای عرب زبانان آسانتر است تا غیر عرب زبان، اما اینکه در هیچ جا محتاج به سؤال از اهلش نباشند، سخنی به صواب نیست؛ زیرا مشاهدات ما نشان می دهد چه بسا کتابها که اهل لغت آن کتابها (1) شناخت قرآن، علی کمالی، ص 63 به نقل از مقدمه ابن خلدون.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 77

نمی توانند همه آن را بفهمند؛ زیرا فهم یک کتاب تنها منوط به دانستن لغت آن کتاب نیست، چه بسا مجملاتی در آن کتاب باشد که باید عالمش آن را بیان کند و موارد بیان آن را که در خود کتاب هست بیاموزاند، عرب زبانان در برابر قرآن نیز چنین هستند.

به علاوه خود قرآن می فرماید:

در قرآن آیات متشابه است که تأویل آن را جز خدا و راسخین در علم نمی دانند:

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «1».

یعنی: «او کسی است که کتاب را بر تو فرو فرستاد، از آیات آن برخی «محکمات» اند که آنها اصل و اساس کتاب هستند و برخی «متشابهات» اند اما کسانی که در دلهایشان تیرگی است در طلب فتنه و تأویل، از آن آیات متشابه پیروی می کنند و حال آنکه تأویل آیات متشابه را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند و هم آنانند که می گویند: به آن ایمان آوردیم همه آیات محکم و متشابه از نزد خداست و جز خردمندان متذکر نمی شوند».

بر اساس این آیه، بخشی از قرآن را کسی جز خدا و راسخان در علم نمی دانند و قسمتی از قرآن بدون رجوع به اهل آن نامفهوم است، پس اینکه کسی بخواهد بگوید: عرب زبانان در فهم قرآن نیازی به مراجعه به راسخان در علم ندارند، سخنی به حق و صواب نیست.

ب- فهم ظاهر و باطن قرآن مخصوص راسخین در علم است
اشاره

در میان علمای شیعه حدود سه چهار قرن پیش افرادی پیدا شدند که معتقد بودند قرآن حجت نیست!! آنها در میان منابع چهارگانه فقه که از طرف علمای اسلام به (1) سوره آل عمران، آیه 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 78

عنوان معیار شناخت مسائل اسلامی عرضه شده بود یعنی: «قرآن، سنت، عقل و اجماع»

سه منبع را قبول نداشتند، تنها به اخبار و احادیث تمسک می کردند چرا که می گفتند: «اجماع»، رسم سنی هاست و نمی توان از آن تبعیت کرد.

و در خصوص «عقل» می گفتند: با این همه خطای عقل، اعتماد به آن روا نیست و در مورد «قرآن» محترمانه می گفتند: قرآن بزرگتر از آن است که ما آدمهای عادی حقیر بتوانیم آن را مطالعه کرده و در آن بیندیشیم، تنها پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السّلام حق دارند در آیات قرآن غور کنند و از آن چیز بفهمند، ما تنها موظف به تلاوت آیات قرآن هستیم، اینها همان «اخباریین» هستند.

اخباریین، تنها مراجعه به اخبار و احادیث را جایز می دانستند، شاید تعجب کنید اگر بدانید در بعضی از تفاسیری که توسط این گروه نوشته شده، هر جا در ذیل آیه ای حدیثی بود آن را ذکر می کردند و اگر حدیثی وجود نداشت از ذکر آیه خودداری می کردند آن طور که گویی اصلا آن آیه از قرآن نیست «1»!!

بررسی:

اگر با دقت در این روش نظر شود روشن می شود که این عمل یک نوع ظلم و جفا بر قرآن است؛ زیرا پیداست جامعه ای که کتاب آسمانی خود آن هم کتابی مانند قرآن را به این شکل طرد کند و آن را به دست فراموشی بسپارد، هرگز در مسیر قرآن حرکت نخواهد کرد و معلوم است که این روش عقلا و نقلا مردود است:

اما عقلا:
اشاره

زیرا

اولا:

معقول نیست قرآن برای هدایت بشر آمده و نسخه شفا بخش او باشد و مردم مأمور به عمل به آن باشند ولی قادر بر فهمیدن آن نباشند.

ثانیا:

حجت نبودن ظواهر قرآن برای بشر، نوعی اغراء به جهل است و اغراء به جهل نیز کار قبیح است و کار قبیح از خدای حکیم علی الاطلاق صادر نمی شود. دلیل این سخن این است که: اگر کلامی از متکلمی به مخاطبی القاء شود و آن کلام، ظاهری داشته و مفهم معنایی باشد ولی متکلم، آن ظاهر را حجت ندانسته و مخاطب هم تنها (1) شناخت قرآن، شهید مطهری، ص 25.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 79

معنای ظاهر را می فهمد، این اغراء به جهل است؛ زیرا مخاطب برای فهم مقصود متکلم، راهی جز از ظاهر این کلام ندارد و قهرا خیال می کند که متکلم همین ظاهر را اراده کرده است ولی در واقع مقصود متکلم غیر آن است و به مخاطب هم نفهمانده است و این همان اغراء به جهل و قبیح است و در شأن خدای حکیم نیست.

ثالثا:

بالبداهه درک می کنیم که برخی از آیات را می فهمیم و عقل ما هم بر اساس اصالة الظهور، حکم می کند که همین ظاهر حجت است، پس اینکه بگوییم: ما هیچ از قرآن نمی فهمیم و ظواهر حجت نیست بر خلاف قانون عقل

است.

و اما نقلا:

آیات و روایات بسیاری است که دلالت دارند بر اینکه ظواهر قرآن حجت است و ما می توانیم با تأمل و تدبر و اندیشیدن در آیات قرآن، آن را بفهمیم و به ما دستور تدبر و اندیشیدن در قرآن داده شده است و نمی توان گفت: به ما دستور اندیشیدن در چیزی را داده اند که اساسا برای ما قابل فهم نیست:

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

یعنی: «آیا در قرآن نمی اندیشند یا بر دلها قفلهاست».

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً «2».

یعنی: «آیا در قرآن اندیشه نمی کنند که چنانچه از جانب غیر خدا بود حتما در آن اختلاف بسیار می یافتند».

از این آیات و امثال اینها به روشنی استفاده می شود که قرآن برای بشر قابل فهم است و گرنه امر به تدبر و اندیشه، کار لغوی بود.

در روایات نیز امر به تدبر شده است چنانکه علی علیه السّلام فرمود:

«لا خیر فی قرائة لیس فیها تدبّر» «3».

یعنی: «تلاوت قرآنی که در آن تدبر نباشد، خیری در آن نیست». (1) سوره محمد، آیه 24.

(2) سوره نساء، آیه 82.

(3) اصول کافی، باب فضل العلم، باب صفة العلماء، ح 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 80

و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «ویل لمن لاکها فی فکّیه و لم یتأمّل فیها» «1».

یعنی:

«وای بر کسی که کلمات قرآن را بر زبانش جاری سازد ولی در حقیقت و فهم آن تأمل نکند».

و در روایات دیگر می خوانیم احادیث و روایات ما را به قرآن عرضه کنید؛ هر حدیثی که با قرآن قابل تطبیق نباشد، کلام ما نیست؛ چنانکه امام صادق علیه السّلام فرمود:

«کلّ شی ء مردود إلی الکتاب و السّنّة و کلّ حدیث لا یوافق الکتاب فهو زخرف» «2».

یعنی: «هر چیزی باید به کتاب و سنت برگردد و هر حدیثی که موافق کتاب (قرآن) نباشد باطل است».

و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«أیّها النّاس ما جائکم عنّی یوافق کتاب اللّه فأنا قلته و ما جائکم یخالف کتاب اللّه فلم أقله» «3».

یعنی: «ای مردم! هر خبری که از ناحیه من به شما رسید و موافق با قرآن بود آن سخن من است و هر کلامی که مخالف قرآن باشد من آن را نگفته ام».

از این روایات نیز به خوبی استفاده می شود که قرآن برای مردم قابل فهم است؛ زیرا اگر مردم قرآن را نفهمند چگونه می توانند روایات را با قرآن عرضه کنند و تشخیص بدهند که موافق قرآن است یا مخالف آن، پس باید اول معنای قرآن را بفهمند و سپس بتوانند روایات را با آن عرضه نمایند.

ج- ظاهر قرآن حجت نیست و فهم باطن آن هم مخصوص عده ای است
اشاره

در مقابل اخباریین که اساسا قرآن را محترمانه رها کرده بودند، گروهی دیگر پیدا شدند که آن را وسیله رسیدن به اهداف و اغراض خود قرار دادند، اینها برای هر چیزی (1) نور الثقلین، ج 1، ص 35.

(2) کافی، کتاب فضل العلم، باب الأخذ بالسنة و بحار، ج 2، ص 227.

(3) کافی، کتاب فضل العلم، باب

الأخذ بالسنة و بحار، ج 2، ص 242- 244.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 81

ظاهری و باطنی قائل شدند از جمله برای قرآن ظاهر و باطن قائل بودند (البته اصل ظاهر و باطن داشتن قرآن مورد پذیرش ما نیز هست لکن مهم هدفی است که آنها در این رابطه تعقیب می کردند و گرنه اصل ظاهر و باطن داشتن قرآن محل بحث نیست) و معتقد بودند تنها آنان هستند که به باطن قرآن راه پیدا می کنند و دیگران از این نعمت الهی برخوردار نیستند. و در این راستا در هر زمینه ای که منافعشان اقتضا می کرد به تأویل آیات قرآن می پرداختند و مسائلی را به قرآن نسبت می دادند که اساسا روح قرآن از آنها بی خبر بود. و در مقابل هر اعتراضی هم پاسخشان این بود که باطن آیات را تنها ما می فهمیم و این معانی که می گوییم از شناخت باطن آیات به دست می آید که شما معترضین، از آن بهره ای ندارید!! قهرمانان این جریان در تاریخ اسلام دو گروه اند:

اول- گروه اسماعیلیه:

که به آنها «باطنیه» نیز می گویند. این گروه بیشتر در هندوستان و کم و بیش در ایران و بعضی از کشورهای عربی هستند و اینها یک دوره حکومت نیز تشکیل دادند که همان حکومت «فاطمیان» در مصر بود.

«اسماعیلیان» به اصطلاح، شیعه امامی مذهب هستند، اما شیعه شش امامی، ولی به طور قطع، اتفاق علمای شیعه دوازده امامی این است که این شش امامی ها از هر غیر شیعه ای از تشیع دورترند؛ یعنی حتی اهل تسنن که هیچیک از ائمه شیعه را آنگونه که شیعه قبول دارند، اعتقاد ندارند، به تشیع نزدیکترند تا از این شیعه های

شش امامی، لذا در کنگره «تقریب بین المذاهب الاسلامی» که تقریبا حدود 45 سال قبل تشکیل گردید و طی آن مذاهب مختلف اسلامی برای رفع سوء تفاهمها دور هم جمع شدند، عده ای هم به نمایندگی از اسماعیلیان شرکت کردند اما در همانجا شیعه و سنی بالاتفاق آنان را طرد کرده و گفتند: ما اساسا شما را جزو فرق اسلامی به حساب نمی آوریم تا شما اجازه شرکت در این مجمع را داشته باشید.

این گروه به واسطه باطنی گریشان خیانتهای بسیاری در تاریخ اسلام مرتکب شده اند و نقش بزرگی در ایجاد انحراف در مسائل اسلامی داشتند.

دوم- متصوفه:

این گروه نیز در زمینه تحریف آیات و تأویل آنها مطابق عقاید

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 82

شخصی خود، ید طولایی داشته اند و در هر مورد هم که به آنها اعتراض می شد، می گفتند: این معانی دقیق از باطن قرآن و تأویل آن استفاده می شود و همگان در فهم باطن و تأویل قرآن حظّی ندارند و این تنها ماییم که به باطن قرآن راه داریم!! به عنوان نمونه به یک مورد از این تفسیرها اشاره می کنیم، آنگاه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:

در قرآن کریم داستان حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل ذکر شده و چنین است که: خداوند به حضرت ابراهیم در عالم رؤیا دستور ذبح اسماعیل را داده است و ابراهیم تسلیم امر پروردگار شده و با پسرش در میان گذاشت و اسماعیل نیز آن را پذیرفته است «1» و تصمیم بر اجرای فرمان الهی شد ولی اجرای حکم از طرف پروردگار متوقف گردید.

در تفسیر این واقعه، متصوفه می گفتند: مقصود از ابراهیم، عقل است و مقصود از

اسماعیل، اسماعیل نفس است و عقل در اینجا قصد داشت تا نفس را ذبح کند «2»!! به هر حال، این دو گروه برای قرآن، باطن و معانی غیر از معانی که از ظواهر آن استفاده می شود قائلند و معتقدند که: تنها این دو گروه از باطن و تأویل قرآن سر در می آورند و دیگران از آن حظ و بهره ای ندارند!!

بررسی:

این نظریه نیز نه بر اساس عقل قابل پذیرش است و نه بر اساس نقل (قرآن و سنت)؛ زیرا این دو گروه ظاهر کلام خدا را طرد کرده و به مفاهیمی بر خلاف ظاهر آن تمسک و عمل می کنند، البته عقل هر عاقلی حکم می کند اگر بخواهی سخن گوینده ای را بر خلاف ظاهرش حمل کنی باید برای این کار قرینه عقلی یا نقلی وجود داشته باشد و گرنه باید به ظاهر کلامش عمل کرد و در آیات تأویل شده از سوی این گروهها قرائنی برای صحت عملشان وجود ندارد. (1) ... یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ، (سوره صافات، آیه 102).

(2) شناخت قرآن، شهید مطهری، ص 27- 28.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 83

و در آیات قرآنی می خوانیم که قرآن برای هدایت کل بشر آمده است:

کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ «1».

یعنی: «کتابی است که به سوی تو نازل کرده ایم تا مردم را از تاریکیها به سوی نور خارج نمایی».

و: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ «2».

یعنی: «ای مردم! برای شما از طرف پروردگار

شما پند و اندرزی آمده و شفای امراض قلبهای شماست».

و آیات بسیار دیگری که با صراحت می گویند: قرآن برای هدایت ناس «هدی للنّاس» آمده است نه برای هدایت گروهی خاص، پس به چه دلیلی «ناس» در این آیات را اسماعیلیه و متصوفه به خود تطبیق می کنند و می گویند: قرآن برای هدایت ما آمده و تنها ماییم که این قرآن را می فهمیم؛ زیرا ظواهر قرآن معتبر و حجت نیست تا هر کس بگوید من می فهمم و باطن آن را هم جز ما کسی دیگر نمی فهمد.

به علاوه، این نوع تفسیر یقینا مصداق تفسیر به رأی است که در روایات اسلامی شدیدا از آن نهی شد و حتی اگر در تفسیرش راه صواب را رفته باشد باز کار خطایی کرده که قرآن را به رأی خود تفسیر نموده است:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النّار» «3».

یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر کس که قرآن را طبق رأی خود تفسیر نماید، جایگاه او پر از آتش خواهد شد».

و امام صادق علیه السّلام فرمود:

«من فسّر القرآن برأیه إن أصاب لم یوجر، و إن أخطأ فهو ابعد من السّماء» «4». (1) سوره ابراهیم، آیه 1.

(2) سوره یونس، آیه 57.

(3) المیزان، ج 3، ص 75.

(4) بحار، ج 92، ص 110.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 84

یعنی: «کسی که قرآن را با رأی خود تفسیر نماید اگر در تفسیرش راه صحیح را رفته باشد، اجری ندارد و اگر به راه خطا رفته باشد سقوط می کند از جایی بلندتر از

آسمان» «1».

البته تفسیر قرآن برای همه طبق شرایطی مجاز است اما تفسیری نه از روی میل و هوای نفس بلکه بر اساس انصاف و صداقت و بدون غرض، وقتی ما در قرآن بدون غرض و مرض و با دید انصاف نظر می کنیم، هیچ ضرورتی ندارد که ما بتوانیم همه مسائل آن را حل کنیم؛ زیرا قرآن از این حیث شبیه طبیعت است همانگونه که در طبیعت چه بسا رازها وجود دارد که حل نشده و در شرایط فعلی نیز برای ما امکان حل همه آنها نیست، اما این مسائل در آینده حل خواهند شد.

به علاوه، در شناخت طبیعت، انسان باید اندیشه خود را با طبیعت آنگونه که هست وفق دهد نه آنکه طبیعت را آنگونه که او می خواهد توجیه کند، قرآن نیز این چنین است یعنی قرآن کتابی است که برای یک زمان نازل نشده است و اگر غیر از این بود، می بایست همه رازهای آن در گذشته کشف می شد و این کتاب آسمانی جاذبه و اثر بخشی خود را از دست می داد و حال آنکه استعداد و تدبر و تفکر و کشف جدید همیشه برای قرآن هست و این نکته ای است که رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین علیهم السّلام آن را در کلماتشان توضیح داده اند.

در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم که فرمود: «مثل قرآن مثل خورشید و ماه است و مثل آن دو همیشه در جریان است یعنی ثابت و یکنواخت نیست و یکجا میخکوب نمی شود» «2».

و یا فرمود: «ظاهره أنیق و باطنه عمیق» «3»؛ یعنی: قرآن ظاهرش زیبا

و باطنش ژرفاست». (1) در آینده در رابطه با تفسیر به رأی، به تفصیل سخن خواهیم گفت.

(2) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

(3) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 85

و در عیون اخبار الرضا علیه السّلام از قول امام رضا نقل کردند که: از امام صادق علیه السّلام سؤال شد: چه سری است که قرآن هر چه زمان بیشتری بر آن می گذرد و هر چه بیشتر تلاوت می شود، بر طراوت و تازگیش افزوده می گردد؟

امام در پاسخ فرمود: برای اینکه قرآن تنها برای یک زمان و نه زمان دیگر و برای یک مردم و نه مردم دیگر نازل نشده است:

«لأنّ اللّه تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لناس دون ناس» «1» بلکه برای همه زمانها و همه مردم نازل شده است، خدای بزرگ آن را طوری ساخته است که در هر زمان با وجود همه اختلافات که در طرز تفکر و در معلومات و وسعت اندیشه ها به چشم می خورد، باز هم قرآن بر زمانها و افکار پیشی می گیرد، در عین حال که در هر دوره مجهولاتی را برای خوانندگان در بر دارد اما آنقدر معانی و مفاهیم قابل درک و استناد نیز عرضه می کند که ظرفیت زمانه را اشباع می سازد.

به هر حال، قرآن برای همه قابل فهم و تفسیر است نه برای عده خاصی، آن هم تفسیر باید با معیارهای تفسیری منطبق باشد نه آنکه هر کس هر هدف و غرضی داشت، بخواهد آن را بر قرآن تحمیل نموده و بعد بگوید: سخن خدا این

است و وقتی هم که بر او اعتراض شد که شما به چه دلیل چنین می گویی، در پاسخ بگوید:

اینها از باطن قرآن است و شما از آن آگاهی ندارید، نه، اینها از باطن قرآن نیست بلکه مصداق تفسیر به رأی است.

د- باطن قرآن دور از دسترس بشر است و بشر، تنها موظف به فهم و عمل به ظاهر آن است
اشاره

در صدر اسلام، در میان عامه، دو جریان متضاد از نظر تدبر و تعمق در مسائل ما ورای طبیعت و قرآن و سنت پدید آمد، عده ای به نام «اهل حدیث» که معلوماتشان (1) بحار، ج 92، ص 15 به نقل از عیون اخبار الرضا.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 86

در حد نقل و روایت احادیث بود و در رأس آنها حنابله هر گونه بحث و تعمق و تجزیه و تحلیل در این مسائل را ناروا می شمردند، ولی «معتزله» اجتهاد و استنباطشان این بود که باید در عمق این مسائل وارد شد و تجزیه و تحلیل کرد.

به هر حال، در فرق اسلامی شیعه و معتزله معتقد به تدبر و تفکر در آیات قرآنی و اندیشیدن در مسائل ما ورای طبیعی بودند، ولی اشاعره که اکثریت اهل سنت را تشکیل می دادند معتقد به تدبر و اندیشیدن در آیات نبودند و اساسا سؤال از مسائل اساسی و حقایق باطنی قرآن را بدعت و کفر می دانستند و می گفتند: شناخت قرآن معنایش تدبر در آیات قرآن نیست، بلکه معنای آن فهم معانی تحت اللفظی آیات است، معنایش این است که هر چه از ظاهر آیات فهمیده ایم همان را قبول کنیم و کاری به باطن آن نداشته باشیم، نه تنها خود برای فهم باطن قرآن وارد میدان نمی شدند بلکه اگر کسی از آنان می پرسید نیز پاسخ نمی دادند و

می گفتند: سؤال در این رابطه بدعت و کفر و انحراف از مسیر حق است، به عنوان نمونه به دو مورد از کلمات آنان اشاره می کنم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:

1- «سفیان بن عیینه» یکی از فقهای عامه در این رابطه می گوید: «هر چه خداوند خودش را در قرآن توصیف کرد نباید تفسیر کرد و درباره اش بحث نمود، تفسیر اینگونه آیات، تلاوت آنها و سکوت درباره آنهاست»، یعنی ما وظیفه ای جز خواندن قرآن نداریم و در رابطه با آیات توحید و صفات الهی هیچ حق تدبر و تعقل و فهمیدن نداریم و جز سکوت در این آیات، وظیفه دیگری نداریم!! 2- درباره «مالک بن انس» یکی از فقهای چهار گانه عامه نوشته اند: «شخصی از او درباره آیه شریفه: الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی سؤال کرد، وی آنچنان خشمناک شد که هرگز آنچنان خشمناک دیده نشده بود، عرق بر چهره اش نشست، جمع حاضر همه سرها را پایین افکندند، پس از چند لحظه مالک سر برداشت و گفت:

کیفیت نامعقول و استواء خداوند بر عرش معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است»، مالک آنگاه خطاب به آن سائل گفت: تو که چنین پرسشهایی می نمایی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 87

می ترسم گمراه باشی و سپس فرمان داد او را از جلسه خارج نمایند «1»!! این جمله «الکیفیة مجهول و السّؤال بدعة»، جمله شایعی بود که در آن زمان همه اهل حدیث در پاسخ پرسش کنندگان گستاخ این گونه مسائل می گفتند، عین همین جمله از «احمد حنبل» نیز نقل شده است.

بررسی:

چنانکه ملاحظه می کنید در پاسخ از سؤال به آیه فوق الذکر،

رهبران عامه با تدبر و اندیشیدن در آیه پاسخ نمی دادند بلکه اصل سؤال را بدعت می دانستند و استواء خدا بر عرش را هم طبق معنای ظاهر آیه معلوم و اعتقاد به آن را واجب می دانستند، با آنکه اگر خدا جسم نیست، پس استواء بر عرش و خود عرش باید معنای دیگری داشته باشد یا در آیه: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا «2» باید آمدن پروردگار معلوم شود که چه نوع آمدنی است، قطعا آمدنی همانند آمدن انسانها نخواهد بود؛ زیرا خدا جسم نیست تا رفت و آمدی همانند انسان داشته باشد.

البته معلوم است این شیوه برخورد با قرآن، خیلی زود باعث انحراف و گمراهی می شود؛ زیرا اینان ناگزیر از توضیح معنای آیات بودند، اما چون عقل و اندیشه را تعطیل کرده بودند، قهرا نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل می شد، آنان به دلیل همین طرز تفکر، خیلی زود از جاده صحیح و مستقیم منحرف شدند و اعتقادات نادرستی پیدا کردند؛ به عنوان نمونه بخاطر جمود به ظاهر آیات و ترک تدبر و تعمق در آنها قائل به تجسم یعنی جسمیت خدا شدند و یا قائل به امکان رؤیت خدا با چشم سر و گفتگو با خدا با زبان بشری و نزول او از آسمان در شبهای چهار شنبه و امثال اینها شدند!!! ولی شیعه به تبعیت از ائمه طاهرین علیهم السّلام و دستور خود قرآن، هیچگاه به چنین عقاید فاسدی معتقد نشده و در آیات مربوطه تدبر و تعمق می کند و عقل را در فهم (1) مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 18.

(2) سوره فجر، آیه 24.

درسهایی

از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 88

مسائل ما ورای طبیعت تعطیل نمی داند و سائل این مسائل را کافر و اصل سؤال را بدعت و کیفیت را مجهول نمی داند، بلکه پس از تعمق و تدبر در آیات و استمداد از روایات معصومین علیهم السّلام پاسخ صحیح را می دهد و اساسا مردم را تشویق به پرسش و فهم مسائل می نماید.

مرحوم علامه طباطبائی (ره) در جلد هشتم تفسیر قیّم المیزان، ذیل آیه 54 سوره اعراف با الهام از آیات کریمه قرآن و روایاتی که از ائمه اهل بیت علیهم السّلام در این زمینه رسیده است، بحثی ژرف و محققانه درباره همین مطلب انجام داده است و در مقدمه آن بحث، چنین می فرماید: «مردم در شرح امثال این آیات (منظور آیاتی است که نمی توان به ظاهر آنها معتقد شد مثل: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ «1» و جاءَ رَبُّکَ «2» و إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ «3» و امثال این آیات که باید با کمک آیات دیگر و اعتقاد صحیح اسلامی معنای باطنی آن را فهمید و معتقد شد و گرنه معنای ظاهر آن را نمی توان اعتقاد داشت؛ زیرا مستلزم جسم بودن خداست) مسلکهای مختلف انتخاب کرده اند، اکثر پیشینیان از عامه بر آنند که بحث در این گونه آیات روا نیست، علم آنها را باید به خدا واگذار کرد، این دسته بحث از حقایق دینی و تعمق در ما ورای ظواهر الفاظ کتاب و سنت را ناروا و بدعت می شمارند.

اما عقل بر خلاف نظر آنها حکم می کند و کتاب و سنت نیز آنان را تأیید نمی نمایند، آیات قرآن به شدت تمام، دعوت می کند به تدبر و تعمق و کوشش در معرفت خدا

و آیات خدا به وسیله تذکر و تفکر و نظر و استدلال عقلی و روایات متواتر بالمعنی نیز در همین معنا آمده است، معنا ندارد که به مقدمه ای که مستلزم نتیجه ای است امر شود، اما خود نتیجه ممنوع باشد، دعوت به تذکر و تفکر برای (1) سوره یونس، آیه 3 و اعراف، آیه 54.

(2) سوره فجر، آیه 22.

(3) سوره قیامت، آیه 24.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 89

معرفت است نه برای چیز دیگر ...» «1».

و صدر المتألهین در مقدمه اسفار از همین طبقه می نالد آنجا که می گوید: «همانا گرفتار جماعتی نفهم شده ایم که چشمشان از دیدن انوار و اسرار حکمت، ناتوان است و دیدگانشان مانند دیدگان خفاش، تاب نور را ندارد، اینها تعمق در امور ربانی و معارف الهی و تدبر در آیات سبحانی را بدعت و هر گونه مخالفت با عقاید عامیانه را ضلالت می شمرند، گویی اینان حنابله از اهل حدیث اند که مسئله واجب و ممکن و قدیم و حادث، بر ایشان از متشابهات است و تفکرشان از حدود اجسام و مادیات بالاتر نمی رود ...» «2».

نظر ملا صدرا در این عبارت به طبقه اخباریین از شیعه است که همانند حنابله فکر می کنند و عقل را کاملا تعطیل کرده اند.

به هر حال، اشاعره از اهل سنت تنها به ظاهر قرآن اکتفا نموده و تدبر در باطن و حقایق آن را بدعت و کفر می دانند و حتی در آیاتی که نمی توان به ظاهر آنها معتقد شد مثل آیه: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ به ظاهرش معتقد شده و بحث و اندیشیدن در فهم حقیقت آن را جایز نمی دانند، لذا برای خدا تختی قائلند که

خداوند همانند سلاطین روی آن نشسته است گرچه این ظاهر، مستلزم تجسیم است، بدتر از اشاعره، اخباریین هستند که نظرشان در مباحث قبلی مطرح و رد شد که حتی فهم ظواهر قرآن را هم برای خود میسر نمی دانند.

ه- ظاهر و باطن قرآن با رجوع به اهلش برای همه قابل فهم و حجت است

با مراجعه به قرآن کریم و روایات اولیای دین روشن می گردد که قرآن در حد نیاز (1) تفسیر المیزان، ج 8، ص 153.

(2) اسفار، ج 1، مقدمه ص 5 و ص 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 90

که از آن هدایت شده و بهره مند گردند (با توجه به شرایط بهره مندی از قرآن که در درس نهم به آنها اشاره خواهد شد) برای همه قابل فهم است و این چنین نیست که قرآن، فوق فهم بشر باشد و ابدا امکان شناخت برای مردم نباشد، برای اثبات مدعای خود شواهدی داریم که به اختصار به آنها اشاره می کنیم «1»:

1- خداوند در آیات متعدد، مردم و حتی کفار را به تدبر در قرآن دعوت فرموده است و فرمود: اگر در قرآن تدبر نمایید به حقانیت آن پی می برید (مانند آیه 82 سوره نساء و آیه 29 سوره ص و آیه 24 سوره محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) یعنی به جای اینکه در برابر قرآن جبهه گیری کنید، درباره آن بیندیشید. اگر قرآن برای آنان قابل فهم نبود چگونه قرآن آنها را دعوت به تدبر و تعمق در آیات خود می نماید.

و در آیه ششم سوره توبه، خداوند به پیامبر دستور می دهد که اگر مشرکی خواست بیاید کلام خدا را گوش کند به او اجازه بده تا بشنود:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ

کَلامَ اللَّهِ، معلوم است که مقصود تنها شنیدن و گوش کردن مشرک نبود و لو هیچ نفهمد، بلکه مقصود این است که: مشرکین قرآن را از تو بشنوند و وقتی که به حقایق قرآن پی بردند آنگاه تسلیم می شوند. و مقصود هم این نیست که قرآن را بخوان و برای آنها تفسیر کن تا بفهمند، بلکه ظاهر آیه این است که اجازه بده آنان کلام خدا را از زبان تو بشنوند تا خود قضاوت کنند.

البته فهم تفصیلی احکام الهی از قرآن جز با مراجعه به اهلش قابل فهم نیست لذا در خود قرآن آمده است که: به پیامبر مراجعه کنید آنچه او گفته عمل کنید و هر چه را نیز نهی کرده ترک نمایید:

وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «2». (1) ر. ک: المیزان، ج 3، ص 83- 87 و قرآن در اسلام، ص 29- 33.

(2) سوره حشر، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 91

2- شأن پیامبر در رابطه با قرآن، شأن معلم و تعلیم است و تعلیم در جایی است که فهم مطلب مشکل و پر زحمت باشد نه آنکه ممتنع باشد؛ زیرا مطلبی که فهمش بدون معلم ممتنع باشد با تعلیم معلم ممکن نخواهد شد چرا که تعلیم معلم ارشاد ذهن متعلم است نسبت به مطلبی که درکش برای او مشکل است نه مطلبی که درکش برای او ممتنع است، لذا در آیات بسیاری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عنوان معلم و مبین قرآن معرفی شده است مثل آیه دوم سوره جمعه و آیه 44 سوره نحل.

به هر حال، قرآن به

زبان عرب نازل شده است «1» و خدای متعال کتاب خود را که به زبان قومی نازل فرموده، قصدش تفهیم شرایع خود به آنان بوده است و الا چه لزومی داشت که به زبان عرب نازل کند، وقتی بنا شد که آنها نفهمند به زبان آنان نازل شود یا به زبان دیگر، اینکه خداوند در آیه چهارم سوره ابراهیم: ما همیشه رسول را به زبان قوم او می فرستیم:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ، و در آیه 194 سوره شعرا.

می فرماید: ما قرآن را به زبان عربی آشکار فرستادیم:

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ ... بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ معلوم می شود که عرب زبانان چیزی از قرآن می فهمند، گر چه فهم همه حقایق قرآن نیاز به مراجعه به اهلش دارد.

3- آیاتی که می گویند: قرآن برای بشر، برهان، نور، موعظه، رحمت و فضل، شفاء، بلاغ، منذر، راهنما به استوارترین دین و وسیله هدایت است «2»، همه این تعابیر و عناوین در صورتی صحیح است که مردم قرآن را بفهمند و فهم قرآن برای بشر میسر باشد اما کتابی که مفهوم نیست و اساسا برای بشر قابل درک نیست چگونه می تواند برای او برهان، نور، موعظه، راهنما و بالأخره وسیله هدایتش باشد.

به علاوه، خود قرآن در سوره قمر مکرر در آیه 17، 22، 32 و 40 فرمود: (1) تفسیر المیزان، ج 3، ص 85.

(2) به سوره نساء، آیه 173، 174 و 175 و یونس، آیه 57 و ابراهیم، آیه 52 و اسراء، آیه 9 و بقره، آیه 2 و 182 مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 92

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ

مُدَّکِرٍ یعنی: «به تحقیق ما قرآن را برای یادآوری آسان کردیم پس آیا یاد کننده ای هست».

بنابراین، فهم قرآن آسان است نه ممتنع.

4- روایاتی که در تمسک به قرآن وارد شده است و ما آن را در درس دوم به تفصیل آورده ایم، دلیل روشنی است برای مفهوم بودن قرآن؛ زیرا معقول نیست پیامبر اسلام به امت دستور تمسک و عمل به قرآن را بدهد و بفرماید: هر گاه فتنه ها همانند پاره های شب تاریک، شما را فرا گرفت «فعلیکم بالقرآن» اما خود قرآن اساسا برای بشر قابل فهم نباشد.

5- روایاتی که از ناحیه پیامبر و اهل بیت اطهار او علیهم السّلام در رابطه با صحت و سقم احادیث منسوبه به آنها وارد شده است که روایات ما را به قرآن عرضه کنید هر کدام با قرآن قابل تطبیق بود ما آن را گفته ایم و هر کلامی هم که منطبق با قرآن نبود آن را ما نگفته ایم چنانکه امام صادق علیه السّلام فرمود: «... و کلّ حدیث لا یوافق کتاب اللّه فهو زخرف» «1».

یعنی: «هر حدیثی که موافق کتاب خدا نباشد دروغ و باطل است».

و رسول خدا در ضمن خطبه ای فرمود:

«ایّها النّاس ما جائکم یوافق کتاب اللّه فأنا قلته و ما جائکم عنّی یخالف کتاب اللّه فلم أقله» «2».

یعنی: «ای مردم! هر خبری که از ناحیه من به شما رسیده است اگر موافق قرآن بود من آن را گفته ام و اگر نبود، کلام من نیست (بلکه به من بسته اند)». (1) کافی، کتاب فضل العلم، باب الاخذ بالسنة، ح 3. و به بحار، ج 2، ص 227 مراجعه کنید روایاتی در این رابطه وجود دارد.

(2) کافی، کتاب

فضل العلم، باب الاخذ بالسنة، ح 5. و به بحار، ج 2، ص 242- 244 مراجعه کنید روایاتی در این رابطه وجود دارد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 93

پس بر اساس روایات عرضه، معیار و مقیاس تشخیص حق یا باطل بودن کلمات پیغمبر و اهل بیتش قرآن است، اگر قرآن برای مردم قابل فهم نبود چنین دستوری یقینا لغو بوده و از مصادر امور که معصومند صادر نمی شد.

6- بالاتر از همه قرآن، تبیان کل شی ء است: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شی ء» «1» و بیان هر چیزی به قرآن است چگونه قرآن بیان کننده خود نباشد. به قول مرحوم علامه طباطبائی در المیزان:

«حاشا أن یکون القرآن تبیانا لکلّ شی ء و لا یکون تبیانا لنفسه» «2».

یعنی: «هرگز چنان نخواهد بود که قرآن بیان کننده همه چیز باشد اما بیان کننده خودش نباشد». و در تبیین خود محتاج به غیر باشد.

علاوه بر همه اینها نامفهوم بودن قرآن، از دیدگاه عقل نیز ممنوع خواهد بود؛ زیرا با کلمات و ترکیبات نامفهوم که نمی شود مردم را تبلیغ کرد و آنها را هدایت نمود در حالی که قرآن خود با صدای رسا اعلان می کند که: هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ.

و دیگر اینکه قصد هر سخنگو و متکلمی فهماندن مقاصد خود به مخاطب است، سخن نامفهوم گفتن، سفاهت و از شأن حکیم به دور است.

سوم اینکه: پیامبر اسلام قرآن را معجزه و دلیل بر رسالت خود دانسته و مردم را به آن دعوت به تحدی کرده است، اگر قرآن مفهوم مردم نبود، تحدی بیمورد بود و این خود دلیل بسیار متقنی بر مفهوم بودن قرآن است «3».

به هر حال،

مفهوم بودن قرآن برای بشر امری بدیهی بوده و قابل گفتگو نیست.

چند اشکال
اشاره

پس از اثبات مفهوم بودن قرآن برای همه، منکرین مفهوم بودن قرآن ممکن است (1) سوره نحل، آیه 16.

(2) المیزان، ج 1، ص 9 مقدمه کتاب.

(3) شناخت قرآن، کمالی، ص 71 و البیان، ص 264.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 94

به دلایلی تمسک کنند که باید به آنها پاسخ داد:

الف- اشکال تحریف:

منکرین مفهوم بودن قرآن می گویند: اینکه ما می گوییم قرآن قابل فهم نیست و ظواهر آن هم حجت نیست به دلیل این است که احتمال آنکه ظواهر قرآنی محفوف به قرائنی بوده است که دال بر مراد بوده است و آن قرائن با وقوع تحریف در قرآن از بین رفته است وجود دارد، قهرا دلالت ظواهر قرآن به مقصود اصلی نیز باطل خواهد شد.

پاسخ:

این ایراد مبتنی بر وقوع تحریف در قرآن است و ما در آینده در درس هفتم به تفصیل در این زمینه صحبت خواهیم کرد و ثابت می کنیم که تحریفی در قرآن واقع نشده است.

بنابراین، ظواهر قرآن حجت است و از این جهت، گیری ندارد و اساس شریعت اسلام قرآن است پس اگر قولی یا روایتی بر خلاف این می گوید (یعنی قائل به وقوع تحریف است) قابل اعتنا نیست «1».

ب- حدیث ثقلین:

بر اساس حدیث ثقلین که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عترت و اهل بیت خود را ثقل اصغر نامید و آنها را عدل و نظیر قرآن قرار داد و فرمود: بین آن دو جدایی نیندازید که آنها از هم جدا نمی شوند تا زمانی که بر من در حوض کوثر وارد شوند، این خود دلیل بر حجیت قول اهل بیت در قرآن و وجوب متابعت نظرشان در تفسیر قرآن است و باید منحصرا به سخن آنان در فهم قرآن، گوش فرا داد و گرنه مصداق تفرقه بین قرآن و عترت خواهد بود.

پاسخ:

از این حدیث آنچه که استفاده می شود حجیت کلام اهل بیت علیهم السّلام است و عدم افتراقشان نیز دلیل بر حجیت هر دو است نه آنکه این حدیث بخواهد ظواهر قرآن را از حجیت ساقط کند و بگوید: قرآن دیگر خود به خود حجت نیست تنها در صورتی می توان به قرآن عمل کرد که تفسیری از اهل بیت در آن رابطه رسیده باشد. (1) البیان، مبحث حجیت ظواهر، ص 272.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 95

و اساسا حجیت کلام پیامبر و اهل بیتش علیهم السّلام و اصل نبوت و امامتشان باید از قرآن استخراج شود پس چگونه می توان حجیت قرآن را وابسته به کلام آنها دانست.

به علاوه، روایاتی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در رابطه با تدبر و اخذ به قرآن و عرض روایات او به قرآن وارد شده است که همگی دلیل بر حجیت ظواهر قرآن و قابل فهم بودن آن است.

مهمتر از همه، روایاتی است از ائمه علیهم السّلام که در

تفسیر آیات وارد شده است که مشتمل بر استدلال آیه بر آیه و استشهاد معنی بر معنای دیگر قرآن است و این تفسیر آیه بر آیه ممکن نیست مگر در صورتی که مخاطب معنای آیه را بفهمد.

روشنتر از همه روایاتی است که در روشن بودن و مبهم نبودن قرآن وارد شده است. از امام باقر علیه السّلام نقل شده:

«فمن زعم أنّ کتاب اللّه مبهم فقد هلک و أهلک» و شبیه این روایت حدیثی است از آن امام که فرمود:

«إذا حدّثتکم بشی ء فاسألونی عنه من کتاب اللّه» «1».

ج- روایات مختلف:

در روایات بسیاری وارد شده که برای قرآن بطن است و برای بطن آن ظهر است و هکذا و سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: ای جابر! هیچ چیزی دورتر از عقل رجال نسبت به قرآن نیست؛ زیرا آیه ای نازل شده که اولش در یک وادی و وسطش در وادی دیگر و آخرش به موضوع دیگری اشاره دارد و آیه، کلام متصل است ولی منصرف به وجوه. و در روایات دیگر وارد شده است که قرآن «حمّال ذو وجوه»، و در روایات دیگر وارد شده است که علم قرآن تماما نزد ائمه اطهار علیهم السّلام است اگر دگران بخواهند چیزی از قرآن بفهمند باید به آنها مراجعه کنند «2». بر این اساس حق با اخباریهاست که می گفتند: قرآن برای بشر قابل فهم (1) تفسیر المیزان، ج 3، ص 86- 87 و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 29.

(2) برای آگاهی به این نوع روایات به کتابهای: بحار، ج 92، باب 8، ص 78 و تفسیر صافی، ج 1، مقدمه دوم و تفسیر المیزان، ج 3،

ص 87 و البیان، ص 267 و ... مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 96

نیست.

پاسخ:

منظور اهل بیت علیهم السّلام از این نوع روایات این نبود که خواستند اعلام کنند که دیگران حتی با داشتن شرایط و تخصصهای لازم نمی توانند از قرآن چیزی بفهمند و اساسا قرآن بدون تفسیر آنان حجت نیست، بلکه آنان از این روایات منظورهایی داشتند که ذیلا به آنها اشاره می شود:

1- شناخت کامل قرآن که بتوان با آن در تمام زمینه به ویژه در احکام استفاده کرد مخصوص ائمه علیهم السّلام است.

2- این نوع روایات اغلب در برابر «حسبنا کتاب اللّه» و کنار زدن ائمه علیهم السّلام بود.

3- باطن و تأویل قرآن را جز پیغمبر و امام نمی دانند؛ زیرا آنان راسخین در علمند نه دیگران، لذا از امام باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:

«ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء» «1».

یعنی: «احدی غیر از اوصیای پیغمبر نمی تواند ادعا کند که جمیع قرآن را از ظاهر و باطنش می داند».

و در حدیث دیگری فرمود:

«ما ادّعی أحد من النّاس أنّه جمع القرآن کلّه کما أنزل إلّا کذّاب و ما جمعه و حفظه کما أنزل اللّه إلّا علیّ بن أبی طالب و الأئمّة من بعده علیهم السلام» «2».

یعنی: «احدی از مردم مدعی نیست که جامع قرآن است آنگونه که نازل شده مگر اینکه کذاب است، کسی قرآن را آنگونه که نازل شده جمع و حفظ نکرده است مگر علی بن ابی طالب و ائمه بعد از او علیهم السّلام».

از این نوع احادیث استفاده می شود که آن احادیث مورد استدلال نیز مربوط به

(1) تفسیر صافی، ج 1، ص 11- 12 و بحار الانوار، ج 92، ص 88 با مختصر اختلافی در الفاظ حدیث 2.

(2) تفسیر صافی، ج 1، ص 11- 12 و بحار الانوار، ج 92، ص 88 با مختصر اختلافی در الفاظ حدیث 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 97

علم کلی و جامع بودن نسبت به علوم قرآنی است نه آنکه دیگران ابدا از قرآن با داشتن شرایط لازم بهره مندی از قرآن، چیزی نفهمند.

4- مقصود این است که با معیارهای از پیش تعیین شده به وسیله عقل بشری، نمی توان به حقیقت قرآن رسید؛ زیرا این همان تفسیر به رأی است که ممنوع است.

5- تحمیل آراء و افکار شخصی یا گروهی بر قرآن ممنوع است.

6- بسیاری از این روایات که مورد تمسک اخباریهاست مربوط به موارد خاصی است که امام شخص خاصی را که صلاحیت علمی تفسیر قرآن را نداشته نهی فرموده است ولی بعدا این آقایان آن را تعمیم داده و گفته اند: احدی حق مراجعه به قرآن و فهم آن را ندارد.

حاصل آنکه منظور از این احادیث این است که یک مفسر نمی تواند خود را بی نیاز از اهل بیت علیهم السّلام بداند و بگوید: من قرآن را کاملا می فهمم، نه آنکه منظور این باشد که مردم حتی با داشتن شرایط بهره مندی از قرآن هیچ چیز و لو از ظاهر آن نمی فهمند.

نتیجه:

بنابراین، آنها که می گویند: اساسا نیازی به اهل بیت پیغمبر نیست و برای فهم قرآن تخصص نمی خواهد و عقل بشر کافی است و شعار «حسبنا کتاب اللّه» سر دادند، راه را به خطا رفتند.

و در مقابل آنها هم که می گویند: بشر

عادی کجا و فهم قرآن کجا؟ اساسا قرآن بالاتر از آن است که در دسترس بشر باشد و ما کوچکتر از آنیم که بتوانیم قرآن را بفهمیم، اینها نیز عقل و درک بشر را تعطیل کرده و بر خلاف قرآن و حدیث سخن گفته اند؛ زیرا به هر حال انسان مأمور به تدبر و اخذ و عمل به قرآن است و قهرا چیزهایی از قرآن را می فهمد، البته علم کامل آن بدون مراجعه به اهلش حاصل نخواهد شد.

و آنهایی هم که برای قرآن باطنی قائل بوده و تنها گروه خود را قادر بر فهم باطن قرآن می دانستند، آنها نیز ادعایی بی دلیل داشته و گزافه گفته و از مسیر اصلی اسلام

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 98

منحرف بودند و خواستند آراء فاسد خود را بر قرآن تحمیل کنند؛ زیرا به چه دلیل قرآنی که برای هدایت کل بشر آمده آنها مخصوص خود دانسته و گفتند: تنها ماییم که قرآن را می فهمیم و بقیه باید از ما تبعیت کنند.

و بالأخره آنهایی هم که می گفتند: قرآن به لغت عرب نازل شده لذا عرب زبانان قرآن را کاملا می فهمند و نیازی به مراجعه به اهلش ندارند، آنان هم راه را به خطا رفته اند؛ زیرا صرف اینکه کلام خدا به لغت عرب نازل شده برای فهم عرب زبانان کافی نیست.

پس تنها نظر صحیح، همان نظر آخری است که در حد نیاز قرآن در هر عصری برای همگان در صورت داشتن شرایط، قابل فهم است البته فهم کلی و جامع، نیاز به مراجعه به اهلش دارد.

2- ضرورت شناخت قرآن

شناخت قرآن برای هر فرد عالم به عنوان یک فرد عالم و

برای هر فرد مؤمن به عنوان یک فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است؛ اما برای یک عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن ضروری است؛ زیرا این کتاب در تکوین سرنوشت جوامع اسلامی بلکه در تکوین سرنوشت بشریت مؤثر بوده است، نگاهی به تاریخ این نکته را روشن می کند که عملا هیچ کتابی به اندازه قرآن بر روی جوامع بشری و بر زندگی انسانها تأثیر نگذاشته است به همین جهت است که قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسی می شود و جزو موضوعات مورد بررسی این علم قرار می گیرد، معنای این سخن این است که بررسی و تحقیق پیرامون تاریخ جهان در چهارده قرن عموما، و شناختن جوامع اسلامی خصوصا، بدون شناخت قرآن میسر نیست.

و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یک مؤمن مسلمان، از آن جهت است که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه یک مسلمان و آنچه که به زندگی او

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 99

حرارت و معنا و حرمت و روح می دهد، قرآن است.

قرآن مثل بعضی از کتابهای مذهبی نیست که یک سلسله مسائل رمز آسا در مورد خدا و خلقت و تکوین مطرح کرده باشد و حداکثر یک سلسله اندرزهای ساده اخلاقی هم ضمیمه کرده باشد و بس، به طوری که مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشه ها را از منابع دیگر اخذ کنند، قرآن اصول معتقدات و افکار و اندیشه هایی را که برای یک انسان به عنوان موجودی با ایمان و صاحب عقیده لازم و ضروری است و همچنین اصول تربیت و اخلاق و نظامات اجتماعی و خانوادگی را بیان کرده

و تنها توضیح و تفسیر و تشریح و احیانا اجتهاد و تطبیق اصول بر فروع را بر عهده سنت و یا بر عهده اجتهاد گذاشته است، این است که استفاده از هر منبع دیگر موقوف به شناخت قبلی قرآن است؛ زیرا قرآن مقیاس و معیار همه منابع دیگر است ما حدیث و سنت را باید با معیار قرآن بسنجیم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذیریم و گرنه رد کنیم.

معتبر ترین و مقدس ترین منابع ما بعد از قرآن، در حدیث، کتب اربعه است (یعنی کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) و در خطب، نهج البلاغه و در ادعیه، صحیفه سجادیه است، اما همه اینها فرع بر قرآنند و به اندازه قرآن، قطعیت صدور ندارند؛ یعنی حدیث کافی تا آنجا می تواند معتبر باشد که با قرآن منطبق باشد و با تعلیمات آن جور در آید و اختلاف نداشته باشد. رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السّلام می فرمودند: احادیث ما را بر قرآن عرضه بدارید اگر بر قرآن منطبق نبود بدانید که ساختگی و جعلی است و آن را بر ما بسته اند؛ زیرا ما چیزی بر خلاف قرآن نمی گوییم «1».

بنابراین، شناخت قرآن به هر حال امری ضروری و اجتناب ناپذیر است. (1) شناخت قرآن، شهید مطهری، ص 9- 11.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 100

3- اقسام شناخت قرآن «1»

اشاره

پس از بررسی امکان و ضرورت شناخت قرآن، باید راههای شناخت و اقسام آن نیز مورد بررسی قرار گیرد. با دقت در آن راهها معلوم می شود که در قرآن سه نوع شناخت ضروری است که هر پژوهشگری باید آن را

و لو اجمالا کسب کند و آنها عبارتند از:

الف- شناخت سندی یا انتسابی.

ب- شناخت تحلیلی.

ج- شناخت ریشه ای.

الف- شناخت سندی یا انتسابی

در این مرحله می خواهیم بدانیم که انتساب کتاب به نویسنده آن تا چه اندازه قطعی است؟ مثلا فرض کنید که می خواهیم دیوان حافظ و یا خیام را بشناسیم، اول کاری که باید بکنیم این است که ببینیم آیا آنچه به نام «دیوان حافظ» مشهور شده، همه اش مال حافظ است و یا تنها بعضی از قسمتهایش به حافظ تعلق دارد و بقیه اش الحاقی است؟ و همچنین در مورد خیام و دیگران، اینجاست که پای نسخه ها در میان می آید، آن هم قدیمترین و معتبرترین نسخه ها و می بینیم که هیچیک از این کتابها از این نوع شناخت بی نیاز نیستند، حافظی که مرحوم قزوینی چاپ کرده و در آن معتبر ترین نسخه ها را ملاک قرار داده، با حافظهای معمولی که در ایران یا بمبئی چاپ می شد و در خانواده ها وجود داشت، بسیار متفاوت است، حافظهایی که در چهل سال قبل چاپ کرده بودند در حدود دو برابر حافظهایی است که امروز نسخه شناسها، معتبر می دانند، در حالی که میان اشعاری که نسخه شناسها آنها را مجهول می دانند احیانا اشعاری یافت می شود در سطح اشعار عالی حافظ. (1) ر. ک: شناخت قرآن، شهید مطهری.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 101

و یا وقتی به رباعیات منسوب به خیام نگاه می کنید شاید حدود دویست رباعی پیدا کنید که همه تقریبا در یک سطح قرار دارند و اگر اختلافی هست در همان حدودی است که میان اشعار همه شاعران است، و حال آنکه هر چه از نظر تاریخی به عقب بروید و به

عصر خیام نزدیکتر شوید می بینید که از این تعداد آنچه قطعا منسوب به اوست شاید کمتر از بیست رباعی باشد و باقی یا در صحت انتسابشان تردید هست و یا آنکه قطعا به دیگران تعلق دارد.

بنابراین، اولین مرحله در شناخت یک کتاب این است که ببینیم این که در دست ماست از نظر اسناد به گوینده و آورنده اش، چقدر اعتبار دارد؟ آیا اسناد همه آن درست است یا آنکه قسمتی درست است و قسمتی نادرست؟ در این صورت چه درصدی از مطالب را می توانیم از نظر انتساب تأیید کنیم؟ به علاوه، به چه دلیل می توانیم بعضی را قطعا نفی و برخی را قطعا اثبات و پاره ای را مشکوک تلقی کنیم؟

این نوع شناخت چیزی است که قرآن از آن بی نیاز است و از این نظر کتاب منحصر به فرد جهان قدیم محسوب می شود. در میان کتابهای قدیمی کتاب دیگری نتوان یافت که قرنها بر آن گذشته باشد و تا این حد بلا شبهه باقی مانده باشد، مسائلی از این قبیل که فلان سوره مشکوک است و فلان آیه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نیست و امثال اینها در مورد قرآن اساسا مطرح نیست، قرآن بر نسخه و نسخه شناسی پیشی گرفت، جای کوچکترین تردیدی نیست که آورنده همه این آیات موجود، حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که آنها را به عنوان معجزه و کلام الهی آورده و احدی نمی تواند ادعا کند و یا احتمال دهد که نسخه دیگری از قرآن وجود داشته و یا دارد.

هیچ مستشرقی هم در دنیا پیدا نشده که قرآن شناسی

را بخواهد از این جا شروع کند که بگوید: باید به سراغ نسخه های قدیمی و قدیمیتر قرآن برویم و ببینیم در آنها چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست، اگر در مورد تورات و انجیل و اوستا و یا شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی و هر کتاب دیگر این نیاز هست، برای قرآن چنین

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 102

نیازی نیست.

سر این مطلب همانطوری که گفته شد پیشی گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسی است، قرآن علاوه بر اینکه یک کتاب مقدس آسمانی بود و پیروان با این دید به آن می نگریستند، اساسی ترین دلیل و برهان صدق و دعوی پیامبر و بزرگترین معجزه او محسوب می شد، به علاوه قرآن مانند تورات نبود که یکباره نازل شود و بعد این اشکال به وجود آید که نسخه اصلی کدام است؟ بلکه آیات قرآن به تدریج و در طول 23 سال نازل شد و از همان روز اول نزول، مسلمین مانند تشنه بسیار سوزانی که به آب گوارایی برسد، آیات قرآن را فرا می گرفتند و حفظ و ضبط می کردند بخصوص که جامعه آن روز مسلمین جامعه ای بسیط بود و کتاب دیگری وجود نداشت تا مسلمانان هم ناگزیر به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط این، ذهن خالی و حافظه قوی و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سبب شده بود تا مسلمانان تنها، اطلاعاتشان را از راه آنچه که می دیدند و می شنیدند کسب کنند، از این رو پیام قرآن که با احساس و عاطفه آنان سازگار بود همچون نقشی که در سنگ کنده شود، در قلب آنان نقش می بست و چون آن را

کلام خدا می دانستند نه سخن بشر، برایشان مقدس بود و به خود اجازه نمی دادند تا حتی یک کلمه یا یک حرف را در آن تغییر دهند و یا پس و پیش کنند و پیوسته تلاششان این بود که با تلاوت این آیات به خدا نزدیکتر شوند.

مزید بر همه اینها ذکر این نکته ضروری است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از همان روزهای اول عده ای از نویسندگان خاص را برای قرآن انتخاب کرد که به «کتّاب وحی» معروفند، این خود یک امتیازی است برای قرآن که هیچکدام از کتابهای قدیمی از آن برخوردار نبودند، نگارش کلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعی حفظ و مصون ماندن آن از تحریف است.

به هر حال، مصون ماندن قرآن از تحریف (به زیاده یا نقیصه) از جمله مسلمات است علاوه بر مطالبی که گفته شد، در آینده در یکی از درسها در این رابطه به تفصیل سخن خواهیم گفت و مصون بودن قرآن را از دستبرد دیگران ثابت خواهیم کرد،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 103

بنابراین، قرآنی که در دسترس ماست همان است که از طرف خدا برای پیامبر اسلام نازل شده بدون کمترین تغییری لذا انتساب قرآن موجود به خدا جای کوچکترین تردید و دغدغه نیست.

ب- شناخت تحلیلی

پس از اثبات سند و انتساب قرآن به خدا، نوبت به بررسی تحلیلی محتوای قرآن می رسد؛ یعنی تشخیص اینکه این کتاب مشتمل بر چه مطالبی است و چه هدفی را تعقیب می کند؟ راجع به جهان چه نظری دارد؟ نظرش درباره انسان چیست؟ چه دیدی درباره جامعه دارد؟ با عقل چه برخوردی دارد؟ به دید

معارض می نگرد یا مؤید؟ در رابطه با قلب چه نظری دارد؟ سبک ارائه مطالب در آن و شیوه برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آیا دیدی فیلسوفانه و یا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟

و آیا قضایا را از دریچه چشم یک عارف نگاه می کند و یا آنکه سبکش مخصوص به خود است؟

و باز سؤال دیگری در این مورد است که آیا این کتاب پیامی و رهنمودی برای بشریت دارد یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است آن پیام چیست؟ در واقع دسته اول این پرسشها به نگرش و دید این کتاب نسبت به جهان و انسان و حیات و مرگ و ...

مربوط می شود. و به عبارت بهتر: به جهان بینی کتاب مربوط می شود و به اصطلاح فلاسفه خودمان حکمت نظری آن، ولی دسته دوم سؤالها در خصوص این است که کتاب چه طرحی برای آینده انسان دارد؟ انسان و جامعه انسانی را بر اساس چه الگویی می خواهد بسازد؟ که این را ما به پیام کتاب تعبیر می کنیم.

در هر حال این نوع شناخت مربوط به محتوی است و درباره هر کتاب می توان از این نظر بحث کرد خواه آن کتاب شفای بو علی باشد یا گلستان سعدی، ممکن است کتابی از «دید» و «پیام» هر دو خالی باشد و یا تنها «دید» داشته باشد نه پیام، یا اینکه هر دو را دارا باشد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 104

در طول تاریخ دانشمندان اسلامی کوشیدند تا این مسائل را روشن نمایند و برای کشف محتوای قرآن کوششها کرده و رنجها متحمل شدند تفاسیر متعدد به صورت موضوعی و غیر موضوعی در پیرامون آن نوشته اند، ما

نیز امیدواریم در درسهای آینده حد اقل به بخشی از این مسائل بپردازیم و در زمینه شناخت تحلیلی نیز قدمی برداشته باشیم، ان شاء اللّه تعالی.

ج- شناخت ریشه ای

در این مرحله بعد از آنکه صحت استناد و انتساب یک کتاب به نویسنده اش محرز شد و بعد از اینکه محتوای کتاب به خوبی تحلیل و بررسی شد، باید به تحقیق در این مورد پرداخت که آیا مطالب کتاب از فکر بدیع نویسنده آن است یا آنکه از اندیشه دیگران وام گرفته شده است؛ مثلا در مورد دیوان حافظ بعد از طی مراحل شناخت سندی و شناخت تحلیلی، تازه باید ببینیم آیا حافظ، این مطالب و افکار و اندیشه هایی را که در قالب کلمات و جمله ها و اشعارش آورده و با زبان مخصوص خودش بیان کرده، از پیش خود ابداع نموده یا آنکه فقط الفاظ و کلمات و زیباییها و هنرمندیها از حافظ است، اما فکر و اندیشه از دیگری یا دیگران؟

به عبارت دیگر: پس از آنکه اصالت هنری حافظ محرز شد، باید اصالت فکری او نیز محرز شود، یعنی ممکن است حافظ فقط یک هنرمند باشد نه یک مفکر و عارف.

و ممکن است در عین حال که یک هنرمند است یک مفکر و عارف نیز باشد.

این نوع شناخت درباره حافظ و یا هر مؤلف دیگری، شناختی است از نظر ریشه افکار و اندیشه های مؤلف، چنین شناختی فرع بر شناخت تحلیلی است؛ یعنی اول باید محتوای اندیشه مؤلف دقیقا شناخته شود، آنگاه ریشه ای اقدام گردد، در غیر این صورت حاصل کار، نظیر آثار برخی از نویسندگان تاریخ علوم می شود که از علم سر رشته ای ندارند و با این حال

تاریخ علوم می نویسند.

در بررسی قرآن و شناخت آن بعد از آنکه مطالعه ای تحلیلی درباره قرآن به عمل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 105

آوردیم، آن وقت پای مقایسه و شناخت تاریخی به میان می آید، به این معنا که می باید قرآن را با تمام محتویاتش با کتابهای دیگری که در آن زمان وجود داشته و بخصوص کتابهای مذهبی آن زمان مقایسه کنیم، در این مقایسه لازم است همه شرایط و امکانات از قبیل میزان ارتباط شبه جزیره عربستان با سایر نقاط، تعداد آدمهای با سواد که در آن هنگام در مکه زندگی می کردند و ... را در نظر گرفت، آن وقت ارزیابی کرد که آیا آنچه در قرآن هست در کتابهای دیگر پیدا می شود یا نه؟ و اگر پیدا می شود به چه نسبت است؟ و آیا آن مطالبی که مشابه سایر کتابها است شکل اقتباس دارد یا آنکه مستقل است و حتی نقش تصحیح اغلاط آن کتابها و روشن کردن تحریفات آنها را ایفا می کند؟

نتیجه:

مطالعه پیرامون قرآن، ما را به «اصالتهای سه گانه» این کتاب آشنا می کند:

الف- اولین اصالت قرآن، اصالت انتساب است؛ یعنی اینکه بدون شبهه و بدون آنکه نیازی به پیجوئی نسخه های قدیمی باشد، روشن است که آنچه امروز به نام قرآن مجید تلاوت می شود عین همان کتابی است که آورنده آن حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جهان عرضه کرده است.

ب- دومین اصالت قرآن، اصالت مطالب است، به این معنا که معارف قرآن التقاطی و اقتباسی نیست بلکه ابتکاری است تحقیق در این زمینه وظیفه شناخت تحلیلی است.

ج- اصالت سوم، اصالت الهی قرآن

است؛ یعنی اینکه معارف از افق ما ورای ذهن و فکر حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ایشان افاضه شده است و ایشان صرفا حامل این وحی و پیام بوده اند و این نتیجه ای است که از شناخت ریشه ای قرآن به دست می آید «1».

ما به خواست خدای سبحان در درسهای آینده در پیرامون مسائل قرآنی مباحثی را مطرح می کنیم که این اصالتهای سه گانه روشنتر شود، عمده شناخت تحلیلی (1) شناخت قرآن، شهید مطهری، ص 19.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 106

و بررسی محتوی قرآن است که در حد توانمان به آن خواهیم پرداخت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 107

سؤالات:

1- آیا قرآن برای عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش قابل فهم است؟ توضیح دهید.

2- خلاصه ای از افکار اخباریون را بیان کرده و آن را نقد و تحلیل کنید.

3- خلاصه ای از افکار و عقاید باطنیه (اسماعیلیه) را راجع به ظاهر قرآن بیان کرده و آن را تحلیل کنید.

4- خلاصه ای از افکار متصوفه را راجع به ظاهر و باطن قرآن بیان کنید.

5- خلاصه ای از افکار و آراء شیعه و معتزله و اشاعره را راجع به درک ظاهر و باطن قرآن بیان کنید.

6- رهاورد شوم ظاهر گرایی در فهم قرآن برای اشاعره چه بوده است؟ توضیح دهید.

7- آیا ظاهر و باطن قرآن، با رجوع به اهلش برای بشر قابل درک است یا نه؟

توضیح دهید.

8- مفاد حدیث ثقلین، آیا تنها حجیت احادیث است یا حجیت ظاهر قرآن و حدیث هر دو؟ چرا؟

9- در رابطه با ضرورت شناخت قرآن چه می دانید؟ بنویسید.

10- پس از توضیح معنای شناخت سندی شناخت تحلیلی را توضیح

دهید.

11- مقصود از شناخت ریشه ای چیست؟ بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 109

درس پنجم قرآن کلام خداست نه قول بشر

اشاره

پس از طی مباحث مقدماتی، در بررسی مسائل قرآنی قبل از هر چیز اثبات این امر که قرآن کلام الهی است نه ساخته و پرداخته فکر بشر، امری ضروری و لازم است؛ زیرا در طول تاریخ از بدو نزول قرآن تا کنون مخالفین قرآن با بیانات گوناگون و توجیهات بی اساس، خواسته اند ثابت کنند که قرآن کلام الهی نبوده و اساسا مسئله ای به نام وحی و رسالت در میان نبوده و نیست بلکه قرآن ساخته و پرداخته فکر یک بشر است و بخاطر اثر بسزایی که قرآن در روح بشر می گذارد، آن را سحر دانسته اند نه وحی آسمانی.

در توضیح این مطلب باید بگوییم مخالفین قرآن به چند دسته قابل تقسیمند و هر دسته ای در این رابطه با روش خاص به خود سخن گفته اند که حاصل سخنان آنها این است که قرآن کلام خدا نیست بلکه از تراوشات مغز یک انسان صاحب نبوغ است و یا از الهامات شیطانی و جن است!! مشرکین و مخالفین پیامبر در صدر اسلام طبق نقل قرآن کریم، آن را سحر و قول بشر معرفی کرده و اساس رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وحی الهی را منکر شدند. طبق نقل تاریخ مشرکین برای اینکه همنوا و متحد باشند و در مخالفت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همه یکصدا و یکسان سخن بگویند، نزد شخصی به نام «ولید بن مغیره مخزومی» جمع شده و طرحها و نظراتشان را به او عرضه کردند تا او یکی را پسندیده همگان

بر آن متفق شوند، پیشنهاد شاعر، کاهن، و مجنون مورد قبول قرار نگرفت، خود ولید پس

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 110

از فکر بسیار، گفت: پیامبر ساحر است و قرآن سحر و کلام بشر است نه وحی آسمانی «1». قرآن این موضوع را در سوره مدثر از آیه 18 تا 25 به تفصیل نقل کرده است:

إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ.

یعنی: «او (برای مبارزه با قرآن) اندیشه کرد و مطلب را آماده ساخت، مرگ بر او باد چگونه (برای مبارزه با حق) مطلب را آماده کرد، باز هم مرگ بر او باد چگونه مطلب (و نقشه شیطانی خود را) آماده نمود، سپس نگاهی افکند، بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد، سپس پشت (به حق) کرد و تکبر ورزید و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزی جز یک سحر جالب همچون سحر پیشینیان نیست، این (قرآن) جز سخن انسان نیست».

چنانکه ملاحظه می کنید، مشرکین صریحا قرآن را سحر و کلام بشر می دانستند.

دسته دیگر از مخالفین کسانی هستند که ملحد و کافرند و برای نظام هستی آفریدگاری را قائل نیستند (مادیین) اینها اساسا خدا، وحی و رسالت را منکرند نه تنها قرآن را کلام خدا نمی دانند بلکه به هیچ کتابی معتقد نبوده و به هیچ پیغمبری اعتقاد ندارند بلکه آنها نبوت و وحی و تکالیف آسمانی و وحی و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سیاست دینی و در حقیقت از باب دروغ

مصلحت آمیز می دانند، می گویند: انبیا مردان اصلاح طلبی بودند و مقرراتی برای اصلاح جامعه بشری در شکل دین آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاریک و غرق جهالت و خرافه پرست بودند پیامبران نظم دینی را در سایه یک سلسله اعتقادات خرافی از مبدأ و معاد نگهداشته اند «2»، و گرنه، نه از مبدأ خبری است و نه از معاد!! (1) تفسیر نمونه، ج 25، ص 229 و سیره ابن هشام، ج 1، ص 288.

(2) قرآن در اسلام، ص 108.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 111

دسته سوم از مخالفین (مستشرقین) کسانی هستند که برای جهان هستی خدایی را می پذیرند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلند و در ادیان و مذاهب به کنجکاوی می پردازند ولی به علت غور در مسائل طبیعی می خواهند برای هر چیزی حتی وحی و رسالت تفسیر مادی داشته باشند و نتیجه چنین بینشی جز انکار کلام الهی بودن قرآن نخواهد بود، مرحوم علامه طباطبایی (ره) در کتاب شریف «قرآن در اسلام» از زبان این گروه در توجیه و تقریر وحی و نبوت چنین می گوید: «پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک نابغه اجتماعی بوده که برای نجات جامعه انسانی از پرتگاه انحطاط و توحش و استقرارشان در مهد مدنیت و آزادی قیام کرده و به سوی افکار پاک خود که در صورت یک دین جامع و کامل تنظیم کرده بود، دعوت نموده است.

و می گویند: وی دارای روحی پاک و همتی بلند بود و در یک محیط تاریک و تیره ای زندگی می کرد که جز زور گویی و یاوه سرایی و هرج و مرج چیزی در

آن حکومت نمی کرد و جز خود خواهی و دزدی و غارتگری و هر گونه توحش به چشم نمی خورد.

او پیوسته از مشاهده این اوضاع ناگوار رنج می برد و گاهی که کارد به استخوانش می رسید از مردم کناره می گرفت و در غاری که در کمر یکی از کوههای تهامه بود، روزی چند خلوت می کرد و به آسمان و ستارگان درخشانش و زمین و کوهها و دریا و صحرا و این همه وسائل گرانبهایی که دستگاه آفرینش در اختیار انسان گذاشته است خیره می شد و از این همه غفلت و نادانی که دامنگیر انسان شده، افسوس می خورد.

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا حدود چهل سالگی آن درک را داشت و این رنج را می برد تا در سن چهل سالگی موفق شد طرحی بریزد که بشر را از آن وضع اسفناک که مظهرش سرگشتگی و لگام گسیختگی و خود خواهی بود، نجات بخشد و آن آیین اسلام بود که راقی ترین رژیم مناسب مزاج وقت بود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 112

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افکار پاک خود را سخن خدا و وحی الهی فرض می کرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار از آن تراوش کرده و در قلب آرامش مستقر می شد، روح امین و جبرئیل و فرشته وحی نامید و به طور کلی، قوایی را که در جهان طبیعت به سوی خیر و هر گونه خوشبختی دعوت می کنند، ملائکه و فرشتگان و قوایی را که به سوی شرّ و هر گونه

بدبختی می خوانند، شیاطین و جن خواند و وظیفه خود را که به مقتضای ندای وجدان عهده دار قیام و دعوت می شد، نبوت و رسالت نام گذاشت» «1».

بررسی:

البته معلوم است کسانی دستگاه وحی و نبوت را این چنین توجیه می کنند که به واسطه اشتغال و انس به علوم مادی و طبیعی، همه چیز جهان هستی را در انحصار قوانین طبیعت دانسته و آخرین ریشه حوادث را نیز همان طبیعت فرض می نمایند و از این روی قهرا ادیان آسمانی را نیز پدیده های اجتماعی دانسته و با میزانی که از سایر پدیده های اجتماعی به دست آمده خواهند سنجید، چنانکه اگر یکی از نوابغ اجتماعی، مانند کوروش و داریوش و اسکندر خود را برانگیخته خدا و کار خود را مأموریت آسمانی و تصمیمات خود را فرمانهای الهی معرفی کند، توجهی جز آنچه درباره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رفتار او گفته اند نخواهد داشت.

گر چه توجیهات گروه اخیر که افکار پیامبر به عنوان وحی و روح پاک آن حضرت به عنوان روح امین و جبرئیل و قوای طبیعی جهان طبیعت به عنوان ملائکه و شیاطین و اجنه و ندای وجدان و وظیفه آن حضرت به عنوان رسالت و نبوت معرفی شده است، هر جمله اش بحثی جداگانه می طلبد و نیاز به بررسی مفصلی دارد، آنچه که برای ما در این درس مهم و مورد نظر است این است که با دقت در نظرات و کلمات هر سه گروه، روشن می شود که آنها با داشتن عقاید و روشهای گوناگون در یک جهت (1) قرآن در اسلام، ص 106- 107.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 113

مشترکند و آن اینکه نسبت به پیامبر اسلام و آیین او نظر مساعد ندارند، پیامبر را به عنوان یک فرد نابغه و اصلاح طلب که دارای فکری بلند بوده و در مقام استعمار یا نجات قوم خود بر آمده بود می دانند و آنچه مسلم است مسئله ای به نام نبوت و وحی در میان نبود، قهرا قرآن کریم نیز کلام الهی نخواهد بود بلکه کلام بشر و ساخته فکر خود آن حضرت خواهد بود.

در مقابل گروههای سه گانه فوق، مسلمین معتقدند که قرآن وحی الهی بوده و با همین الفاظ موجود، کلام و سخن خداست که به وسیله امین وحی جبرئیل (که یکی از ملائکه مقرب و از موجودات آسمانی است) به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده شده جبرئیل امین سخن خدا را تدریجا در مدت 23 سال به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسانیده و به موجب آن به آن حضرت مأموریت داده شده که قرآن را با همان الفاظی که به او داده شده برای مردم بخواند و مضامین آنها را به مردم بفهماند و به سوی معارف اعتقادی و مقررات اجتماعی و قوانین مدنی و وظایف فردی که قرآن بیان می کند، دعوت نماید.

نام این مأموریت خدایی رسالت و پیامبری است، پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بی آنکه کمترین دخل و تصرفی در مواد دعوت کند و از پیش خود چیزی بر آنها بیفزاید یا بکاهد یا پس و پیش کند، رسالت خود را انجام داده است.

اینک ما در صدد بررسی همه جانبه سخنان مخالفین نیستیم و یا نمی خواهیم جهان ما وراء

الطبیعه را ثابت کنیم و یا به اثبات وجود ملائکه و جن و یا مقام نبوت بپردازیم (چرا که برای هر یک از آنها مقامی است جداگانه و مباحث در خور خود را می طلبند) بلکه تنها در صدد اثبات این جهت هستیم که قرآن کلام خدا و از آن خداوند است که به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داده شده و کلام بشر و ساخته و پرداخته فکر پیامبر نیست، بهترین راه برای اثبات مدعا، خود قرآن است که سند نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است؛ زیرا سخنان مخالفین هر چه که بوده در محور قرآن کریم بوده است، پس باید ببینیم آیا این توجیهات و آن نظرات با قرآن قابل تطبیق هست یا نه؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 114

با مراجعه به قرآن و آیات مربوطه، می توان آیاتی را که در این رابطه در قرآن آمده است به دو دسته تقسیم کرد و هر دسته ای با یک بیانی ثابت می کند که قرآن کلام الهی است و سخن بشر نیست و اساسا بشر کوچکتر از آن است که بتواند سخنی همانند قرآن بگوید حتی انبیا و اولیا.

ممکن است گفته شود: روشی که شما در پیش گرفته اید به اصطلاح مصادره به مطلوب است؛ زیرا همان آیاتی که شما می خواهید به آنها استناد کنید، می گوییم همانها ساخته فکر بشر است؟

در پاسخ گفته می شود که قرآن با استدلال عقلی و برهانی تحدی می کند و همه جهانیان را به مبارزه دعوت می کند آن هم با روش خاصی که ملاحظه خواهید کرد، لذا با مراجعه به آن آیات برای

هر کسی که کمترین انصاف داشته باشد روشن می شود که قرآن کلام الهی است و هیچ چیز حتی یک آیه آن از سوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست لذا با آن تحدی جهانی که تا کنون احدی نتوانست به مقابله با قرآن بپا خیزد معلوم می گردد که قرآن تنها کلام خداست و گرنه دیگران هم می بایست بتوانند همانند آن را بیاورند.

دسته اول: آیات تحدی

اشاره

آیات تحدی نیز به نوبه خود به چند قسمت قابل تقسیم است:

الف- تحدی به قرآن.

ب- تحدی به آورنده قرآن.

ج- تحدی به هماهنگی و عدم اختلاف در قرآن.

الف- تحدی به قرآن

بر اساس سخن مخالفین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افکار پاکی که به ذهنش خطور می کرد سخن خدا می نامید معنای این سخن این است که این رشته افکار همانند افکار

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 115

دیگرش از آن خودش و تراوش مغز او بوده است ولی برای اینکه این افکار پاک و مقدس بود به خدا نسبت داده شد و بالأخره این افکار نسبت طبیعی به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نسبت تشریفی به خدا دارند؛ یعنی قرآن کلام بشر است نه خدا، در حالی که قرآن کریم تنها کتاب آسمانی است که با صراحت و قاطعیت تمام، اعلام داشته که هیچ کس توان آوردن کتابی همانند آن را ندارند حتی اگر همه آدمیان و جنیان با یکدیگر همکاری کنند قدرت چنین کاری را نخواهند داشت:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1».

و نه تنها قدرت آوردن کتاب کاملی مثل کل قرآن را ندارند بلکه از آوردن ده سوره مثل آن عاجزند:

أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ «2».

و در آیه دیگر، آنان را از آوردن یک سوره یک سطری هم عاجز دانسته و با صراحت اعلام کرده است که:

أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ

اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ «3».

آیا این گونه همگان را مورد تحدی قرار دادن و کل جن و انس را به مبارزه طلبیدن و عدم قدرت آنان را بر چنین کاری اعلام داشتن، دلیل بر خدایی بودن قرآن کریم و رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخواهد بود «4»؟ (1) سوره هود، آیه 88.

(2) سوره هود، آیه 13.

(3) سوره یونس، آیه 38.

(4) برای توضیح بیشتر به المیزان، ج 1، ذیل آیه 23 سوره بقره، از ص 56 به بعد مراجعه کنید که مباحث مفیدی دارد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 116

با دقت در این آیات، روشن می شود که قرآن کریم در بیان خویش علاوه بر آنکه از نظر عقلی به یک استدلال عقلی و منطقی تکیه کرده است (زیرا تحدی در واقع یک استدلال برهانی عقلی است که با تکیه بر اصول عقلی بویژه اصل: «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» بیان می گردد) از کلیه عوامل تحریک کننده نیز استفاده نموده است؛ زیرا آیات فوق، علاوه بر بعد استدلالی، خود مشتمل بر امور ذیل نیز می باشد:

الف- تحدی از اشد به اخف (یعنی از کل قرآن تا یک سوره تحدی نموده است) این نوع سخن گفتن، از جمله عوامل تحریک کننده بشر در همانند خواهی است.

ب- اعلام اینکه حتی اگر تمام جن و انس جمع شوند نمی توانند مثل آن را بیاورند.

ج- اگر مخالفین راست می گویند همانندش را بیاورند و گرنه بطلان مدعایشان ثابت می شود.

د- در مورد قضاوت، گواهانی را از خود دعوت کنید تا قضاوت کنند.

ه- نفی ابدی نمودن به وسیله جمله «و لن تفعلوا»

در سوره بقره در آیه بعد که شما هرگز نمی توانید مانند قرآن را بیاورید.

جای هیچ گونه شک و تردید نیست که قرآن کریم خود را معجزه دانسته و آورنده آن نیز، آن را به عنوان معجزه ای جاوید و برهانی قاطع بر پیامبری خویش بر همه جهانیان و برای همیشه عرضه داشته است و هم اکنون بعد از گذشتن چهارده قرن، این ندای الهی هر صبح و شام به وسیله فرستنده های دوست و دشمن به گوش جهانیان می رسد و حجت را بر ایشان تمام می کند.

از سوی دیگر می دانیم که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نخستین روز اظهار دعوتش با دشمنان سر سخت و کینه توزی مواجه شد که از هیچگونه تلاش و کوشش برای مبارزه با این آیین الهی، کوتاهی نکردند و پس از نومید شدن از تأثیر تهدیدات و تطمیعات، کمر به قتل آن حضرت بستند که با تدبیر الهی، این توطئه نیز با هجرت

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 117

شبانه و مخفیانه آن حضرت به سوی مدینه خنثی شد. و بعد از هجرت هم بقیه عمرش را در جنگهای متعدد با مشرکان و همدستان یهودی آنان سپری کرد. و از هنگام رحلت آن حضرت تا امروز نیز همواره منافقین داخلی و دشمنان خارجی در صدد خاموش کردن این نور الهی بوده و هستند و از هیچ کاری در این راه فرو گذار نکرده و نمی کنند و اگر آوردن کتابی مانند قرآن کریم، امکان می داشت هرگز از آن صرف نظر نمی کردند.

در این عصر هم که همه دولتهای بزرگ دنیا، اسلام را بزرگترین دشمن برای سلطه ظالمانه خودشان

شناخته و کمر مبارزه جدی با آن را بسته اند و همه گونه امکانات مالی، علمی، سیاسی و تبلیغاتی را در اختیار دارند، اگر می توانستند اقدام به تهیه یک سطر مشابه یکی از سوره های کوچک قرآن می کردند و آن را به وسیله رسانه های گروهی و وسائل تبلیغاتی خود عرضه می داشتند؛ زیرا این، ساده ترین و کم هزینه ترین و مؤثرترین راه برای مبارزه با اسلام و جلوگیری از گسترش آن است.

بنابراین، هر فرد عاقلی که جویای حقیقت باشد با توجه به این نکات، یقین خواهد کرد که قرآن کریم، کتابی استثنایی و غیر قابل تقلید است و هیچ فرد یا گروهی با هیچ آموزش و تمرینی نمی تواند مانند آن را بیاورد؛ یعنی قرآن همه ویژگیهای یک معجزه را داراست، از این روی بهترین دلیل قاطع بر صدق دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقانیت دین مقدس اسلام می باشد.

ب- تحدی به آورنده قرآن «1»

دسته ای از آیات در قرآن کریم است که مردم را به مبارزه می طلبد اما از جهت آورنده قرآن؛ یعنی نبی مکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا در آن آیات تکیه بر شخص پیامبر و ویژگیهای او بویژه درس ناخوانده بودنش گردیده است و به مخالفین می گوید: اگر (1) المیزان، ج 1، ص 61.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 118

این کتاب را محصول تلاشهای فکری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانید از شخصی مانند او کتابی چون قرآن بیاورید و یا یک سوره همانند قرآن از شخصی مانند او بیاورید. آیات مربوط به این قسمت عبارتند از:

1- وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا

بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی ... «1».

یعنی: «اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (لا اقل) یک سوره همانند قرآن از شخصی همانند پیامبر بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید اگر راست می گویید، اگر این کار را نکردید- و هرگز نخواهید کرد- از آتشی بترسید ...».

این آیه در صورتی دلیل بر مدعای ما خواهد بود که ضمیر در «مثله» به «عبدنا» برگردد نه به «ممّا نزّلنا»؛ زیرا در آن صورت در ردیف آیات مبحث قبل قرار می گیرد اما گرچه در ابتدای نظر، هر دو احتمال در ضمیر «مثله» وجود دارد ولی با توجه به کلمه «من» در عبارت «من مثله» و با در نظر گرفتن قانون: «الأقرب یمنع الأبعد» احتمال بازگشت ضمیر به «ممّا نزّلنا» ضعیف می گردد.

2- وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ «2».

یعنی: «تو هرگز قبل از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی تا مبادا کسانی که در صدد ابطال سخنان تو هستند شک و تردید کنند».

3- قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «3».

یعنی: «بگو ای رسول من! اگر خدا نمی خواست هرگز قرآن را بر شما تلاوت نمی کردم و شما را به احکام و حقایق آن آگاه نمی ساختم، من عمری را از این پیش (1) سوره بقره، آیه 23- 24.

(2) سوره عنکبوت، آیه 48.

(3) سوره یونس، آیه

16.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 119

میان شما زیستم آیا عقلتان را به کار نمی گیرید».

بسیار روشن است که آوردن کتابی با این عظمت از نظر محتوا و سطح فصاحت و بلاغت، از شخصی درس ناخوانده؛ چون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که در محیطی همچون جزیرة العرب رشد یافته، بدون شک جز با استمداد از خدای جهان امکان پذیر نیست و با اندک توجهی به محیط عربستان آن روز و شرایط و ویژگیهای خاص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از یک سو و به محتوای غنی و سرشار قرآن و فصاحت و بلاغت آن از سوی دیگر در اعجاز و از سوی خدا بودن قرآن، هیچ شکی باقی نخواهد ماند.

ج- تحدی به هماهنگی و عدم اختلاف در قرآن

در آیه ای از قرآن هماهنگی در محتوا و نحوه بیان، به عنوان یکی از ابعاد اعجاز دانسته شده و چنین می فرماید:

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً «1».

یعنی: «آیا در قرآن نمی اندیشند که هرگاه از ناحیه غیر خدا بود هر آینه در آن نا هماهنگی و اختلاف بسیار یافت می شد».

در این آیه شریفه بین دو امر ملازمه قرار داده شده:

1- آمدن قرآن از سوی غیر خدا.

2- مشاهده اختلاف بسیار در آن. برای پی بردن به این ملازمه، از یک سو باید ویژگیهای انسان مورد بررسی قرار گیرد و از سوی دیگر باید به ویژگیهای قرآن آگاهی پیدا کرد تا روشن گردد که آیا انسان با ویژگیهای خاص خودش که از او قابل انفکاک نیست، می تواند کتابی با این خصوصیات بیاورد بدون آنکه ناهماهنگی در محتوا و در نحوه بیان

داشته باشد؟ یا آنکه تا انسان انسان است و از سوی خدا کمک نشده است از آوردن کتابی با این محتوا و با این روش بیان، ناتوان است و بدون شک (1) سوره نساء، آیه 82.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 120

در آن اختلاف بسیاری پدید خواهد آمد؟

ویژگیهای انسان به اختصار عبارتند از:

1- تکامل تدریجی در تمام زمینه ها از جمله در بعد علمی.

2- خطا پذیری.

3- تأثیر پذیری.

4- تک بعدی و یک سو نگری.

این چهار ویژگی از چیزهایی است که با هر انسانی همراه است؛ زیرا انسان طبق بیان قرآن «1» از آغاز تولدش هیچگونه آگاهی اکتسابی را ندارد و سپس با مرور زمان هر روز بر آگاهیهای اکتسابیش افزوده می شود. و از طرفی دیگر خطا پذیری انسان کاملا محسوس بوده و کلیه مکاتب بشری و الهی آن را قبول دارند، اصولا وجود مکاتب مختلف، خود گواه روشنی بر خطا پذیری اوست. تأثیر پذیری انسان از عوامل بیرونی و درونی و از پیش داوریها و چارچوبه فکری خویش نیز امری ملموس و غیر قابل انکار است. و جالب اینکه تأثیرات در بیشتر موارد به صورت نا آگاهانه انجام می گیرد، علاوه بر همه اینها انسان موجودی است که اگر به یک موضوع یا یک بعد از یک مسئله توجه کند از سایر موضوعات یا ابعاد غافل می ماند و حتی اگر نبوغی هم داشته و یا مهارتی کسب کند آن هم در یکی دو بعد بیشتر نخواهد بود.

این ویژگیها از انسان موجودی می سازد که در شرایط مختلف و در زمینه های گوناگون و در طول چندین سال خواه ناخواه یکسانی و هماهنگی در نحوه سخن را از

دست می دهد و از نظر محتوا گفتار یا نوشتار نیز دچار تناقض گوئی و نا هماهنگیهای بسیار می شود.

ویژگیهای قرآن نیز عبارتند از:

1- در طی 23 سال نازل شده است. (1) سوره نحل، آیه 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 121

2- در موضوعات مختلف و در زمینه های گوناگون اظهار نظر کرده سخن گفته است.

3- در شرایط و حالات گوناگونی که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عارض شده، نازل گردیده است.

این خصوصیات قرآن، زمینه ای را فراهم می سازد که اگر انسانی بخواهد چنین کتابی را بنویسد به طور طبیعی دچار ناهماهنگیهای بسیار در شیوه بیان و در محتوا و مطالب می گردد.

با مقایسه این دو ویژگی، روشن می شود که قرآن کلام بشر و برخاسته از فکر بشر نیست و گرنه ناهماهنگی و اختلاف در آن قطعی بود.

با دقت در این سه قسمت از آیات تحدی معلوم می شود که قرآن، معجزه ای الهی و از سوی خداست و بشر عاجز از آوردن همانند آن است.

تذکر:

قرآن کریم در زمینه های مختلف معجزه است و بررسی همه جانبه جنبه های اعجاز قرآن در درسی جداگانه انجام خواهد شد که آن نیز به نوبه خود دلیل دیگری بر کلام الهی بودن قرآن خواهد بود.

دسته دوم: آیات مربوطه به شهادت کتب گذشته و علمای اهل کتاب به ...

آیاتی در قرآن وجود دارد که مدلولشان این است که در کتب انبیای پیشین از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ویژگیهایش سخن گفته شده و دانشمندان اهل کتاب از آن آگاهی داشتند و پس از بعثت رسول اکرم، همگان حقانیت دعوت او و کتابش را فهمیده اند ولی بعضی حق پوشی کرده و برخی بر صحت آن گواهی داده اند.

این آیات که تعداد آنها زیاد است، دارای مضامین مختلف است و در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا می شود و شماره بقیه آیات را نیز یاد آور می شویم:

1- وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ «1». (1) سوره شعراء، آیه 196- 197.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 122

یعنی: «و ذکر عظمت این قرآن در کتب انبیای پیشین مسطور است، آیا این خود آیت و برهان روشنی بر کافران نیست که علمای بنی اسرائیل از کتب انبیای سلف بر این قرآن آگاهند»؟

2- قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ «1».

یعنی: « (ای رسول! باز) به منکران قرآن بگو چه تصور می کنید؟ اگر از جانب خدا باشد و شما به آن کافر شوید در صورتی که از بنی اسرائیل شاهدی (چون عبد اللّه سلام عالمی) بر مثل قرآن

گواهی دهد و ایمان آورد و شما تکبر ورزید آری البته خدا مردم ستمکار را هدایت نخواهد کرد».

3- الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ «2».

یعنی: «اهل کتاب (یهود و نصاری) محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقانیت او را به خوبی می شناسند بدانگونه که فرزندان خود را و لکن گروهی از آنان از راه عناد، حق را کتمان می کنند در صورتی که به آن علم دارند».

4- فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ «3».

یعنی: «پس هر گاه شک و ریبی از آنچه به تو فرستادیم در دل داری از پیشینیان خود، علمای اهل کتاب بپرس که همانا این کتاب از جانب خدای تو آمده و ابدا در حقانیت آن نباید شک در دل راه دهی».

در این آیه گرچه خطاب به پیامبر است لکن مقصود، مشرکین اند و گرنه پیامبر خود شک و ریبی نسبت به وحی و نبوت خود نداشت پس این خطاب از باب: «إیّاک (1) سوره احقاف، آیه 10.

(2) سوره بقره، آیه 147.

(3) سوره یونس، آیه 94.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 123

أعنی و اسمعی یا جاره» است (به تو می گویم ولی همسایه تو بشنو).

5- وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ «1».

یعنی: «و چون کتاب آسمانی قرآن از نزد خدا به سوی آنها آمد که تصدیق (تورات) کتاب آنها را

می کرد و با آنکه پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن آنان خود به ظهور او امید فتح و نصرت داشتند بر آن کسانی که کافر به آمدن پیغمبر آخر الزمان بودند، پس چون آن پیغمبر آمد و شناختند که این همان پیغمبر موعود است به کفر از نعمت وجود او ناسپاسی کردند که خشم خدا بر کافران باد».

از این آیات و آیات دیگری که ذکر نشد از قبیل: سوره انعام، آیه 20 و 114 و اعراف، آیه 157 و فتح، آیه 29 و اسراء، آیه 107 و سبأ، آیه 6 و رعد، آیه 36 و سوره قصص، آیه 52 و به خوبی استفاده می شود که در کتب انبیای سلف، حقانیت رسول خدا و آمدن او با خصوصیات خاصه آمده بود و علما و دانشمندان اهل کتاب، پیامبر را همانند فرزندانشان می شناختند گرچه عده ای کفر ورزیده و نبوت او را نپذیرفتند و در مجموع اینها خود گواه اند که قرآن کلام الهی بوده و از سوی او برای حضرت، به عنوان هدایت بشر آمده است.

ضمنا آیات دیگری نیز در قرآن وجود دارد که مدعای ما را تأیید می کند از قبیل آیاتی که می فرماید: اگر پیامبر به دروغ چیزی را به خدا نسبت دهد، خداوند با قدرت، رگ حیاتش را قطع می نماید و احدی نمی تواند مانع آن شود «2»، بنابراین، پس از اثبات نبوت از طریق اعجاز، آنچه می گوید، کلام حق است و از این آیات، عصمت آن حضرت نیز ثابت می شود. (1) سوره بقره، آیه 89.

(2) سوره الحاقه، آیات 44- 47 و احقاف، آیه 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 124

سؤالات:

1- خلاصه ای

از افکار مشرکین و کفار را راجع به قرآن بیان کنید.

2- خلاصه ای از آراء و نظریات مستشرقین را راجع به قرآن بیان کرده و نقد کنید.

3- با چه دلیل می توانید ثابت کنید که قرآن کلام خداست؟ توضیح دهید.

4- تحدی را تعریف کرده و اقسام آن را با توضیح کامل بنویسید.

5- تحدی به قرآن را با توجه به آیات مربوطه توضیح دهید.

6- تحدی به آورنده قرآن را با آیات مربوط به آن کاملا توضیح دهید.

7- تحدی به هماهنگی و عدم اختلاف در قرآن را با توجه به آیه مربوطه و ویژگیهای انسان و قرآن بیان کنید.

8- گواهی کتب پیشینیان و دانشمندان اهل کتاب را نسبت به قرآن با توجه به آیات مربوطه توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 125

درس ششم اعجاز قرآن

اشاره

چنانکه در درس پیشین به اثبات رسانده ایم، قرآن کلام الهی است نه قول بشر؛ زیرا بشر توان آوردن چنین کلماتی را ندارد. در تعقیب همان بحث در این درس در صدد آنیم که برخی از وجوه اعجاز قرآن را بررسی کنیم تا از این راه نیز ثابت کنیم که قرآن تنها کلام الهی است و هیچگاه از فکر بشر نشأت نگرفته است و اساسا بشر قادر بر انجام چنین کاری نیست. مباحث اعجاز باید در دو قسمت مورد بررسی قرار گیرد:

الف- اعجاز و مباحث مربوط به آن.

ب- اعجاز قرآن و جوانب آن.

الف- اعجاز و مباحث مربوط به آن

اشاره

در رابطه با اعجاز باید چند مطلب مورد بررسی قرار گیرد:

1- معجزه چیست؟

2- آیا اعجاز یعنی بر هم زدن قانون علیت؟

3- آیا اعجاز و خرق عادت به منزله تغییر در سنت الهی است؟

4- آیا معجزه ممکن است؟

5- آیا معجزات علل طبیعی دارند؟

6- فرق میان معجزات و سایر خوارق عادات چیست؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 126

اینک به طور اختصار این مباحث مورد بررسی قرار می گیرد و بقیه مباحث اعجاز به جای خود موکول می شود:

1- معجزه چیست؟

در رابطه با ماهیت و حقیقت اعجاز، سخنان بسیاری گفته شده ولی به اختصار و واضح اینکه: اعجاز در لغت عرب به معنای به عجز در آوردن است (البته این اصطلاح متکلمین در علم کلام است و گرنه قرآن از آن تعبیر به «آیت» دارد) و در اصطلاح، کاری است خارق العاده که مدعی مقام نبوت برای اثبات مدعای خود می آورد و مردم را به مقابله و معارضه دعوت می کند و کسی را توان و یارای انجام چنان کاری نیست.

با دقت در این تعریف، روشن می شود که «اعجاز»، دارای شرایط و قیود ذیل است:

الف- کاری است خارق العاده و گرنه کارهای طبیعی هر چند بزرگ بوده و از توان بشر خارج باشد همانند حرکت خورشید و ماه، معجزه نیست.

ب- کاری است توأم با دعوی نبوت؛ یعنی آورنده آن، آن را به عنوان یک سند زنده برای صدق گفتار خود در دعوی رسالت از طرف خدا انجام می دهد.

ج- کاری است توأم با تحدی؛ یعنی آورنده معجزه تمام انسانها را به مقابله و معارضه دعوت می کند که اگر می توانند مانند آن را بیاورند.

د- کاری است خارج از توانائی بشر؛ یعنی معجزه

کاری است بکلی خارج از حدود توانایی نوع بشر و هیچکس حتی نوابغ جهان نمی توانند به اتکای نیروی انسانی خویش همانند آن را بیاورند.

ه- مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد خود، قید پنجمی را تحت عنوان «و مطابقة الدّعوی» اضافه کرده، مقصود از این قید این است که: کاری که توسط مدعی مقام نبوت انجام می گیرد باید مطابق مدعای او باشد مثلا مدعی نبوت

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 127

اگر گفت برای اثبات مدعای خود کور را شفا می دهم، باید کور را شفا بخشد، اگر به جای شفا دادن کور وقتی دست بر سر او کشید فرضا کور نه تنها شفا نگرفته بلکه کر هم بشود، این کار معجزه نخواهد بود، گرچه کاری خارق العاده است و از دست دیگران بر نمی آید، می گویند مسیلمه کذاب که به دروغ ادعای نبوت داشت وقتی شنید که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آب چاه کم آبی در دهان مبارک کرده و سپس آن را در آن چاه ریخت و آب چاه زیاد شد، گفت من هم چنین می کنم و او وقتی که چنین کرد آب چاه کاملا خشکید «1»، تعبیر «و مطابقة الدعوی» در عبارت خواجه، ناظر به همین شرط و نکته است.

2- آیا اعجاز یعنی بر هم زدن قانون علیت؟

در پاسخ این پرسش و توضیح آن باید بگوییم: ممکن است بعضیها معجزه را کاری بی علت بدانند و بگویند: «معجزه یعنی آنچه که بدون علت رخ می دهد». این تعریف یقینا نادرست و باطل است و از ناحیه مادی مسلکان که منکر معجزه اند ارائه شده و سر زبانها افتاده است؛ زیرا کسانی که طرفدار معجزه

هستند می خواهند آن را دلیل بر چیزی بدانند (صدق ادعای نبوت) و حال اینکه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد، دلیل بر هیچ امری نخواهد بود.

وانگهی با انکار اصل علیت دیگر هیچ چیز حتی خدا را نمی توان در عالم اثبات کرد. پس اینکه معجزه را بر خلاف قانون علیت و یا استثنائی از آن قانون بدانیم صحیح نیست بلکه اصل علیت یک اصل عقلی و غیر قابل استثنا است لکن باید توجه داشت که معنا و مفهوم اصل علیت این است که هر چیزی علتی دارد اما این سبب نمی شود که علل منحصر شود در علل مادی و عادی شناخته شده به وسیله آزمایشهای علمی؛ زیرا بسیاری از علل تا کنون شناخته نشده و ممکن است در آینده (1) کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 138.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 128

شناخته شود به عنوان مثال اگر تا دیروز تنها آتش و خورشید را کانون حرارت می دانستیم به این معنا نبود که ممکن نیست در آینده کانونهای دیگری بر آن افزوده شود.

بنابراین، همانطوری که علل عادی منحصر در علل موجود شناخته شده نیست، همچنین علت منحصر در علل عادی نخواهد بود بلکه علل غیر عادی که خارق العاده نام دارد نیز مشمول قانون علیت است و نسبت به آن استثنا نخواهد بود، پس اعجاز بر اساس نظامی فوق طبیعی انجام می گیرد، نه بر خلاف قانون علیت؛ زیرا کاری خارق العاده ای که به دست نبیی از انبیا یا ولیی از اولیای الهی انجام می گیرد علت آن همان نفس قدسی آن شخصیت الهی است؛ چون بنا نیست که علت، منحصر در علل مادی و

عادی باشد.

نتیجه اینکه: اعجاز نه تنها بر خلاف و ناقض قانون علیت نیست بلکه بر اساس اصل علیت و هماهنگ با آن است.

3- آیا اعجاز و خرق عادت به منزله تغییر در سنت الهی است؟

در توضیح این سؤال می گوییم: ممکن است برای بعضیها شبهه ای پیش آید که:

سنت الهی بر این جاری شده که هر پدیده ای را از راه علت خاصی به وجود بیاورد (سنخیت) و طبق آیات کریمه قرآن، سنتهای الهی، تغییر و تبدیلی نخواهد داشت «1»، بنابراین، خرق عادت که به منزله تغییر و تبدیل در سنت الهی است به وسیله چنین آیاتی نفی می شود؟

در پاسخ گفته می شود: این سؤال نظیر سؤال دوم است با این تفاوت که در آنجا صرفا از راه عقل، استدلال می شد و در نتیجه به آیات قرآنی استناد شده است. و پاسخ آن این است که: انحصار اسباب و علل پدیده ها در اسباب و علل عادی را یکی از (1) سوره اسراء، آیه 77 و سوره احزاب، آیه 62 و سوره فاطر، آیه 43 و سوره فتح، آیه 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 129

سنتهای تغییر ناپذیر الهی شمردن، سخنی است بی دلیل و نظیر این است که کسی ادعا کند که منحصر بودن علت حرارت در آتش یکی از سنتهای تغییر ناپذیر الهی است!!! و در برابر چنین ادعاهایی می توان گفت که: تعدد انواع علل برای انواع معلولها و جانشین شدن اسباب و علل غیر عادی برای اسباب و علل عادی، امری است که همیشه در جهان وجود داشته و از این روی باید آن را یکی از سنتهای الهی به شمار آورد و منحصر شدن اسباب به اسباب عادی را تغییری برای آن تلقی کرد که در

آیات کریمه قرآن، نفی شده است.

به هر حال، تفسیر کردن آیاتی که دلالت بر نفی تغییر و تحول در سنتهای الهی دارد، به صورتی که جانشین ناپذیری اسباب عادی به عنوان یکی از سنتهای تغییر ناپذیر به حساب آید، تفسیری بی دلیل است، بلکه آیات فراوانی که دلالت بر وقوع معجزات و خوارق عادات دارد دلیل محکمی بر عدم صحت این تفسیر می باشد، تفسیر صحیح آیات مزبور را باید از کتب تفسیر جستجو کرد و در اینجا به طور اجمال اشاره می کنیم که این دسته از آیات شریفه، ناظر به نفی تخلف معلول از علت است نه نفی تعدد علت و جانشین شدن علت غیر عادی نسبت به علت عادی بلکه شاید بتوان گفت که قدر متیقن از مورد این آیات، تأثیر اسباب و علل غیر عادی است.

4- آیا معجزه ممکن است؟

پاسخ این سؤال تا حدودی از مطالب قبلی روشن شده است؛ یعنی اینکه معجزه ممکن است یا محال؟ بستگی به تعریف معجزه دارد که ما آن را چگونه توجیه نماییم.

اگر بگوییم: معجزه یعنی کاری که بدون علت تحقق یابد و بر خلاف سنت الهی باشد، بدیهی است که چنین کاری محال است و آنهایی هم که معجزه را به کاری بی علت تعریف می کردند مقصودشان همین بود که اصل اعجاز را انکار نمایند، اما اگر اعجاز را کاری بر خلاف اصل علیت و سنت الهی ندانستیم بلکه صرفا کاری خارق

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 130

العاده دانستیم که علت آن عادی نبوده و احیانا برای توده مردم ناشناخته است و عامه مردم از آوردن چنان کاری عاجز بودند، قهرا کاری ممکن خواهد بود و گواه

صادق ما بر این مدعا وقوع معجزات در طول تاریخ به دست انبیای بزرگ الهی و پذیرش آن در ادیان است.

5- آیا معجزات علل طبیعی دارند؟

معمولا تصور می کنند معجزه باید یک علت غیر طبیعی داشته باشد؛ یعنی مستقیما و بدون هیچ واسطه ای از عامل ما ورای طبیعی سرچشمه بگیرد، در حالی که چنین نیست، هیچ مانعی ندارد که معجزه دارای یک سلسله علل طبیعی باشد اما با این قید که دسترسی به آن علل طبیعی از عهده بشری که مرتبط به جهان ماورای طبیعت نیست بیرون باشد، درست است که آن علل طبیعی بالأخره منتهی به ماورای طبیعت می شود همانطوری که تمام حوادث جهان هستی به آن مبدأ بزرگ باز می گردد ولی در اینجا عامل نزدیک همان عامل طبیعی است.

به عبارت دیگر: در مواردی که معجزه دارای عللی طبیعی است علل مزبور حتما برای بشر عادی، حتی نوابغ دانشمندان، ناشناخته است و از طریق علوم عادی کسی نمی تواند آن را بشناسد، بدیهی است که انجام چنین کاری (اگر چه عللی طبیعی دارد) معجزه محسوب می شود و نشانه آن است که انجام دهنده آن با مبدئی در ماورای جهان طبیعت آشنایی دارد و این علم و دانش را از آنجا دریافته است، به عنوان مثال: ممکن است معجزه پیامبری این باشد که در هر ساعتی که بخواهد دعا کند و باران بیاید، البته نزول باران معلول ابرها، آن هم به نوبه خود معلول تابش آفتاب بر سطح اقیانوسها و حرکات ابرها نیز معلول وزش بادها است و ... اینها همه یک سلسله علل طبیعی و عادی است ولی دسترسی به عوامل ناشناخته ای که جنبش ابرها و شرایط ریزش باران را

در جو در کنترل اراده کسی در آورد مسلما جنبه عادی ندارد و از یک رابطه ماورای طبیعی حکایت می کند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 131

منظور از ذکر این مثال ساده این است که لزومی ندارد ما اصرار بورزیم معجزات نمی توانند علل طبیعی داشته باشند همانطور که روی طرف مقابل آن هم نمی توان اصرار ورزید؛ یعنی برای معجزات یک سلسله علل مادی و طبیعی ناشناخته قائل شد؛ زیرا این موضوع گرچه امر ممکنی است ولی دلیلی هم بر لزوم آن نسبت به تمام معجزات در دست نداریم.

البته باید توجه داشت که معجزه در هر دو صورت دارای یک رشته شرایط مادی و طبیعی است (مانند مکان، زمان و ماده ای که معجزه روی آن واقع می شود) آری، اگر نام این شرایط را علل طبیعی بگذاریم در این صورت باید تصدیق کنیم که هر معجزه ای خالی از علل طبیعی نیست «1».

6- فرق میان معجزات و سایر خوارق عادات چیست؟
اشاره

چنانکه در تعریف «معجزه» گفته شده: معجزه کاری است خارق العاده، اینک سؤال این است که کار خارق العاده منحصر در اعجاز نیست و تنها به دست انبیا صادر نمی شود بلکه بسیاری هستند که کارهای خارق العاده از آنها صادر می شود در حالی که پیامبر نیستند، پس فرق میان معجزات و سایر خوارق عادات چیست؟

در پاسخ این پرسش گفته می شود: امور خارق العاده را می توان به دو بخش کلی تقسیم کرد: یکی اموری که هر چند اسباب و علل عادی ندارند، اما اسباب غیر عادی آنها کما بیش در اختیار بشر، قرار می گیرد و می توان با آموزشها و تمرینهای ویژه ای به آنها دست یافت مانند کارهای مرتاضان.

بخش دیگر، کارهای خارق العاده ای است که تحقق

آنها مربوط به اذن خاص الهی است و اختیار آنها به دست افرادی که ارتباط با خدای متعالی ندارند سپرده نمی شود و از این روی دارای دو ویژگی اساسی است: اولا- قابل تعلیم و تعلم نیست، ثانیا- (1) رهبران بزرگ و مسئولیتهای بزرگتر، ص 138.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 132

تحت تأثیر نیروی قویتر قرار نمی گیرد و مغلوب عامل دیگری واقع نمی شود، این گونه خوارق عادات، مخصوص بندگان برگزیده خداست و هرگز در دام گمراهان و هوسبازان نمی افتد، البته مخصوص انبیا نیست بلکه گاهی سایر اولیای الهی همانند ائمه اطهار علیهم السّلام نیز از این کارها برخوردارند، گرچه در اصطلاح به آنها معجزه نمی گویند بلکه «کرامت» نامیده می شود «1».

به هر حال، اگر بخواهیم به طور روشن و واضح، فرقهای اساسی این دو نوع خوارق عادات را برشمریم به اختصار چنین است:

الف- معجزه قید و شرط خاصی ندارد:

کارهای خارق العاده ای که از مرتاضان و مانند آنها سر می زند از جهات مختلفی محدود و دارای قیود و شرایط خاصی است در حالی که معجزات چنین قید و شرطی را ندارند. توضیح اینکه: از آنجا که نیروی انسانی هر چه باشد محدود است، اموری هم که متکی به آن است طبعا محدود خواهد بود، بنابراین، کارهای خارق العاده ای که صرفا متکی به نیروی انسانی است از هر جهت محدود می باشد مثلا مرتاضان برای انجام کارهای حیرت انگیز خود به تعلیم و تعلم و تمرین و تربیت نیازمندند و تا این دوران را طی نکنند قادر به انجام کاری نخواهند بود، لذا شما هرگز یک «مرتاض مادر زاد» پیدا نمی کنید.

از طرف دیگر این گونه افراد قادر به انجام هر نوع کاری نیستند،

بلکه توانایی هر یک محدود به امور معینی می باشد لذا برای همه، همان کارهای معین را تکرار می کنند. و باز از طرف دیگر، مرتاضان و مانند آنها در هر شرایطی از زمان و مکان و با هر ابزاری قادر به انجام کارهای خود نیستند، غالبا محتاج به ابزار معین و شرایط خاصی از نظر زمان و مکان یا سایر جهات هستند.

در حالی که معجزات پیامبران هیچیک از این قیود و شرایط را ندارد و چون متکی به نیروی لا یزال و نامحدود خداست، پیامبر نیازمند به تعلیم و تربیت و تمرین (1) آموزش عقاید، آقای مصباح یزدی، ج 1 و 2، ص 264.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 133

خاصی برای انجام معجزات نیست، حتی ممکن است مانند حضرت مسیح علیه السّلام در همان گاهواره با سخن گفتن شیرین و جذاب خود اعجاز کند.

از سوی دیگر معجزات پیامبران بر محور موضوعات خاصی دور نمی زند، لذا کرارا اتفاق افتاده که افراد حقیقتجو (نه لجوج و معاند) از پیامبران عصر خود معجزه خاصی می خواستند، آنها هم از انجام آن سر باز نمی زدند، ولی غیر پیامبران چنین نیستند و نمی توانند با هر پیشنهادی موافقت نمایند.

از جهت دیگر: معجزات انبیا علیهم السّلام نیازمند به ابزار و شرایط زمانی و مکانی خاصی نبوده است و خلاصه هیچگونه از آن محدودیتها و قیود و شرایط خاصی که در کارهای خارق العاده دیگران وجود دارد در معجزات آنها نیست «1».

ب- خوارق عادات قدرت تحدی نداشته و قابل معارضه است:

مرتاضان و مانند آنها در کارهای خارق العاده خود جرئت تحدی و معارض طلبیدن را ندارند؛ زیرا ممکن است دیگری نیز همانند آن یا بهتر از آن را بیاورد؛ زیرا قدرت

او صرفا یک قدرت انسانی است و مانند آن بسیارند، ولی معجزات انبیا قابل معارضه نیست چون متکی به یک قدرت لا یزال و نامحدود است، لذا معجزات انبیا همراه با تحدی، انجام می گیرد و این جرئت را دارند که به همه جهانیان خطاب کنند اگر می توانید مثل آن را بیاورید.

ج- خوارق عادات بشری تاب مقاومت در برابر معجزات را ندارند:

یعنی هنگامی که با آنها در یک میدان وارد شود شکست می خورد، چنانکه سحره فرعون در برابر موسای کلیم علیه السّلام شکست خورده و به عجز خود اعتراف نموده و به او ایمان آوردند، اما معجزه چون متکی به قدرت لا یزال الهی است غیر قابل شکست است.

د- امتیاز اساسی بین انبیا و مرتاضان و ساحران و ...:

راه دیگری که می توان بدان وسیله، معجزات را از سایر خوارق عادات بشری شناخت، مطالعه در وضع (1) رهبران بزرگ و مسئولیتهای بزرگتر، ص 147.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 134

کردار و صفات آورندگان آنهاست.

کسی که دست به کارهای خارق عادتی مانند اعمال مرتاضان و ساحران و کاهنان می زند مسلما دارای یک هدف عالی و روحیه و صفات ممتاز نیست؛ زیرا این گونه کارها را معمولا برای یکی از چند منظور ذیل انجام می دهند:

الف- سرگرمی و کسب درآمد از این راه.

ب- اغفال مردم ساده لوح.

ج- کسب شهرت و مانند آن.

اینکه می گوییم انجام این گونه کارها حتما برای یکی از مقاصد فوق است به این دلیل است که این کارها از قبیل کارهای مفید علمی و تربیتی، تولیدی، صنعتی و خلاصه کارهای مثبت نیست که کسی بخاطر یک هدف عالی مانند خدمت به اجتماع دنبال آن برود.

بنابراین، مرتاضی که عمر خود را صرف فرا گرفتن و تمرین چنین کارهایی می کند مسلم از یک روح عالی و صفات برجسته و ممتاز برخوردار نخواهد بود، لذا دیده می شود که همواره افراد کم مایه، بیسواد و ضعیف گرد این گونه کارهای می گردند، هرگز شنیده نشده که یک دانشمند بزرگ و یا یک فیلسوف متفکری، دنبال این گونه کارها باشد.

مطالعه در سوابق زندگی این گونه اشخاص و چگونگی بهره برداری

از کارهای خوارق عاداتی که انجام می دهند، با در نظر گرفتن طرز اخلاق و رفتار آنها در اجتماع، می تواند راهنمای خوبی برای پی بردن به وضع آنها باشد و هدف اصلی و نهایی آنها را روشن سازد.

تفاوت اساسی انبیا و معجزاتشان با این گونه اشخاص و کارهایشان خیلی واضح است، انبیا دارای هدف عالی تربیتی بوده اند و معجزاتی که می آوردند به همین منظور یعنی برای راهنمایی و هدایت نوع بشر و اجرای برنامه های اصلاحی بوده و هیچگونه قصد اغفال و سوء استفاده و کسب شهرت و امثال آن را نداشته اند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 135

این هدف مقدس از لابلای اعمال و چگونگی سلوک آنها با مردم و سوابق زندگی آنها، به خصوص در طرز بهره برداری از معجزاتی که انجام می دادند کاملا مشخص می شود.

در رابطه با اعجاز مباحث دیگری قابل طرح است لکن چون اساس بحث ما در اعجاز قرآن است به همین مقدار اکتفا می کنیم و طالبین به کتبی که در رابطه با معجزات و اثبات رسالت انبیا نوشته شده مراجعه نمایند.

ب- اعجاز قرآن و جوانب آن

اشاره

از میان معجزات بی شمار و خارق عاداتی که از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صادر شده تنها قرآن سند زنده و حقانیت آن حضرت معرفی می شود، همه می گویند: کتابی است فوق افکار بشر، کسی نتوانسته تا کنون کتابی همانند آن را بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانی است.

علت اینکه قرآن را به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش انتخاب کرده اند این است که:

اولا- قرآن معجزه ای است گویا:

زیرا پیامبران پیشین می بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند که در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پیامبران آن را تکمیل می کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام غیر از قرآن نیز صادق است، ولی قرآن یک معجزه گویاست نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می کند، مخالفان را به مبارزه می خواند، محکوم می سازد و از میدان مبارزه پیروز بیرون می آید، لذا پس از وفات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همانند زمان حیات او به دعوت خود ادامه می دهد، هم دین است و هم معجزه برای اثبات آن، هم قانون است و هم سند صحت آن.

ثانیا- قرآن معجزه ای جاودانی و جهانی است:

زیرا مرز «زمان و مکان» را درهم شکسته و ما فوق زمان و مکان قرار گرفته است، بخاطر اینکه معجزات پیامبران

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 136

گذشته و حتی معجزات غیر قرآنی خود پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روی نوار معینی از زمان و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عده خاصی صورت گرفته است؛ یعنی سخن گفتن نوزاد مریم علیه السّلام و زنده کردن مردگان و مانند آن در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینی بوده و چنانکه می دانیم اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم، حقیقت آنها کم رنگتر جلوه می کند و کهنه می گردد، این از خواص حوادث زمانی است.

ولی قرآن بستگی به زمان و مکان ندارد، همچنان به همان قیافه ای که در

هزار و چهارصد سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می کند، بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنماییم، پیداست که هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت. و بدیهی است یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

و ثالثا- قرآن معجزه ای روحانی است:

بخاطر اینکه امور خارق العاده ای که از پیامبران خدا قبل از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده، همه جنبه جسمانی داشته است، شفای بیماران غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان، سخن گفتن کودک نوزاد در گهواره و ... همه جنبه جسمی دارند یعنی چشم و گوش انسان را تسخیر می کنند، ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته آنچنان معانی بزرگ در بر دارد که در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می سازد و افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می کند، معجزه ای است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری چنین معجزه ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد «1». (1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 83- 85.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 137

وجوه اعجاز قرآن

اشاره

از یک نظر می توان اعجاز قرآن را به دو جنبه لفظی و معنوی تقسیم کرد، اعجاز لفظی یعنی جنبه هنر و زیبایی آن و اعجاز معنوی، جنبه فکری و علمی آن است؛ زیرا مقوله هنر و زیبایی غیر از مقوله علم و تفکر است، زیبایی مربوط به فن است ولی علم مربوط به کشف، علم یعنی آنچه که حقیقتی را برای انسان کشف می کند ولی زیبایی و جمال یعنی چیزی که یک موضوع جمیل و زیبایی را به وجود می آورد.

قرآن به اتفاق نظر هر کس که سخن شناس است و اندکی با زبان قرآن آشنایی دارد، حتی فرنگیها که با زبان عربی آشنایی پیدا

کرده اند، تصدیق کرده اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبایی سخن بی نظیر است، چرا که قرآن از سبک مخصوصی برخوردار است، نه نثر است و نه شعر، در صورتی که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، «اما شعر نیست» به دلیل اینکه وزن و قافیه که در شعر کهن از پایه های اصیل شعر محسوب می شد ندارد، و علاوه بر وزن و قافیه، از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.

مراد از تخیلات همان تشبیهات مبالغه آمیزی است که در اشعار آورده می شود تا آنجا که گفته شده «أحسن الشّعر أکذبه» یعنی بهترین شعرها دروغترین آنهاست؛ چون هر چه دروغتر باشد قشنگ تر می شود مثل شعر این شاعر:

یا رب چه چشمه ای است محبت که من از آن* یک قطره آب خوردم و دریا گریستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من* با آنکه در غمت به مدارا گریستم چنانکه ملاحظه می کنید این شعر، به همان نسبت که دروغ است شیرین است، قرآن اساسا خود مسائل معنوی را در نهایت روانی و با جذابیت خاصی طرح می نماید و نیازی به تشبیهات دروغ ندارد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 138

«و اما نثر نیست» به جهت اینکه هیچ نثری آهنگ بردار نیست و قرآن عجیب آهنگین است، آیا تا کنون دیده اید که یک کتاب دینی یا غیر دینی را بتوان با آهنگهای مختلف خواند؟ تنها کتابی که می توان آن را با آهنگ قرائت کرد قرآن است، آیات مختلف قرآن آهنگهای مختلف می پذیرد؛ یعنی آهنگهای مختلف متناسب با معانی آیات است مثلا اگر

تخویف بکند آهنگی می پذیرد که دل را تکان داده و بترساند، و آیات تشویقی آهنگی می پذیرد که آرامش ببخشد.

به هر حال، قرآن کریم از جهات مختلف و از جنبه های گوناگون معجزه است که در رابطه با اعجاز قرآن و جهات مختلف آن کتابهای بسیار نوشته شده و هر مؤلفی در تألیفش (که بعضیها تماما در رابطه با اعجاز قرآن است و بعضی دیگر بخشی از مباحث آن کتاب به اعجاز قرآن اختصاص یافته است) تا جایی که امکان بحث اعجاز بود در آن رابطه بحث کرده است، در عین اینکه کتب بی شماری در این رابطه تألیف شده، هنوز تمام جنبه های اعجاز قرآن بررسی نشده است.

و به تعبیر دیگر: حق قرآن در این راستا (همانند بقیه ابعاد آن) ادا نشده است، و یقینا ما نیز در این نوشتار که در حد یک درس است نخواهیم توانست حق این مهم را ادا کنیم ولی از باب اینکه:

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

به گوشه ای از جنبه های اعجاز اشاره می کنیم «1».

بعضی از جنبه های اعجاز قرآن در درس پیشین مورد بررسی قرار گرفت از قبیل: (1) برای آگاهی بیشتر به جنبه های اعجاز قرآن به این کتابها مراجعه کنید: المیزان، ج 1 تفسیر نمونه، ج 1، و البیان، آیت اللّه خویی، و معجزه بزرگ، محمد ابو زهره، ترجمه محمود ذبیحی، و معارف اسلامی 2، و وحی و نبوت و آشنایی با قرآن، شهید مطهری، و اعجاز القرآن، رافعی، و اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز، عبد القاهر جرجانی، و رهبران بزرگ و مسئولیتهای بزرگتر، آقای مکارم شیرازی، و شناخت قرآن، دزفولی و آموزش عقاید،

آقای مصباح یزدی، درس سی و دوم، و التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 4، و اتقان، سیوطی، ج 2، ص 148.

و برهان، زرکشی، ج 2، و بحار، ج 17، ص 159- 225.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 139

تحدی به مثل، تحدی به آورنده آن، تحدی از جهت هماهنگی و عدم اختلاف و ...

و به جنبه های دیگر آن به اختصار در این درس خواهیم پرداخت و آنها عبارتند از:

الف- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت.

ب- اعجاز قرآن از نظر علو معنا و محتوا.

ج- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربایی.

د- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غیب.

ه- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف.

الف- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت
اشاره

قرآن به زبان عربی نازل شده است و مانند سایر گفتارهای عربی یا غیر عربی دیگر، از کلمات و کلمات آن نیز از حروف معین و مشخصی ساخته شده است که در اختیار بشر قرار دارد، ولی چگونه است که بشر نمی تواند مانند آن را بیاورد، همانند یک گیاه که مواد ترکیبی و فرمول ترکیب آن مشخص شده است ولی بشر نمی تواند از ترکیب همان مواد با همان فرمول معین گیاه زنده را بسازد.

هندسه کلمات قرآن، بی نظیر است نه کسی توانسته کلمات قرآن را بدون آنکه به زیباییهای آن لطمه وارد کند پس و پیش کند و نه کسی توانسته است مانند آن را بیاورد، اسلوب قرآن نه سابقه دارد و نه لاحقه؛ یعنی نه قبلا کسی با این سبک سخن گفته است و نه بعدا کسی توانسته است با آن رقابت و یا از آن تقلید کند. قرآن از انسجام و آهنگ ویژه ای برخوردار است که

در هیچ نثری تا کنون دیده نشده است و هیچ نثری مانند قرآن، پذیرش آهنگهای متناسب با عوالم معنوی را ندارد «1».

«عبد القاهر جرجانی» مبتکر علوم بلاغت، علم معانی و بیان را برای درک اعجاز قرآن بنا نهاد و به همین منظور دو کتاب «اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز» را به نگارش (1) معارف اسلامی، 1- 2، ص 162.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 140

در آورد.

رافعی در کتاب اعجاز القرآن خود بلاغت قرآن را مورد سنجش قرار داده است، از جمله سخنان او در این رابطه چنین است:

«فصاحت قرآن، فوق فصاحتهای فنی است که علوم بلاغتی از آن گفتگو می کند، حقیقت اعجاز قرآن یکی از اصول لا ینحل و مطالب مرموز تاریخ است که تا کنون هیچ کس کاملا به کشف آن موفق نگشته است ...».

«در طول روزگار، عقول بشری بر قرآن برتری نیافته و پیوسته آراء و افکار انسانی نسبت به آن پست و ناچیز به شمار می آید و این خود بهترین وجه برای اعجاز آن است».

«یگانه مبیّن اهمیت اصول بیانی قرآن، همانا دقت نظر در حقیقت معنی و ارتباط آن با سیاق الفاظ دیگر از اشتباه و نظائر آن است ... و نظر در وجوهی که به مناسبت آنها الفاظ انتخاب شده است و همچنین نظر در روابط الفاظ و معانی و حروف و صیغ و تناسب آنها با ویژگیهای صوتی و موقعیت آن در دلالت وضعی و توجه به سیاق کلام و وجه حذف و ایجاز و تکرار و جز اینها که همه آنها به بهترین وجه در قرآن رعایت شده است و بدون هیچگونه تصنع

و تکلف چنان است که همه آن در یک قالب ریخته شده است و این نکات به آن درجه ای که در قرآن است در بلاغت انسانی پیدا نمی شود ...».

«هر کدام از کلمات قرآن، دارای روحی متناسب با حالات ترکیب و با نظم و روش کلام است که در ترکیبات دیگران وجود ندارد و از آن روح جز اعجاز نمی توان تعبیر کرد».

«هر گاه عبارات قرآن تبدیل به عبارات دیگر شود، در حکم ترجمه محسوب می شود، هر قدر در کلمات فصحا تفحص کنیم، ترکیبی که قابل مقایسه با قرآن باشد یافت نمی شود و به خوبی واضح است که از صنع انسانی است و دارای طراوت کلام الهی نیست و در مقایسه با قرآن انحطاط آن معلوم می شود»، (پایان کلام رافعی در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 141

اعجاز القرآن).

گواهی دیگران درباره قرآن

نه تنها دانشمندان اسلامی در رابطه با عظمت و اعجاز قرآن سخن گفته اند، دیگران نیز در این باره داد سخن داده و قرآن را فوق درک و فکر بشر معرفی کرده و بشر را ناتوان از آوردن مثل آن دانسته اند، به عنوان نمونه به سخن بعضی از آنها اشاره می کنیم:

1- ابو العلاء معری (متهم مبارزه با قرآن) می گوید: «این سخن در میان همه مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان مورد اتفاق است که کتابی که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخت و تا کنون کسی نتوانسته است مانند آن را بیاورد. سبک این کتاب با هیچیک از سبکهای معمول میان عرب اعم از خطابه، رجز، شعر و سجع کاهنان شباهت ندارد. امتیاز و

جاذبه این کتاب بقدری است که اگر یک آیه از آن در میان کلمات دیگران قرار گیرد همچون ستاره ای فروزان در شب تاریک می درخشد» «1».

2- ولید بن مغیره مخزومی، مردی که به حسن تدبیر و فکر سائب شهرت داشت و برای حل مشکلات اجتماعی از فکر و تدبیر او در زمان جاهلیت استفاده می کردند و به همین جهت او را «ریحانه قریش» می نامند، پس از اینکه چند آیه از اول سوره غافر را از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنید به محفلی از طایفه بنی مخزوم حاضر شد و چنین گفت:

«به خدا سوگند از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان ... «و إنّ له لحلاوة و إنّ علیه لطلاوة و إنّ أعلاه لمثمر و إنّ أسفله لمغدق و إنّه لیعلوا و لا یعلی علیه» «2». (1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 90 به نقل از قرآن و آخرین پیامبر.

(2) مجمع البیان، ج 10، سوره مدثر، و سیره ابن هشام، ج 1 ص 288.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 142

یعنی: «گفتار او شیرینی خاصی و زیبایی مخصوصی دارد، بالای آن (همچون شاخه های درختان تنومند) پر ثمر و پایین آن (مانند ریشه های درختان کهن) پر مایه است، گفتاری است که بر هر چیز پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد».

3- «کارلایل» مورخ و دانشمند معروف انگلیسی درباره قرآن می گوید: «اگر یک بار به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقایق برجسته و خصائص اسرار وجود، طوری در مضامین جوهری آن پرورش یافته که عظمت و

حقیقت قرآن به خوبی از آنها نمایان می گردد و این خود مزیت بزرگی است که فقط به قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمی و سیاسی و اقتصادی دیگر دیده نمی شود، بلی خواندن برخی از کتابها تأثیرات عمیقی در ذهن می گذارد ولی هرگز با تأثیر قرآن قابل مقایسه نیست، از این جهت بایستی گفت: مزایای اولیه قرآن و ارکان اساسی آن مربوط به حقیقت و احساسات پاک و عناوین برجسته مسائل و مضامین مهم آن است که هیچگونه شک و تردید در آنها راه نیافته و پایان تمام فضائلی را که موجد تکامل و سعادت بشری است در بر داشته و آنها را به خوبی نشان می دهد» «1».

4- «جان دیون پورت» مؤلف کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قرآن» «2»، می نویسد: «قرآن به اندازه ای از نقائص مبرا و منزه است که نیازمند کوچکترین تصحیح و اصلاحی نیست و ممکن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون اینکه انسان کمترین ناراحتی از آن احساس کند».

و باز او می نویسد: «و همه این معنا را قبول دارند که قرآن با بلیغ ترین و فصیح ترین لسان و به لهجه قبیله قریش که نجیب ترین و مؤدب ترین عربها هستند نازل شده است ... و مملو از درخشنده ترین اشکال و محکمترین تشبیهات است ...» «3». (1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 91 به نقل از مقدمه کتاب سازمانهای تمدن امپراطوری اسلام.

(2) ص 111.

(3) همان مدرک صفحه 91.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 143

5- «گوته» شاعر و دانشمند آلمانی می گوید: «قرآن اثری است که

به واسطه سنگینی عبارت آن خواننده در بادی امر رمیده می شود و سپس مفتون جاذبه آن می گردد و بالأخره بی اختیار مجذوب زیباییهای متعدد آن می شود» «1».

و در جای دیگر می گوید: «سالیان درازی کشیشان از خدا بی خبر ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دور نگاه داشته اند؛ اما هر قدر که ما قدم در جاده علم و دانش گذارده باشیم، پرده های جهل و تعصب نابجا از بین می رود و به زودی این کتاب توصیف ناپذیر (قرآن) عالم را به خود جلب نموده و تأثیر عمیقی در علم و دانش جهان کرده، عاقبت محور افکار مردم جهان می گردد».

و هم او می گوید: «ما در ابتدا از قرآن رو گردان بودیم اما طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب نمود و ما را دچار حیرت ساخت تا آنجا که در برابر اصول و قوانین علمی و بزرگ آن سر تسلیم فرود آوردیم».

6- «ویل دورانت» مورخ معروف می گوید: «قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوایی به وجود آورده که در هیچ یک از مناطق جهان ... شبیه و نظیر نداشته است».

سخنانی که دانشمندان غیر مسلمان در رابطه با قرآن گفته اند بسیار است و ما را یارای نقل همه آنها نیست در این مختصر به همین چند فراز بسنده می کنیم.

آیا کسی به معارضه با قرآن برخاسته است؟

تاریخ به خوبی نشان می دهد که اعراب اصیل و خالص زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نظر سخن سرایی و نکته سنجی و ریزه کاریهای ادبی به جایی رسیده بودند که بی سابقه بود، به طوری

که نسلهای بعد هم نتوانسته اند قدم در جای قدم آنها بگذارند (1) از کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 144

و می توان گفت در فصاحت و بلاغت و محسنات کلام، به آخرین درجات کمال رسیده بودند.

قرآن کریم در این یگانه صفت که عرب جاهلی به آن می نازید با آنها به معارضه برخاست و غرور آنها را تحریک کرد تا آن حد که درهم ریختن اساس عقاید دینی آنها را منوط به آن کرد که آنان قدرت آوردن مثل قرآن را ندارند ولی قریش و سایر اعراب در برابر دعوت قرآن به معارضه:

وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ... «1»، پاسخی جز عجز و ناتوانی نداشتند لذا میدان را خالی کرده و پا به فرار نهادند چنانکه قرآن کریم نقل می کند:

أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ «2».

یعنی: «آنها دلهای خود را از قرآن بر می گرداندند تا از آن خود را پنهان دارند، بدانید آنگاه که آنها سر در جامه فرو می برند، خدا می داند آن را پنهان می دارند و آن را که آشکار می سازند».

تا جایی که تاریخ نشان می دهد کمتر افرادی حاضر به معارضه با قرآن شدند و آنهایی هم که به معارضه با قرآن برخاسته اند عرض خود بردند و زحمت مسلمین را روا داشتند. در تاریخ نام بعضیها که احتمالا یا یقینا به معارضه با قرآن برخاسته بودند، برده شده که آنها پس از اقدام به این کار، بعضیها به عجز خود اعتراف نموده و بعضی دیگر نیز کلماتی را که

حقا مایه رسوایی خودشان بود سر هم کرده و به عنوان همانند قرآن عرضه نمودند که هر انسان صاحب فنی می داند آن جملات جز اینکه ماهیت گوینده آنها را روشن سازد چیز دیگری را نشان نمی دهد: (1) سوره بقره، آیه 23.

(2) سوره هود، آیه 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 145

الف- در تاریخ نام عبد اللّه بن مقفّع، ابو شاکر دیصانی، عبد الکریم بن ابی العوجا و عبد الملک بصری و متنبّی احمد بن حسین کوفی و ابو العلا معرّی و مسیلمه کذاب و ... «1» را برده اند که اینها در مقام معارضه با قرآن بر آمده بودند که احیانا ممکن است این نسبت به بعضیها صحیح نباشد، به هر حال، گفته شد که چهار نفر اول (عبد اللّه بن مقفع، ابو شاکر دیصانی، عبد الکریم بن ابی العوجا و عبد الملک بصری) که از مادیین عرب بودند سالی در مسجد الحرام گرد آمده و در مورد حج و اسلام و پیامبر، سخن می گفتند و ناراحتی خود را در نیرومندی اسلام و مسلمانان بازگو می کردند، سپس به اتفاق آرا تصمیم گرفتند با قرآن که اساس و محور اسلام است، معارضه کنند، هر یک از آنها تعهد نمودند که تا یک سال، ربع قرآن را مورد نقض قرار دهند، سال دیگر که در موسم حج به همدیگر رسیدند و از عملکرد همدیگر جویا شدند هر کدام آیه ای را ذکر کردند که آنها را به حیرت انداخته بود و به زانو در آورده و آنها را از معارضه با قرآن منصرف کرده بود: ابن ابی العوجا گفت آیه:

لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا

«2»، مرا به حیرت انداخته است.

دیگری آیه: یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً ... «3» را خواند و گفت: این آیه مرا متحیر ساخته و به خود مشغول کرده است.

سومی گفت: آیه یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی «4» چنان مرا متحیر کرده که به آیه دیگر نرسیده ام.

چهارمی اظهار داشت من در آیه: فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا «5» متحیر (1) التمهید فی علوم القرآن، ج 4 از ص 227- 249 را ملاحظه نمایید.

(2) سوره انبیاء، آیه 22.

(3) سوره حج، آیه 73.

(4) سوره هود، آیه 44.

(5) سوره یوسف، آیه 80.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 146

مانده ام، بلاغت توأم با ایجاز این آیه مرا چنان در تفکر فرو برد که به دیگر آیات نپرداخته ام در این هنگام که آنان به عجز و ناتوانی خود اعتراف می کردند امام صادق علیه السّلام از کنار آنها عبور می کرد این آیه را تلاوت کرد: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1».

ب- مسیلمه کذاب از مردم «یمامه» نیز به معارضه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آیاتی را آورده است که انسان از نقل آنها شرم دارد، در عین حال بد نیست چند جمله از آنها را که زنندگی کمتری دارد در اینجا بیاوریم:

1- در برابر سوره «الذاریات»، این جمله ها را آورده است:

«و المبذّرات بذرا و الحاصدات حصدا! و الذّاریات قمحا! و الطّاحنات طحنا! و العاجنات عجنا! و الخابزات خبزا! و الثّاردات ثردا! و اللاقمات لقما! إهالة

و سمنا!» «2».

یعنی: «قسم به دهقانان و کشاورزان! قسم به درو کنندگان! قسم به جدا کنندگان گندم از کاه! قسم به خمیر کنندگان! قسم به پخت کنندگان نان! قسم به ترید کنندگان! قسم به افرادی که لقمه های چرب و نرم بر می دارند!!».

2- «یا ضفدع بنت ضفدعین! نقی ما تنقین! نصفک فی الماء و نصفک فی الطّین! لا الماء تکدّرین و لا الشّارب تمنعین!» «3».

یعنی: «ای قورباغه دختر قورباغه! آنچه می خواهی صدا کن! نیمی از تو در آب و نیم دیگر در گل است! نه آب را گل آلود می کنی و نه کسی را از خوردن آب جلو گیری می نمایی!!».

و عباراتی هم در المیزان و التمهید فی علوم القرآن، نقل شده که نیازی به ذکر این (1) سوره اسراء، آیه 88، برای آگاهی بیشتر به این داستان، رجوع کنید به احتجاج طبرسی، ج 2، ص 142 و بحار، ج 17، ص 213 و التمهید، ج 4، ص 240.

(2) اعجاز القرآن، رافعی.

(3) قرآن و آخرین پیامبر، و تفسیر نمونه، ج 1، ص 89.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 147

اضافات نیست «1».

با مراجعه به تاریخ و روشن شدن این جهت که در طول تاریخ، تعداد افرادی که به معارضه با قرآن برخاسته اند به عدد انگشتان نمی رسد، معلوم می شود که مخالفین با همه عنادی که به اسلام داشتند، قادر بر آوردن مثل قرآن نبودند و گرنه اقدام می کردند؛ زیرا این کار آسانترین و کم هزینه ترین کار برای مبارزه با اسلام است. در قرون اخیر نیز استعمارگران غرب برای تضعیف مقام قرآن تلاشها کرده اند و می کنند و مدعیان دروغین پیروی حضرت مسیح علیه السّلام برای پایین

آوردن عظمت اسلام در هر سال و هر ماه اموال گزافی خرج می کنند، سیاستبازان و گردانندگان سیاست جهان، قرنهاست که برای زیر سلطه در آوردن کشورهای اسلامی و چپاول ثروت آنها به طور آشکار و نهان با قرآن مبارزه می کنند، ولی هیچگاه به خود اجازه نداده اند که هیأتی از سخنوران جهان را تشکیل دهند که بتوانند به ندای تحدی قرآن پاسخ دهند و یا لا اقل یک سوره مثل قرآن را بیاورند و به جهانیان عرضه نمایند، با اینکه این کار اگر برای بشر میسر بود برای آنها سهلترین و کم خرج ترین کارها بود؛ زیرا این کار به مراتب از ایجاد ادیان مصنوعی از قبیل، بهاییگری، بابیگری و قادیانیگری آسانتر است.

اعجاز قرآن به گونه ای است که حتی کلام پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام که سر آمد فصحا و بلغاء بودند همانند آن نخواهد بود.

ب- اعجاز قرآن از نظر علو معنا و محتوا

بررسی محتوای قرآن و فهم آن به گستردگی همه جهان است:

وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ «2». (1) المیزان، ج 1، ص 67، و التمهید، ج 4، ص 228 به بعد.

(2) سوره لقمان، آیه 27.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 148

یعنی: «اگر تمامی درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر مدادکار گردد، باز نگارش کلمات خدا ناتمام بماند، همانا خدا را اقتدار و حکمت است».

با مراجعه به قرآن کریم و آگاهی از معارف بلند آن و احاطه کلی آن بر مسائل در تمام زمینه ها با توجه به آورنده آن که یک شخص امی بود

و با در نظر گرفتن زمان و مکان نزول آن، معلوم می شود که قرآن کلام الهی است و از طاقت بشر گرچه تحصیل کرده و از نوابغ جهان باشد، خارج است، چه رسد به انسان عادی درس نخوانده و پرورش یافته در محیطی آکنده از جهل (زیرا اگر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیامبر نبود و قرآن از طرف خدا برای هدایت بشر بر او نازل نمی شد، او فردی عادی و شخصی درس نخوانده از همان مردم قریش بود، یقینا توان آوردن چنین کتابی را با محتوای این چنین نمی داشت).

قرآن حاوی مطالبی در زمینه معارف و الهیات، و مبدأ و معاد، شناخت انسان از بدو خلقت تا مرگ و پس از مرگ، ماورای طبیعت از روح و ملک و جن، فلکیات و زمین و تاریخ و شئون زندگی انبیای گذشته و آنچه که بین آنها و اممشان گذشته بود، و احتجاجات و امثال و حکم و اخلاقیات و حقوق خانواده و حقوق مدنی و سیاسات و نظام اجتماعی و قوانین جنگ و صلح و قضا و قدر و عبادات و معاملات و نکاح و طلاق و میراث و حدود و دیات و قصاص و ... است و تمامی این امور با دلایل قاطع و براهین واضح بررسی و اثبات شده است به گونه ای که نه سابقه داشت و نه لاحقه و با گذشتن چهارده قرن هنوز خللی در دستورات و قوانین و احکامی که از ناحیه قرآن ارائه شده است وارد نشده و هنوز کسی نتوانسته به معارضه با آنها برخیزد «1». و بررسی در محور هر یک از این موضوعات

نیازمند به تدوین کتابی است. (1) البیان، ص 67.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 149

مطالبی که قرآن آنها را مطرح کرده و به بحث در پیرامون آنها می پردازد به گونه ای است که با مباحث معمولی و به آن کیفیتی که در بین دانشمندان رایج است فرق دارد، به عنوان نمونه:

1- انسان در مکتب قرآن از انسانی که بشر از راه حس می شناسد به مراتب گسترده تر است، انسانی که بشر از راه حس می شناسد در میان دو پرانتز (تولد و مرگ) قرار دارد و قبل و بعد این پرانتزها را تاریکی گرفته است و از نظر حس، مجهول است ولی انسان قرآن، این پرانتزها را ندارد، و از دو طرف به مبدأ و معاد می پیوندد، برنامه های وسیع و پهناور قرآن برای سازندگی انسانهاست که هر یک گوشه ای از اعتقادات و اخلاق و اعمال بیرون از شمار، انسانیت را فرا گرفته است و به تمام دقایق و جزئیات آن رسیدگی می کند.

قرآن به یک معنا کتاب انسان شناسی است اما به گونه ای که خدای انسان او را آفریده است و چون کتاب انسان شناسی است، پس کتاب خدا شناسی نیز هست؛ زیرا سرشت روح انسان از خدا و به سوی خداست و اگر انسان خود را بشناسد خدا را شناخته است و تا خود را نشناسد، خدای خود را به درستی نمی تواند بشناسد. و از طرف دیگر تنها از طریق شناختن خداست که انسان به واقعیت حقیقی خود پی می برد.

2- خدای قرآن غیر از آن خدایی است که مردم عصر نزول قرآن به آن معتقد بودند چرا که: قرآن پیوند و ارتباط با خدا را در

همه شئون زندگی انسانها جریان می دهد، قرآن، خدا را، یک موجود بیگانه با بشر معرفی نمی کند که او را صرفا محرک اول یا واجب الوجودی که فقط او را آفریده است بشناسد.

در منطق قرآن، خداوند در همه صحنه های زندگی بشر حاضر است و به او نزدیکتر از رگ گردن اوست، آنان که به او ایمان دارند، دوست دارد، آنان نیز او را

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 150

دوست دارند: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» «1»، خدای قرآن یک مطلوب و محبوب است، مایه دلبستگی بشر است، روح بشر را مشتعل و آماده فداکاری در راه حق می سازد، احیانا خواب شب و آسایش روز را از او می گیرد؛ زیرا به صورت عالیترین ایده در زندگی او تجلی می کند، او دلهای بشر را به خود جذب می کند و به آنها آرامش می بخشد:

«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» «2» چقدر فرق است بین این خدا شناسی و آن خدا شناسی عصر نزول قرآن که می گفتند: ما به خدای خالق جهان دسترسی نداریم و او نیز از حالات ما آگاهی ندارد، بنابراین، بتها را پرستش می کنیم تا در نزد خدای بزرگ شفیع ما باشند و حالات ما را در نزد آن خدای بزرگ مشروحا بیان کنند.

در منطق قرآن تمام موجودات حتی ریگهای بیابان از عمق و ژرفای وجود خود با او سر و کار دارند، او را ثنا و تسبیح می گویند، وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ «3».

به هر حال، در هر مسئله ای از مسائل انسانی که به قرآن مراجعه می کنیم می بینیم قرآن آن را در سطح عالیتری از آنچه که در بین دانشمندان مطرح است، مطرح و

بررسی کرده است و حتی اگر دانشمندی سخن درستی داشته باشد اغلب آن سخن نشأت گرفته از تعلیمات قرآن است.

ج- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربایی

قرآن، علاوه بر فصاحت و بلاغت و زیبایی در چینش الفاظ و ترکیب کلمات و تنظیم جملات، از جذابیت خاصی نیز برخوردار است که هر شنونده ای که دارای وجدان بیدار است، هنگامی که قرآن به سمعش می رسد و یا آن را مطالعه می کند می فهمد که این سخنان جاذبه فوق العاده ای دارد، سخنانی است که از ناحیه خدای بزرگ خطاب به انسانها صادر شده است، همین خود علتی است که بشر از ساختن (1) سوره مائده، آیه 54.

(2) سوره رعد، آیه 28.

(3) سوره اسراء، آیه 44.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 151

و پرداختن مانند آن عاجز مانده است؛ زیرا اگر قرآن ساخته و پرداخته بشر باشد و به خدا منتسب شود، دروغ خواهد بود و دروغ هرگز این همه جاذبه و تأثیر نمی تواند داشته باشد.

اینکه کفار، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ساحر (جادوگر) و قرآن را سحر می خواندند «1» این خود (در عین دشمنی با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آیین او) یک اعتراف ضمنی بود که از ما ساختن چنین کلامی ساخته نیست و این به خاطر همان جاذبه و دلربایی قرآن بود و به همین خاطر بود که دشمنان عنود و لجوج با شنیدن آیاتی از قرآن کریم تسلیم می شدند و به آیین اسلام در می آمدند.

و باز به همین جهت بود که وقتی غربا، وارد مکه می شدند و می خواستن برای طواف به مسجد الحرام بروند، از ناحیه مشرکین مکه توصیه می شدند که

پنبه در گوششان فرو کنند تا مبادا صدای قرآن پیامبر را بشنوند و مجذوب او گردند!! در همین راستا بود وقتی که دو نفر از قبیله خزرج به نامهای «اسعد بن زراره» و «ذکوان» برای کمک و تنظیم قرارداد نظامی به مکه آمدند و از هم پیمانان خود در جنگ، با قبیله «اوس» کمک خواستند، آنها پاسخ منفی دادند و گفتند: ما خود مبتلا به جنگ داخلی شده ایم؛ زیرا شخصی به نام «محمد» در بین ما ادعای پیامبری دارد و خدایان ما را رد کرده و همه را به خدای واحد دعوت می کند و عده ای از مردم آشکارا و نهان به او ایمان آورده اند و فعلا هر روزه بین ما و طرفداران او درگیری وجود دارد، لذا ما را توان کمک شما در جنگ با رقیبتان در مدینه نیست.

وقتی که آن دو نفر خواستند برای طواف خانه خدا به مسجد الحرام بروند، به آنها توصیه کردند که در گوششان پنبه فرو کنند تا مبادا صدای پیامبر را بشنوند؛ زیرا می دانستند با شنیدن آوای قرآن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تحت تأثیر قرار می گیرند، آنها (1) وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ، (سوره اعراف، آیه 132).

فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ، (سوره مائده، آیه 110).

وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، (سوره قمر، آیه 2).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 152

می گویند: ما طبق سفارش مشرکین مکه در گوشمان پنبه گذاشتیم و وارد مسجد الحرام شدیم، ناگاه در هنگام طواف چشممان به مردی نورانی که قیافه ای زیبا و جذاب داشت

افتاد و دیدیم که در لب زمزمه ای دارد، به خود گفتیم: پنبه از گوش بیرون کنیم، اگر سخنش حق و صحیح بود بپذیریم و اگر باطل می گوید که زیر بار نمی رویم، وقتی پنبه را از گوش در آورده و به سخن او گوش فرا دادیم دیدیم آهسته آیات قرآن را می خواند، با شنیدن آیات قرآن چنان دلمان نرم شده که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدیم، این دو مرد همانهایی هستند که در بازگشت به مدینه، زمینه مهاجرت حضرت را فراهم ساختند و خود از مؤمنین ثابت و پایدار در تاریخ اسلام شدند و در بازگشتشان به مدینه به قبیله خود گفتند که ما در تنظیم قرار داد نظامی موفق نبودیم ولی شخصی را در مکه یافتیم که اگر او را به مدینه بیاوریم او می تواند جنگ چندین ساله ما را به پایان برساند و این دشمنیها را به دوستی مبدل سازد و از همینجا زمینه مهاجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به مدینه فراهم ساختند.

به هر حال، گواهی دشمنان اسلام در صدر اسلام به عظمت و جذابیت قرآن همانند سخن ولید بن مغیره مخزومی، بخاطر همین جذابیت و دلربائی قرآن بود؛ زیرا آنان اهل زبان بوده و به تمام جهات، زیبائی قرآن را پی می بردند، کم سخن نیست که سر کرده مخالفین با صراحت بگوید که: «من از محمد سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان ... گفتار او شیرینی خاص و زیبائی مخصوصی دارد، بالای آن (همچون شاخه های درختان برومند) پر ثمر و پایین آن (مانند ریشه های درختان کهن) پر مایه

است، گفتاری است که بر هر چیز برتری داشته و پیروز می شود و چیزی بر آن برتری پیدا نکرده و پیروز نخواهد شد» «1».

انسان وقتی گوش دل به قرآن فرا می دهد با جان خود درک می کند که خدا از طریق آیات آن، با ما سخن می گوید و حلاوت سخن خدا را در روح خود احساس می کند، (1) سیره ابن هشام، ج 1، ص 288.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 153

انسان از طریق قرآن خود را در می یابد، هستی را معنادار می بیند و خود را به ابدیت پیوسته می بیند، بر عقده های درونی پیروز می شود و از اسارت نفس آزاد می گردد، وحشت مرگ که انسان به علت هراس از آن تن به ذلت و خواری و تسلیم می دهد، از او فرو می ریزد و به جای آن، دلش آکنده از ترس عواقب اعمال سوء می شود که در زندگانی ابدی دامنگیر او خواهد شد:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ «1».

خداوند قرآن را «آیات بینات، نشانه های روشن، نور، هدایت، شفا و رحمت» می نامد، به همین دلیل است که در دهها آیه امر می کند که در قرآن تفکر و تدبر کنید:

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «2».

علی علیه السّلام که پرورش یافته در مکتب قرآن است در خطبه ای که متقین را توصیف می کند، می فرماید:

«یستشیرون به دواء دائهم».

یعنی: «اهل تقوا درمان دردهای جانکاه خود را در قرآن جستجو می کنند».

هرگز نمی توان گفت سخنی که این چنین جاذبه و دلربایی و قدرت تأثیر دارد، راست نیست، بلکه پیامبر آن را برای تأمین موقعیت اجتماعی خود به خدا تهمت بسته است، در همین

قرآن، آیاتی به چشم می خورد که اگر پیامبر سخنی را پیش خود ساخته و به ما نسبت دهد، رگ حیات او را خواهیم کشید و با قدرت با او برخورد خواهیم کرد:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ، فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ «3». (1) سوره زمر، آیه 23.

(2) سوره محمد، آیه 24.

(3) سوره حاقه، آیه 44- 47.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 154

به هر حال، هیچ کلامی حتی کلام پیامبر و علی علیه السّلام خواه نثر و خواه نظم در جاذبه و دلربایی به پایه قرآن نمی رسد و این موضوع بر هیچ اهل فنی پوشیده نیست.

د- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غیب «1»

یکی از وجوه اعجاز قرآن، خبرهای غیبی آن است که نسبت به حوادث گذشته و آینده داده است. منظور از «غیب» در اینجا، امور مخفی و پنهانی است که با وسائل و اسبابی که بشر در اختیار دارد، اطلاع از آنها امکان پذیر نیست و با نیروی اندیشه و فکر و برهان و محاسبات نمی توان آن را کشف کرد، در چنین شرایطی خبر دادن از غیب، اعجاز است.

در آیات مختلف قرآنی (خواه مربوط به گذشته و خواه آینده) به اخباری برخورد می کنیم که در حین نزول آن آیات، درستی و نادرستی آنها را نمی شد معلوم کرد ولی گذشت زمان، صحت و صدق آنها را به ثبوت رسانید و در زمره ادله اعجاز قرآن قرار گرفت.

اینک به بخشی از آیات مربوط به اخبار غیبی که از وقایع گذشته و حوادث آینده خبر داده اند می پردازیم و آنها عبارتند:

الف- آیات مربوط به سرگذشت انبیای گذشته و اممشان و آیات مربوط

به حضرت مریم و زندگی او و داستان قوم سبأ و سد مأرب و قصه اسکندر ذو القرنین و امثال اینها که قرآن در بعضی از این موارد پس از نقل داستان، خطاب به حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید: «اینها از خبرهای غیبی است که از طریق وحی به تو اطلاع می دهیم و گرنه، نه تو و نه قوم تو از آنها اطلاع نداشتید».

نظیر آیه ای که بعد از نقل سرگذشت حضرت نوح می گوید: (1) ر. ک: المیزان، ج 1، ص 63، و البیان، ص 67.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 155

تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا ... «1».

و یا پس از نقل داستان حضرت یوسف علیه السّلام می گوید:

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ «2».

و پس از نقل داستان و سرگذشت حضرت مریم و اینکه چگونه و چه کسی او را تحت تکفل بگیرد، می فرماید:

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ «3».

برای آگاهی به این نوع آیات که از گذشته خبر دادند، به آیات سوره مریم از آیه 1 تا آیه 34 و آیات سوره کهف از آیه 83 به بعد و آیات سوره سبأ را در رابطه با قوم سبأ و نحوه جان دادن حضرت سلیمان و ... ملاحظه نمایید.

در قرآن کریم از قوم سبأ و سرزمین آنها و ویرانی سد مآرب سخن رفته است، در آن روز احدی اطلاعی از آنها

نداشت، و احتمالا آن را جزء اساطیر می پنداشتند تا در سال 1791 یک دانشمند آلمانی با هیأتی در صدد کشف آثار آنها بر آمدند و پس از او هیأتهایی دنبال کار را گرفته تا در نیمه دوم قرن نوزدهم پس از کاوشهای بسیار و حفریات فراوان، تاریخ سبأ روشن شد و معلوم شد آنچه قرآن گفته است تماما صحیح و روشن بوده است «4».

و همچنین راجع به «ذو القرنین» و بسیاری از این وقایع از قبیل ویرانی قوای قوم لوط و سر گذشت عاد و ثمود که غالبا به وسیله حفریات و تحقیقات و کاوشهای محققان روشن شده است: (1) سوره هود، آیه 49.

(2) سوره یوسف، آیه 102.

(3) سوره آل عمران، آیه 44.

(4) تفسیر طنطاوی، ذیل آیات سوره سبأ، و فرهنگ قصص قرآن، ماده سبأ.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 156

ب- آیاتی است که از حوادث آینده خبر داده اند و آنها بسیارند از قبیل:

1- آیه ای که در جنگ بدر به مؤمنین وعده پیروزی و برای کفار با همه شوکت و مکنتی که داشتند شکست را خبر داد و آنچنان شد که قرآن خبر داده بود:

وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ «1».

یعنی: « (ای رسول ما!) به یاد آرید هنگامی را که خداوند به شما وعده فتح بر یکی از دو طایفه را داد و شما مسلمین مایل بودید که آن طایفه که شوکت و سلاح همراه ندارند اموالشان نصیب شما شود ولی خداوند می خواست که صدق سخنان حق را

ثابت گرداند و از بیخ و بن، ریشه کافران را بر کند».

2- و آیه ای که در مکه به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داد که خدا ناصر شماست و دعوت شما پیروز است و دشمنان شما ذلیل و استهزا کنندگان شما خوار خواهند شد، این خبر در زمانی به پیامبر داده شد که احدی احتمال پیروزی پیامبر و شکست مشرکین را نمی داد؛ زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوران ضعف دعوت خود را می گذراند و مشرکین در اوج قدرت بودند که در آن حال خداوند به پیامبر دستور استقامت و وعده نصرت و شکست دشمنان را داده است:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ «2».

این آیه در موقعی نازل شد که حضرت در مکه روزی از کنار عده ای عبور کرد که آنها از پشت سر آن حضرت او را استهزا می کردند و می گفتند: این مرد مدعی است که پیغمبر است و جبرئیل با اوست، حضرت از این وضع رنجیده خاطر شد، آیه فوق نازل شد که شما به آنچه امر شدی عمل کن و توجهی به مشرکین نداشته باش که چه می گویند و چه می کنند، ما تو را از (شر) این استهزا کنندگان حفظ خواهیم کرد. (1) سوره انفال، آیه 7.

(2) سوره حجر، آیه 94- 95.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 157

3- آیه ای که خبر از ایمان نیاوردن ابو لهب و زنش داده که آنها اهل آتش اند یعنی آن دو تا پایان عمرشان ایمان نمی آورند، سوره: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ ناظر به این معناست.

4- آیاتی که خبر از شکست ایرانیان

به دست رومیان را داده اند، در حالی که در آن روز، ایرانیان غالب و رومیان شکست سختی خورده بودند:

الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ ... «1».

یعنی: «روم در نزدیکترین زمین خود (یعنی دمشق و انطاکیه که به پایتخت روم شرقی نزدیک بوده است) مغلوب (ایرانیان) شد، رومیان پس از این شکست و مغلوبیت در اندی سال (سه تا نه سال) غالب و پیروز خواهند شد».

وقتی که ایران، امپراطوری روم را در جنگهای خسرو پرویز با هرقل امپراطور روم، شکست داد، این آیه نازل شد، و با قاطعیت اعلام کرد که در کمتر از ده سال دیگر، روم، ایران را شکست خواهد داد. این پیشگویی به قدری برای مسلمانان مسلم بود که در میان بعضی از مسلمین و برخی از کفار بر سر آن شرط بندی شد، بعد همان طور که قرآن خبر داده بود محقق شد و این پیشگوئی بزرگ به وقوع پیوست و داستان آن به طور خلاصه این چنین است که:

در سال 617 میلادی که مصادف با هفتمین سال بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود، جنگی میان ایران و روم (دو ابر قدرت آن زمان) رخ داد و به حد اعلای خود رسید، روم در آن جنگ، شکست سختی را متحمل شده و بسیاری از شهرها و محدوده قدرت خود را از قبیل: ارمنستان، شهرها و قلعه های رومی در بین النهرین و تمام ممالک آسیای صغیر و سوریه و فلسطین و مصر را از دست داده و حتی قسطنطنیه که پایتخت بود، مورد تهدید بود و هرقل می خواست از

پایتخت فرار کند. و در سال (1) سوره روم، آیه 1.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 158

626 میلادی، هرقل با سپاه عظیمی به ایران حمله کرد و قشون ایران به سرکردگی «شاهین»، شکست خورد و در سال بعد، هرقل قصد «دستگرد» کرد که در بیست فرسخی «تیسفون» پایتخت ایران و اقامتگاه خسرو پرویز بود، شکست خسرو پرویز در «دستگرد» باعث خلع او از سلطنت و سبب قتل او شد» «1».

با توجه به تاریخ فوق، آیا خبر دادن قرآن از چنین حادثه بزرگ آن هم با تعیین تقریبی وقت با این قاطعیت و صراحت، جز از کسی که با جهان غیب و عالم علم خداوند ارتباط دارد امکان پذیر است؟ آیا این خود یک اعجاز روشن نیست؟

موارد دیگری نیز در قرآن از اخبار غیبی وجود دارد که نقل همه آنها را لازم نمی بینیم بلکه به همین چند مورد اکتفا می کنیم چرا که اگر در خانه کسی هست یک حرف بس است.

ه- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف

قرآن در هر رشته از مقرّرات و احکام، عالیترین مکتب را تأسیس کرده است، فقه وسیع اسلامی که مشتمل بر احکام فراوان در شئون مختلف زندگی انسانهاست از قرآن نشأت گرفته است، قوانین حقوقی قرآن که در تمام شئون اجتماعی گسترش دارد در نهایت متانت است و با پیشرفت علوم، روز بروز واقعیت و حقّانیت آنها بیشتر جلوه گر می شود، قرآن چنان از معارف الهی سرشار است که بشر هر چه بیشتر در عرفان و فلسفه پیشرفت کند، به همه اسرار آن احاطه پیدا نخواهد کرد.

به هر حال، قرآن در تمام زمینه های اعتقادی، اخلاقی، فقهی اجتماعی، سیاسی، نظامی و بالأخره در تمام شئون بشری

سر آمد است و قابل مقایسه با هیچ کتابی نیست، این از یک سو، از سوی دیگر آورنده آن شخصی امّی و درس ناخوانده است که دو ثلث عمر شریفش را در بین مردم به صورت یک فرد عادی گذراند که برتری (1) اقتباس از کتاب تاریخ ایران قدیم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 159

فوق العاده ای از نظر اطلاعات نسبت به دیگران در او مشاهده نمی شد و حقایق علمی و یا حتی شعر و نثر مهمی از وی شنیده نشده، بلکه همانند سایرین به نظر می رسید.

اما ناگهان کلمات و حقایقی آورد که بزرگان در برابر او زانو زده و ادبا و سخن سنجان عرب در مقابل او عاجز ماندند و چیزی نگذشت که قرآن او در جهان منتشر شد و هیچ دانشمند فرزانه و عالم ماهری، یارای معارضه با آن را نداشت.

با توجه به مطالب فوق و محیطی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن نشو و نما کرد که از بدوی ترین و جاهلی ترین محیطهای بشری بوده است و مردم آن محیط به تمام معنا از تمدن و فرهنگ بیگانه بودند و از سوی دیگر به وسعت معارف قرآن، نظر کنیم، یقینا می پذیریم که قرآن معجزه و کلام الهی است که هیچگاه نمی تواند ساخته و پرداخته فکر بشر باشد و لو آن شخص از جمله نوابغ جهان باشد.

تازه این سخن در صورتی است که معارف قرآنی همسطح با افکار بشری باشد، در حالی که می دانیم قرآن در اغلب مسائل، طوری وارد بحث شده و مسائل را طرح کرده که برای دانشمندان منیع الهام شد، فلاسفه اسلامی در فلسفه، فقها

در فقه و علمای علم کلام در کلام و عقاید، علمای علم اخلاق در مسائل اخلاقی و عرفا، در عرفان و دانشمندان حقوق، قضاء و جزاء و مدنی، در این رشته و ...، همه و همه در مکتب قرآن زانوی ادب بر زمین زده و از سفره گسترده آن، بهره مند می شوند و قرآن به عنوان یک راهنما و راهگشا مورد استفاده قرار می گیرد.

نموداری از موضوعات مطروحه در قرآن

موضوعاتی که در قرآن کریم طرح شده بسیار است و نمی توان به طور جزئی آنها را بر شمرد، ولی در یک نگاه اجمالی مسائل ذیل به چشم می خورد «1»:

1- توحید و معارف الهیه، قرآن در توحید و مراحل خدا شناسی، عالیترین مدارج (1) ر. ک: وحی و نبوت، شهید مطهری، ص 112، و معارف اسلامی 2، ص 173.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 160

را پیموده، به برتر از سطح افکار بشر اوج گرفته است، از ساده ترین و روشنترین آیات بینات گرفته تا توصیف خداوند به صفات علیا و اسماء حسنی و نفی صفاتی که شایسته او نیست، چنان به دقت سخن گفته که ژرفترین علمای الهی را به حیرت انداخته است.

2- معاد و رستاخیز و بهشت و دوزخ و پاداش اعمال نیک و کیفر اعمال نکوهیده.

3- دعوت به ایمان انسانها به نبوت انبیای الهی و موضعگیری در برابر تحریف کتب آسمانی و افترای به خدا و پیامبران الهی.

4- دعوت به یگانه پرستی و اخلاص در عبادات و نهی و منع شدید از شرک و پرستش غیر خدا.

5- توجه دادن به آیات الهیه در طبیعت و آفرینش انسان و آسمانها و زمین و دریاها و کوهها و حیوانات و غیره.

6- یاد

آوری نعمتهای الهی برای ایجاد رضای نفس و دوستی خدا در دلها.

7- احتجاجات و استدلالات متین و محکم در مورد مبدأ و معاد و سایر معارف الهیّه.

8- تحکیم اساس نبوت سلسله انبیا با ارائه معجزات آنها.

9- پیوستگی ادیان الهی و تصدیق انبیای سلف در قرآن و بیان تصدیق پیامبر اسلام در تورات و انجیل.

10- تأیید کتب آسمانی پیشین خصوصا «تورات و انجیل» با تنبیه به وقوع تحریفهای شرک آمیز در آنها.

11- تاریخ و شرح حوادث در ارتباط با پیامبران الهی، به عنوان آزمایشگاهی انسانی که صدق دعوت پیامبران را روشن کند. و عواقب نیک مردمی که بر سنن رهبران آسمانی رفته اند و عاقبت بد تکذیب کنندگان آنها و ظالمان و مستکبران و همچنین تحلیل برخی از حوادث عصر پیامبر اسلام با معیارهای الهی.

12- ارائه شاخه های ایمان، از قبیل توکّل به خدا، ترس از خدا، نترسیدن از غیر

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 161

خدا، حبّ خدا و رسول و اولیای الهی، حبّ نعمتهای بهشتی و ترس از عذاب الهی و بغض دشمنان خدا و ظالمان و ستمگران.

13- ارائه معیارها و ارزشهای فردی انسان، مانند تعقل و تفکر و علم و آگاهی و تسلط بر نفس و تقوا و صبر و شکر و استقامت و صدق و امانت و غیر اینها و همچنین ارائه ضد ارزشهای فردی انسان.

14- ارائه معیارها و ارزشهای اجتماعی انسان، مانند اتحاد و جهاد و توصیه یکدیگر به حق و صبر و تعاون بر برّ و تقوا و ترک بغضهای مؤمنان و امر به معروف و نهی از منکر و ایثار و انفاق از تمام امکاناتی که انسان در اختیار دارد

و غیر اینها و همچنین ارائه ضد ارزشهای انسان.

15- خطابات مخصوص به خود پیامبر اکرم برای ترفیع مقام عبودیت او.

16- اشاره به اسرار معنوی جهان؛ مانند نیایش و تسبیح همه موجودات برای خدا و غیر آن.

17- ارزیابی زندگی دنیای مادی و تبیین عدم صلاحیت آن جهت آرمانی و کمال مطلوب بودن برای انسان.

18- احکام فقهیه در شئون مختلف انسانها، از جمله احکام مربوط به رابطه با خدا (عبادات) احکام اجتماعی، احکام اقتصادی، احکام سیاسی، احکام قضائی احکام نظارت همگانی (امر به معروف و نهی از منکر) احکام خانواده، احکام مربوط به حقوق محرومان، احکام کیفری، احکام جنائی، احکام جهاد و دفاع احکام مربوط به روابط با غیر مسلمانان، در حال جنگ و صلح و احکام فراوان دیگر.

و دهها موضوع دیگر که ما را یارای بررسی همه آنها در این مختصر نیست.

البته پیداست تنظیم چنین آیین پهناور با محتوای آن همه معارف گسترده و متنوع، حتی تنظیم فهرست آن از عهده یک انسان عادی مخصوصا یک فرد درس نخوانده آن هم در محیطی عاری از فرهنگ و تمدن، در زمان کوتاهی در میان هزاران گرفتاری فردی و اجتماعی و جنگهای خونین و کار شکنیهای داخلی و خارجی، بیرون است

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 162

و امکان ندارد بدون الهام از غیب و بدون وحی الهی انجام گیرد.

«دکتر واگلیری» استاد دانشگاه ناپل در این رابطه می گوید: «کتاب آسمانی اسلام نمونه ای از اعجاز است ... قرآن کتابی است که نمی توان از آن تقلید کرد ... چطور ممکن است این کتاب اعجاز آمیز کار محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد در صورتی

که او یک فرد عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در این کتاب، مخزنها و ذخایری از دانش می بینم که ما فوق استعداد و ظرفیت باهوش ترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قویترین رجال سیاست است» «1».

ما در صفحات پیشین، گواهی دانشمندان غیر اسلامی را نسبت به عظمت اسلامی اشاره کردیم و نیازی به تکرار آنها نیست.

اینها نمونه هایی از اعجاز قرآن بود که در این نوشتار به آنها اشاره کردیم و گرنه جنبه های اعجاز قرآن بیش از اینهاست و بررسی همه جانبه آن نیاز به تألیف کتابی مستقل دارد. جنبه های دیگر اعجاز قرآن که در این کتاب بازگو نشده است عبارت است از:

1- اعجاز قرآن از نظر الفاظ و حروف.

2- اعجاز قرآن از نظر اسلوب و روش.

3- اعجاز قرآن از نظر تصریف و بیان.

4- اعجاز قرآن از نظر نظم و فواصل.

5- اعجاز قرآن از نظر ایجاز و اطناب.

6- اعجاز قرآن از نظر جدل و استدلال «2».

و مباحث دیگری در رابطه با اعجاز که باید اهل تحقیق به کتب مفصله مراجعه نمایند و چنین نوشتاری را یارای بررسی همه آنها نیست. (1) کتاب پیشرفت سریع اسلام، ترجمه سعیدی، ص 49.

(2) ر. ک: المعجزة الکبری، محمد ابو زهره و یا ترجمه آن به وسیله محمود ذبیحی به نام «معجزه بزرگ»، و اعجاز القرآن، رافعی و دیگر کتب.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 163

نظریه صرفه و پاسخ آن «1»

از مباحث گذشته روشن شد که اعراب (بلکه تمام انس و جن) از اینکه بتوانند همانند قرآن را بیاورند، عاجز بودند و علت این امر شیرینی الفاظ و جذّابیت معانی و ترکیب و عمق محتوای قرآن است به طوری که خواننده

هرگاه به عمق آن نظر کند، خواهد فهمید که بشر از دستیابی به آن عاجز است و هر زمان که به ظاهر و شاخه های آن توجه کند، میوه شیرین و تازه ای در آن خواهد دید.

به هر حال، آنچه که از اعجاز بودن قرآن مورد نظر است این است که قرآن خود ذاتا معجزه است و کسی نمی تواند مانند آن را بیاورد نه آنکه اعجاز در خارج از وجود قرآن است؛ یعنی اگر قرآن بود و مردم، هر آینه می توانستند همانند آن را بیاورند لکن خداوند آنان را از آوردن مثل آن منع کرده و منصرف نموده است، در حالی که «نظریه صرفه» می گوید: ناتوانی عرب از آوردن مثل قرآن نه به خاطر یک امر ذاتی در الفاظ و معانی و بافت و نظم آن بود، بلکه خداوند متعال آنان را از این کار باز می داشت.

این نظر دو نتیجه در بردارد، اول آنکه: قرآن کریم در آن حد از بلاغت و فصاحت نیست که بتواند دیگران را از آوردن مثل آن عاجز کند، پس عاجز کردن از صفات ذاتی قرآن نیست!! دوم آنکه: این کتاب خدا همانند کلام بشر است و هیچ مزیتی از جهت بلاغت یا معنا بر آن ندارد؛ زیرا ذاتا مردم از آوردن مثل آن عاجز نیستند بلکه خداوند مردم را از آوردن مانند آن منع نموده است.

طبق نقل تاریخ، این نظریه در بین مسلمانان از آیین برهمائیان و گفته های آنان (1) برای آگاهی بیشتر به نظریه صرفه و بطلان آن، به این کتابها مراجعه نمایید:

التمهید فی علوم القرآن، ج 4، از ص 137 به بعد، نوشته محمد هادی معرفت. الإتقان، سیوطی، ج

2، ص 151. برهان، زرکشی، ج 2، ص 104. المعجزة الکبری، محمد ابو زهره یا ترجمه آن به نام «معجزه بزرگ» از ص 99.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 164

گرفته شده است؛ زیرا آنان معتقدند که «کتاب الفیدا» که مجموعه ای از اشعار است مانند ندارد و مردم نمی توانند نظیر آن را بیاورند و علت اینکه مردم از آوردن مانند آن عاجزند آن است که «برهما» آنان را از این کار باز می دارد نه آنکه آن کتاب ذاتا معجزه باشد.

در دوران «ابو جعفر منصور» خلیفه دوم عباسی، متوفای سال 156 هجری و خلفای پس از او، افکار هندی به جامعه اسلامی رسوخ کرد، کسانی که تجدد گرا و دنبال افکار بیگانه بودند، این نظر را به گرمی پذیرفتند و آن را بر قرآن نیز منطبق کردند گر چه قابل انطباق نیست، لذا بعضی از آنان گفتند: ناتوانی عرب از آوردن مثل قرآن نه به خاطر یک امر ذاتی در الفاظ و محتوای قرآن بود بلکه خداوند متعال آنها را از این کار منع کرده بود «1».

بنابراین، «نظریه صرفه» از آن زمان وارد جامعه اسلامی شده و کما بیش متکلمین و دیگران آن را پذیرفته بودند تا اینکه در اوایل قرن سوم «ابراهیم بن سیار»، مشهور به «نظّام»، متوفای 224 هجری قمری، یکی از متکلمین معروف از اهل سنت این نظریه را به طور علنی بیان کرد و آن را ترویج نمود و آن چنان در محور این نظریه بحث و بررسی نمود و از آن دفاع کرد که گویی یکی از مباحث علم کلام است، تا جایی که در سر زبانها این نظریه به

او منتسب شده است.

البته غیر از او بعضی از متکلمین دیگر نیز این نظریه را پذیرفته اند از قبیل «ابن حزم اندلسی» در کتاب «الفصل فی سبب الاعجاز» و دیگر متکلمین از اهل سنت و سید مرتضی علم الهدی و شاگردش ابو الصلاح تقی الدین حلبی، از علمای شیعه «2»، لکن کلام علم الهدی قابل توجیه است که ما فعلا در صدد بررسی آن نیستیم «3». (1) معجزه بزرگ، ص 99- 100.

(2) ر. ک: التمهید، ج 4، از ص 141 به بعد.

(3) التمهید، ج 4، ص 153 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 165

به هر حال، عده ای از متکلمین قائل به نظریه صرفه شدند و چنانکه گفته شد، حاصل نظریه صرفه، انکار اعجاز ذاتی قرآن است.

بررسی و پاسخ این نظریه:

با دقت در نظریه صرفه و مباحثی که در پیرامون آن مطرح شده است، روشن می شود که نظریه صرفه بر خلاف عقیده مسلمین و در واقع انکار اعجاز قرآن است در حالی که بر اساس مباحثی که در محور اعجاز قرآن مطرح شده قرآن معجزه دائم رسول خدا و سند صدق دعوای اوست.

اینک به بخشی از ایرادات نظریه صرفه می پردازیم و آنها عبارتند از:

1- قبلا در ضمن بررسی وجوه اعجاز قرآن شرح داده ایم که هنگامی که قرآن بر اعراب عرضه شد، بیان و اسلوب و عبارات آن، آنان را شگفت زده کرده و درباره قرآن می گفتند: «ما هرگز تا کنون شعر یا نثری به زیبائی کتاب خدا مشاهده نکردیم»، بنابراین، اعجاز، ذاتی قرآن است و نه بخاطر امری خارج از آن (منع الهی از آوردن مثل آن) و چه دلیلی دارد که ما مبنا را

بر فرضی قرار دهیم که نه آنان گفته اند و نه انجام داده اند و نه توان آن را دارند مگر اینکه بخواهیم با یک فرضیه خیالی، یک حقیقت پایدار را انکار کنیم و آن را نادیده بگیریم.

2- اگر اعجاز قرآن عارضی باشد نه ذاتی؛ یعنی آنان قدرت بر معارضه داشتند ولی از این کار باز داشته می شدند، باید نخست ثابت شود که آنان چنین قدرتی را داشته اند، و در حالی که خود آنان اظهار ناتوانی کرده اند پس ما نباید قدرتی را که خودشان به نداشتن آن اعتراف می کنند به آنها نسبت دهیم. و اگر چنین قدرتی داشتند باید قبل از نزول قرآن بر آنها، شعر و یا نثری که از نظر ترتیب و بافت و آهنگ و کیفیت بیان مانند قرآن باشد از آنان بجا مانده باشد، اما با جستجو در آثار بجا مانده از دوران جاهلیت و اسلام، هرگز چنین چیزی به چشم نمی خورد، لذا «باقلانی»، متوفای سال 403 در کتاب «اعجاز القرآن» خود، در صدد مقایسه بین قرآن و بین معروفترین کلمات دوره جاهلیت از نظر بلاغت بر آمده است و می گوید: «اگر واقعا نظریه صرفه درست باشد، نباید اعراب دوره جاهلیت از چیزی که از نظر فصاحت

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 166

و بلاغت، حسن ترتیب و زیبایی ترکیب مانند قرآن باشد باز داشته شوند؛ زیرا با آنان تحدی نشده بود و مسئله اتمام حجت در بین نبود، پس از آنجایی که چنین چیزی از آنها باقی نمانده است، آشکارا پی به پوچی این نظریه می بریم ...».

3- اگر بپذیریم که «صرفه» مانع از هماوردی اعراب شد، دیگر معجزه بودن قرآن،

مفهوم نخواهد داشت بلکه باید گفت ناتوانی از خود آنان بوده و آنان هم خود ناتوان نبودند، بلکه خداوند آنان را عاجز ساخت، نه قرآن، در حالی که می دانیم که قرآن معجزه پیامبر است و اعتقاد به «صرفه» باعث نفی اعجاز از قرآن خواهد شد.

به علاوه معجزات پیامبران گذشته چون عصای موسی و نه معجزه دیگر، هرگز از باب صرفه نبود بلکه واقعا مردم از انجام دادن نظیر آنها درمانده بودند، پس چرا معجزه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بالاترین معجزات است این گونه نباشد؟

4- سخن کسانی که قائل به «صرفه» هستند همانند سخن کسانی است که قرآن را سحر می دانند، این مطلب را رافعی در کتاب «اعجاز القرآن» خود به ثبوت رسانده است، وی می گوید: اعتقاد به صرفه، دست کمی از اعتقاد به سحر در مورد قرآن ندارد که خداوند آن را رد فرموده است و اعتقاد به آن را نوعی کوری دانسته چنانکه فرمود:

أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ.

یعنی «آیا این قرآن جادوست یا شما نمی بینید؟» وجه تشابه بین این دو نظریه (صرفه و سحر) این است که در هر دو مورد ناتوانی اعراب از معارضه، مربوط به چیزی خارج از قرآن است، بنابراین، معانی صرفه این است که اعراب ناتوان از مماثله نیستند اما چیزی از خارج مانع این کار می شود همچنانکه ناتوانی در معارضه با سحر، ناشی از امری خارجی است «1». (1) معجزه بزرگ، ص 104- 106. برای آگاهی بیشتر بر پاسخهای این نظریه به کتاب: التمهید، محمد هادی معرفت، ج 4، از ص 180 به بعد مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1،

ص: 167

به هر حال، نظریه صرفه بر خلاف عقاید مسلمین در اعجاز ذاتی بودن قرآن و بر خلاف آیات تحدی در قرآن و بر خلاف اظهارات خود مردم عرب است؛ زیرا آیات تحدی ذاتی بودن اعجاز را برای قرآن ثابت می نماید و همچنین اظهار ناتوانی مخالفین.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 168

سؤالات:

1- معجزه را تعریف کرده و شرایط آن را بیان کنید.

2- آیا معجزه بر خلاف قانون علیت است؟ اگر نیست چرا؟ توضیح دهید.

3- آیا معجزات می توانند علل طبیعی داشته باشند؟ چگونه؟ توضیح دهید.

4- فرق بین معجزه و سایر خوارق عادات چیست؟

5- فرقهای بین قرآن و معجزات سایر انبیاء را بیان کنید؟

6- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت را بیان نمایید.

7- آیا کسی به معارضه با قرآن برخاست؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، دو مورد را بیان کنید.

8- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربایی و زمینه تاریخی هجرت نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به مدینه توضیح دهید.

9- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غیب را بیان کنید و سه مورد از اخبار گذشته و سه مورد از حوادث آینده را بیان کنید.

10- اعجاز قرآن را از نظر وسعت معارف توضیح دهید و پنج مورد از معارف قرآن را بیان کنید.

11- نظریه صرفه را توضیح داده و حاصل آن را بیان کنید و سپس آن را تحلیل و نقد کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 169

درس هفتم مصونیت قرآن از تحریف

اشاره:

اساسی ترین بحثی که منطقا پس از اثبات از سوی خدا بودن قرآن (در دو درس پیشین) باید مطرح شود، مصونیت قرآن از تحریف و دگرگونی است، به همین جهت است که این بحث، افکار بسیاری از دانشمندان موافق و مخالف را به خود جلب کرده است و مفسرین بزرگ را به تحقیق و تلاش در این زمینه وا داشته است تا آنجا که در این زمینه کتابهایی مستقلا نگاشته اند و یا در ضمن مباحث تفسیری خود به تفصیل آن را بررسی کرده اند «1»؛

زیرا:

اگر پس از اثبات این جهت که قرآن یک کتاب الهی است، ثابت نگردد که قرآنی که هم اکنون در دست ماست دقیقا همان کتابی است که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گشته است و احتمال کاستی، فزونی یا تغییر در محتوای آن وجود داشته باشد. به طور کلی (1) برای آگاهی بیشتر به کتب ذیل مراجعه فرمایید:

الف- البیان، آیت اللّه خوئی، ص 197. ب- مقدمه ششم تفسیر صافی، ج 1. ج- فن پنجم از مقدمه تفسیر مجمع البیان طبرسی. د- تفسیر المیزان، ج 12، از ص 106 به بعد. ه- صیانة القرآن من التحریف، محمد هادی معرفت. و- تفسیر نمونه، ج 11، از ص 17 به بعد. ز- شناخت قرآن، استاد علی کمالی، از ص 75 به بعد. ح- بحار، ج 92، از ص 40 به بعد. ط- برهان روشن، میرزا مهدی بروجردی. ی- مدخل التفسیر، فاضل لنکرانی. ک- کشف الارتیاب عن تحریف کتاب ربّ الارباب، محمود بن ابو القاسم طهرانی. ل- التحقیق فی نفی التحریف، سید علی حسینی میلانی. م- افسانه تحریف قرآن، رسول جعفریان، مترجم محمود شریفی و کتابهای بسیار دیگری که در این رابطه نگاشته شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 170

این کتاب بزرگ از ایفای رسالت خویش باز مانده و ارزش واقعی خود را از دست خواهد داد. بنابراین، اگر بخواهیم اساسی ترین بحث را (پس اثبات از سوی خدا بودن قرآن) مطرح کنیم و در عین حال ترتیب منطقی را در بحث نیز رعایت کرده باشیم، می بایست به این بحث (مصونیت قرآن از تحریف) بپردازیم.

شک نیست که قرآنی که در اختیار

ماست، فی الجمله همان کتابی است که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده است؛ یعنی چنین نیست که آن کتاب بکلی از بین رفته باشد و کتابی مشابه آن تألیف شده باشد، تا کنون کسی چنین ادعایی نکرده است که قرآن اصلی را تنظیم کرده است، آنچه در بحث مصونیت قرآن مطرح گشته و می گردد این است که آیا قرآن فرود آمده از سوی خدا، بدون هیچگونه تغییر (کاهش، افزایش، تقدیم و تأخیر دگرگون کننده معنا ...) تا کنون باقی مانده است و قرآن کنونی دقیقا همان کتاب نازل شده بر رسول خدا است؟ یا آنکه امکان دارد بر آن چیزی افزوده و یا کاسته باشند و یا گونه دیگر از تغییر که با هدف نزول قرآن سازگار نباشد بر آن عارض شده باشد؟

لازم به ذکر است که بررسی این موضوع مهم (مصونیت قرآن از تحریف) در یک درس و در حد این نوشتار معلوم است که یک بررسی کامل نخواهد بود؛ زیرا در این رابطه دانشمندان اسلامی کتابهای مستقل نوشته اند، لکن کوشش می شود در تحت عناوین ذیل رؤوس مسائل مورد بررسی قرار گیرد در حدی که برای اهل تحقیق مفید واقع شود، عناوین مورد بحث عبارتند از:

1- تحریف در لغت و اصطلاح.

2- دلایل مصونیت قرآن از تحریف.

3- دلایل قائلین به تحریف و پاسخ آنها.

4- یک افترا و پاسخ آن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 171

1- تحریف در لغت و اصطلاح

«تحریف در لغت»:

به معنای تغییر و عدول شی ء از موضع آن به جانب دیگر است، بنابراین، تغیر کلامی به غیر وجه آن و تأویل آن به معنای غیر ظاهر، تحریف به حساب می آید

مثل اینکه کلامی بر اساس وضع و مجرای طبیعی دارای معنایی است ولی مفسر، آن کلام را از مجرای طبیعی خود منصرف کرده و به یک معنای غیر ظاهر سوق دهد، پس تفسیر به رأی یکی از مصادیق تحریف است، لذا مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان در تفسیر آیه شریفه:

یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ «1» فرمود: «أی یفسّرونه علی غیر ما أنزل و یغیّرون صفة النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیکون التّحریف بأمرین: أحدهما سوء التأویل و الأخر التغییر و التّبدیل» «2».

یعنی: «کلام خدا را به غیر آنچه که نازل شده تفسیر می کنند و در کلمات مربوط به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صفت پیامبر را تغییر می دهند پس تحریف به دو معناست: یکی تأویل ناروا و بدون دلیل، دوم: تغییر و تبدیل کلمات و سپس ارائه آن به مردم و اعلام این جهت که کلام خدا همین است، با آنکه آنچه را که به مردم عرضه می کردند کلام خدا نبود، بلکه کلام تحریف شده خودشان بود وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «3».

راغب می گوید: تحریف کلام این است که لفظی که دارای دو احتمال است و به حسب ماده قابل حمل به هر دو معناست ولی گوینده آن یکی از آن دو معنا را اراده کرده شنونده آن کلام را به مبنایی که بر خلاف اراده گوینده است حمل نماید.

به هر حال، تغییر کلمات و حروف قرآن و یا اراده معنایی بر خلاف آنچه قرآن (1) سوره مائده، آیه 13.

(2) تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 173.

(3) سوره آل عمران،

آیه 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 172

برای آن نازل شده و توجیه آیات و تصریف آن به سوی معنایی که خدا و رسول آن را اراده نکرده اند، مصداق تحریف است «1».

«تحریف در اصطلاح»:
اشاره

تحریف، در اصطلاح ابتدائا به دو قسم لفظی و معنوی قابل تقسیم است و تحریف لفظی نیز به نوبه خود دارای اقسامی است که در مجموع بعضی از اقسام تحریف یقینا در قرآن واقع شده و بعضی دیگر مانند تحریف به زیاده در آیات و سور قرآن یقینا واقع نشده و برخی از معانی تحریف مانند تحریف به نقیصه محل اختلاف بین دانشمندان اسلامی است.

بنابراین، بجاست قبل از ورود در اصل بحث اقسام تحریف و لو در حد اختصار مورد توجه و بررسی قرار گیرد تا روشن شود که کدامین قسم از اقسام تحریف و کدام معنا از معانی تحریف، مورد اختلاف و محل نفی و اثبات است:

الف- تحریف معنوی

مقصود از تحریف معنوی این است که الفاظ قرآن، همان الفاظی است که بر رسول خدا نازل شده ولی معانی واقعی آن الفاظ اراده نشده باشد، به عنوان مثال، اهل سنت از بعضی از آیات، معنایی را اراده می کنند که شیعه خلاف آن را اراده می نماید.

به عنوان نمونه از آیه شوری:

وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ، مشورت در اصول دین از قبیل ولایت و خلافت را استفاده کرده اند، لذا خلافت را با شورا قابل تثبیت دانسته اند ولی شیعه، شورا را در این حد معتبر نمی داند و آنها بر همین اساس خلافت را از علی علیه السّلام سلب کرده اند. امام باقر علیه السّلام در این رابطه فرمود:

«أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده» «2». (1) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه ششم، صیانة القرآن من التحریف، ص 8، و البیان، ص 197.

(2) وافی، ج 2، جزء پنجم، ص 274.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 173

به هر حال، از این دو معنای مورد نظر شیعه و سنی، قطعا یکی صحیح است.

و یا تفسیرهای گوناگونی که از آیات قرآن می شود بویژه تفسیر به رأی، از مصادیق همین تحریف معنوی است. این نوع تحریف یقینا در قرآن واقع شده و کسی منکر آن نیست.

ب- تحریف لفظی

چنانکه گفته شد، تحریف لفظی نیز به نوبه خود اقسامی دارد که عبارتند از:

1- تحریف به زیاده و نقیصه در اعراب و بنا و حروف که این نوع تحریف نیز یقینا در قرآن واقع شده است؛ زیرا با توجه به اختلاف قرائات قرّاء و پذیرش این جهت که قرائت همه صحیح و قرآن است، چاره ای جز این نیست مگر اینکه بپذیریم تحریف در اعراب و بنا و حروف بر قرآن وارد شده است؛ چون به عنوان مثال در «مالک یوم الدّین» و: «ملک یوم الدّین» و در: «یطّهّرن و یطهرن» در واقع و لوح محفوظ یکی از این دو قرائت صحیح است، اگر «مالک یوم الدّین» صحیح باشد، پس در قرائت «ملک یوم الدّین» نقص وارد شده و اگر به عکس باشد، در «مالک یوم الدّین» زیاده وارد شده است.

در اینکه همه قرائات، قرآن باشند، طبق حدیث نزول قرآن «علی سبعة أحرف» یعنی قرآن تا هفت لغت و زبان هم بخوانند صحیح باشد، طبق نظر شیعه باطل است و بر اساس نظر اهل سنت، این حدیث نقل شده ولی شیعه خلاف آن را از ائمه اهل بیت علیهم السّلام نقل کرده که قرآن بر حرف واحد و از طرف شخص واحد نازل شده است «1». در آینده در پیرامون این مسئله (نزول قرآن بر هفت حرف) به تفصیل

بررسی خواهیم کرد.

2- تحریف به زیاده در آیات و سور قرآن، یعنی در قرآن فعلی آیات یا سور و یا (1) وافی، ج 2، جزء 5، ص 272.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 174

یک سوره ای وجود داشته باشد که قرآن واقعی نباشد حال آن زیاده از سوی پیغمبر و اوصیای او اضافه شده باشد یا به وسیله مخالفین و یا مسلمین، این نوع زیاده و تحریف طبق عقیده فریقین در قرآن واقع نشده است؛ زیرا درست بر خلاف آیات تحدی است که در درس پیشین ثابت شد که قرآن معجزه است و جنّ و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند؛ زیرا اگر شخصی (و لو پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می توانست چند آیه یا یک سوره مانند قرآن را بیاورد و بر آن اضافه نماید، قهرا قرآن دیگر نمی توانست تحدی نماید و یا سند نبوت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد.

3- تحریف به نقیصه که قرآن فعلی کمتر از آن قرآن واقعی باشد که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده بود یعنی بخشی از آیات و سور و یا کلمات قرآن حذف و ساقط شده باشد «1».

آنچه محل اختلاف بین طرفداران تحریف و نافین آن است همین قسم از تحریف است که عده ای از دانشمندان اهل سنت و شیعه معتقدند که در قرآن این نوع تحریف واقع شده و اکثریت علمای شیعه و سنی منکر آنند و هر کدام برای اثبات نظر خود به دلایلی تمسک کردند که ما نیز در حد این نوشتار به آن دلایل اشاره می کنیم،

نظر ما نیز بر این است که در قرآن تحریفی به معنای فوق وارد نشده و دلایل طرفداران تحریف نارسا و باطل است، لذا ابتدا به دلایل کسانی که منکر تحریف اند و قرآن را مصون از تحریف می دانند می پردازیم و سپس دلایل طرفداران تحریف را بررسی می کنیم.

2- دلایل مصونیت قرآن از تحریف

اشاره

معروف و مشهور در میان همه دانشمندان شیعه و اهل سنت این است که هیچگونه تحریفی در قرآن روی نداده است و قرآنی که امروزه در دست ماست، (1) برای آگاهی بیشتر به معانی و اقسام تحریف در اصطلاح به کتاب البیان آیت اللّه خوئی از ص 197 به بعد و صیانة القرآن آقای محمد هادی معرفت، ص 11 مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 175

درست همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است و حتی کلمه ای از آن کم یا زیاد نشده است.

در میان علمای بزرگ شیعه از قدما و متأخرین از جمله کسانی که به این حقیقت تصریح کرده اند دانشمندان ذیل را می توان نام برد:

1- شیخ صدوق در کتاب اعتقادات.

2- شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات.

3- سید مرتضی علم الهدی در مسائل طرابلسیات.

4- شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان.

5- شیخ طبرسی در مقدمه تفسیر مجمع البیان.

6- علامه حلی در مسائل مهناویه و در تذکرة الفقهاء.

7- محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفایده.

8- شیخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء.

9- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در کتاب اصل الشیعه و اصولها.

10- شیخ بهائی طبق نقل آلاء الرحمن، ج 1، ص 26.

11- فیض کاشانی در کتاب تفسیر صافی و علم الیقین و وافی.

12- شیخ حرّ عاملی،

صاحب کتاب وسائل الشیعه.

13- محقق تبریزی صاحب اوثق الوسائل در تحشیه بر رسائل شیخ انصاری.

14- محقق آشتیانی در شرح خود بر رسائل شیخ انصاری.

15- بلاغی در مقدمه تفسیر ألاء الرحمن.

16- فاضل تونی در رساله وافیه.

17- آیت اللّه خوئی در البیان.

18- علامه طباطبائی در تفسیر المیزان.

19- محقق یزدی در عروة الوثقی.

20- و بسیاری از فقهای شیعه از قبیل: قاضی نور اللّه تستری و صاحب کشف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 176

الإرتیاب (که این کتاب در رد کتاب فصل الخطاب حاجی نوری نوشته شده) و حاجی کلباسی در کتاب الإشارات و شیخ هادی تهرانی و آیت اللّه مرعشی نجفی و آیت اللّه گلپایگانی و آیت اللّه اراکی و امام خمینی در کشف الأسرار و ملا فتح اللّه کاشانی صاحب تفسیر منهج الصادقین و میرزا حسن آشتیانی صاحب بحر الفوائد و مامقانی صاحب تنقیح المقال و شیخ محمد نهاوندی صاحب تفسیر نفحات الرحمن و شیخ آغا بزرگ تهرانی صاحب الذریعه و سید عبد الحسین شرف الدین عاملی و دهها عالم بزرگ دیگر که ذکر نام همه آنها در این مقال میسر نیست، اهل تحقیق به کتب مربوطه مراجعه نمایند «1».

به هر حال، صیانت قرآن از تحریف نزد فقهای شیعه از بدیهیات است گرچه بعضی از اخباریین شیعه و برخی از دانشمندان اهل سنت که اطلاع ناقصی از قرآن داشته اند قائل به تحریف شده اند و با ابطال نظریه آنها از سوی دانشمندان بزرگ شیعه و سنی امروزه، آن نظریه کاملا به دست فراموشی سپرده شده و احدی قائل به تحریف قرآن نیست.

مرحوم سید مرتضی در جواب «المسائل الطرابلسیات» می گوید: «صحت نقل قرآن آنقدر واضح است که

مانند اطلاع ما از شهرهای معروف دنیا و حوادث بزرگ تاریخی و کتب مشهور و معروف است».

آیا فی المثل کسی می تواند در وجود شهرهایی همچون مکه و مدینه و یا همچون لندن و پاریس شک کند، هر چند هرگز به هیچیک از این شهرها مسافرت نکرده باشد؟ و آیا کسی می تواند حمله مغول را به ایران و یا انقلاب کبیر فرانسه و یا جنگ جهانی اول و دوم را منکر شود؟ چرا نمی تواند، بخاطر اینکه همه اینها به تواتر به ما رسیده است آیات قرآن نیز به همینگونه است. (1) برای آگاهی بیشتر به نظرات بزرگان شیعه به کتابهای: صیانة القرآن عن التحریف، محمد هادی معرفت، از ص 43، و البیان آیت اللّه خوئی از ص 200 و برهان روشن میرزا مهدی بروجردی از ص 107 و ... مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 177

اینک که معلوم شد مصون بودن قرآن از تحریف، تقریبا اجماعی مسلمین است تنها عده معدودی از شیعه و سنی کم اطلاع و ناآگاه آن را منکر شده و قائل به تحریف شده اند، باید به دلایل مصونیت قرآن از تحریف بپردازیم و بررسی ما البته در حد این نوشتار و مختصر خواهد بود.

الف- آیات

از آیات بسیاری، می توان مصون بودن قرآن از تحریف را استفاده نمود ولی در بین آیات، دو آیه «حفظ و عزت» از همه صریحتر و روشنتر می باشند:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1»، این آیه شریفه از دو جمله تشکیل یافته است: در جمله اول، تأکید روی این مطلب شده که قرآن کریم از طرف خدای متعال نازل شده و در هنگام نزول

هیچگونه تصرفی در آن صورت نگرفته است. و در جمله دوم وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ با استفاده مجدد از ادوات تأکید و هیئتی که دلالت بر استمرار می کند، محفوظ بودن همیشگی قرآن از هر گونه تحریفی تضمین شده است.

و منظور از «حفظ» نیز یقینا حفظ محتوا در قالب همین الفاظ و تعبیرات است نه آنکه منظور حفظ معانی قرآن بدون محفوظ ماندن الفاظ آن باشد.

وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ «2».

یعنی: «به راستی که قرآن کتابی گرامی است که باطل از پیش و پس بدان راه نیابد و نازل شده از جانب خدای حکیم پسندیده است».

کلمه «عزیز» از «أرض عزاز» (یعنی زمینی سخت که آب در آن نفوذ نمی کند) گرفته شده و به معنای نفوذ ناپذیر و شکست ناپذیری است و در اینجا نفوذ ناپذیری (1) سوره حجر، آیه 9.

(2) سوره فصلت، آیه 41 و 42.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 178

از هر جهت و در تمام زمینه ها از این کلمه اراده شده است. کلمه «عزیز» گاهی در مورد حکمرانان و سلاطین قدرتمند به لحاظ اینکه قدرتشان مانع از مغلوب شدن آنهاست، به کار می رود و به همین دلیل لقب پادشاهان مصر بود:

یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ ... «1».

و گاهی برای بیان سخت بودن و غیر قابل تحمل بودن یک امر نیز استعمال می شود؛ نظیر آنچه یک عاشق دلباخته به امام عصر (عج) در رابطه با هجران و فراق او و مشکل بودن تحمل فراق می گوید:

«عزیز علیّ أن أری الخلق و لا تری» «2».

کلمه «باطل» یعنی

چیزی که مایه از بین رفتن، بی نتیجه بودن، و به هدف نرسیدن گردد، یا خود امری پوچ، بیهوده و بی هدف باشد.

با دقت در مفهوم کلمه «عزیز و باطل» و توجه به صدر و ذیل آیه معلوم می شود که این آیه به روشنی دلالت دارد بر نفی باطل به جمیع اقسام آن؛ زیرا نفی طبیعت است و افاده عموم دارد و معلوم است که تحریف اشد افراد باطل است.

حاصل اینکه: از این آیه استفاده می شود که قرآن غالب غیر مغلوب و نفوذ ناپذیر است نه از قبل (از کلمات حکما و دانشمندان و کتب آسمانی؛ زیرا قرآن مهیمن بر آنهاست وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ ... «3». و نه از بعد؛ یعنی برای قرآن ناسخی نخواهد بود چرا که نبوت از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ختم شده و وحی منقطع گشته است و کلام غیر خدا نیز طبق آیات تحدی نمی تواند با قرآن معارضه کند چه رسد به آنکه ناسخش باشد؛ چون نسخ در صورتی معنا دارد که بهتر یا حداقل همانند باشد: (1) سوره یوسف، آیه 88.

(2) دعای ندبه.

(3) سوره مائده، آیه 48.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 179

ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها «1» این کدام فکر و مغز است که می تواند بهتر از خدا طراح و نقشه بریزد و تا موجب نسخ قرآن گردد.

ب- روایات
اشاره

از روایات بسیاری که از ناحیه اهل بیت علیهم السّلام به ما رسیده است می توان مصون بودن قرآن را استفاده نمود، و روایات در این رابطه

به چند دسته قابل تقسیم است که ما به اختصار به همه آنها اشاره می کنیم:

دسته اول:

روایاتی است که انسان را امر می کند در مواقع مشکلات و خطر و بروز فتنه ها برای حل و نجات از آنها به قرآن تمسک نمایید چنانکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«فإذا التبست علیکم الفتن کقطع الّلیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق ...» «2» و روایاتی از این قبیل (که بخشی از آنها در درس دوم همین کتاب آورده شد).

اگر قرآن تحریف شده باشد، قطعا پناه بردن به قرآن محرّف، نفعی به حال انسان نخواهد داشت پس از این نوع دستورات می فهمیم که قرآن به صورت کامل در اختیار ما قرار دارد.

دسته دوم:

حدیث ثقلین و امثال آن است که به امت دستور تمسک به قرآن و عترت را می دهد، اگر قرآن تحریف شده باشد قهرا قابل تمسک نخواهد بود؛ زیرا قرآن تحریف شده انسان را از ضلالت و گمراهی نجات نخواهد داد.

دسته سوم:

اخبار عرضه است که در رابطه با صحت و سقم روایات و تشخیص صادق از کاذب دستور دادند که روایات را با قرآن عرضه کنید اگر موافق قرآن بود (1) سوره بقره، آیه 106.

(2) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ح 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 180

بپذیرید و اگر مخالف قرآن بود، طردش کنید؛ زیرا پیامبر و اهل بیت او علیهم السّلام هیچگاه سخنی بر خلاف قرآن نمی گویند. این نوع از روایات نیز دلیل هستند بر اینکه قرآن تحریف نشده است؛ زیرا قرآن تحریف شده نمی تواند معیار و مناط صحت و سقم روایات قرار گیرد «1».

دسته چهارم:

روایاتی است در آنها ائمه طاهرین علیهم السّلام به آیات قرآن در موارد مختلف (اعم از اصول و فروع و اخلاقیات و ...) تمسک کرده اند. اگر قرآن کریم تحریف شده بود، قرآن محرّف هیچگاه مورد استناد و استدلال ائمه علیهم السّلام قرار نمی گرفت؛ زیرا ممکن بود که او به آیه ای تمسک نماید که ناسخ آن یا مخصص و مقید آن از قرآن حذف شده باشد و اساسا قرآنی که کامل نباشد نمی تواند مورد استناد قرار گیرد.

دسته پنجم:

روایاتی است که ائمه طاهرین فرمودند همین قرآنی که در دست مردم است قرآن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و ان را بخوانید و عمل کنید، اگر قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام غیر از همین قرآن بود که در دسترس مسلمین بود، می بایست به مردم اعلان نماید و نمی توانست به مردم دستور خواندن و عمل کردن این قرآن را بدهد در حالی که در کلمات متعدد و در موارد مختلف فرموده این قرآن است که در دسترس شما قرار دارد آن را به حرف آورید و به آن عمل کنید و از آن هدایت شوید «2».

به هر حال، بررسی کلمات پیشوایان دین نشان می دهد که از همان آغاز اسلام همه یکزبان مردم را به تلاوت و بررسی و عمل به همین قرآن موجود دعوت می کردند و این خود نشان می دهد که این کتاب آسمانی به صورت یک مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستین اسلام بوده است. (1) برای آگاهی به روایات عرضه به کافی، ج 1، باب الأخذ بالسنّه مراجعه کنید.

(2) بخشی از این کلمات را در درس دوم همین

کتاب آورده ایم، بدانجا مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 181

در مجموع از این روایات به روشنی استفاده می شود که قرآنی که در دست ماست همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است و هیچگونه کم و کاست یا تغییر و تبدیلی در آن نیست و این همان معنای مصونیت قرآن از تحریف است.

ج- شواهد تاریخی

کسانی که اندک آشنایی با تاریخ اسلام و مسلمین داشته باشند و از اهتمام رسول اکرم و جانشینان معصومش علیهم السّلام به کتابت و ضبط آیات قرآن آگاه باشند و همچنین از اهتمام مسلمانان به حفظ کردن آیات قرآن، مطلع باشند- به طوری که تنها در یک جنگ، عدد شهدایی که حافظ قرآن بودند به هفتاد نفر رسید- و نیز از نقل متواتر قرآن در طول چهارده قرن و اهتمام به شمارش آیات و کلمات و حروف و مانند آنها با خبر باشند، چنین کسانی احتمال کمترین تحریف در این کتاب شریف را نخواهند داد.

د- اجزاء قرائت هر یک از سوره های قرآن در نماز

در باب نماز طبق عقیده شیعه، دستور این است که بعد از حمد، باید یک سوره کامل خواند و هر سوره از سوره های قرآن که خوانده شود کافی است در حالی که بنابر قول به تحریف، لازم می آید که قرائت به هر سوره ای که احتمال نقیصه در آن می رود مجزی نباشد؛ زیرا اشتغال یقینی برائت یقینی می خواهد در صورتی که هیچ شکی نیست که اهل بیت علیهم السّلام قرائت هر سوره از سور قرآن را در نماز مجزی دانسته اند و همین دلیل می باشد که تحریف در قرآن راه نیافته است.

با توجه به دلایل چهار گانه فوق، معلوم می شود که قرآن مصون از تحریف است و خداوند طبق وعده ای که داده آن را حفظ کرده است. مولوی در این رابطه می گوید:

مصطفی را وعده کرد الطاف حق تو بمیریّ و نمیرد این سبق درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 182

من کتاب معجزت را حافظم بیش کم کن راز قرآن رافضم

من ترا اندر دو عالم رافعم طاغیان را

از حدیثت دافعم

کس نتاند بیش کم کردن در او توبه از من حافظ دیگر مجو

3- دلایل قائلین به تحریف و پاسخ آنها

اشاره

طرفداران وقوع تحریف در قرآن به دلایلی تمسک کردند که به طور اختصار و جمع بندی شده عبارتند از:

الف- مخالفت «مصحف ابن مسعود» در قریب شصت مورد با «مصحف عثمانی» و نیز با «مصحف أبیّ بن کعب» در سی و چند مورد.

ب- حکم عقل به اینکه اجزاء متفرق و متشتّت، قهرا بخشی از آنها در هنگام جمع آوری از بین می رود، پس جمع قرآن در زمان ابو بکر از همه اجزاء قرآن به عمل نیامده است.

ج- اعتزال و کناره گیری علی علیه السّلام برای جمع قرآن و عرضه آن بر قوم و نپذیرفتن ایشان (که در آینده در ضمن بررسی جمع قرآن به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت) و رد قرآن علی علیه السّلام دلیل بر مخالفت قرآن علی علیه السّلام با قرآن آنان بود.

د- اخبار وارده که دال است بر اینکه وقایع امم ماضیه، طابق النّعل بالنّعل بر این امت نیز خواهد گذشت و چون یکی از وقایع حاصله بر امم گذشته تحریف کتاب مقدس (تورات و انجیل) بود، پس وقوع تحریف بر قرآن هم حتمی خواهد بود.

ه- وجود روایات بسیار، چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه که دلالت دارند بر وقوع تحریف، هم به طور کلی و هم با تعیین موارد تحریف به نقیصه؛ مثل روایاتی که می گویند آیه رجم در قرآن بود و روایاتی که می گویند: اسم علی علیه السّلام و ائمه طاهرین علیهم السّلام در قرآن بود، و روایاتی که می گویند اسامی منافقین در قرآن بود، و روایاتی که می گویند

در آیه سوم سوره نساء:

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ بین شرط

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 183

و جزاء بیش از یک سوم قرآن ساقط شده است!!! و روایاتی که صریحا می گوید قرآن را تحریف کرده اند. و روایات دیگر «1».

پاسخ:

بزرگان و مفسرین هر یک به نوبه خود در صدد جواب از این دلایل بر آمده و به تفصیل از این دلایل پاسخ داده اند، ما نیز با استفاده از کلمات پیشینیان در حد این نوشتار به آنها پاسخ خواهیم داد.

اما دلیل اول:

ناظر به اختلاف در قرائات و تنظیم آیات و سور است که در بعضی از مصحفها به ترتیب نزول قرآن جمع شده و در بعضی دیگر بر خلاف آن، نه آنکه در قرآن نقیصه ای وارد شده باشد.

دلیل دوم:

اینکه گفته شد، عقلا جمع اجزاء متفرقه بدون ضیاع قسمتی از آنها میسر نیست، به نظر می رسد این یک استبعاد عادی است نه عقلی، یعنی عقلا محال نیست که اجزاء متفرقه بدون کم و کاستی جمع شود، بویژه با عنایتی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صحابه به ضبط قرآن در حافظه ها و صحیفه ها داشتند، این استبعاد منتفی است و تفصیل این بحث در مبحث جمع آوری قرآن خواهد آمد.

دلیل سوم:
اشاره

اعتزال امیر المؤمنین علیه السّلام برای جمع قرآن و عرضه آن به قوم و نپذیرفتن آنها قرآن علی را، می گوییم: این طور نبود که قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام زیاده بر قرآنی بود که آنان جمع کرده بودند، بلکه فرقشان در این جهات بود که:

اولا:

قرآن علی به ترتیب نزول آن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع آوری شده بود و قرآن فعلی این چنین نیست.

ثانیا:

شأن نزول هر آیه ای در ذیل آن آورده شده بود که این آیه در شأن چه کسی نازل شده و به نفع یا به ضرر چه کسی بوده است.

ثالثا:

آیات را با تفسیر و تأویل آنها در پاورقیها آورده بود که اگر آن قرآن با توجه به (1) برای آگاهی بیشتر به این دلایل، به این کتابها مراجعه کنید: المیزان، ج 12، ص 112، البیان، ص 202 و 220، تفسیر نمونه، ج 11، از ص 27، بحار الانوار، ج 92، در باب کیفیت جمع قرآن از ص 41 به بعد، شناخت قرآن، استاد علی کمالی، ص 80 و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 184

عقیده علمی که مردم به امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند در دسترس مردم قرار می گرفت، قهرا مردم از اوضاع آگاهی پیدا می کردند، عملا دیگر خلافت دیگران میسر نبود؛ یعنی مسئله حقانیت علی علیه السّلام در موضوع خلافت روشن می شد و چون آنان در این رابطه احساس خطر می کردند، حاضر نشدند قرآن علی علیه السّلام در دسترس عموم قرار گیرد. و گرنه اگر قرآن علی با قرآن آنان متفاوت بود و بدین وسیله تحریف در قرآن وارد می شد، یقینا علی علیه السّلام و بعضی از صحابه، همانند سلمان، اباذر، مقداد و ...

ساکت نمی نشستند و حداقل در اعتراضاتشان این موضوع مهم را متذکر می شدند و یا در هنگام ذکر مطاعن آنها می خواستند از جمله مطاعن آنها تحریف قرآن را بازگو نمایند که هیچگاه این چنین نبود، و می بایست امیر المؤمنین در ابتدای خلافت خود که قدرت در دست او قرار گرفته بود در صدد اصلاح آن برآید و قرآن را از

حالت تحریف بدر آورد و این نقیصه را از قرآن بر طرف نماید.

به هر حال، قرآن علی علیه السّلام همین قرآن بود و مازادش تفسیرها، تأویلها، شأن نزولها، تمییز ناسخ از منسوخ و مانند آن بوده است.

دلیل چهارم:
اولا:

بسیاری از این روایات ضعیف السند هستند؛ زیرا در سند آنها افرادی همچون ابو هریره، نخعی و حسین بن یوسف هستند که در کتب رجالی توثیق نشده اند.

ثانیا:

منظور از اخبار مماثله (یعنی اخباری که می گویند تمام حوادثی که در امم ماضیه واقع شده است در این امت نیز مثل آن واقع می شود) این نیست که همه آنچه که به طور جزئی در آنجا واقع شده است در اینجا نیز واقع می شود بلکه مقصود تشابه در کلیات است، لذا می بینیم در بنی اسرائیل گوساله پرستی واقع شده و سر گردانی چهل ساله در بیابان، غرق دشمنان موسی در دریا، یا ولادت عیسی بی پدر و مرگ وصی موسی هارون قبل از او و ... ولی در اسلام مشابه هیچیک از اینها واقع نشده است، عمده این روایات ناظر به وقوع اختلاف و منشعب شدن امت اسلامی به 73 فرقه است کما آنکه نصارا به 72 فرقه و یهود به 71 فرقه تقسیم شدند و یا مقصود

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 185

مشابهت در گناهان است که در همه امم واقع می شود و اگر هم شامل تحریف شود، تحریف معنوی منظور است که تفسیر به رأی و تأویلات ناروی در قرآن واقع شده است.

ثالثا:

بر فرض که آن روایات بخواهند بگویند که در متن قرآن تحریف واقع می شود دلالتش بر تحریف از باب عموم است که همه آنچه در امم گذشته واقع شده است و از جمله آنها تحریف کتب است در امت اسلامی نیز واقع می شود، ادله ای که در مطلب قبل برای مصونیت قرآن از تحریف آورده ایم مخصص این روایات قرار خواهند گرفت؛ زیرا این روایات خصوص تحریف را منع کرده اند و آن روایات مماثله، عموم حوادث از جمله تحریف را ثابت می کرد.

رابعا:

اگر این روایات به نحو عموم صحیح باشد شامل تحریف به زیاده هم می شود، در حالی که طبق آیات تحدی تحریف به زیاده در قرآن نیست ولی در تورات و انجیل تحریف به زیاده است.

دلیل پنجم:
اشاره

عمده دلیل بر تحریف همان روایات است که باید پاسخ داده شود و آنچه بزرگانی را وادار به ثبوت تحریف در قرآن کرده همین روایات است پس باید پاسخ صحیح به آنها داد:

اولا:

بسیاری از این روایات مجعول و ساخته و پرداخته دشمنان قرآن و منحرفان یا افراد نادان است، مانند روایات متعددی که از «احمد بن محمد بن سیّاری» نقل شده است که طبق احصاء نویسنده کتاب «برهان روشن»، این روایات به 188 روایت بالغ می شود. و مرحوم حاجی نوری در کتاب فصل الخطاب بسیار از او نقل کرده است.

سیاری، راوی این احادیث به گفته بسیاری از بزرگان علم رجال کسی بوده است فاسد المذهب، غیر قابل اعتماد، ضعیف الحدیث و به گفته بعضی اهل غلو و منحرف، معروف به تناسخ و کذاب بوده و به گفته کشی، صاحب رجال معروف، امام جواد علیه السّلام در نامه خود ادعاهای سیاری را باطل و بی اساس خواند. البته روایات

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 186

تحریف منحصر به روایات سیاری نیست ولی قسمت مهمش به او برمی گردد «1».

در میان این روایات مجعول روایات مضحکی دیده می شود که هر کس مختصر اهل مطالعه و مراجعه به قرآن باشد فورا به فساد آن پی می برد؛ مانند آن روایتی که می گوید در آیه سوم سوره نساء بین شرط و جزاء بیش از یک سوم قرآن ساقط شده است، بیش از یک سوم قرآن یعنی بیش از ده جزو و قرآن حذف و ساقط شده است.

این سخن چقدر مضحک است که کسی ادعا کند قرآن با همه نویسندگان و کتّاب وحی و آن همه حافظان و قاریان از

زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به بعد، بیش از یک ثلث آن بر باد رفته و کسی آگاه نشده است؟!!! این دروغپردازان به این واقعیت تاریخی توجه نکرده اند قرآن که قانون اساسی و همه چیز مسلمانان را از آغاز تشکیل می داد، شب و روز در همه خانه ها و مساجد تلاوت می شد، چیزی نبود که حتی یک کلمه آن را بتوان اسقاط کرد تا چه رسد به بیش از یک ثلث، دروغی به این بزرگی دلیل بر ناشی گری جاعلان این گونه احادیث است.

بسیاری از بهانه جویان در اینجا به سراغ کتاب «فصل الخطاب» مرحوم حاجی نوری می روند که در زمینه تحریف نگاشته است.

و با توجه به مطالب مذکور، وضع این کتاب نیز روشن می شود. و به علاوه، مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی که از جمله شاگردان مرحوم حاجی نوری است در شرح حال استادش در مقدمه جلد اول «مستدرک الوسائل» صفحه 50 و 51، طبع جدید می گوید:

«در مورد کتاب فصل الخطاب کرارا از استادم شنیدم که می فرمود: مطالبی که در فصل الخطاب است عقیده شخصی من نیست بلکه این کتاب را برای طرح بحث و اشکال نوشتم و اشارتا عقیده خودم راجع به عدم تحریف را آورده ام و بهتر این بود که نام کتاب را فصل الخطاب فی عدم تحریف القرآن می گذاردم». (1) تفسیر نمونه، ج 21، ص 29 و 30.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 187

سپس محدث تهرانی می گوید: «ما از نظر عمل روش استاد خودمان را به خوبی می دیدیم که هیچگونه وزن و ارزشی برای اخبار تحریف قائل نبود بلکه آنها را اخباری می دانست که باید

بر دیوار کوبید، تنها کسی می تواند به استاد ما نسبت تحریف دهد که به مرام و عقیده او آشنا نباشد».

ثانیا:

قسمتی از این روایات، راجع به تحریف معنوی و عملی قرآنست و منظور از تحریف معنوی آن است که آیه ای آنچنان تفسیر و معنا شود که خلاف مفهوم واقعی آن باشد و مقصود از تحریف عملی آن است که بر خلاف آن عمل کنند. این نوع تحریف چنانکه در اوایل این درس متذکر شدیم در قرآن واقع شده و در روایات هم به آنها اشاره شده است، از قبیل: حدیثی که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از ابو ذر آورده است که ابو ذر می گوید هنگامی که آیه:

یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ «1» نازل شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: روز قیامت از مردم سؤال می کنند که با ثقلین (قرآن و عترت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چه کردید؟ می گویند:

أمّا الأکبر فحرّفناه و نبذناه وراء ظهورنا ... «2» اما ثقل اکبر را تحریف کردیم و پشت سر انداختیم.

پیداست که منظور از تحریف در این حدیث تحریف معنوی است نه لفظی؛ زیرا تحریف کردیم و به پشت سر انداختیم، با تحریف معنوی و عملی سازگار است نه با تحریف لفظی.

و یا در روایتی از امام باقر علیه السّلام نقل شده که پیامبر اسلام روزی مردم را در سرزمین منی دعوت کرده و به آنها دستور تمسک به کتاب و عترت را داده است و نسبت به خانه خدا نیز سفارش کرده است، بعد حضرت باقر علیه السّلام فرمود:

أمّا کتاب اللّه فحرّفوه و أمّا الکعبة فهدموه و أمّا

العترة فقتلوه .... (1) سوره آل عمران، آیه 106.

(2) تفسیر برهان، ذیل آیه 106 سوره آل عمران.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 188

یعنی: «اما کتاب خدا را تحریف کرده و کعبه را خراب کردند و عترت را به شهادت رساندند و ...».

و در زیارت امام حسین علیه السّلام طبق نقل کامل الزیارات آمده است وقتی که وارد حرم مطهر شدی بخوان:

«اللّهمّ العن الّذین کذّبوا رسلک و هدّموا کعبتک و حرّفوا کتابک ...».

یعنی: «خدایا! لعنت فرست بر کسانی که رسولان تو را تکذیب کرده و خانه تو را منهدم و خراب کرده و کتاب تو را تحریف کردند ...» بخشی از روایاتی از این قبیل را آیت اللّه خوئی در البیان، ص 226- 228 آورده است.

ثالثا:

اگر اسماء ائمه اطهار علیهم السّلام یا بسیاری از مشرکین و منافقین در قرآن بوده است و سپس حذف و ساقط شده باشد، این تحریف و یا هر نوع تحریف به نقیصه دیگر، باید در یکی از دو زمان باشد یا در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این تحریف صورت گرفته باشد در حالی که معقول نیست که در این زمان تحریف واقع شده باشد و یا در زمان خلفای ثلاثه، آن هم ثابت نشده است.

اما در زمان پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقینا تحریفی واقع نشده است؛ زیرا:

اولا: با آن همه شدت اهتمام حضرت برای قرآن، معقول نیست در زمان حیات او تحریف صورت گرفته باشد.

ثانیا: حضرت در پایان عمر شریفش مردم را به تمسک به قرآن و عترت به عنوان دو مایه نجات دعوت کرد اگر

قرآن تحریف شده باشد، دعوت به تمسک و عمل به قرآن محرّف کار صحیحی نخواهد بود و اساسا کتاب تحریف شده نمی تواند مایه نجات باشد در حالی که رسول خدا فرمود:

«إنّی تارک فیکم الثّقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» «1». (1) مسند احمد حنبل، ج 3، ص 14 و 17 و 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 189

و اما در زمان شیخین (ابا بکر و عمر) تحریف واقع نشده است؛ زیرا آنها یا آیاتی را که مربوط به ولایت اهل بیت بود باید ساقط و حذف می کردند و یا آیاتی که در رابطه با رد خلافت آنها بود، چنانکه آشتیانی در حاشیه بر رسائل شیخ انصاری (بحر الفوائد فی شرح الفرائد، ج 1، ص 101) می گوید: یک سوره در قرآن به نام «سوره ولایت» وجود داشته که آن را حذف کردند «1».

پاسخ این سخن این است که با مراجعه به تاریخ و احتجاجات امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحابشان روشن می شود که چنین چیزی نبوده است و گرنه می بایست به این سوره و آیات اشاره می کردند و از جمله مطاعن آنها تحریف قرآن را بیان کنند، در حالی که چنین چیزی مشاهده نمی شود.

و اما در زمان عثمان تحریفی واقع نشده است:

اولا: قرآن سوزی عثمان به عنوان یکی از مطاعن او ثبت شده با آنکه او در این کار خود به- اصطلاح- قصد خیر داشت و می خواست مصحف را واحد قرار دهد و از این طریق جلو اختلافات را بگیرد، اگر قرآن را تحریف می کرد به عنوان یکی از مطاعن او ثبت می شد و

حافظین قرآن بر او اعتراض می کردند.

ثانیا: انقلابیون در موقع قتلش نسبت حیف و میل بیت المال را به او می دادند ولی نسبت تحریف قرآن را نمی دادند، اگر چنین چیزی بود بیان آن جهت برای انقلابیون مؤثرتر در نفوس دیگران در توجیه قتل او بود تا حیف و میل بیت المال.

ثالثا: وقتی علی علیه السّلام پس از عثمان روی کار آمد تمام امور خلاف واقع عثمان را تا جائی که ممکن بود اصلاح کرده و مظالم را برگردانده بود ولی هیچگاه سخن از تحریف قرآن و باز گرداندن آیات حذف شده نبود و همین دلیل است که تحریفی در زمان عثمان واقع نشده است. (1) به کتاب: صیانة القرآن من التحریف، محمد هادی معرفت، ص 151 و 152 در رابطه با این سوره ولایت مراجعه فرمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 190

با توجه به پاسخهایی که از این نوع روایات داده شده است روشن می شود که با این روایات نمی توان تحریف قرآن را ثابت کرد پس حق با کسانی است که قرآن را مصون از تحریف می دانند و روایات تحریف را یا مجعول و یا ناظر به تحریف معنوی می دانند.

4- یک افترا و پاسخ آن

چنانکه از بیانات گذشته روشن شد، مشهور قریب به اتفاق از فقهای شیعه، قرآن را مصون از تحریف می دانند و اساسا مذهب شیعه بر عدم تحریف قرآن است، البته بعضی از اخباریین قائل به تحریف قرآن شده اند، چنانکه نظر مشهور از علمای اهل سنت بر عدم تحریف است لکن عده ای قائل به تحریف اند و روایاتی را نیز در این رابطه نقل کرده اند.

در این بین بعضی از بی خردان اهل سنت و یا مغرضان و

کسانی که همیشه تفرقه مسلمین را می خواهند، در کتابهایشان، اعتقاد به تحریف قرآن را از ویژگیها و خصائص شیعه معرفی کرده اند و حتی در ذیل آیات نافی تحریف آن را دلیل بر رد نظر شیعه گرفته اند؛ به عنوان نمونه فخر رازی صاحب تفسیر کبیر در ذیل آیه نهم سوره حجر:

«إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون» می گوید: این آیه دلیل بر بطلان قول شیعه است که قائل به تغییر و زیاده و نقصان در قرآن شده اند.

جالب اینجاست که بعضی از دانشمندان منصف اهل سنت، این نوع نسبتها را به شیعه ناروا و دروغ دانسته اند به عنوان نمونه دانشمند معروف: «لبیب السعید» در کتاب خود «المصحف المرتل»، صفحه 449 می گوید: من اعتقاد دارم که نسبت دادن چنین دروغهایی به شیعه صحیح نیست و از عدم دقت است و طایفه ای از علمای شیعه از این افترا مبرایند و معتقدند که همین قرآن حاظر قرآنی است که خداوند بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل ساخته است که نه زیاد شده و نه کم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 191

گذشته از همه اینها، روایات تحریفی که در کتب عامه نقل شده به مراتب بیشتر است از روایاتی که از طریق خاصه نقل شده است «1»، لذا مرحوم طبرسی در مقدمه تفسیر مجمع البیان در فن پنجم می فرماید: گروهی از حشویّة عامه قائل به تحریف اند «2» و جالب اینجاست که این بیان مرحوم طبرسی بر بعضی از علمای اهل سنت گران آمد و در صدد تکذیب مرحوم طبرسی بر آمده و گفتند این نسبت ناشی از قول فاسد شیعه است که قائل

به تحریف هستند و او عقیده اصحابش را به ما اهل سنت نسبت می دهد «3».

چنانکه ملاحظه می کنید این عالم سنی نیز تحریف قرآن را به شیعه نسبت می دهد در حالی که اکثر قریب به اتفاق شیعه و در این دوران اجماعی شیعه است که قرآن مصون از تحریف است.

قول حق این است که اکثریت شیعه و سنی قائل به عدم تحریف هستند ولی عده ای از اخباریین شیعه و بعضی از اهل سنت قائل به تحریف می باشند و این دلیل نمی شود که آنها ما را و یا ما آنها را عموما متهم به قول به تحریف نماییم، پس به نحو مطلق متهم کردن شیعه بر این که آنها قائل به تحریف قرآنند، افترای محض و سخنی بی دلیل است.

بر اهل فن پوشیده نیست که بررسی مسئله تحریف و مصون بودن قرآن از آن، بحثی به مراتب گسترده تر از آنی را می طلبد که ما در این نوشتار آورده ایم لکن همین مقدار نیز برای آگاهی به این نوع مسائل مفید و حتی کافی است. (1) آیت اللّه خوئی در البیان از ص 202 به بعد بخشی از آن روایاتی که عامه در کتبشان برای تحریف قرآن نقل کرده اند را با ذکر سند نقل کرده است، مراجعه نمایید.

(2) محمد هادی معرفت در کتاب صیانة القرآن من التحریف، نظر عامه را در این رابطه کاملا آورده است، به ص 123- 156 مراجعه نمایید.

(3) روح المعانی، آلوسی، ج 1، ص 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 192

سؤالات:

1- تحریف را از نظر لغت و اصطلاح معنا کنید؟

2- مقصود از تحریف لفظی و تحریف معنوی چیست؟ توضیح دهید.

3- دلایل

عدم تحریف قرآن را ذکر کنید و راجع به شواهد تاریخی توضیح دهید.

4- مراد از تحریف در روایات، تحریف لفظی است یا تحریف معنوی و عملی؟

توضیح دهید.

5- دلایل طرفداران تحریف قرآن را نقل کرده و نقد کنید.

6- آیا قرآن در زمان شیخین و عثمان تحریف شد؟ توضیح دهید.

7- افترا چه بود و پاسخ آن چیست؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 193

درس هشتم اهداف قرآن

اشاره

پس از اثبات اینکه قرآن از سوی خداوند بوده و کلام الهی است و اینکه بدون هیچگونه تغییر و تحریفی باقی مانده و به همان کیفیت نزول، به دست ما رسیده است، اینک نوبت آن رسیده که ببینیم قرآن برای چه آمده و هدف نزولش چه بوده است؟ تا در اصالت آن دچار شک و تردید نشویم؛ زیرا هر کتابی که انسان نداند برای چه نوشته شده و هدف آن چیست، نمی تواند روی آن اظهار نظر کند، آیا قرآن کتاب طب است؟ فلسفه است؟ تاریخ است؟ ریاضی است؟ ... و یا هیچکدام؟ پس چیست؟ کتاب هدایت است، انسان را به خدا و سعادت ابدی و بالأخره به مقام قرب الهی و دخول در جوار رحمت حضرت حق رهنمون می گردد.

این کتاب چه کسانی را هدایت می کند؟ آیا همه را؟ یعنی پس از آمدن قرآن، دیگر گمراهی باقی نمی ماند و همه به طور جبر هدایت می شوند؟ یا نه، نه تنها همه را هدایت نمی کند بلکه عده ای به وسیله آن گمراه می شوند:

«یضلّ به کثیرا و یهدی به کثیرا» «1». به هر حال، باید ببینیم اهداف قرآن چه بوده و برای چه نازل شده است؟

البته معلوم است که بررسی این موضوع نیاز به فرصت بیشتری

دارد و این نوع نوشتار را مجال بررسی همه جانبه چنین مبحثی نیست ولی به هر حال باید تا جایی که (1) سوره بقره، آیه 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 194

فرصت را مجال است به آن پرداخت.

در این بحث، بهترین راه این است که برای آگاهی از اهداف قرآن به خود قرآن مراجعه کنیم و ببینیم خود قرآن اهداف خود را چه می داند؟ با مراجعه به قرآن کریم می بینیم یک سلسله از اوصاف برای قرآن است که از آنها به خوبی می توان به اهداف آن پی برد. به علاوه آیاتی در قرآن کریم است که مبیّن اهداف آن است. بنابراین، ما ابتدائا به آن اوصاف و آیات می پردازیم و سپس به یک نتیجه گیری کلی می رسیم و در پایان به بخشی از اهداف قرآن اشاره می کنیم، قهرا با این روش به اهداف قرآن آگاه خواهیم شد.

الف- اوصاف قرآن

اشاره

قرآن کریم در آیات متعدد به اوصافی متّصف شده که مبیّن اهداف آن است و آن آیات نیز به چند دسته قابل تقسیم است:

دسته اول:
اشاره

اوصافی است که هدف قرآن را روشنگری و آگاه ساختن مردم می داند مانند:

1- تفصیل: وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ ءٍ، (یوسف/ 111).

2- مفصّل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا ...، (انعام/ 114).

3- مبین: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، (دخان/ 2).

4- بیّنة: ... وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ، (بینه/ 1).

5- بیّنات: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ، (بقره/ 5).

6- مبیّنات: ... رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ، (طلاق/ 11).

7- بیان: هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ، (آل عمران/ 138).

8- تبیان: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ، (نحل/ 89).

توضیح:

«بیان»، مصدر است و دارای معنای لازم و متعدی است (روشن شدن و روشن کردن) و به معنای روشن و روشنگری نیز آمده است (اسم فاعل).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 195

«مبین»، اسم فاعل از أبان می باشد، «بیّنة» صفت مشبهه است ولی معنای اسم فاعل لازم و متعدی را دارد. «تبیان»، مصدر سماعی از فعل متعدی است.

این کلمات همگی از یک ماده بوده هم معنای لازم و هم متعدی دارند، در مجموع به معنای روشن و روشنگری است. «تفصیل» نیز مرادف با همان تبیین است و در آن، معنای باز نمودن مطالب و روشن ساختن نهفته است.

اطلاق این نوع اوصاف بر قرآن، به لحاظ آن است که قرآن کریم روشنگر تمام حقایقی است که در مسیر سعادت، انسان باید از آن آگاه باشد و بدون آگاهی از آن نمی تواند این راه را بپیماید البته مقصود از جامعیت و «تبیان کلّ شی ء» بودن قرآن نیز همین معناست؛ زیرا به تناسب حکم و موضوع و بینش خاص قرآن، روشن می گردد که مقصود از «کلّ شی ء»

هر چیزی است که در هدایت انسان نقش داشته باشد و آگاهی از آن در رسیدن به کمال او مؤثر واقع شود، نه آنکه مسائل ریاضی، فیزیک، شیمی و امثال آن هم در قرآن مطرح شده باشد، گرچه بعضیها معتقدند که قرآن «تبیان کل شی ء» است ولی فهم آن مخصوص پیامبر و ائمه اطهار علیهم السّلام است و برای مردم عادی میسر نیست.

دسته دوم:

آیاتی است که در آنها قرآن به عنوان یاد و یاد آوری معرفی شده است.

مانند:

1- ذکر: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، (حجر/ 9).

2- ذکری: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْری لِلْعالَمِینَ، (انعام/ 90).

3- ذی الذّکر: ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ...، (ص/ 1).

4- تذکرة: إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ، (دهر/ 29).

قرآن کریم از آن جهت به عنوان: یاد، یاد آور و صاحب ذکر نامیده شده است که یاد خدا را در دلها زنده نگه داشته و فطرت ناخود آگاه خدا شناسی را آگاهانه و شکوفا می سازد. و یا بدانجهت که نعمتهای فراموش شده الهی را به یاد انسان می آورد. و یا بدانجهت که آنچه را که باید به یاد داشت و انسان در اثر انس به مادیات از آنها غافل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 196

گشته است مثل آغاز و انجام آفرینش و هدف از آفرینش انسان و مانند آن، آن را یاد آوری می کند تا انسان را از مرز حیوانیت بلکه پستر از آن به مرز انسانیت برساند.

دسته سوم:

آیاتی است که قرآن را شفا بخش معرفی می کند؛ مانند:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ، (اسراء/ 82).

دسته چهارم:

آیاتی است که قرآن را موعظه، بشارت دهنده و انذار کننده می داند مانند:

1- موعظه: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ، (یونس/ 57).

2- بشری: ... وَ بُشْری لِلْمُحْسِنِینَ، (احقاف/ 12).

3- بشیر و نذیر: بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ، (فصلت/ 4).

بر کسی پوشیده نیست که بیم و امید دو عامل اصلی و انگیزه اساسی برای حرکت و تلاش بوده و واسطه بین علم و عمل می باشند، پس از علم به حقانیت یک دستور العمل و یا یک حقیقت، اگر انگیزه ای برای عمل بر طبق آن نداشته باشد، آن علم را به مرحله اجرا در نخواهد آورد و به لوازم علمش عمل نخواهد کرد. بیم و امید انگیزه ای است که بشر را به حرکت وا می دارد به همین جهت است که قرآن، با آنکه خود را حکمت، برهان، علم و فرقان می نامد از خود به عنوان نذیر و بشیر و موعظه هم یاد می کند.

دسته پنجم:

آیاتی است که عنوانهای عامی را بر قرآن اطلاق می کند که دلالت بر روشنگری قرآن در تمام مراحل (عقلی، قلبی و روحی) دارد مانند:

1- نور: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً، (نساء/ 174).

2- هدی: هُدیً لِلنَّاسِ، (بقره/ 185).

3- بصائر: قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ، (انعام/ 104).

این عناوین دلالت دارند بر اینکه قرآن کریم هم فکر و عقل را هدایت می کند و بینش صحیح و یقینی به انسان می دهد و هم به دل روشنی و آگاهی می دهد و آن را برای گرایش به حق و پذیرش آن مهیا می سازد و هم روح را در سیر صعودی به سوی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 197

کمال نهائیش قدم به قدم

همراهی و راهنمایی می کند.

دسته ششم:

آیاتی است که نزول قرآن را برای اتمام حجت بر مردم می داند مانند:

1- عذر: عُذْراً أَوْ نُذْراً، (مرسلات/ 6).

2- بلاغ: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ، (ابراهیم/ 52).

3- حجة بالغة: حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ، (قمر/ 15).

کلمه «بلاغ» هم به معنای ابلاغ و هم به معنای کفایت آمده است و هر دو معنا با آیه سازگار است و شاید معنای دوم سازگارتر باشد.

«حجت» نیز بر دلیلی اطلاق می شود که حجت را بر انسان تمام کرده و راه عذری برای او باقی نماند. بنابراین، قرآن برای مردم در آگاهاندن آنها به راههای سعادت و سیر الی اللّه کافی است و حجت بر مردم تمام است و عذری برای احدی نیست که من نمی دانستم.

دسته هفتم:

آیه ای که در آن قرآن به عنوان «رحمت» معرفی شده است مانند:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ، (اسراء/ 82).

از این آیه استفاده می شود که خداوند می خواسته است که انسان را مشمول رحمت خویش گرداند و به همین منظور قرآن را نازل کرده است. البته می دانید اوصاف و عناوین قرآن منحصر به همین چند وصف نیست، ما بخاطر رعایت اختصار از ذکر بقیه صرف نظر کردیم.

دو سؤال:

1- آیا قرآن برای تمام انسانهاست و هدفش نجات تمام بشر است یا در صدد نجات و هدایت گروه خاصی از بشر است؟

2- اگر مخاطب قرآن، تمام انسانها هستند پس مقصود از آیاتی که گروه خاصی را مخصوص هدایت شفاء و ... می داند چیست؟ به عبارت دیگر: در آن اوصاف و عناوینی که برای قرآن بیان کردید، نوعی تناقض به چشم می خورد؛ زیرا از یک سو قرآن را هدایت و بلاغ و ذکر و موعظه و بیان برای همه انسانها می داند، از سوی دیگر در برخی از آیات، شفاء، هدایت، ذکری، تذکره، موعظه و ... بودن قرآن را

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 198

اختصاص به گروه خاصی می دهد و این همان تناقضی است که به چشم می خورد.

پاسخ:

در مورد سؤال اول باید بگوییم: مکاتب مختلف هر یک راه خاصی را برای سعادت بشر پیشنهاد می کنند که در این زمینه یکسان نیستند چرا که بعضیها رنگ ملیت دارند و بر طبق اظهارات خودشان، هدفشان نجات و رهایی ملت خودشان می باشد. و برخی دیگر هدفشان سعادتمند ساختن نژاد و تیره مخصوصی است. و گاهی طبقه خاصی را مورد خطاب قرار می دهند و در صدد سعادتمند ساختن آن طبقه خاص هستند.

اما قرآن این چنین نیست؛ زیرا هر کس که با قرآن آشنا باشد می داند که قرآن و اسلام، هدفش نجات تمام انسانهاست و نژاد خاص، ملت خاص و یا طبقه و گروه خاصی را به دعوت خویش اختصاص نداده است و این مطلب از آیات متعدد قرآنی استفاده می شود نظیر آیاتی که خطابها با ضمیر «کم» و امثال آن مطرح شده است:

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ

«1» و یا: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً «2». و یا آیات مربوط به هدایت که برای همه است نظیر: هُدیً لِلنَّاسِ و: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ و: یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ و: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ.

و یا آیاتی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بیم دهنده جهانیان می داند نظیر آیه: تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً و آیه: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و امثال این آیات که بسیارند، از اینها کاملا روشن می شود که خطابات قرآن اختصاص به گروه خاصی ندارد بلکه عام و فرا گیر است.

و در مورد سؤال دوم که گفته شد در آیات قرآن نوعی تناقض به چشم می خورد؛ زیرا گرچه از آیات بسیاری استفاده عموم می شود که خطابات قرآن عام و فراگیر (1) سوره نور، آیه 34.

(2) سوره نساء، آیه 174.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 199

است، ولی از بخشی از آیات دیگر استفاده می شود که قرآن برای هدایت گروه خاصی وارد شده است (نظیر آیات ذیل: وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها «1». و آیه: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ «2». و آیه: لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا «3». و آیه: هُدیً لِلْمُتَّقِینَ «4» و امثال این آیات که بسیارند).

پس مخاطب قرآن نیز عموم انسانها نیستند بلکه اقوام خاصی مورد نظر می باشند.

باید بگوییم اولا: از این آیات انحصار و اختصاص قرآن به این گروهها استفاده نمی شود.

ثانیا: در مورد هدایت و ذکر و امثال اینها، منظور از آیات این است که تنها کسانی از قرآن بهره مند می شوند که

دارای آن شرایط باشند.

ثالثا: در آغاز بعثت رسول اکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعوت جهانی بخاطر کمبود امکانات و عدم دسترسی به آنها، میسر نبود، لذا دعوت از کسانی آغاز شده که در دسترس پیامبر بوده اند و همواره دعوتها این چنین است که از صفر آغاز می شود و کم کم اوج گرفته و گسترده می شود.

رابعا: در برخی از این آیات به اهداف دیگر نیز اشاره شده و هدف مذکور در آیه تنها هدف نیست مانند آیه: وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها که حرف «واو» دلالت دارد که هدف از نزول قرآن و بعثت پیامبر اموری بوده که یکی از آنها انذار اهل مکه و اطراف آن بوده است.

خامسا: برخی از عناوین یاد شده در آیات خود از نوعی عمومیت برخوردار است نظیر «قوم لدّ» (قوم سر سخت) که شامل هر گروه سر سخت از هر طایفه و قبیله و هر زمان باشد می شود. و یا حتی آیه: أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها نیز طبق تفسیری شامل کل (1) سوره انعام، آیه 92.

(2) سوره شعراء، آیه 214.

(3) سوره مریم، آیه 79.

(4) سوره بقره، آیه 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 200

کره زمین است؛ زیرا با توجه به روایات «دحو الأرض» (پهن شدن زمین از زیر کعبه) که چون اصل پیدایش زمین از کعبه شده و از آنجا گسترده شده لذا به مکه «ام القری» گفته شد، پس مقصود از «أمّ القری» مکه و مقصود از «و من حولها» کلّ کره زمین است، بنابراین، این آیات نیز شامل گروه خاصی نیستند.

به هر حال، بر کسانی که

با روش قرآن آشنایی دارند معلوم است که هیچ تناقضی بین این دو دسته از آیات نیست و مخاطب قرآن، کل انسانها هستند هر چند همه آنها واجد شرایط بهره مندی از قرآن نبوده و همگان بهره مند نشدند؛ زیرا معنای این سخن که قرآن برای هدایت و به سعادت رساندن کل بشر آمده، این نیست که بالإجبار همه انسانها از آن هدایت بهره مند می شوند، بلکه آن هدایت شرایطی دارد که هر کس واجد آن شرایط باشد، بهره مند خواهد شد. و اختیار انسان خود یکی از ارکان اصلی هدایت اوست که او می تواند هدایت را اختیار نماید و یا راه ضلالت را در پیش گیرد.

ب- آیات قرآن

اشاره

پس از بررسی اوصاف و عناوین قرآن که مبین اهداف قرآن بودند اینک نوبت بررسی به آیات قرآن می رسد که مبین اهداف آن هستند، آیات قرآن نیز در این رابطه به چند دسته قابل تقسیم است که به اختصار در هر دسته ای به بعضی از آیات آن دسته اشاره می کنیم:

دسته اول:

آیاتی هستند که هدف قرآن را غفلت زدایی از انسان و وادار کردن او به تفکّر، تعقّل، تدبّر و تفقّه می داند از قبیل آیات:

1- لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ، (نحل/ 44).

2- کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ، (ص/ 29).

3- إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، (زخرف/ 3).

4- نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ، (انعام/ 65).

دسته دوم:

آیاتی است که قرآن را بشارت دهنده و ترساننده معرفی می کنند

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 201

مانند: قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ، (کهف/ 2).

دسته سوم:

آیاتی است که می گویند انزال کتب آسمانی و ارسال رسل برای اتمام حجت است مانند آیه: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، (نساء/ 165).

دسته چهارم:

آیاتی است که هدف قرآن را با تقوا شدن مردم می داند، مانند آیه:

قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ، (زمر/ 29).

دسته پنجم:

آیاتی است که هدف از نزول کتب آسمانی را بر پایی قسط و عدل در جامعه و حاکمیت و غلبه دین خدا بر مکتبهای الحادی و غیر خدایی می دانند، مانند آیات:

1- لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، (حدید/ 25).

2- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ ...، (نساء/ 105).

3- هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ، (صف/ 9).

دسته ششم:

آیاتی است که مشتمل بر عناوینی هستند که ناظر به مراحل متعالی تری هستند از قبیل:

1- اخراج از ظلمات به نور: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ، (ابراهیم/ 1).

2- داخل شدن در رحمت خدا و فضل الهی: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ ... فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، (نساء/ 175).

3- راهنمایی به راههای سلام و صراط مستقیم و به سوی خدا: وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، (نساء/ 175).

و: یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ ... یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 202

(مائده/ 15- 16).

اینها و دهها آیات دیگر که می توان اهداف عالیه قرآن را از آنها به روشنی استفاده کرد که ما را در این مختصر همین مقدار کافی است.

با دقت در این آیات و آیات دیگری که ما متذکر نشدیم، روشن می شود که همه این اهداف در عرض هم و همسان نیستند بلکه در طول هم می باشند، تنها هدفی که هدف نهایی است و مقصود اصلی قرآن همان هدف است و بقیه اهداف، اهداف متوسط به حساب

می آیند و برای رسیدن به آن هدف عالی در نظر گرفته شدند، همانا رسیدن انسان به مقام قرب الهی و داخل شدن او در رحمت و فضل خداست و بقیه اهداف همه مقدمه برای رسیدن به این هدف عالی و بزرگ هستند؛ زیرا تا مراحل قبلی طی نشود به مرحله عالی نمی توان رسید، لذا می توان در یک جمع بندی به ترتیب اهداف قرآن را نام برد، گرچه اهداف قرآن منحصر به همینها نیست ولی هر چه که باشند همه مقدمه برای رسیدن به آن هدف عالی و بزرگ هستند که همانا سعادت ابدی انسان است یعنی مقام قرب و داخل شدن در فضل و رحمت خداوند.

نتیجه گیری کلی:

آنچه از آیات قرآن و اوصاف و عناوین استفاده شد اهداف قرآن عبارت است از:

1- آگاه نمودن انسان نسبت به اموری که در مسیر سعادت او لازم است.

2- ایجاد انگیزه برای حرکت و عمل بر طبق معلومات صحیحی که به دست آورده است.

3- از بین بردن موانع و بیماریهای روحی و قلبی و بالأخره پالودن انسان از اموری که مانع حرکت در مسیر سعادت می گردند.

4- برقراری نظام عادلانه و بر طبق حکومت الهی در بعد اجتماعی، و به دست آوردن تقوا در بعد فردی.

5- خارج شدن و رهایی از ظلمتها و راهیابی به راه مستقیم و امن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 203

6- راهیابی و رهنمون شدن به سوی خدا از طریق راههای سلام و مستقیم.

7- داخل شدن در رحمت خدا و فضل او.

اگر دقت شود، معلوم می گردد که هدف اصلی همان شماره هفتم است؛ یعنی دخول در جوار رحمت حضرت حق جل و علا و اهداف

دیگر مقدمه برای رسیدن به این هدف هستند و سعادت ابدی انسان نیز همان هدف هفتم است، اینکه می گوییم بقیه اهداف جنبه مقدمی برای هدف هفتم دارند دلیلش این است که دستیابی به هدف هفتم جز در سایه تلاش و فعالیت انسان میسر نیست؛ زیرا تا انسان در سایه تلاشهای مستمر شایستگی قرب به خدا را در خود نیافریند هرگز به آن دست پیدا نخواهد کرد و برای اینکه انسان به این شایستگی راه پیدا کند، باید بر طبق قوانین خدا سیر کند و سیر بر طبق قوانین الهی بدون آگاهی از آنها و وجود انگیزه برای عمل به آن میسر نخواهد بود، به همین جهت است که قرآن اهدافی را در طول هم در نظر گرفت اول مرحله آگاهی و شناخت، دوم مرحله انگیزه و عمل، سوم رسیدن به آن هدف والا و اصلی که همان قرب به خدا است که در مجموع می توان از آنها به ایمان و عمل صالح و نتایج آن نام برد و این همان سعادت ابدی است.

البته معلوم است که ما در اینجا در صدد احصاء کامل اهداف قرآن نبودیم و بنا نیز این نبود و گرنه اهداف دیگری نیز هست از قبیل:

1- تهذیب و تزکیه نفوس: وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، (جمعه/ 2).

2- آزادی از زنجیرهای اسارت داخلی (هوسها و تمایلات نفسانی) و خارجی استثمارگران: وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ، (اعراف/ 157).

3- مبارزه عملی با ظلم و فساد.

4- دعوت به توحید و مبارزه با شرک و طاغوت.

5- اتمام حجت بر بندگان.

6- استوار ساختن میثاقها و پیمانها.

7- تکامل مادی و معنوی و بسیاری

از اهداف از این قبیل.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 204

سؤالات:

1- اهداف قرآن را با توجه به اوصاف قرآن و آیات مربوط دیگر بیان کنید.

2- آیا قرآن برای تمام انسانها نازل شده و هدفش نجات تمام بشر است؟ توضیح دهید.

3- اگر قرآن برای هدایت تمام انسانهاست پس آیات مربوط به گروه خاص چه معنا دارد؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 205

درس نهم شرایط و موانع بهره مند شدن از قرآن

اشاره

پس از آنکه در درس پیشین به اهداف قرآن آگاهی پیدا کرده و فهمیدیم که برای قرآن اهدافی در طول یکدیگر وجود دارد، اینک جای این سؤال است که چگونه و تحت چه شرایطی می توان به آن اهداف رسید؟

قرآن کریم خود پاسخ این سؤال را در دو قسمت بیان فرموده است: از یک سو شرایطی برای رسیدن به این اهداف ذکر فرموده است و از سوی دیگر موانعی را که می تواند ما را از رسیدن به این اهداف باز دارد، یاد آور شده است که در حد این نوشتار به هر دو جهت خواهیم پرداخت:

قسمت اول: شرایط بهره مند شدن از قرآن

اشاره

ناگفته پیداست که شرایط بهره وری از قرآن متعدد و ناهمگون است؛ زیرا بخشی از شرایط به صفات و حالات نفسانی و کردار خود شخص مفسر و کسی که در صدد فهم قرآن برمی آید برمی گردد و برخی دیگر به علوم باز می گردد؛ یعنی یک مفسر قبل از مراجعه به قرآن باید به بخشی از علوم آگاهی داشته باشد تا بتواند از قرآن بهره مند شود.

علاوه بر اینها، آن صفات نفسانی نیز مختلف و هر صفتی مربوط به یک وادی بوده و برای رسیدن به هدفی از اهداف قرآن است؛ چنانکه در بخش علوم نیز، علوم مختلف مورد نیاز است و بالأخره بخش دیگری از شرایط است که مربوط به اتخاذ

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 206

روش صحیح در تفسیر و فهم حقایق قرآن است. بنابراین، ما باید شرایط علمی و نفسانی و اتخاذ روش صحیح را جدای از هم بررسی کنیم:

الف- شرایط علمی
اشاره

بدیهی است که تدبر و اندیشه در قرآن هنگامی مفید و سودمند است که با یک سلسله مبادی و مقدمات علمی مربوط به خصوصیات آیات قرآن همراه باشد به طوری که بدون آگاهی از این مبادی و مقدمات، فهم صحیح قرآن ممکن نبوده و هیچ مفسری صلاحیت تفسیر قرآن را نخواهد داشت و قهرا از قرآن بهره ای نخواهد برد.

شرایط و مقدمات علمی فهم و تفسیر قرآن (که پایه اساسی تفسیر و فهم قرآن محسوب است) گر چه در حقیقت ابزار و وسایل عقل و فهمند، ولی به جهت احتیاج مبرمی که به آنها برای فهم قرآن است، نقش مؤثری را در این زمینه به عهده دارند؛ چنانکه گفته شد، میزان فهم قرآن با

میزان آگاهی مفسر از این مبادی و مقدمات ارتباط کامل دارد، بخشی از این مقدمات مانند آنچه که مربوط به علوم و قواعد زبان عربی و جنبه های فصاحت و بلاغت قرآن است، چنان ضرورتی دارد که بدون اطلاع کافی درباره آنها، فهم قرآن امکان پذیر نخواهد بود.

بخشی دیگر نیز، از قبیل دانستن اسباب نزول آیات، در فهم صحیح معانی قرآن مؤثر بوده، شخص مفسر بدون اطلاع از آنها صلاحیت لازم برای تفسیر قرآن را دارا نمی باشد، بنابراین، آگاهی نسبت به علوم ادبی و آشنایی با علوم اسلامی و توجه به ویژگیهای قرآن در بیان مسائل و بالأخره تسلط بر کل قرآن و برخورداری از روح حاکم بر قرآن و عنایت داشتن به روایات اهل بیت در تفسیر آیات و در نتیجه آگاهی به علم الروایه و ... اموری است ضروری که بدون این آگاهیها بهره گیری از قرآن میسر نخواهد بود.

در توضیح این مطلب باید (و لو در حد اختصار) به علوم مورد نیاز بپردازیم تا

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 207

برای همه کس روشن گردد که مفسر و محقق در قرآن کریم به چه علومی نیاز دارد «1»:

1- علم لغت:
اشاره

یعنی دانستن کامل زبان عرب و شرح مفردات آن، هم از جهت وضع لغوی و هم از جهت وضع اصطلاحی عرفی و شرعی، به همان وضعی که در عهد نزول قرآن متداول بوده است.

«مجاهد» در این رابطه گفته است: برای هیچ فرد مؤمن به خداوند و روز جزاء روا نیست در کتاب خدا گفتگو کند، مگر اینکه عالم به لغات عرب به طور کامل باشد و شناسائی ناقص کافی نیست.

«زر کشی» در

کتاب برهانش می گوید: «باید مفسر، معانی لغات و مسمّیات اسامی را بداند، هر چند برای قاری قرآن دانستن آنها لازم نباشد. و یکی از مراجع فهم شناسائی لغت عرب، دانستن اشعار دوران جاهلیت و استشهاد به آنهاست.

تذکر:

علمای فن برای معانی مفردات قرآن، اعم از اعلام و افعال و حروف کتابهایی نوشته اند که ما را از رجوع به کتب لغت و استقصای در آنها بی نیاز می کند، به عنوان نمونه به کتابهای ذیل مراجعه نمایید:

- مفردات راغب.

- بخشهایی از کتاب «بصائر ذوی التمییز»، تألیف صاحب «قاموس».

- بخشهایی از کتاب «البرهان فی علوم القرآن» زر کشی.

- بخش ادات از «اتقان» سیوطی.

- «دراسات لأسلوب القرآن الکریم»، تألیف «محمد بن عبد الخالق عضیمه» در سه مجلد بزرگ.

- «مجاز القرآن» اثر «ابو عبیده».

- «معانی القرآن» از «فرّاء».

- بخشهایی از تفسیر «مجمع البیان» طبرسی تحت عنوان «اللغه». (1) ر. ک: شناخت قرآن، استاد علی کمالی، بخش سیزدهم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 208

2- علم صرف:

به وسیله این علم، ابنیه و صیغ مختلف کلمه واحد شناخته می شود، چه بسا معنای کلمه ای در بادی امر فهمیده نشود، اما وقتی آن را به صورتهای مختلف صرف کنند و مصدر آن را بیابند، معنای آن روشن گردد به طور مثال، اگر کسی علم صرف نداند چه بسا در آیه شریفه: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» گمان برد که «امام»، جمع «أمّ» است و نداند که «أم» به «امام» جمع بسته نمی شود، بلکه امام مفرد است و به معنای «پیشرو» می باشد.

3- علم اشتقاق:

با این علم، ریشه لغت شناخته می شود مانند آنکه بداند کلمه «مسیح» از ریشه «ساح یسیح» نیست بلکه از ریشه «مسح یمسح» است.

4- علم نحو و اعراب:
اشاره

زیرا معانی در اثر تغییر در اعراب الفاظ، تغییر می کند و همچنین در اثر جا به جا شدن الفاظ در ترکیب جمله ها و این عمل را نباید آسان گرفت؛ زیرا بدون دانستن کامل آن، فهم قرآن ممکن نیست، لذا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «تعلّموا القرآن بعربیّته». و امام صادق علیه السّلام فرمود: «تعلّموا العربیّة فإنّها کلام اللّه الذی کلّم به خلقه» «1».

بیهقی حدیثی را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که حضرت فرمود: «رحم اللّه عبدا أصلح لسانه).

تذکر:

علمای فن در این مورد نیز مجاهدتها کرده و میراثهای کافی و گرانبها برای ما باقی گذارده و ما را از رجوع به کتابهای بسیار بی نیاز ساخته اند، مهمترین آنها عبارت است از:

- الاعراب فی القرآن مجمع البیان الحدیث، نوشته سمیح عاطف الزین.

- تفسیر مجمع البیان، تحت عنوان اعراب.

- تفسیر بحر محیط از ابو حیان.

- تفسیر روح المعانی از آلوسی. (1) وسائل الشیعه، ج 4، ص 6- 865.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 209

- البیان فی غریب القرآن از ابن انباری.

- املاء ما منّ به الرّحمن، از عکبری.

5- علم اسلوب:

شامل علوم معانی و بیان و بدیع که اصطلاحا آنها را مجموعا «علم اسلوب» می نامند.

علم معانی، خواص ترکیبهای گوناگون کلام را از جهت افاده معانی گوناگون به ما یاد می دهد. و علم بیان، خواص ترکیبهای گوناگون کلام را از جهت اختلاف در ظهور و خفا و ضعف یا قدرت القاء می آموزد. و علم بدیع، صورتهای گوناگون تحسین و آرایش کلام را تعلیم می دهد و به هر سه این علوم، «علوم بلاغت» نیز می گویند. این سه علم خصوصا معانی و بیان، از اعظم ارکان و اسباب فهم قرآن است؛ زیرا وجوه، احسن و ابین کلام از دانستن لطیفه نهانی عشق است.

یکی از وجوه اعجاز قرآن، بلاغت آن در حد ما فوق امکانات بشری است که مفتاح فهم آن دانستن کامل علوم بلاغت است، بنا بر این، درجاتی از فهم قرآن بدون دانستن علوم بلاغت میسر نیست؛ زیرا فهم کنایات و مجازات و استعارات قرآن به این علوم وابسته است.

6- علم قرائات:
اشاره

به وسیله این علم، کیفیت نطق به قرآن و اداء صوتی آن دانسته می شود و دانستن وجوه ترجیح بعضی از قرآئات بر بعض دیگر و حجیت آن وجوه و متفرع بر آن دانستن موسیقی الفاظ قرآن و تلائم حروف در کلمه و تلائم کلمات در جمله که هر چند در فهم قرآن مؤثر نیست، اما برای دانستن وجوه اعجاز قرآن لازم است.

تذکر:

در این باره نیز کتابهایی نوشته شده که بسیار مفید و ارزشمند است:

- مجمع البیان طبرسی، ذیل عنوان: القرائة و الحجة.

- جامع البیان، از طبری.

- کتاب السبعه، از ابن مجاهد.

- النشر، از جزری.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 210

- شرح قصیده، از شاطبیه.

- المصحف المرتل.

7- علم کلام و اصول عقاید با معانی اسماء اللّه:

که وجوه جایز و واجب و مستحیل آن را بداند تا هر جا ظاهر قرآن را با مسلمات عقلی مغایر دید، بداند از متشابهات است و آن را بر محکمات قرآن عرضه کند، یا به کتابهای خاص مربوط به این مورد مراجعه کند از قبیل: متشابهات القرآن، ابن شهر آشوب، و متشابه القرآن، قاضی عبد الجبار و الأسماء و الصفات، بیهقی و ابواب توحید کافی و امثال اینها.

8- علم اصول فقه:

در این علم وجوه استدلال بر استنباط فروع احکام دانسته می شود و دانستن بخش مباحث الفاظ آن در فهم قرآن و سنت به طور کلی دخیل است.

9- علم اسباب نزول:

دانستن اسباب نزول، یکی از ارکان فهم قرآن است تا مبادا سبب نزول مخالف عقل یا کتاب و سنت باشد و اگر چنان بود مفسر نباید آن را قبول کند.

متفرع بر این علم، دانستن قصص قرآن در حدی که آموزنده و عبرت انگیز باشد لازم است، در این بخش است که باید اسرائیلیات را بشناسد و هر قصه و داستانی را با قرآن تطبیق نکند، به هر حال آگاهی به اسباب نزول و داستانهای صحیح در فهم معانی قرآن مؤثر است.

10- علم به ناسخ و منسوخ قرآن:

یقینا تفسیر قرآن و آگاهی بر حقایق آن بدون دانستن ناسخ و منسوخ قرآن، میسر نخواهد بود.

11- علم الدرایه:

و فقه الحدیث و علم الرجال برای دانستن موارد تعارض و وجوه ترجیح لازم است.

12- علم الروایه:

برای دانستن تفسیر مأثور مورد نیاز است، به هر حال، فهم روایات و آگاهی از روش بهره وری از روایات در تفاسیر روائی مهم و سودمند است، در مورد تفسیر روائی قرآن به کتب ذیل مراجعه نمایید:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 211

- جامع البیان، طبری از طرق عامه.

- در المنثور، سیوطی از طرق عامه.

- برهان از طرق خاصه.

- و نور الثقلین از طرق خاصه.

ب- شرایط نفسانی
اشاره

در رابطه با آگاه شدن نسبت به شرایط نفسانی، بهترین منبع، خود «قرآن» است که با مراجعه به آیات آن، روشن می شود که در فهم قرآن شرایط بسیاری لازم است و ما نیز در اینجا به بخشی از آنها در حد شرح مختصر و یا ذکر نام با توجه به آیه مربوطه اکتفا می کنیم و آنها عبارتند از:

1- عقل:

بر کسی پوشیده نیست که در وجود انسان، هیچ موهبتی به اندازه موهبت عقل و نیروی فکر، ارزش حیاتی و انسانی نداشته و نخواهد داشت، نقشی که تعقل در زندگی انسان و در سعادت و تکامل و موفقیت وی در بر دارد، قابل مقایسه با نیروهای دیگر انسانی نیست، اساسا قوای خدا دادی و موهبتهای انسانی، هنگامی برای او سودمند خواهد بود که تحت رهبری و کنترل کامل عقل باشد و مواهب اکتسابی نیز تنها از طریق اعمال نیروی عقل و فکر برای انسان قابل تحصیل می باشد.

ناگفته پیداست، شایسته ترین و پر سود ترین راهی که به کار گرفتن عقل و فکر در آن ضروری است، همانا طریق فهم قرآن، این کتاب حیاتبخش آسمانی است استفاده از موهبت عقل در فهم حقایق و معارف قرآن، غیر از نتایج علمی، سعادت و زندگی واقعی انسانی را به روی هر متدبر درست اندیشی می گشاید، این خود مطلبی است که قرآن، بدان دعوت نموده، صریحا نسبت به آن به عنوان یک وظیفه عمومی تأکید کرده است و کسانی را که در به کار بردن عقل و فکر برای فهم معانی و حقایق آیات قرآن سستی می کنند، مورد سرزنش قرار داده و آنان را «قفل بر دل» خوانده است:

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 212

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

یعنی: «آیا در (حقایق و معانی) قرآن اندیشه نمی کنند یا بر قلبهایشان قفلها (ی مخصوص آنها) خورده است؟».

به هر حال، در پایان بسیاری از آیات جملاتی از قبیل: لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ و یا:

«وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» و جملاتی از این قبیل، به کار گرفته شده است که حاکی از آن است که خطاب قرآن و اهداف تعلیمی و تربیتی آن نسبت به کسانی است که از نعمت عقل برای درک واقعیت و راه سعادت انسانی استفاده می کنند:

کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

یعنی: «قرآن کتابی است مبارک و میمون که ما آن را بر تو نازل کردیم تا آنکه (مردمان) در آیات و نشانه های آن تدبر کنند و صاحبان خرد (از آن) پند گیرند».

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْهُدی وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ هُدیً وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ «3».

یعنی: «هر آینه ما راه هدایت (مردمان) را به موسی دادیم (آموختیم) و کتاب تورات را میراث بنی اسرائیل قرار دادیم تا (آن کتاب) وسیله هدایت و پند آموز صاحبان خرد گردد».

کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ «4».

یعنی: «این چنین، آیات و نشانه ها (ی خداوندی خود) را بیان می کنیم، برای آن گروهی که تعقل می کنند و در می یابند».

إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ «5». (1) سوره محمد، آیه 24.

(2) سوره ص، آیه 29.

(3) سوره مؤمن، آیه 53 و 54.

(4) سوره روم، آیه 28.

(5) سوره ق، آیه 37.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 213

یعنی: «به تحقیق در آنچه بیان شد عبرت و پندی است

برای کسی که او را دلی (عقل و خردی) باشد».

این آیات ضمن دعوت مردم به تدبر و تعقل در آیات قرآن، ارزش عقل و نقش آن را در فهم معانی و مفاهیم بلند قرآن نیز، به بهترین وجه بیان می کنند.

از این رو باید گفت رکن اساسی و پایه اصلی در فهم قرآن، همانا استفاده از عقل و فکر و مراجعه به رسول باطنی است و چنانکه ملاحظه شد تکیه گاه قرآن نیز در تفصیل آیات و تذکرات قرآنی و ارسال کتاب و نشان دادن راه سعادت و تبیین شرایع، بر همین اصل اساسی استوار بوده است.

2- علم:

کلمه «علم» اصطلاحات متعددی دارد و در اینجا منظور این است که شخصی که می خواهد از قرآن بهره گیرد باید اهل علم باشد، نه اوهام و ظنون و شک یعنی در فهم مسائل به ظن و شک و وهم تکیه و اعتماد نکند. و نیز منظور را از اینکه اهل علم باشد یعنی به دنبال هوای نفس و خیالات باطله و منافع شخصی و گروهی نرفته و بر این اساس حرکت نکند و گرنه آیات قرآن را نیز طوری معنا می کند که تأمین کننده آراء باطل و منافع خیالی او باشد، قهرا چنین کسی نمی تواند به حقیقت قرآن راه یابد، لذا قرآن کریم همواره مخالفین را بخاطر دنبال کردن شک و اوهام و تقلید مذمت کرده و آنها را به اهل علم و یقین بودن دعوت نموده است. با توجه به رفتار بشر و علوم تجربی کنونی پی می بریم که اکثر علوم بشر، در حقیقت بیش از یک سلسله اوهام و ظنون نیست.

در قرآن کریم آیاتی است که پس

از تبیین بعضی از مسائل، به این جهت تذکر می دهد که تفصیل این آیات برای عالمان و دانشمندان است، از این جا می فهمیم که یکی از شرایط بهره گیری از قرآن و یا بهره گیری کامل از آن عالمان و دانشمندان است نه آنها که اهل هوا و هوس و یا اهل ظن و اوهام و مقلد کور کورانه دیگرانند.

به عنوان نمونه به آیات ذیل مراجعه فرمایید:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 214

وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «1».

یعنی: «اینها مثالهایی است که ما برای مردم می زنیم و جز عالمان آن را درک نمی کنند». یعنی ضرب المثلهای قرآن را تنها دانشمندان درک می کنند نه هر بوالهوسی.

کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «2».

یعنی: «کتابی است که آیات جامعش (حقایق و احکام الهی را) با زبان فصیح عربی برای دانشمندان مبین ساخت».

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ «3».

یعنی: «این (قرآن) برای عموم مردم مایه بصیرت بسیار و برای اهل یقین موجب هدایت و رحمت پروردگار است».

3- تقوا:

با مراجعه به آیات و روایات روشن می شود که همه خیرات و برکات (اعم از مادی و معنوی) در تقواست و این انسان متقی است که جامع سعادت دنیا و آخرت است. در آیات و روایات برای تقوا آثار بسیاری نقل شده که بخشی از آنها را در کتاب اخلاق اسلامی یا آداب سیر و سلوک در ضمن درس هیجدهم آورده ایم که یکی از آن آثار روشن بینی و تشخیص حق از باطل است و دیگری هدایت یافتن از قرآن و بهره گیری از آن است، بسیاری از افراد هستند که

با قرآن سر و کار دارند و تا حدودی اهل اطلاع و دانش نیز هستند لکن در بهره گیری از قرآن، بهره چندانی ندارند بخاطر اینکه از نورانیت درون و تهذیب باطن برخوردار نیستند و به همین جهت آیات را وارونه می فهمند و نمی توانند نیازمندیهای خود را در تأمین سعادت خود از قرآن برطرف نمایند؛ چون از تقوا که موجب تشخیص حق از باطل است، بی بهره اند: (1) سوره عنکبوت، آیه 43.

(2) سوره فصلت، آیه 3.

(3) سوره جاثیه، آیه 20، ضمنا به آیات 118 بقره و 32 اعراف و 5 یونس نیز مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 215

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً «1».

یعنی: «ای اهل ایمان! اگر خدا ترس و پرهیزکار شوید، خدا به شما فرقان (یعنی قدرت تشخیص حق از باطل، و راه از چاه) خواهد بخشید».

و در آیه دیگر می فرماید: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ «2» و رسول خدا فرمود: «اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ» «3».

و در آیه دیگر می فرماید:

ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ «4».

یعنی: «این کتاب بدون هیچ تردیدی راهنمای پرهیزکاران است».

و در آیه دیگر می فرماید: هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ «5».

یعنی: «این کتاب خدا حجت و بیان برای عموم مردم و راهنما و پندی برای پرهیزکاران است».

به هر حال، در عین اینکه قرآن اساسا برای هدایت نوع بشر آمده و همه را تحت پوشش دارد اما تنها کسانی از آن بهره مندند که از تقوا برخوردار باشند وگرنه هر تاریک قلب و هر سنگدلی را به حریم قرآن راهی نیست.

4- فقه:

... قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ، (انعام/ 98).

5- تفکر:

... إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، (روم/ 21).

6- تدبر:

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها، (محمد/ 24).

7- تذکر:

قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ، (انعام/ 126).

8- خوف و خشیت:

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلی رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ (1) سوره انفال، آیه 29.

(2) سوره بقره، آیه 282.

(3) بحار، ج 67، ص 61.

(4) سوره بقره، آیه 1.

(5) سوره آل عمران، آیه 138.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 216

دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ، (انعام/ 51).

و: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ ...، (فاطر/ 18).

و: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ ...، (یس/ 11).

و: طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی (طه/ 1- 3).

9- به سوی خدا راه در پیش گرفتن:

إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلًا، (دهر/ 29).

10- مستقیم بودن:

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ، (تکویر/ 28).

11- اسلام:

وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ، (نحل/ 89).

12- ایمان:

وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنِینَ، (هود/ 120).

و: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ «1»، (اعراف/ 52 و 2).

چنانکه ملاحظه می کنید، شرایط همه در یک سطح نیستند بلکه در طول هم قرار دارند، چنانکه اهداف قرآن نیز همه در عرض هم نبودند، بخشی از این شرایط، هدف نزول قرآن را تأمین می کنند و موجب می گردد که انسان در بعد عقل و بینش سیراب گردد مانند: خوف و خشیت و یقین، ایمان، تقوا، اسلام، مستقیم بودن و به سوی خدا راه در پیش گرفتن و بقیه شرایط مربوط به مرحله عمل است که انسان باید تلاش کند و فعالیتهایی در مسیر قرب به خدا انجام دهد تا به هدف نهایی واصل گردد. (1) شرایط منحصر به موارد فوق الذکر نیست، اینها مهمترین بودند که متذکر شدیم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 217

دو سؤال:

1- گاهی سؤال می شود که مگر قرآن برای سعادت و هدایت همه انسانها نیامده است؟ مگر در بحثهای گذشته به این نتیجه نرسیدیم که مخاطب قرآن همه انسانها می باشند؟ اگر چنین است آیا ذکر این شرایط با آن نتیجه تناقض ندارد؟ و آیا معنای این شرایط اختصاص دادن هدایت قرآن به گروه خاصی نیست؟! 2- به علاوه برخی از این شرایط پس از آشنایی با قرآن و بهره مند شدن از این کتاب بزرگ به دست می آید، پس چگونه می توان گفت شرط بهره گیری از قرآن این امور است؟! در پاسخ اول: باید گفت: اینکه قرآن برای هدایت و سعادت همه انسانهاست

معنایش این نیست که هر کس بالاجبار و بدون هیچ قید و شرطی به آن خواهد رسید بلکه بدان معناست که هر فردی از انسانها می توانند با تحصیل این شرایط به آن اهداف دست یابند. و به عبارت دیگر: قرآن کریم هدایت کننده و نجاتبخش همه انسانهاست ولی کسانی می توانند از این کتاب بهره گیرند و هدایت او را پذیرا شوند که این شرایط را داشته باشند؛ نظیر اینکه دانشگاه برای همه ساخته شده و همگان حق استفاده از آن را دارند اما این بدان معنا نیست که ورود به دانشگاه هیچ قید و شرطی ندارد و حتی کنکور هم ندارد و یا هر بیسوادی می تواند بیاید، سر کلاس دانشگاه بنشیند.

در پاسخ سؤال دوم گفته می شود که: اهداف قرآن مراتبی دارد و این شرایط برای تمام مراتب آن نیست، برخی برای اهداف عالیه یا متوسطه و برخی دیگر برای اولین مرتبه است، شرایطی که برای اولین مرتبه از اهداف قرآن است، متوقف بر بهره مندی از قرآن نیست بلکه بهره مندی از قرآن متوقف بر آن است، مانند شرط «علم» با توضیحی که گذشت، البته آشنایی با قرآن و فهمیدن آن و عمل به دستورات این کتاب بزرگ، این خصلت را نیز در انسان تشدید و تقویت می کند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 218

ج- اتخاذ روش صحیح
اشاره

بر اهل فن پوشیده نیست که در تفسیر و فهم قرآن کریم روشهای گوناگون وجود دارد که یقینا همه آن روشها صحیح نیستند، بلکه اغلب تحمیل آراء و عقاید مفسر بر قرآن است. ما در آینده در ضمن درس، در رابطه با روشهای تفسیری و اینکه کدام روش صحیح است به

تفصیل بررسی خواهیم داشت. و مرحوم علامه طباطبائی (ره) در مقدمه تفسیر المیزان به بخشی از آن روشها اشاره کرده و فرموده نام آنها را تطبیق و تحمیل آراء مفسرین بر قرآن گذاشتن سزاوارتر است تا نام تفسیر بر آنها نهادن، پس مقصود ما در اینجا بالفعل این است که یک مفسر و یا هر کسی که می خواهد از قرآن بهره ای ببرد باید در بین روشها، روش صحیح را انتخاب نماید نه آنکه قبل از مراجعه به قرآن، عقیده ای تحصیل کرده و سپس در آیات قرآن بچرخد تا برای عقیده خود دلیلی پیدا کند و یا به هر طریقی که شده عقیده خود را بر قرآن تحمیل کند و سپس اعلام نماید که قرآن نیز با ما موافق است و این همان تطبیق و تحمیل آراء است که متأسفانه در طول تاریخ، هر دسته ای خواست قرآن را طبق عقیده خود تفسیر و توجیه و تأویل نماید؛ مانند متکلمین، فلاسفه، متصوّفه، باطنیّه، ظاهریه، و دانشمندان علوم مادی که همگان در یک ایراد مشترکند و آن همان تطبیق قرآن با عقیده خود و تحمیل آراء خود بر قرآن است، لذا برای اینکه انسان در فهم قرآن اشتباه نکند و در تفسیر آیات آن، راه را به خطا نرود باید به مسائل ذیل توجه داشته باشد تا مبتلا به تفسیر به رأی نشود «1».

اولا:

نیت خود را از هر قصد و غرضی جز فهم و کشف حقیقت از قرآن خالص نماید و از خداوند در این راه استمداد بطلبد و بگوید: رَبِّ زِدْنِی عِلْماً «2». (1) برای توضیح بیشتر به کتاب شناخت قرآن، علی کمالی از ص 347

به بعد مراجعه نمایید.

(2) سوره طه، آیه 114.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 219

ثانیا:

از شتابزدگی در اتخاذ رأی و فصاحت نهایی قبل از فحص کامل، بشدت پرهیز نماید.

ثالثا:

در مسائلی که علم آنها از آن پروردگار است از قبیل «علم الساعة» غور نکند.

رابعا:

مسائلی که قرآن آنها را مسکون گذارده و دانستن آنها نیز سودی ندارد و ندانستن آنها مستلزم ضرری نیست مانند: رنگ سگ اصحاب کهف و تعداد اصحاب کهف و سن حضرت نوح در هنگام سوار شدن بر کشتی و نام پسر بچه ای که خضر نبی او را کشت و نوع درخت و میوه ای که آدم و حوا از آن خورده اند و امثال اینها، بررسی در پیرامون این امور ضرورتی ندارد و او نیز وارد نشود.

خامسا:

به تفاسیر شیعه و سنی کاملا مراجعه نماید برای دو فایده: یکی دانستن و پی بردن به محصول مجاهدتهای مفسرین بدون تلاش تازه، و دیگر مقابله و مقایسه میان فهم اجتهادی ایشان برای تسلط ذهنی بر کشف و استنباط.

سادسا:

ذهن خود را از هر گونه ذخیره قبلی مربوط به آراء مذهبی که در شکل گرفتن رأی و قضاوت مؤثر است، خالی نماید و خود را مهیا سازد برای اینکه آنچه از قرآن فهمیده می شود تبعیت نماید، نه آنکه رأی از پیش ساخته خود را بر قرآن تحمیل و تطبیق نماید و سپس بگوید این همان است که از قرآن فهمیده می شود چنانکه در مکاتب تفسیری بسیار دیده می شود.

سابعا:

التزام به حفظ حدود و ترک استخدام در موضوعاتی که مربوط به معارف قرآن نیست و قرآن برای آنها نازل نشده است مانند: استخراج مسائل نجومی، هیوی و طبی، داشته باشد.

ثامنا:

از آنجا که قرآن «حمّال ذو وجوه» است در بین وجوه محتمله، احسن وجوه را انتخاب نماید؛ زیرا در آنجا که تفسیر مأثوری از کتاب و سنت برای مورد نباشد و وجوه متعدد محتمل باشد و همه وجوه نیز ممکن باشد، انتخاب احسن وجوه، احسن التفسیر است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 220

در رابطه با اینکه قرآن ذو وجوه است، علی علیه السّلام وقتی که ابن عباس را نزد خوارج فرستاد فرمود با آنها، با قرآن مجادله نکن تنها از طریق سنت وارد بحث شوید؛ زیرا قرآن ذو وجوه است: «لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و یقولون، و لکن حاججهم بالسّنّة فأنّهم لن یجدوا عنها محیصا» «1».

تاسعا:

باید توجه داشته باشد که: گاهی مطلبی قطعی است ولی از آیه نمی توان آن را استفاده کرد. و گاهی، مطلب قطعی است و آیه در صدد بیان آن مطلب نیست اما می توان مطلب را از آیه به یک طریقی استفاده نمود. و گاهی مطلبی قطعی یا غیر قطعی است لکن آیه در مقام بیان یا اثبات آن است. تنها در صورت سوم است که می توانیم بگوییم این آیه در مقام اثبات چنین مطلبی است و در صورت دوم باید بگوییم می توان این مطلب را از این آیه استفاده کرد و نباید گفت آیه در مقام بیان این مطلب است و در صورت اول با اینکه مطلب قطعی است نباید آن را به قرآن اسناد داد.

عاشرا:

از روایاتی که مخالف قرآن است اجتناب کند؛ زیرا بر اساس روایات عرضه، باید روایات موافق قرآن باشد و گرنه گفته معصومین نیست. به هر حال، در فهم آیات قرآن ابتدا باید از محکمات قرآن و سپس به روایات وارده در تفسیر آیات استفاده نمود و اگر روایات نبود به کلمات اصحاب تفسیر و اقوال آنها رجوع کرد و بالأخره آنچه قرآن می گوید را فهمید نه آنکه نظر خود را بر قرآن تطبیق و تحمیل نمود، چنانکه فیض کاشانی در تفسیر صافی می فرماید: «برای تفسیر، نخست اگر شاهدی از محکمات قرآن در آن مورد باشد، باید به آن استناد کنیم، چرا که «القرآن یفسّر بعضه بعضا» پس از آن اگر اثری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یا ائمه معصومین علیهم السّلام در مورد باشد به آن استناد می کنیم و پس از آن اگر احادیثی از

طریق عامه از ائمه معصومین علیهم السّلام روایت شده مشروط بر آنکه مخالف اعتقادات و احکام ما نباشد را اخذ می کنیم؛ زیرا امام صادق علیه السّلام فرمود: «اگر حادثه ای پدید آمد که حکم آن در (1) نهج البلاغه، نامه 77.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 221

مرویّات از ما نباشد، ببینید آنچه عامه از علی علیه السّلام نقل می کنند به آن عمل کنید».

و بعد از آن اگر از این مورد فهم مراد خدا حاصل نشد، رجوع به اقوال اصحاب تفسیر می کنیم و آنچه موافق قرآن و اصحاب امامیه است می پذیریم؛ زیرا اگر از جهت استناد اعتمادی نداشته باشیم از جهت موافقت در فحوا اعتماد خواهیم داشت؛ چرا که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «إنّ علی کلّ حقّ حقیقة و علی کلّ صواب نورا ممّا وافق الکتاب فخذوا به و ما خالف کتاب اللّه فدعوه» «1».

حاصل آنکه: اتخاذ روش صحیح در تفسیر یکی از شرایط بهره مند شدن از قرآن است وگرنه ممکن است انسان گمراه شود.

قسمت دوم: موانع بهره مند شدن از قرآن

اشاره

همانگونه که بعضی از چیزها جزء شرایط بهره مند شدن از قرآن بود که اگر آن شرایط در فردی نبود نمی توانست از قرآن سودی ببرد، برخی از امور نیز مانع از درک صحیح معارف قرآنی هستند و اینها نیز از قرآن استفاده می شود. بنابراین، صرف تحقق شرایط برای بهره مندی از قرآن کافی نیست باید موانع و سد راه فهم، نیز بر طرف شود لذا اگر کسی مبتلا به این موانع باشد نمی تواند از قرآن بهره ببرد و اهم آنها عبارت است از:

1- «نفهمی»:

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ «2».

یعنی: «هر گاه سوره ای نازل شود بعضی از آنها به بعضی دیگر از راه تمسخر و انکار اشاره کرده و می گویند آیا شما را کسی از مؤمنان دیده و شناخته یا نه؟ آنگاه همه بر می گردند، خدا دلهایشان برگرداند که مردمی بسیار بی شعور و نفهم و نادانند». (1) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه 12، ص 47.

(2) سوره توبه، آیه 127.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 222

این آیه طبق بیان مفسرین، درباره افرادی است که در جلسه در محضر رسول خدا حضور داشتند، وقتی آیه ای نازل می شد، تصمیم می گرفتند که از جلسه خارج شوند تا این نغمه آسمانی را نشنوند، اما از آن بیم داشتند که به هنگام خروج، کسی آنها را ببیند، لذا آهسته از یکدیگر سؤال می کردند آیا کسی متوجه ما نیست؟ آیا کسی شما را می بیند؟ «هل یریکم من أحد» و همینکه اطمینان پیدا می کردند که جمعیت به سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و

سلّم مشغول می باشند و متوجه آنها نیستند از مجلس بیرون می رفتند «ثمّ انصرفوا».

در پایان آیه، به علت این امر اشاره کرده که چرا عده ای این چنین هستند و از فراگیری آیات خدا و احکام الهی گریزانند؟ چون قوم نفهم و بی فکرند. بنابراین، نفهمی یکی از موانع بهره مند شدن از قرآن است.

2- «استکبار»:

وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ «1».

یعنی: «اما آنانکه به خدا کافر شدند (چون از شدت عذاب جهنم بنالند به آنها گوییم) آیا بر شما آیات ما را تلاوت نکردند و شما تکبر و عصیان کردید و مردمی بد کار و مجرم بودید».

و در آیه دیگر خطاب به کفار، کفر و سر پیچی آنها معلول استکبار و خود بزرگ بینی آنها دانسته شده:

أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ «2».

یعنی: «آیا هر گاه پیامبری به شما مبعوث شد که برنامه های وی مخالف با امیال شما بود تکبر می ورزید پس عده ای را تکذیب کرده و عده ای را نیز به قتل (1) سوره جاثیه، آیه 31.

(2) سوره بقره، آیه 87.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 223

می رسانید».

به هر حال، حالت استکباری در انسان مانع از آن است که انسان در برابر انبیا و دستوراتشان سر تعظیم فرود آورد لذا فراعنه (مخالفین موسی علیه السّلام و برادرش هارون) می گفتند:

أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ «1».

یعنی: «آیا ما به دو بشر همانند خودمان ایمان بیاوریم در حالی که طائفه آنان ما را اطاعت می کردند».

و یا سران قوم نوح برای اینکه مردم به آن حضرت ایمان نیاورند به

آنها می گفتند:

وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ «2».

یعنی: «اگر بشری مثل خود را اطاعت کنید بسیار زیان کار خواهید بود».

اینها همه حکایت از نوعی حالت استکباری در آن افراد داشت که حاضر نمی شدند که به پیامبر عصر خود ایمان بیاورند. پس می توان این حالت را یکی از موانع فهم حقیقت دانست و کسانی که مبتلا به این حالت هستند قهرا از قرآن بهره ای نمی توانند داشته باشند.

3- «کفر»:
اشاره

وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ «3».

یعنی: «و همچنانکه به رسولان پیشین، کتاب آسمانی فرستادیم بر تو هم ای رسول! قرآن را نازل کردیم، پس آنانکه به آن کتب که برایشان فرستادیم ایمان آوردند به این کتاب نیز ایمان آرند و از این گروه (اهل مکه) هم بعضی ایمان آورند و به جز کافران هیچکس آیات ما را انکار نخواهد کرد».

و همچنین از آیه 44 سوره فصّلت استفاده می شود که اساسا کفار در گوششان بسته (1) سوره مؤمنون، آیه 47.

(2) سوره مؤمنون، آیه 34.

(3) سوره عنکبوت، آیه 47.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 224

بوده و نوعی سنگینی در آن است که صدای رسای قرآن را نمی شنوند.

به هر حال، انسان در صورتی می تواند از قرآن بهره بگیرد که در سلک مؤمنین قرار گیرد و گر نه شخص در حالی که کافر است هیچ بهره ای از قرآن نخواهد داشت بلکه دائم در خلاف جهت قرآن است و همین باعث سقوط و عذاب او خواهد بود؛ زیرا رسیدن به کمال و آرمیدن در مقام قرب، محصول ایمان و عمل صالح

عبد است و ایمان و عمل صالح نیز، فرع بر درک معارف حقه الهیّه است و مرکز درک انسان نیز قلب و حقیقت او خواهد بود. و قلب کافر به خاطر کفری که دارد از هیچ نوع لطافتی برخوردار نبوده و در برابر احکام الهی و دستورات او کمترین نرمش و انعطاف را نشان نمی دهد، لذا در قرآن کریم قلب کافر به سنگ خارا و یا سخت تر از آن تشبیه شده است:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ... «1».

و در آیات دیگر می فرماید خداوند به عنوان پاداش کفرشان بر قلب و مجاری ادراکشان مهر زده است به طوری که قادر بر درک و فهم معارف حقه قرآنی نیستند:

خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ ... «2». و در آیه ای از زبان خود آنها نقل می کند که با صراحت می گویند قلب ما بسته و قفل زده است و ما از حرفهای تو چیزی نمی فهمیم چنانکه قوم شعیب به آن حضرت می گفتند:

یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ «3». و یا در آیه دیگر آمده است که می گفتند:

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ «4».

با توجه به این مسائل معلوم است که کفار در حال کفرشان قادر بر درک حقایق قرآنی نیستند تا رستگار شوند پس باید اول به خدا و رسول او ایمان بیاورند و سپس (1) سوره بقره، آیه 74.

(2) سوره بقره، آیه 7.

(3) سوره هود، آیه 91.

(4) سوره بقره، آیه 88.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 225

از قرآن بهره مند شوند.

تذکر:

باید توجه داشت در این رابطه «نفاق» هم حکم کفر را دارد بلکه

از نظر عواقب، عواقبی بدتر از کفر را دارد، لذا منافقین در جهنم در درک اسفل آن قرار دارند:

إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «1» و قرآن همان تعبیراتی که در رابطه با کفار داشت که مجاری ادراک آنها را مهر زده معرفی می فرمود: در رابطه با منافقین نیز مسئله به همین منوال است:

فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ «2».

بنا بر این، منافقین نیز تا خود را از کفر باطنی نجات ندهند، از قرآن بهره ای نخواهند برد.

4- «فسق»:

در رابطه با فسق و فاسقین نیز آیاتی در قرآن کریم است که می رساند خداوند فاسقین را هدایت نمی کند و یا از فاسقین راضی نمی شود حتی اگر پیامبر اسلام از آنها راضی شود:

فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضی عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ «3».

و یا در آیه دیگر می فرماید:

وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ «4».

و در جای دیگر می فرماید: فاسقین اگر اموالشان را (خواه با میل و رغبت و خواه با کراهت) انفاق بکنند، مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت:

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِینَ «5». (1) سوره نساء، آیه 145.

(2) سوره منافقون، آیه 3.

(3) سوره توبه، آیه 96.

(4) سوره توبه، آیه 24.

(5) سوره توبه، آیه 53.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 226

با توجه به این وضعی که برای فسقه است و بخاطر فسق شان کاملا مطرود دربار الهی هستند، قهرا با داشتن چنین حالتی، از قرآن بهره مند نخواهند شد؛ زیرا بهره مندی از قرآن در نزدیک شدن به خداوند و پذیرش اعمال و کسب رضای خدا ظاهر می شود که اینان نداند.

5- «ظلم»:

ستمگری نیز یکی از موانع بهره مند شدن از قرآن است چنانکه در آیه ای از قرآن، به این مطلب اشاره شده است: قرآنی که شفاء امراض روحی مؤمنین و مایه نزول رحمت برای آنان است برای ستمگران مایه بدبختی و خسارت است:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً «1».

6- «پیروی از هوای نفس»:

با مراجعه به آیات و روایات، روشن می شود که انسان در اثر تبعیت از هواهای نفسانی، مجاری ادراک او بسته می شود و دیگر قادر بر درک حقایق الهیه (هر چند هم که روشن باشد) نخواهد شد. و اساسا در قرآن کریم، شخص تابع هوای نفس بنده نفس و هوا پرست در حدی که نفس را معبود خود قرار داده معرفی شده است:

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ «2».

یعنی: «ای رسول ما! می نگری آن را که هوای نفسش را خدای خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وی پرده ظلمت کشیده، پس او را بعد از خدا دیگر چه کسی هدایتش خواهد کرد؟ آیا متذکر این معنا نمی شوید؟ (که جز راه خدا پرستی دیگر همه راهها گمراهی است)».

بنابر این، برای انسان هوا پرست امکان درک معارف قرآنی و بهره وری از آن (1) سوره اسراء، آیه 82.

(2) سوره جاشیه، آیه 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 227

نیست؛ زیرا خود با اختیار خود، راههای

درک حقایق را بروی خود بسته و مسدود کرده است. اینها و دهها موانع دیگر که ما را یارای بررسی همه آنها در اینجا نیست.

در پایان درس، شرایط بهره مند شدن از قرآن و موانع آن بجاست از باب ختامه مسک به کلامی از امام صادق علیه السّلام در این رابطه اشاره کنیم که آن حضرت در ضمن حدیثی طولانی چنین فرمود:

«و اعلموا- رحمکم اللّه- أنّه من لم یعرف من کتاب اللّه عزّ و جلّ الناسخ من المنسوخ و الخاصّ من العام و المحکم من المتشابه و الرّخص من العزائم و المکّیّ من المدنی و أسباب التّنزیل و المبهم من القرآن فی ألفاظه المنقطعة و المؤلّفة و ما فیه من علم القضاء و القدر و التّقدیم و التّأخیر و المبیّن و العمیق و الظّاهر و الباطن و الإبتداء و الإنتهاء و السّؤال و الجواب و القطع و الوصل و المستثنی منه و الجار فیه و الصّیغة لما قبل ممّا یدلّ علی ما بعد و المؤکّد منه و المفصّل و عزائمه و رخصة و مواضع فرائضه و أحکامه و معنی حلاله و حرامه الّذی هلک فیه الملحدون و الموصول من الألفاظ و المحمول علی ما قبله و علی ما بعده، فلیس بعالم بالقرآن و لا هو من أهله ...» «1».

یعنی: «بدانید خدایتان رحمت کند! که هر کس [به هنگام بررسی در کتاب خدای عز و جل ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، محکم را از متشابه، احکام جایز را از احکام قطعی، مکی را از مدنی، اسباب نزول، الفاظ و جملات مبهم قرآن، آیات مربوط به قضا و قدر، تقدیم و تأخیر آیات از

یکدیگر، واضح و پر عمق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها، سؤال و جواب، قطع و وصل، مستثنا را از مستثنا منه، تمییز نمی دهد و بین خصوصیت حوادث گذشته و ویژگی حوادث آینده، فرق نمی گذارد، مؤکد را با مفصل، عزیمت را با رخصت و مواضع واجبات و احکام را مخلوط می کند، حلال را به جای حرام می گیرد، حرامی که ملحدان در آن هلاک شدند و نمی داند فلان جمله مربوط به ما قبل یا ما بعد است و یا اصلا ربطی به قبل و بعد (1) مقدمه تفسیر برهان، ص 18 و 19 و تفسیر المیزان، ج 3، ص 84.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 228

خود ندارد، چنین کسی عالم به قرآن نبوده، اصلا اهل قرآن نیست».

از این حدیث شریف استناد می شود که برای بهره مند شدن از قرآن، شرایطی است که اگر آنها نباشد طرف حق ملاحظه در قرآن و استخراج معانی و مفاهیم بلند آن را نخواهد داشت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 229

سؤالات:

1- شرایط علمی بهره مند شدن از قرآن را با ذکر نام علوم مورد نیاز، بیان کنید.

2- شرایط نفسانی بهره مند شدن از قرآن را با توجه به دلایل مربوط به هر یک توضیح دهید.

3- منظور از اتخاذ روش صحیح در فهم و تفسیر قرآن چیست؟ کاملا توضیح دهید.

4- موانع بهره مند شدن از قرآن را با توجه به دلایل مربوط به هر یک، بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 231

درس دهم وحی یا شعور مرموز

اشاره

در رابطه با «وحی»، مباحث بسیاری قابل طرح است که ما در حد این نوشتار به بخشی از آنها اشاره می کنیم و آنها عبارتند از:

1- وحی در لغت.

2- وحی در قرآن و سنّت.

3- وحی از دیدگاه فلاسفه قدیم.

4- وحی از دیدگاه فلاسفه جدید.

5- وحی از دیدگاه دانشمندان مادی.

6- آیا وحی زاییده نبوغ است؟

7- حقیقت وحی چیست؟

8- امکان وحی.

9- کیفیت وحی به پیامبران.

10- پیامبر چگونه یقین می کند که وحی از سوی خداست؟

11- افسانه غرانیق یا افترایی دیگر بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

12- آغاز نزول وحی.

13- انقطاع وحی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 232

1- وحی در لغت

«وحی» در لغت در معانی زیادی به کار رفته است از جمله؛ اشارت، کتابت، نوشته، رساله، پیغام، سخن پوشیده، کلام مخفی، اعلام در خفا، شتاب و عجله، هر چه از کلام یا نوشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری القاء و تفهیم شود.

و سپس غلبه یافته است به آنچه که خداوند به پیامبران خود القاء می کند:

وحی آمد سوی موسی از خدا بنده ما را چرا کردی جدا

(مولوی)

در آن وقت وحی از جلیل الصفات بیامد به عیسی علیه الصلواة

(سعدی) راغب در مفردات می گوید: «وحی» به معنای «اشاره سریع» است و به همین جهت به کارهای سریع وحی گفته می شود و به سخنان رمزی و آمیخته با کنایه که با سرعت رد و بدل می گردد نیز این واژه اطلاق می گردد که گاه با اشاره و گاه با کتابت حاصل می شود. و سپس به معارف الهیه که به انبیا و اولیا القاء می گردد واژه «وحی» اطلاق شده است «1».

خلیل بن احمد در کتاب «العین» معنای

اصلی وحی را «نوشتن و کتابت» گرفته است. و ابن منظور در لسان العرب، «وحی» را به معنای اشاره، کتابت، رسالت و الهام و سخن پنهانی و هر چیزی که به دیگری القاء شود ذکر کرده است.

از مجموع این سخنان استفاده می شود که وحی در اصل، همان «اشاره سریع» و سخنان رمزی و پیامهای مخفیانه وسیله نامه یا اشاره است و از آنجا که تعلیم معارف الهیه به پیامبران بزرگ به صورت مرموزی انجام گرفته این واژه در آن به کار رفته است. (1) مفردات راغب، ماده وحی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 233

مرحوم شیخ مفید در «شرح اعتقادات» می گوید: اصل «وحی» به معنای کلام مخفی است سپس به هر چیزی که مقصود از آن فهماندن مطلبی به مخاطب است به گونه ای که از دیگران پنهان بماند اطلاق شده و هنگامی که «وحی» به خداوند نسبت داده شود، منظور از آن پیامهایی است که مخصوص رسولان و پیامبران است «1».

2- وحی در قرآن و سنت

اشاره

از آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السّلام استفاده می شود که «وحی» در معانی مختلفی به کار رفته است که بعضی تکوینی و بعضی تشریعی و روی هم رفته در هفت معنای ذیل به کار رفته است که مولا امیر المؤمنین علیه السّلام در پاسخ سؤال شخصی که از «وحی» پرسیده بود، با استعانت از آیات قرآن، آن را در هفت معنا خلاصه و بررسی کرده است:

الف- وحی رسالت و نبوت:

مانند:

إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً «2».

یعنی: «ما به تو وحی فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم. و به ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و اسباط (طوایف بنی اسرائیل) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم و به داوود زبور دادیم».

ب- وحی به معنای الهام:

مانند:

وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ ... «3».

یعنی: «پروردگارت به زنبور عسل وحی فرستاد ...». (1) سفینة البحار، ج 2، ص 638.

(2) سوره نساء، آیه 163.

(3) سوره نحل، آیه 68.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 234

و مانند:

وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ ... «1».

یعنی: «ما به مادر موسی وحی (الهام) فرستادیم که او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی او را به دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم و او را از رسولان قرار می دهیم».

ج- وحی به معنای اشاره:

مانند:

فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا «2».

یعنی: «ذکریا از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت:

صبح و شام خدا را تسبیح گویید».

د- وحی به معنای تقدیر:

مانند:

وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها «3».

یعنی: «خداوند در هر آسمانی تقدیر و تدبیر لازم را فرمود».

ه- وحی به معنای امر:

مانند:

وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی «4».

یعنی: «بخاطر بیاور هنگامی را که به حواریین امر کردم که به من و فرستاده من ایمان بیاورید».

و- وحی به معنای دروغپردازی و القائات شیطانی:

مانند:

وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «5». (1) سوره قصص، آیه 7.

(2) سوره مریم، آیه 11.

(3) سوره فصلت، آیه 12.

(4) سوره مائده، آیه 111.

(5) سوره انعام، آیه 112.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 235

یعنی: «این چنین در برابر هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم که سخنان فریبنده و دروغ را به طور سری به یکدیگر می گفتند».

ز- وحی به معنای خبر:

مانند:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ «1».

یعنی: «و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و انجام کارهای نیک را به آنها خبر دادیم» «2».

البته بعضی از این اقسام هفتگانه می تواند شاخه هایی داشته باشد که بر حسب آن، موارد استعمال «وحی» در کتاب و سنت افزایش خواهد یافت و لذا «تفلیسی» در کتاب «وجوه القرآن» وحی را بر ده وجه شمرده و بعضیها عدد را از این هم بیشتر دانسته اند.

اما از یک نظر از مجموع موارد استعمال «وحی» و مشتقات آن می توان نتیجه گرفت که وحی از سوی پروردگار دو گونه است: «وحی تشریعی» و «وحی تکوینی»؛ وحی تشریعی همان است که بر پیامبران فرستاده می شد و رابطه خاصی میان آنها و خدا بود که فرمانهای الهی و حقایق را از این طریق دریافت می داشتند.

«وحی تکوینی» در حقیقت همان غرایز و استعدادها و شرایط و قوانین تکوینی خاصی است که خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

3- وحی از دیدگاه فلاسفه قدیم

اشاره

فلاسفه قدیم بر اساس مقدماتی معتقد بودند که «وحی» عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پیامبر با «عقل فعال» که سایه آن بر عالم حس مشترک و خیال نیز گسترده می شود «3». (1) سوره انبیاء، آیه 73.

(2) بحار، ج 18، ص 254.

(3) در این رابطه به گوهر مراد لاهیجی، ص 257 مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 236

در توضیح این مطلب باید گفت: آنها از یک سو معتقد بودند که روح انسانی دارای سه قوه است: «حس مشترک» که با آن صور محسوسات را ادراک می کند، و «قوه خیال» که با

آن صورتهای جزئیه ذهنی را درک می نماید، و «قوه عقلیه» که با آن صور کلیه را درک می کند.

از سوی دیگر به افلاک نه گانه بطلیموسی معتقد بودند و برای افلاک نفس مجرد (همچون روح برای بدن ما) قائل بودند، و می افزودند که: این نفوس فلکی از موجودات مجردی به نام «عقول» الهام می گیرند و به این ترتیب «نه عقل» مربوط به «افلاک نه گانه» قائل بودند.

از سوی سوم عقیده داشتند که نفوس انسانی و ارواح آنها برای فعلیت یافتن استعدادها و درک حقایق، باید از وجود مجردی که آن را «عقل فعال» می نامیدند کسب فیض کنند که نامش عقل دهم یا «عقل عاشر» است و نام «عقل فعال» را به این مناسبت بر آن می گذارند که سبب فعلیت استعدادهای عقول جزئیه بود.

از سوی چهارم: معتقد بودند که هر قدر روح انسان قویتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال که منبع و خزانه معلومات است بیشتر خواهد بود، بنابر این، یک روح قوی و کامل می تواند در کوتاهترین مدت وسیعترین معلومات را به فرمان خدا از «عقل فعال» کسب کند.

و همچنین هر اندازه قوه خیال قویتر باشد بهتر می تواند این مفاهیم را در لباس صورتهای حسی قرار دهد. و هر اندازه حس مشترک قویتر گردد انسان صور محسوسه خارجیه را بهتر درک می کند.

سپس از مجموع این مقدمات، چنین نتیجه می گرفتند: روح پیامبر چون فوق العاده قوی است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسیار زیاد است و به همین دلیل می تواند در اکثر اوقات معلومات را به صورت کلی از عقل فعال بگیرد و از آنجا که قوه خیال او نیز بسیار قوی است و

در عین حال تابع قوه عقلیه است، می تواند صورتهای محسوسه مناسبی به آن صور کلیه که از عقل فعال دریافت داشته، بدهد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 237

و در لباسهای حسی در افق ذهن خود ببیند، مثلا اگر آن حقایق کلی از قبیل معانی و احکام باشد به صورت الفاظی بسیار موزون و در نهایت فصاحت و بلاغت از زبان شخص در نهایت کمال بشنود. و چون قوه خیالیه او تسلط کامل بر حس مشترک دارد می تواند به این صور جنبه حسی دهد و پیامبر آن شخص را با چشم ببیند و الفاظش را با گوش بشنود «1». طبق این نظریه نتایج ذیل به دست می آید:

اولا:

پیک وحی خدا همان عقل فعال است که به فرمان خدا فیض علم به پیامبر می بخشد.

ثانیا:

وحی چیزی جز ارتباط قوی با عقل فعال و سپس تجسم حقایق عقلی در آستانه «حس و خیال» نیست.

ثالثا:

فرشته ای به صورت حسی در واقع وجود ندارد و صدایی در کار نیست، بلکه این قدرت قوه خیالیه پیامبر است که چنین صورت و صدایی را در افق ذهن ایجاد کرده و سپس قدرت حس مشترک آن را به صورت یک امر محسوس در حاسّه پیامبر منعکس ساخته است.

رابعا:

طرز ادراک پیامبر هنگام وحی درست وارونه طرز ادراکات ماست؛ زیرا ما اول از طریق حس چیزی را درک می کنیم، سپس صورت ذهنی آن در قوه خیال ایجاد می گردد و بعد از آن به صورت یک مفهوم کلی عقلی آن را در می یابیم، اما پیامبر، نخست با اتصال و ارتباط با عقل فعال حقایق کلیه را درک می کند، سپس سایه آن بر افق خیال و بعد از آن بر افق حس او می افتد و صورتهایی مناسب آن حقایق در خیال و حس او منعکس می گردد.

بررسی:
اشاره

این تفسیری که فلاسفه پیشین برای «وحی» کرده اند با تمام زحماتی که برای جمع و جور کردن مقدمات آن بر خود هموار ساخته اند، از جهات گوناگونی (1) در رابطه با افلاک نه گانه و عقول ده گانه به کتابهای اسفار و منظومه سبزواری و گوهر مراد لاهیجی مراجعه کنید. ضمنا کتابهای تفسیر نمونه، ج 20، ص 492 و تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج 1، ص 232 و رهبران بزرگ و مسئولیتهای بزرگتر، آقای مکارم از ص 191 را ببینید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 238

قابل ایراد و خدشه است؛ زیرا:

اولا:

این نظریه متکی به یک سلسله مقدماتی است که امروز بسیاری از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاک نه گانه بطلمیوسی و نفوس و عقولی که متعلق به آنهاست جزء اساطیر محسوب می شود چرا که هیچ دلیلی بر اثبات آنها در دست نیست و یا حتی دلایلی بر خلاف آن اقامه شده است. فیلسوف معروف خواجه نصیر الدین طوسی ادله وجود عقول عشره را به کلی مردود دانسته و در عبارت کوتاه و فشرده خود می گوید: «و أدلّة وجوده مدخولة» «1» (یعنی دلایل وجود عقول همگی مخدوش است) گرچه اصل وجود عقول منع عقلی نداشته و از محالات نیست.

و در کتاب «ایضاح المقاصد عن حکمة عین القواعد» «2» نیز بیانات مشروحی در ابطال ادله فلاسفه پیشین در اثبات عقول دیده می شود.

ثانیا:

این فرضیه با آنچه از آیات قرآن به روشنی درباره وحی استفاده می شود هماهنگ نیست؛ زیرا آیات قرآن با صراحت کامل وحی را یک نوع ارتباط با خدا می شمرد که گاه از طریق الهام به قلب و گاه به واسطه فرشته وحی و یا شنیدن امواج صوتی، صورت می گیرد و اعتقاد به اینکه اینها نتیجه فعالیت قوه خیالیه و حس مشترک و مانند آن است، بسیار بی پایه و ناهماهنگ با آیات قرآن است.

ثالثا:

ایراد دیگر این نظریه این است که پیامبر را همردیف فلاسفه و نوابغ می شمرد لکن با عقلی قویتر و روحی نیرومندتر، در حالی که می دانیم راه وحی از راه ادراکات عقلیّه جداست، این دسته از فلاسفه بی آنکه توجه داشته باشند به تخریب مبانی وحی و نبوت پرداخته اند و در واقع: چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

با توضیحاتی که در مباحث آینده داده می شود، ایرادات این نظریه روشنتر (1) شرح تجرید الإعتقاد علامه، ص 131.

(2) متن این کتاب از دبیران کاتب قزوینی و شرح آن از علامه حلی است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 239

می شود.

4- وحی از دیدگاه فلاسفه جدید

اشاره

این گروه از فلاسفه به طور خلاصه، «وحی» را به عنوان یکی از مظاهر «شعور باطن» یا «شعور ناآگاه» می شمرند که گاه از «نبوغ باطنی» و گاه «ریاضت» و تلاش و کوششهای دیگری از این قبیل حاصل می شود؛ زیرا روانشناسان جدید برای انسان دو شخصیت قائلند: «شخصیت ظاهر و آگاه» که همان دستگاه ادراک و تفکر و معلومات برخاسته از حواس معمولی است. و «شخصیت نامرئی و ناآگاه» که گاهی از آن به «وجدان مخفی» یا «ضمیر باطن» یا «شعور ناآگاه» تعبیر می کنند و آن را کلید حل بسیاری از مسائل روحی و روانشناسی می شمرند. آنها معتقدند منطقه نفوذ و فعالیت شخصیت دوم انسان به مراتب بیش از شخصیت اول و ظاهر اوست.

برای توضیح بیشتر بد نیست گفتار دانشمند معروف مصری «محمد فرید وجدی» نویسنده دایرة المعارف را درباره تاریخچه این نظریه نقل کنیم و سپس به بررسی در پیرامون آن به پردازیم:

او در ماده «وحی» در دایرة المعارف می گوید: «غربیها تا قرن شانزده میلادی مانند سایر ملتها

قائل به وحی بودند؛ چون کتابهای مذهبی آنان پر از اخبار انبیا بود، علم جدید آمد و قلم روی کلیه مباحث روحی و ما ورای طبیعی کشید و مسئله وحی نیز جزء خرافات قدیمی شمرده شد و آن را معلول سوء استفاده مدعیان نبوت یا مولود بیماریهای روحی دانستند!!! قرن نوزده میلادی فرا رسید (سال 1846 بود) جهان روح به وسیله دانشمندان به کمک دلایل حسی اثبات گردید، مسئله وحی نیز مجددا زنده شد، این مباحث را روی اسلوب تجربی و عملی دنبال کردند و به نتایجی رسیدند که هر چند با نظریه علمای اسلامی تفاوت داشت اما قدم برجسته بسوی اثبات موضوع مهمی محسوب می شود که روزی از خرافات شمرده می شود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 240

این جمعیت روی مباحث روحی مطالعه کردند و تا کنون (هنگام تألیف دایرة المعارف) پنجاه جلد کتاب بزرگ از طرف جمعیت مزبور پیرامون مطالب فوق نگاشته شده و بسیاری از مسائل روحی به کمک آنها حل گردید از جمله مسئله وحی بود «1».

به هر حال، با مراجعه به آراء آنها معلوم می شود که جان کلام آنها این است که «وحی» تجلی شعور ناآگاه است که به مراتب از شعور آگاه قویتر و نیرومندتر است و چون پیامبران مردان فوق العاده ای بودند وجدان مخفی آنها نیز بسیار نیرومندتر بوده و تراوشهای آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.

بررسی:

مطابق این فرضیه «وحی» یک رابطه خاص با جهان ما ورای طبیعت و مغایر با روابط فکری و عقلی سایر افراد انسان نیست و به وسیله یک موجود روحانی مستقل از وجود ما به نام پیک وحی،

یا فرشته، صورت نمی گیرد بلکه بازتاب و انعکاس ضمیر مخفی خود پیامبران است.

اولا:

این نظر همانند نظر فلاسفه قدیم که «وحی» را همان ارتباط با عقل فعال می دانستند، فاقد هر گونه دلیل است، شاید آنها هم که «وحی» را چنین تفسیر کرده اند قصد ندارند آن را به عنوان یک حقیقت اثبات شده معرفی کنند و همین قدر خواسته اند بگویند که پدیده وحی با علوم جدید سازگار است و می توان آن را به عنوان تجلی شعور ناآگاه پیامبر، تفسیر کرد.

واضحتر بگوییم بسیاری از دانشمندان اصرار دارند که تمام پدیده های جهان را با اصولی که از علم شناخته اند تطبیق دهند و به همین دلیل به هر پدیده تازه ای روبرو می شوند تلاش می کنند آن را در چارچوب اصول شناخته شده علمی خود جای دهند، حتی اگر دلیلی بر اثبات مقصد خود نداشته باشند به بیان فرضیه ها قناعت (1) دایرة المعارف قرن بیستم، ج 10، ص 712 ماده وحی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 241

می کنند «1».

ولی سخن در این است که این چه اصراری است که تمام حقایق جهان و محتویات فکر انسانی را تنها با همین معلومات تجربی فعلی تفسیر کنیم؟ وقتی ما می دانیم حقایق اسرار این جهان منحصر به همین کشفیات علمی امروز نیست و آنچه ما می دانیم در برابر آنچه ما نمی دانیم به منزله قطره کوچکی در برابر یک اقیانوس عظیم است، این اصرار و پافشاری بسیار بی مورد است. بنابراین، بررسی همه پدیده ها بر اساس علوم طبیعی و حتی بررسی رابطه پیامبران الهی با مبدأ، غیب که از امور معنوی است با معیارهای علوم طبیعی امری نامعقول و بی نتیجه است.

ثانیا:

علاوه بر بی دلیل بودن این نظریه، با اظهارات خود پیامبران نیز سازگار نیست و طرفداران انبیا را

قانع نمی کند؛ زیرا نخستین نتیجه این توجیه این است که وحی رابطه خاصی با مبدأ جهان هستی نیست و درک پیامبران نسبت به مسائل که به آنها وحی می شده مغایرتی با طرز درک ما نسبت به مسائلی که از ضمیر مخفی و شعور ناآگاه ما سرچشمه می گیرد، ندارد، جز اینکه آنها در این جهت قویتر و نیرومندتر از ما بوده اند.

هر کس که کمترین آشنایی با اظهارات و تعلیمات پیامبران و کتب آسمانی آنها داشته باشد می داند که آنها «وحی» را به صورت یک نوع رابطه مخصوص با مبدأ جهان هستی و مغایر با روابط فکری و عقلی دیگر معرفی نموده اند بنا بر این، میان اظهارات آنها و آنچه فلاسفه جدید در این زمینه گفته اند مناسبتی وجود ندارد.

ثالثا:

در مسائلی که از طریق شعور ناآگاه به انسان القاء می شود هر گونه اشتباهی ممکن است رخ دهد؛ زیرا شعور ناآگاه «مانند، شعور ظاهر» مصون از اشتباه و خطا نیست تنها تفاوت میان این دو در محدودیت و توسعه منطقه نفوذ و فعالیت آنهاست، در حالی که خطا و اشتباه در مسائلی که از طریق وحی به پیامبران القاء می شده وجود (1) پیام قرآن، ج 1، ص 234.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 242

ندارد و انبیا از هر جهت معصوم و مصون می باشند.

5- وحی از دیدگاه دانشمندان مادی

اشاره

مادیین که چیزی جزء ماده و خواص آن را نمی پذیرند، اساسا مسائل دین (از وجود خدا گرفته تا سازمان نبوت و وحی و تکالیف آسمانی و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ) را، سیاست دینی و در حقیقت از باب دروغ مصلحت آمیز می دانند و می گویند پیامبران مردان اصلاح طلبی بودند و مقرراتی برای اصلاح جامعه بشری در شکل دین آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاریک و غرق در جهالت و خرافه بودند پیامبران نظم دینی را در سایه یک سلسله اعتقادات خرافی از مبدأ و معاد نگهداشته اند «1».

بررسی:

برای یک فرد مادی که دایره هستی را منحصر به جهان ماده می داند و جز ماده و پدیده های آن به چیزی اعتقاد ندارد، درک این نوع مسائل، بسیار مشکل است و تا دیگرگونی عمیقی در طرز تفکر یک فرد مادی به وجود نیاید و به جهانی بالاتر از ماده معتقد نشود هرگز قادر به درک این سنخ مسائل نخواهد بود.

کسانی که ابزار تحقیق آنها لابراتوار و یا چاقوی تشریح و میکروسکوب است و اصرار دارند که به هر حادثه و رویدادی رنگ پدیده مادی بدهند، هرگز نخواهند توانست که با یک فرد الهی که افق دید وی بسیار وسیع است و جهان هستی را منحصر به چهار چوب ماده ندانسته و شعاع وجود را تا مجردات و ما ورای طبیعت گسترده می داند، در این مباحث همگام و همفکر شوند.

علت اینکه یک فرد مادی نمی تواند به مسائلی مانند وحی، فرشته و ... معتقد گردد، این است که می خواهد همه چیز را با ابزار ناقص مادی خود اندازه گیری کند و سپس درباره آنها داوری نماید.

در صورتی که با این ابزار با همه نقصی که دارند (1) قرآن در اسلام، ص 108.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 243

فقط می توان درباره وجود و عدم قسمتی از امور مادی داوری نمود و امور معنوی و مجرد از ماده از نظر درجه بندی وجود در مرتبه بالاتری از این ابزار قرار دارند و هیچگاه تحت حکومت آنها واقع نمی شوند؛ مثلا هرگز نمی توان روح مجرد را با چاقوی تشریح و یا میکروسکوب و یا سایر وسائل مادی مشاهده نمود و از این طریق درباره آن به نفی و اثبات پرداخت.

بنا بر این، تا زمانی که ابزار شناخت یک دانشمند، مادی باشد و فکرش غیر الهی نمی تواند جز در پیرامون امور مادی قضاوت نماید، پس ابتدا باید به ما ورای طبیعت معتقد گردد و سپس ابزار شناختش را عوض کند تا بتوان با او به بحث نشست و گر نه بحث با او ثمری نخواهد داشت «1».

6- آیا وحی زاییده نبوغ است؟

اشاره

گروهی «وحی» را مولود نبوغ پیامبران دانسته و از این طریق خواسته اند از ارزش آن بکاهند. طبق این نظر، میان پیامبران و دیگر نوابغ جهان تفاوتی نیست و افکار هر دو دسته محصول فکر انسان و زاییده نبوغ آنان است.

دارندگان این نظریه چنین می گویند: دستگاه آفرینش، افراد نابغه و خیر خواهان بشریت را در دامن خویش پرورش می دهد و آنان نیز روی نبوغ ذاتی و افکار عالی خود، جامعه را به اخلاق نیک و اعمال شایسته و رعایت عدالت اجتماعی دعوت نموده و از این رهگذر گامهای مؤثری برای سعادت بشر برمی دارند و آنچه را به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه می دارند جز نتیجه

نبوغ و مولود فکر عالی آنان چیز دیگری نیست و هرگز ارتباطی با جهان دیگر ندارد.

«وحی» منبعی جز عقل انسانی و ادراکی جز ادراک معمولی نیست و در طول تاریخ عمر بشر، در هر قرنی نوابغی که عالیترین تجلیات افکار انسانی را دارا بودند، (1) خدا و پیامبران، جعفر سبحانی، تنظیم رضا استادی، ص 88- 87.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 244

بروز نموده و خدماتی به جهان انسانیت نموده اند.

برخی از آنان گام را فراتر نهاده وجود نبوغ را معلول یک سلسله حوادث و اتفاقات روانی دانسته و کوشیده اند که با بررسیهای وهمی و پنداری، این علل را در زندگی پیامبران نیز پیدا کنند.

عواملی که موجب بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ می گردد در نظر آنان به قرار زیر است:

1- «عشق»:

عشق طولانی سبب می شود که عاشق صحنه های رؤیایی در سر به پروراند و فکر وی در طول این مدت سریع و پر انرژی شود، این عامل قویترین و پر انرژی ترین افکار را به وجود می آورد.

2- «ستمکشی طولانی:»

این عامل سبب می شود که فرد ستمدیده فکر خود را برای رفع ستم به کار اندازد و آنی آرام ننشیند.

3- «در اقلیت و شرایط نامساعد اجتماعی بودن»:

از عوامل شدید این افکار است؛ زیرا یک اقلیت برای پر کردن فاصله ای که با اجتماع دارد ناچار است به فکر بپردازد و سرانجام آنچه را می خواهد به دست آورد.

4- «کودکی»:

چون در این سن، کودک برای مبارزه با مشکلات آمادگی ندارد، در برابر پیش آمدها و ناملایمات به درونگرایی می پردازد، در این صورت افکار کودک تشدید پیدا می کند.

5- «تنهایی»:

زندانی بودن، به افکار انسان شدت می بخشد؛ زیرا هنگامی که با افراد دیگر هستیم مجبوریم لا اقل برای مدت کم هم که باشد مغز و افکار خود را در اختیار دیگران بگذاریم.

6- «پرورش نخستین»:
اشاره

این عامل در پیدایش نبوغ رل بزرگی را بازی می کند.

سپس نتیجه می گیرند که این علل به اضافه یک اجتماع فاسد و بی قانون، سبب می شود که افکار پیامبر درباره مسائل اجتماعی اشتداد یابد و راههای تازه برای

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 245

زندگی به مردم نشان دهد «1».

بررسی:

دارندگان این نظریه بسان کسانی هستند که قبلا مدعای خود را ساخته و سپس به دنبال دلیل آن می روند. آنان چون در جهان هستی به اصالت چیزی جز ماده معتقد نیستند و جهان غیب را زاییده وهم بشر می دانند، ناچار همه مطالب مربوط به جهان دیگر را از این طریق توجیه می کنند.

یکی از خصائص فکر مادیگری این است که می خواهد همه حقایق عالم را با اصول نارسای مادیگری و دانش کوتاه بشر تفسیر نماید و در همین راستاست که می خواهند وحی و نبوت را که مظهر تجلی عالیترین حقایق علمی و فلسفی و قوانین سعادت بخش و استوار انسانی است، توجیه و تفسیر نمایند، غافل از اینکه چنین توجیهی مثل آن است که بگوییم زلزله شدید فلان نقطه از جهان معلول شلیک تیری بوده است که برای شکار حیوانی انجام گرفته بود و یا مولود فرو ریختن اطاقک چوبین از قراء اطراف آنجا بوده است.

ما منکر تأثیر عوامل مزبور در تشدید افکار انسانی نیستیم ولی می گوییم این نوع عوامل هرگز نمی توانند پیامبر آفرین باشند که کتاب آسمانی او باعث تمدن بشر گردد و همه را در برابر خود به عجز وا دارد.

به علاوه، یک نابغه، افکار خود را به دیگران و یا عوالم دیگر نسبت نمی دهد در حالی که در منطق وحی، این چنین

است، می گوید:

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَّ «2».

یعنی: «من فقط از آنچه که به من وحی می شود پیروی می کنم».

یا اینکه می گوید:

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی «3». (1) تلخیص از کتاب «نبوغ و علل آن»، نگارش دکتر عزت اللّه مجید پور.

(2) سوره انعام، آیه 50.

(3) سوره نجم، آیه 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 246

یعنی: «آنچه می گوید وحی آسمانی است که بر او نازل می گردد».

اساسا ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهی داعیه اصلاح دارند و تمام طرحها و نقشه های خود را معلول فکر خود یا حزبی که به وجود آورده اند می دانند.

در برابر آنها دسته ای هستند که به نام «خدا» قیام می کنند و مردم را به سوی او دعوت می کنند و با ایجاد شوق به پاداش و بیم از کیفرهای او، برنامه اصلاحی خود را طرح و اجرا می نمایند، در این صورت دلیلی ندارد که با این تفاوت هر دو گروه را از شاخه یک درخت بدانیم و همه را زاییده نبوغ معرفی کنیم.

به هر حال، طرفداران این نظریه هیچ دلیلی بر مدعای خود اقامه نکرده اند بلکه صرفا یک ادعاست و خواسته اند پیامبران را همردیف با سایر دانشمندان بدانند و این عقیده نشأت گرفته از طرز تفکر مادی آنان است که می خواهند برای همه چیز تفسیر مادی بنمایند، در حالی که این طرز تفکر نه تنها در مسئله «وحی» بلکه در بسیاری از مباحث فلسفی و عقیدتی دیگر نیز آثار شومی از خود به جای گذاشته است؛ زیرا این طرز تفکر در مسئله «وحی» در حقیقت انکار صریح نبوت انبیا و تکذیب گفته همه آنها و متهم ساختن آنها به انواع

خلاف گوییهاست.

7- حقیقت وحی چیست؟

چنانکه در مطالب پیشین ملاحظه کرده اید درباره حقیقت وحی سخن بسیار گفته شد، ولی ناگفته پیداست که راه یافتن به عالمی که ما را به آن راهی نیست و بکلی از آن بیگانه ایم ممکن نیست، حتی اگر شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز برای ما شرح دهد ما جز شبحی از این جهان مرموز و اسرار آمیز نخواهیم دید.

این به آن می ماند که یک فرد «بینا» بخواهد برای کسی که «نابینای مادر زاد» است منظره اشعه زیبای آفتاب و امواج لرزان دریا و بالهای رنگارنگ طاووس، و منظره جالب گلها و شکوفه ها را در یک باغ خرم و سر سبز توضیح دهد، ممکن است از این الفاظ تصورات مبهمی برای او ایجاد کند ولی قطعا حقیقت این مسائل را نابینا

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 247

در نمی یابد.

ولی ما می توانیم «وحی» را از طریق آثار و اهداف و نتایجش توضیح دهیم و بگوییم «وحی» همان القای الهی است که به منظور تحقق نبوت و بشارت و انذار صورت می گیرد. یا بگوییم نوری است که خداوند به وسیله آن، هر کسی از بندگانش را که بخواهد هدایت می کند. یا بگوییم وسیله ای است برای ارتباط با عالم غیب و درک معارف از آن عالم. و شاید به همین دلیل است که قرآن مجید، تنها از آثار وحی سخن گفته است نه از حقیقت آن.

و ما نباید از این معنا دچار شگفتی شویم و یا عدم درک حقیقت آن را دلیل بر نفی وجود آن بگیریم و یا توجیهات مادی و جسمانی برای آن کنیم. عالم نبوت که سهل است، گاه

در جهان حیوانات که ما آنها را موجوداتی پست تر از خود می دانیم، احساسات و ادراکاتی دیده می شود که برای ما قابل درک نیست؛ همه می دانیم که قبل از وقوع زلزله بسیاری از حیوانات به وسیله حس مرموزی که ما از آن بیخبریم کاملا باخبر می شوند، حالت اضطراب به آنها دست می دهد، گاهی دست جمعی فریاد می کشند و صدای دلخراشی که حکایت از حادثه ناگواری که در شرف تکوین است می کند، سر می دهند، گاه بندها را پاره کرده فرار می کنند، در حالی که حتی زلزله سنجهای دقیق ما اثری از آن زلزله هنوز ثبت نکرده است! یا اینکه پاره ای از حیوانات وضع هوا را از ماهها قبل پیش بینی می کنند و خانه ها و لانه های خود را بر وفق آن می سازند و آذوقه های لازم را تهیه می کنند؛ مثلا اگر زمستان سخت و بسیار سردی در پیش باشد یک نوع واکنش نشان می دهند که موافق آن است و اگر کم باران و کم سرماست واکنش دیگر! حرکت دسته جمعی پرندگان مهاجر و پیمودن مسافتی طولانی از منطقه استوائی به مناطق قطبی، یا از قطبی به منطقه استوائی که گاه حتی شبها در هوای ابری به این حرکت ادامه می دهند در حالی که هیچ انسانی بدون وسائل دقیق راهیابی، حتی نمی تواند یک صدم آن راه را طی کند. و حرکت شب پره ها در تاریکی کامل شب

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 248

و عبور از لابلای موانع و پیدا کردن شکارهای خود در تاریکی و ظلمت مطلق و احیانا در زیر امواج آب، و امثال آن، مطالبی است که برای ما انسانها باور کردنش بسیار مشکل است

در حالی که علم، آنها را ثابت کرده است.

وجود این واقعیتها نشان می دهد که آنها درک و شعور مرموزی دارند که ما از آن بی بهره ایم، البته راه یافتن به جهان اسرار آمیز حواس حیوانات برای ما ممکن نیست ولی با این حال واقعیتی است که نمی توان آن را انکار نمود «1».

با اینکه حواس حیوانات جنبه مادی و طبیعی دارد نه ماورای طبیعی، ما از حقیقت آن بی اطلاعیم با این حال چگونه ما می توانیم بخاطر عدم درک جهان اسرار آمیز وحی که مربوط به عالم ماورای طبیعت است آن را نفی کنیم و یا زیر سؤال ببریم «2».

به هر حال، آنچه که می توانیم در رابطه با وحی بگوییم این است که: ادراک منتهی به وحی، از سنخ ادراکهای بشری و معمولی نیست بلکه ادراکی است غیر عادی و به وسیله حس مخصوصی که ویژه پیامبران آسمانی است انجام می گیرد.

ادراکات بشر از راههای طبیعی به دست می آید که بخش مهم آن به وسیله حواس ظاهری و بخشی هم نتیجه ریاضتهای فکری و ثمره استدلالهای عقلی اوست.

و قسمت سوم از ادراکات بشر، پرتوی از غرایز نفسانی و فطرت انسانی اوست نظیر درک گرسنگی و تشنگی و میل به امور جنسی، علاقه به مقام و منصب و ثروت، گرایش به فضائل اخلاقی و سجایای انسانی و ... که همگی ریشه فطری دارند و پرتوی از تجلی فطرت غرایز اوست. و برخی از آثار ادبی و هنری انسان اثر مستقیم ذوق و استعداد خدایی اوست.

کوتاه سخن اینکه: همه ادراکات یک سلسله درکهای بشری و پدیده های طبیعی است که به وسائل گوناگون عادی در محیط فکر انسان وارد می شوند،

ولی معلومات (1) به کتاب «حواس اسرار آمیز حیوانات» مراجعه کنید.

(2) پیام قرآن، ج 1، ص 228 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 249

پیامبران علیه السّلام از طریق وحی شبیه هیچیک از این ادراکات با اختلافاتی که دارند نیست، بلکه ادراکی است غیر عادی که به وسیله حس مخصوصی که دارند انجام می گیرد.

8- امکان وحی

برخی برای افکار بعثت پیامبران، به این دستاویز متوسل شده اند که تناسبی بین عالم بالا و عالم پایین وجود ندارد عالم بالا، عالمی روحانی و لطیف و نورانی است ولی عالم پایین مادی و کدر است و لذا علاقه و واسطه ای بین عالم بالا و پایین وجود ندارد که بین این دو ارتباط برقرار شود، خلاصه «أین التّراب و ربّ الأرباب»؛ انسان خاکی کجا و ارتباط با عالم اله کجا؟

این شبهه از ناحیه کسانی مطرح می شود که دنیا را مادی صرف دانسته و انسان را جز مشتی گوشت و استخوان نمی دانند، لذا معتقدند که میان او و عالم ملکوت مناسبتی وجود ندارد.

اما اگر وجود برزخی و میانه انسان را که دارای دو جنبه است بشناسند و بدانند که انسان از یک طرف جسمانی و دارای ویژگیهای مادی است و از طرف دیگر روحانی و ملکوتی است، جایی برای این شبهه باقی نمی ماند.

انسان در ورای شخصیت ظاهری خود، شخصیت دیگری دارد که باطنی است و همان شخصیت باطنی است که احیانا موجب صلاحیت او برای ایجاد ارتباط با عالم روحانی بالا خواهد بود؛ زیرا مبدأ وی از آنجاست، این است که مرکب از روح و جسم است و لذا برزخ و واسطه ای است بین عالم ماده و ماورای ماده،

از یک طرف به عالم بالا مرتبط است و از سوی دیگر به عالم پایین وابسته است، لذا در قرآن کریم در آیات متعدد به هر دو جنبه انسان (جنبه جسمانی و روحانی) و به هر دو خلقت اشاره شده است، در آیات 12 تا 15 سوره مؤمنین پس از اشاره به کیفیت خلقت جسم بشر، به خلقت دیگری که همان خلقت «روح» است اشاره دارد:

ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ....

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 250

و یا در سوره سجده آیه 7 تا 9 می فرماید:

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ.

یعنی: «آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد و سپس خلقت نوع انسان را به وسیله آبی بدون ارزش (نطفه) قرار داد و پس از آن او را بیاراست و از روح خود در او دمید». و آیات و روایات بسیاری که انسان را مرکب از جسم و جان می دانند.

بنابراین، چون انسان بخشی از وجود او را عالم بالا تشکیل می دهد و به یک تعبیر آنجایی است می تواند با آنجا رابطه برقرار کند، به علاوه، هیچ دلیل عقلی بر امتناع ارتباط با عالم بالا اقامه نشده لذا از لحاظ ثبوتی مانعی ندارد که انسان بتواند با عالم بالا ارتباط برقرار کند و در مقام اثبات نیز با معجزات، این ارتباط ثابت شد.

9- کیفیت وحی به پیامبران
اشاره

همانگونه که قبلا گفتیم حقیقت «وحی» برای ما ناشناخته است چرا که مربوط به نوعی درک و دید است که از عالم احساس و عقل ما بیرون است، ما تنها آثار وحی را می بینیم و از اثر،

پی به مؤثر می بریم، بنا بر این، تلاش برای راه یافتن به این جهان مرموز بیهوده است، ولی با این حال با مراجعه به آیات و روایات وارده در این باب می توانیم شبحی از آن را در نزدمان ترسیم نماییم:

ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ «1».

یعنی: «هیچ بشری جز از طریق وحی و یا از ورای حجاب و یا به وسیله فرستاده ای که به فرمان خدا، آنچه را اراده کرده وحی می کند، نمی تواند با خدا سخن گوید. بدرستی که اوست خداوند بلند مرتبه و حکیم». (1) سوره شوری، آیه 51.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 251

از این آیه به روشنی استفاده می شود که از سه طریق بشر می تواند با خدا رابطه برقرار کند:

1- «وحی و الهام قلبی»:

به این معنا که سخن خدا به خاطره مخاطب خطور می کند و در واقع القاء سخن در باطن کسی است که به او وحی شده و مطلب را احساس می کند به طوری که گویا با خطی جلی و نورانی در صفحه ضمیر او نوشته می شود.

2- «وحی از ورای حجاب»:

بدین صورت که سخنی شنیده می شود ولی گوینده آن دیده نمی شود چنانکه خداوند با ایجاد صدا در هوا، با موسی سخن گفت به طوری که موسی از هر جا آن سخن را می شنید و همانگونه که خداوند در شب معراج با پیامبر اسلام سخن گفت.

گفتار از ورای حجاب کنایه و یا تشبیه است؛ زیرا گوینده، محجوب و غیر قابل رؤیت است.

3- «وحی از طریق ارسال رسول»:
اشاره

یعنی به فرمان خدا فرشته ای دستورات خدا را به پیامبر برساند و در قلب او القاء نماید.

چگونگی نزول وحی بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
اشاره

«وحی» نسبت به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز به سه صورت انجام می گرفت: گاهی در خواب به او وحی می شد که این بیشتر در اوایل رسالت حضرتش بود. و زمانی نیز بدون وساطت فرشته ای، مستقیما از جانب خدا مورد وحی قرار می گرفت. و وقتی هم جبرئیل واسطه وحی بود. قرآن از دو طریق اخیر، یعنی مستقیما و یا به وسیله جبرئیل به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی شده است، اینک تفصیل این سه مورد:

الف- رؤیای صادق:
اشاره

اولین وحی به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از طریق رؤیای صادق بود، رؤیایی که چون صبح روشن، برای او نورانی و واضح بود و مقدمه ای برای وحی از طریق جبرئیل به شمار می آمد، آنگاه حضرتش، خلوت را پسندید و در «غار

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 252

حراء» خلوت می کرد و به عبادت مشغول می شد تا آنکه در همین غار، ناگهان فرشته ای بر وی وارد شد و گفت: بخوان ... «1».

علی بن ابراهیم قمی نقل کرده است که: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 37 ساله بود که در خواب دید کسی به طرف او می آید و خطاب به او می گوید: ای رسول خدا! محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حادثه را چندی پوشیده نگه داشت. گاهی نیز که در دره ها، به چوپانی گوسفندان ابو طالب مشغول بود، کسی را دید که او را به عنوان پیامبر خدا خطاب می کند، حضرت از او پرسید تو کیستی؟ او در جواب گفت: من جبرئیل هستم و مرا خداوند فرستاده است تا تو

را به پیامبری برگزیند «2».

امام باقر علیه السّلام در این رابطه می فرماید: «نبی» کسی است که به نبوت خود از طریق رؤیا آگاه شود مانند رؤیای ابراهیم و رؤیای محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مقدمات نبوت خود را قبل از وحی در خواب دید تا اینکه جبرئیل با پیام رسالت از جانب خداوند بر وی نازل شد «3».

منظور از قبل از «وحی» در این حدیث، آن است که هنوز به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای رسالتی که مأمور به تبلیغ آن باشد، وحی نشده بود و این بیان تفسیری است برای مفهوم «نبی» پیش از آنکه رسول باشد، چه نبی بشری است که به وی وحی می شود قبل از آنکه به تبلیغ آن مأمور باشد؛ یعنی او با عالم بالا رابطه روحی دارد و ملکوت عالم برای او مشهود است ولی مأمور به تبلیغ نیست چنانکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از بعثتش این چنین بود.

مرحوم ملا صدرا در این زمینه می گوید «4»: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از آنکه به صفت (1) صحیح بخاری با شرح کرمانی، ج 1، ص 31، ح 3، صحیح مسلم، ج 1، ص 97، تاریخ طبری، ج 2، ص 47.

(2) بحار، ج 18، ص 184 و 194.

(3) اصول کافی، ج 1، ص 176 و بحار الأنوار، ج 18، ص 266.

(4) شرح اصول کافی، کتاب الحجة، ص 454، ح 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 253

رسالت متصف شود و یا جبرئیل، همراه با کلام خدایی به طور محسوس بر

وی فرود آید، به صفت نبوت متصف شد و در واقع، به طور سری به رسالت از جانب خدا برگزیده شده بود و وقتی جبرئیل به طور محسوس بر وی فرود آمد که تمام مقدمات پیامبری برای او فراهم شده بود، مانند: رؤیای صادق، نشانه ها و اعلام های پیاپی نسبت به حقایق علوم و امور غیبی که بر دیگر انبیای بزرگ مانند ابراهیم فراهم گردید ...

به هر حال، رؤیای صادق، راهی برای نزول وحی بر پیامبر است و چه بسا در خواب دانستنیها به وی القاء می شد. علی علیه السّلام در این زمینه می گوید: «رؤیا الأنبیاء وحی؛ «1» یعنی: خواب پیامبران وحی است».

لازم به ذکر است که گرچه یکی از طرق وحی پیامبر، خواب بود ولی قرآن کریم از این طریق بر پیامبر نازل نشده است، بلکه از دو طریق وحی مستقیم یا به وسیله فرشته وحی به حضرت داده شده است گرچه خوابهای حضرت سبب نزول آیاتی شده است از قبیل دو آیه ذیل:

1- لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ ...

«2».

یعنی: «خداوند به پیامبرش در عالم رؤیا براستی گفت که شما مؤمنان به خواست خدا به مسجد الحرام وارد خواهید شد».

پیامبر در عقد و پیمان حدیبیه که ششمین سال هجرت است خواب را دید و در سال فتح مکه که هشتمین سال هجرت است مسلمانان وارد مسجد الحرام شدند و رؤیا، عملی شد.

2- وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ...

«3». (1) امالی شیخ طوسی، ص 215 و بحار، ج 11، ص 64.

(2) سوره فتح، آیه 27.

(3) سوره اسراء، آیه 60.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 254

یعنی: «پیامبر در عالم خواب، بنی امیه را بر منبرها دید که برای حضرتش ناخوشایند بود، آنگاه خداوند به او وحی کرد که این دنیاست و به آنان واگذار و آنچه که در خواب دیدی به عنوان امتحان مردم و شجره ملعونه یعنی بنی امیه است» «1».

بعضیها مدعی شدند که سوره کوثر در عالم رؤیا بر پیامبر داده شده است «2»، ولی بزرگان از مفسرین شیعه و سنی آن را رد کرده اند و گفته اند چون در «وحی مستقیم» بر حضرت حالتی شبیه به حالت بیهوشی عارض می شد، راوی خیال کرد که حضرت در خواب بوده است «3».

به علاوه، راوی حدیث، انس بن مالک است و او در موقع فوت پیامبر بیست ساله بود؛ یعنی وقتی که حضرت در مکه بود حدود هفت یا هشت ساله بوده پس چگونه می توانست در جلسه ای که نزول سوره کوثر بود شرکت داشته باشد «4».

ب- نزول وحی به وسیله جبرئیل:

فرشته ای که بر پیامبر نازل می شد و وحی را به وی ابلاغ می کرد، جبرئیل بود، جبرئیل کلام خدا را از راه گوش به پیامبر القاء می کرد و پیامبر گاهی او را می دید و گاهی هم او را نمی دید ولی جبرئیل وحی را بر قلب او نازل می کرد چنانکه فرمود:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ «5».

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دو بار جبرئیل را به صورت و هیأت اصلی او دید و در دیگر موارد جبرئیل به صورت مردی زیبا به نام دهیه

بن خلیفه کلبی بر او ظاهر می شود.

ابن مسعود می گوید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقط دو بار جبرئیل را به صورت اصلی خود دید، یک بار از او خواست که وی را در صورت اصلی ببیند و او خود را به صورت (1) الدر المنثور، ج 4، ص 191.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 401.

(3) الإتقان، ج 1، ص 30.

(4) اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ابن اثیر، ج 1، ص 127.

(5) سوره شعراء، آیه 193.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 255

اصلی نشان داد که در آن هنگام تمامی افق را پوشاند، اما بار دوم در شب معراج بود که جبرئیل حضرتش را به عالم بالا برد و آن در افق اعلی بود «1».

ولی صحیح این است که حضرت یک بار جبرئیل را در ابتدای وحی در غار حراء دید که در آنجا جبرئیل به صورت اصلی ظاهر شد، در حالی که در افق، آسمان را از مغرب تا مشرق پوشانده بود که پیامبر سخت ترسید و از آن پس جبرئیل به صورت آدمیان بر وی نازل می شد.

بار دوم، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از وی خواست که خود را به صورتی که خداوند او را آفریده است نشان دهد و همینکه جبرئیل به صورت اصلی خود ظاهر شد، سراسر افق را پوشاند، آیه:

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی ناظر به دیدن بار اول و آیه:

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری ناظر به بار دوم است «2».

پس طبق این تفسیر، آیات سوره نجم از 3 تا 17 ناظر به دو بار رؤیتی است که پیامبر جبرئیل را

به صورت اصلی خود دید؛ یکی در ابتدای وحی در غار حرا، و دیگر در شب معراج، البته نه به این معنا که تمام آیات مربوط به همین رؤیت باشد بلکه به این دو رؤیت در این آیات اشاره شده است.

بنا بر این، حضرت دو بار جبرئیل را به صورت اصلی مشاهده کرد و در غیر این دو مورد به صورت دحیه کلبی «3» می دید.

آیاتی در قرآن کریم است که می گوید قرآن به وسیله جبرئیل بر رسول خدا نازل (1) الدر المنثور، ج 6، ص 123.

(2) مجمع البیان، ج 9، ص 173 و 175، و تفسیر صافی، ج 2، ص 618.

(3) «دحیة بن خلیفه کلبی» برادر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و از زیباترین مردم آن زمان محسوب می شود و هنگامی که جبرئیل به سراغ پیامبر می آمد در آن چهره نمایان می گشت (مجمع البحرین، ماده وحی)، او از مشاهیر صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و به حسن صورت معروف بود، پیامبر اکرم او را به رسالت نزد قیصر روم «هرقل» فرستاد در سال 6 یا 7 هجری و تا زمان خلافت معاویه زنده بود (لغتنامه دهخدا).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 256

شده است از قبیل:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ «1».

یعنی: «جبرئیل وحی را بر قلب تو نازل کرد».

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ «2».

یعنی: «همانا این قرآن گفته های فرستاده ارجمندی است که نزد خدا صاحب عزت و کرامت قدرت و قدرت است و مطاع فرشتگان

دیگر می باشد این رفیق (محمد ص) دیوانه نیست و او جبرئیل را در افق بالاتر از همه آفاق و در عالم ملکوت مشاهده کرد».

و امیر المؤمنین علیه السّلام جبرئیل را چند بار در محضر پیامبر دید در حالی که پیامبر در خواب بود و با او سخن گفت «3» و امام صادق علیه السّلام فرمود:

کان جبرئیل إذا أتی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قعد بین یدیه قعدة العبید و کان لا یدخل حتّی یستأذنه «4».

یعنی: «جبرئیل هر گاه به محضر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رسید مؤدب همانند عبدی در برابر مولی می نشست و بدون اذن نیز داخل نمی شد».

ج- وحی مستقیم و بلاواسطه:

قسمتی از وحی، به طور مستقیم و بدون وساطت فرشته انجام می گرفت، اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کردند که: هنگام نزول وحی، درد شدیدی به پیامبر دست می داد، حالت غش و بیهوشی بر وی عارض می شد، سر او به زیر می افتاد، رنگ صورتش تغییر می کرد و عرق از روی او جاری می شد، حاضران در جلسه نیز تحت تأثیر این وضع قرار می گرفتند و بر اثر این منظره (1) سوره شعراء، آیه 193.

(2) سوره تکویر، آیات 19- 23.

(3) بحار، ج 20، ص 210 و ج 22، ص 332، مجمع البیان، ج 8، ص 351.

(4) بحار، ج 18، ص 256 به نقل از علل الشرایع، ص 14.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 257

ترسناک، سرهای آنان نیز به زیر می افتاد، خدای بزرگ می فرماید:

إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا «1».

یعنی: «ما گفتار سنگینی را به تو القاء می کنیم».

امام صادق علیه السّلام در این زمینه

می فرماید: «کان ذلک إذا جاء الوحی و لیس بینه و بین اللّه ملک فکانت تصبه تلک السّبتة و یغشاه ما یغشاه لثقل الوحی علیه أمّا إذا أتاه جبرئیل بالوحی فکان یقول هو ذا جبرئیل أو قال لی جبرئیل ...» «2».

یعنی: «در آن هنگام که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد خطاب وحی قرار می گرفت و بین او و خداوند فرشته ای واسطه نبود بر اثر سنگینی وحی بر او حالت غشوه ای نزدیک به حالت خواب دست می داد، اما وقتی که وحی به وسیله جبرئیل به او می رسید (چنین حالتی در کار نبود بلکه) می گفت این جبرئیل است و یا می گفت جبرئیل به من گفت ...».

ابن عباس می گوید: «کان النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا نزل علیه الوحی یعالج من ذلک شدّة و ألما شدیدا و ثقلا و یتصدّع رأسه» «3».

یعنی: «هر گاه که بر پیامبر وحی نازل می شد، بر اثر آن، حالتی سخت و سنگین و دردی شدید به او دست می داد و به درد سر مبتلا می شد».

شخصی به نام «حارث بن هشام» از پیامبر پرسید: «کیف یأتیک الوحی؟

فقال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أحیانا یأتینی مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه علیّ فیقصم عنّی و قد وعیت عنه ما قال و أحیانا یتمثّل لی الملک رجلا فیکلّمنی فاعی ما یقول و هو أهونه علیّ ...» «4».

یعنی: «وحی چگونه بر شما نازل می شود؟ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پاسخ فرمود: گاهی آن (1) سوره مزمل، آیه 4.

(2) محاسن برقی، ص 338 و بحار، ج 18، ص 271 و امالی شیخ، ص 31.

(3)

بحار، ج 18، ص 261.

(4) اتقان، سیوطی، ج 1، ص 59- 60 و بحار، ج 18، ص 260 و صحیح بخاری، ج 1، ص 27 با شرح کرمانی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 258

را به صورت صدای زنگ می شنوم و آن شدیدترین نوع آن نسبت به من است که گویی بندهای من از یکدیگر می گسلد و در این هنگام مطالب وحی شده را حفظ می کنم. و زمانی نیز فرشته در برابر من مجسم می شود و با من سخن می گوید و گفته های او را درک و حفظ می کنم که این نوع از وحی بر من آسانتر است».

به هر حال، با مراجعه به روایات وارده در این باب روشن می شود که «وحی» بر رسول خدا به سه صورت بود:

الف: در خواب، که این بیشتر قبل از بعثت برای فراهم نمودن زمینه رسالت و یا در اوایل بعثت بود.

ب: در بیداری، در بیداری نیز دو صورت بود، صورتی این بود که فرشته وحی بر او نازل می شد، صورت دیگر آنکه: مستقیما وحی بر او القاء می شد که این صورت مشکلترین حالات وحی بود و بر پیامبر بسیار سخت می گذشت و حتی در روزهای سرد، عرق از جبین مبارکش جاری می شد و به درد سر مبتلا می گشت و ...» «1».

10- پیامبر چگونه یقین می کند که وحی از سوی خداست؟

از جمله سؤالاتی که درباره «وحی» مطرح است سؤال فوق است که چگونه نخستین بار که وحی بر پیامبر نازل می شود یقین پیدا می کند که از سوی خداست، نه القائات شیطانی؟ سرچشمه این علم و یقین کجاست؟

پاسخ این سؤال روشن است؛ زیرا گذشته از اینکه پیامهای رحمانی با القائات شیطانی از نظر محتوا و ماهیت، زمین

تا آسمان فرق دارد و محتوای هر یک معرف آن است، باید گفت: هنگامی که پیامبر با جهان ماورای طبیعت یا پیک وحی تماس پیدا می کند با شهود درونی این حقیقت را به وضوح در می یابد که ارتباط او با خداست، (1) در این رابطه به کتابهایی همچون بحار، ج 18، از ص 244 به بعد و التمهید فی علوم القرآن، ج 1، از ص 55 به بعد و اتقان، سیوطی، ج 1، از ص 58 و صحیح بخاری، ج 1، از ص 26 به بعد با شرح کرمانی. و ... مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 259

درست همانند کسی که قرص خورشید را می بیند، اگر کسی بگوید تو از کجا می دانی که الان در بیداری قرص آفتاب را می بینی؟ شاید خواب باشی؟ مسلما به چنین گفته هرگز اعتنا نمی کند؛ چون احساسی را که دارد برای او قطعی و غیر قابل تردید است.

طبق گفته مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر آیه:

فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی إِنِّی أَنَا رَبُّکَ «1»، هنگامی که پیامبر رسول خدا اولین بار با وحی و رسالت مواجه می شود، هیچ شک و تردیدی برای او باقی نمی ماند که وحی کننده خدای سبحان است، بی آنکه احتیاج به بررسی و استدلال و اقامه حجت داشته باشد و اگر نیازی به چنین مطلبی داشت وحی، غیبی و بی واسطه نبود، بلکه نوعی استدلال و استفاده از برهان عقلی بود «2».

در حدیثی از زرارة بن اعین می خوانیم که می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیدم:

«کیف لم یخف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیما یأتیه من قبل اللّه أن یکون ذلک

ممّا ینزع به الشّیطان؟ قال: فقال علیه السّلام: إنّ اللّه إذا اتّخذ عبدا رسولا أنزل علیه السّکینة و الوقار فکان یأتیه من قبل اللّه عزّ و جلّ مثل الّذی یراه بعینه» «3».

یعنی: «چگونه است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیم آن را نداشت که آنچه از جانب خدا به او وحی می شود، از تلقینات شیطان، باشد؟ حضرت در پاسخش فرمود: وقتی خدای متعال بنده ای را به پیامبری خود برگزید، اطمینان و اعتدال در اندیشه او عطا خواهد کرد تا آنچه از جانب خدا به او وحی می شود مانند آن چیزی باشد که آن را با چشم می بیند».

و به عبارت دیگر: حقیقت آن را برای او آشکار می کند به طوری که هیچ جای شک و تردیدی برای او باقی نماند و حق را آنچنان آشکار و واضح مشاهده می کند که در اعتقاد و اندیشه او هیچ شک و اضطرابی دست نمی دهد، چنانکه در حدیثی از امام (1) سوره طه، آیه 11- 12.

(2) تفسیر المیزان، ج 14، ص 149.

(3) بحار، ج 18، ص 262.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 260

صادق علیه السّلام سؤال شد که پیامبران به چه کیفیت درک می کنند که پیامبر خدایند؟ در پاسخ فرمود: پرده از پیش دیده های آنان برگرفته می شود «1».

خداوند پس از آنکه عقل و ادب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کامل کرد و اسرار ملکوت آسمانها و زمین را به او آموخت، او را برای قیام به امر مهم سفارت و تبلیغ رسالت الهی به جهانیان صالح و شایسته دید، چنانکه نسبت به ابراهیم علیه السّلام نیز به همین

نحو عمل شد، علی علیه السّلام در این رابطه می فرماید:

«و لقد قرن اللّه به صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره» «2».

یعنی: «از وقتی که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوران شیر خوارگی را به پایان رساند، خداوند یکی از بزرگترین فرشته های خود را مأمور کرد که شب و روز، طریق محاسن و مکارم اخلاق را به وی نشان دهد ...».

اما عسکری علیه السّلام فرمود: خداوند قلب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برترین قلوب و پر ظرفیت ترین دلها یافت و لذا او را به پیامبری خود برگزید:

«إنّ اللّه وجد قلب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أفضل القلوب و أوعاها فاختاره لنبوّته» «3».

به علاوه روایاتی وارد شده که در آستانه بعثت آن حضرت (یعنی در سن 37 سالگی) نشانه های پیامبری در وی واضح بود، چنانکه در روایت علی بن ابراهیم قمی آمده است که برای حضرت رؤیاهای صادقه حاصل می شد و به او در عالم رؤیا جبرئیل به «یا رسول اللّه» خطاب می کرد و یا حتی در بیابان در بیداری هنگام چراندن گوسفندان، جبرئیل را دید و به او خطاب به «یا رسول اللّه» نمود «4» و امثال این روایات که بسیار است. (1) بحار، ج 11، ص 56.

(2) نهج البلاغه، خطبه 192.

(3) بحار، ج 18، ص 206.

(4) بحار، ج 18، ص 181 و 194.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 261

امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر صلّی اللّه علیه

و آله و سلّم به توفیق الهی تشخیص می داد که جبرئیل از ناحیه خداست:

«ما علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ جبرئیل من قبل اللّه إلّا بالتّوفیق» «1».

بنا بر این، موضع محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در اوایل بعثت و در مقابل نزول وحی، موضع انسانی است که با اطمینان کامل و آرامش روحی و شرح صدر، آگاه به حقایق امر و عارف به واقعیت آنچه که بر وی نازل می شده، بوده است و هیچ شک و تردید و اضطرابی به او دست نداده که باعث آن شود تا گفته شود حضرت در ابتدای امر نسبت به نبوت خود و اینکه وحی، الهی است یا شیطانی، تردید داشته تا آنکه به وسیله دلداری زنش خدیجه و ورقة بن نوفل نصرانی از او رفع تردید شده باشد؛ یعنی حضرت تا مدتی نمی دانست که او پیامبر است و حتی احتمال می داد که او جن زده شده باشد و سپس با دلداری آنها متوجه نبوت خود شده باشد «2»!!!

یک افترا و پاسخ آن
اشاره

آنچه که تا کنون گذشت نظر دانشمندان شیعه است نسبت به نزول وحی و حال پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر اساس روایاتی که از ائمه اهل بیت علیهم السّلام است. اما در کتب اهل سنت در این رابطه روایاتی از طرق مختلف با زبانهای گوناگون وارد شده است که می رساند پیامبر در اوایل بعثت یقین نداشت که وحی الهی به عنوان رسالت به او شده بلکه مضطرب و هراسان بود و حتی خواست خود را از بالای کوه پرتاب کند. اینک به بعضی از آن کلمات اشاره

می کنیم:

1- پیامبر هنگامی که وارد خانه خدیجه شد با خود فکر می کرد شاید آنچه را دیده خطا کرده!!! و یا اینکه کاهن شده باشد! خدیجه با گفتن اینکه تو همواره یتیم نواز (1) الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج 1، ص 233.

(2) بحار، ج 18، ص 257 به نقل از توحید صدوق، ص 246.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 262

بودی و با خویشان نیکی می کردی، شک و تردید را از دل او برد! سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دیده حقشناسی به او نگریست و دستور داد گلیمی بیاورد و او را بپوشاند «1».

2- طبری و دیگر مورخان می نویسند: هنگامی که ندای:

«إنّک لرسول اللّه» به گوش او رسید، سراسر تن او را لرزه فرا گرفت، تصمیم گرفت خود را از بالای کوه پرتاب کند، سپس فرشته با نشان دادن خود، او را از کار باز داشت «2».

3- پس از آن روز، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای طواف کعبه رفت، «ورقة بن نوفل» را دید و داستان خویش را برای او شرح داد، ورقه گفت: «به خدا قسم! تو پیامبر این امتی و ناموس بزرگ (یعنی وحی الهی) که به سوی موسی می آمد بر تو نازل شده است:

«هذا النّاموس الّذی أنزل علی موسی ابن عمران»، بعضی از مردم تو را تکذیب خواهند نمود و آزار خواهند داد و از شهر خود بیرون خواهند نمود و با تو به جنگ بر خواهند خواست و من اگر آن روز را درک کنم خدا را کمک می کنم و سپس سر رسول خدا را بوسید. محمد صلّی

اللّه علیه و آله و سلّم احساس کرد که «ورقه» راست می گوید «3».

بررسی:
اشاره

هر کسی که کمترین آگاهی نسبت به مسائل عقیدتی و نبوت و حالات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشته باشد می داند که تمام اینها از اسرائیلیات و داستانهای مجهول یهود است که در تاریخ و تفسیر وارد کرده اند، ما برای بی پایگی و جعلی بودن این روایات به بعضی از ایرادات آنها اشاره می کنیم:

اولا:

ما برای ارزیابی این گفتارها باید نظری به تاریخ زندگی پیامبران گذشته بیندازیم، قرآن سرگذشت آنان را بیان کرده است و روایات فراوانی درباره شرح زندگی آنها وارد شده است، ما در زندگی هیچیک از آنها چنین جریان زننده ای را (1) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 279 و حیات محمد، حسنین هیکل، ج 1، ص 195.

(2) تاریخ طبری، ج 2، ص 47.

(3) تفسیر طبری، ذیل سوره علق و سیره ابن هشام، ج 1، ص 254 و دایرة المعارف قرن بیستم ماده وحی و صحیح بخاری با شرح کرمانی، ج 1، ص 38.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 263

نمی بینیم، قرآن کریم آغاز نزول وحی به موسی کلیم را کاملا بیان کرده و تمام خصوصیات سرگذشت او را روشن نموده است و ابدا سخنی از ترس و لرز، وحشت و اضطراب به طوری که خود را بر اثر شنیدن وحی از بالای کوه پرتاب کند، نگفته است، با اینکه زمینه ترس برای موسی آماده تر بود؛ زیرا در شب تاریک در بیابان خلوت ندایی از درختی شنید و آغاز رسالت او به این وسیله به او اعلام شد.

طبق نقل قرآن کریم موسی کلیم در آغاز وحی آرامش خود را حفظ کرد و موقعی که خدا به

او خطاب نمود که عصا را بیفکن، فورا افکند، ترس او فقط از ناحیه عصای او بود که به حیوان خطرناکی مبدل گردید، آیا می توان گفت که: موسی علیه السّلام هنگام آغاز وحی آرام و مطمئن بود اما کسی که بر تمام پیامبران برتری دارد، با شنیدن گفتار فرشته وحی به حدی مضطرب شد که می خواست خود را از بالای کوه پرتاب کند؟! آیا این سخن عاقلانه است؟! مسلما تا روح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از هر نظر آماده برای اخذ سرّ الهی (نبوت) نباشد خدای حکیم او را به منصب نبوت مفتخر نمی سازد؛ زیرا منظور از برانگیختن پیامبران راهنمایی مردم است.

کسی که تحفّظ و متانت او تا حدی باشد که با شنیدن وحی حاضر شود خودکشی کند چگونه می تواند در مردم نفوذ کند، دانشمندان در علم کلام به اتفاق نظر می گویند: پیامبر باید از کلیه اموری که وسیله دوری مردم را از او فراهم می آورد منزه باشد، آیا با این وضع ما می توانیم این گفتارها را که دامن پیشوای بزرگ بشریت از آن پاک و مبری است بپذیریم.

ثانیا:

چطور شد که موسی با شنیدن ندای الهی، اطمینان یافت که از طرف خداست و فورا از خدا خواست که هارون را به منظور اینکه از او فصیحتر است، یار و کمک کار او سازد، اما سرور پیامبران مدتها در شک و تردید ماند تا ورقه غبار شک و تردید را از آینه دل او برد.

ثالثا:

ورقة بن نوفل به طور مسلم مسیحی بوده ولی هنگامی که می خواهد اضطراب و تردید رسول خدا را از بین ببرد، فقط نامی از نبوت موسی بن عمران برده

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 264

و می گوید: این همان ناموسی است که به موسی بن عمران داده شده است، آیا خود این گواه نیست که دست داستان سرایان اسرائیلی در کار بوده و با غفلت از مذهب قهرمان داستان (ورقه) به جعل آن پرداختند «1».

رابعا:

اگر این داستان «ورقه» صحیح است، پس چرا او در حالی که به پیامبری محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقین داشت به وی ایمان نیاورده بود، این موضوع مسلم است که ورقه قبل از درگذشت خود، به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان نیاورده بود و داستان خواب پیامبر نیز که ورقه را در لباس سفید دید دروغ بوده و سند درستی ندارد و اگر او ایمان آورده بود می بایست نام او در زمره کسانی که به حضرت ایمان آورده بودند ثبت و ضبط می شد.

ابن عساکر می گوید هیچکس را نمی شناسم که گفته باشد ورقة بن نوفل اسلام آورده است.

ورقة بن نوفل تا چندی پس از بعثت زنده و روایت شده است که او ناظر شکنجه بلال به علت ایمانش به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است «2» و به نقل ابن حجر، این دلیل بر این است که ورقه تا زمان دعوت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ظهور اسلام بلال، زنده بوده است بنا بر این، چرا او به کفر خود باقی ماند و

مانند دیگران اسلام اختیار نکرد؟ و چرا همانند دیگران به یاری آن حضرت برنخاست؟ و چرا به تعهد خود به نحوی که در داستان آمده وفا نکرد «3»؟ (برای توضیح بیشتر از این موضوع به الصحیح فی سیرة النبی، جعفر مرتضی، ج 1، ص 228 به بعد مراجعه نمایید).

خامسا:

اختلافی که در نقلهای مختلف این داستان وجود دارد و برخی با برخی دیگر سازگار نیست، خود دلیل بر کذب این قصه است. در یک روایت آمده است که خدیجه به تنهایی نزد ورقة بن نوفل رفت و ماجرا را برای وی نقل کرد «4». و روایت (1) فروغ ابدیت، ج 1، ص 188- 189.

(2) الإصابه، تألیف ابن حجر، ج 3، ص 633.

(3) التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 82.

(4) سیره ابن هشام، ج 1، ص 254.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 265

دیگر حاکی است که با محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش ورقه رفتند «1». و در روایت دیگر آمده است که ورقه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دید که گرداگرد خانه کعبه طواف می کند، از وی خواست که آنچه دیده و شنیده است برای او بیان کند «2».

و در نقل چهارم آمده است که ابن عباس از ورقة بن نوفل نقل کرده که وی گفته است از محمد خواستم که چگونگی آن کس را که بر وی نازل می شود برای من بیان کند، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: او از آسمان فرود می آید در حالی که بالهای او از مروارید است و قدمهای او سبز رنگ «3»

و این موضوع در روایاتی که ناظر به ملاقات خدیجه علیها السّلام با ورقة بن نوفل است و در صحاح اهل سنت نقل شده است، وجود ندارد.

و بالأخره پنجمین نقل این است که ابو بکر بر خدیجه وارد شد و از وی خواست که محمد را پیش ورقة بن نوفل ببرد که خدیجه علیها السّلام با محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزد ورقة رفتند و داستان را برای وی نقل کردند «4».

سادسا:

ما نمی توانیم بپذیریم که اندیشه خدیجه که به اسرار پیامبری آگاه نیست بر اندیشه انسان کاملی همچون پیامبر ترجیح داشته باشد؛ یعنی خدیجه متوجه شد که پیامبر آنچه را دیده و شنیده در رابطه با نبوت اوست و او از طرف خدا مبعوث به رسالت شد ولی خود آن حضرت متوجه این معنا نشد، عجیب تر از این، آن است که ورقة بن نوفل مسیحی که تنها چند کتاب تحریف شده را خوانده بود، فهمیده و به پیامبر دلداری داد که تو جن زده نشدی بلکه به مقام نبوت راه یافتی ولی خود پیامبر (1) تاریخ طبری، ج 2، ص 47 و صحیح بخاری با شرح کرمانی، ج 1، ص 38.

(2) تفسیر طبری، ج 30، ذیل سوره علق.

(3) اسد الغابة فی معرفة الصحابه، از ابن اثیر، ج 5، ص 88.

(4) اتقان، سیوطی، ج 1، ص 24 و الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضی به نقل از کتب اهل سنّت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 266

چنین درکی را نداشته لذا تا ورقه به او دلداری نداده مطمئن نشد «1».

سابعا:

بر اساس «قاعده لطف» و حساسیت مسئله ما نمی توانیم این داستان را بپذیریم؛ زیرا پیامبر در پیشگاه الهی برتر از آن است که در چنین موقع حساسی او را در حال ترس و فزع قرار دهد، موقع حساسی که نقطه عطف در حیاة محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و سر آغاز تحولی عظیم است که انسانی کامل که تا کنون تنها مسئولیت خود را داشته، به انسانی تحول پیدا می کند که فرستاده خداست و مسئولیت یک اجتماع را

به عهده خواهد داشت، هنگام بعثت پیامبر، فرمانی حساس و حلقه وصل بین دو سفر او در رفت و برگشت است (سفر من الخلق إلی الحق و سفر من الحق إلی الخلق) و موقعیت مهمی است که سزاوار نیست خداوند در چنین موقعیتی که حبیب او به قله لقاء رسیده است و هم اکنون اراده کرده که او را به پیامبری برگزیند او را رها کند که به مشقت و سختی دچار شود و گرفتار اشتباهات خطرناکی گردد و به این شدت ترس و فزع بر او دست دهد که حتی بخواهد دست به خودکشی بزند و چنین منظره هولناکی عقل و خرد او را تحت الشعاع قرار دهد.

به علاوه، افراد عادی وقتی به مقام لقاء دست پیدا می کنند آرام می گیرند چگونه پیامبر معصوم وقتی به مقام لقاء محبوب دست یافت این چنین مضطرب شد؟

11- افسانه غرانیق یا افترائی دیگر بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
اشاره

محمد بن جریر طبری در تاریخ خود «2»، داستان غرانیق را نقل کرده و دیگران از او نقل می کنند و دستاویزی برای مستشرقین شده که ما در اینجا ابتدا به نقل اصل داستان پرداخته و سپس به نقد آن خواهیم پرداخت:

می گویند سران قریش مانند: «ولید، عاص، اسود و امیه» با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ملاقات (1) الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج 1، ص 225.

(2) تاریخ طبری، ج 2، از ص 75- 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 267

کرده و درخواست نمودند که برای رفع اختلاف بین طرفین، خدایان یکدیگر را بپذیرند، در چنین موقع، در پاسخ آن، سوره «الکافرون» نازل گردید و پیامبر مأمور گشت که در پاسخ آنها بگوید:

لا أَعْبُدُ ما

تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ.

یعنی: «من آنچه را شما می پرستید عبادت نمی کنم و شما نیز پرستنده خدای من نیستید».

مع الوصف پیامبر زیاد مایل بود که با قوم خود کنار بیاید و با خود می گفت ای کاش! دستوری نازل می گردید که فاصله قبیله خود را از هم کمتر می ساخت، روزی در کنار کعبه با صدای دلنشین خود سوره «النجم» را می خواند، هنگامی که به این دو آیه رسید:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری

یعنی: «به من خبر دهید آیا بتهای لات و عزی و منات که سومین آنهاست (دختران خدا هستند)»، ناگهان شیطان بر زبان او این دو جمله را جاری ساخت:

«تلک الغرانیق العلی و إنّ شفاعتهنّ لترتجی (لترتضی)، یعنی: اینها غرانیق «1» عالیمقامند، شفاعت آنها مورد رضایت یا امید است». و سپس باقی آیات سوره را خواند، هنگامی که به آیه سجده رسید خود پیامبر و تمامی حضّار اعم از مسلمان و مشرک در برابر بتها سجده کردند، جز ولید که بر اثر پیری موفق به سجده نشد.

غلغله و شادی در میان مسجدیان درگیر شد و مشرکان گفتند محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خدایان ما را به نیکی یاد کرده است و حتی خبر صلح محمد با قریش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسید و صلح قریش با محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب شد که گروهی از آنها از حبشه برگردند ولی پس از بازگشت دیدند وضع دوباره دگرگون شد.

به هر حال، همینکه شب به سر رسید جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او گفت سوره (1) «غرانیق» جمع غرنوق یا

غرنیق است که به معنای یک نوع مرغ آبی یا حیوان خوشرو می آید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 268

را بخواند، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوره را خواند و همینکه به عبارت مورد بحث رسید، جبرئیل به وی گفت این عبارت را از کجا آورده ای؟ محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پشیمان شد و گفت:

من به خدا افترا زدم و چیزی را که او نگفته به او نسبت دادم.

و یا طبق نقل دیگر، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جبرئیل گفت: کسی به شکل تو بر من وارد شد و این جمله را به من القاء کرد، جبرئیل در پاسخ گفت: معاذ اللّه! که من چنین گفته باشم، در این حال اندوه شدیدی بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست داد و ترس از خدا سراسر وجودش را فرا گرفت تا اینکه این آیه بر وی نازل شد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ «1».

یعنی: «ما پیامبری را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه هر وقت پیشرفت کار خود را آرزو می کرد، شیطان با وسوسه های خود در این آرزو دخالت می نمود، اما خداوند وسوسه ها و تلقینات شیطانی را از میان بر می دارد و آیات خود را استوار می کند که او دانا و حکیم است».

با نزول این آیه، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آرام گرفت و حزن و اندوه او بر طرف شد (زیرا دید او تنها

نیست که شیطان در او دخل و تصرف نمود، انبیای پیشین نیز همه این چنین بودند ولی خدا یاور انبیا است!!!).

بررسی:
اشاره

«افسانه غرانیق» یقینا افترایی است که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسته اند مستشرقان و بدخواهان اسلام، این افسانه ساختگی را دستاویز بدگویی به اسلام قرار داده و به انتشار آن و ایجاد سر و صدا و تنقید از اسلام دست زده اند «2»، در حالی که آن یک افسانه دروغین و ساختگی است که بعضی از قصه گویان آن را ساخته و به بعضی از تابعین «3» و به یکی از اصحاب پیامبر (ابن عباس) نسبت داده اند، غافل از اینکه (1) سوره حج، آیه 52.

(2) به تاریخ الشعوب الإسلامیه، تألیف کارل بروکلمن مراجعه نمایید.

(3) «تابعین» کسانی هستند که زمان پیامبر را درک نکرده ولی دوره اصحاب پیامبر را درک کرده اند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 269

آثار کذب از آن نمایان است. لذا اگر کسی کمترین آگاهی به مبادی دینی داشته و پیامبر را بشناسد به کذب بودن این داستان یقین پیدا خواهد کرد.

دانشمندان در این رابطه داد سخن داده و به تفصیل از آن پاسخ داده اند، البته ما را در این مختصر یارای بررسی مفصل نیست و در حد این نوشتار به آن پاسخ خواهیم داد، اهل تحقیق به کتب مفصله مراجعه نمایند «1»:

اولا:

سلسله سند حدیث، به هیچیک از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصل نیست و تنها به چند تن از تابعین که زمان پیامبر را درک نکرده اند نسبت داده شد. بنا بر این، حدیث، مرسل است و به سندی که شاهد قضیه باشد مستند نیست. ابن عباس نیز که این حدیث از وی نقل شده در سال سوم پیش از هجرت

(یعنی سال دهم بعثت پیامبر) متولد شده و لذا او نیز شاهد قضیه نبوده است. بنا بر این، نقل این واقعه به کسانی که مستقیما شاهد وقوع آن باشند منتهی نمی شود و طبق قواعدی که در فن حدیث مورد قبول است. از استدلال به این قبیل احادیث خودداری می شود.

ثانیا:

غالب ائمه حدیث به دروغ بودن این خبر شهادت داده اند و طرق نقل آن را ضعیف دانسته اند. «احمد بن حسن بیهقی» از بزرگترین امامان شافعی که به دقت در بررسی و نقد مشهور است گفته است: این حدیث از جنبه نقل، غیر ثابت است و راویان آن مورد طعن قرار گرفته اند «2».

ابو بکر ابن العربی گفته است: آنچه که در این مورد، طبری نقل کرده است باطل و بدون اصل است «3».

محمد بن اسحاق بن خزیمه، در رساله ای، این حدیث ساختگی را تکذیب کرده (1) به التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 85 و فروغ ابدیّت، سبحانی، ج 1، از ص 275 و حیات محمد، حسنین هیکل و ... مراجعه نمایید.

(2) تفسیر فخر رازی، ج 23، ص 50.

(3) فتح الباری بشرح البخاری، ج 8، ص 333.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 270

و آن را از مجعولات زنادقه می داند «1».

قاضی عیاض می گوید: هیچیک از کسانی که به صحت عمل مشهورند این حدیث را نقل نکردند و هیچ فرد موثقی آن را با سند سالم و متصل روایت نکرده است، تنها مفسران و مورخان که به نشر هر مطلب عجیب و نادر است علاقه دارند به نقل این حدیث دست زده اند «2».

سید مرتضی گفته است: احادیثی که در این باب و به این

مضامین وارد شده اساسا قابل توجه نیست؛ زیرا این قبیل احادیث دارای مفاهیمی است که عقول انبیا از آنها منزه است و لذا چنین احادیثی قابل قبول واقع نمی شود و لو آنکه از نظر اهل حدیث مورد خدشه نبوده ضعیف نباشد، چگونه می توان چنین نسبتها را درباره پیامبر صحیح دانست در حالی که خدای متعال خطاب به او فرموده: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی و یا فرمود: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ ... و یا فرمود: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ «3».

علامه طباطبائی می فرماید: دلایلی قاطع مبنی بر عصمت انبیا متن این حدیث را تکذیب می کند و اگر فرض شود که سند حدیث هم صحیح است، با اصل مسلم منزه بودن پیامبران از این قبیل رذائل و با قدسیت و کرامت انبیا منافات دارد «4».

ثالثا:

این حدیث بر خلاف قرآن و مناقض با صریح آن است، بر اساس روایاتی که وارد شده اخبار را باید به قرآن عرضه داشت اگر موافق قرآن بود قابل تمسک و عمل است و گرنه باید طرد شود، این خبر چون مناقض با قرآن است قهرا تمسک به آن روا نخواهد بود.

اینک به چند آیه که مناقض با این حدیث است اشاره می کنیم: (1) تفسیر فخر رازی، ج 23، ص 50.

(2) الشفاء، تألیف قاضی عیاض، ص 117.

(3) تنزیه الأنبیا، سید مرتضی، ص 107- 109.

(4) تفسیر المیزان، ج 14، ص 435.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 271

الف- آیات سوره نجم خود بهترین شاهد بر جعلی بودن این حدیث است چرا که فرمود:

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ

إِلَّا وَحْیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی «1».

این آیات، خود شاهد صریح از جانب خداست به اینکه پیامبر گمراه نمی شود و به هوای نفس سخن نمی گوید و هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر آنکه وحی الهی است که جبرئیل به او آموخته است، پس چگونه می توان پذیرفت که شیطان جمله:

«تلک الغرانیق العلی و إنّ شفاعتهنّ لترتجی» را به او القاء کرده باشد.

اگر این حدیث صحیح باشد تکذیب صریح، شهادتی است که خداوند طی این آیات داده است و همین خود دلیل بر غلبه و پیروزی شیطان بر رحمان است. به علاوه، این حدیث مناقض با آیه: إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً «2». و آیه: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی «3» است.

ب- در آیه ای می فرماید: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ «4».

این آیه دلالت دارد بر اینکه هیچکس توانائی آن را ندارد که برای پوشاندن حقیقت، چیزی را به دروغ به خدا نسبت دهد مگر آنکه خداوند او را هلاک خواهد کرد، پس از چنین تأکیدی آیا باز می توان گفت پیامبر خود بخاطر به دست آوردن دل قبیله مشرک خود، به خدا افترا بسته و یا شیطان که صاحب حیله ضعیف است، ساخته های خود را به خدا نسبت داده و به پیامبر القاء نموده است؟ (1) سوره نجم، آیات 1- 5.

(2) سوره نساء، آیه 76.

(3) سوره مجادله، آیه 21.

(4) سوره حاقه، آیه 46.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 272

ج- خداوند در آیه دیگر فرموده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1».

به موجب این آیه قرآن از دسیسه معاندین و

تحریف محرفین از ناحیه پروردگار تضمین شده که حفظ شود، با این وصف آیا معقول است که ابلیس را در عمل آزاد بگذارد تا قرآن را در وقت نزول آن به پیامبر، این چنین دستخوش تغییر و تحول قرار دهد؟ و با وجود چنین عقیده ای آیا دیگر اعتمادی به وعده های خداوند مبنی بر حفظ قرآن و یا وعده های دیگر او از قبیل پیروزی مؤمنان باقی می ماند؟

د- خدای بزرگ در آیات متعدد سلطه و نفوذ شیطان را نسبت به مؤمنین کامل و بندگان خالص خود نفی فرموده است چنانکه فرمود:

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ «2».

و: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکِیلًا «3».

به علاوه، در آیه ای دیگر می فرماید شیطان نسبت به هیچکس سلطه ندارد بلکه کارش تنها دعوت و پیشنهاد است، این مردمند که از شیطان تبعیت می کنند نه آنکه او سلطه داشته باشد، چنانکه فرمود: ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی ... «4».

شیطان پس از طرد شدن از دستگاه الهی بخاطر عدم سجده آدم قسم یاد کرده که من فرزندان آدم را اغوا می کنم، ولی خود اعتراف کرد که نسبت به بندگان مخلص خدا راهی ندارد: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ «5».

چه کسی خالص تر از پیامبر اسلام است، شیطانی که خود معترف به عجز در نفوذ این گونه افراد است چگونه در پیامبر تصرف کرد و القائات خود را به نام وحی الهی به (1) سوره حجر، آیه 9.

(2) سوره نحل، آیه 99.

(3) سوره اسراء، آیه 65.

(4) سوره ابراهیم، آیه 22.

(5) سوره ص، آیه 82-

83.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 273

او قبولاند.

رابعا:

این داستان منافی با عصمت پیامبر است در حالی که در جای خود با دلایل متقن ثابت شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معصوم و مصون از هر لغزش و خطاست؛ چرا که اگر معصوم نباشد به سخنان وی اعتمادی نخواهد بود، آیا معقول است یک پیغمبر معصوم که سالها با بتان و مشرکان مبارزه کرده، آرزوی او این باشد که از طرف خدا در مدح بتها و خدایان مشرکان چیزی بر وی نازل شود تا موجب نزدیکی وی با آنها گردد؟ آیا چنین آرزویی کفر نیست؟ پس اگر گفته شود که پیامبر به عمد خود، این سخنان را ساخته و به خدا افترا بسته کفر است و اگر گفته شود که شیطان بر او القاء کرده است با توجه به عصمت انبیا این نیز ممتنع است «1».

به هر حال، اگر این حکایت صحت داشت، شایع می شد و مشرکین آن را دستاویز مقابله با مسلمانان در طول مدت دعوت پیامبر قرار می دادند و هیچگاه به او ایمان نمی آوردند، صرف نظر از اینکه تاریخ، این داستان ساختگی را ضبط نکرده فقط به نقل از کسانی که بعد از پیامبر به وجود آمدند حکایت کرده است، در تاریخ نقل نشده که کسی ادعا کرده باشد که خود ناظر این واقعه بوده و خود مستقیما شنیده است لذا از این نظر نیز یقین به دروغ بودن آن حاصل می شود و شاید در زمره اسرائیلیاتی باشد که به دست طعن زنندگان به اسلام در زیر سایه حکومت بنی امیه و در عهدی که ظلم و

ستم سراسر بلاد اسلامی را فرا گرفته بود، ساخته شده است و این توجیه بر دیگر توجیهات در نظر ما ترجیح دارد «2». (1) الشفاء، تألیف قاضی عیاض، ج 2، ص 118.

(2) التمهید، ج 1، ص 95.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 274

12- آغاز نزول وحی «1»
اشاره

متأسفانه روز بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همانند روز ولادت و رحلت او از نظر تاریخ چندان قطعی نیست لذا به قول مرحوم مجلسی پنج قول در این رابطه نقل شده است مانند:

1- هفدهم ماه رمضان.

2- هجدهم ماه رمضان.

3- بیست و چهارم ماه رمضان.

4- دوازدهم ماه رمضان.

5- بیست و هفتم ماه رجب که شیعیان به این روز اتفاق نظر دارند «2».

بلکه می توان گفت بعضیها (ابن برهان حلبی) در سیره خود دو قول دیگر را نیز نقل کرده اند و آن هفتم و هشتم ربیع الأول است «3».

در بین این اقوال، شیعه به تبعیت از اهل بیت اطهار علیهم السّلام معتقد است که بعثت رسول گرامی اسلام در روز بیست و هفتم رجب است و برای عبادت در شب بیست و هفتم و روزه در روز بیست و هفتم فضیلت بسیاری را نقل کرده اند «4». و از طرق اهل سنت نیز روایاتی وارد شده که در آنها تصریح شده که روز بیست و هفتم رجب روز بعثت است.

مثل اینکه بیهقی در «شعب الإیمان» از سلمان فارسی (ره) نقل کرده که او گفته (1) برای توضیح بیشتر این مسئله به کتابهای فروغ ابدیّت، ج 1، ص 191 و التمهید فی علوم القرآن، ج 1، از ص 101 و تفسیر المیزان، ج 2، از ص 13 و تفسیر صافی،

ج 1، ص 41 مقدمه نهم و تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 185 سوره بقره و ذیل سوره علق و تفسیر نمونه، ج 21، از ص 146 به بعد، و ... مراجعه نمایید.

(2) بحار، ج 18، ص 190.

(3) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 238.

(4) وسائل، ج 7، ص 329.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 275

است در ماه رجب یک روز و یک شب وجود دارد که اگر کسی در آن روز روزه بگیرد و در آن شب عبادت کند، همانند کسی است که یکصد سال روزه گرفته و یکصد سال به عبادت مشغول باشد، آن شب و روز بیست و هفتم رجب است که خداوند در آن روز محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به پیامبری مبعوث کرد «1».

از ابو هریره نیز نقل شده که روزه در روز بیست و هفتم رجب معادل شصت ماه روزه در غیر این روز است؛ زیرا این روز روزی است که جبرئیل به پیامبر فرود آمد و پیام رسالت را به او ابلاغ کرد و این اولین روز فرود آمدن جبرئیل است «2».

لکن اهل سنّت به طور عمده معتقدند که بعثت در ماه رمضان واقع شده است و عمده دلیلشان همان آیاتی است که می گویند قرآن در ماه رمضان نازل شده است پس بعثت نیز باید در ماه رمضان باشد؛ زیرا بعثت همراه با نزول وحی انجام می گیرد، البته اقوال دیگر چون بر اساس بعضی از روایات ضعیف است مورد اعتنا نیستند.

با توجه به این اختلاف در روز بعثت و اینکه باید بعثت همراه با نزول وحی باشد نسبت به آغاز

نزول وحی سؤالی مطرح است که اگر بعثت در بیست و هفتم رجب یا یکی از روزهای هفتم و هشتم ربیع الأول باشد، با نزول قرآن در ماه رمضان چگونه قابل جمع است؟

بنا بر این، چاره ای نیست مگر اینکه بگوییم بعثت آن حضرت نیز در ماه رمضان واقع شده است و گر نه چه شیعه و چه آن دسته از اهل سنت که می گویند بعثت در ماه ربیع الأول واقع شده است باید از این سؤال پاسخ دهند.

به علاوه، سؤال دیگری نیز در اینجا مطرح می شود که: با توجه به اینکه قرآن در مدت بیست یا بیست و سه سال بر پیامبر در مواقع مختلف نازل شده و به تعبیر دیگر:

نزول قرآن تدریجی بوده است، نزول قرآن در شب قدر و به صورت دفعی چه (1) منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 362.

(2) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 238.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 276

معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا آیاتی که نزول قرآن را در شب مبارک و شبی از شبهای ماه رمضان می داند منافی با آنچه که در خارج واقع شده نیست؟ زیرا یقینا قرآن در طول مدت نبوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر حسب شرایط و مقتضیات و علل و اسباب خاصی، نازل شده است.

جمع بین این آیات و واقع قضیه به چه کیفیت است؟

در مجموع از این دو سؤال جوابهای متعدد داده شده که ما ذیلا به آنها اشاره می کنیم:

پاسخ اجمالی آن این است که آغاز بعثت و آغاز نزول قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی همزمان نبوده است گرچه چند

آیه از سوره علق در زمان بعثت نازل شده است ولی این منافات ندارد که قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی بعدا در شب مبارکی یکجا بر پیامبر نازل شده باشد؛ زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از آنکه به نبوت برگزیده شده تا سه سال مأمور به تبلیغ نبوده و فقط مخفیانه و پنهانی به این کار دست زده است تا اینکه آیه:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ «1»، نازل شد و از این پس، قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی، پیاپی و به تدریج نازل گردید و کسانی که قادر بر نوشتن بودن در طول بیست سال به ثبت و ضبط آن پرداختند.

بنا بر این، آغاز نزول قرآن پس از دوره فترت و انقطاع وحی بود که در شب قدر از ماه رمضان نازل شده است و این هیچ منافاتی با بعثت در روز بیست و هفتم رجب ندارد.

اما جواب تفصیلی از آن دو سؤال به قرار ذیل است:

1- آغاز نزول قرآن در ماه رمضان و در شب قدر بوده است:

گروهی معتقدند اینکه در آیه ای از قرآن کریم آمده است که قرآن در شب مبارکی نازل شده «2» و در آیه (1) سوره حجر، آیه 94.

(2) سوره دخان، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 277

دیگر می گوید در ماه رمضان نازل شده «1» و در آیه سوم می گوید در شب قدر نازل شده است «2» با آنچه که در خارج مسلم است که قرآن در مدت نبوت رسول خدا به مناسبتهای مختلف وارد شده منافاتی ندارد؛ زیرا مقصود از نزول قرآن در شب مبارکی از ماه رمضان، نزول کل قرآن نیست بلکه منظور آغاز نزول است،

محمد بن اسحق «3»، شعبی «4»، فخر رازی «5»، زمخشری «6»، ابن شهر آشوب «7» و شیخ مفید در شرح عقاید صدوق «8» به این قول نظر دارند. و فخر رازی می گوید: روش ملتها و دولتها نیز همین است که زمان آغاز هر کاری را، تاریخ آن کار می دانند، برای اینکه نسبت به انجام آن کار، زمان آغاز آن کار بهترین زمانهاست و زمانی است که ضبط شده و معلوم و معین است.

بنا بر این، هیچ تنافی بین نزول قرآن در طول مدت نبوت و نزول آن در شب قدر نیست؛ زیرا مقصود از نزول در شب قدر آغاز نزول است نه نزول کلی قرآن.

2- عده ای دیگر معتقدند که:

منظور از نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان، این است که در هر سال، در شب قدر قسمتی از قرآن که در همان سال بدان نیاز بوده و بنا بوده بر پیامبر نازل شود، نازل می شده است و سپس جبرئیل بر حسب مورد و در موقع نیاز به موجب امر خدای متعال، آیه مربوطه را بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل می کرده است، پس مقصود از نزول قرآن در ماه رمضان، رمضان معیّنی نبوده است بلکه (1) سوره بقره، آیه 185.

(2) سوره قدر، آیه 2.

(3) مجمع البیان، ج 2، ذیل آیه 85 از سوره بقره، ص 286.

(4) الإتقان، ج 1، ص 54.

(5) تفسیر کبیر، ج 5، ص 85.

(6) کشاف، ج 1، ص 227.

(7) مناقب، ج 1، ص 150.

(8) شرح عقاید صدوق، ص 58.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 278

رمضان هر سال منظور است.

این قول مرضیّ،

فخر رازی «1»، ابن جریح و السدّی «2» و ابن عباس «3» و حلیمی و ماوردی «4» و دیگران است.

طبق این بیان نیز منافاتی بین نزول قرآن در ماه رمضان و نزول آن در مدت بیست و سه سال نیست.

3- عده ای را نیز عقیده بر این است که:

اینکه در قرآن آمده است: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ ... مقصود این نیست که قرآن در ماه رمضان نازل شده و در غیر ماه رمضان نازل نشده است، بلکه منظور این است که قرآن در شأن ماه رمضان نازل شده؛ چنانکه گفته می شود قرآن در فلان مورد نازل شده است. بنا بر این، قرآن در فضل ماه رمضان وارد شده است «5».

4- برخی را نیز عقیده بر این است که:
اشاره

منظور از نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر این نیست که کل قرآن یکجا در شب مبارک قدر بر پیامبر نازل شده تا منافی با نزول آن در مدت نبوت پیامبر باشد، بلکه منظور نزول قسمت اعظم قرآن در آن شب است و از این جهت می توان گفت قرآن در این ماه و در این شب نازل شده است، سید قطب این احتمال را داده است «6».

بررسی:
اشاره

حق این است که هیچیک از پاسخهای فوق متین و دقیق و قانع کننده و موافق با ظاهر آیات نیست؛ زیرا:

پاسخ اول

که می گوید: منظور از نزول قرآن در ماه رمضان، نزول کل قرآن نیست (1) تفسیر کبیر، ج 5، ص 58.

(2) الدر المنثور، ج 1، ص 189.

(3) مجمع البیان، ج 2، ص 276.

(4) الإتقان، ج 1، ص 54.

(5) مجمع البیان، ج 2، ص 276، الکشاف، ج 1، ص 227.، تفسیر کبیر، ج 5، ص 80.

(6) فی ظلال القرآن، ج 2، ص 79.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 279

بلکه آغاز نزول، منظور است، صحیح نیست، اولا: طبق عقیده شیعه که بعثت را در بیست و هفتم رجب می داند و بر اساس عقیده برخی از اهل سنت که در هفتم یا هشتم ربیع الأول می دانند، قهرا آغاز نزول وحی همزمان با بعثت خواهد بود که در غیر ماه رمضان است و روایات بسیاری هم داریم که پنج آیه از سوره علق در شب بعثت بر پیامبر نازل شد.

ثانیا: ظاهر آیاتی که می گویند قرآن در شب قدر، یا ماه رمضان و یا در شبی مبارک نازل شده این است که نزول قرآن کاملا در این ماه و شب واقع شده نه آنکه مثلا چند آیه در آن ماه یا شب نازل شده که آغاز نزول وحی باشد.

و پاسخ دوم

که می گوید: در هر سال در شب قدر آیات متناسب با همان سال یکجا نازل می شد، بنا بر این، قرآن در 23 شب قدر نازل شده است نیز صحیح نیست؛ زیرا این نظر نیز مخالف با ظاهر قرآن است چرا که خدای متعال فرمود: ما قرآن را نازل کرده ایم و یا اینکه قرآن در ماه رمضان نازل شده است و اگر این عقیده صحیح بود

می بایست می فرمود: ما آن را نازل می کنیم؛ یعنی به جای صیغه ماضی گذشته می بایست صیغه مضارع و حال به کار می برد.

به علاوه، چه فایده ای از نزول قرآن، قبل از آنکه بدان نیاز باشد.

و ایراد پاسخ سوم

که می گفت: قرآن در عظمت و فضیلت ماه رمضان نازل شده است نه آنکه مقصود این باشد که کل قرآن در ماه رمضان نازل شده است، این است که: بر فرض صحت چنین معنایی برای این آیات (که یقینا صحیح نیست) این توجیه تنها شامل آیه سوره بقره است؛ یعنی: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ و شامل دو آیه دیگر یعنی: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ و: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ نمی شود.

و در مورد پاسخ چهارم

می گوییم:

اولا: ظهور آیات در نزول کل قرآن است گرچه کلمه قرآن بر کل و جزء و حتی بر یک آیه نیز صادق است.

ثانیا: ما دلیلی نداریم که قسمت اعظم قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد بلکه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 280

دلیل بر خلاف آن قائم است؛ زیرا در طول سال و در تمام مدت نبوت نازل می شد.

پاسخ صحیح:

«نزول دفعی و نزول تدریجی قرآن است».

پس از آنکه پاسخهای چهار گانه فوق را برای آن دو سؤال کافی ندانستیم به پاسخ صحیح آن می پردازیم و آن بر اساس انزال و نزول یعنی نزول دفعی و تدریجی قرآن کریم است که محققین بسیاری از شیعه و سنی برای دفع اشکال و رفع تنافی، از این راه وارد شده و روایات بیشماری هم در این رابطه وجود دارد. و آن اینکه: قرآن کریم دو گونه نزول دارد و دو بار نازل شده است؛ یکبار به صورت جمعی و دفعی و بار دیگر به صورت پراکنده و آیه به آیه یا سوره به سوره در مدت دوران نبوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس آیاتی که می گوید قرآن در ماه رمضان و یا در شب مبارک و قدر نازل شده است ناظر به نزول دفعی قرآن است و آنچه که در خارج در مدت 23 سال بر پیامبر نازل شده است، نزول تدریجی آن است.

توضیح آن بدین بیان است که: با مراجعه به آیات قرآن در این رابطه به خوبی روشن می شود که قرآن یکبار به صورت جمعی نازل شده که پیامبر از کل قرآن آگاهی داشته است لذا در هنگام نزول

تدریجی قرآن پیامبر پیشاپیش جبرئیل آن را می خواند که دستور آمد چنین نکن بلکه صبر کن تا وحی ما تمام شود: لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ «1».

یعنی: «پیش از آنکه وحی درباره قرآن بر تو نازل شود نسبت به آن عجله مکن».

و یا در آیه دیگر می فرماید: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ «2».

یعنی: «زبان خود را برای عجله به قرآن حرکت مده».

و یکبار هم به صورت مفصل و جدا جدا و آیه به آیه یا سوره به سوره در طول مدت نبوت آن حضرت نازل شده است و جالب اینجاست در تمامی آیاتی که (1) سوره طه، آیه 114.

(2) سوره قیامت، آیه 16.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 281

می گوید ما قرآن را یکجا نازل کرده ایم، به «انزال» تعبیر کرده است ولی نزول قرآن به صورت مفصل به «تنزیل» تعبیر شده است که ارباب لغت می گویند: معمولا «انزال» در مواردی است که نزول، دفعی و جمعی باشد ولی «تنزیل»، در مواردی به کار می رود که تدریجا نازل شده باشد «1».

پس از روشن شدن این جهت که قرآن یکبار به صورت جمعی نازل شده است باید دید این نزول جمعی از کجا و به کجا بوده است؟

در روایات و کلمات شیعه و سنی آمده است که قرآن از ناحیه پروردگار در شب قدر به «بیت المعمور» (طبق تعبیر شیعه) و به «بیت العزّه» (طبق تعبیر اهل سنّت) نازل شده است و معمولا در روایات، گفته شده که بیت المعمور خانه ای است به محاذات خانه کعبه در آسمانها که عبادتگاه فرشتگان است و هر روز فرشته های بسیاری وارد آن می شوند

و تا قیامت از آن باز نمی گردند ولی در اینکه بیت المعمور در کدام آسمان است، روایات مختلف سخن گفته اند در بسیاری از آنها در آسمان چهارم و در بعضیها آسمان اول (آسمان دنیا) و در بعضی دیگر آسمان هفتم دانسته شد.

سؤالی که در اینجا مطرح است، نزول قرآن ابتدائا به آسمان چهارم یا هفتم و یا اول (بیت المعمور) در حالی که برای عمل نبوده و فرض این است که بنا بوده در مدت 23 سال نازل شود چه فایده ای بر آن مترتب بوده است؟

فخر رازی در پاسخ این سؤال گفته است، محتمل است که این امر برای آسانتر شدن کار بر جبرئیل بوده و یا مصلحتی برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشته که متوقع بوده از نزدیکترین جهت بر وی وحی شود «2».

دانشمندان اهل سنت پاسخهای دیگری نیز داده اند که سیوطی در اتقان، ج 1، ص (1) مفردات راغب، ماده نزل.

(2) تفسیر کبیر، ج 5، ص 85.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 282

54 تحت عنوان تنبیهات آورده است.

البته معلوم است که این جواب در نهایت سستی و بی پایگی است لذا مفسرین بزرگ شیعه به گونه دیگری پاسخ داده اند مثلا فیض کاشانی گفته است اساسا منظور از بیت المعمور (خانه آباد) قلب نازنین پیامبر است که جبرئیل، قرآن یعنی حقیقت قرآن را یکجا بر او نازل کرده و لذا پیامبر از حقیقت قرآن آگاهی داشته است «1».

شیخ ابو عبد اللّه زنجانی در این رابطه می گوید: می توان گفت که روح قرآن؛ یعنی مقصود کلی آن در شب قدر بر قلب محمد صلّی اللّه علیه و آله و

سلّم تجلی کرده: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ و سپس در طی سالها به طور پراکنده بر زبانش ظاهر شده است: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا «2».

و مرحوم علامه طباطبائی نیز همین توجیه را پذیرفته و در این رابطه بررسی دقیقی انجام داده است که خلاصه آن این است: قرآن دارای حقیقت دیگری است غیر از آنچه که ما با فهم عادی آن را درک می کنیم و آن حقیقت یکپارچه و دارای وحدتی است که قابل جدایی و تجزیه نیست و این عدم تجزیه بازگشتش به معنا و مفهومی است که واحد است که نه دارای اجزاء است و نه دارای فصول، در آن حقیقت، قرآن وجود جمعی دارد نه تفصیلی سوره به سوره و آیه به آیه، این تفصیل و جدائیها چیزی است که بعدا عارض قرآن شده و برای تسهیل در امر تعلیم و قرائت است لذا خدای متعال می فرماید: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ «3».

یعنی: «قرآن کتابی است که آیات آن با همه مضامین و مفاهیم مختلف، محکم بهم پیوسته است و مقصد و غرض واحد دارد و پس از این بهم پیوستگی، از یکدیگر جدا شده و مسائل مختلف را بیان کرده است».

بنا بر این، منظور از نازل کردن قرآن در شب قدر نازل کردن حقیقت قرآن، (1) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه نهم، ص 42.

(2) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 10.

(3) سوره هود، آیه 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 283

یکپارچه و یکباره بر قلب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، همچنانکه قرآن

مجزا و جدا جدا در فواصل و زمانهای مختلف در طی دعوت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تدریجا بر وی نازل شده است «1».

با توجه به آنچه در پاسخ فوق گفته شد، پاسخ سؤال اول نیز (که می گفت: اگر قرآن در شب قدر بر پیامبر نازل شده پس چگونه طبق روایات مشهور شیعه آغاز بعثت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در 27 رجب صورت گرفته است و یا طبق نظر بعضی از اهل سنت در ماه ربیع الأول واقع شده؟) داده شده است؛ زیرا نزول قرآن در ماه رمضان جنبه جمعی داشته، در حالی که نزول اولین آیات در 27 رجب یا در ماه ربیع الأول، مربوط به نزول تدریجی آن است و به این ترتیب مشکلی از این نظر پیش نخواهد آمد.

13- انقطاع وحی
اشاره

در رابطه با انقطاع وحی مطالبی است که باید مورد بررسی قرار گیرد، گرچه ما را در این مختصر یارای بررسی تفصیلی آن نیست لکن به نحو اختصار به آنها می پردازیم و آنها عبارتند از:

الف- انقطاع وحی در چه مدت بوده است؟

در مورد اینکه انقطاع وحی تا چه مدتی ادامه داشته بین مورخین و مفسرین اختلاف است، ابن عباس می گوید: پانزده روز گذشت و بر پیامبر وحی نازل نشد.

و بعضیها دوازده روز و بعضی دیگر نوزده روز و برخی 25 روز و عده ای چهل روز نوشته اند و در بعضی از روایات سه روز نیز آمده است.

ولی معروف از انقطاع وحی که احیانا از آن به دوران فترت نیز یاد می کنند سه سال است، لذا در روایات بسیار و کلمات بزرگان گفته شد که قرآن کریم به مدت بیست (1) المیزان، ج 2، ص 15 و 16.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 284

سال بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است؛ زیرا سه سال نبوت پیامبر مخفی بوده و حضرت اعلان نمی کرده و احدی را نیز دعوت به اسلام نکرده است تا اینکه از طرف پروردگار متعال، دستور دعوت به اقوام و عشیره اش آمده، اینک اشاره به بعضی از آن روایات:

علی بن ابراهیم قمی می گوید: چون سه سال از بعثت آن حضرت گذشت خداوند خطاب به او فرمود: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ «1».

یعقوبی در تاریخ خود می گوید: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سه سال در مکه نبوت خود را مکتوم نگاه داشت «2».

محمد بن اسحاق و ابن شهر آشوب می گویند: پس از گذشت سه سال از بعثت

محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... به وی نازل شد و خداوند او را امر کرد که آشکارا دعوت کند و همگان را از کجرویها بیم دهد «3».

امام صادق علیه السّلام در حدیثی می فرماید: «قرآن در طی بیست سال نازل شد «4».

و اینکه در بعضی از روایات آمده است که پیامبر 43 ساله بوده که قرآن بر وی نازل شده است، مقصود این نیست که آغاز بعثت در 43 سالگی بوده است بلکه ناظر بر انقطاع وحی در مدت سه سال و نزول قرآن در مدت بیست سال است.

با توجه به این روایات معلوم می شود که مدت انقطاع وحی سه سال بوده است جالب اینجاست که وقتی برای اولین بار پس از انقطاع وحی جبرئیل بر حضرت نازل شد حضرت فرمود چرا دیر کردی در حالی که سخت به تو مشتاق بودم، جبرئیل گفت: و أنا کنت أشدّ إلیک شوقا، من به تو مشتاق تر بودم ولی من بنده مأمورم (1) تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ص 353 و بحار الانوار، ج 18، ص 53 و 179.

(2) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 19.

(3) سیره ابن هشام، ج 1، ص 280 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 40.

(4) کافی، ج 2، ص 629 و تفسیر عیاشی، ج 1، ص 80 و اعتقادات صدوق، ص 101.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 285

و جز به فرمان خدا بر تو نازل نمی شوم: وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ «1».

ب- انقطاع وحی برای چه بوده است؟

در اینکه علت و فلسفه انقطاع وحی چه بوده است برای ما روشن نیست، شاید مقصود از

انقطاع وحی، استراحت پیامبر بوده است، مخصوصا در آغاز بعثت که روح و روان حضرت تا آن روز با چنین ادراک مرموزی مأنوس نبوده است و به گواه تاریخ نزول وحی همواره با فشار روحی فوق العاده ای توأم بوده است «2».

این فلسفه که انقطاع وحی برای استراحت حضرت بود، صحیح به نظر نمی رسد گرچه نزول وحی همراه با فشار روحی بود ولی از تاریخ استفاده می شود که حضرت مشتاق آمدن جبرئیل بود (چنانکه در مطلب قبلی بیان شد) و اساسا نیامدن وحی باعث ناراحتی آن حضرت و زخم زبان زدن دشمنان نسبت به آن حضرت شده بود.

بعضیها گفته اند مردم از حضرت تقاضای معجزات اقتراحی و به طبق میل خود می کردند و احیانا به او پیشنهاد می دادند که شما فلان آیه را تغییر بده و یا فلان حکم را عوض کن یا قرآنی غیر از این قرآن بیاور.

در پاسخ می فرمود: من از پیش خود اختیاری ندارم و عنان وحی در دست پروردگار است چنانکه آیه 15 سوره یونس ناظر به این مطلب است:

وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَّ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.

شاید فلسفه انقطاع وحی این بود که همه بفهمند که عنان و اختیار وحی در دست خداست و گرنه پیامبر که می خواهد وحی بیاید ولی نمی آید «3». (1) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 271 ذیل سوره و الضحی.

(2) فروغ ابدیت، ج 1، ص 206.

(3) تفسیر نمونه، ج 27، ص 100.

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 286

از بعضی از روایات استفاده می شود که جماعتی از یهود خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیدند و از داستان اسکندر ذو القرنین و اصحاب کهف و خلقت روح پرسیدند، پیامبر فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد و کلمه ان شاء اللّه را نگفت و همین سبب شد که وحی الهی مدتی از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت او باز شود و از این جهت پیامبر غمگین و محزون شد تا وقتی که سوره «و الضحی» بر او نازل شده و به او تسلی داد «1».

البته این شأن نزول هم بعید به نظر می رسد؛ زیرا ارتباط یهود با آن حضرت عمدتا در مدینه بوده و طرح این نوع سؤالات در مکه نبود، مگر آنکه این شأن نزول را بدان گونه که مرحوم ملا فتح اللّه کاشانی در تفسیر منهج الصادقین نقل کرد، بپذیریم که اهل مکه از مردم مدینه خواستند که در بین ما شخصی ظاهر شده که از حیث حسب و نسب شریف است، منتها مدعی دینی شده که بر خلاف دین آباء و اجدادی ماست و با بتهای ما میانه ندارد، شما که اهل دانش منطق هستید در شناخت او ما را کمک کنید آیا در کتب پیشینیان نامی از چنین شخصی به میان آمده یا خیر؟

آنها در پاسخ گفتند نام پیامبر امّی بسیار در کتب پیشینیان آمده و همین ایام باید ایام ظهور او باشد لکن شما او را با این سه مسئله بیازمایید، اگر هر سه را پاسخ داد و یا هیچکدام را پاسخ نداد، این آن پیامبر

نیست و اگر بعضیها را جواب داد و برخی را بی پاسخ گذاشت این همان پیامبر امّی موعود است «2».

طبق این نقل، این سؤالات در مکه از آن حضرت شده و اصل این سؤالات از دانشمندان یهود بود لکن به صورت ظاهر سران قریش این سؤالات را مطرح کرده اند، قهرا آن ایراد ما بر این نقل وارد نخواهد بود.

در بعضی از روایات علت انقطاع وحی پاکیزه نبودن امّت، معرفی شده است (1) تفسیر مجمع البیان، ج 10، ذیل سوره و الضحی.

(2) تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 270.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 287

می گویند جمعی از مسلمانان از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند که چرا وحی بر شما نازل نمی شود؟ حضرت در پاسخ فرمود:

و کیف ینزل علیّ الوحی و أنتم لا تنقون براجحکم و لا تقلمون أظفارکم.

یعنی: «چگونه وحی بر من نازل شود در حالی که شما مفاصل انگشتان خود را پاکیزه و تمیز نمی کنید و ناخنهای خود را نمی گیرید» «1».

به هر حال، اینها مطالبی بوده که در لابلای کتب به عنوان علت برای انقطاع وحی از سوی بزرگان نقل شده است و ما نیز اشاره کردیم، لکن بر اهل فن پوشیده نیست که فلسفه اصل انقطاع وحی را این امور پنداشتن راهی نیست که انسان به آن کاملا مطمئن باشد، لذا بهترین راه در این زمینه این است که سر انقطاع وحی بر ما روشن نیست گرچه ممکن است امور مذکوره نیز از جمله اسرار آن باشد، و اللّه العالم بحقائق الأمور.

ج- انقطاع وحی در چه زمانی از نبوت پیامبر صورت گرفت؟

متأسفانه تاریخ انقطاع وحی نیز کاملا برای ما روشن نیست، ولی با مراجعه

به متون تاریخ و حدیث و دقت در آنها می توان نتیجه گرفت که انقطاع وحی، پیش از دعوتهای عموم مردم و پیش از دعوت خویشاوندان خود، بوده است؛ یعنی در هنگامی بود که هنوز پیامبر اقدام به دعوت عمومی نکرده و تماسهای خصوصی نیز با افراد برقرار ننموده بود «2».

ولی مرحوم علامه مجلسی به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، تاریخ انقطاع وحی را پس از دعوت آن حضرت خویشاوندان خود را به اسلام می داند «3». بنا بر این باید گفت که این حادثه در سال چهارم بعثت اتفاق افتاده است؛ زیرا دعوت خویشاوندان (1) مجمع البیان، ج 10، ص 504 و تفسیر نمونه، ج 27، ص 95- 96.

(2) فروغ ابدیت، ج 1، ص 206.

(3) بحار، ج 18، ص 197.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 288

درست پس از سه سال از آغاز بعثت بود.

پذیرفتن نظر علامه مجلسی قدری مشکل است؛ زیرا انقطاع وحی در زمانی که خداوند پیامبرش را مأمور به دعوت خویشان و غیر خویشان نموده و فرمود:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... معقول نیست؛ زیرا این به معنای رها و مهمل گذاشتن پیامبر است مگر آنکه بپذیریم که انقطاع وحی در مدت سه روز بوده است و گرنه چهل روز و یا سه سال در دورانی که حضرت هر روزه محتاج به وحی است کار مشکل و بر خلاف حکمت پروردگار و عنایتی است که خداوند نسبت به آن حضرت داشت می باشد، اما اگر بگوییم در اوایل بعثت بوده و در آن سه سال اساسا پیامبر مأمور به تبلیغ نبوده پذیرفتنش مشکل نیست و بر خلاف لطف الهی نیز نخواهد بود.

د- در انقطاع وحی چه کسی بر پیامبر زبان به طعن گشود؟

آنچه از تاریخ صحیح به دست می آید این است که پس از انقطاع وحی، مشرکین و مخالفین آن حضرت، نسبت به حضرت، زبان طعن گشوده و می گفتند خدای تو، تو را رها کرده و دشمن تو شده است، لکن برخی در اینجا زمزمه دیگری را ساز کرده اند که با مسلمات تاریخ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و زندگی همسر ارجمند او سازگار نیست و آن اینکه: هنگامی که دنباله وحی قطع گردید اضطراب و شک و تردید آغاز بعثت داشت تجدید می شد در اینجا خدیجه نیز مانند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مضطرب گشته و به او گفت: گمان می کنم خدا از تو قطع رابطه کرده و با تو دشمن شده است لذا تو را رها کرده است، در اینجا بود که پیامبر متوجه غار حراء شده و در این اثناء وحی از طرف پروردگار آمد که پیامبر را مورد خطاب قرار داد: وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی ....

یعنی: «قسم به هنگام ظهور و سوگند به شب هنگامی که تاریکی سراسر آن را

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 289

فرا می گیرد، خدایت تو را ترک نکرده و دشمن نگرفته است ...» «1».

طبق این نقل، آیات فوق بر رد این سخن خدیجه و برای رفع حزن و اندوه و شک و تردید پیامبر و همسر ارجمندش نازل شده است.

در حالی که نه پیامبر حالت اضطرابی داشته و نه حضرت خدیجه چنین سخنی گفته است، خدیجه ای که در آغاز وحی کوشش می کرد که اضطراب شوهرش را از بین ببرد، چگونه در این

داستان، عامل اضطراب شوهرش می گردد. به علاوه اضطراب در پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معقول نیست زیرا او واجد مقام عصمت است و تا شخصی از نظر روحی و ملکات نفسانی آماده پذیرش وحی و تبعات آن نگردد، اساسا به مقام نبوت راه پیدا نمی کند.

آیات سوره «ضحی» بویژه جمله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی تنها حاکی از این جهت است که گوینده ای این سخن را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته است اما گویند آن چه کسی بوده است، معلوم نیست و بعضی از مفسران می گویند: گویند این سخن برخی از مشرکان بوده اند و مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل می کند که گوینده این سخن:

ام جمیل، زن ابو لهب بود که خطاب به پیامبر چنین گفت: «یا محمّد! ما أری شیطانک إلّا قد ترکک» «2».

یعنی: «ای محمد! نمی بینم شیطان تو را مگر اینکه تو را رها کرده است»، و خدا در پاسخ این سخن، سوره «ضحی» را بر پیامبر نازل کرده است.

بنا بر این، متهم کردن حضرت خدیجه به گفتن این سخن افترایی بیش نیست و با مقام والا و ارجمند آن زن بزرگ و اول مسلم در جهان اسلام سازگاری ندارد. (1) تاریخ طبری، ج 2، ص 48 و 52.

(2) مجمع البیان، ج 10، ص 504.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 290

سؤالات:

1- «وحی» در لغت به چه معناست؟ توضیح دهید.

2- معانی «وحی» را در قرآن و سنّت با توجه به آیات مربوطه، توضیح دهید.

3- «وحی» را از دیدگاه فلاسفه قدیم و روش آنها را در تفسیر وحی توضیح داده و نقد کنید.

4-

«وحی» را از دیدگاه فلاسفه جدید توضیح داده و ایرادات این نظر را بیان کنید.

5- «وحی» را از دیدگاه دانشمندان مادی بیان کرده و ایراد آن را با توضیح کامل بنویسید.

6- آیا وحی زاییده نبوغ نوابغ است؟ اگر هست چرا؟ و اگر نیست چرا؟ توضیح دهید.

7- حقیقت وحی چیست؟ از دیدگاه اسلام آن را کاملا توضیح دهید.

8- آیا ممکن است انسان خاکی با عالم آله ارتباط برقرار کند؟ و آیا وحی ممکن است؟ توضیح دهید.

9- کیفیت وحی بر پیامبران و اقسام آن را بیان کرده و چگونگی نزول وحی بر پیامبر اسلام را توضیح دهید.

10- پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کجا و چگونه یقین می کند که وحی از سوی خداست؟

و القائات شیطانی نیست؟ بیان کنید.

11- آیا پیامبر اسلام پس از نزول وحی و مبعوث شدن به نبوت و رسالت، در این مسئله تردید داشت؟ پاسخ آن را بیان کنید.

12- «افسانه غرانیق» را توضیح داده و پاسخ آن را با توضیح کامل بنویسید.

13- آغاز نزول وحی از چه زمان بوده و بعثت در چه وقتی حاصل شده است؟

اقوال را با دلایل آن بیان کنید.

14- نزول دفعی و تدریجی قرآن را با استدلال به آیات مربوطه، توضیح دهید.

15- انقطاع وحی را با مباحث مربوطه به آن کاملا توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 291

درس یازدهم تاریخ قرآن

اشاره

هر چند بررسی مباحث علوم قرآنی کلّا از یک جهت به تاریخ قرآن مرتبط است و می توان اغلب مباحث این کتاب را بررسی تاریخ قرآن نامید، ولی مقصود ما از این درس تحت عنوان «تاریخ قرآن»، سیری در سرگذشت قرآن و بخشی از علوم مربوط به

آن است. و معلوم است که این کار در حد گسترده و مفصل، هیچگاه در یک درس نمی گنجد و هدف ما تنها بررسی اجمالی آن مسائل است که یکی پس از دیگر تحت عناوین خاص به خود، بررسی می شوند و آنها عبارتند از:

1- نزول قرآن.

2- ترتیب نزول آیات و سور قرآن.

3- نظم کلمات قرآن.

4- اسامی قرآن.

5- اوصاف قرآن.

6- آیات قرآن.

7- سور قرآن.

8- حروف مقطعه قرآن.

9- زبان و لغت قرآن.

10- نگارش قرآن.

11- کاتبان قرآن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 292

12- جمع آوری قرآن.

13- حافظان قرآن.

14- قرائت قرآن.

15- نقطه گذاری و شکل دادن به قرآن.

16- سیر تکامل در خط قرآن.

17- نخستین چاپ قرآن.

1- نزول قرآن

«قرآن»، کلام الهی است که برای هدایت بشر و به عنوان معجزه ابدی رسول گرامی اسلام ص در مدت 23 سال بر آن حضرت توسط امین وحی، جبرئیل علیه السّلام نازل شده است. آنچه از آیات قرآن و روایات مربوطه استفاده می شود این است که نزول قرآن به دو نحو بوده است: یک بار به صورت دفعی و جمعی و یکجا، از عرش آله به بیت المعمور (طبق تعبیر شیعه) یا بیت العزّه (طبق تعبیر اهل سنت)، و مرتبه دوم، نزول تدریجی و در طول مدت 23 سال.

در قرآن، هم، تعبیر تنزیل وارد شده است و هم تعبیر انزال، انزال مثل:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ «1» یا: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ «2» و امثال اینها که ناظر به نزول دفعی قرآن است.

و تنزیل مانند: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا «3» که ناظر به نزول تدریجی است.

ضمنا، هماهنگ نبودن تاریخ بعثت پیامبر ص در شب 27

رجب با نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان، با توجه به نزول دفعی و تدریجی قرآن، قابل حل است، آنچه (1) سوره دخان، آیه 3.

(2) سوره قدر، آیه 1.

(3) سوره اسراء، آیه 106.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 293

در شب قدر از ماه رمضان نازل شده، مقصود نزول کل قرآن در بیت المعمور است که بسیاری از بزرگان ما گفته اند مقصود، قلب نازنین حضرت محمد ص است که خانه آباد است.

برای توضیح و آگاهی بیشتر این بحث، به درس دهم، مطلب دوازدهم (آغاز نزول وحی) مراجعه کنید.

2- ترتیب نزول آیات و سور قرآن

اشاره

سور و آیات قرآن بدین ترتیب که در مصحف شریف قرار گرفته نازل نشده است، به این معنا که اول، سوره حمد و سپس سوره های بقره و آل عمران و نساء و ...

نازل شده باشند و همچنین آیات به ترتیب مضبوط در قرآن؛ زیرا:

علاوه بر شهادت تاریخ قطعی، مضامین خود آیات نیز نشان می دهد که برخی از سور و آیات قرآن با مضامینی که مناسب با اوایل زمان بعثت است مانند سوره علق و نون و القلم، در اواخر قرآن مجید ثبت شده و سوره ها و آیات بسیاری که مضامین آنها با پس از هجرت و اواخر عهد رسول اکرم ص سازگار است مانند سوره های بقره، آل عمران، نساء، انفال و توبه، در اوایل قرآن گذاشته شده است.

بدیهی است که به موجب این مضمونهای مختلف، سور و آیات قرآنی از جهت نزول، ارتباط کامل با حوادث و وقایع و نیازمندیهای گوناگون دارد که در خلال مدت دعوت پیغمبر اکرم ص تحقق یافته و به وقوع پیوسته است؛ مثلا سور و آیاتی که

تنها مشتمل بر دعوت مشرکین و مبارزه با بت پرستی است، با روزگار پیش از هجرت که پیامبر ص در مکه گرفتار دعوت بت پرستان بود، مناسب است و آیات قتال و آیات احکام که به دنبال حوادث و نیازمندیهایی «1» که پس از هجرت و انعقاد جامعه اسلامی (1) به کتابهای قرآن در اسلام علّامه طباطبائی و التمهید، ج 1 ص 275- 282 آیت اللّه معرفت و شناخت قرآن علی کمالی مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 294

در شهر یثرب (مدینه) و پیشرفت روز افزون اسلام پیدا شده، نازل گردیده است.

بنا بر این، سور و آیات قرآنی به حسب اختلافاتی که در محل نزول و زمان نزول و اسباب و شرایطی که زمینه نزول را فراهم آورده به چند قسمت قابل تقسیمند:

الف- برخی از سور و آیات «مکی» هستند و برخی دیگر «مدنی». معمولا آنچه از قرآن قبل از هجرت پیامبر ص به مدینه نازل شده، مکی شمرده می شود. بیشتر سوره های قرآن بویژه سوره های کوچک از این قبیل است. و آنچه بعد از هجرت نازل شده، مدنی خوانده می شود گرچه در خارج مدینه و یا حتی در مکه نازل شده باشد.

ب- برخی از سور و آیات در سفر و برخی دیگر در حضر نازل شده اند.

و همچنین سور و آیات برخی در شب و برخی در روز نازل شده اند. و باز قسمتی از آیات در زمان صلح و بخشی هم در زمان جنگ نازل شده و نیز برخی در آسمان و برخی در زمین و یا بخشی در خلوت و قسمتی در میان مردم نازل شده است. البته اگر انسان شأن نزول

اینها را بداند قهرا در فهم آیات مؤثر خواهد بود، ولی متأسفانه، روایات بی شماری که در اسباب نزول از طرف اهل سنت وارد و نقل شده است اغلب قابل اعتماد نبوده و یا ارتباطی با آیه ندارد و یا متعارضند «1». و روایاتی هم که از طرق شیعه نقل شده اولا: بیش از چند صد حدیث نیست و ثانیا: اغلب مسند و صحیح نیستند بلکه بعضیها ضعیف می باشند.

ج- برخی از سوره ها مکرر نازل شده است چنانکه گفته می شود که سوره حمد دو مرتبه نازل شده، یک مرتبه در مکه و مرتبه دوم در مدینه. و همچنین برخی از آیات مکررا نازل شده، چنانکه آیه: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ در سوره «الرّحمن» سی مرتبه تکرار شده است و دو آیه: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ- وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ، در سوره شعراء هشت مرتبه تکرار شده است. (1) به قرآن در اسلام، علامه طباطبائی (ره) ص 172 به بعد مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 295

و گاهی یک آیه در بیشتر از یک سوره واقع شده است مانند آیه: وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ در شش سوره مختلف واقع شده است.

و گاهی جمله ای معین در جایی آیه کامل و در جای دیگر جزء آیه است مانند:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ که در اول سوره آل عمران، یک آیه کامل است ولی در سوره بقره، جزء آیة الکرسی است. البته غالب آیات و سور، یک مرتبه نازل گردیده و از یک محل نیز تعدی نمی کنند.

در هر حال، این گونه اختلافات در میان آیات

قرآنی معمول اقتضائات مختلف مقام بیان می باشد که در جایی تکرار یک جمله را ایجاب می کند و آن را تکیه گاه کلام قرار می دهد و گاهی نه «1».

و همچنین اختلاف در سور و آیات از جهت ایجاز و اطناب و درازی و کوتاهی و امثال اینها بر اساس مقتضیات زمان و بیان مطالب بوده است.

تبصره:

مطالبی که تا کنون در رابطه با ترتیب سور و آیات قرآن گفته شد نظر جمیع دانشمندان و محققین نیست؛ زیرا بعضیها معتقدند که سور و آیات قرآن به همان ترتیبی که فعلا موجود است نازل شده بود؛ زیرا اگر عثمان در هنگام جمع قرآن بر خلاف ترتیب اصلی آن، سور و آیات را جمع می کرد یقینا مورد اعتراض قرار می گرفت «2» و همچنین آیات قرآن به ترتیب نزول آن جمع آوری شده است.

ولی ترتیب سور را نمی توان پذیرفت؛ زیرا چنانکه در صفحات قبل گفته شد سور مدنی که یقینا پس از هجرت نازل شده است در اول قرآن و سوره های مکی در آخر قرآن قرار دارند و چون جمع و ترتیب سور بر خلاف ترتیب نزول آن اشکال و ایرادی را به بار نمی آورد لذا مردم هم اعتراضی نکردند، بنا بر این، ترتیب سور به اجتهاد و رأی صحابه بود نه توقیفی «3». (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائی (ره) ص 167- 170.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع هجدهم، ص 82- 83.

(3) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع هجدهم، ص 82 و ص 83.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 296

اما نسبت به ترتیب آیات ممکن است گفته شود که آیات در ضمن هر سوره به همان

ترتیبی که الان موجود است در زمان پیامبر ص جمع شده بود و در این رابطه دلایلی در کار است که می گویند: هر آیه ای که نازل می شد جبرئیل جای آن آیه را هم که در کدام سوره قرار گیرد، به پیامبر معرفی می کرد و حضرت دستور می داد که این آیه را در فلان سوره قرار دهید، گرچه از لحاظ مکی و مدنی بودن ممکن است در آیات قرآن تقدیم و تأخیری باشد ولی ترتیب آیات هر سوره توقیفی بوده و به دستور خود پیامبر و معرفی جبرئیل انجام گرفته است، لذا گفته شد که اجماع امت بر آن است که ترتیب آیات به همین وضعی که در مصحف موجود است توقیفی است و مجالی برای رأی و اجتهاد در آن نیست.

هنگامی که جبرئیل بر پیامبر نازل می شد و آیاتی می آورد، جای آن را هم معین می نمود و پیامبر ص بر صحابه می خواند و به «کتّاب وحی» دستور می داد که آن را در جای معین از سوره معین قرار دهند و پس از آن بارها با همان نظم و ترتیبی که مضبوط شده بود، چه در نماز و چه در خطبه ها و مواعظ و موارد دیگر، آن را می خواند.

به علاوه، پیامبر هر ساله قرآن را بر جبرئیل عرضه می کرد و جبرئیل سالی یک بار آن را باز خوان می نمود تا سال وفات پیامبر ص که قرآن دو بار به او عرضه شد و او آن را دو بار بازخوانی کرد که اصطلاحا آن را «عرضه اخیر» نامیدند. صحابه نیز به همان ترتیب آن را فرا گرفتند، هم نوشتند و هم به حافظه سپردند و هم به

دیگران آموختند و هیچ کس در آن نمی توانست تصرف نماید. و جمع زمان ابا بکر تنها نقل قرآن از لوحه ها و صفحه های متفرق بود که آن را متوالیا به همان ترتیبی که از پیامبر ص فرا گرفته بودند در مصحف واحد و آن را در بین الدفتین فراهم آوردند، در حقیقت اوراق همان اوراق و ترتیب و نظم، همان نظم و ترتیب زمان پیامبر ص بود. گویی جمع زمان ابا بکر، چون شیرازه بندی اوراق بود برای حفظ آنها از پراکندگی و نابودی و همین امر مهم را امیر المؤمنین علیه السّلام به امر پیامبر ص انجام داده بوده که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 297

روی جهاتی قرآن علی را نپذیرفتند «1».

در رابطه با توقیفی بودن ترتیب آیات، روایاتی نیز وارد شده است که ذیلا به برخی از آنها اشاره می شود «2»:

1- ابی العاص می گوید: نزد پیغمبر ص نشسته بودم، آن حضرت به بالا و پایین نظر کرد، آنگاه فرمود: جبرئیل بر من نازل شده و به من فرمان داد که این آیه را در موضع معین از سوره نحل قرار دهم و آیه این است: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی «3».

2- مسلم از عمر روایت می کند که گفت: چیزی را از پیامبرش بیش از آنچه که درباره فرو ماندگان پرسیدم، نپرسیده ام تا جایی که با انگشتش به سینه من زد و فرمود:

آیه صیف که در آخر سوره نساء است تو را کفایت می کند.

می بینیم که پیامبر او را به جای مخصوص آیه راهنمایی کرده است و آن آیه 176 سوره نساء است: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی

الْکَلالَةِ ....

3- سیوطی در اتقان می گوید: ثابت شده که پیامبر اکرم ص سوره های متعددی را به ترتیب آیات آنها، در نماز یا در خطبه جمعه با حضور صحابیان می خوانده است و همین مطلب دلیل صریحی است بر اینکه ترتیب آیات توقیفی و به دستور پیامبر ص بوده است و هرگز صحابه بر خلاف آن، آیات را جمع نکردند.

زرکشی در برهان و جعفر بن زبیر و جمعی دیگر درباره توقیفی بودن ترتیب آیات ادعای اجماع کرده اند.

3- نظم کلمات قرآن

اشاره

تردیدی نیست که عامل نظم کلمات قرآن و ساخت جملات و عبارات بدیع آن، (1) شناخت قرآن علی کمالی دزفولی، ص 99، و اتقان، سیوطی، نوع هجدهم، ج 1، ص 83.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع هجدهم، ص 80 را ملاحظه کنید.

(3) سوره نحل، آیه 90.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 298

وحی اعجاز آمیز آسمانی است که هیچ بشری در آن دست نداشته است؛ چنانکه در این نظم، در گذشت زمان، هیچ تغییر و تحریفی رخ نداده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1».

اساسا سر این اعجاز دائمی که همواره قرآن بدان تحدی کرده و مدعیان را به مبارزه طلبیده، در همین امر نهفته است و گرنه ماده اصلی و حروفی که از آنها این آیات قرآن تشکیل یافته همان 28 حرف از الف تا یاء است که شب و روز مورد استعمال همه عرب زبانان است، پس چرا در کلمات آنها تحدی نیست؟ معلوم است که اساس تحدی در همان نظم و چینش حروف و کلمات قرآن است.

اینکه گفته ایم عامل نظم، وحی آسمانی است و احدی از بشر حتی رسول خدا در

آن دستی نداشته است، توضیح این مدعا این است که:

اولا:

انتساب جمله و عبارتی به شخص معینی به این معناست که او کلماتی را که در این عبارت به کار رفته، به رشته نظم کشیده و با اسلوب خاص خود در قالب جمله و عبارت ریخته است. و اگر کسی مفردات یک جمله را انتخاب کند و دیگری آن را منظم نموده و با اسلوبی خاص، جمله ای بسازد، چنین جمله ای از آن شخص اخیر است نه منسوب به شخص اول و این چنین است قرآن که کلام خدای عزیز است. و لا محاله «وحی» تنها عامل تنظیم کلمات و ایجاد جمله ها و عبارات بدیع آن است و گرنه مفردات جمله فی حد نفسه و بدون در نظر گرفتن ترکیب و تألیف آنها همان حروف و کلمات رایج است و اعجاز تنها در تنظیم آنهاست که از ناحیه وحی آسمانی است.

ثانیا:

قسمت عمده اعجاز قرآن، در وراء این نظم بدیع و نو و در اسلوب و تعبیرات پر شکوه آن، در هماهنگیهای گوش نواز و پر احساس، نهفته است و قرآن خود همه فصیحان و سخنوران عرب را دعوت کرده است که مانند آن را به وجود (1) سوره حجر، آیه 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 299

آورند ولی از این کار ناتوانند و لو آنکه همه دست به دست یکدیگر دهند: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1».

ثالثا:

اتفاق کلمه امت اسلامی در تمامی ادوار تاریخ بر این است که نظم موجود و اسلوبی که در ساخت جمله و ترکیب آیات قرآن به کار رفته است، تنها از ناحیه وحی آسمانی است و تمام فرق اسلامی با همه اختلافاتی که دارند در این موضوع متفقند، لذا هیچیک از علمای ادب و بیان، تردید نکردند که اگر آیه ای از قرآن با قواعد دستوری علم ادب، مخالف بود، آیه قرآن را بر قاعده دستوری حاکم بدانند و قاعده را متناسب با ترکیب آیه تأویل کنند، نه آنکه قاعده را بر آیه حاکم نمایند و آیه را طبق قاعده بخوانند؛ زیرا می دانند نظم موجود در آیه مبتنی بر وحی الهی است که خطا و اشتباه را در آن راهی نیست و اگر خطا هست در فهم و استنباط از قواعد دستوری است.

بنا بر این، نظم کلمات قرآن و ساخت جملات و عبارات بدیع آن از ناحیه پروردگار است و دست هیچ بشری حتی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و

سلّم در آن دخالت ندارد.

4- اسامی قرآن «2»

قرآن کریم با نامهای مختلف در آیات قرآنی نامیده شده است که ذیلا به آنها اشاره می شود:

الف- «قرآن»، در 72 مورد به نام «قرآن» خوانده شده است.

ب- «کتاب»، در 75 مورد به نام کتاب، یاد شده است.

ج- «فرقان»، در سه مورد به نام فرقان، یاد شده است. (1) سوره اسراء، آیه 88.

(2) برهان، زرکشی، ج 1، ص 343 نوع پانزدهم، گرچه ایشان همه اوصاف قرآن را اسم قرآن به حساب آورده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 300

د- «تنزیل»، در شش مورد به نام تنزیل یاد شده است.

ه- «وحی»، در دو مورد کلمه وحی بر قرآن اطلاق شده است.

و- «کلام اللّه»، در یک مورد، بر قرآن کلام اللّه اطلاق شده است.

ز- «ذکر»، در چند مورد.

اینها اسامی و نامهای قرآنند که این معجزه الهی و وسیله هدایت بشر به این نامها خوانده می شود، البته اطلاق کلماتی که جنبه وصفی دارند بسیارند که در مطلب بعدی به آنها اشاره می شود.

5- اوصاف قرآن

اوصافی که برای این کلام الهی در خود قرآن و نهج البلاغه و روایات معصومین علیهم السّلام ذکر شده بسیار است که ما را یارای بررسی همه آنها در این مختصر نیست، قسمتی از این صفات در درس هشتم (اهداف قرآن) در ضمن دسته بندی آنها به هفت دسته بررسی شده است، و در اینجا تنها به ذکر بعضی از آن اوصاف بدون هیچ توضیحی اکتفا می کنیم و آنها عبارتند از:

«احسن الحدیث، برهان، بشری، بشیر، نذیر، بصائر، بلاغ، تذکره، بیان، تبیان، بینات، مبینات، بینه، مبین، مفصل، تفصیل، فصل، ذکر، ذکری، ذی الذّکر، شفاء، رحمة، موعظة، نور، هدی، هادی، عذر، نذر، حجة بالغه، صدق،

صراط مستقیم، عروة الوثقی، علیّ، غیر ذی عوج، مهیمن، نبأ عظیم، مجید، کریم، مرفوعة، مکرّمة، مطهّرة، عزیز، قصص، مبارک، قیّم، قوه، مثانی، روح، عربی، صحف، علم، حق، عدل، و امر و ... «1»». و دهها از این صفات از خود قرآن و کلمات معصومین علیهم السّلام استفاده می شود هر یک از این صفات، عنوان مبشری هستند که به گوشه ای از اهداف (1) به کتاب پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 26 و شناخت قرآن، کمالی، ص 47 و برهان، زرکشی، ج 1 نوع 15، ص 343 مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 301

و رسالت قرآن اشاره دارند که باید تدبّر در آنها، حقایق را فهمید.

6- آیات قرآن

اشاره

در رابطه با آیات قرآن، مباحثی قابل طرح و بررسی است که به نحو اختصار ذیلا به آنها اشاره می شود:

الف- معنای لغوی آیه

برای آیه چند معنا گفته شده که عبارتند از:

یک- «معجزه»؛ مانند: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ «1»، یعنی معجزه واضحه و روشن.

دو- «علامت»؛ مانند: إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ «2»، علامت و نشانه سلطنت طالوت آوردن تابوت است.

سه- «عبرت»؛ مانند: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً «3».

چهار- «امر عجیب»؛ مانند: وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْناهُما إِلی رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ «4».

پنج- «جماعت»؛ مانند: خرج القوم بایتهم أی بجماعتهم «5».

شش- «برهان»؛ مانند: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «6». (1) سوره بقره، آیه 211.

(2) سوره بقره، آیه 248.

(3) سوره نحل، آیه 11.

(4) سوره مؤمنون، آیه 50.

(5) النهایة فی غریب القرآن، ماده آیه و روض الجنان، ج 1، ص 10.

(6) سوره روم، آیه 22.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 302

ب- معنای اصطلاحی آیه

«آیه»، در اصطلاح، قسمتی از کلام اللّه است که دارای آغاز و انجامی معین است و در جای معینی از سور قرآن مندرج است. مناسبت بین معنای لغوی و اصطلاحی، روشن است؛ زیرا آیه هم معجزه است و هم علامت، هم عبرت است و هم عجیب (از حیث محتوا و اعجاز)، هم جمع و مؤلف است و هم برهان و دلیل «1». بنا بر این، همه معانی لغوی آیه، در آیه اصطلاحی جمع است.

شناخت آیه تنها از راه تعیین «شارع» میسر است و به اصطلاح توقیفی است و قیاس و رأی را در آن راهی نیست، بنا بر این، هیچکس نمی تواند راجع به حد و مرز آیه های قرآن مطابق ذوق و سلیقه شخصی خود اظهار نظر کند. پیامبر اسلام حدود آیات

را مشخص فرموده همانطور که حدود سوره ها را تعیین نموده است، لذا باید گفت: آیه عبارت است از بخشی از حروف و کلمات و با جمله هایی که از طریق نقل و روایت، حدود آنها مشخص شده است. با وجود توقیفی بودن معرفت آیات، باز در میان علما و دانشمندان در مورد برخی از کلماتی که در قرآن به کار رفته و همچنین در مورد بسیاری از آیات، اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا به تعبیر ابن عربی تعداد و شمار آیات و سور قرآن از مسائل مشکل و معضل قرآن است؛ چون در قرآن انواع و اقسام آیات دیده می شود که برخی طویل و بلند و برخی دیگر قصیر و کوتاه و دسته ای از آیات کاملا از آیات قبلی خود جدا است و پاره ای از آیات به سرانجام مطلب خود می رسد و قسمتی از آیات در اثناء مطلب قطع می گردد و از نظر محتوا به آیات بعدی مربوط می شود «2».

ابو عمر ودانی می نویسد: من در قرآن کلمه ای جز «مدهامّتان» کلمه دیگری را (1) شناخت قرآن، دزفولی، ص 98، و اتقان، سیوطی، ج 1، باب 19، ص 88.

(2) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 64.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 303

نمی شناسم که بتوان آن را به صورت یک آیه تلقی کرد. ولی دیگران می نویسند: در قرآن کلماتی غیر از «مدهامتان» هم دیده می شود که می توان آنها را به عنوان آیه ای از قرآن شمرد مانند: «و النجم»، «و الضحی»، «و العصر» و همچنین کلمات و حروف مقطعه قرآن یا فواتح سور، طبق رأی کسانی که آنها را به صورت یک آیه فرض کرده اند.

حل این مشکل را

زمخشری این گونه ارائه می دهد: شناخت آیات قرآن توقیفی است نه اجتهادی؛ زیرا قیاس و استنباط را در آن مجالی نیست لذا علما «الم» را در هر جای قرآن و «المص» را آیه ای از قرآن می دانند، لکن «المر» و «الر» را به عنوان یک آیه نمی شناسند در حالی که «حم» در تمام سور و «طه» و «یس» را آیه ای از قرآن شمرده اند ولی می گویند: «طس» به عنوان یکی از آیات منظور نمی شود.

منظور زمخشری از این سخن این است که مطلب فوق برای ما نقل شده و اساسا اختلافات ناشی از اختلاف روایات است نه آنکه اجتهاد کسی دخالت داشته باشد؛ چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به هنگام تلاوت قرآن در رأس برخی از آیات توقف می کرد تا مردم را به حدّ مرز آنها آگاه سازد و پس از آنکه مردم این آگاهی را از رهگذر وقف در مورد برخی از آیات کسب می کردند، اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همان آیه را بخاطر ارتباط با آیه بعدی، به آیه بعد وصل می کرد، برای بعضیها این تصور پیدا می شد که توقف در مورد بعضی از آیات نشانه حد و مرز آن نسبت به ما بعد نیست، لذا در شمار و تعداد آیات قرآن اختلاف پدید آمد «1».

ج- تعداد آیات قرآن
اشاره

درباره شمار آیات قرآن، نظرهای مختلفی دیده می شود و علت اختلاف هم (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 66. اتقان سیوطی، ج 1، باب 19، ص 88 را نیز در این رابطه ملاحظه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 304

(چنانکه قبلا اشاره شد) این بود که رسول

خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به منظور آگاه ساختن مردم به تمام شدن آیه ای، در رأس آیات وقف می کرد و سپس همان آیه را به آیه بعدی وصل می فرمود، این توهم در مردم پدید آمد که این وصل، علامت انقطاع و تمام شدن آیات نیست، لذا اختلاف روایات در زمینه تعداد آیات باعث اختلاف نظر در شمار آنها گشت و هر فرقه و گروهی بر حسب روایاتی که از نظر آنها بر روایات دیگر، رجحان داشت، عدد خاصی را ذکر کرده اند و بالأخره همین اختلاف روایات، منشأ به وجود آمدن مکتبهای مختلف در شمار آیات قرآن گردید که این مکتبها به یک یا چند تن مربوط می شود و ما به اختصار راجع به این مکاتب، اطلاعاتی در اختیار خوانندگان عزیز قرار می دهیم «1»:

اول- «عدد اهل کوفه یا عدد کوفی»:

این عدد منسوب به حمزة بن حبیب زیّات و ابی الحسن کسائی و خلف بن هشام است، حمزه می گفت: عدد مذکور را ابن ابی لیلی از ابو عبد الرحمن سلمی و او از علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل کرده است.

دوم- «عدد مدنی»:

از اهل مدینه دو گونه عدد درباره آیات قرآنی نقل شده است که عدد اول منسوب به ابو جعفر یزید بن قعقاع و شیبة بن نصاح است که این دو را «مدنی اول» می گویند. و عدد دوم، منسوب به اسماعیل بن جعفر بن ابی کثیر انصاری است که به «مدنی اخیر» نامیده می شود.

سوم- «عدد مکی»:

درباره آن، مرحوم طبرسی در جلد اول مجمع البیان، صفحه 11 معتقد است که منسوب به مجاهد بن جبر مکی و اسماعیل مکی است، ولی برخی معتقدند که این عدد منسوب به کسی نیست بلکه در مصاحف اهل مکه، در رأس هر آیه سه نقطه وجود داشت که علامت مشخصه اهل مکه بود، ولی سیوطی درباره عدد اهل مکه می گوید: این عدد از عبد اللّه بن کثیر، از مجاهد از ابن عباس از ابیّ بن کعب روایت شده است. (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 19، ص 89 و مجمع البیان، طبرسی، ص 11 را ببینید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 305

چهارم- «عدد بصری»:

مدار این عدد، عاصم بن ابی صباح، یا ابی عجاج جحدری، و ابو ایوب بن متوکل است که این دو جز درباره یک آیه: «فالحقّ و الحقّ أقول» با هم در عدد آیات اختلافی نداشتند، جحدری آن را آیه ای کامل شمرده در حالی که ایوب، آن را آیه ای مستقل نمی دانست.

پنجم- «عدد شامی»:

این عدد منسوب به عبد اللّه بن عامر یحصبی است، سیوطی می نویسد: این عدد را هارون بن موسی اخفش و دیگران از عبد اللّه بن ذکوان و احمد بن یزید حلوانی، و عده ای دیگر، از هشام ابن عمار روایت کرده اند.

ابن ذکوان و هشام، از ایوب بن تمیم زماری و او از یحیی بن حارث زماری نقل کرده است. و یحیی می گوید: این عدد که ما آن را عدد اهل شام می نامیم، عددی است که اساتید حدیث از صحابه نقل کرده اند و عبد اللّه بن عامر یحصبی و دیگران آن را از ابی الدرداء روایت نموده اند.

طبرسی در مجمع البیان می گوید: صحیحترین اعداد آیات قرآن که از لحاظ اسناد از دیگر روایات عالیتر است، عدد کوفی است؛ زیرا این عدد از امیر المؤمنین علی علیه السّلام مأخوذ است و روایتی که از رسول خدا نقل شده است آن را تأیید می کند و آن حدیث این است که از علی علیه السّلام نقل شده که رسول خدا فرمود: مجموع آیات قرآن «6236» آیه است، بنا بر این، عدد کوفی نسبت به سایر روایات و اعداد دیگر، به صواب نزدیکتر است «1».

به قول ابو عمر و عثمان دانی، در اینکه شمار آیات قرآن کمتر از «6200» آیه نیست، تمام محققان و محدثان اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در

بیش از «6200» می باشد که برخی بر این عدد اضافه نکرده اند و برخی بر آن افزوده اند «2».

و طبق نقل زرقانی، عدد آیات به رأی اهل بصره «6204» و بر اساس نظر اهل (1) مجمع البیان، ج 1، ص 11، و ج 10، ص 406.

(2) برهان، زرکشی، ج 1، ص 314.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 306

مدینه «6214 یا 6217» و به رأی مکّیان «6220» و به رأی شامیان «6226» و به رأی کوفیان «6236» می باشد «1».

7- سور قرآن

اشاره

در رابطه با سور قرآن نیز مباحثی قابل طرح و بررسی است که ذیلا به اختصار به برخی از آنها اشاره می شود:

الف- معنای لغوی سوره

با توجه به اختلافی که در منشأ اشتقاق آن وجود دارد، برای این کلمه، معانی گوناگونی ذکر کرده اند که این معانی با سوره قرآن دارای وجه مناسبتی هست:

یک- برخی آن را مخفف و تسهیل یافته «سؤرة» و مهموز می دانند که عبارت از نیم خورده و باقی مانده آشامیدنی در ظرف است و چون سوره قرآن قطعه و قسمتی از آن است، بدین جهت سؤره اش نامیدند، منتها به منظور تسهیل در تلفظ، همزه آن را حذف کردند و به صورت «سوره» درآمد.

دو- سوره از «سور» به معنای حصار و باروی شهر است و چون سوره قرآن پیرامون آیاتی را احاطه کرده و آنها را گرد هم و به صورت واحدی در آورده و نیز همچون باروی شهر، بلند مرتبت و رفیع است، آن را «سوره» می نامند.

سه- سوره از «سوار» است که معرّب «دستواره دستبند» می باشد و چون سوره قرآن مانند دستواره ای آیاتی از قرآن را در بر گرفته است، «سوره» نامیده شد.

چهار- مقام و منزلت رفیع؛ چون کلام الهی- حتی در حد یک سوره- دارای مقام و منزلت رفیع است، آن را «سوره» می نامند «2». و معانی دیگری که برای آن نقل (1) مناهل العرفان، ج 1، ص 337.

(2) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص 83، و اتقان سیوطی، ج 1 نوع هفدهم، ص 69.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 307

کرده اند.

ب- معنای اصطلاحی سوره

«سوره»، بخشی از آیات قرآنی می باشد که دارای آغاز و انجامی است. بعضیها گفته اند: سوره بخشی از آیات قرآنی است که بین دو بسمله قرار گرفته باشد. کمترین عدد آیات یک سوره سه آیه است مانند سوره کوثر و بیشترین آن 286

آیه دارد مانند سوره بقره. ضمنا لازم به یاد آوری است که کلمه «سوره و سور» مانند کلمه «آیه و آیات»، در موارد بسیاری از قرآن به کار رفته است.

ج- ترتیب سور قرآن

در مطلب دوم در این رابطه صحبت شده است که ترتیب موجود سوره های قرآنی که از «حمد» آغاز شده و از «سوره ناس» تمام می شود، قطعا با ترتیب نزول آنها هماهنگی ندارد؛ زیرا اولا: سور مدنی در ترتیب کنونی قبل از سور مکّی ضبط شده است، و ثانیا: درروایات شیعه و سنی ترتیب نزول بیان شده که اولین سوره ای که نازل شده «سوره علق» بود و سپس «سوره ن و القلم» و بعد از آن «سوره مزمّل» و پس از آن سوره مدّثر و ...

در اینکه این اختلاف ترتیب با ترتیب نزول به امر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده یا به اجتهاد صحابه، بین دانشمندان اختلاف است عده ای معتقدند ترتیب کنونی سور همانند ترتیب آیات به دستور پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و توقیفی بوده است ولی محققین از اهل فن آن را به اجتهاد صحابه مستند می دانند و دلیل عمده آن اختلاف مصاحف صحابه و ترتیب سور قرآن است «1». (1) برای توضیح بیشتر این مبحث به کتابهای اتقان سیوطی، ج 1، نوع هجدهم، ص 82 و مجمع البیان، ج 10، ص 305 و سفینة البحار، ج 2، ص 421 و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 85 به بعد مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 308

د- تعداد سوره های قرآن

قرآن دارای 114 سوره و بنا بر قولی 113 سوره می باشد. و عده ای شماره های کمتر و بیشتر از آن را نیز نوشته اند و آنها که برای قرآن 113 سوره قائلند، انفال و توبه را یک سوره می دانند چون «بسمله» بین آنها فاصله نشده است.

اختلاف در تعداد

سور قرآن ناشی از اختلاف در مصاحف می باشد، نوشته اند که در مصحف عبد اللّه بن مسعود در آغاز سوره برائت، «بسم اللّه» وجود داشت و این مصحف دارای 112 سوره بوده است؛ زیرا در این مصحف «معوذتین» یعنی سوره فلق و ناس وجود نداشت. و نیز گفته شده که او «سوره حمد» را در مصحف خود نیاورده بود به دلیل اینکه مردم آن را کاملا در حافظه خود سپرده و در مورد آن دچار نسیان نمی شدند.

به هر حال، گرچه در رقم سوره های قرآن در کلمات، بخاطر اختلاف مصاحف، اختلافاتی از قبیل 112 سوره، 114، 115 و 116 سوره دیده می شود ولی بهترین و صحیحترین عدد، عدد 114 سوره است.

ه- نامگذاری سوره های قرآن «1»
اشاره

در اینکه نامگذاری سوره های قرآن و وجه تسمیه آنها به اجتهاد صحابه و مسلمین بوده یا به دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، بین دانشمندان اهل فن اختلاف است، زرکشی در این باره می نویسد: اگر فرض اول را بپذیریم و بگوییم که این نامها بخاطر مناسباتی است که در خود سوره ها وجود داشت، فرض قابل قبولی نمی تواند باشد؛ زیرا اگر بنا باشد به تناسب مطالبی که در هر سوره است ما نامی را برای آن سوره استخراج کنیم باید (1) برهان، زرکشی، ج 1، ص 340 و اتقان، سیوطی، ج 1، ص 73 تنبیه نوع 17، و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 95.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 309

برای هر سوره نامهای فراوانی باشد و این مطلب را بدون قید و شرط نمی توان پذیرفت و سپس ایشان در پاسخ این سؤال که چرا هر سوره به نام ویژه ای شهرت یافت؟

می نویسد:

بدون تردید اعراب، همانند غیر اعراب، در مورد بسیاری از اشیاء و امور، موضوع نادر و یا شگفت انگیز و جالب آن اشیاء و امور را مدّ نظر قرار داده و همان را ملاک نامگذاری قرار می داده و می دهند، لذا مجموع خطبه یا سخنرانی و یا قصیده طولانی را به همان چیزی نامگذاری می کنند که بیش از هر چیز در آن سخن و قصیده چشمگیر و جالب بود.

سوره های قرآن نیز به همین منوال نامگذاری شده است، مثلا سوره بقره بخاطر داستان گاو بنی اسرائیل و داستان جالب آن که بیش از هر مسئله دیگر بیشتر مورد توجه بود، نامگذاری شده. و سوره نساء بدان جهت به این نام موسوم شد که احکام مربوط به زنان به گونه ای مفصل در این سوره وجود دارد، گرچه لفظ نساء در سایر سور نیز آمده است.

و در سوره انعام، حالات مربوط به انعام به تفصیل آمده، گرچه لفظ انعام در سوره های دیگر نیز آمده است ولی در این سوره مفصل از آنها بحث شده است؛ زیرا از آیه: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً تا آیه: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ (آیه 142 تا نیمه 144) از انعام گفتگو شده است. و همچنین در سوره مائده، نامی از مائده به میان آمده که در غیر آن سور دیده نمی شود.

و یا در بسیاری از سور قرآن (که در آنها داستان انبیا و یا نام دیگری آمده است) به نام خود آنها نامگذاری شده است مانند: سوره نوح، هود، ابراهیم، یونس، آل عمران، طس (سلیمان)، یوسف، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، مریم، لقمان، مؤمن و همین طور سوره هایی که داستان

اقوام مختلف در آنها آمده است به نام آن اقوام موسوم گردیده است مانند: سوره بنی اسرائیل، کهف، حجر، سبأ، جن، منافقین، مطفّفین و امثال اینها.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 310

سؤالی که مطرح است این است که در قرآن سوره ای به نام موسی علیه السّلام نداریم با اینکه نام موسی به صورت چشمگیری در قرآن آمده و حتی بعضیها گفته اند همه قرآن از آن موسی است، طبق قاعده مذکور باید سوره اعراف، یا طه و یا قصص به نام موسی علیه السّلام نامگذاری می شد؛ زیرا داستان او در این سوره ها به نحو چشمگیری مطرح شده است و همچنین داستان آدم علیه السّلام در چندین سوره به تفصیل آمده ولی سوره ای به نام او در قرآن وجود ندارد مگر آنکه بگوییم صرفا از او به عنوان سوره انسان یاد شده است.

و باز داستان ذبیح اسماعیل از داستانهای جالب قرآن است ولی سوره صافات که این داستان در آنجا آمده به نام سوره «ذبیح» موسوم نیست و همچنین داستان داوود در سوره «ص» یاد شده ولی آن سوره به نام او موسوم نشده است. پس باید در وجه تسمیه سور قرآن، تجدید نظر کرد و آنچه که در بالا مطرح شده است نمی توان وجه نامگذاری سور قرآنی باشد.

طبق این ایراد توقیفی بودن اسامی سور قرآن قوت می گیرد، یعنی این نامها صرفا به دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تعیین شده است، علاوه بر آنکه برخی از مناسبات موجود در سور نیز چنین نامهایی را اقتضا دارد.

و ظاهرا حق نیز همین است که هر سوره ای در قرآن کریم، همزمان با حیات رسول

خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارای نام و عنوان یا نامها و عناوینی بوده است که از طریق وحی معین و مشخص گردید و پس از وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در طی مرور زمان (هر سوره و حتی بسیاری از آیات بخاطر خصوصیات و مزایا و یا اشتمال آنها بر مسائل و موضوعات خاصی) دارای عناوین و اسامی دیگر گردید که از جانب علما به آن سور و آیات داده شد مثلا در فقه و اصول اسلامی بسیاری از آیات دارای اسامی و عنوانهای خاصی شده اند که به عنوان نمونه می توان این نامها را یاد کرد مانند:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 311

آیات: نفی سبیل «1»، نبأ «2»، نفر «3»، سؤال «4»، کتمان «5» و ... «6» بنا بر این، می توان گفت: علاوه بر اینکه سور قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارای نام و عنوان بوده اند، در طی گذشت زمان نیز ممکن است بخاطر مناسبتهای داستانها و وقایع در هر سوره، سوره ها نام و عنوان دیگری به صورت اجتهادی نیز گرفته باشند و ضرورت ندارد که این کار در همه سور و با همه مناسبتها انجام شده باشد تا این روش مورد نقض قرار گیرد که پس چرا بعضی از مناسبتها در نظر گرفته نشدند و یا برخی از انبیا به نام آنها سوره های در قرآن نیست؛ زیرا مسئله این چنین نبود که مثلا یک کمیته ای تشکیل شده بود برای بررسی مناسبتها و نامگذاری بر اساس آنها تا ایراد وارد باشد، بلکه در طول زمان چنین چیزی اتفاق افتاد

که مناسبتهایی در نظر گرفته شده و برخی از سور بخاطر همان مناسبتها نامگذاری شده اند گرچه ممکن است بسیاری از سوره ها به همان نامی که در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تعیین شده بود باقی مانده باشند.

تذکر 1:

برخی از سوره های قرآن بیش از یک نام دارند، گرچه اغلب سور به یک نام موسومند، به عنوان نمونه به چند سوره که چندین نام دارند اشاره می کنیم:

- «سوره حمد» بیش از بیست نام دارد از قبیل: «حمد، فاتحة الکتاب، امّ الکتاب، فاتحة القرآن، السّبع الثانی، کافیه، الکنز، الأساس، النور، الشکر، الحمد الأولی، الحمد القصوی، الراقیة، الصّلواة، الدعا، السؤال، تعلیم المسئلة، المناجات و التفویض و ...».

- «سوره توبه» که به «توبه و برائت» خوانده می شود. (1) سوره نساء، آیه 141.

(2) سوره حجرات، آیه 6.

(3) سوره توبه، آیه 122.

(4) سوره نحل، آیه 43.

(5) سوره بقره، آیه 159.

(6) سوره توبه، آیه 61.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 312

- «سوره اسراء» که به سوره بنی اسرائیل نیز خوانده می شود.

- «سوره بقرة» به نامهای دیگر از قبیل: «فسطاط القرآن»، (پوشش و ضمیمه قرآن) و «الفردوس» و «سنام القرآن» نیز نامیده شده است.

- «سوره آل عمران» در تورات به «طیبه» نامیده شده و سوره بقره و آل عمران را «زهراوین» نیز می نامند. و همچنین سوره های دیگر قرآن که بر حسب مناسبتها نامهای متعدد دارند مثل سوره توحید و اخلاص.

تذکر 2:
اشاره

با مراجعه به روایات معلوم می شود که مجموعه قرآن از جهتی به چند بخش تقسیم شده و برای هر بخشی نام مخصوص به آن بخش قرار داده شده که به اختصار به آنها اشاره می شود:

1- «سبع طوال»:

و این نام هفت سوره است یعنی بقره، آل عمران، نساء، انعام، اعراف و سوره انفال همراه با توبه. وجه تسمیه این سور به «طوال» این است که اینها طولانی ترین سوره های قرآنند.

2- «مئین»:

آنها سوره هایی هستند که شامل صد آیه یا کمی بیشتر و کمترند و آنها از سوره یونس تا سوره مؤمنون اند.

3- «مثانی»:

مقصود از مثانی، سوری هستند که پس از مئین قرار گرفته و کمتر از صد آیه دارند.

4- «مفصّل»:

منظور از مفصل تمامی سوره های کوتاه قرآن است به علت کوتاهی «بسمله» های زیادی بینشان فاصله شده است.

در حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است که فرمود:

«أعطیت مکان التّوراة السّبع الطّوال و أعطیت مکان الزّبور المئین و أعطیت مکان الإنجیل المثانی و فضّلت بالمفصّل» «1». (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 17، ص 75 خاتمه، و روض الجنان، ابو الفتوح رازی، ج 1، ص 11 و 12 و تبیان، شیخ طوسی، مقدمه.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 313

یعنی: «مرا به جای تورات، سبع طوال و به جای زبور، مئین و به جای انجیل، مثانی داده اند (و خداوند مرا) به سوره های مفصل برتری داد».

چنانکه ملاحظه کرده اید هر بخشی از بخشهای چهار گانه قرآن، به نامی خوانده شدند.

و همچنین در کتب تفسیر و علوم قرآنی، نامها و عناوین دیگری نیز برای بخشهای مختلف سور قرآن دیده می شود که به اختصار به آنها نیز اشاره می شود:

- «حوامیم»: به سوره های حم، مؤمن، زخرف، سجده، حمعسق، احقاف، جاثیه و دخان گفته می شود.

- «ممتحنات»: به سوره های فتح، حشر، سجده، طلاق، ن و القلم، حجرات، تبارک، تغابن، منافقون، جمعه، صف، جن، نوح، مجادله، ممتحنه و تحریم، اطلاق می شود.

- «أل»: به سوره های بقره، آل عمران، اعراف، عنکبوت، روم، لقمان و سجده گفته می شود.

- «مسبّحات»: به سوره های اسراء، حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی گفته می شود.

- «حمد یا حامدات»: به سوره های فاتحة الکتاب، انعام، کهف، سبأ و فاطر گفته می شود.

- «عتاق»: به سوره های اسراء، کهف، مریم،

طه و انبیا اطلاق می شود.

- «عزائم»: به سوره های سجده، فصلت، نجم و علق گفته می شود.

- «قل»: به سوره های کافرون، اخلاص، فلق و ناس گفته می شود.

- «طواسین»: به سوره های شعراء، نمل و قصص گفته می شود.

- «زهراوان»: به دو سوره بقره و آل عمران گفته می شود.

- «قرینتین»: به سوره های: انفال و توبه گفته می شود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 314

- «معوّذتین»: به دو سوره فلق و ناس اطلاق می شود «1».

و باز در کتب علوم قرآنی دیده می شود که بزرگان گذشته به برخی از سور قرآنی نامهای دیگری نیز داده اند و آنها عبارتند از:

- «میادین قرآن»: آنها سور و آیاتی است که با «الم» آغاز می شود، «میادین» جمع میدان می باشد.

- «بساتین قرآن»: سوری است که با «المر» آغاز می گردد. «بساتین» جمع بستان، معرب بوستان است.

- «مقاصیر قرآن»: سوری است که با ماده ای از «حمد» آغاز می شود، «مقاصیر» به معنای رواق و ایوان و شبستان است.

- «عرائیس قرآن»: منظور، سور مسبحات است که با تسبیح آغاز می شوند، «عرائس» جمع عروس است.

- «دبابیج قرآن»: منظور سوره آل عمران است. «دبابیج» جمع دیباج به معنای حریر و معرب دیباست.

- «ریاض قرآن»: سوره های مفصل قرآن را گویند، «ریاض» جمع روضه به معنای باغ و بوستان است.

- «قوارع قرآن»: منظور آیاتی است که انسان به وسیله آنها خود را از شر شیطان در پناه خدا قرار می دهد و قوارع گفته شده اند بخاطر کوبنده بودن آن آیات نسبت به شیطان و شیطان از آن بیم دارد و شر او را دفع و قمع می کند مانند آیة الکرسی و معوذتین و امثال اینها «2».

اینها مختصر بحثی بود که در پرتو سور قرآن مطرح

کرده ایم، برای آگاهی بیشتر به کتب مفصله مراجعه کنید. (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، دکتر محمد باقر حجتی، ص 105.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 17، ص 75 خاتمه و پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 106.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 315

8- حروف مقطعه قرآن «1»

اشاره

مسئله «حروف مقطعه یا فواتح سور» که مطلع و سرآغاز 29 سوره از سوره های قرآن را تشکیل می دهد، از موضوعاتی است که از دیرباز نظر دانشمندان تفسیر و علوم قرآنی را به خود جلب نموده است، لذا این موضوع در جنب سایر موضوعات دیگر، در کتابهای تفسیر و علوم قرآنی، فصلی را به خود اختصاص داده است.

همه مفسران شیعی و محققان علوم قرآنی، متعرض بحث و تحقیق درباره آن شده و با استناد به احادیث و روایات، آراء و اقوال گوناگونی در بخشی از فواتح سور، اظهار داشته اند، گرچه آراء و اقوال فریقین در ارائه مدلول حروف مقطعه قرآن در حد وسیعی بهم نزدیک می باشد ولی گاهی، در بعضی از این آراء، نوعی تعارض به چشم می خورد.

با وجود اینکه سابقه تحقیق درباره «حروف مقطعه قرآن» بسیار طولانی است، معهذا در زمینه ارائه مدلول آن رأی قاطعی را نمی بینیم و نوعا علمای تفسیر و دانشمندان معارف قرآنی، محطاطانه در این باره اظهار نظر کرده اند. و این حقیقت نشان می دهد که ما باید درباره تمام زوایای قرآن کریم، بیش از پیش به منظور باز یافتن ژرفای آن بکوشیم و از محتوای بی کران آن، حقایق سازنده ای را بیرون کنیم؛ چون هرگز این کلام آسمانی با طرز برداشت علما به انتهای خود نمی رسد.

به هر حال، حروف مقطعه قرآن و فهم معانی آن یکی از

مسائل پیچیده و غامض (1) در رابطه با حروف مقطعه در کتب مختلف تفسیر و علوم قرآنی و حتی کتاب مستقل، بحثهای مفصلی شده است که برای آگاهی باید به کتب مفصله مراجعه کرد از قبیل: اتقان، سیوطی، ج 2، نوع 34 و نوع 60 و مباحث فی علوم القرآن، از ص 234. و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، از ص 111 و تفسیر نمونه در مجلدات مختلف و تمامی کتب تفسیر در ذیل فواتح السور و المیزان، ج 18، از ص 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 316

قرآن محسوب می شود لذا دانشمندان در مدلول و معنای این حروف، آراء متنوع ابراز داشته اند که مرحوم علامه طباطبائی در جلد 18 تفسیر المیزان یازده نظر در این رابطه نقل کرده است و در پایان فرموده به هیچیک از این نظریات اعتمادی نیست (که یقینا صحیح باشد) و سپس خود نظریه دیگری را ارائه داده است. و ما به برخی از آن نظریات اشاره می کنیم:

1- حروف ساده و عادی است که معنای خاصی را تعقیب نمی کند، بلکه تنها می خواهد به این نکته توجه دهد که قرآن از حروفی فراهم شده است که مردم آن حروف را می شناسند، منتها این حروف در برخی موارد به صورت مقطع و جدای از هم (مانند فواتح سور) و در برخی موارد دیگر به صورت کلمه و جمله و آیه و سوره، با هم ترکیب یافته است، در عین حال مردم عرب از آوردن کلامی مثل آن عاجزند در حالی که مواد اصلی آن را که همام حروف است در دست دارند و همین دلیل برای اعجاز قرآن است.

2- حروف

مقطعه از اسرار و رازهای نهانی و غیر قابل درک است، لذا بعضی از دانشمندان این حروف را به عنوان سر قرآن معرفی کرده اند و گفته اند: «فی کلّ کتاب سرّ و سرّه فی القرآن سائر حروف الهجاء المذکورة فی أوائل السّور» «1».

و از طریق اهل سنت از علی علیه السّلام نقل شده که فرمود: «لکلّ کتاب صفوة و صفوة هذا الکتاب حروف التّهجّی» «2».

یعنی: «هر کتابی دارای گزیده ای شاخص و مرموز است و شاخص رمزی قرآن همین حروف مقطعه است».

ابن مسعود گفته است: «إنّ هذه الحروف علم مستور و سر محجوب استأثر اللّه به» «3». (1) کشاف، زمخشری، ج 1، ص 17.

(2) مجمع البیان، ج 1، ص 32.

(3) مجمع البیان، ج 1، ص 32.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 317

یعنی: «این حروف، حقیقتی است نهان، و رمزی است پوشیده که خداوند آنها را برگزیده است».

3- آینده نگری در این حروف تعبیه شده است، طبق عقیده گروهی، این حروف رمزی است برای مدت بقای امت اسلامی.

4- حروف مقطعه، نامهای سور و آغاز آنهاست، طبری و ابن کثیر، این حروف را نامها قرآن یا نامهای برخی از سور دانسته اند.

5- این حروف، نامهای قرآن است از مجاهد بن جبر مکی این معنا روایت شده است.

6- این حروف، رمز و ایمائی است نسبت به اسماء و صفات خداوند که در این رابطه به تفصیل سخن گفته اند، به عنوان نمونه در مورد «الم» می گویند: «الف» اشاره است به «أنا» و «لام»، اشاره است به «اللّه» و «میم» اشاره است به «أعلم» که مجموعا می شود «أنا اللّه أعلم» و یا «المص» اشاره است به «أنا اللّه أعلم

و أفصّل» و امثال اینها.

7- حروف مقطعه قرآن، رمزی است به اسم اعظم خدا، البته در صورتی که بتوانیم بدرستی این حروف جداگانه را بهم بپیوندیم تا اسم اعظم از آن استخراج گردد.

8- این حروف، سوگندهای خداوند به نامهای خود می باشد؛ زیرا هر یک از حروف فواتح سور نامی از نامهای خداوند می باشد.

9- این حروف نشانه سرانجام و پایان سور قبلی آنهاست.

10- این حروف برای اسکات کفار و جلب توجه آنهاست؛ زیرا مشرکین با هم قرار گذاشته بودند که به قرآن گوش فرا ندهند بلکه به هنگام قرائت آن سر و صدا کنند چنانکه فرمود: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ «1»، خداوند متعال برای اسکات آنها این حروف را در اوایل سور قرار داد تا آنها با شنیدن حروف نامأنوس، ساکت شوند. (1) سوره فصلت، آیه 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 318

11- اخیرا شخصی به نام «رشاد خلیفه» با استفاده از کامپیوتر به این نتیجه رسید که حروف مقطعه قرآن در سور مختلف، این حقیقت را نشان می دهد که حروف مزبور، در همان سوره ای که آمده است، بیش از سایر حروف دیگر تهجّی، در آن سوره به کار رفته است؛ مثلا در سوره بقره که با «الم» آغاز شده، «حروف الف و لام و میم» به نسبت، بیشتر از سایر حروف تهجّی در این سوره به کار رفته است و به همین ترتیب در سایر سور قرآنی، البته ایشان تحقیقات گسترده ای در آن رابطه دارند که نیازی به نقل آنها نیست.

لطیفه:

برخی از دانشمندان شیعه، با اعمال ذوق و سلیقه در مورد حروف مقطعه

قرآن به این نتیجه رسیده اند که این حروف پس از حذف مکررات آن جمله «صراط علیّ حقّ نمسکه» استخراج می شود.

در مقابل، یکی از اهل سنّت بر ردّ آنان با استمداد از ذوق و سلیقه خود گفته است، با حذف مکررات، جمله: «صحّ طریقک مع السّنّة» از این حروف استخراج می شود «1»! به هر حال، مرحوم طبرسی می گوید: در بین اقوال بهترین آنها قول چهارم است؛ یعنی این حروف نام سور قرآن است که در اول آن سوره قرار گرفته است، برای توضیح بیشتر به مجمع البیان، جلد اول، صفحه 33 مراجعه کنید.

البته نظرات دیگری نیز هست ولی ممکن است گفته شود که هر یک از این نظرها از جهتی صحیح هستند و لو از تمام جهات صحیح نباشند.

9- زبان و لغت قرآن

اشاره

در رابطه با زبان و لغت قرآن، مسائل ذیل قابل طرح و بررسی است: (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 117 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 319

الف- زبان قرآن
اشاره

بر احدی پوشیده نیست که قرآن به زبان عرب نازل شده است چنانکه در آیات متعددی در قرآن، به این مسئله اشاره شده است از قبیل:

- إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ «1».

یعنی: «ما قرآن را عربی نازل کردیم تا شما درک کنید ...».

- وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ حُکْماً عَرَبِیًّا «2».

یعنی: «و همچنین ما قرآن را کتابی با حکمت و فصاحت عربی فرستادیم ...».

- وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا «3».

یعنی: «و ما اینگونه قرآن را با فصاحت عربی بر تو فرستادیم ...».

- قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ «4».

یعنی: «این کتاب الهی قرآن عربی است که در آن هیچ ناراستی و حکم ناصواب نیست، باشد که مردم پرهیزگار شوند».

- کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «5».

یعنی: «کتابی است که آیات جامعش (حقایق و احکام الهی را) به زبان فصیح عربی برای دانشمندان مبین ساخته است».

- نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ ... بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ «6».

یعنی: «قرآن به وسیله روح الامین (جبرئیل) بر قلب تو به زبان عربی فصیح (1) سوره یوسف، آیه 2.

(2) سوره رعد، آیه 37.

(3) سوره طه، آیه 113.

(4) سوره زمر، آیه 28.

(5) سوره فصلت، آیه 3.

(6) سوره شعراء، آیه 195.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 320

و آشکار، نازل شده است».

- وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ «1».

با توجه به آیات مزبور دیگر احدی به خود تردید راه نمی دهد که قرآن به زبان

عرب نازل شده است. و کلمه «عربی» چنانکه راغب در مفرداتش می گوید: به معنای سخن فصیح و روشن است: «الفصیح المبیّن من الکلام».

و در وجه این جهت که چرا قرآن به زبان عرب نازل شده دو امر گفته شده:

اول آنکه:

طبق شهادت کسانی که اهل مطالعه در زبانهای مختلف جهانند، زبان عربی، زبان وسیعی است که می تواند ترجمان لسان وحی باشد و مفاهیم و ریزه کاریهای سخنان خدا را بازگو کند.

دوم آنکه:

خورشید اسلام از سرزمین جزیرة العرب طلوع کرد، البته معلوم است که در درجه اول می بایست مردم آن سامان را گرد خود جمع کند و قهرا باید آنچنان گویا و روشن باشد که آن افراد بی سواد و دور از علم و دانش را تعلیم دهد و در پرتو تعلیمش آنان را دگرگون سازد و لازمه این کار این بود که باید به زبان همان مردم باشد تا برای آنان قابل فهم باشد؛ زیرا در این عالم یک زبان مشترک که همه اقوام و قبایل آن را بفهمند وجود ندارد؛ چون هر کسی با زبان خود سخن می گوید «2».

علاوه بر دو وجه فوق، می توان وجه دیگری نیز برای آن بیان کرد و آن اینکه، قرآن در عین اینکه برای هدایت بشر آمده است، به عنوان معجزه و صدق دعوای نبوت پیامبر نیز بود، لذا پیامبر با همین قرآن تحدی کرده و مردم را به آوردن مثل آن به مبارزه طلبیده است، اگر قرآن به زبان عرب نبود در همان ابتدای دعوت تحدی معنا نداشت؛ زیرا تحدی به کلامی که برای مردم قابل فهم نیست لغو و بیهوده است. (1) سوره نحل، آیه 103.

(2) تفسیر نمونه، ج 9، ص 300.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 321

ب- لغات غیر عربی (معرّب) در قرآن «1»
اشاره

در اینکه قرآن به زبان عرب نازل شده، تردیدی نیست لکن سؤال در این است که آیا لغات غیر عربی (معرّب) هم در قرآن وجود دارد؟ یا تمام لغات آن عربی است؟

در این زمینه بین دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد که برخی منکر آن و برخی دیگر مثبت آن هستند که ذیلا به نحو اختصار به آن

اشاره می شود:

1- شافعی و گروهی از دانشمندان اهل سنّت از جمله آنها محمد بن جریر طبری معتقدند که لغات غیر عربی (معرب) در قرآن وجود ندارد و حتی شافعی معتقدین به آن را به بیسوادی متهم کرده و گفت بعضی از سخنها نگفتنش بهتر است و اینان در مجموع برای نظر خود به وجوهی استدلال کرده اند:

اول آنکه:

آیات متعددی از قرآن با صراحت تمام گفته اند که قرآن به زبان عربی مبین نازل شده است، چگونه می توان گفت که در آن لغات غیر عربی وجود دارد.

دوم آنکه:

در آیه شریفه آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ «2».

یعنی: «ما هیچ رسولی را در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احکام الهی را) بیان کند»، و قوم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرب بودند، پس باید پیامبر تنها به زبان عرب با آنها سخن بگوید نه مخلوطی از عرب و عجم.

سوم آنکه:

پیامبر به وسیله قرآن تحدی کرده و عرب را به آوردن مثل آن دعوت نمود، اگر در قرآن لغات غیر عربی وجود داشت تحدی معنا نداشت؛ زیرا معلوم است که هیچ قومی نمی تواند با زبان قوم دیگر سخن بگوید و قطعا مورد اعتراض (1) به کتابهای البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، ص 359 نوع 17، و الإتقان، سیوطی، ج 1، نوع 38، ص 278 و ریشه یابی واژه ها در قرآن، از دکتر محمد جعفر اسلامی، ترجمه المتوکل سیوطی و لغة القرآن لغة العرب المختاره، از محمد روّاس قلعه جی، مراجعه فرمایید.

(2) سوره ابراهیم، آیه 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 322

قرار می گرفت.

چهارم آنکه:
اشاره

مشرکین مکه از جمله بهانه جوییهایشان این بود که چرا قرآن به زبان عجم نازل نشد تا ما برای آن اهمیت بیشتری قائل باشیم و ضمنا مردم غیر عرب نیز از آن بهره مند می شدند؟ البته آنها هدفشان از این سخن این بود که توده مردم چیزی از قرآن نفهمند و به پیامبر گرایش پیدا نکنند تا آنها محتاج شوند که به مردم بگویند شما گوش به قرآن ندهید: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ «1»، چون اگر قرآن به زبان غیر عرب نازل می شد، قهرا اعراب از آن چیزی نمی فهمیدند و سران لجوج و عنود، دیگر قصه گرایش توده مردم به پیامبر را نداشتند.

قرآن در پاسخ چنین پیشنهاد و طرز تفکری فرمود: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ «2».

یعنی: «هر گاه قرآن را عجمی قرار می دادیم حتما (بهانه دیگری می گرفتند و می گفتند:) چرا آیاتش روشن نیست؟ چرا پیچیده است؟ و می گفتند:

راستی عجیب است، قرآنی عجمی از پیامبری عربی!!!».

گرچه این واقعه مستقیما ربطی به بحث ما ندارد لکن می توان از آن فهمید که قرآن عربی بود نه مخلوطی از عربی و عجمی.

بنا بر این، تمام لغات و کلمات قرآن عربی است و هر کس بر خلاف این بگوید هم بر خلاف قرآن سخن گفته و هم بی سوادی خود را روشن ساخته است.

2- در مقابل، به ابن عباس و عکرمه و عده کثیری نسبت داده شد که معتقدند لغاتی در قرآن به کار گرفته شده که از لغت عرب نیست. و حتی سیوطی در اتقان از ابو بکر واسطی، در کتاب «الإرشاد فی القرائات العشر» نقل کرده است که در قرآن پنجاه لغت از پنجاه قبیله وجود دارد و نام قبایل را می برد و لغاتی که از آن قبایل در قرآن به کار (1) سوره فصلت، آیه 26.

(2) سوره فصلت، آیه 44.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 323

رفته را بیان می کند که بسیاری از آن قبایل، عرب نیستند بلکه عجم می باشند.

در این رابطه، زرکشی در برهان «1» و سیوطی در اتقان «2»، لغات بسیاری را که از غیر عرب در قرآن به کار رفته است بیان کرده اند و ما را در اینجا یارای نقل همه آنها نیست ولی به چند لغت غیر عربی اشاره می کنیم؛ مانند:

«الطّور» به معنای کوه، سریانی است.

«طفقا» به معنای قصد، لغت رومی است.

«القسط و القسطاس» به معنای عدل، لغت رومی است.

«السّجلّ» به معنای کتاب، لغت فارسی است.

«الّرقیم» به معنای لوح، لغت رومی است.

«المهل» به معنای شی ء مذاب، لغت اهل مغرب است.

«السندس» به معنای

حریر و دیبای نازک، لغت هندی است.

«استبرق» به معنای دیبا و حریر ضخیم، لغت فارسی است.

«طه» به معنای ای مرد، لغت عبری است.

«سنین» به معنای حسن و زیبائی، لغت نبطی است.

«مشکات» به معنای شبکه های کوچک و روزنه ها، لغت حبشی است.

«درّی» به معنای مضیئی و نور بخش، لغت حبشی است.

«الیم» به معنای مؤلم درد آورنده، لغت عبری است.

«الملة الاخرة» به معنای ملت اولی، لغت قبطی است.

«وراءهم ملک» أی أمامهم، به معنای پیشارو، لغت قبطی است.

و همچنین «الیم» به معنای دریا، لغت قبطی است.

«بطائنها» أی ظواهرها، لغت قبطی است. (1) ج 1، نوع 17، ص 36.

(2) ج 1، نوع 37 و 38، ص 176 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 324

«الأبّ» مانند و «فاکهة و أبّا» به معنای حشیش و گیاه، لغت اهل مغرب است.

«ناشئة اللیل» نشأ، لغت حبشی است.

«کفلین من رحمته» یعنی «ضعفین»، لغت حبشی است.

و همچنین «قسورة» به معنای شیر، لغت حبشی است.

و به قول زمخشری «تورات و انجیل» نیز عجمی هستند؛ زیرا انجیل و تورات برای قوم غیر عرب نازل شده بود و قهرا این اسامی نیز از لغت همانها گرفته شده است.

به هر حال، لغات غیر عربی که وارد در کلام عرب شده و به تعبیری معرّب شده و در قرآن نیز کاربرد دارد، زیاد است. و دلیل آن را نیز حشر و نشر مردم عرب با غیر عرب بیان کرده اند که آنها بخاطر تجارت و جهانگردی و غیر اینها به جاهای مختلف سفر می کردند و قهرا در اثر اختلاط و برخورد از لغات دیگران نیز متأثر

شده و وارد لغت عرب می کردند لذا کلمات فوق و غیر اینها قبل از نزول قرآن در لغت عرب کاربرد فراوان داشتند و با تعبیر روشنتر اعراب قبل از اسلام در زبان و محاوراتشان لغات غیر عربی (معرّب) داشتند و قرآن نیز بر همان زبان که قابل فهم آنها بود نازل شده است و این هیچ مانعی را بدنبال نخواهد داشت.

و ظاهرا حق با قول دوم است؛ زیرا:

اولا:

دلایل اقامه شده برای قول اول، قوی و محکم به نظر نمی آید چرا که در بین چندین هزار لغت عرب اگر چند صد لغت غیر عرب باشد ضرری به عربی بودن کلامی که مرکب از این لغات است نمی زند و احدی آن را مخلوطی از عربی و عجمی نمی داند؛ به عنوان مثال: اگر کسی بگوید: من در مسجد نمازم را خوانده ام و یا بگوید: فلانی به مکه رفت و یا بگوید: فلان شخص زنش را طلاق داد، کسی نمی گوید این مرد غیر فارسی سخن می گوید بلکه همگان متفقند که او به زبان فارسی سخن گفته است با آنکه در کلام اولش لفظ «مسجد» و در کلام دومش لفظ «مکه» و در کلام سومش لفظ «طلاق» را که هر سه عربی هستند به کار برد و کسی نمی گوید

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 325

که این مرد مخلوطی از فارسی و عربی سخن گفت؛ زیرا اگر چه این کلمات اصالتا عربی هستند ولی در اثر کثرت استعمال در زبان فارسی، معانی آنها بر فارسی زبانان روشن و به اصطلاح، «مفرّس» شده اند. پس دلایلی که اقامه شد برای اینکه قرآن به زبان عربی نازل شده و یا پیامبر

با اعراب به همین قرآن تحدی کرده است، منافی با وجود چند لغت غیر عرب در آن نیست، به هر حال، هر چه بود زبان عرب بود و مردم عرب روزانه به همان زبانی که احیانا لغات غیر عرب هم در آنها وجود داشت سخن می گفتند، و قهرا تحدی به زبان خود آنها صورت می گرفت و صحیح بود.

ثانیا:

اینکه قرآن می گوید: کلام خدا بر پیامبر به زبان عربی نازل شده یعنی عربی رایج و لو آنکه برخی از لغات آن اصالتا غیر عربی باشند و داخل زبان عرب شده و در اثر کثرت استعمال آنها در کلمات و اشعار به منزله عربی فصیح در آمده است و قرآن نیز بر همان اساس نازل شده است پس ممکن است بگوییم برخی از لغات اصلا غیر عربی و سپس معرّب شدند.

ثالثا:

ممکن است نظر طبری را در برخی از موارد بپذیریم که این لغات عجمی نیستند بلکه برخی از لغات در چندین زبان وجود دارند، لذا می توانیم بگوییم بسیاری از این لغات که آنها را معرّب دانسته اند، عربی هستند نه معرّب؛ زیرا صرف اینکه این لغات در زبان عجم هم کاربرد دارد دلیل بر این نمی شود که آنها عجمی می باشند بلکه می توان گفت عرب و عجم در برخی لغات با هم توافق در لغت دارند و هر دو در استعمالاتشان آن را به کار می گیرند.

ج- لهجه قرآن
اشاره

در اینکه قرآن به زبان عربی، نازل شده تردیدی نیست، ولی سخن در این است که به کدامیک از لهجه های عرب نازل گردیده است؟ آیا به تمام لغات لهجات نازل شده و یا به برخی از آنها؟ زیرا تمام اقوام و قبایل عرب، در عرب بودن شریک و مساوی هستند ولی در برخی از لغات و لهجه ها و طرز تعبیر و سخن گفتن با هم اختلاف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 326

دارند، چنانکه این مسئله در مورد زبان فارسی نیز صادق است، به عنوان مثال: کلمه «کرد» را در قالب ماضی مطلق ملاحظه کنید در اداهای مختلف چند جرس صوتی از آن پدید می آید که تا حد تغییر در اعراب و حتی حروف می رسد: تهرانی که زبانش زبان فرهنگ ایرانی است می گوید: «کرد» به فتح کاف، شیرازی می گوید: «کرد» به کسر کاف، ملایری می گوید: «کرده» با هاء کشیده در اداء، دزفولی می گوید: «کورد» با اضافه واو ساکن، شوشتری می گوید: «کرد» به ضم کاف، مازندرانی می گوید:

«ها کرده» با اضافه هاء در اول و آخر کلمه و به طور

قطع دهها لهجه دیگر از سمنانی، اصفهانی، بلوچی و دیگران هست.

اعراب نیز هر قبیله ای برای خود لهجه ای دارد که با لهجه دیگران فرق دارد و چه بسا قبایلی که اساسا با لهجه دیگران آشنا نبوده و نمی توانستند با آن لهجه سخن بگویند و در این رابطه اختلاف فراوان دارند تا جائی که یکی از علل اختلاف قرائات را همین اختلاف لهجه ها دانسته و نمونه هایی از این اختلاف را در قرآن در درس چهاردهم در بررسی علل و عوامل اختلاف قرائات، ضمن بررسی تأثیر لهجه در اختلاف قرائات، آورده ایم (به آنجا مراجعه کنید که ده نمونه از اختلاف لهجه در آنجا ارائه شده است).

و اهل سنت بهترین توجیه را برای حدیث نزول قرآن بر هفت حرف، همان توجیه به هفت لهجه دانسته و گفته اند که قرآن بر هفت لهجه از هفت قبیله عرب نازل شده است آنها عبارتند از: لهجه قریش، هذیل، ثقیف، هوازن، کنانه و یمن. و در بعضی از کلمات به جای این هفت قبیله به بعضی از قبایل دیگر اشاره شده است.

بررسی:

البته می دانید که در قرآن تنها چیزی که آمده است این است که قرآن به زبان عربی نازل شده اما با کدام لغت و لهجه؟ چیزی از آن استفاده نمی شود. تنها راه برای تشخیص این جهت مراجعه به روایات است که احیانا به نحو عام یا خاص در این رابطه سخنی گفته است، پس باید دید از روایات چه استفاده می شود؟

متأسفانه با مراجعه به روایات، روایات نیز در این زمینه مشکلی را حل نمی کنند؛

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 327

زیرا در بعضی از روایات آمده است که قرآن به

زبان دو کعب، یعنی کعب بن عمرو، جدّ قبیله خزاعه و کعب بن لؤی، جدّ قریش نازل شده است و در بعضی از روایات آمده است که قرآن به لغت «مضرّ» نازل شده و چندین قبیله را از قبیل: هذیل، کنانه، قیس، ضبّه، تیم الرّبات، اسد بن خزیمه و قریش را که به هفت لهجه می رسد، از قبیله «مضر» معرفی کردند و بعضیها نزول قرآن بر هفت حرف را به هفت قبیله از قبایل عرب توجیه کرده اند. و در بعضی از روایات، تصریح شده است که قرآن به زبان قریش نازل شده است.

با توجه به این اختلاف نمی توان اعتماد و اطمینان پیدا کرد که بالأخره قرآن به لهجه کدام قبیله نازل شده است، لذا بعضیها گفته اند قرآن، ابتدای نزولش به لهجه قریش و قبایلی که در مجاورت قریش می زیستند و از فصحای عرب به شمار می آمدند نازل شده است، ولی بعدا قبایل دگر عرب نیز اجازه یافتند که برای سهولت امر قرائت، هر قبیله ای به لغت و لهجه خود قرآن را بخواند و لازم نیست از لهجه مأنوس خود دست برداشته و به لهجه قریش قرآن بخواند.

ولی با دقت در اختلاف قرائات معلوم می شود که اختلاف آن در حدی نبوده است که قبایل دیگر نتوانند آن را بخوانند تا برای سهولت امر، این همه اختلاف در قرائات مجاز شمرده شود، پس باید علت دیگری قویتر از این، در کار باشد.

به هر حال، آنچه که بیشتر سر زبانها و معروف است، این است که قرآن به لغت قریش نازل شده است و در این رابطه دلایلی نیز اقامه شده است، گرچه این نظر نیز خالی از

ایراد نبوده و اشکالاتی را بر آن وارد کرده اند ولی در مجموع بهترین نظر است.

دلایل نزول قرآن به لهجه قریش

دانشمندانی که معتقدند قرآن به لهجه قریش نازل شده به دلائل ذیل استناد می کنند:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 328

الف- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از قبیله قریش بوده و آن حضرت و قبیله او در مکه بسر می بردند، بنا بر این بر اساس آیه شریفه:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ «1»، باید قرآن به زبان قوم و قبیله پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده باشد تا بتواند حجّت بر آنها و حاکی از اعجاز و فصاحت قرآن باشد «2».

ب- قریش، فصیحترین و بلیغ ترین قبایل عرب بوده اند، لذا در موسمهای خاص که قبایل دیگر عرب به مکه می آمدند، سعی می کردند تا سخنانی از قریش بشنوند و از میان آن سخنها، شیواترین الفاظ و واژه ها و تعبیرات را انتخاب کنند. و آنچه را که بر می گزیدند برای آنها فطری شده تا جایی که دارای فصیحترین لهجه ها شدند «3».

ج- قبیله قریش به مسافاتی دور از عجمها بسر می بردند، به همین جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونی (که نتیجه اختلاط و آمیزش با بیگانگان است) مصون مانده و اسلوب عربی خود را حفظ کرده بود، لذا قرب و بعد قبایل دیگر به قبیله قریش، در استشهاد آنها مورد توجه دانشمندان لغت بوده است، به این معنا که هر چه به قبیله قریش نزدیکتر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بیشتری کسب می کرد «4».

د- در این رابطه اخباری است که نزول قرآن را به لهجه قریش تأیید می کند، به

این معنا که قریش، شیواترین الفاظ و تعبیرات را در لغات و لهجه خود گزین کرده بود، یکی از آن اخبار، خبر منسوب به قتاده است؛ چون قتاده گفته بود: قریش بهترین لغات را انتخاب کرده بود تا در نتیجه دارای فصیحترین لغات و لهجه ها گردید و قرآن نیز به لهجه آنها نزول یافت «5». (1) سوره ابراهیم، آیه 4.

(2) اعجاز القرآن، رافعی، ص 63.

(3) فقه اللغة، صاحبی، ص 28 و غریب القرآن، ج 1، ص 10.

(4) مقدمه ابن خلدون، فصل هشتم، قسم ششم.

(5) لسان العرب، ج 1، ص 77.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 329

گرچه در رابطه با نزول قرآن به لهجه قریش نیز ایراداتی مطرح است که در کتب مفصله به آنها اشاره شده است ولی در مجموع، طبق شهادت تاریخ قریش افصح عرب بودند و قرآن نیز بر اساس عربی فصیح نازل شده است، اگر بنا باشد قرآن به لهجه قبیله ای از قبایل عرب نازل شده باشد، باید بر اساس لغت و لهجه قریش باشد، گرچه، به هیچیک از اقوال نمی توان اطمینان کامل پیدا کرد و لزومی هم ندارد که ما معتقد باشیم که قرآن به لهجه کدام قبیله نازل شده است؛ زیرا آنچه مسلم و لازم است این است که بدانیم قرآن به زبان عربی فصیح و بلیغ نازل شده است «1».

10- نگارش قرآن

اشاره

چنانکه بر اهل فن پوشیده نیست، یکی از عواملی که علاوه بر حفظ و ضبط قرآن در سینه ها، به حفظ و صیانت قرآن از هر گونه تصحیف و تحریف مدد می کرد، نگارش قرآن بوده است، لذا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

و سلّم به نگارش وحی، سخت اهمیت می داد و همزمان با بعثت و زندگانی آن حضرت تعداد اندکی از مردم به خواندن و نوشتن، آشنایی داشتند، در عین حال رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عده ای از آنها را به تدریج برای کتابت وحی، انتخاب و گزینش فرمود.

دانشمندان اهل سنت، بر اساس حدیثی که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است معتقدند: در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردم، جز قرآن، چیزی را نمی نوشتند و بر حسب دستور آن حضرت، حتی از نگارش حدیث نیز خودداری می کردند؛ چون پیامبر فرمود: «لا تکتبوا عنّی غیر القرآن شیئا و من کتب عنّی غیر القرآن شیئا فلیمحه» «2».

یعنی: «از گفتار من چیزی جز قرآن را ننویسید و اگر کسی جز قرآن چیزی به نقل (1) برای این بحث به کتابهای: اتقان، سیوطی، ج 1، برهان زرکشی، ج 1 و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 277 و شناخت قرآن، علی کمالی، ص 132 و التمهید، ج 2، ص 16 و البیان، ص 195 مراجعه کنید.

(2) المصاحف، ابن ابی داوود، ص 4. و اتقان، سیوطی، نوع 18، ص 76.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 330

من بنویسد باید آن را محو و نابود نماید».

ولی محققان شیعه معتقدند که همزمان با حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردم حدیث را هم می نوشتند و می گویند در این رابطه هیچ نهی و منعی نرسیده بود «1». و بعید نیست روایت فوق، بعدا برای تصحیح منع خلیفه دوم از نوشتن حدیث، جعل شده باشد.

به

هر حال، اصل نگارش قرآن بر نوشت افزار رایج آن زمان، در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد تردید احدی از شیعه و سنی نیست، گرچه نسبت به نگارش حدیث بین شیعه و سنی اختلاف است، اینک به برخی از مسائل مربوط به نگارش قرآن به صورت سؤال و پاسخ اشاره می کنیم:

الف- قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با چه نوع خطی نگارش می یافت؟
پاسخ:

طبق نقل تاریخ، تازیان به دو نوع خط (در بین انواع خطوط) آشنایی داشتند: خط نسخ و خط کوفی، از خط نسخ در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای نامه نگاری و یاد داشتهای عادی و احیانا برای نگارش قرآن استفاده می شد، ابو عبد اللّه زنجانی می نویسد: کتّاب وحی، در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را با خط نسخ می نوشتند «2» ولی عقیده دیگران بر این است که برای نگارش قرآن بیشتر از خط کوفی استفاده می شد «3».

از کسانی که در خط کوفی از خوشنویسان به حساب می آمد، امیر المؤمنین علیه السّلام بود و می گویند: خط زیبای نسخ پس از خط کوفی در نگارش قرآن، معمول گردید؛ یعنی قرآن را تا اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم به خط کوفی می نوشتند و سپس نگارش قرآن با خط نسخ و انواع خطوط مشتق از آن معمول شد و شاید از آن جهت که خط نسخ در این قرن، خط کوفی را در نگارش قرآن و جز آن، منسوخ ساخت به خط نسخ نامگذاری شد. (1) تأسیس الشیعه، ص 278 و 279.

(2) تاریخ القرآن، ص 42.

(3) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، حجتی 212.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1،

ص: 331

ما امروز، از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آثاری قطعی در دست نداریم که بتوانیم درباره نوع خطی که همزمان با حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد استفاده قرار می گرفت با قاطعیت اظهار نظر نمائیم.

دکتر حجتی می گوید: نامه هایی که از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در موزه اسلامبول و وین موجود است شباهتی کافی به خط کوفی ندارد. و نیز کهنه ترین نسخه قرآن که مورد بازدید نگارنده در موزه بریتانیای لندن قرار گرفت با خط کوفی معمول در قرن سوم و چهارم همانندی ندارد، این قرآن که احتمالا در مکه و یا مدینه بر روی پوست، تحریر یافته است مربوط به اواخر قرن دوم هجری است و با خطی تحریر یافته است که نمی توان آن را کوفی یا نسخ نامید و اکثر حروف عمودی آن بلندتر از خط معمول نگارش یافته است و چون خواندن آن برای کسانی که به خط نسخ آشنایی دارند، ظاهرا، آسانتر از خط کوفی است، به همین جهت می توان گفت که خط قرآن مزبور به خط نسخ، بیشتر از خط کوفی، شباهت دارد «1».

ب- نوشت افزار معمول برای نگارش وحی در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه بود؟
پاسخ:

در قرآن و حدیث عموما ابزارهایی برای نگارش یاد شده است که اکثر آنها- کم و بیش- مورد استفاده کتّاب وحی در نگارش قرآن همزمان با حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است، در قرآن کریم، نام نوشت افزارهای ذیل را به مناسبتهایی ملاحظه می کنیم:

- «قرطاس (کاغذ)»:

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ «2».

یعنی: «هرگاه ما نوشته ای

را در کاغذی بر تو نازل می کردیم و آن را با دستهای (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 213.

(2) سوره انعام، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 332

خود لمس می کردند، کفار می گفتند این جز سحر و افسون چیز دیگری نیست».

- «قلم»:

که هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع یعنی «اقلام» در چهار مورد از قرآن به کار رفته است «1»، البته لفظ اقلام در آیه 44 از سوره آل عمران به معنای نوشت افزار نیست.

- «صحف»:

به معنای برگهایی از کاغذ که روی آن نوشته شده است و برگی که از دور و مکتوب باشد «صحف» خوانده می شود. این واژه در چندین آیه از قرآن به همان صورت جمع به کار رفته است «2».

- «سجلّ»:

به معنای پیمان نامه و کتابی که قاضی صورت دعاوی و احکام را در آن می نویسد و اسناد معاملات و نامه دان است و این واژه در آیه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ «3» دیده می شود.

- «رقّ»:

به معنای پوست نازک و ظریفی که بر آن می نویسند و برگ سفید، این کلمه در آیه: فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ «4» به کار رفته است.

- «مداد»:

به معنای مرکب مصطلح که در آیه 109 سوره کهف آمده است: لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

این واژه ها که ابزار متنوعی برای نگارش می باشند در قرآن دیده می شود، البته نه به معنای اینکه این نوشت افزارها برای نگارش قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کار می رفت.

نوشت افزار معمول برای نگارش قرآن

در احادیث مربوط به نگارش قرآن در زمان پیامبر

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، نوشت افزارهای جالب (1) سوره علق، آیه 4. سوره های: لقمان، آیه 27، ن و القلم، آیه 1 و آل عمران، آیه 44.

(2) سوره های: طه، آیه 133، نجم، آیه 36، عبس، آیه 13، تکویر، آیه 10 و ...

(3) سوره انبیاء، آیه 104.

(4) سوره طور، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 333

دیگری به چشم می خورد که مورد استفاده کتّاب وحی بوده است و ما به استناد همان احادیث، اسامی زیر را گزارش می کنیم:

- «عسب»:

جمع «عسیب» عبارت از جریده و چوبه نخل است که برگهای آن را می کندند و در قسمت پهنای آن، قرآن را می نوشتند.

- «لخاف»:

جمع «لخفه» به معنای سنگهای سفید نازک و ظریف می باشد.

- «اکتاف»:

جمع «کتف» به معنای استخوان شانه است، معمولا استخوان شانه شتر و گوسفند را پس از خشک شدن به صورتی آماده می ساختند که بتوانند روی آنها بنویسند.

- «أقتاب»:

جمع «قتب»، چوبهایی بود که بر اشتران می نهادند تا بر آنها سوار شوند.

- «رقاع»:

جمع «رقعه» که دارای معنای گسترده ای است و شامل برگ کاغذ یا درخت و گیاه و پوست حیوانات می شود.

- «حریر»:

پارچه، که گاهی قرآن را بر روی آنها می نوشتند.

- «قراطیس»:

جمع «قرطاس»، به معنای کاغذ است.

این اصطلاحات را می توان از روایات مربوط به نگارش قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استفاده کرد از باب نمونه:

ابن ندیم می نویسد وقتی به زید بن ثابت در زمان ابا بکر پیشنهاد شد که به جمع آوری و تدوین قرآن اقدام نماید گفت: «فو اللّه لنقل جبل من الجبال ما کان أثقل علیّ من الّذی أمرنی به من جمع القرآن، أجمع

من الرّقاع و اللّخاف و العسب و صدور الرّجال» «1».

یعنی: «سوگند به خدا که جابجا کردن کوهها، سخت تر از آن نبود که مرا مأمور به جمع آوری قرآن کردند، من قرآن را از روی برگها و سنگها و چوبه خرما و محفوظات (1) الفهرست، ص 36 و 37 و تاریخ القرآن، زنجانی، ص 63.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 334

مردم جمع آوری می کنم».

و باز ابن ندیم تحت عنوان «الکلام علی الأوراق» می نویسد: «و العرب تکتب فی أکتاف الإبل و اللّخاف و هی الحجارة الرّقاق و العسب: عسب النّخل» «1».

یعنی: «عرب بر روی استخوان شانه شتر و لخاف که عبارت است از سنگهای ظریف و نیز بر روی جریده خرما می نوشتند».

از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام فرمود: یا علی! قرآن در پشت سر خوابگاه من در صحیفه ها و حریرها و کاغذهاست، آن را جمع کنید و نگذارید قرآن ضایع گردد چنانکه یهودیان تورات را ضایع و تباه کرده اند «2».

بخاری از زید بن ثابت نقل می کند که می گفت: من راجع به قرآن به تتبع و جستجو پرداختم و قرآن را از روی نوشته هایی بر چوبه های نخل و تخته سنگهای ظریف و محفوظات سینه های مردم گردآوری کردم «3».

به هر حال، نویسندگان وحی در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را بر هر چیزی که قابل نوشتن بود نگارش می کردند و نوشت افزارهای فوق الذکر، اقلام و اصطلاحاتی بود که در روایات مختلف از انواع دیگر ابزار نگارش بیشتر جلب نظر می کند، و به هر قسم

از نوشته های قرآنی که در نگارش آنها از نوشت افزارهای مذکور استفاده می شد، کلمه صحیفه را اطلاق می نمودند.

از مجموع بحثهای گذشته به این نتیجه می رسیم که قرآن کریم در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با تمام دقت نگارش یافته و خود آن حضرت ناظر بر آن بوده است «4». (1) الفهرست، ص 31.

(2) بحار، ج 92، ص 48.

(3) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 44.

(4) پژوهشی در تاریخ قرآن، دکتر حجتی، ص 212- 218.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 335

11- کاتبان قرآن «1»

اشاره

در این مبحث به چند مسئله اشاره می کنیم:

الف: کتّاب وحی

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده بود که علاوه بر حفظ قرآن، افراد با سواد، آیات قرآن را بنویسند، لذا کاتبان وحی، آیات قرآن را بر چوبه های صاف شده درخت خرما، قطعات سنگ، پارچه مخصوص، پوستهای دبّاغی شده برای نوشتن، و استخوان شانه حیواناتی مانند گوسفند و شتر، می نوشتند، این قطعات را صحف می نامیدند و یک نسخه از تمام صحف در خانه: نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نگهداری می شد.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! قرآن در پشت رختخواب من است (که در میان صحیفه ها و حریر و قرطاسها و غیره نوشته شده است) پس آنها را بردارید و ضبط کنید و قرآن را به دقّت جمع آوری نمایید و نگذارید تباه شود، چنانکه قوم یهود تورات را ضایع کردند «2».

نویسندگان وحی را «کتّاب وحی» می نامیدند و تعداد آنها با ازدیاد مسلمین رو به فزونی می رفت و تا پایان عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عدد آنها به بیش از چهل نفر تجاوز می کرد که نام آنها را در اینجا می آوریم:

«خلفای راشدین یعنی علی علیه السّلام و ابی بکر، عمر و عثمان، زید بن ثابت، ابّی بن کعب، زبیر بن عوّام، ابو سفیان و دو فرزند او معاویه و یزید، سعید بن عاص بن امیّه و دو فرزند او ابان و خالد، خنظلة بن ربیع اسدی، معیقب بن ابی فاطمه سدوسی، (1) به کتابهای: بحار، ج 92، ص 35. و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 201 به بعد.

و

شناخت قرآن، علی کمالی، ص 94. و آشنائی با قرآن، واحد عقیدتی سیاسی سپاه، ص 90.

و تاریخ القرآن، زنجانی فصل ششم، ص 43، مراجعه کنید.

(2) مقدمه ششم تفسیر صافی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 336

عبد اللّه بن ارقم ازهری، شرحبیل بن حنه، عبد اللّه بن رواحه، طلحة بن عبید اللّه، سعد بن ابی وقاص، عامر بن فهیره، عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، ثابت بن قیس، علاء بن حضرمی، خالد بن ولید، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، حذیفة بن یمان، حویطب بن عبد العزیز عامری، فاطمه سدوسی، علاء بن عقبه، جهیم بن صلت، حصین بن نمیر، ارقم بن ابی ارقم حاطب بن عمرو، ابو سلمة بن عبد الأشهل، مصعب بن عمیر، عبد اللّه بن حجش، عبد اللّه بن زید و محمد بن سلمه انصاری» «1».

ب- نخستین کاتب وحی در مکه و مدینه

درباره اولین کاتب وحی در مکه، محققان، نام «عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح» را می برند و راجع به نخستین نویسنده وحی در مدینه، نام «ابیّ بن کعب» را به میان می آورند و لذا نوشته اند: نخستین کسی که از قریش در مکه برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نوشت، عبد اللّه بن ابی سرح، برادر رضاعی عثمان بود که بعدا مرتد شده و سپس در فتح مکه به اسلام بازگشت.

و اوّلین کسی که در مدینه نگارش وحی را به عهده گرفت «ابیّ بن کعب» بوده که پیش از «زید بن ثابت» به این مهم در مدینه اشتغال داشت «2». یعنی در غیبت ابی بن کعب، زید بن ثابت، به جای او وحی را می نوشت «3».

ولی بر اساس روایات، آنکه بیش

از همه به نگارش وحی، موفق بود، در مرحله اول علی بن ابی طالب علیه السّلام و سپس زید بن ثابت بود؛ چون این دو، بیش از دیگران ملازم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند «4».

البته نباید فراموش کرد که «ابیّ بن کعب» نیز از کسانی است که بیش از دیگران به (1) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 42.

(2) موقف القرآن من المشرکین بمکة، ص 54.

(3) حاشیه تاریخ القرآن، زنجانی، ص 42.

(4) تاریخ القرآن، دکتر عبد الصبور، ص 164.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 337

نگارش وحی توفیق یافت و مایه های فراوانی از نصوص قرآنی را در اختیار داشت.

و طبری در این رابطه چنین می نویسد: «این قرآن جمله متفرق بوده است به دست خلق اندر، یک یک آیت و یک یک سورت، کم یا بیش. و هیچکس را بیشتر از ابیّ بن کعب نبود، از بهر آنکه او پیوسته در صحبت و خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودی، و هر گه وحی آمدی اگر به شب بود و اگر به روز بودی او بنوشتی، و یاران دیگر پیوسته با او نبودندی ...» «1».

در رابطه با «زید بن ثابت» نیز نوشته اند: عده ای بر زید وارد شدند و از او خواستند حدیث و داستانی را از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کند، او گفت چه داستانی را نقل کنم؟ من همسایه آن حضرت بودم و هر وقت وحی نازل می گردید مرا احضار می فرمود و من آن را می نوشتم «2».

این تاریخچه ها و سایر روایات مشابه آنها نشان می دهد که این سه نفر، یعنی

«علی بن ابی طالب علیه السّلام و ابیّ بن کعب و زید بن ثابت» بخاطر ملازمت مداوم آنها با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ترتیب، دارای موقعیت و مقامی برجسته در امر نگارش وحی و احاطه به نصوص قرآنی بوده اند. البته هیچیک از کتّاب وحی به پایه امیر المؤمنین علیه السّلام نمی رسید. زیرا همه می دانند ملازمت او با رسول خدا بیش از ملازمت دیگران بوده و علم و کمالات دینی او نیز طبق شهادت تاریخ دوست و دشمن بیش از دیگران بوده است، لذا ابن الندیم در کتاب الفهرست خود تحت عنوان «الجمّاع للقرآن علی عهد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» نخست از علی بن ابی طالب نام می برد و سپس از دیگران یاد می کند «3». (1) ترجمه تفسیر طبری (جامع البیان)، ج 1 ص 7.

(2) المصاحف، ص 3.

(3) الفهرست، ص 41 (ط مصر).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 338

ج- کاتبان وحی که مورد غضب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند
اشاره

اگر عده ای از کتّاب وحی مورد محبّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دائم ملازم رکاب آن حضرت بودند مانند: امیر المؤمنین و ابیّ بن کعب و زید بن ثابت، در مقابل، برخی از کتّاب و نویسندگان وحی نه تنها مورد رضایت خاطر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده اند بلکه به عللی، سخت مورد نفرت و غضب آن حضرت بوده اند و به جهاتی از جمله افراد نابسامان و بی بند و بار معرفی شدند و آنها عبارتند از معاویة بن ابی سفیان و عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح.

درباره «معاویه» می نویسند: ابن محجوب از

امام باقر علیه السّلام نقل کرده است که فرمود: وقتی معاویه در حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نگارش وحی مشغول بود، با دست خود و شمشیر به بر و پهلوی معاویه اشاره کرده و فرمود: اگر کسی روزگاری را درک کند که این شخص، امیر و فرمانروای مردم باشد، او را سزاست که بر و پهلوی وی را با شمشیر بدرد «1».

مرحوم مجلسی پس از نقل این روایت، از مرحوم صدوق نقل می کند که فرمود:

«در مورد معاویه، امر بر مردم مشتبه شد [یعنی برخی از مردم او را از رجال صالح به شمار آوردند] چرا که وی را کاتب وحی می شناختند، ولی باید دانست که این سمت برای او حاکی از هیچگونه فضیلت نیست، زیرا معاویه در این زمینه هیچ فرقی با عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح ندارد، یعنی این دو در عین اینکه کاتب وحی بودند، از منافقین زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شمار می رفتند» «2».

- درباره عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی عثمان، می نویسند: آیه 93 سوره انعام که می گوید: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ، (1) بحار الأنوار، ج 92، ص 36.

(2) بحار الأنوار، ج 92، ص 36.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 339

در شأن او نازل شده است: «و کیست ستمگرتر از کسی که بر خدا دروغ ببندد و یا گوید: به من وحی شده است در حالی که بدو چیزی وحی

نشده است و کسی که گوید بزودی همانند آنچه خدا فرو فرستاده است نازل می کنم».

عبد اللّه بن سعد کسی بود که وحی را تحریف می کرد به این معنا که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او می فرمود: بنویس: «و اللّه غفور رحیم» او می نوشت: «و اللّه عزیز حکیم»، یا به وی دستور می داد که بنویسد: «و اللّه عزیز حکیم» ولی او می نوشت: «و اللّه علیم حکیم»، رسول خدا چون می دانست که عبد اللّه سخن خدا را تحریف می کند، می فرمود: «هو واحد» یعنی او یکی از نویسندگان وحی است و تفاوتی ایجاد نمی کند. یعنی خللی در وحی حاصل نمی شود، ولی عبد اللّه می گفت: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی داند چه می گوید!! او چیزی می گوید و من چیز دیگری می نویسم ولی در عین حال به من می گوید: «هو واحد هو واحد»، اگر گفته او با نوشته من یکی باشد پس من هم می توانم همانند آیاتی که خدا نازل می کند، نازل سازم!!! بهمین جهت خداوند متعال، پیامبر خود را از گفته های او آگاه ساخت و آیه 93 انعام را در توبیخ عبد اللّه بر او نازل کرد، آنگاه که عبد اللّه از نزول این آیه آگاهی یافت، متواری شد و پیامبر را هجو می کرد و حضرت درباره او فرمود: هر که عبد اللّه بن سعد را بیابد، اگر چه به پرده کعبه چنگ زده باشد، باید او را بکشد؛ یعنی حضرت با این فرمان، او را مهدور الدّم ساخت «1».

به هر حال، چنانکه به اختصار اشاره شد، معاویه و عبد اللّه، دو نفر از کتّاب وحی بودند که مورد نفرت و

غضب رسول خدا بودند و حضرت، عبد اللّه بن سعد را در عصر خود، مهدور الدم ساخت و نسبت به معاویه نیز فرمود هر کسی زمان امارت او را درک کرد او را سزاست که بر و پهلوی وی را با شمشیر بدرد. (1) بحار، ج 92، ص 36.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 340

سؤال:

اگر این دو نفر منفور پیامبر بوده و مهدور الدم و منافق بودند، چرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را برای نگارش وحی انتخاب کرده بود؟

پاسخ:

مرحوم مجلسی در پاسخ چنین سؤالی فرمود: چون در میان کفار و مشرکین این توهّم پدید آمده بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیات قرآنی را، به مناسبت وقایع و حوادث، از پیش خود می سازد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن دو را که از منافقین بودند، برای کتابت وحی انتخاب کرده تا حقیقت امر بر آنها آشکار گردد که این آیات از جانب خداست و دارای اسلوب و سبک خاص و ویژه ای می باشد [و هر گونه تغییری در آن، از نظر پنهان نمی ماند] به همین جهت همه کتّاب و نویسندگان وحی از سنخ سلمان پاک و ابا ذر پارسا و راستین نبوده اند، بلکه امثال معاویه و عبد اللّه یاد شده را نیز در جمع کتّاب وحی قرار داد تا صدق و راستی و حقانیت دعوت او بر همگان آشکار گردد «1».

12- جمع آوری قرآن

جمع قرآن دارای دو معناست که راجع به هر دو معنا نصوصی در قرآن و احادیث وارد شده است، چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ «2».

یکی از معانی جمع قرآن، حفظ کردن و بخاطر سپردن آن است و لذا حفّاظ قرآن را «جمّاع القرآن» می گفتند.

معنای دوم جمع قرآن، نگارش آن است و این گونه جمع ممکن است به چند صورت باشد:

الف- تمام قرآن نوشته شده ولی آیات و سور آن نامرتب و متفرق و پراکنده باشد.

ب- قرآن به صورتی نگارش یافته باشد که فقط آیات آن در سوره ها مرتب باشد (1) بحار، ج 92، ص 37.

(2) سوره قیامت، آیه 17.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 341

و هر سوره ای

در صحیفه ای جداگانه تحریر شده باشد.

ج- قرآن با حفظ ترتیب آیات و سوره های آن، مجموعا در یکجا مرتّب شده و سوره ها نیز مانند آیات، یکی پس از دیگری تنظیم گردیده باشد.

جمع قرآن به معنای حفظ کردن و بخاطر سپردن آن که به جمع «اوّل» قرآن معروف است، در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به طور قطع انجام گرفت و عده ای به نام «حفّاظ» یا «قرّاء» و یا «جمّاع قرآن» از آغاز تا پایان، آن را کاملا و با دقتی در خور، بخاطر سپردند و آن را حفظ کردند که در رأس همه آنها پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عنوان نخستین حافظ قرآن قرار داشت.

و ابن الندیم در کتاب الفهرست خود تحت عنوان، «الجمّاع للقرآن علی عهد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» از گروهی یاد می کند که در رأس آن گروه، نام امیر المؤمنین علیه السّلام را می برد و سپس به ترتیب از: سعد بن عبید بن نعمان بن عمرو بن زید و ابو الدّرداء و عویمر بن زید و معاذ بن اوس و ابو زید بن ثابت بن زید و ابیّ بن کعب بن قیس و عبید بن معاویه و زید بن ثابت، یاد می کند «1».

اما جمع قرآن به معنای نگارش آن به صورت اوّل و دوم (الف و ب) کاری بود که طبق گواهی اسناد و شواهد با ارزش و معتبر، قطعا همزمان با حیات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ثمر رسید و هیچ محققی در علوم قرآنی نسبت به آن تردید به خود راه نداده

است.

مسئله ای که محققان علوم قرآنی را به خود مشغول ساخته و بر دوش تحقیقات و پژوهشهای آنها سنگینی می کند مسئله نگارش و جمع قرآن به معنای سوم است (ج) که آیا در حیات رسول خدا قرآن به صورتی که سوره های آن مانند آیات، مرتب شده باشد، جمع آوری و تدوین گردیده بود و یا چنین امری در حیات آن حضرت صورت نگرفت و پس از او بسامان رسید؟ اختلاف است «2» و روایات نیز متعارض (1) الفهرست (طبع مصر)، ص 47. و تاریخ القرآن، زنجانی، ص 46.

(2) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 219 و 220.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 342

است، این مبحث و جمع قرآن در زمان خلفای بعدی را انشاء اللّه در درسی مستقل در آینده به تفصیل بررسی خواهیم کرد.

13- حافظان قرآن «1»

چنانکه در مطلب 12 اشاره شد، گروه قابل ملاحظه ای از یاران رسول خدا در حیات او قرآن را حفظ کردند و چنانکه از بیان قرطبی استفاده می شود، شمار حفّاظ قرآن در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از هفتاد نفر متجاوز بود. وی می نویسد: تنها در «جنگ یمامه»، هفتاد نفر به شهادت رسیدند و همزمان با حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همین تعداد در جنگ بئر معونه، شهید شدند و این موضوع نشان می دهد که شمار حفاظ قرآن در عصر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از هفتاد نفر نیز متجاوز بوده است که از میان آنها این تعداد به شهادت رسیده اند.

حافظان قرآن، صرفا حافظ نبودند بلکه مقرئ و معلّم قرآن نیز بودند. زیرا صحابه پس از آنکه

قرآن را در محضر رسول خدا فرا گرفته و با دقت آن را حفظ می کردند، به نشر قرآن می پرداختند و آن را به فرزندان خود و به مسلمانها تعلیم می دادند. و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه پس از اقراء برخی از بزرگان صحابه و اطمینان نسبت به قرائت آنها، آنان را به مدینه گسیل می داشت تا قرآن را به مردم مدینه تعلیم دهند. و طبق نقل بخاری، نخستین کسانی که به همین منظور وارد مدینه شدند مصعب بن عمیر و عبد اللّه بن امّ مکتوم بوده اند که بعدها عمّار و بلال نیز برای تعلیم قرآن به مدینه رفتند.

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از فتح مکه، معاذ بن جبل را برای تعلیم قرآن در آنجا گماشت و نیز هر کسی از مکه به مدینه مهاجرت می کرد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وی را برای فرا (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 328 به بعد و تاریخ القرآن، زنجانی ص 38- 41.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 343

گرفتن به یکی از قراء و حفاظ قرآن می سپرد «1».

همزمان با حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرکزی شبیه به کانون تعلیم و قرائت قرآن و حفظ و تمرین آن به وجود آمد که آن حضرت بر آن نظارت داشت و مردم را به آن تشویق و ترغیب می کرد و صحابه نیز سخت در این راه می کوشیدند. و حتی اکثر اوقات و فرصتهای زندگانی بعضی از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف می گشت.

از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

و سلّم هفت نفر به عنوان مقرئ و استاد قرائت، کسب شهرت نمودند و آنان عبارتند از: امیر المؤمنین علیه السّلام، عثمان بن عفان، ابیّ بن کعب، زید بن ثابت، عبد اللّه بن مسعود، ابو الدرداء و ابو موسی اشعری.

شاعری نام عده ای از حفاظ و قرّاء قرآن را در دو بیت خلاصه کرده است که اسامی شان کم بیش با آنها که در بالا نامبرده شد، تفاوت دارد:

لقد حفظ القرآن فی عهد احمد علیّ و عثمان و زید بن ثابت

ابیّ، ابو زید، معاذ و خالد تمیم، ابو الدّرداء و ابن لصامت

با مراجعه به تاریخ معلوم می شود که حافظان قرآن در عهد حضرت، همین ده نفر نبودند که در این شعر آمده است. در اتقان سیوطی، نام یک زن نیز به نام «امّ ورقه» دختر عبد اللّه بن حارث، به عنوان حافظ قرآن برده شده «2».

در پایان بحث از حفظ قرآن، باید یادآور شویم که حفظ و نگهداری قرآن در حافظه، مهمترین و مطمئن ترین عامل صیانت قرآن از تصحیف و تحریف بود. زیرا در جمع و تدوین قرآن، صرفا به نوشته های قرآنی، اعتماد نمی شد، بلکه از مخزونات ذهنی و محفوظات قرآنی در کنار نوشته ها استمداد می گردید. و حتی «ابن الجزری» مؤکّدا یادآور می شود که اعتماد در نقل و روایت قرآن به حافظه قرّاء، از ویژگیها و مزایای عالی است که خداوند متعال به ملت اسلامی مرحمت فرموده (1) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 40.

(2) اتقان، نوع بیستم، ص 99.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 344

است، لذا در نقل قرآن تنها به خطوط کتابت قرآن اکتفا نمی شد.

شاید علت آنکه قرآن در

زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به صورت مصحفی مدوّن میان دفّتین فراهم نگردید، این بود که یکی از ملاکهای نقل قرآن، محفوظات قرّاء و حفّاظ قرآن بوده است و پیش از جمع آوری قرآن توسط علی علیه السّلام و ابا بکر و عثمان، در مسئله تعلیم قرآن و قرائت و حفظ آن از حافظه در کنار نوشته ها نیز استمداد و استفاده می شد.

به هر حال، در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عده کثیری از صحابه حافظ و مقرئ و معلم قرآن بودند.

14- قرائت قرآن

قرائت قرآن عبارت است از ادای کلمات آن به قسمی که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است و حکمت آن نگهداری و حفظ الفاظ قرآنی از تحریف و تبدیل می باشد.

در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمعیت متشکلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند، آیات قرآنی را که تدریجا نازل می شد از زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استماع می کردند و گاهی در محضر آن حضرت خوانده و قرائت خود را به او عرضه می کردند.

عده ای در قرائت، مصدر تعلیم و آموزش بوده اند و کسانی که از ایشان اخذ می کردند کیفیت قرائت خود را در شکل روایت، به استاد خود اسناد می دادند و غالبا به حفظ آنچه که اخذ کرده بودند می پرداختند و طبعا وضع موجود نیز چنین حفظ و روایتی را اقتضاء می کرد؛ زیرا از یک طرف خطی که آن روز برای کتابت رایج و دایر بود خطّ کوفی بود که نقطه و اعراب نداشت

و هر کلمه را می شد به اشکال مختلف خواند.

و از طرف دیگر، عامه مردم، بی سواد بودند و راهی جز حفظ و روایت برای ضبط

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 345

کلام نداشتند و همین روش سنت متّبعه شده و برای اعصار آینده به یادگار مانده است «1».

همّت مسلمانان صدر اسلام و قاریان آن زمان بر آن بود که عین الفاظ قرآن بدون زیاده و نقصان و همان قسم که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده اند بر زبانها جاری گردد و در تلاوت آیات قرآن و تلفظ کلمات و نقل و سماع آن دقّت و اهتمام لازم داشتند تا در آینده همه بدانند آنچه به عنوان قرآن فرا گرفته اند منقول از رسول خداست.

بنا بر این، تاریخچه قرائت قرآن به زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منتهی می شود و از آن زمان، قرائت قرآن به وجود آمد و تعداد زیادی از اصحاب، در قرائت قرآن مهارت کافی یافتند ولی چند تن معروفتر و در صحت قرائت مورد اعتمادتر بودند. و آنها طبق نقل سیوطی در اتقان، عثمان، علی علیه السّلام، ابیّ بن کعب، زید بن ثابت، ابن مسعود، ابو الدّرداء و ابو موسی اشعری بودند «2».

در رابطه با علم قرائت قرآن و تدوین آن، به وسیله دانشمندان و اینکه چه کسی و در چه قرنی برای اوّلین بار اقدام به تألیف کتابی در علم قرائت نموده است؟ تا حدودی بین دانشمندان اختلاف است، برخی قاسم بن سلام از قراء طبقه ششم را اولین مؤلف دانستند و برخی ابان بن تغلب شاگرد امام سجاد علیه السّلام را معرفی

کردند.

برای توضیح این بحث به درس دوازدهم مطلب سوم، مراجعه فرمایید.

15- نقطه گذاری و شکل دادن به قرآن «3»

اشاره

مصاحف عثمانی و تمامی مصحفهایی که صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از رحلت (1) قرآن در اسلام، ص 203.

(2) الاتقان، سیوطی، ج 1، نوع بیستم، فصل 1.

(3) در این رابطه به این کتابها مراجعه کنید: التمهید فی علوم القرآن، معرفت ج 1، ص 356 به بعد، و پژوهشی در تاریخ قرآن، حجتی، ص 465، و تاریخ القرآن، زنجانی، ص 87 و 89، و سرّ البیان فی علم القرآن، بیکلری، ص 48، و اتقان، سیوطی، نوع 76، ج 2، و دایرة المعارف قرن بیستم، ج 3، و مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 400، و تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، ص 52.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 346

آن حضرت نگاشتند از هر گونه نشانه های مشخص کننده خط از قبیل شکل یا اعراب و اعجام، یعنی نقطه های حروف متشابه، عاری بود؛ چون خطی که در اختیار تازیان زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داشت بسیار ساده و ابتدایی و فاقد علائم و نشانه هایی بود که هم اکنون از آنها برای نمایاندن حرکات یا سکون و یا باز یافتن حروف متشابه، استفاده می شود.

لذا بین «ب» و «ت» و «ث» تفاوتی نبود و نیز «ج» و «ح» و «خ» از همدیگر تشخیص داده نمی شدند، همچنین حرکت و اعراب حروف و کلمات، بوسیله فتحه و کسره و ضمّه و تنوین، نشان داده نمی شد. و خواننده خود باید، به هنگام قرائت با توجه به قرائن، آنها را از یکدیگر تشخیص و تمیز دهد و

وزن کلمه و چگونگی اعراب آن را شخصا بشناسد.

از این رو، در صدر اوّل، قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موکول بود و جز از طریق شنیدن، خواندن و قرائت قرآن تقریبا ممتنع بود و تنها از روی مصحف قرائت قرآن میسّر نبود؛ مثلا بین کلمه های: «تبلوا» و «نبلوا» و «نتلوا» و «تتلوا» و «یتلوا» هیچ فرقی نبود و همچنین کلمه: «یعلمه» از «تعلمه» و از «نعلمه» و از «بعلمه» تمیز داده نمی شد.

چه بسا، در هنگام قرائت آیه: «لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً» بصورت: «لمن خلقک» خوانده می شد، لذا در درس چهاردهم، در بررسی علل و عوامل اختلاف قرائتها، خواهید دید که یکی از عوامل اختلاف، همین خالی بودن خط قرآنی از نقطه و شکل است.

علاوه بر اینکه برای خود اعراب مشکلاتی به وجود آمده بود ولی باز ممکن بود بر اساس قواعدی که در دستشان به طور طبیعی بود مثلا بین «کتب» در آیه شریفه «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و «کتب» در آیه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ» که در اولی به صورت معلوم و در دومی به صورت مجهول خوانده می شود، فرق بگذارند، ولی مسلمانان غیر عرب که هر روز تعدادشان رو به فزونی می نهاد، خواندن قرآن بر

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 347

ایشان با این وضع میسر نبود، لذا مسؤلین امر آن روز در صدد اصلاح خط و نگارش قرآن بر آمدند که به تدریج یکی پس از دیگری اقدام به اصلاح آن نموده تا به صورت فعلی در آمد که ذیلا سیر آن را به نحو اختصار در ضمن دو عنوان اشاره می کنیم:

الف- شکل و نقط اعراب گذاری قرآن
اشاره

در تاریخ آورده اند که زیاد بن ابیه،

والی بصره از ابو الأسود دؤلی- متوفای 69 ه ق- (که از شاگردان امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و قبلا قواعد علم نحو را با اشاره و راهنمائی امیر المؤمنین علیه السّلام برای صیانت زبان عرب از غلط و خطا وضع کرده بود) درخواست کرد تا قاعده و راه و رسمی برای اصلاح زبان عربی و بویژه روشی برای قرائت صحیح قرآن وضع نماید و به وی یادآور گردید که: اختلاط عجم و تازیان رو به فزونی نهاده و زبان تازی را به تباهی کشانده است.

و سپس به وی گفت: چقدر بجا و به مورد بود، روش و قاعده ای فراهم آوری تا مردم بتوانند بدان وسیله زبان و لغت خود را اصلاح نموده و کلام الهی را با اعراب و نشانه های حرکات و سکون بخوانند، ولی ابو الأسود از انجام این کار امتناع ورزید، زیاد بن ابیه (یا زیاد بن سمیّه و یا زیاد بن ابی سفیان. زیرا پدر او معلوم و شناخته شده نبود) شخصی را مأمور کرد که بر سر راه و مسیر رفت و آمد ابو الأسود بنشیند تا وقتی که به وی نزدیک شد، قرآن را با صدای بلند قرائت کند [و طوری وانمود کند که منظورش این نیست که ابو الأسود صدای او را بشنود] وقتی ابو الأسود، نزدیک شد این شخص کلمه «رسوله» را در آیه «أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» به کسر لام، قرائت کرد این قرائت که معنای نادرست و زننده ای را ارائه می کرد، بر ابی الأسود گران آمد و گفت خداوند منزّه و بزرگتر از آن است که از رسول و فرستاده خویش بیزار

گردد.

ابو الأسود، بلافاصله نزد زیاد بن ابیه آمده و به وی اعلام کرد که هم اکنون آماده ام که به درخواست شما جامه عمل بپوشانم و این کار به نظرم پسندیده است، بنا بر این،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 348

نویسنده ای برای من فراهم آور تا به اعراب گذاری قرآن آغاز نمایم.

زیاد بن ابیه، سی نفر نویسنده برای ابو الأسود تهیه دید و آنها را نزد وی فرستاد و او نیز از میان آنها یک نویسنده که از قبیله «عبد قیس» بود را انتخاب کرد و به وی گفت: قرآن را بر گیر و با رنگی متفاوت از رنگ خطّ قرآن طبق گفته های من نشانه گذاری کن، ابو الأسود به او گفت: وقتی دیدی لبهایم را در مورد حرفی گشوده و بالا بردم، یک نقطه روی آن حرف قرار ده (فتحه) و هرگاه درباره حرفی لبهایم را پایین آوردم، نقطه ای زیر آن بگذار (کسره) و اگر لبهایم را در مورد حرفی بستم، یک نقطه در وسط آن بنویس (ضمّه) و در صورتی که همراه با این حرکات حرفی را با غنّه (آواز و صدایی که از کام بیرون آید) ادا کردم دو نقطه در همان مواضع بگذار (تنوین) «1».

ابو الأسود با تأنّی و شمرده آیات قرآن را می خواند و نویسنده مذکور حروف و کلمات قرآن را به منظور نشاندادن اعراب آنها نقطه گذاری می کرد، و هر برگی از قرآن که نقطه گذاری آن انجام می گرفت، ابو الأسود، در آن تجدید نظر می کرد و به همین ترتیب تمام قرآن نقطه گذاری شد و دیگران نیز از این روش در نگارش قرآن پیروی می کردند.

سه نکته:
نکته 1:

برخی از

مورخان و دانشمندان علوم قرآنی معتقدند که اعرابگذاری قرآن به دستور عبد الملک بن مروان و با همّت ابو الأسود دؤلی انجام گرفت «2».

نکته 2:

البته توجه دارید که نقطه گذاری ابو الأسود، برای تعیین اعراب و حرکات و شکل قرآن بود یعنی به جای فتحه کنونی نقطه ای در بالا و بجای کسره، نقطه ای در (1) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 87 و مناهل العرفان زرقانی، ج 1، ص 401.

(2) تاریخ القرآن زنجانی، ص 88، نقل به معنا.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 349

پایین و بجای ضمه نقطه ای در قسمت آخر آن حرف در بالا قرار داده می شد، پس نباید خوانندگان عزیز این نقطه ها را با نقطه های حروف متشابه قرآن، اشتباه کنند مثلا نقطه پایین حرف «ب» و بالای حرف «ن» غیر از آن نقطه هایی است که ابو الأسود به جای حرکات قرار داد.

نکته 3:

از آنجا که این نقطه های معرّف حرکت، با نقطه های حروف متشابه قرآن که بعدا شاگردان ابو الأسود در عصر عبد الملک بن مروان، برای قرآن قرار داده بودند احیانا مشتبه می شد و برای خوانندگان و قاریان قرآن آنچنانکه باید راهگشا نبود، بعدا خلیل بن احمد نحوی شیعی، علاوه بر وضع تشدید [] و همزه «1» نشانه های ابو الأسود را که برای حرکات با نقطه معیّن شده بود تغییر داده و نشانه های کنونی یعنی به حروف کوچک مبدل ساخت نظیر: ا ا ا و اً اٍ اٌ که قرآنهای فعلی برای اعرابگذاری از این روش بهره می گیرند و به این ترتیب روش ابو الأسود تکمیل و تتمیم شد و دیگر در خواندن قرآن اشتباهی از لحاظ اعراب رخ نمی دهد.

ب- اعجام و نقطه گذاری حروف متشابه قرآن «2»

«اعجام» از نظر لغت به معنای بر طرف ساختن عجمه و گنگی و ابهام می باشد و چون با نقطه گذاری حروف متشابه و همانند یکدیگر، از قبیل: باء، تاء، ثاء، یاء، و جز آنها، از آنها رفع ابهام می شود و شخص، به هنگام خواندن آنها امتیازی میان آنها بر قرار می سازد، این کار را اعجام و یا تعجیم می نامند، لذا عرب حروف نقطه دار را «حروف معجمه» و حروف بی نقطه را «حروف مهمله» می نامد.

لازم به ذکر است که ابتکار ابو الأسود دئلی و دیگران گرچه برای نشان دادن اعراب و حرکات و سکون حروف و کلمات قرآن کافی و راهگشا بود، ولی برای قرائت (1) اتقان، سیوطی، نوع 76، ص 218.

(2) پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 468.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 350

صحیح قرآن، کاری کامل و تمام شده نبود. زیرا صرف این ابتکار

نمی توانست قاری قرآن را از لغزش و اشتباه در قرائت حفظ کند؛ چون حروف متشابه قرآن از قبیل: باء و تاء و ثاء و یاء، و جیم و حاء و خاء، و دال و ذال، و راء و زاء، و امثال آنها دارای مشخصات لازم نبود، یعنی فاقد نقطه های ممیّزه بوده است، لذا احساس می شد که برای تشخیص و امتیاز آنها ابتکار جدیدی می بایست صورت گیرد. زیرا قاری و خواننده قرآن نمی دانست «ننشزها» بخواند، یا «ننشرها» و «لمن خلفک» بخواند، یا «لمن خلقک».

در این مورد، مورخین و دانشمندان علوم قرآنی می نویسند که در زمان خلافت عبد الملک بن مروان، حجاج بن یوسف ثقفی که فرماندار عراق بود، از نویسندگان زمان خود در خواست کرد که برای باز یافتن حروف متشابه قرآن، از یکدیگر، نشانه هایی وضع کنند، یحیی بن یعمر عدوانی (متوفای 129 ه ق) قاضی خراسان و نصر بن عاصم لیثی (متوفای 79 ه ق) که هر دو از پارسایان زمان خود به شمار می رفتند و ضمنا از شاگردان ابو الأسود بوده اند، در تعقیب کار استاد خود، به نقطه گذاری حروف متشابه قرآن دست زدند.

در اینکه این دو کدامیک پیشقدم در این کار بودند اختلاف نظر وجود دارد، برخی را عقیده بر این است که نصر بن عاصم لیثی، اوّل شروع به این کار کرده و سپس یحیی آن را تکمیل نمود ولی با توجه به ادلّه ای که در دست است، باید یحیی بن یعمر را نخستین کسی بدانیم که به این مهم آغاز کرده است و نصر بن عاصم که شاگرد ابو الأسود و نیز شاگرد یحیی بوده، کار دو استاد خود را در

اصلاح شیوه نگارش قرآن، دنبال کرد؛ چون «نصر» این موضوع را از آن دو فرا گرفته بود.

بنا بر این، نمی توان رأی ابو احمد عسکری را در کتاب «التصحیف و التّحریف» پذیرفت. زیرا او نصر بن عاصم را نخستین کسی می داند که به درخواست حجاج بن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 351

یوسف، به نقطه گذاری حروف متشابه قرآن آغاز کرد «1».

بهر حال، با قاطعیت نمی توان حکم کرد که یحیی، یا نصر بن عاصم، به این کار ابتدائا اقدام کرد، بلی تنها چیزی که می توان گفت این است که هر یک از این سه نفر [ابو الأسود و یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم لیثی در اصلاح نگارش قرآن، خدماتی را انجام داده اند و دانستن این جهت که کدامیک از دیگری در این کار سبقت گرفته است نفعی را برای انسان در بر ندارد، آنچه که مهم است دانستن اصل کار توسط آن بزرگان شیعه است؛ زیرا این هر سه نفر از ارادتمندان امیر المؤمنین علیه السّلام بوده اند.

پس از ابتکار این سه نفر، اکثر مردم از بیم آنکه مبادا در رسم الخطّ قرآنی بدعتی راه یابد، از نقطه گذاری قرآن چه برای نشان دادن اعراب (که به وسیله ابو الأسود انجام گرفته بود) و چه برای ممتاز و مشخص نمودن حروف متشابه، (که به وسیله یحیی و عاصم انجام گرفته بود) خودداری می کردند و از آن چندان استقبال ننمودند، تا اینکه سالها بر این منوال گذشت و به مرور زمان همگان به فایده این کار پی بردند و به آن تن دادند.

16- سیر تکاملی در خطّ قرآن «2»

قرآن از صدر اوّل به خصوص از ناحیه کتابت و زیبائی

خط، سیر تکاملی داشته است و خطّاطان بزرگ، در زیبائی قرآن و تکمیل خطّ آن، سهم بسزایی داشته اند.

نخستین کسی که در راه تکمیل کتابت مصحف و زیبائی خطّ آن، قدم بر داشت، خالد بن ابی الهیاج از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود که در حدود سال صدم هجری در گذشته است. او به خوشنویسی و داشتن خط زیبا معروف بود و گفته اند که (1) وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 1 ص 125.

(2) التمهید، ج 1، از ص 403 و آموزش علوم قرآن، ترجمه کتاب التمهید، ج 1، ص 486.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 352

سعد مولی و حاجب ولید بن عبد الملک، وی را برای کتابت مصحف و شعر و اخبار در دربار ولید بن عبد الملک، استخدام کرد. او کسی است که پس از تجدید بنا و توسعه مسجد نبوی در مدینه، به دست عمر بن عبد العزیز که از جانب ولید والی مدینه بود، سوره «و الشّمس» را با طلا، بر محراب آن مسجد نوشت این تجدید بنا در سال 90 هجری پایان یافت «1».

عمر بن عبد العزیز از خالد خواست که مصحفی با همین خطّ برای او بنویسد و او مصحفی را با زیبائی تمام نوشت عمر بن عبد العزیز وی را پذیرفت و بر او آفرین گفت، اما خالد پول زیادی را برای انجام این کار می خواست که عمر از پرداخت آن خودداری کرده و مصحف را به او پس داد. و ظاهرا این واقعه در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز اتفاق افتاده بود که در کارها زهد می ورزید.

محمد بن اسحاق (ابن الندیم) می گوید: مصحفی

را به خطّ خالد بن ابی الهیاج از اصحاب علی علیه السّلام دیدم، این مصحف در مجموعه خطوط تاریخی محمد بن الحسین معروف به ابن ابی بعره بود که پس از او به عبد اللّه بن حانی رسید «2».

خطّاطان تا اواخر قرن سوم هجری، مصحفها را با خط کوفی می نوشتند، از این پس در اوایل قرن چهارم، خط زیبای نسخ، جای خطّ کوفی را گرفت و اولین مصحف به خط نسخ به دست خطّاط معروف، محمد بن علی بن حسین بن مقله (متوفای 328 ه ق) نوشته شد.

گفته شده: وی اول کسی است که به خطّ ثلث و نسخ نوشت او که در علم هندسه، ید طولایی داشت، به رسم حروف هندسی دست زد و قواعد و اصول آن را بنیان نهاد و تمام محققان بر آنند که افتخار بزرگ، از نظر تغییر و تحسین و زیبائی خطّ عربی اسلامی منحصر به اوست و تا کنون در بین امت اسلامی، خطاطی با این عظمت ظهور (1) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 30 و 36.

(2) الفهرست، فن اول از مقاله اول، ص 9 و فن اول از مقاله دوم، ص 46.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 353

نکرده است.

تعدادی از مخطوطات تاریخی، مانند: مصحف موجود، در موزه هرات در افغانستان منسوب به اوست و گفته اند که او دو بار قرآن را نوشت «1».

خط نسخ عربی، در قرن هفتم هجری به دست یاقوت بن عبد اللّه موصلی (متوفای 689 ه ق) به حد اعلی کمال خود رسید، او با خطّ زیبای خود هفت مصحف نوشت، این مصحفها با انواع خطوط بود و مورد تقلید دیگر

نویسندگان قرار گرفت «2».

کلّیه مصحفها تا قرن یازدهم هجری بر اسلوب خط یاقوت بن عبد اللّه موصلی نوشته می شد، ولی در اول قرن دوازدهم، ترکهای عثمانی، به خصوص پس از فتح مصر به دست سلطان سلیم، خط عربی اسلامی را مورد توجه قرار دادند و به دست خطاطان فارسی که در امپراطوری عثمانی خدمت می کردند، در پیشبرد و تکمیل این خط کوشیدند، سلطان سلیم تمام خطاطان و نقاشها و هنرمندان را در پایتخت خود گرد آورد اینان، انواع جدیدی از خطوط عربی، مانند: خطّ رقعی و خطّ دیوانی و خطّ طغرائی و خط اسلامبولی و غیر اینها را به وجود آوردند که همچنان در نوشته ها متداول است.

برخی از خطاطان عثمانی که شهرت بسیار یافتند عبارتند از: حافظ عثمان (متوفای 1110) و سید عبد اللّه افندی (متوفای 1144) و استاد راسم (متوفای 1169) و ابو بکر ممتازبک مصطفی افندی که خط رقعی را اختراع کرد و این خط سهلترین و ساده ترین خطوط عربی است، او قواعد این خط را وضع نمود و برای اولین بار با این خط کتابت کرد، ابو بکر ممتاز بک در زمان سلطان عبد المجید خان و در سال 1280 هجری، این خط را عرضه کرد. (1) الخط العربی الإسلامی، از ترکی عطیه، ص 155.

(2) الخط العربی الإسلامی، از ترکی عطیه، ص 171.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 354

17- نخستین چاپ قرآن «1»

چاپ مصحفها نیز مانند کتابت خطّی آن، در دوره های مختلف رو به کمال داشته است، نخستین بار در حدود سال 950 هجری مطابق با 1530 میلادی، قرآن در بندقیه به چاپ رسید ولی پس از چاپ، مقامات کلیسا به معدوم

کردن آن دستور دادند.

پس از آن در سال 1104 هجری مطابق با 1694 میلادی «هنلکمان» در شهر هامبورگ به چاپ قرآن همت گماشت و پس از وی در سال 1108 هجری مطابق 1698 میلادی «مواکی» در «بادو» به چاپ قرآن دست زد.

در سال 1200 هجری، مطابق با 1787 میلادی مولی عثمان در پطرزبورگ روسیه قرآن را چاپ کرد و این اولین چاپ اسلامی قرآن بود و نظیر آن در «قازان» نیز به چاپ رسید.

«فلوگل» نیز در سال 1252 هجری مطابق با 1834 میلادی، در شهر «لنینربورگ» به چاپی مخصوص از قرآن دست زد، این چاپ از قرآن به علت املاء ساده آن با استقبال بی نظیر اروپائیان روبرو شد، اما مانند دیگر چاپهای اروپایی در جهان اسلام توفیقی به دست نیاورد.

اولین دولت اسلامی که به چاپ قرآن اقدام کرد و اقدام آن با موفقیت روبرو شد دولت ایران بود، این دولت اسلامی، دو چاپ سنگی زیبا و منقّح، از قرآن تهیه دید که در حجمی بزرگ و با ترجمه که ذیل هر سطر نوشته شده بود و فهرستهای متعددی همراه داشت. یکی از آن دو در سال 1243 هجری مطابق با 1828 میلادی در تهران و دیگری در سال 1248 هجری مطابق با 1833 میلادی در تبریز به چاپ رسید.

همزمان با این در هند نیز قرآن چاپ و منتشر شد.

آنگاه از سال 1294 هجری مطابق با 1877 میلادی، ترکیه عثمانی به چاپهای (1) التمهید، ج 1، ص 405 و آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 488.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 355

مختلفی از قرآن در نهایت زیبایی و استواری دست زد.

در سال 1323

هجری، روسیه تزاری به چاپ قرآنی به خط کوفی و به حجمی بزرگ همّت گماشت که تصور می رفت یکی از مصحفهای اولیه عثمانی است، این قرآن خالی از نقطه و علائم فتحه و کسره بود، چند ورق از اول آن افتاده و آخر آن نیز ناقص بود. این قرآن از آیه هشتم سوره بقره: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ آغاز و با آیه چهارم از سوره زخرف: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ پایان می یافت. این قرآن در سمرقند، پیدا شده بود و در اختیار کتابخانه سلطنتی در پطروزبورگ بود و انستیتوی آثار در تاشکند، با همان حجم اصلی و خصوصیات دیگر، در پنجاه نسخه فتوگرافی کرده و به مهمترین دانشگاههای کشورهای اسلامی هدیه کرد و نسخه ای از آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است که شماره آن 14403 می باشد.

اخیرا در سال 1342 هجری مطابق با 1923 میلادی، مصر به سرپرستی مشایخ الأزهر و به وسیله کمیته ای که وزارت اوقاف آن کشور تعیین کرده بود، قرآن را به چاپی نفیس رساند که با قبول جهان اسلام، روبرو شد و چاپهای بسیاری بر آن اساس انجام گرفت.

و در سال 1370 مطابق با 1950، عراق نیز به چاپ نفیسی از قرآن دست زد و همچنین سراسر جهان اسلام به چاپ و نشر قرآن به بهترین صور و زیباترین انواع چاپ، همت گماشتند و این روش همچنان در جهان اسلام رو به گسترش است.

گرچه مباحث بسیاری را می توان در ضمن بررسی تاریخ قرآن مورد بحث قرار داد ولی ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم و

بقیه مباحث را که از اهمیت بیشتری بر خوردارند در درسهای آینده به تفصیل مورد بررسی قرار خواهیم داد، اجمالا آن مباحث عبارتند از:

نسخ در قرآن، خدا در قرآن، انبیا در قرآن، نبوت در قرآن، امامت در قرآن، قیامت در قرآن، انسان در قرآن، عقل و قلب در قرآن، جامعه و تاریخ در قرآن، تشبیهات

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 356

و کنایات در قرآن، داستانها و مثلها در قرآن و ... که بسیارند و انشاء اللّه تعالی هر یک از اینها را در درسی مستقل و جداگانه مورد بررسی قرار خواهیم داد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 357

سؤالات:

1- اقسام نزول قرآن و ترتیب نزول آیات و سور را با توضیح کامل بنویسید.

2- آیا نظم و چینش کلمات قرآن از وحی سرچشمه گرفته است؟ بیان کنید.

3- برخی از اسامی و اوصاف قرآن را بیان کنید.

4- معانی لغوی و اصطلاحی سوره را بیان کرده و وجه تسمیه سوره ها را توضیح دهید.

5- مقصود از حروف مقطعه قرآن چیست؟ نظرات پیرامون آن را بیان کنید.

6- زبان و لغت قرآن کدام است؟ و آیا در قرآن لغات غیر عربی هم وجود دارد؟

توضیح دهید.

7- نگارش قرآن از چه زمانی و به چه وسیله ای و با چه خطی بوده است؟ توضیح دهید.

8- کاتبان وحی چند نفر و چه کسانی بوده اند؟ و آیا همه آنان مورد محبت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و یا برخی از آنها مورد نفرت و غضب آن حضرت بوده اند؟ کاملا بیان کنید.

9- مقصود از جمع آوری قرآن چیست؟ و آیا در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

و سلّم قرآن جمع شده بود؟

10- قرائت قرآن را تعریف کرده و بگویید از چه زمانی قرائت آغاز شده است؟

11- نقطه گذاری و شکل دادن به قرآن از چه زمانی و به فرمان چه کسی و به وسیله چه کسانی انجام گرفت؟

12- سیر تکاملی در خط قرآن را تشریح نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 359

درس دوازدهم قرائت و طبقات قرّاء

اشاره

در رابطه با قرائت، مطالب بسیاری است که قابل بحث و بررسی است ولی ما در اینجا (در این درس و درسهای بعدی) به مهمترین آنها اشاره می کنیم و شما را برای آگاهی بیشتر به کتب مفصله ارجاع می دهیم «1». مطالب این درس عبارت است از:

1- تعریف قرائت.

2- تاریخچه قرائت قرآن و حفظ و روایت آن.

3- علم قرائت قرآن و تدوین آن.

4- معرفی کتبی که در باب قرائت، تألیف شده است.

5- طبقات قرّاء.

6- انحصار قرائتها در هفت قرائت.

7- قراء سبعه و راویان آنان.

8- چند نکته. (1) ر. ک: البیان، آیت اللّه خوئی، التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 2. و مقدّمه تفسیر منهج الصادقین، از علّامه شعرانی، سرّ البیان فی علم القرآن از حسن بیگلری. قرآن در اسلام، علّامه طباطبائی، و شناخت قرآن، علی کمالی دزفولی، و آشنایی با قرآن، واحد آموزش عقیدتی سیاسی سپاه، و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 360

1- تعریف قرائت

قرائت قرآن، اصطلاحا همان خواندن قرآن است، با اخراج صوتی حروف و کلمات آن از مخارج صوتی، با ضمّ حروف و کلمات در غالب اتّساق و انتظام لغوی خود، بر وفق وجه یا وجوه مرفوعه آن به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و تعریف روشنتر آن این است که «قرائت قرآن» عبارت است از ادای کلمات آن به قسمی که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است.

البته قرائت مجازا یا مشترکا، بر مرور نظری فکری در حروف و الفاظی که متّسقا و منضّما به یکدیگر ردیف شده اند، هم اطلاق می شود و نتیجه حاصله از آن، صور ذهنی معانی الفاظی است

که در آنها مرور شده، مانند صور ذهنی معانی الفاظی که مسموع شده اند «1».

2- تاریخچه قرائت قرآن و حفظ و روایت آن

چنانکه بارها اشاره شد در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمعیت متشکّلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند، آیات قرآنی را که تدریجا نازل شد از زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استماع می کردند و گاهی نزد حضرت، خوانده و قرائت خود را به آن حضرت عرضه می کردند.

عده ای در قرائت مصدر تعلیم و آموزش بودند و کسانی که از ایشان اخذ می کردند کیفیت قرائت خود را در شکل روایت، به استاد خود اسناد می دادند و غالبا به حفظ آنچه اخذ کرده بودند می پرداختند و طبعا وضع موجود نیز چنین حفظ و روایت را اقتضا می کرد؛ زیرا از یک طرف، خطی که آن روز برای کتابت رایج و دایر بود خط کوفی بود که نقطه و اعراب نداشت و هر کلمه را می شد با اشکال مختلف خواند. (1) شناخت قرآن، علی کمالی، ص 227.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 361

و از طرف دیگر، عامه مردم بی سواد بودند و راهی جز حفظ و روایت برای ضبط کلام نداشتند و همین روش سنت متّبعه شده و برای اعصار آینده نیز بیادگار ماند «1».

همت مسلمانان صدر اسلام و قاریان آن زمان، بر آن بود که عین الفاظ قرآن، بدون زیاده و نقصان و همان قسم که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده اند، بر زبانها جاری گردد و در تلاوت آیات قرآن و تلّفظ کلمات و نقل و سماع آن دقّت و اهتمام لازم داشتند

تا در آینده همه بدانند آنچه به عنوان قرآن فرا گرفته اند منقول از آن حضرت است.

بنا بر این، تاریخچه قرائت قرآن منتهی می شود به زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از آن زمان قرائت قرآن به وجود آمد، و تعداد زیادی از اصحاب در قرائت قرآن مهارت یافتند ولی چند تن معروفتر و در صحت قرائت مورد اعتمادتر بودند، طبق نقل سیوطی در اتقان آنها، عثمان، علی، ابیّ، زید بن ثابت، ابن مسعود، ابو الّدرداء و ابو موسی اشعری بودند «2».

3- علم قرائت قرآن و تدوین آن

علم قرائت، عبارت است از بیان طریقه خواندن قرآن مجید مطابق قرائت قرّائی که سند قرائت آنان به حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منتهی می شود و غرض و فایده آن، نیکو خواندن قرآن کریم به کیفیت مذکور است.

طبق نقل تاریخ، در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جماعتی به اذن و اجازه آن حضرت، معلم قرآن بودند و پس از رحلت آن بزرگوار اگر یکی از صحابه می گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلان کلمه را چنین تلاوت می فرمود، هر چند در تقوا به بالاترین مقام رسیده بود از وی نمی پذیرفتند، مگر آنکه چندین نفر آن کلمه را به یک روش نقل و قرائت کنند تا یقین حاصل شود که نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، آن قسم تلاوت فرموده و این (1) قرآن در اسلام، ص 203.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع بیستم، فصل 1.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 362

معنا را تواتر گویند، یعنی در قرائت، مسلمانان از همان

ابتدا به خبر واحد ترتیب اثر نمی دادند و می گفتند هر قرائتی که متواترا از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شود معتبر است و خبر واحد معتبر نیست.

پس از عهد صحابه نیز، معلمین قرآن تا یقین به نقل قرائتی نمی کردند آن را نمی پذیرفتند و در حقیقت مسلمانان جهان، نگهبان قرآن و مواظب قرائت یکدیگر بوده و هستند تا در آن تغییری رخ ندهد و سهو و خطایی در آن راه نیابد و اگر یک (واو) یا (الفی) در قرائتی زاید بر قرائت دیگر باشد، علمای علم قرائت آن را در کتب خاصی به عنوان (اختلاف قرائات) ذکر کرده اند.

بنا بر این، قرائت قرآن، موقوف بر سماع است و مدرک و سند قرائت، شنیدن و نقل به تواتر می باشد و رأی و اجتهاد را در آن راهی نیست و حتی صورت کتابت و رسم الخط در آن تأثیری ندارد آنچه که در نزد قراء معتبر است کیفیت و چگونگی تلفّظ و تکلّم است «1».

در اینکه علم قرائت از چه زمانی به رشته تحریر در آمده و اوّلین مؤلف در این زمینه چه کسی است؟ اختلاف است.

مرحوم علامه طباطبائی در کتاب قرآن در اسلام، صفحه 207 به نقل از ریحانة الأدب، جلد 2، صفحه 141 در شرح حال حمزه زیّات و محمد هادی معرفت و کتاب «التمهید»، ج 2، ص 216 به نقل از کتاب: «النشر فی القرائات العشر»، ابن جزری، ج 1، ص 34 نوشته است که اول کسی که در فن قرائت کتاب تألیف کرد، شخصی به نام: ابو عبید، قاسم بن سلام، از قراء طبقه ششم است. و پس از وی،

احمد بن جبیر کوفی و سپس اسماعیل بن اسحاق مالکی (از اصحاب قالون) و پس از وی ابن جریر طبری می باشد.

ولی پاره از مؤلفین، ابان بن تغلب شاگرد امام سجاد علیه السّلام و پس از وی حمزة بن (1) سر البیان فی علم القرآن، حسن بیکلری، ص 54.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 363

حبیت زیّات (یکی از قراء سبعه) را اوّلین و دومین مؤلف این فن دانسته اند «1».

و حسن بیکلری در کتاب «سرّ البیان فی علم القرآن» ص 55 می نویسد: «علم قرائت از قرن دوم هجری به بعد از طرف دانشمندان به رشته تحریر در آمده که از جمله مؤلفین این علم، در قرآن مزبور عبارتند از:

1- ابو سعید ابان بن تغلب ربعی کوفی است که از عاصم علم قرائت را آموخته است و او از فقهای بزرگ و جزء صحابه امام چهارم و پنجم و ششم علیهم السّلام می باشد و از شاگردان برازنده حضرت سجاد علیه السّلام به شمار می رفته و آداب خواندن قرآن را در کتابی به نام «قرائت های قرآن» به مسلمانان آموخت.

2- عمر بن موسی بن وجیه شامی است که کتابی از قرائت زید بن علی بن الحسین علیه السّلام نقل و تدوین نموده و این کتاب در واقع مطابق قرائت مولا علی بن ابی طالب علیه السّلام نوشته شده است.

3- ابو الحسن علی بن حمزه کسائی کوفی (یکی از قراء سبعه) که در علم قرائت کتابی تألیف نموده است».

بنا بر این، طبق نظر این محقق هم، ابو عبید قاسم بن سلام، اولین مؤلف در علم قرائت نیست نجاشی نیز در الفهرست خود در ترجمه احوال ابان بن تغلب از

کتاب «القرائة» او یاد کرده است.

با توجه به مطالب فوق، حافظ ذهبی در کتاب «معرفة القرّاء الکبار» اشتباها نخستین مدوّن کتاب علم قرائت را ابو عبید قاسم بن سلام معرفی کرد و همچنین صاحب ریحانة الأدب و دیگران. زیرا به اتفاق مورخین ابو عبید قاسم ابن سلام، در سال 224 ه ق، از دنیا رفته است و ابان بن تغلب در سال 141 ه ق، یعنی 83 سال پیش از ابو عبید، وفات کرد، لذا ابو عبید، نمی تواند مؤلف نخستین کتاب قرائات باشد مگر آنکه منظور ذهبی از این سخن این باشد که ابو عبید، نخستین مدوّن کتاب قرائات از (1) پژوهشی در قرآن، دکتر حجتی، ص 311.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 364

اهل سنت است و یا نخستین مدوّنی است که کتاب او فعلا موجود است نه آنکه نخستین مدون در اسلام باشد؛ زیرا چنانکه ملاحظه کردید اولین مدوّن ابان بن تغلب است و طبق نقل حجّتی دومی حمزة بن حبیب زیّات است که ابن ندیم در کتاب خود الفهرست می نویسد: «کتاب القرائة لحمزة بن حبیب و هو احد السّبعة من اصحاب الصّادق علیه السّلام» حمزه نیز در سال 156 یا 158 ه ق از دنیا رفته است «1». به هر حال، ابو عبید نمی تواند اولین مدون کتاب قرائات باشد، اگر هم هست سومین نفر است.

4- معرفی کتب تألیف شده در باب قرائات

در علم قرائت و در پیرامون اختلاف قرآئات کتب بسیاری از قرن دوم هجری تا کنون تألیف شده که ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- کتاب «القرائة» ابان بن تغلب، متوفای 141 ه ق.

2- کتاب «القراات» ابو عبید قاسم بن سلام انصاری متوفای 224 ه

ق.

3- کتاب «القرائة» قاضی اسماعیل بن اسحق متوفای 282 ه ق که در آن کتاب قرائت بیست تن از ائمه قرائت را جمع کرد.

4- کتاب «الجامع» ابو جعفر طبری متوفای 310 ه ق که قرائت بیش از بیست تن را در آن کتاب آورد.

5- کتابی در قرائت، مال ابو بکر محمد بن احمد داجونی متوفای 324 ه ق.

6- کتاب «جواهر القرآن فی علوم القرآن» محمود بن محمد علوی فاطمی حافظ تبریزی.

7- «التّیسیر فی القرآت الّسبع» ابو عمرو عثمان بن سعید دانی، متوفای 444 ه ق.

8- «جامع البیان فی القرآئات السبع» ابو عمرو عثمان بن سعید دانی، متوفای 444 ه ق. (1) تأسیس الشیعه، ص 319.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 365

9- «الکافی» ابو عبد اللّه محمد بن شریح الرعینی، متوفای 476 ه ق.

10- «النشر فی القراات العشر» حافظ ابو الخیر محمد بن محمد دمشقی شافعی مشهور به ابن جزری، متوفای 833 ه ق.

11- «اتحاف البشر فی القرائات العشر» عبد الخالق بن علی بن محمد باقی زبیدی یمنی، متوفای 1195 ه ق.

12- «الاتقان فی علوم القرآن» جلال الدین عبد الرحمن سیوطی شافعی، متوفای 911 ه ق.

13- «شافیه» جمال الدین ابو عمرو عثمان بن حاجب.

14- «شاطبیّه» قصیده ای مسمّی به حراز الأمانی، از قاسم بن احمد الرعینی آندلسی شاطبی، متوفای 590 که بر آن شرحها نوشته شد.

کتابهایی که در پیرامون قرائات نوشته شده بسیار است ولی ما به همین مقدار اکتفا می کنیم.

5- طبقات قرّاء

اشاره

در رابطه با طبقات قراء نیز اختلافاتی وجود دارد هم در اصل طبقات و هم در افرادی که در آن طبقات نام برده می شوند، گرچه این نوع اختلافات ضرری برای اصل بحث ندارد، مرحوم

علامه طباطبائی (ره) پنج طبقه از طبقات قراء را نام برده و در این طبقه بندی از سیوطی در کتاب اتقان تبعیت کرده است و جناب محمد هادی معرفت در جلد دوم التمهید، هشت طبقه از طبقات قراء را نام برده و شرح حال قرّاء معروف را نیز آورده است. ما در اینجا بر اساس کتاب «التمهید» مشی می کنیم ولی برای رعایت اختصار تنها به ذکر نام قراء در هر طبقه و شرح مختصری از زندگی آنها اکتفاء می کنیم و بررسی و شرح تفصیلی حال آنها را به عهده خوانندگان عزیز

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 366

می گذاریم، البته منابع برای آگاهی شرح حال این قرّاء را معرفی می کنیم «1».

طبقه اوّل:

در عهد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بزرگان از صحابه، قرآن را به همان نحوی که نازل می شد، از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرا می گرفتند و چه بسا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخی از آنان را به بلاد دیگر و به سوی قبائل می فرستاد تا مردم را به اسلام بخوانند و آیاتی از قرآن را برای (1) برای آگاهی به شرح زندگی قراء به کتابهای ذیل مراجعه نمایید:

1- «غایة النهایه فی طبقات القرّاء» و «النشر فی القراءات العشر»، تألیف ابن الجزری.

2- «معرفة القرّاء الکبار» و «میزان الاعتدال» و «المغنی فی الضعفاء» تألیف ذهبی.

3- «تاریخ ابن خلکان».

4- «طبقات»، ابن سعد.

5- «کامل»، ابن اثیر.

6- «الإصابه» و «تهذیب التهذیب» و «لسان المیزان» از ابن حجر عسقلانی.

7- «الاستیعاب»، ابن عبد البرّ.

8- «اسد الغابه»، ابن اثیر.

9- «المعجم»، کحّاله.

10- «الأعلام»، زرکلی.

11- «قاموس الرجال»، علامه تستری.

12- «الکنی و الألقاب»، محدث قمی.

13-

«روضات الجنات»، خوانساری.

14- «مجالس المؤمنین»، قاضی نور اللّه شوشتری.

15- «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام»، از صدر.

16- «الفهرست»، شیخ طوسی.

17- «سفینة البحار»، محدث قمی.

18- «المجمع»، قهبائی.

19- «المعجم»، آیت اللّه خوئی.

20- «تنقیح المقال»، مامقانی.

21- «التمهید فی علوم القرآن»، محمد هادی معرفت، ج 2.

22- «ترجمه التمهید»، به نام آموزش علوم قرآن، ج 2، ابو محمد وکیلی و کتب رجالی دیگر که به شرح حال رجال اختصاص دارند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 367

آنان قرائت کنند و قرآن را به آنان بیاموزند، شأن صحابه برگزیده و به خصوص بزرگان صحابه در آن زمان این بود، ولی تعدادی از آنان به این کار اختصاص داشتند و در نشر و تعلیم قرآن، مرجع دیگران بودند، اینان پنج تن بودند و آنها عبارتند از:

1- علی بن ابی طالب علیه السّلام، شهادت او در سال 40 از هجرت در مسجد کوفه در هنگام نماز صبح به دست عبد الرحمن ابن ملجم، بود.

2- عبد اللّه ابن مسعود، متوفای 33 ه ق، در اثر ضربه ای که به امر عثمان به او زدند به قتل رسید.

3- ابیّ بن کعب، متوفای 30 ه ق.

4- ابو الّدرداء، متوفای 32 ه ق.

5- زید بن ثابت، متوفای 54 یا 55 ه ق. البته زید بن ثابت از نظر سن از همه کوچکتر و از نظر شأن و عنوان نیز از آنان پایین تر بود.

این گروه، طبقه اول قرّاء هستند که در عهد پیامبر، امر قرائت برای مردم را به عهده داشتند و اسناد قرائتها در زمانهای بعدی، به اینان منتهی می شود. اما کسان دیگری که در عهد آن حضرت و پس از وفات او، به جمع آوری قرآن، دست زده اند،

اهمیت چندانی در امر قرائت نداشته اند از آن جمله اند، ابو موسی اشعری، معاذ بن جبل، سالم مولای ابو حذیفه، مقداد بن اسود، ابو ذر، جندب بن جناده، اینان بیشتر به حفظ و جمع آوری قرآن در سینه ها و صحیفه ها، اشتغال داشتند تا تصدی قرائت قرآن برای مردم به عنوان یک کار اختصاصی، لذا قرائت آنان به ما نرسیده و اسناد قرائتهای بعدی نیز، مستند به آنان نیست.

طبقه دوم:

طبقه دوّم از قرّاء کسانی هستند که حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده اند ولی قرآن را از صحابه نخستین فرا گرفته اند از آن جمله اند:

1- ابن عباس، متوفای 68 ه ق. او از ملازمان خاص امیر المؤمنین در طول حیاتش بود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 368

2- ابو الأسود، ظالم بن عمرو الدؤلی از اصحاب امیر المؤمنین، متوفای 69 ه ق.

3- علقمة بن قیس النخعی الکوفی، از خواص ابن مسعود و از افراد مورد وثوق امیر المؤمنین علیه السّلام بود (متوفای 62 ه ق).

4- عبد اللّه بن السائب المخزومی، او و پدرش از صحابه به شمار می آمدند و در حکومت عبد اللّه بن زبیر سال 70 در گذشت.

5- أسود بن یزید النخعی الکوفی، از بزرگان اصحاب ابن مسعود به شمار می آمد و در سال 75 ه ق در گذشت.

6- ابو عبد الرحمان، عبد اللّه بن حبیب اسلمی، وی قرائت را از ابن مسعود فرا گرفت و به امیر المؤمنین علیه السّلام عرضه کرد و او چهل سال در مسجد کوفه به مردم قرائت می آموخت و در سال 74 در گذشت.

7- عبد اللّه بن عیاش ابن ابی ربیعه المخزومی، وی در مهاجرت

اول مسلمانان در حبشه متولد شد و قرائت را از ابیّ بن کعب و پدرش فرا گرفت و در سال 64 ه ق در گذشت.

8- مسروق بن الأجدع الهمدانی، او در کوفه بود و از اصحاب مسعود به شمار می آید و از کسانی بود که علاوه بر قرائت به کار فتوا نیز اشتغال داشت و در امر فتوا از شریح قاضی، اعلم بود و در سال 62 ه ق در گذشت.

9- زر بن حبیش الأسدی، وی دوره جاهلیت را درک کرده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ندید و از بزرگان تابعین به شمار می آمد و از افراد مورد وثوق علی علیه السّلام بود و قرآن را از آن حضرت و ابن مسعود فرا گرفت و در سال 83 ه ق در سن 127 سالگی در گذشت.

10- ابو العالیه رفیع بن مهران الرّیاحی، وی پس از در گذشت پیامبر، اسلام را پذیرفت و از بزرگان تابعین و امامی در دانش و قرآن و تفسیر بود و علوم خود را از علی و ابن مسعود و ابیّ بن کعب و ابن عباس فرا گرفت و در سال 93 ه ق در گذشت.

11- عبید بن فضیلة الخزاعی الکوفی، او قرآن را از ابن مسعود و علقمه فرا گرفت و در زمان خود قاری مردم کوفه بود و در سال 74 ه ق در گذشت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 369

12- عمر بن شرحبیل الهمدانی «ابو میسرة الکوفی» او یکی از خواص ابن مسعود و قاری قرآن و از بزرگان و رؤسا، به شمار می آمد و در زمره عبّاد بود و در

سال 63 در گذشت.

طبقه سوم:

طبقه سوم از قراء کسانی هستند که حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک نکرده اند و قرآن را از صحابه نخستین و از طبقه ای از تابعین که مقدم بر آنان بودند فرا گرفته اند، اینان نیز خود از تابعین، به شمار می آیند ولی در مرتبه دوم از آنان هستند و آنها عبارتند از:

1- سعید بن جبیر، او به مکه سفر کرد و در آنجا مقیم شد و قرآن را از ابن عباس فرا گرفت و او یکی از خواص زین العابدین علیه السّلام بوده و امام صادق فرمود که او جلیل و همنشین علی بن حسین علیه السّلام بود و مورد محبت امام قرار داشت و به همین علت حجاج بن یوسف ثقفی او را در سال 95 ه ق به شهادت رساند.

2- نصر بن عاصم الّلیثی البصری، وی شیخ قراء در بصره بود، بیشتر قرّاء طبقه چهارم قرائت را از وی آموختند و او شاگرد ابو الأسود الّدؤلی از صحابه امیر المؤمنین علیه السّلام بود و در سال 100 ه ق در گذشت.

3- مجاهد بن جبر المکّی ابو الحجاج المخزومی، از وی نقل شد که سه مرتبه قرآن را نزد ابن عباس خواندم و قرائت خود را بر او عرضه کردم، و وی در تفسیر نقش بیشتری داشت تا قرائت مع الوصف بسیاری از مردم قرائت را از وی فرا گرفته اند و در حدود سال 102 ه ق در گذشت.

4- یحیی بن وثاب الأسدی، او قاری اول کوفه به شمار می آمد و جزء بهترین قراء عرب بود، و وی قرائت را از علقمة بن قیس و اسود

بن یزید و مسروق بن الأجدع آموخت و در نهایت زهد و عبادت بسر می برد و او در سال 103 ه ق در گذشت.

5- مسلم بن جندب القارئ المدنی، مسلم قرائت را از ابن عیاش فرا گرفت و نافع قرائت را از وی آموخت و عمر بن عبد العزیز به دست او تربیت شد و از فصحای

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 370

زمان خود بود و در سال 110 ه ق در گذشت.

6- طلحة بن مصرف، طلحه قاری مردم کوفه بود و قرائت را از سعید بن جبیر آموخت و او سید القرّاء نامیده می شد، او از مذهب حقه رو گردان بود و در سال 112 هلاک شد.

7- عبد الرحمن بن هرمز المدنی الأعرج، وی دانشمندی بزرگ بود و در قرآن و سنت، شخصیتی بارز به شمار می آمد و نخستین کسی است که علوم عربی را در مدینه رواج داد. وی عربیت را از ابو الأسود دؤلی آموخته بود و در قرائت شاگرد ابن عیّاش به شمار می آمد و نافع مدنی قرائت را از وی آموخت او به اسکندریه رفت و در سال 117 ه ق در همانجا در گذشت.

8- عبد اللّه بن عامر الیحصبی، وی در قرائت، امام مردم شام و یکی از قراء سبعه است و نزدیکترین آنان به زمان تابعین به شمار می آید. او دو سال پس از رحلت پیامبر متولد شده و در سن نه سالگی به شام منتقل شد و قرآن را از معاویة بن ابو سفیان آموخت، می گویند او قرائت را از مغیرة بن ابی شهاب گرفته است اما معلوم نیست که این مغیره کیست و

در سال 118 ه ق در گذشت.

9- یحیی بن یعمر، ابو سلیمان البصری، وی از علمای نحو و عربیت و قرآن بود، قاضی مرو و یمن بود و از فصحاء مردم زمان خود به شمار می آمد. دانش او نسبت به لغت بیشتر از دیگران بود، تقوا و ورع شدیدی داشت. او و رفیقش نصر بن عاصم از شاگردان ابو الأسود الدّؤلی بودند و از معاریف شیعه به شمار می آمدند، لذا حجاج او را به مرو تبعید کرد و قتیبة بن مسلم، منصب قضاء را در آنجا به وی سپرد و در سال 120 ه ق در گذشت.

10- عبد اللّه بن کثیر بن .. ابن المطّلب، وی امام مردم مکه در قرائت بود، او یکی از قراء سبعه و در اصل فارسی تبار است و در مکه عطّار بود و قرائت را از ابن السّائب و مجاهد و درباس مولای ابن عباس آموخت و در سال 120 ه ق در گذشت.

11- محمد بن عبد الرحمن السّهمی ابن محیصن، وی یکی از قراء ثلاثه مکه بود

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 371

که عبارت بودند از: ابن کثیر و ابن محیصن و حمید الأعرج، و قرائت وی آمیخته با شواذ مورد قبول بوده است ولی اهل مکه از قرائت وی اعراض کرده و قرائت ابن کثیر را پذیرفتند، وی در سال 123 ه ق در گذشت.

12- عاصم بن ابی النّجود الکوفی، وی قاری و امام به شمار می آمد و او یکی از قراء سبعه است و قرآن را نزد ابو عبد الرحمن السّلمی و زر بن حبیش خواند و گروه بیشماری از وی قرائت را فرا

گرفتند، قرائت وی از ابو عبد الرحمن و آن هم از علی علیه السّلام گرفته بود. و نکته قابل توجه اینکه تمام مصحفهای کنونی، بر مبنای قرائت حفص، از عاصم، از السلمی، از علی علیه السّلام و عاصم شیعی مذهب بود و علاقه شدیدی نسبت به خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشت.

13- شیبة بن نصّاح سرجس المدنی، شیبه قاری و امام بود، او مولای ام سلمه بود، و یکی از شیوخ نافع به شمار می آید. و وی در قرائت شهرت و معروفیت چندانی نداشت، تبعیت نافع از شیبه بیشتر از تبعیت وی از ابو جعفر بود و او در سال 130 ه ق در گذشت.

14- حمید بن قیس الأعرج المکی، وی یکی از سه قاری مکه بود و هیچیک از قاریان بهتر از او و ابن کثیر نبودند و وی در سال 130 ه ق در گذشت.

15- یزید بن القعقاع، وی قاری و یکی از قراء عشره به شمار می آمد، از معاریف مدینه و از افراد خوشنام بود، قرائت را از مولای خود عبد اللّه بن عیاش فرا گرفت و مدتی طولانی منصب قرائت را به عهده داشت و در حدود سال 130 ه ق در گذشت.

16- یزید بن رومان المدنی، وی فقیه و محدث و قاری بود و او یکی از شیوخ نافع، در قرائت است و در سال 130 ه ق در گذشت.

17- حمران بن اعین الشیبانی، وی از تابعین و از مردم کوفه بود، وی قرائت خود را طبق نقل ابو عمر الدانی از عبید بن فضل و ابو حرب بن ابو الأسود الدؤلی و یحیی بن وثاب

و حمزه که یکی از قراء سبعه است اخذ نموده و قرائت خود را به حمزه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 372

عرضه کرده است و از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السّلام و از خواص آنان بود و کشی او را از حواریون آن دو امام بر شمرده است و امام صادق علیه السّلام شهادت داده است که او به حق از اهل بهشت است و در حدود سال 130 در گذشت.

طبقه چهارم قرّاء:

عبارتند از:

1- ابان بن تغلب بن رباح ابو سعید البکری الجریری، او یک قاری بزرگ و در رأس قرّاء قرار داشت، و فقیه و لغوی بر جسته بود. و او صاحب قرائتی منحصر به فرد بوده که نزد قراء، معروف است و سه تن از ائمه اطهار علیهم السّلام را درک کرد؛ امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق علیهم السّلام و از خواص آنان به شمار می آمد و امام صادق علیه السّلام به او فرمود: در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده که من دوست دارم در بین شیعیان خود، کسی را همانند تو ببینم. «اجلس فی المسجد و افت للنّاس، فانّی احبّ ان اری فی شیعتی مثلک»، و او در سال 141 در ایام امامت امام صادق علیه السّلام در گذشت و امام در عزای او شرکت کرد و فرمود: «أما و اللّه لقد اوجع قلبی موت ابان؛ یعنی قلب مرا مرگ ابان به درد آورد».

2- سلیمان بن مهران الأعمش، از مردم کوفه و اصالتا از اهل ری بود و قرائت را از علی بن وثاب و زر بن حبیش، فرا گرفت و قرائت

خود را بر ابو العالیه و مجاهد و ابن بهدله عرضه کرد و بهترین قاری زمان خود بود. و او در ایمان و ثباتش بر مذهب حق، استوار و سر سخت و دوستدار آزاده امام امیر المؤمنین علیه السّلام به شمار می آمد و در سال 148 ه ق در گذشت.

3- ابو عمرو بن العلاء المازنی، نام وی «زبّان» و قاری بصره بود و یکی از قراء سبعه است که امامت بصره به او ختم شد. و از اصحاب امام صادق علیه السّلام بوده و از عده ای قرائت خود را فرا گرفت و در سال 154 ه ق در گذشت.

4- یحیی بن الحارث الذماری، وی امام جامع دمشق و قاری آن شهر بود، وی جانشین ابن عامر در دمشق به شمار می آمد و به منصب قرائت منصوب شد و به سال

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 373

145 ه ق در گذشت.

5- نافع ابن عبد الرحمن ابو نعیم، وی در بعضی از اقوال، ابو رویم الّلیثی، نامیده شده است و او از قراء سبعه است و قاری مدینه و اصل او از اصفهان است و قرآن را نزد بیش از هفتاد تن که همه آنان از تابعین بودند فرا گرفت و در قرائت امام بلا منازع بود و در سال 169 در گذشت.

6- حمزة بن حبیب الزّیات، وی یکی از قراء سبعه است وی قرآن را نزد اعمش و حمران بن اعین و ابن ابی لیلی فرا گرفته و خود بر صدر منصب قرائت نشست و کسائی و دیگران از وی قرائت آموختند و طبق نظر شیخ طوسی او از اصحاب امام صادق علیه

السّلام بوده و ارباب تراجم او را از شخصیتهای معروف شیعه می دانستند و او در سال 156 ه ق در گذشت.

7- عیسی بن عمر الهمدانی، وی قرآن را نزد عاصم و اعمش خواند، کسائی و گروهی دیگر قرائت را از وی فرا گرفتند. او در غیاب حمزه، قاری مردم کوفه بود و در سال 156 ه ق در گذشت.

7- ابو الحارث، عیسی بن وردان المدنی الخدّاء، وی قاری و امامی، حاذق بود و قرائت خود را بر ابو جعفر و شیبة بن نصّاح، عرضه کرد و از بزرگان اصحاب نافع بود و در سال 160 ه ق در گذشت.

9- سلیمان بن مسلم جماز، ابو الربیع الزّهری المدنی، وی قرائت خود را بر زید بن القعقاع و شیبة بن نصّاح عرضه کرده است و او در سال 170 ه ق در گذشت.

10- ابو الحسن، علی بن حمزة بن عبد اللّه بن بهمن بن فیروز الکسائی، کسائی یکی از قراء سبعه است او از دانشمندان علم نحو به شمار می آمد، او از مردم کوفه و یکی از شخصیتها و معاریف بود، قرآن را نزد گروهی بخواند و گروهی نیز از وی قرآن را آموختند، وی در بین قرائتها برای خود قرائتی خاص انتخاب کرد و قرائت علم و فن او بود. و کسائی از شخصیتهای شیعه به شمار می آید و آثاری علمی، در تاریخ و ادب از خود بجا گذاشته و در سال 187 ه ق در گذشته است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 374

11- سلام بن سلیمان ابو منذر المزنی البصری، وی به خراسانی معروف بود، نخست در بصره و سپس در کوفه زندگی

می کرد. او قاری و از دانشمندان علم نحو به شمار می آمد و قرآن را نزد عاصم بخواند و امام جامع بصره بوده و در سال 171 ه ق در گذشت.

12- افراد دیگری غیر از افراد مذکور بودند که نامشان معروف است از قبیل:

ابو بکر شعبة بن عیاش الأسدی کوفی و سلیم بن عیسی أبو عیسی الکوفی و حفص بن سلیمان الأسدی الغاضری الکوفی و اسماعیل بن عبد اللّه بن قسطنطین ابو اسحاق المخزومی المکی و اسماعیل بن جعفر الانصاری المدنی که در سال 180 هجری در بغداد در گذشت و امثال اینها.

طبقه پنجم قراء:

عبارتند از:

1- ابو محمد، اسحاق بن محمد المسیّبی المخزومی المدنی، او قرائت را از نافع بن ابی نعیم فرا گرفت و از بزرگان اصحاب وی بود و خلف بن هشام البزّاز و گروهی دیگر قرائت را از وی آموختند، احمد حنبل و ابن ذکوان از وی روایت کردند و او در سال 200 ه ق در گذشت.

2- ایّوب بن المتوکّل البصری الصّیدلانی، وی قرائت خود را بر سلام و ابو الحسن کسائی و گروهی دیگر عرضه کرد و بهترین قاری زمان خود به حساب می آمد و در سال 200 ه ق در گذشت.

3- یحیی بن المبارک الیزیدی امام ابو احمد البصری، شهرت او به یزیدی از جهت ارتباط او با یزید بن منصور دائی مهدی عباسی است که آموزش و پرورش فرزندان او را به عهده داشت و او از قرّاء و از دانشمندان علم نحو بود. و او قرآن را از ابو عمرو آموخت و وی دارای تألیفاتی بوده که نوشته های او بالغ بر ده هزار برگ بوده است و در سال

202 ه ق در گذشت.

4- عثمان بن سعید، ابو سعید المصری، وی ملقب به «ورش» بوده و اصل او از

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 375

آفریقا است و او در حدود سال 155 ه ق، چند بار قرآن را نزد نافع ختم کرد و نافع او را «ورش» نامید؛ زیرا وی به غایت سفید بود و «ورش» نیز یکی از مشتقات شیر و لبن است و او در زمان خود در مصر، ریاست قرائت را به عهده داشت و او پس از بررسی علم نحو به کار قرائت پرداخت و در سال 197 ه ق در گذشت.

5- قالون، ابو موسی بن مینا، وی در زمان خود قاری مدینه بود و او ربیب (پسر زن) نافع بود و به علت قرائت عالی او، وی را «قالون» لقب داده اند؛ زیرا «قالون» لغت رومی است و به معنای نیکو و عالی است او قرائت را از نافع آموخت و دارای عمری طولانی بود و در سال 220 در گذشت.

6- یعقوب بن اسحاق الحضرمی، یعقوب در عصر خود قاری بصره بود و نسبت به قرآن شناختی کامل داشت و او از همگان اعلم بوده و امام جامع بصره نیز بود و در سال 205 ه ق در گذشت.

7- ابو یوسف الأعشی یعقوب بن محمد الکوفی، او قرائت را از ابن عیاش آموخت و در کوفه بر صدر منصب قرائت قرار داشت و صیرفی و شمؤنی در زمره شاگردان او بودند و وی در حدود سال 200 ه ق در گذشت.

8- شجاع بن ابی نصر البلخی، وی قاری زاهدی بوده و قرائت را از ابو عمرو فرا گرفت

و در سال 190 ه ق در بغداد در گذشت.

9- حسین بن علی الجعفی الکوفی، ابو عبد اللّه الزاهد، وی یکی از اعلام به شمار می آمد و قرآن را نزد حمزه خواند و پس از حمزه تصدی قرائت با او بود و احمد حنبل قرائت را از وی آموخت جعفی در رأس قرائت قرار داشت و مردم را آموزش می داد و در سال 203 در سن 84 سالگی در گذشت.

10- ابو احمد، عبد اللّه بن صالح العجلی الکوفی، وی از بزرگان قراء به شمار می آمد و قرائت را از حمزه آموخت و در اواخر عمر خود در بغداد اقامت کرد و در آنجا به کار قرائت پرداخت و در حدود سال 220 در گذشت.

11- یحیی بن آدم، امام ابو ذکریا القرشی الکوفی الأحول، وی قاری و حافظ قرآن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 376

بود و به قرائت عاصم عالم بود و در سال 203 در گذشت.

12- ابو محمد، عبد اللّه بن موسی العبسی الکوفی، وی قاری و حافظ قرآن و دارای مذهب شیعه بود، قرآن را نزد عیسی همدانی خوانده و در قرائت شاگردی علی بن صالح را داشته و لغت را از حمزه و کسائی فرا گرفت، عبسی در ذی القعده سال 213 ه ق در گذشت.

طبقه ششم از قراء:

عبارتند از:

1- ابو عبید قاسم بن سلام، او یکی از اعلام و برگزیدگان بود که تألیفات بسیار داشت و قرائت را از کسائی و شجاع بن ابو نصر و دیگران فرا گرفت. او امامی مجتهد بود و در آراء از کسی تقلید نمی کرد. وی در هرات متولد شد و پدرش سلام بنده بود.

و او

به تعلیم مشغول شد تا اینکه در ادبیات صاحب نظر شد، وی در سال 224 ه ق در مکه در گذشت.

2- خلاد بن خالد، ابو عیس شیبانی صیرفی کوفی احول، او مصاحب سلیم و زمانی چند تصدی منصب قرائت را داشت و در سال 220 در گذشت.

3- خلف بن هشام البزّاز، وی از قراء بغداد بود و قرائت را از سلیم آموخت و سلیم از شاگردان حمزه بود و در حدود سال 230 ه ق در گذشت.

4- روح بن عبد المؤمن الهذلی، و او از قراء بصره بود و قرائت را از یعقوب الحضرمی فرا گرفت و ابن حیان او را در زمره ثقات بر شمرد و او در سال 233 ه ق در گذشت.

5- رویس محمد بن المتوکّل اللؤلؤ البصری، او قاری حاذق و ضابطی معروف بود و قرائت خود را بر یعقوب الحضرمی عرضه داشت و در سال 238 ه ق در گذشت.

6- اسحاق بن ابراهیم، ابو یعقوب المروزی، و او به ابن راهویه، معروف بود و در نیشابور می زیست و از امامان به شمار می آمد و به مناطق مختلف سفر کرد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 377

و با حافظه ترین مردم زمان خود بود و در سال 238 ه ق در گذشت.

7- لیث بن خالد، ابو الحارث البغدادی، او قرائت خود را بر کسائی، عرضه کرد و در زمره بزرگترین اصحاب او به شمار می آمد و در سال 240 ه ق در گذشت.

8- ابو یعقوب الازرق، یوسف بن عمر، او در مدینه و سپس در مصر می زیست و او روزگاری را با «ورش» بسر می برد و اداء حروف را به خوبی

از وی فرا گرفت و 25 بار، قرآن را با دقت و تحقیق پیش «ورش» خواند و بالأخره در مصر به جانشینی ورش نائل آمد و در سال 240 ه ق در گذشت.

9- ابن ذکوان، عبد اللّه بن احمد بن بشیر ابو عمرو الدّمشقی، او قاری دمشق و امام جامع آن دیار بود و در زمان خود در قرائت اعلم از همه بود و در سال 242 ه ق در گذشت.

10- احمد بن محمد القواس، وی قاری مکه بود، ابن مجاهد می گوید: قنبل برای من نقل کرد که قواس در سال 237 مرا مأمور کرد که «البزّی» را ملاقات کنم و به او بگویم که القواس گفته که تو و «ما هو بمیّت» را مخفف می خوانی در حالی که این قرائت با قرائت ما منطبق نیست ... این موضوع نشان می دهد که قواس برتر از قنبل و البزّی بود و وی در سال 245 ه ق در مکه در گذشت.

11- ابو عمرو الدّوری، حفص بن عمر الأزدی، او علاوه بر قرائت، در علم نحو هم دست داشت از مردم بغداد بود ولی در سامراء می زیست و قاری اسلام و شیخ عراق به شمار می آمد و قرائت را از اسماعیل بن جعفر کسائی و یزیدی فرا گرفت و می گویند اول کسی است که قرائتهای مختلف را جمع کرده و در این زمینه تألیفی به وجود آورد و وی در سال 246 ه ق در گذشت.

12- ابو الحسن البزّی، احمد بن محمد، او در زمان خود قاری مکه و مؤذن مسجد الحرام بود و اصل او فارسی و از همدان بود و قرائت را از علی بن

سلیمان و اسماعیل القسط که از شاگردان ابن کثیر بودند. فرا گرفته بود و او چهل سال مؤذن مسجد الحرام بود و در سال 250 ه ق در گذشت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 378

13- محمد بن عیسی الرّازی، وی قرآن را نزد نصیر و خلّاد که از اصحاب کسائی بودند خوانده است و کتاب «الجامع فی القرائات» از تألیفات اوست، او در سال 253 ه ق در گذشت.

14- ابو الولید، هشام، عمار السلمی، وی از مردم دمشق و خطیب مسجد جامع آن دیار بود و پس از در گذشت ابن ذکوان، مردم به او روی آوردند و وی در سال 253 ه ق در گذشت.

15- احمد بن جبیر، ابو جعفر الکوفی، وی ساکن انطاکیه بود و در زمره قراء بزرگ و با هوش بود قرائت را از کسائی آموخت، سلیم و یزیدی و اعشی و مسیّبی و چند نفر دیگر از اساتید او بودند و او از معمّرین قراء بود و در سال 258 ه ق در گذشت.

16- ابو العباس، فضل بن شازان بن عیسی، او از مردم ری بود (و او غیر از فضل بن شازان نیشابوری است) وی یکی از اعلام و برگزیدگان و بزرگ قاریان در ری بود و ابو عمرو الدّانی درباره او می گوید: در زمان خود از نظر علم و فهم همانندی نداشت و او در سال 290 ه ق در گذشت.

طبقه هفتم از قراء:

عبارتند از:

1- محمد بن یحیی، کسائی صغیر، وی در زمره بزرگترین اصحاب کسائی کبیر بود، وکیع و ابو بکر مجاهد قرائت را از وی آموختند و او در حدود سال 290 ه ق در گذشت.

2-

ابو عمر، محمد بن عبد الرحمن، مشهور به قنبل، قنبل قاری مکه بود و ریاست قرائت در حجاز به او منتهی شد. او قرائت را از «القواس» و «البزی» فرا گرفت، جمع کثیری را قرائت آموخت که از آن جمله اند: ابن مجاهد و ابن شنبوذ، قنبل مسؤلیت شهربانی مکه را نیز به عهده داشت و سیره او رو به فساد گذاشت و در پایان دچار اختلال حواس شد و در مورد قرآن سخنان بی رویه گفت و مردم از وی دوری جستند و لذا هفت سال قبل از مرگ خود، قرائت را رها کرد و در سال 291 در 96

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 379

سالگی در گذشت.

3- ابو ایوب، سلیمان بن یحی الضّبی، او اهل بغداد و از بزرگان قراء و از دانشمندان آنها به شمار می آمد و شصت سال در جامع المدینه در بغداد متصدی امر قرائت بود و در سال 291 در 90 سالگی در گذشت.

4- هارون بن موسی، ابن شریک الأخفش، وی اهل فضل بوده و کتب فراوانی در قرائت و عربیت تألیف کرد و جمع کثیر از قبیل جعفر بن ابی داوود، ابو الحسن ابن شنبوذ و بلخی و بعلبکی از وی قرائت آموختند و وی در سال 292 در سنّ 92 سالگی در گذشت.

5- ابو الحسن، ادریس بن عبد الکریم الحدّاد، وی از بغداد بود و قرائت را از خلف آموخت و چون در فن قرائت متبحّر بود عده ای از وی قرائت آموختند و در سال 293 ه ق در گذشت.

6- جعفر بن عبد اللّه الأنصاری الاصفهانی، وی در جامع اصفهان امام و قاری بود و در

علوم قرآن و تجوید بر دیگران مقدم بود و قرائت را از الدّوری فرا گرفت و محمد بن احمد کسائی از وی قرائت آموخت و در سال 294 ه ق در گذشت.

7- محمد بن عبد الرحیم اصفهانی، وی در زمان خود استاد قرائت بود و قرائت «ورش» را از عامر الجرشی آموخت و نسبت به قرائت نافع شناختی کامل داشت، ابن مجاهد از وی قرائت را فرا گرفت و او برای آموختن قرائت به مصر سفر کرد و هشتاد هزار واحد پولی که داشت برای هشتاد ختم قرآن انفاق کرد و در سال 296 ه ق در گذشت.

8- حسن بن علی بن حمّاد بن مهران، او قاری مردم در قزوین بود، ابن شنبوذ و ابو بکر النقاش و المطوعی، از وی قرائت آموختند در آخر، در اهواز، مقیم شد و در حدود سال 300 ه ق در گذشت.

9- احمد بن فرح بن جبرئیل، ابو جعفر البغدادی، وی قرائت را از الدوری و البزّی فرا گرفت، وی چندی در کوفه اقامت گزید و مردم از وی استفاده کردند،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 380

امین و مورد وثوق بود و در سال 303 در سن 90 سالگی در گذشت.

10- عده کثیری در این طبقه از قراء به نام هستند که ذکر همه آنها به طول می انجامد از قبیل: جعفر بن محمد بن اسد، ابو الفضل الضریر النّصیبی، متوفای 307 و ابو العباس، احمد بن سهل بن فیروزان، الشیخ الأشنانی، متوفای 307. و ابو بکر بن عبد اللّه بن مالک المقرئ المصری، معروف به ابن سیف متوفای 307. و اسحاق بن احمد، ابو محمد الخزاعی المکی

متوفای 308 و عباس بن فضل بن شاذان الرازی متوفای سال 310. و موسی بن جریر بن عمران الرّقی، متوفای 310 و محمد بن هارون بن نافع التمار متوفای 310 و حسن بن حسین بن علی الصوّاف، متوفای 310 و محمد بن جریر، ابو جعفر الطبری مفسر و مورخ اهل آمل طبرستان، متوفای 310.

و حسن بن علی، ابو بکر العلّاف البغدادی، متوفای 318 و امثال اینها که بسیارند.

طبقه هشتم:

طبقه هشتم از قراء، کسانی هستند که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم می زیستند اینان آخرین کسانی هستند که قرائتی مستقل داشتند و تعداد آنان بسیار است و ما در اینجا به برخی از آنان که مهمتر و معروفترند اشاره می کنیم:

1- الزینبی، محمد بن سلیمان الهاشمی، ابو بکر البغدادی، وی یکی از کسانی است که به قرائتها توجه داشته و در قرائت اهل مکه، امام به شمار می آمد. قرائت را از اسحاق الخزاعی و گروهی دیگر فرا گرفت و او نزدیک سال 320 ه ق در گذشت.

2- نفطویه، ابراهیم بن محمد بن عرفة ابو عبد اللّه العتکی الواسطی، طبق گفته ذهبی وی از ازکیاء جهان به شمار می آمد و او قرائت را در واسط از محمد بن عمرو فرا گرفت و از شعیب بن ایّوب و ابن الجهم استفاده کرد و عده از قراء معروف از وی استفاده کردند و او در سال 323 در گذشت.

3- ابن مجاهد، احمد بن موسی بن العباس ابو بکر البغدادی العطشی، وی قاری و استاد بود و در بغداد متولد شد و خانواده اش در بازار العطش بغداد بسر می بردند، لذا وی منسوب بدانجا است. و او تألیفی دارد به

نام «السبعة» که درباره قرائتهای هفتگانه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 381

بحث کرده و قرائت را در عدد هفت، منحصر کرده است و از آن وقت اعتقاد عمومی بر آن شد که قرائتها به هفت موج منحصر است و حدیث «احرف سبعه» اشاره به این موضوع دارد. و بنا به گفته دکتر صبحی صالح: گناه این شایعه دروغ به گردن ابن مجاهد است و اوّل کسی است که بر سد باب اجتهاد و منع انتخاب قرائت مستقل، کوشیده است و او در سال 324 ه ق در گذشت.

4- الدّاجونی الکبیر محمد بن احمد، وی یکی از کسانی است که به امر قرائت، توجه داشت و برای استفاده از اساتید به مناطق مختلف سفر می کرد و به جمع آوری قرائتها می پرداخت و در سال 324 در گذشت.

5- موسی بن عبید اللّه بن یحیی بن خاقان امام ابو مزاحم الخاقانی، وی از خاندان وزراء بود و در قرائت کسائی شناخت کاملی داشت و در زمره دانشمندان بود و در سال 325 در گذشت.

6- احمد بن محمد بن اسماعیل معروف به الحمزی، معروفیت او به «الحمزی» از این جهت است که وی نسبت به قرائت حمزة بن حبیب الزیات، شناختی کامل داشت و در بغداد به امر قرائت اشتغال داشت و مردم به علت زهد و استواری وی به او اقبال داشتند. و در سال 327 ه ق در گذشت.

7- ابن شنبوذ، محمد بن احمد، ابو الحسن البغدادی، وی استاد قرائت در عراق بود و برای کسب دانش به مناطق مختلف سفر کرد. وی معاصر ابن مجاهد بود و در قرائت و اصول و فنون

آن، اعلم از وی بود و وی بر خلاف ابن مجاهد در انتخاب قرائت، آزادی قائل بود و به قرائت مشهور توجه داشت و گاهی نیز طبق قرائت شاذ که از نظر عامه نامأنوس بود، قرآن را می خواند.

و او فی حدّ نفسه مورد وثوق بود و از نظر دیانت، فردی صالح و در فن قرائت متبحّر بود و «ابن مجاهد» را به علت کمی دانش تحقیر می کرد و همین باعث حسد ابن مجاهد شد و علیه او نزد وزیر وقت (ابن مقله) سعایت کرد و او به عنوان اعتقاد به قرائتهای شاذ، مورد آزار قرار گرفت و در سال 328 ه ق در گذشت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 382

8- ابو بکر ابن الانباری، محمد بن القاسم، وی قاری و نحوی و از مردم بغداد است و درباره او گفته شده که سیصد هزار بیت به عنوان شواهد قرآن از حفظ بود و آنچه که بیان می کرد از حفظ املاء می نمود و الدّانی کتاب «الوقف و الأبتداء» را از تألیفات وی بر شمرده. و در سال 328 درگذشت.

9- محمد بن نضر الربعی الامام ابو الحسن ابن الأحزم الدّمشقی، ریاست قرائت در شام به وی منتهی شد، وی جلسه درس بزرگی داشت و عمر طولانی داشت و مردم به او اقبال داشتند و در سال 341 ه ق در گذشت.

10- محمد بن احمد، ابو عبد اللّه کسائی، او از مردم اصفهان بود، قرائت را از گروهی، من جمله ابن عساکر و ابن الصباح، آموخت گروهی از جمله: ابن اشته که مقیم مصر بود از وی قرائت آموخت و او در سال 347 در اصفهان

در گذشت.

11- ابو طاهر عبد الواحد بن عمر، وی بغدادی است و یکی از اعلام قراء به شمار می رود و کتاب البیان را تألیف کرد، ریاست در قرائت به وی منتهی شد و او پس از استادش ابن مجاهد طبق تقاضای مردم منصب قرائت را به عهده گرفت و بزرگان از هر سو به طرف او می آمدند و در سال 349 در گذشت.

12- محمد بن الحسن بن محمد، ابو بکر النقاش، او در اصل از موصل بود ولی در بغداد متولد شد و در آنجا نشو و نما کرد. او قاری و مفسر و یکی از اعلام بود، وی به تشیع شناخته شده بود و از اهل بیت احادیثی را از شیوخ خود با سندهای عالی نقل می کرد و از همین جهت وی را در حدیث متهم کردند و او به قرائت ابن کثیر و ابن عامر به علت صحت سندهای آن دو توجه داشت.

و دهها نفر دیگر که در این طبقه در قرائت معروف و مشهور و صاحب نظر بودند که به علت اختصار از ذکر آنها خودداری می شود و به کتب مفصله از جمله به التمهید، جلد دوّم، مبحث طبقات قراء، مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 383

6- انحصار قرائتها به هفت قرائت «1»

در مبحث قبل، نمونه هایی از توجه مسلمانان در تمام دوره ها نسبت به قرائتهای معروف، منسوب به ائمّه بزرگ و حفظ و تدوین و قبول همه آنها نقل شد و گفته شد که مردم هر منطقه ای به قاری محلّی و منطقه خود، توجه بیشتری داشتند. و هیچ کس اعم از عامّه و خاصه بر این سیره مستمر، اعتراض نکرده است، همان طوری که

در کتب تاریخ ثبت و ضبط است.

بدین ترتیب، اجتهاد و تحقیق و بررسی و انتخاب و اختیار قرائت، مورد توجه همه مسلمانان قرار داشت و در چار چوب شروط خاصّی قرائت را فرا می گرفتند و می پذیرفتند.

این روش همیشگی در مورد قرائت و آموختن آن تا اوایل قرن چهارم، ادامه داشت تا اینکه نابغه بغداد!!، یعنی ابن مجاهد که در جذب قلوب مردم و نفوذ در بین امراء و مقامات، نبوغی داشت، ظهور کرد، وی کرسی شیخ القرّاء را به طور رسمی به خود اختصاص داد و حکومت، وی را به این مقام، منصوب کرد و عامه مردم به او روی آوردند. او رقیبانی داشت که افضل و اعلم از وی بودند و در علوم قرآنی سابقه ای بیشتر داشتند، آنان ابن مجاهد را به علت کمی دانش و کمی روایت از شیوخ و سفر نکردن برای طلب علم و بی اطلاعی از فنون قرائت و انواع قرائتهای منقول از ائمه بزرگ، تحقیر می کردند «2».

ابن مجاهد خیلی خشک و غیر قابل انعطاف و سخت، پایبند به تقلید از قرائت پیشینیان بود. و عبد الواحد بن ابی هاشم می گوید: کسی از ابن مجاهد پرسید، چرا قرائتی خاص برای خود اختیار نمی کنی؟ او در پاسخ گفت: نیاز ما در حفظ (1) ر. ک: التمهید، محمد هادی معرفت، ج 2 از ص 218 به بعد و آموزش علوم قرآن، ترجمه آن از ابو محمد وکیلی، ج 2، از ص 264 به بعد.

(2) النشر فی القراآت العشر، ج 1 ص 36.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 384

دستاوردهای ائمه پیشین، بیشتر از آن است که قرائتی اختیار کنیم که پس

از ما مورد استفاده قرار گیرد «1».

و ابن مجاهد کسی است که ابن مقله وزیر را بر آن داشت که ابن شنبوذ و ابن مقسم (دو نفر از قراء هم عصر او و اعلم از او) را احضار کند و در محضر جمعی از فقها محاکمه نماید تا مانع اجتهاد و اختیار قرائت شود «2».

ابن شنبوذ و ابن مقسم، سخت به روش ابن مجاهد و سدّ باب اجتهاد و اختیار قرائت، اعتراض و انکار داشتند و می گفتند همانطوری که پیشینیان می توانستند قرائتی را اختیار کنند و این کار برای آنان مباح بود، دیگران نیز که پس از آنان آمده اند باید بتوانند به همان نحو عمل کنند «3».

دکتر صبحی صالح می گوید: بیشترین سهم از گناه این عمل، متوجه امام کبیر، ابو بکر احمد بن موسی بن العباس، معروف به «ابن مجاهد» است که در اتمام قرن سوم هجری و اول قرن چهارم در بغداد به جمع آوری هفت قرائت از هفت تن از ائمه مکه و مدینه و بصره و کوفه و شام، دست زد و اینان به وثوق و امانت و انظباط و ملازمت قرائت معروف شدند، در حالی که این عمل ملاکی واقعی نداشته و صرفا یک تصادف و اتفاق است؛ زیرا در بین ائمه قرّاء بسیاری هستند که از قراء سبعه برترند «4».

در زمانی که دانشمندانی مانند: ابو عبید قاسم بن سلام و ابو جعفر طبری و ابو حاتم سجستانی، کتبی در فن قرائت می نوشتند اصطلاح «قرائتهای هفتگانه» مشهور نبود و آنان در تألیفات خود، قرائتهای بیشتری را تشریح کرده اند و این عبارت «قرائتهای هفتگانه» در اوّل قرن چهارم، بوسیله ابن مجاهد که

کمتر متکی به روایت بود و در راه (1) معرفة القراء الکبار، ذهبی، ج 1، ص 217.

(2) غایة النهایه، ج 2، ص 52 و ص 123 شرح حال ابن شنبوذ و ابن مقسم.

(3) مباحث فی علوم القرآن، دکتر صبحی صالح، ص 251.

(4) مباحث فی علوم القرآن، ص 247 و 248.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 385

کسب دانش، به مناطق مختلف نرفته بود، رواج یافت و در نتیجه، مردم عوام تصوّر کردند که منظور از قرائتهای هفتگانه همان «احرف سبعه» است که در حدیث نبوی آمده است.

از این رو منقّدین از ائمه، سرزنش و ملامت تند خود را متوجه ابن مجاهد کردند که عمل او این توهم را به وجود آورده است، توهمی که عظمت و شئون ائمه دیگر را که برتر و بالاتر از عظمت و شئون قراء سبعه بود، ناچیز بینگارند «1».

7- قرّاء سبعه و راویان آنان

چنانکه در مطلب قبل گفته شد، انحصار قرائتها در قرائات سبعه، صرف یک تصادف و اتفاق بود که مبتنی بر تألیف ابن مجاهد است که به هفت قرائتی که به او رسیده بود اکتفا کرده است و آن هم به گفته زرکشی، علت آن این است که ابن مجاهد در راه کسب علم، رنج سفر را به خود هموار نکرده و روایتهای زیادی در اختیار نداشته است «2» و گر نه نباید قرائتها را در هفت قرائت منحصر نماید.

و چنانکه در ضمن بررسی طبقات قراء ملاحظه کرده اید، تا اول قرن چهارم (زمان تدوین کتاب سبعه ابن مجاهد) قرّاء بسیاری در بلاد اسلامی وجود داشتند و بسیاری از آنها اعلم از قراء سبعه بودند، ولی به هر حال

در اثر کاری که ابن مجاهد کرده، این هفت تن، در قرائت در بین مسلمین مشهور شدند و بعضیها سه نفر دیگر را نیز بر آنها افزوده اند. و شرح حال این ده نفر در ضمن بررسی طبقات قراء (هر چند به طور اختصار) گذشت ولی در اینجا نیز به طور خلاصه به معرفی راویان آنها می پردازیم، گر چه هر یک از آنها راویان متعدد داشتند ولی ما به دو نفر از راویانی که از شهرت بیشتری بر خوردار بودند و در کتاب سبعه ابن مجاهد آمده است، اشاره می کنیم (1) الأبانه، ص 5- 8 و المرشد الوجیز، ص 151 و التمهید، ج 2، ص 221.

(2) البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، ص 327.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 386

و شما برای آگاهی بیشتر به کتب مفصّله مراجعه کنید «1».

1- عبد اللّه بن عامر الیحصبی،

قاری شام، متوفای 118، (مختصری از شرح حالش در ضمن شماره 8 از طبقه سوم قراء گذشت) و دو راوی او عبارتند از: هشام بن عمّار و ابن ذکوان، این دو راوی، ابن عامر را درک نکرده اند؛ زیرا هشام در سال 153 متولد شد و در سال 245 در گذشت و ابن ذکوان نیز در سال 173 متولد شده و در سال 224 وفات یافته است، از این رو معلوم نیست که به چه مناسبت، ابن مجاهد، این دو را به عنوان راویان ابن عامر ذکر کرده است.

2- عبد اللّه بن کثیر الدّاری،

قاری مکه، متوفای 120 (مختصری از شرح حال او در ضمن شماره 10 از طبقه سوم قراء گذشت) دو راوی او عبارتند از: البزّی و قنبل،

این دو نیز ابن کثیر را درک نکرده اند، زیرا البزّی در سال 170 قدم به عرصه وجود گذارده و در سال 250 درگذشت و قنبل نیز در سال 195 به دنیا آمده و در سال 291 دنیا را بدرود گفت.

3- عاصم بن ابی النّجود الاسدی،

قاری کوفه، متوفای 128 (مختصری از شرح حالش در شماره 12 از طبقه سوم قرّاء گذشت) و دو راوی او عبارتند از: حفص بن سلیمان، متولد سال 90 و متوفای 180. و شعبه ابو بکر بن عیاش، متولد سال 95 و متوفای 193. و حفص به قرائت عاصم غبطه می برد.

4- ابو عمرو بن علاء المازنی،

نام وی «زبّان» و او قاری بصره بود و در سال 154 درگذشت (مختصری از شرح حالش در ضمن شماره 3 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوی او الدّوری حفص بن عمر، متوفای 246 و السّوسی صالح بن زیاد، متوفای 261 می باشند، البته این دو راوی او را درک نکرده اند و به واسطه الیزیدی از او روایت کردند. (1) ر، ک: البیان، آقای خوئی و التمهید، محمد هادی معرفت، ج 2، ص 226 و سر البیان، بیکلری و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی و اتقان، سیوطی، ج 1، باب بیستم و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 387

5- حمزة بن حبیب الزیات،

قاری کوفه، متوفای 156 (کمی از شرح حالش در ضمن شماره 6 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوی او خلف بن هشام البزّاز متوفای 229 و خلّاد بن خالد الشیبانی، متوفای 220 هستند و به واسطه ازدی روایت کردند.

6- نافع بن عبد الرحمن اللیثی،

قاری مدینه، متوفای 169 (شرح حالش در

ضمن شماره 5 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوی عبارتند از: قالون ربیب نافع که نام او عیسی بن مینا است و در سال 220 درگذشت و ورش عثمان بن سعید، متوفای 197 است.

7- علی بن حمزة الکسائی،

قاری کوفه، متوفای 189 (کمی از شرح حالش در ضمن شماره 10 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوی او عبارتند از: لیث بن خالد بغدادی، متوفای 240 و الدّوری حفص ابن عمر، متوفای 246، الدوری راوی ابو عمر بن علاء المازنی نیز بوده است.

علاوه بر این هفت نفر که مشهورند، سه نفر دیگر نیز در قرائت مشهورند و روّاتی از آنها نیز روایت کرده اند لذا این سه نفر را بر آن هفت نفر اضافه کرده اند و عدد قراء را به ده رسانده اند و آنها عبارتند از:

1- خلف بن هشام،

راوی حمزه و قاری بغداد، متوفای 229 (شرح حالش در ضمن شماره 3 از طبقه ششم قراء گذشت) و دو راوی او عبارتند از: ابو یعقوب المروزی اسحاق بن ابراهیم، متوفای 286- و ابو الحسن ادریس بن عبد الکریم، متوفای 292.

2- یعقوب الحضرمی، ابن اسحاق،

قاری بصره، متوفای 205 (شرح حالش در ضمن شماره 6 از طبقه پنجم قراء گذشت) دویس محمد بن متوکّل الّلؤلؤ، متوفای 238 و روح بن عبد المؤمن الهذلی متوفای 235 دو راوی او به شمار می آیند.

3- ابو جعفر یزید بن القعقاع المخزومی،

قاری مدینه، متوفای 130 (کمی از شرح حالش در ضمن شماره 15 از طبقه سوم قراء گذشت) و راویان او عبارتند از: ابن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 388

وردان عیسی الحذّاء، متوفای 160 و ابن جمّاز سلیمان بن

مسلم الزهری، متوفای 170.

8- چند نکته:

در پایان درس بررسی طبقات قراء و معرفی قراء مشهور، تذکر چند نکته مهم و مفید است:

1- نژاد قرّاء

ابو عمرو الدّانی صاحب کتاب «التیسیر» می گوید: در بین قراء سبعه، تنها دو تن از مردم عرب هستند که عبارتند از: عبد اللّه بن عامر الیحصبی، قاری دمشق و ابو عمرو بن العلاء المازنی، قاری بصره و بقیه از موالی می باشند «1»؛ یعنی ایرانی هستند.

در رابطه با «ابن عامر» گفته شده که از قبیله «حمیر» است ولی ابن حجر می گوید:

وی در زمره کسانی است که نسب او مورد تردید است «2».

و درباره «ابو عمرو بن علاء» گفته شده که از «مازن تمیم» است، اما قاضی اسد الیزیدی می گوید او از فارس است از قریه کازرون که هم اکنون موجود و آباد است «3».

و چهار نفر از این هفت نفر یقینا ایرانی الأصل و از نژاد آریا هستند و آنها عبارتند از: عاصم بن ابی النجود و نافع که اصفهانی الاصل بود و ابن کثیر و کسائی «4». و اگر ادعای قاضی اسد الیزیدی که گفته است «ابو عمرو بن علاء» نیز از اهل کازرون فارس است، قهرا پنج نفر از قراء ایرانی می باشند. (1) التیسیر فی القرائات السبع، ص 6.

(2) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 274، شماره 470.

(3) غایة النهایه فی طبقات القرّاء، ج 1، ص 288.

(4) خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهری، ص 453.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 389

و طبق نقل دکتر سید محمد باقر حجتی در کتاب پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، صفحه 328، حمزة بن حبیب بن عماره نیز ایرانی است، بنا بر

این، پنج یا شش نفر از قراء سبعه ایرانی هستند و تنها یک نفر یعنی «ابن عامر» عرب است.

2- مذهب قرّاء

چهار تن از قراء سبعه، شیعه اهل بیت علیه السّلام بودند که مذهب آنان ثابت و مورد قبول ارباب سیره است. این چهار تن که از ثقات به شمار می آیند عبارتند از: عاصم بن ابی النّجود، ابو عمرو بن العلاء، حمزة بن حبیب و علی بن حمزة الکسائی، و سه نفر دیگر: عبد اللّه بن عامر الیحصبی از پیروان معاویه است که از فسق و دروغ پرهیزی نداشته است لذا حتی انتسابش به حمیر و ادعای اخذ قرائت از کسانی که اصولا آنها را ندیده و از کسانی مانند عثمان و معاویه که اصولا قاری نبوده اند همه دروغ است و به همین جهات بود که سلیمان بن عبد الملک، مهاجر را مأمور کرد که وی را از امامت جامع دمشق بر کنار کند و خود به جای او نماز بخواند «1».

و مذهب دو تن دیگر یعنی ابن کثیر مکی و نافع مدنی، پوشیده و نامعلوم است، اما آن دو به فارس نسبت داده شده اند «2» که شاید بتوان همین مستور بودن مذهب آنها را دلیل بر شیعه بودن آنان دانست. زیرا هیچ فلسفه ای در مخفی نگه داشتن مذهب اهل سنت وجود نداشت اما شیعیان در محرومیت و احیانا در اذّیت و آزار بسر می بردند، لذا بعید نیست که آن دو نیز شیعی مذهب باشند.

3- صحیحترین قرائت قرّاء

ابو محمد مکی بن ابی طالب می گوید: صحیحترین قرائتها قرائت نافع و عاصم (1) معرفة القراء الکبار، ج 1، ص 67.

(2) التیسیر، ص 4 و غایة النهایه، ج

2، ص 330.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 390

و فصیحترین آنها قرائت ابو عمرو و کسائی است «1».

ابن خلکان نیز گفته است: عاصم در قرائت، مورد توجه همگان و انگشت نما بود «2».

و احمد بن جنید نیز گفته است: مردم کوفه، قرائت عاصم را پذیرفته اند و من نیز آن را اختیار کرده ام «3».

خوانساری می گوید: قرائت «عاصم» متداول بین مسلمانان است و از این رو قرائت او همه جا با مرکّب سیاه نوشته می شود و قرائتهای دیگر را با رنگهای دیگر می نویسند که با قرائت عاصم خلط نشود «4».

یحیی بن معین نقل کرده است: روایت صحیحی که قرائت عاصم را نقل کرده است روایت حفص است «5»، لذا قرائتی که در تمام ادوار از عاصم، معروف بود، قرائتی است که به روایت حفص بوده و این مسئله خود در خور بحث است که در نکته بعدی به آن اشاره می کنیم.

4- قرائت متداول، قرائت عاصم به روایت حفص است

از صدر اول تا عصر ما، قرائت متداول بین مسلمانان، قرائتی است که منطبق با قرائت عاصم، به روایت حفص است و این به دو علت بود:

اوّل آنکه:

حفص و استاد او عاصم، شدیدا به آنچه که با قرائت عامه و روایت صحیح و متواتر بین مسلمانان موافق بود، سخت پایبند و علاقه مند بودند و آن قرائتی است که عاصم از شیخ خود ابو عبد الرحمن السلمی و او از امام امیر المؤمنین علیه السّلام اخذ (1) اتقان، ج 1، باب بیستم.

(2) وفیات الاعیان، ج 3، ص 9.

(3) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 39.

(4) روضات الجنات، ج 5، ص 4.

(5) النشر فی القرائات العشر،

ج 1، ص 156.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 391

کرده است و علی علیه السّلام به هیچ قرائتی جز آنچه با نصّ اصلی وحی که بین مسلمانان متواتر است متمسک نمی شد.

این قرائت را عاصم به شاگرد خود حفص آموخته است و از این رو در تمام ادوار، مورد اعتماد مسلمانان قرار گرفته است و این اعتماد عمومی، صرفا برای این جهت بود که با نصّ اصلی و قرائت متداول بین مسلمانان، توافق و تطابق داشته است تا جایی که گفته شد قرائت حفص، قرائت عامه مسلمانان نیست بلکه قرائت عامه مسلمانان، قرائت حفص است.

ممکن است گفته شود پس چرا این قرائت را به حفص نسبت دادند؟ گفته می شود نسبت این قرائت به حفص، به این معنا نیست که این قرائت مبتنی بر اجتهاد حفص است بلکه این یک نسبت رمزی است برای تشخیص این قرائت و قبول قرائت حفص به معنای قبول قرائتی است که حفص اختیار کرده و پذیرفته است؛ زیرا این قرائت از اول بین مسلمانان متواتر بوده است.

دوّم آنکه:

عاصم در بین قراء معروف، به خصوصیات و خصائلی، ممتاز بوده که به او شخصیتی قابل توجه بخشیده است، وی بی نهایت ضابطی استوار و در اخذ قرآن از دیگران محتاطتر بوده است و لذا قرائت را از کسی غیر از ابو عبد الرحمن السلمی که از علی علیه السّلام فرا گرفته بود اخذ نمی کرد و آن را به زر بن حبیش که قرائت را از ابن مسعود آموخته بود عرضه می کرد، لذا در تمام دوره های تاریخ، قرائت عاصم، قرائتی بوده که بر همه قرائتها، ترجیح داشته و بین عامه مسلمانان، رواج داشته

و همگان بدان توجه داشتند «1».

به عنوان نمونه به بعضی از کلمات و عمل بعضی از بزرگان فن اشاره می کنم تا روشن شود که مسلمانان عمدتا به قرائت عاصم عمل می کردند و بقیه قرائات را در جنب آن اشاره می کردند: (1) التمهید، ج 2، ص 232.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 392

- قاسم بن احمد خیّاط که از افراد حاذق و مورد وثوق بود و در سال 292 درگذشت، در قرائت عاصم امام به شمار می آمد و از این جهت اجماع مردم، قرائت او را بر دیگر قرائتها ترجیح می دادند «1».

- در اول قرن چهارم، در جلسه درس ابن مجاهد قاری بغداد، پانزده تن متخصّص قرائت عاصم، وجود داشته و ابن مجاهد تنها این قرائت را برای آنان تشریح می کرد «2».

- نفطویه ابراهیم ابن محمد، متوفای 323 که پنجاه سال آموزش قرائت قرآن را به عهده داشت، هر وقت که درس خود را آغاز می کرد، قرآن را به قرائت عاصم می خواند و آن وقت به قرائتهای دیگر اشاره می کرد «3».

- امام احمد حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائتها ترجیح می داد؛ زیرا مردم کوفه که اهل علم و فضل بودند، قرائت عاصم را پذیرفته بودند «4».

- تمام ائمه قرائت کوشش کردند که اسناد قرائت خود را به روایت حفص و قرائت عاصم متصل کنند، امام شمس الدین ذهبی می گوید: بالاترین چیزی که برای ما رخ داده، وجود قرآن کریم از طریق عاصم است و عاصم از ابو عبد الرحمن السلمی و او از علی علیه السّلام و از زر بن حبیش و او از ابن مسعود گرفته است و آنها از نفس

پیامبر و پیامبر از جبرئیل و به واسطه او از خدا گرفته است «5».

- علامه بزرگوار جمال الدین حسن بن یوسف حلی متوفای 726 ه ق در کتاب قیّم خود «منتهی»، قرائت عاصم را بر دیگر قرائتها ترجیح داده و فرموده: (1) الطبقات، ابن الجزری، ج 2، ص 11.

(2) معرفة القراء الکبار، ذهبی، ج 1، ص 217.

(3) لسان المیزان، ابن حجر، ج 1، ص 109.

(4) تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 5، ص 39.

(5) معرفة القراء الکبار، ج 1، ص 77.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 393

«محبوبترین قرائتها نزد من قرائت عاصم است «1»».

- ابن شهر اشوب، متوفای 588 ه ق در کتاب «مناقب آل ابو طالب» فرموده است:

عاصم قرائت را از ابو عبد الرحمن السلمی فرا گرفته که او هم قرآن را نزد امام علی علیه السّلام قرائت کرده است و از اینجاست که گفته اند: «افصح القراات قرائة عاصم؛ یعنی:

شیواترین قرائتها قرائت عاصم است»؛ زیرا او قرائت اصلی را آورده است «2».

- عالم بزرگوار تقی الدین ابو الصلاح حلبی، متوفای 447 ه ق، کتابی در ادله قرائت عاصم و درستی آن نوشته و فرمود: قرائت عاصم قرائت قریش است «3».

- ذهبی در تاریخ اسلام، متذکر شده است که عماد الدین علی قاری استر آبادی کتابی در قرائت عاصم دارد که برای دختر شاه طهماسب صفوی نوشته است «4».

به هر حال، کتب فراوانی در موضوع امتیاز و برتری قرائت عاصم نوشته شده است و همین دلیل است که قرائت عاصم، رایجترین قرائتها بین مسلمانان بوده است. و ما را همین چند نمونه کافی است.

5- نقش شیعه در ترویج قرآن

کریم

البته معلوم است که در این نوع مباحث علمی، نباید بحث جنبه فرقه ای به خود بگیرد ولی چکنیم که تهمتهای ناروا نسبت به شیعه از ناحیه بعضی از افراد مغرض و کینه توز که آزادی اندیشه را رها کرده و به تقلید پیشینیان می پردازند و می خواهند همیشه بین مسلمین تفرقه باشد، ما را وادار کرده که از شیعه مظلوم که تنها جرمش تمسک به ولایت اهل بیت در راه اجابت قرآن کریم «5» و رسول گرامی اسلام «6» است، (1) منتهی المطلب، علامه حلی، ج 1، ص 273 الفرع السادس.

(2) مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 43.

(3) مقدمه کتاب کافی لابی الصلاح الحلبی، ص 180.

(4) الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج 17، ص 55.

(5) آیه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (سوره شوری، آیه 33).

(6) حدیث ثقلین، سفینه، منزلت، غدیر و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 394

دفاع کنیم و مختصری در این رابطه سخن بگوییم گرچه آزاد مردان حتی از غیر مسلمانان می دانند چنین اتهاماتی به شیعه نمی چسبد.

اینان به دروغ و افترا، به شیعه نسبت می دهند که «شیعه» مصحفی خاص به خود دارد به نام «المصحف الشّیعی»!! «1» در حالی که شیعه خود در طول تاریخ، چنین موضوعی را نشنیده است. گروهی از محققان متأخر، در برابر این ادعا شدیدا اعتراض کرده اند «2» که مهمترین آنان «گلدزیهر» است که علاقه خاص شیعه را به نصّ رسمی قرآن که در دست مسلمانان است تشریح و تأیید می کند «3».

ما در اینجا به منظور توضیح بیشتر درباره علاقه شیعه به نصّ قرآن کنونی، ناگزیر از بیان

مطالب ذیل هستیم:

وقتی تاریخ قرآن کریم و دوره هایی را که نسلا بعد نسل بر قرآن گذشت بررسی می کنیم، می یابیم که نصّ کنونی قرآن با وضع موجود، اساسا مولود کوششهای شیعه است و اینان بودند که در حفظ و ضبط آن تلاش کردند و در تنظیم آن به نحو احسن و شکل گذاری و زیبائی آن از هیچ اقدامی خودداری نکردند. و در حقیقت اگر قرآنی وجود داشته باشد که بتوان آن را مصحف شیعی نامید همین قرآن موجود است که باید آن را با توجه به نقش ائمه شیعه و قرّاء و حفّاظ و هنرمندان شیعه در طول تاریخ نسبت به مصحف، آن را به شیعه منسوب کرد.

علی علیه السّلام اولین کسی است که فکر جمع آوری قرآن را پس از درگذشت پیامبر اظهار کرد، گرچه قرآنی را که وی جمع کرده بود، طبقه حاکم نپذیرفته و رد کردند، (1) ر. ک: القرآن و علومه فی مصر، ص 81، تألیف دکتر عبد اللّه خورشید که این نسبت را تشریح کرده و با دلایل تاریخی روشن، آن را رد کرده است.

(2) ر، ک: تاریخ آداب العرب، ج 2، ص 15 و مقدمه حیات محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ص 35 از مویر و تاریخ المساجد الأثریه، ص 92 از حسن عبد الوهاب و حاشیه فضائل القرآن، ابن کثیر به قلم رشید رضا، ص 48 شماره 2 و 3.

(3) مذاهب التفسیر، گلدزیهر، ص 93.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 395

ولی فکر جمع آوری قرآن در همان وقت، اثر خود را در جامعه بجا گذاشته و نسبت به جمع آوری آن

اختلافی به وجود نیامد.

مصحفهای مهمّی که در آن زمان و قبل از توحید مصاحف (به وسیله عثمان) تهیه شد و قرآن ها جمع آوری شد، عبارتند از مصحفهای: عبد اللّه بن مسعود، ابی بن کعب، ابو الدرداء و مقداد بن اسود که به ولای خاص، نسبت به خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شناخته شده اند.

و دیگر مصحفها از اعتبار این مصاحف بر خوردار نبودند و مصحف ابو بکر نیز بین دو جلد منظّم نشده بود.

اول کسی که توحید مصحفها را در عهد عثمان مطرح کرد، «حذیفة بن یمان» بود که شیعه بود. و ابیّ بن کعب که تصدّی املاء قرآن را برای کمیته استنساخ مصحفهای یگانه، به عهده داشت و در اشکالات خود، نسبت به ضبط کلمات به او مراجعه می کردند، او نیز شیعه مذهب بود.

شکل گذاری مصحف و نقطه گذاری آن به دست ابو الأسود دؤلی و دو شاگرد او نصر بن عاصم و یحیی بن یعمر انجام گرفت. و اوّل کسی که در تحسین کتابت قرآن و تجوید خط آن، اقدام کرد «خالد بن ابی الهیاج» از اصحاب علی علیه السّلام بود، ضبط حرکات به شکل کنونی، کار استاد بزرگ «خلیل بن احمد فرا هیدی» است و او اول کسی است که «همزه و تشدید و روم و اشمام» را وضع کرد که در کتب تاریخ مربوطه ضبط است.

شیعه بود که اصول قرائت را مورد تحقیق و بررسی قرار داد و قواعد آن را بیان کرد و با نهایت امانت و اخلاص، ابتکاراتی در فنون قرائت و تغییراتی در آن به کار برد.

اگر نگوییم شش تن، دست کم چهار تن از

قراء سبعه، شیعه بودند، علاوه بر آنکه گروهی از ائمه قرّاء بزرگ، از شیعیان به شمار می آیند که از آن جمله اند: ابن مسعود، ابی بن کعب، ابو الدّرداء، مقداد، ابن عباس، ابو الأسود، ابن السائب، ابی النّجود، حمران بن اعین، ابان بن تغلب، اعمش، ابو عمرو بن العلاء، حمزه کسائی، ابن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 396

عیاش، حفص بن سلیمان و امثال اینان که همگی از ائمه بزرگند و در مناطق و دوره های مختلف، در رأس امر قرائت قرار داشتند که مختصری از شرح حالشان در ضمن بررسی طبقات قراء گذشت.

اما قرائت کنونی که قرائت «حفص» است، یک قرائت شیعی خالص است که آن را حفص از استادش عاصم و او از استادش ابو عبد الرحمن السلمی و او هم از امیر المؤمنین علیه السّلام گرفته بود «1» (حفص و استادش و استاد استادش همگی شیعی مذهبند) و طبق نقل شیخ طوسی و ابن ندیم، حفص از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود «2».

آیا هیچ انسان منصفی که در قلب او مرض نباشد به چنین قومی که این همه برای حفظ و صیانت و ترویج این قرآن رایج بین مسلمین، کوشش کرده اند افترا می بندد و می گوید که آنان از قرآن مسلمانان اعراض دارند و برای خود قرآنی خاص به خود دارند؟ چکنیم که فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ ... «3». (1) التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 2، ص 238.

(2) تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 325.

(3) سوره آل عمران، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 397

سؤالات:

1- قرائت را تعریف کرده و تاریخچه قرائت را بیان کنید.

2- علم قرائت، از چه زمانی پدید آمده و تدوین شد و اوّلین مؤلف در علم قرائت چه کسی است؟

3- چند نفر از قراء معروف طبقه اول را نام ببرید.

4- طبقه دوم و سوم قراء چه کسانی بودند و از هر طبقه چند نفر را نام ببرید.

5- در طبقه چهارم چند نفر از قراء سبعه وجود دارند، نام ببرید.

6- از طبقه پنجم و ششم قراء چه می دانید؟ و از هر طبقه چند نفر را نام ببرید.

7- برخی از قراء طبقه هفتم و هشتم را نام ببرید.

8- انحصار قرائت در قرائتهای هفتگانه از چه زمانی و به وسیله چه کسی انجام گرفته است؟

9- عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه بن کثیر قاری کجا و چه عصری بوده اند و راویان آنها چه کسانی هستند؟

10- عاصم و ابو عمرو قاری کجا بوده و در چه زمانی می زیستند و دو راوی آنها چه کسانی هستند؟

11- نافع، کسائی و حمزه، قاری کجا بوده و در چه زمانی می زیستند و دو راوی آنها را نام ببرید.

12- سه قاری معروف دیگر را با دو راوی آنها نام ببرید و بگویید آنها در چه مراکزی قاری بودند.

13- قراء معروف سبعه از چه نژادی هستند؟

14- قراء معروف سبعه، چه مذهبی از مذاهب اسلامی را دارا بودند، تشیع یا تسنّن؟

15- به چه دلیل قرائت عاصم، بین مسلمانان رواج یافت؟ توضیح دهید.

16- چگونگی نقش شیعه را در ترویج قرآن کریم بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 399

درس سیزدهم اختلاف قرائات و مباحث مربوط به آن

اشاره

در قرائت قرآن کریم بین قرّاء، اختلاف بود و هر یک از قرّاء به سبک

و روش خاصّ به خود قرآن را قرائت می کرد و مسلمین هر منطقه ای نیز تابع همان کسی بود که تصدی منصب قرائت را داشت، لذا وجود اختلاف در قرائت بین قرّاء امری مسلم است. مباحثی چند در رابطه با اختلاف قرائات قابل طرح و بررسی است که عبارتند از:

1- اختلاف قرائات.

2- انواع اختلاف قرائات.

3- معیار صحت قرائت و تشخیص آن از قرائت شاذ از نظر اهل سنت.

4- حدیث «سبعة احرف» و قرائات هفتگانه.

5- انواع قرائات به حسب تواتر و مشهور و ...

1- اختلاف قرائات

البته معلوم است که قرآن کریم به یک طریقه از جانب پروردگار بر خاتم انبیاء محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده و در زمان آن حضرت، هیچگونه اختلافی در کیفیت تلاوت قرآن وجود نداشت، لکن پس از رحلت آن بزرگوار، روایات صحابه از آن حضرت درباره بعضی از حروف و کلمات و کیفیّت ادای آنها به طرق گوناگون نقل شده و از جانب سلسله راویان آنان نیز نقل و امتداد یافته است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 400

بنا بر این، ریشه اختلاف قرائات تا به زمان صحابه می رسد؛ زیرا گروهی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از رحلت آن بزرگوار، به جمع آوری قرآن در مصحفهایی اقدام نمودند که از آن جمله اند: عبد اللّه بن مسعود، ابی بن کعب، معاذ بن جبل و مقداد بن اسود، اینان در مواردی، درباره ضبط نصّی از قرآن و یا چگونگی قرائت آن، با یکدیگر اختلاف داشتند و از آنجا مصحفهای صحابه با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند و مردم هر منطقه از مناطق جهان اسلام،

قرآن را بر حسب مصحف آن صحابی که نزد آنان بسر می برد، قرائت می کردند.

به عبارت دیگر: مردم کوفه، قرائت ابن مسعود و اهل بصره، قرائت ابو موسی اشعری و مردم شام، قرائت ابی بن کعب را پذیرفته بودند و دیگر مناطق نیز به همین نحو از قرائت یکی از صحابه تبعیت می کردند.

تا زمان عثمان، وضع به همین منوال ادامه داشت تا اینکه دامنه این اختلاف رو به گسترش نهاده و تنی چند از آگاهان امّت، مانند حذیفة بن یمان، اظهار نگرانی کردند و از عثمان خواستند که قبل از آنکه کتاب خدا، در معرض اختلاف قرار گیرد و به چند گونه تبدیل شود، مصحفها را یکی کند، عثمان نیز گروهی را مأمور کرد تا نسخه هایی هماهنگ از این مصحف تهیه کنند و آنها را به مراکز اسلامی بفرستند و مسلمانان را تنها به خواندن این مصحف و محو مصحفها و قرائتهای دیگر تشویق نمایند «1».

البته معلوم است که عوامل بسیاری در ایجاد این اختلاف دخیل بوده است، لذا حتی پس از توحید مصاحف نیز این اختلاف کاملا بر طرف نشده است و به همین جهت، در زمانهای بعدی قرائات به هفت یا ده و یا چهارده منحصر گشته و به مردم گفته شد که بر طبق یکی از این قرائات بویژه قرائات هفتگانه قرائت کنند و ما در آینده در درس چهاردهم به تفصیل در پیرامون علل و عوامل اختلاف در قرائات بررسی به عمل خواهیم آورد. (1) التمهید، ج 2، ص 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 401

2- انواع اختلاف قرائات «1»

انواع اختلاف قرائتها، بیش از حدّ شمارش است، از جمله آنهاست: اختلاف در حرکات

از نظر اعراب و بناء، تقدیم و تأخیر، زیادت و نقصان، مد و قصر، تحفیف و تشدید، ترقیق و تفخیم، اخفاء و اظهار، فک و ادغام، اماله و روم و اشمام به انواع مختلف و جز اینها که کتب قرائت به تفصیل به ذکر آنها پرداخته است و بین ائمّه قراء پیشین و متأخّر نسبت به آنها اختلاف وجود دارد.

برخی از مؤلفان کوشش کرده اند که این اختلافات را در هفت نوع، معنا کنند که نمونه ای از این کوششها که اطلاع از آنها بی فایده نیست، ذیلا ذکر می شود:

ابن قتیبه می گوید «2» انواع وجوه اختلافی در قرائتها را بررسی کردم و آنها را به هفت نوع یافتم:

اوّل:

اختلاف در اعراب کلمه و یا در حرکت بنای آن، به طوری که کلمه از صورت اصلی و ثبت شده در کتاب خارج نشده، و نیز معنای آن تغییر نکند مانند:

«هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» «3» که برخی کلمه «اطهر» را مرفوع و برخی منصوب خوانده اند.

و آیه 17 سوره سباء: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ که برخی آن را «و هل یجازی» به صیغه غایب و مبنی للمفعول خوانده اند.

و آیه 37 از سوره نساء: «وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ» را حمزه و کسائی «البخل» به فتح «باء» و «خاء» و دیگران، آن را به ضمّ باء و سکون خاء خوانده اند.

و یا در آیه 280 سوره بقره: «فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ» نافع، «میسرة» را به ضمّ «سین» و دیگران آن را به فتح سین قرائت کرده اند. (1) التمهید، ج 2، ص 98.

(2) ر. ک: تأویل مشکل القرآن، ص 36- 38.

(3) سوره هود، آیه 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 402

دوم:

اختلاف در اعراب و حرکات بنای کلمه به نحوی که صورت آن را تغییر ندهد ولی معنای آن را تغییر دهد مانند: آیه 9 سوره سباء: «رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا» که یعقوب کلمه «باعد» را به صیغه فعل ماضی «باعد» و دیگران آن را به صیغه فعل امر «باعد» خوانده اند.

و نیز آیه 15 سوره نور: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» که بعضی از قراء آن را «تلقونه» به تخفیف «قاف» و دیگران به تشدید «قاف» خوانده اند. و همچنین آیه 45 از سوره یوسف: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» که «امة» با همزه و میم مفتوح و حرف سوم آن به صورت «ها» خوانده شده است و این قرائت منسوب به ابن عباس است.

سوم:

اختلاف در حروف کلمه به نحوی که معنا را تغییر می دهد ولی در شکل کلمه تغییری حاصل نمی شود؛ مانند آیه 259 سوره بقره که دارد: «وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها» این قرائت بر اساس قرائت عاصم و ابن عامر و حمزه و کسائی است ولی دیگران آن را «ننشرها» با «راء» خوانده اند.

و مانند آیه 23 سوره سباء: «حَتَّی إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ» که حسن آن را «حتّی اذا فرّغ عن قلوبهم» خوانده است.

و همچنین در آیه 57 انعام: «یَقُصُّ الْحَقَّ» که قرائت نافع و ابن کثیر و عاصم است را دیگران «یقضی الحق» خوانده اند.

چهارم:

اختلاف در شکل کلمه به نحوی که شکل و صورت کلمه در کتاب تغییر می کند ولی در معنا تغییری حاصل نمی شود؛ مانند آیه 29 سوره یس: «إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» که ابن مسعود آن را: «ان کانت الّا زقیة واحدة» خوانده است.

و نیز در آیه 5 سوره قارعه: «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» که

ابن مسعود آن را: «کالصّوف المنفوش» قرائت کرده است.

پنجم:

اختلاف در کلمه به نحوی که شکل و معنای آن را تغییر می دهد مانند: آیه 29 سوره واقعه «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» که به «طلع منضود» خوانده شده است.

ششم:

اختلاف در تقدیم و تأخیر است؛ مانند آیه 19 سوره ق «وَ جاءَتْ سَکْرَةُ

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 403

الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» که به: «و جائت سکرة الحقّ بالموت» نیز خوانده شده است.

هفتم:

اختلاف در زیادت و نقصان است؛ مانند: آیه 35 یس: «وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ» که به: «و ما عملت ایدیهم» نیز قرائت شده است.

و نیز آیه 24 سوره حدید: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» که به: «انّ اللّه الغنیّ الحمید» خوانده شده است.

و در آیه 23 سوره ص: «إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» بر اساس قرائت حسن و ابن مسعود، کلمه «انثی» در دنباله آن اضافه شده است.

و در آیه 15 سوره طه: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها» طبق بعضی از قرائات با اضافه:

«من نفسی فکیف اظهرکم علیها» خوانده شده است.

امام بدر الدین زرکشی تمام این مباحث را بدون ذکر مأخذ اصلی آن در کتاب خود به نام «البرهان» آورده «1» و قرطبی آن را از قاضی ابن طیّب در تفسیر خود نقل کرده «2» و ابن جزری نیز در کتاب «النشر» خود آورده است «3».

ابن جزری می گوید: اگر ابن قتیبه، موارد زیر را نیز در زمره آیات مورد اختلاف ذکر می کرد، تحقیق خود را به حدّ کمال رسانده بود و آن موارد این است: «وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ» (تکویر/ 24) که به صورت «... بظنین» نیز خوانده شده است.

و نیز

آیه 21 سوره غافر: «أَشَدَّ مِنْهُمْ» که آن را «اشدّ منکم» نیز خوانده اند، اما وی این موارد را فراموش کرده است؛ چنانکه او و دیگران نیز که در این زمینه بحث کرده اند، بیشتر اصول قرائتها را مانند: ادغام، اظهار، اخفاء، اماله، اشمام، تفخیم، مدّ، قصر، و برخی از احکام همزه را که در زمره اختلاف قرائتها و مورد اختلاف ائمه قرّاء می باشد، نادیده گرفته اند «4». (1) البرهان، ج 1، ص 410.

(2) تفسیر قرطبی، ج 1، ص 45.

(3) النشر فی القرائات العشر، ج 1، ص 27.

(4) النشر فی القرائات العشر، ج 1، ص 28.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 404

در این زمینه غیر از ابن قتیبه دیگران نیز در صدد دسته بندی اختلافات قرائات به هفت نوع اقدام کرده اند و در کتب مفصّله این دسته بندیها موجود است «1»، از جمله آنها: ابن جزری در کتاب «النشر» جلد اوّل خود مجموعه اختلافات قراء را به هفت نوع بر گردانده است. و دیگری، امام ابو الفضل رازی است که ایشان نیز به نحوی تلاش کرده که انواع قرائتها را به هفت نوع منحصر کند.

البته هر یک از این بزرگان به گونه ای آن را دسته بندی کرده اند که شیوه کاری آنها با هم تفاوت دارد ولی نقل همه آنها را در این نوع نوشتار که اساسش بر اختصار است، لازم نمی بینم و اهل تحقیق را به منابع اصلی آنها ارجاع می دهم.

لازم به ذکر است که اختلاف اساسی قراء به همین هفت نوع که با شیوه های مختلف نقل شده است بر می گردد و بقیه اختلافات از قبیل: اظهار، ادغام، روم، اشمام، تفخیم، ترقیق، مد

و قصر، اماله، فتح و تحقیق، تسهیل، ابدال، و نقل در زمره اختلافاتی نیست که موجب تغییر در لفظ و یا معنا گردد و این صفات متنوع در تلفظ و ادای کلمه باعث نمی شود که کلمه ای بیش از یک وجه خوانده شود «2».

3- معیار صحت قرائت و تشخیص آن از قرائت شاذ از نظر اهل سنت «3»

بر اهل فن پوشیده نیست که قرائتها به دو قسم صحیح و شاذ تقسیم شده و تبعیت از قرائت شاذ تجویز نشده است و گفته شد که باید قرائت با قرائت صحیح منطبق باشد و قرائت شاذ در نماز و امور دیگر کافی نیست.

اینک سؤال این است که چه معیاری برای تشخیص قرائت صحیح از قرائت شاذّ وجود دارد که ما قرائت صحیح را از قرائت شاذ بشناسیم؟ (1) برای آگاهی کامل به این بحث و منابع متعدد آن به کتاب: التمهید، ج 2، مراجعه کنید.

(2) النشر، ابن الجزری، ج 1، ص 26 و 27.

(3) در رابطه با این بحث به التمهید، ج 2، ص 111 به بعد و تلخیص التمهید، ج 1، ص 341 به بعد مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 405

در پاسخ به این پرسش، ائمه و پیشوایان فنّ قرائت، برای قرائت صحیح و مورد قبول سه شرط قائل شدند و گفته اند هر قرائتی که واجد این سه شرط باشد صحیح است و لو از قراء سبعه نباشد و اگر فاقد هر یک از این سه شرط باشد جزء قرائت شاذ محسوب شده و به کار بردن آن در نماز و موارد دیگر جایز نیست، گرچه آن قرائت از قراء سبعه باشد.

و آن سه شرط عبارتند از: 1- صحت سند. 2- انطباق و موافقت

با رسم الخطّ مصحف. 3- موافقت و عدم مخالفت با قواعد و ضوابط زبان عرب.

در اینجا به برخی از کلمات امامان و پیشوایان فن قرائت که این سه شرط را به عنوان معیار صحت قرائت تعیین کرده اند اشاره می کنیم:

- مکّی بن ابی طالب قیروانی می گوید: «اگر قرائتی دارای سه شرط (یعنی تطبیق با قواعد زبان و توافق با مصحف و اجماع عامّه) بود، قرائتی صحیح به شمار می آید، منظور از عامه در اینجا اهل مدینه و اهل کوفه اند و چه بسا که از عامه، مردم مکه و مدینه اراده شود و یا به عقیده بعضی، منظور اتفاق نافع و عاصم است که قرائتهای این دو، فصیحترین قرائتها در زبان عرب و صحیحترین آنها از نظر سند است و قرائتهای ابو عمرو و کسائی، بخصوص از جنبه، فصاحت، پس از قرائت نافع و عاصم و در مرتبه دوم قرار دارد» «1».

- ابو شامه گفته است: هر قرائتی که با رسم الخط مصحف، موافق باشد و طیّ سندی صحیح، نقل شده باشد و با لغت فصیح عربی، منطبق باشد، قرائتی صحیح و معتبر به شمار می آید و اگر در یکی از این ارکان ثلاثه خللی وارد آمد، چنین قرائتی، شاذ و ضعیف خواهد بود.

شیخ و استاد قرائت، مکی بن ابی طالب قیروانی در کتاب «الأبانه» خود، به این موضوع تصریح کرده است. و همچنین شیخ ما ابو الحسن در کتاب خود به نام «جمال (1) البرهان، زرکشی، ج 1، نوع 22، ص 408.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 406

القرّاء» همین نظر را مورد تأیید قرار داده، وی معتقد است که تواتر در نقل، لزومی ندارد

بلکه اخبار آحاد صحیح یا استفاضه کافی است «1».

- ابو الخیر محمد بن محمد بن الجزری در این رابطه می گوید: «هر قرائتی که با یکی از وجوه عربیت و یا یکی از مصحفهای عثمانی (و لو به احتمال) موافق بوده و سند آن نیز صحیح باشد، قرائتی صحیح به شمار می آید و ردّ آن جایز نیست، بلکه یکی از احرف سبعه ای است که قرآن بدان نازل شده است و اعم از آنکه از ائمه سبعه و یا عشره باشد و یا مورد قبول دیگر ائمه واقع شده باشد، بر مردم قبول آن واجب است. و هر گاه یکی از ارکان ثلاثة مختل باشد قرائتی ضعیف و یا شاذ و باطل شمرده می شود و فرقی هم نیست بین اینکه آن قرائت از ائمه سبعه باشد یا از کسانی برتر و بزرگتر از آنان».

وی سپس اضافه می کند که تمام علمای محقق، اعم از پیشینیان و متأخران، بر همین عقیده اند، امام ابو عمرو عثمان بن سعید الدّانی و امام ابو محمد مکی بن ابی طالب و امام ابو العباس احمد بن عمّار المهدوی و ابو القاسم عبد الرحمن بن اسماعیل معروف به ابو شامه، همه در تحقیقات خود بر این عقیده تصریح کرده اند و این، مذهب و روش همه پیشینیان بوده و از هیچیک از آنان عقیده ای بر خلاف این عقیده شنیده نشده است «2».

به هر حال، طبق عقیده پیشوایان فن قرائت، اگر این شرایط سه گانه که از آن به «ارکان ثلاثه» تعبیر شده است در هر قرائتی موجود باشد، صحیح و مورد قبول است و اگر قرائتی فاقد یکی از این شرایط باشد شاذ و مردود

به حساب می آید.

در عین اینکه همه پیشوایان فن قرائت چنین گفته اند، برخی از مؤلفین غیر متخصّص در این فن به جای صحت سند، تواتر سند را شرط اعتبار قرائت (1) المرشد الوجیز، صفحات 171 و 172 و 178 تألیف ابو القاسم عبد الرحمن ابن اسماعیل، معروف به ابو شامه.

(2) النشر فی القرائات العشر، ج 1، ص 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 407

دانسته اند، شیخ ابو القاسم النویری در این زمینه گفته است: عدم لزوم تواتر در صحت قرائت، نظر جدیدی است که با اجماع فقها و محدثان مخالف است.

ولی امام شهاب الدّین القسطلانی، در جواب وی گفت: اگر درباره قرائتی، تواتر وجود داشته باشد به دو رکن دیگر (توافق با رسم الخط و قواعد زبان عرب) نیازی نیست؛ زیرا اگر به تواتر ثابت شد که جمله ای، از قرآن است، اعم از اینکه با رسم الخطّ مصحف موافق باشد یا نباشد، به طور قطع قرآن به شمار می آید «1».

و همچنین استاد محمد سالم محیسن (مدرّس معهد قرائات در دانشگاه الأزهر) تواتر را به جای صحت سند، شرط قبول قرائت می داند «2»، در حالی که این عقیده با عقیده پیشینیان و محققان این فن مخالف است و باید گفت: کسانی که تواتر را شرط صحت قرائت قرار دانسته اند به اصول فن قرائت آگاهی ندارند؛ زیرا لزوم این شرط در مورد تمام حروف مورد اختلاف، بسیاری از قرائتهای مورد قبول (اعم از قرائتهای قراء سبعه و یا غیر آنان) را از اعتبار ساقط می کند، چنانکه قسطلانی به این موضوع تصریح کرده است «3».

تحقیق پیرامون شرایط سه گانه

چنانکه ملاحظه کرده اید، سه شرط را ائمه فن

قرائت معیار صحت قرائت قرار دادند، اینک باید ببینیم مقصود از این سه شرط چیست؟ مثلا مقصود از موافقت با قواعد زبان عرب چیست؟ و یا منطبق بودن با رسم الخطّ مصحف به چه معناست؟

زیرا مصاحف متعددی وجود داشت و یا خود اعراب در قواعد زبان عرب اختلاف دارند، باید دید در این شرایط با کدام قاعده و یا با کدام مصحف باید منطبق باشد؟

در این رابطه، ابن الجزری توضیحاتی داده است که اشاره به آن در اینجا هر چند به (1) لطائف الاشارات لفنون القرائات، قسطلانی، ج 1، ص 69.

(2) المهذّب فی القرائات العشر، محمد سالم محیسن، ج 1، ص 27.

(3) لطائف الاشارات لفنون القرائات قسطلانی، ج 1، ص 70.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 408

نحو اختصار، مفید و لازم است:

ابن الجزری می گوید: منظور ما از شرط تطبیق قرائت با قواعد زبان این است که با وجهی از وجوه نحو، موافق باشد، اعم از اینکه وجه مورد نظر از وجوه فصیح باشد یا افصح، مورد اجماع باشد یا مورد اختلاف. زیرا اگر قرار باشد که فقط با وجوهی که مورد اجماع است، تطبیق کند با بسیاری از قرائتهای معروف که سند آنها صحیح بوده و مورد قبول قراء واقع شده است منافی خواهد بود، چرا که سند صحیح، اصل مهمتر و رکن استوارتر در صحت قرائت است. و این نظری است که محققان درباره رکن توافق قرائت با ضوابط زبان عربی پذیرفته اند.

و در رابطه با رکن دیگر از ارکان قرائت صحیح، یعنی موافقت با رسم الخطّ می گوید: منظور این است که قرائت مورد نظر به همان شکل در یکی از

مصحفهای اولیه وجود داشته باشد، گرچه آن قرائت مخالف با مصحف دیگر باشد، به عنوان مثال آیه شریفه «قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» در قرائت عامر و در مصحف شام، بدون «واو» آمده است در حالی که در مصحفهای دیگر «و قالوا اتّخذ اللّه ولدا» آمده است.

و یا در قرائت ابن کثیر و در مصحف مکه آیه «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» با زیادت حرف «من» آمده است در حالی که در مصاحف دیگر بدون «من»، «تجری تحتها الأنهار» ثبت شده است، منظور از این شرط این است که قرائت باید با یکی از مصحفهای عثمانی منطبق باشد و اگر نباشد شاذ و خلاف قاعده است؛ زیرا با رسم الخط مورد اجماع مخالف است.

و در رابطه با صحت سند می گوید: منظور ما آن است که قرائت مورد نظر را شخصی عادل و منضبط از شخصی مانند خود نقل کرده باشد و همچنین شخص اخیر از شخص دیگر با همین صفات تا اینکه نقل، به مبدأ منتهی شود.

وی سپس اضافه می کند که برخی از متأخرین، تواتر را در نقل قرائت شرط دانسته اند و معتقدند که اخبار آحاد، موجب اثبات قرآن نیست، در حالی که واضح است که اگر در نقل قرائتی، تواتر به اثبات رسید، به دو رکن دیگر نیازی نخواهد بود؛

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 409

چرا که قرائتی که متواترا از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده باشد، قبول آن واجب است خواه با رسم الخط موافق باشد یا مخالف و اگر تواتر را در هر حرفی از حروف مورد اختلاف شرط بدانیم، بسیاری از قرائتهای مختلف که مورد

تأیید ائمه سبعه و دیگران است منتفی خواهد شد، بنا بر این شرط تواتر، شرط صحیحی نخواهد بود «1».

آنچه که تا کنون در رابطه با شرایط سه گانه گفته ایم، سخن همه اهل فن قرائت است و کلمات ابن الجزری نیز به عنوان تحقیقی کامل به شمار آمده و در نزد ائمه این فن، خلفا عن سلف، معروف است و تا جایی که اطلاع حاصل شده دیگران چیزی بر تحقیقات او نیفزوده اند و در دوره های مختلف، همه دانشمندان نظر او را پذیرفتند.

اینک باید ببینیم که آیا این ارکان سه گانه با توجه به توضیحی که ابن الجزری داده است واقعا معیار صحیح و شاذ از قرائت است؟ یا اینکه هیچیک از این سه شرط مورد پذیرش نیست و همه قابل تشکیک و رد است، آنگاه باید به این فکر افتاد پس معیار صحت قرائت چیست؟ و تشخیص صحیح از شاذ به چه وسیله است، اینها مطالبی است که در ضمن بررسی بعدی به آن خواهیم پرداخت.

نقد و بررسی شرایط سه گانه

سؤال ما در رابطه با شرایط سه گانه و یا به تعبیری ارکان سه گانه این است که آیا این ارکان سه گانه (سند، رسم الخط و عربیت) که پیشینیان بیان کرده و متأخران بدون هیچ تحقیقی و از روی تقلید صرف، از آنان تبعیت کرده اند، در حلّ مشکل اختلاف قرائتها، صلاحیت دارند؟ یا نه اگر با دیدی علمی و نظری تحقیقی به این مشکل بنگریم، این قبیل مسائل غیر واقعی، نمی توانند این مشکل را حل کنند.

برخی از ائمه پیشین به این نقیصه پی برده و فهمیدند که این ارکان نمی توانند ملاک قرائت صحیح قرار

گیرند، لذا تلاش کرده اند که در چهار چوب همین ارکان، (1) النشر فی القرائات العشر، ج 1، ص 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 410

ملاک درستی پیدا کنند ولی از تلاش خود نتیجه ای نگرفته اند؛ زیرا تنها کاری که کرده اند به جای کفایت صحت سند تواتر را که بین عوام از مردم رایج بود، شرط کرده اند، اما نگفتند که اگر برای برخی از قراء سندی به دست نیامده است چه باید کرد؟ به علاوه در مبحث صفحات پیشین ملاحظه کردید که قسطلانی و ابن الجزری شرط تواتر را رد کرده اند و گفتند با این شرط بسیاری از قرائتهای مورد قبول، اعتبار خود را از دست می دهد و با وجود این شرط، نیازی به دو شرط دیگر نخواهد بود.

به هر حال، نظر ما این است که هیچیک از این سه شرط، صحیح نیستند و نمی توانند معیار قبولی و یا ناقبولی قرائتی قرار گیرند؛ زیرا:

در رابطه با موافقت قرائت با رسم الخطّ مصحف که مهمترین شرط از شروط سه گانه بود، تصریح کرده اند که منظور، مطلق مصحفهای اولیه عثمانی است، نه تنها مصحف مخصوص به عثمان و یا مصحفی که در مدینه نگهداری می شد. و در این رابطه شهاب الدین قسطلانی می گوید: کسانی که گفته اند منظور از موافقت قرائت با رسم الخطّ مصحف، موافقت با رسم الخطّ مصحف امام است، گفته آنان صحیح نیست؛ زیرا مصحف امام، خاصّ عثمان بوده و آن را نزد خود نگه می داشت و آنچه که مورد نظر است، موافقت قرائت با یکی از مصحفهای عثمانی است چنانکه در کتاب «النشر» و دیگر مأخذ آمده است «1».

بنا بر این، مقیاس موافقت قرائت

با رسم الخط مصحف، مصحف امام نیست بلکه منظور موافقت با هر یک از مصحفهای عثمانی است که به مراکز مهم اسلامی فرستاده شده و تعداد آنها پنج یا هفت است، اما بر اهل فن پوشیده نیست که مصاحف عثمانی همگی قبل از پایان قرن اول از میان رفته و تنها کمتر از نیم قرن در دست مسلمانان بوده است و بعدا اثری از آنها باقی نمانده است، پس چگونه می توان آنها را مقیاس قرار داد و موافقت یا عدم موافقت قرائتی را با آنها به دست آورد؟ (1) لطائف الاشارات لفنون القرائات، ج 1، ص 68.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 411

این حادثه به هنگام تحوّل خط، به خصوص خط مصحف از وضع ابتدائی خود به مراحل دیگر که مقارن با حکومت حجاج بن یوسف ثقفی بر عراق (سال 74 ه ق به بعد) بود، اتفاق افتاد در این وقت دگرگونیهایی در مصاحف و بهبودی در خط و نوشتن آنها رخ داد و نقطه و شکل و دیگر محسنات در مصحفها به کار رفت و حجاج مصحفهای جدید را به مناطق مختلف فرستاد و امر کرد که دیگر مصاحف و از جمله مصحفهای اولیه عثمانی را جمع آوری کنند و حتی مصحف امام را که در محفظه ای در مسجد نبوی نگهداری می شد، آل عثمان، آن را بردند و مخفی کردند.

ابو احمد العسکری در کتاب «التّصحیف» خود آورده است که مردم طی چهل و چند سال از مصحف عثمان بن عفان، استفاده می کردند تا اینکه در زمان عبد الملک بن مروان که خطاها در قرائت رو به فزونی گذاشته بود و این غلطها

در عراق رو به انتشار داشت، حجاج بن یوسف، به نویسندگان خود در این زمینه اظهار ناراحتی کرده و از آنان خواست برای حروفی که با یکدیگر قابل اشتباه هستند، علائمی وضع کنند «1».

محرز بن ثابت مولای سلمة بن عبد الملک، از پدر خود نقل می کند که وی گفته است: در زمره محافظان حجاج بن یوسف بودم، حجاج به وسیله نصر بن عاصم اللیثی و یحیی بن یعمر، شاگردان ابو الأسود الدؤلی، مصحفهایی دارای نقطه و شکل و علائم لازم که به پنج و برخی به ده بخش تقسیم شده بود تهیه کرد «2»، و آنها را به شهرهای مختلف فرستاد و مصحفی را نیز به مدینه فرستاد که برای آل عثمان خوشایند نبود و لذا به آنان گفته شد که مصحف عثمان را بیرون بیاورند تا بخوانند و آنان گفتند: مصحف عثمان به هنگام قتل او از میان رفته است.

و محرز می گوید: شنیدم که مصحف عثمان، در اختیار خالد بن عمرو بن عثمان (1) التصحیف، ص 13 و تاریخ ابن خلکان، ج 2، ص 32، شرح حال حجاج.

(2) معرفة القراء الکبار، ذهبی، ج 1، ص 58.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 412

قرار گرفت. وی اضافه می کند: چون مهدی عباسی، به خلافت رسید، مصحفی را به مدینه فرستاد که در زمان خود، مورد قرائت بوده و مصحف حجاج را به کنار گذاشتند.

ابن وهب می گوید: از مالک بن انس (امام مذهب مالکی) درباره مصحف عثمان پرسیدم گفت: از میان رفته است «1».

به هر حال، وضع مصحفهای اولیّه عثمانی این بود که اشاره شد که از آنها اثری در روزگار باقی نمانده است و

اما مصاحف دیگر اساسا صلاحیت آن را نداشته اند که مقیاس برای تشخیص قرائت صحیح از غیر صحیح قرار گیرند برای اینکه ارزش مصحفهای اولیه، از نظر منسوب بودن آنها به صحابه پیامبر بوده و مصحفهای دیگر دارای چنین اعتباری نبوده اند.

علاوه بر اینکه مصحفهای اولیه عثمانی برای مطابقه و مقابله در دست نیست، قید تطبیق قرائت با مصحف «و لو به احتمال» فایده این شرط را منفی می کند؛ زیرا با توجه به این قید، بیشتر قرائتهای شاذ بلکه قرائتهایی که به اتفاق آراء، مردود است، با ظاهر رسم الخط مصحف قابل انطباق است چه همانطوری که تشریح شده است، مصحفهای اولیّه خالی از نقطه و شکل و الف و دیگر علایم ممیزه بوده است. بنا بر این، شرط موافقت قرائت با رسم الخط مصحف بدین ترتیب قابل پذیرش نیست، زیرا اساسا امکان چنین کاری نیست.

و اما شرط صحت سند:

به این معنا که تمام قرائتها، سندشان متّصل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد، چیزی است که نمی توان آن را تعقل کرد تا چه رسد به اثبات آن؛ زیرا:

اولا:

قرائتهای قراء با یکدیگر مختلف است و هر قاری، اسلوب و روش خاص به خود را دارد که با هم متفاوت است و هر کدام در مورد هر آیه ای، فنونی از انواع (1) البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، ص 222.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 413

قرائت را ملاک قرار می دهند، بلکه هر کلمه ای را طبق روشهایی که به عنوان فن، ابداع کرده اند، قرائت می کنند.

آیا درست است که تمام این قرائتهای متنوع و مختلف را از هر یک از این قراء در مورد

تمام آیات قرآن به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت داد؟ و آیا ممکن است قرائتهای عجیب و نامأنوس را به نام قرائتهای هفتگانه و یا حروف سبعه به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منسوب دانست؟ آیا این ظلم و جفا به ساحت مقدّس آن حضرت نیست؟

تنها چیزی که می توان گفت این است که صاحبان کتب قرائت، به ناحق برای هر یک از قراء اسنادی متّصل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قائل شده اند در حالی که این امر نیز بر آن دلالت ندارد که تمام قرائتهای آنان و تمام شاخه ها و تنوعات آنها مستند به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، صرف نظر از اینکه سندهای قراء، اسنادی تشریفاتی و ساختگی است و اساسا بعضیها مانند ابن عامر، سندی را ذکر نکرده اند.

ثانیا:

چگونه ممکن است سندی طی دهها سال مخفی و ناشناخته بوده است تا اینکه به وسیله یکی از این قراء ارائه گردد؟ کسائی که به سال 198 در گذشته است دارای قرائت خاصی است که بعضی از آنها ناشناخته بود تا اینکه وی بدان دست یافته و آن را بیان کرده است؟

ثالثا:

این همه ایرادات و اعتراضات بر بسیاری از این قرائتهای سبعه چگونه قابل توجیه است، اگر همه آنها به سند صحیح از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است، این همه دلیل تراشی و استدلال و حجتهای اجتهادی برای توجیه این قرائتها چه لزومی دارد مادام که طی سند صحیح، منقول از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است؟

و اما موافقت با قواعد زبان

عرب:

این شرط نیز با قید «و لو به وجهی از وجوه» ارزش خود را از دست می دهد و اثر آن بکلی خنثی می شود، به خصوص با تعمیمی که قسطلانی قائل شده و معتقد شده که توافق قرائت با یکی از وجوه عربیت، اعم از

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 414

آنکه آن وجه راجح باشد یا مرجوح، کافی است «1»، قهرا دیگر ارزشی برای این شرط باقی نمانده است؛ زیرا قرائت هر چه بر خلاف قاعده و شاذ باشد، این چنین نیست که به وجهی از وجوه قابل توجیه با قواعد عرب نباشد و قواعد زبان عرب طوری است که قابل انعطاف و تطبیق با وجوه مختلف است.

آنچه مسلم و مشهود است این است که این شرایط در پرتو روحیه تسلیم در مقابل قرائتهای هفتگانه و یا دهگانه وضع شده و لذا باید آنها را به نحوی تقریر کرد که با قرائتهای مختلف هماهنگ باشد و در واقع این قرائتها نیستند که در پرتو این ارکان مورد بررسی قرار می گیرند بلکه این ارکان هستند که منطبق با قرائتهای هفتگانه یا دهگانه بنا نهاده شده اند.

الدانی، پس از نقل اعتراض سیبویه به ابو عمرو، در مورد ساکن خواندن کلماتی مانند «بارئکم» و «یأمرکم» می گوید: ساکن خواندن این قبیل کلمات چه از جهت نقل و چه از جهت ادای کلمه، صحیحتر است و لذا ابو عمرو، این قرائت را اختیار کرده است.

وی سپس اضافه می کند که ائمه قراء مقید نیستند که حتما قرائت آنان بر اساس لغت مشهورتر و حتما منطبق با قواعد معروف تر زبان عربی باشد بلکه اصل مورد نظر آنان انطباق هر چه بیشتر باشد

با مأخذ و نقل صحیحتر است و اگر قرائتی به موجب روایت ثابت باشد، به انطباق با عربیت و لغت مشهور توجهی ندارند؛ زیرا قرائت سنت متبعی است که قبول آن لازم است «2».

ابن الجزری می گوید: منظور ما از تطبیق قرائت با قواعد زبان عربی این است که قرائت با وجهی از وجوه نحو اعم از اینکه فصیح باشد و یا افصح، مورد اجماع باشد یا مورد اختلاف، تطبیق کند و وقتی که قرائت معروف باشد و سند آن را صحیح تلقی (1) لطائف الاشارات، ج 1، ص 68.

(2) التیسیر، ص 10 به نقل از جامع البیان ابن قتیبه.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 415

کرده باشند ضرورت ندارد که حتما با قواعد و ضوابط زبان عربی مورد اجماع تطبیق کند؛ زیرا سند صحیح اصل مهمتر و رکن استوارتر در تشخیص قرائت صحیح از قرائت غیر صحیح و شاذ است. و همه محققان درباره رکن عربیت بر همین عقیده اند.

و چه بسیار قرائتهایی که مورد اعتراض برخی و یا بسیاری از علمای علم نحو واقع شده ولی اعتراض آنان مورد توجه و قبول قرار نگرفته است؛ زیرا ائمه پیشین که دیگران تبعیت از آنان را پذیرفته اند بر قبول این قرائتها اجماع کرده اند «1».

با توجه به این مطالب چگونه می توان موافقت قرائت را با قواعد زبان عرب، مقیاس و ملاک تعیین قرائت صحیح از قرائت شاذ دانست، در حالی که هر قرائتی به هر میزانی که شاذ باشد به نحوی که موافق با وجهی از وجوه عربیت و قواعد زبان باشد قابل توجیه است و بسیاری از پیشینیان و متأخران، تألیفاتی برای توجیه قرائتهای شاذ

و تطبیق آنها با قواعد زبان عرب، به وجود آورده اند و این موضوع خود، شرط عربیّت را برای مقیاس تشخیص قرائت صحیح از غیر صحیح، به شرطی بی فایده تبدیل می کند.

حاصل آنکه: شرایط سه گانه برای تشخیص قرائت صحیح از قرائت شاذ و غیر صحیح با توجه به ایراداتی که درباره هر یک گفته شد، ارزش معیار و مقیاس بودن را ندارند و نمی توان با این شرایط قرائت صحیح را از شاذ تشخیص داد. پس باید ببینیم معیار صحیح برای این امر خطیر چیست؟ در صفحات بعدی به این جهت خواهیم پرداخت.

ملاک صحت قرائت مورد قبول از نظر ما

از نظر ما «قرآن»، دارای حقیقتی ثابت و به ذات خود مستقل و به طور کلی مغایر با قرائتها است و لذا مسئله قرائت صحیح از نظر ما حلّ شده است و آن قرائتی است که (1) النشر، ج 1، ص 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 416

با نقل متواتر بین مسلمانان، از صدر اول تا کنون، موافق و هماهنگ باشد و اختلاف قرائتها چیزی جز اختلاف قرّاء در کیفیت تعبیر از این نصّ، بر حسب اجتهاد خود آنان نیست و به هیچ وجه اعتبار ندارد و آنچه که معتبر است، نصّ اصلی قرآن است که به طور کامل، به دست امت اسلامی نسلا بعد نسل باقی و محفوظ مانده است.

و مسلمانان نیز در طی قرون، با تمام امانت و اخلاص، نص قرآن را با تمام خصوصیات آن، اعم از نظم و ترتیب و رسم الخط و قرائت، از طریق نقل متواتر، حفظ کرده اند و هر نسلی به نسل بعد از خود سپرده است و این

همان معجزه همیشگی قرآن است که: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» یعنی: «ما قرآن را (به دست این امت) برای همیشه حفظ خواهیم کرد».

نکته اصلی این است که باید توجه داشته باشیم که بین قرآن و قرائتها فرق قائل باشیم و این قرآن است که به تواتر به ما رسیده است نه قرائت؛ زیرا قرائت و قرآن دو حقیقت متغایرند و نباید بین آنها خلط کرد، چنانکه آیت اللّه خوئی- رحمة اللّه علیه- در کتاب شریف البیان خود فرموده: «تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نیست؛ زیرا اختلاف در کیفیت ادای کلمه، با وجود اتفاق در مورد آن، منافات ندارد ...» «2».

و امام بدر الدّین زرکشی در همین زمینه می گوید: «قرآن و قرائتها، دو حقیقت مغایر یکدیگرند ...» «3».

بنا بر این آنی که متواتر است اصل قرآن است نه قرائت قرّاء، و فعلا در این مبحث آنچه که مورد نیاز است این است که قرآنی که در دسترس مسلمین قرار دارد همانی است که بر پیامبر نازل شده و نسلا بعد نسل و دست به دست تا به ما رسیده است و قرائت صحیح آن است که منطبق با همین قرآن موجود باشد و اگر بر خلاف آن باشد غلط و باطل است. (1) سوره حجر، آیه 9.

(2) البیان، ص 158.

(3) البرهان فی علوم القرآن، نوع 22، ص 395.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 417

اما اینکه قرآن متواتر است و قرائتها متواتر نیستند و تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نیست بحثی است که ما در آینده در یک درس مستقل (درس 15) به تفصیل در پیرامون آن بررسی

به عمل خواهیم آورد و فعلا از باب اصل موضوعی بپذیرید که نص اصلی قرآن متواتر است.

پس از پذیرفتن این مسئله که قرآن متواتر است و قرائتی صحیح و مجزی است که منطبق با همان نصّی باشد که در دست عامه مسلمین است، اینک جای این سؤال است که کدام قرائت منطبق با نص مورد توافق مسلمین است؟ و با چه معیاری می توانیم بفهمیم که قرائت ما صحیح و منطبق با نص اصلی قرآن است؟ قهرا باید شرایطی باشد که در صورت وجود آن شرایط، قرائت منطبق با متن اصلی شناخته شود و در صورت فقدان آن شرایط، قرائت منطبق نباشد، و به تعبیر دیگر: ملاک و معیار صحت قرائت در نظر ما چیست؟

شرایط سه گانه برای صحت قرائت

گفتیم که قرائت در صورتی صحیح است که موافق با نص موجود در نزد عامه باشد و وقتی یک قرائت مطابق و موافق با نصّ مورد بحث است که دارای شرایط ذیل باشد:

الف- موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامه.

ب- موافقت قرائت با قواعد رایج زبان و فصیحترین لغت عرب.

ج- معارض نبودن قرائت با دلیلی استوارتر.

در هر قرائتی که این سه شرط تحقق داشته باشد، قرائت صحیح و اگر نداشته باشد، باطل خواهد بود و قهرا خواندن آن در نماز و یا موارد دیگر به عنوان قرآن جایز نخواهد بود. و ما اینک به نحو اختصار به شرح هر یک از این شرایط می پردازیم:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 418

الف: موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامه

منظور از موافقت قرائت با آنچه که نزد عامه مسلمین است، موافقت در سه امر است و

آنها عبارتند از: 1- موافقت با مادّه اصلی کلمه 2- موافقت با صورت کلمه 3- موافقت با جا و موضع کلمه و شرح هر یک بدین قرار است:

1- موافقت با مادّه اصلی کلمه:

در مورد مادّه اصلی کلمه، این سؤال مطرح است که وقتی کلمه ای به دو گونه قرائت شده و هر دو نیز نقل شده و در ماده اصلی با هم اختلاف دارند، نصّ اصلی کدام است؟ و باید بر طبق کدامیک قرائت شود، به عنوان نمونه به بعضی از آن کلمات اشاره می کنیم:

- «فتبیّنوا» از «التّبین» صحیح است و یا «فثبّتوا» از مادّه «التّثبّت»؟

- «ننشزها» به زاء و یا «ننشرها» به راء؟

- «اذ تلقونه» به فتح لام و قاف مشدّد از «التّلقی» به معنای اخذ و گرفتن صحیح است و یا «اذ تلقّونه» به کسر لام و ضمّ قاف از «ولق یلق» به معنای کذب و سخن ساختگی؟

- «و ادّکر بعد امّة» به ضمّ همزه و تشدید میم مفتوح در امّة، یا «بعد امه» به فتح همزه و تخفیف میم مفتوح و هاء به معنای سفه؟

- «فزّع» به زاء و عین از تفزیع به معنای خوف و ترس صحیح است و یا «فرّغ» به راء و غین، از تفریغ به معنای «اخلاء».

- «یقصّ الحقّ» به صاد و یا «یقضی الحقّ» به ضاد با یاء؟

- «و ما هو علی الغیب بضنین» به ضاد به معنای بخیل و یا به «ظاء» به معنای متّهم؟

و همچنین در کمی و زیادی حرفی از کلمات قرآن مانند:

- «و ما عملت ایدیهم» یا «و ما علمته ایدیهم» با زیادت هاء ضمیر؟

- «فانّ اللّه هو الغنیّ الحمید» یا «فانّ اللّه الغنیّ

الحمید» با اسقاط ضمیر فصل؟

و امثال این آیات که اختلاف قرائت در آنها موجب تغییر ماده اصلی کلمه در قرآن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 419

است و یقینا یکی از دو قرائت صحیح است و دیگری باطل. زیرا وقتی مصحف، شکل گذاری و نقطه گذاری شد بر حسب یکی از دو وجه بوده است، اینک سؤال این است که نصّ اصلی کدام است که ما باید قرائت مان بر طبق آن باشد؟

در پاسخ این سؤال گفته می شود چنانکه در ضمن سؤال مطرح شد، تردیدی نیست که در این قبیل موارد یکی از دو قرائت صحیح است و دیگری باطل. زیرا وقتی مصحف شکل و نقطه گذاری شد بر حسب یکی از دو وجه بوده است و قهرا همان وجهی که معروف و متداول بین مسلمانان بوده رعایت شده است و ابو الأسود الدؤلی و دو شاگردش که به این کار دست زده اند در وضع علائم و ثبت کلمات و حروف، تردیدی به خود راه نداده اند که ثبت آنها بر وفق آنچه مورد قبول و متداول بین مسلمانان بوده و هر نسلی از نسل قبل از خود گرفته است عمل کنند.

از این رو وقتی فضیل بن یسار از امام صادق علیه السّلام درباره حدیث نزول قرآن بر اساس حروف هفتگانه سؤال کرد، حضرت فرمود: دشمنان خدا دروغ گفته اند، قرآن بر حرف واحد و از سوی خدای واحد نازل شده است. و از طرفی امام صادق علیه السّلام مقیاس و ملاک تعیین حرف واحد را همان می داند که بین عامّه مسلمین رایج و متداول است؛ زیرا فرمود: «اقرأ کما یقرء النّاس» یعنی: «همانطور که مردم

می خوانند بخوانید».

و در روایت دیگر فرمود: «اقرؤا کما علّمتم» «1» یعنی: «همانگونه که آموختید قرائت کنید».

بنا بر این، ملاک قرائت صحیح از نظر امام صادق علیه السّلام همان قرائت عامه مسلمانان است و به هیچ وجه برای قرائت قرّاء، اعتباری قائل نیست. و روایت سوم که می گفت: همانطوری که آموختید بخوانید، صریح تر است؛ زیرا مفهوم آن این است که همانطوری که هر نسلی از نسل قبل از خود فرا گرفته، بخوانید نه اینکه بر وفق (1) وسائل الشیعه، ج 4، باب 74، از ابواب القرائة، ص 821 و 822.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 420

قرائت افراد که آحاد به شمار می آیند، قرآن قرائت شود.

در پرتو این ملاک، آیات مطرح شده در سؤال: «ننشزها» بازاء، صحیح است و همچنین «فتبیّنوا» و «بعد امّة» و «فزّع» و «یقصّ الحق» صحیح می باشد و قرائت دیگر از نظر ما باطل و مطلقا غیر جایز است.

اما دیگران که قرائتهای هفتگانه را حجت می دانند وقتی در مقابل این سؤال قرار می گیرند برای رهایی از تنگنا، مطابقت قرائت را با مصحف تأویل می کنند و قید «و لو به احتمال» را به آن اضافه می نمایند و این چیزی جز دلیل تراشی پس از وقوع، نیست و در واقع تطبیق ملاک و مقیاس با قرائتها است نه تطبیق و عرضه قرائتها با ملاک و معیار، ولی ما چون فقط یک قرائت را صحیح می دانیم و تنها برای یک قرائت حجّیت قائلیم و آن همان قرائت معروفی است که با ضبط در مصحف موافق و مطابق است، قهرا در این تنگنا قرار نمی گیریم.

2- موافقت با صورت کلمه:

منظور از صورت کلمه، بنای آن از

نظر اشتقاق است مانند کلماتی که در شکل و صورت، مختلفند ولی اصل آنها واحد است و به عبارت دیگر مشتق از یک اصل و ماده هستند مانند: «ربّنا باعد بین اسفارنا» که کلمه «باعد» به صیغه امر و طلب «باعد» و صیغه ماضی «باعد» قرائت شده است در اینجا ماده کلمه واحد است و اختلاف در بنای کلمه از نظر اشتقاق است و ناگزیر یکی از این دو قرائت صحیح خواهد بود.

و همچنین آیه: «وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ» صیغه متکلم مع الغیر معلوم و یا «یجازی» به صیغه غائب مجهول است. و نظیر آیه: «حَتَّی یَطْهُرْنَ» ثلاثی مجرد که به معنای انقطاع خون است و یا «یطّهّرن» مزید فیه از باب تفعّل که معنای آن تطهر و پاک شدن به وسیله آب است.

و یا آیه: «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» از باب مفاعله که کنایه از جماع است و یا «او لمستم النّساء» که به معنای مطلق تماس است.

و همچنین است اختلاف در اعراب کلمه که به اختلاف در معنا منجر می شود؛

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 421

مانند: «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» که «آدم» به اعتبار اینکه فاعل است، مرفوع و «کلمات» به اعتبار اینکه مفعول به است منصوب خوانده شد. و در قرائت دیگر «آدم» منصوب و «کلمات» مرفوع خوانده شده است و معنای آیه طبق قرائت اول این است که آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت و بر حسب قرائت دوم «کلمات»، آدم را از غضب پروردگارش نجات داد.

و مانند آیه شریفه: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ...»، «ارجلکم» مجرور و نیز منصوب

خوانده شده، در صورت اول که به جرّ خوانده شود به گمان برخی، مسح و در صورت دوم، شستن پا واجب است.

و در آیه: «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» و یا بر عکس در این گونه موارد نیز بر حسب اصول مورد قبول ما، یکی از دو قرائت صحیح است و دیگری باطل اما دلیل و طریق انتخاب یکی از دو قرائت در این قبیل موارد، با دلیل و طریقی که در مورد اختلاف دو قرائت از نظر ماده اتخاذ شده بود فرق می کند.

در این قبیل موارد گاه همان عرف عامه مردم معیار است و گاه روایت صحیح و گاه، اعتبار قطعی ملاک است:

مثلا در مورد کلمه «باعد» آن را به صیغه امر و طلب می خوانیم؛ زیرا این صورت مورد اجماع قراء معروف است و اجماع آنان طریقی است برای شناخت نص اصلی معروف بین عامه مسلمانان.

و در مورد کلمه «نجازی» آن را با نون قرائت می کنیم به قرینه صدر آیه که می گوید «ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ».

و کلمه «لا مستم» ترجیح داده می شود که با «الف» خوانده شود؛ زیرا محققین از فقهاء بر آن اجماع کرده و روایات اهل بیت علیهم السّلام نیز مؤید آن است.

و در مورد نصب «آدم» و رفع «کلمات» باید گفت هیچ ذوق سلیمی آن را نمی پذیرد، علاوه بر اینکه این قبیل ترکیبها از نظر اذهان عمومی نیز ناخوشایند است و در «ارجلکم» ما نصب را اختیار می کنیم ولی نه بخاطر وجهی که جمهور فهمیده اند

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 422

که دلیل بر غسل است، بلکه بخاطر

آن چیزی است که رضی الدین استر آبادی بیان کرده است و آن عطف بر محلّ «برؤسکم» و در روایات ائمه علیهم السّلام نیز به این جهت اشاره شده است.

3- موافقت با جا و موضع کلمه:

قرائت با عوض کردن جای کلمه، اعم از تقدیم و یا تأخیر، باطل است؛ زیرا از رسم و روش بین مسلمانان خارج است مانند «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ» «1» حمزه و کسائی مبنی للمفعول را بر مبنیّ للفاعل مقدم داشته و دیگران، فاعل را به مفعول و قرائت مشهور، قرائت دوّم است.

و در آیه: «و جائت سکوة الحقّ بالموت» که مطابق قرائت ابو بکر است معروف همان «وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» است، شکی نیست که در این قبیل اختلافات نیز، همان قرائت معروف، ترجیح داده می شود و قرائت دیگر، به علت مخالفت با رسم متداول بین عامه مسلمانان باطل است.

ب- موافقت قرائت با قواعد رایج زبان و فصیحترین لغت عرب

از آنجا که قرآن در درجه اعلای از بلاغت نازل شده، محال است که کلمه ای در آن به کار رفته باشد که ذوق سلیم عرب، آن را نپذیرد و یا با ملاکهایی که عرب فصیح به حسب عادت طبیعی و متعارف خود، پذیرفته است مخالف باشد، در غیر این صورت در اوّل امر، قرآن در نظر مردم عرب، عجیب و نامأنوس به شمار می آمد و منکر تحدّی و مبارز طلبی آن می شدند که به صراحت و آشکارا، آن را اعلام کرده است.

مجاز دانستن قرائتهای ضعیف و نسبت دادن آنها به عهد اول، خیانتی است که نسبت به قرآن اعمال می شود و کوششی است برای درهم شکستن عظمت آن، ما نمی توانیم

نظرات ابداعی و اختراعی قراء را در قرآن بپذیریم؛ زیرا این ابداعات (1) سوره برائت، آیه 111.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 423

اغلب از روش متعارف عرب به دورست و قرآن با همان اسلوب متداول و فصیح زبان عرب نازل شده است؛ چنانکه خود قرآن، مکرّر به این حقیقت توجه داده است مانند: «قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ» «1» و یا «کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» «2» و یا «وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا» «3» و امثال این آیات. بنا بر این، خداوند اراده فرموده است که هیچ کجی در قرآن نباشد ولی قرّاء با تکلّفهای خود، بسیاری از کلمات مستقیم آن را به کجی قرائت کرده اند.

با توجه به آنچه گفته شد، باید به صراحت گفت که بسیاری از قراء معروف که قرآن را بر خلاف اسلوب و روش لغت فصیح عرب قرائت کرده اند، به خطاء رفته اند و رعایت کتابی که به امت بزرگی تعلّق دارد، اولی از رعایت چند تنی است که شناخت آنان نسبت به کلام فصیح، ناچیز است، لذا ما وقتی در قرائت یکی از قراء، غلطی را مشاهده کنیم، به منظور دفاع از صحت و عدم تحریف قرآن آن را رد می کنیم. زیرا یقین داریم که قرآن بر اساس صحیحتر و بر مبنای لغت فصیحتر نازل شده؛ زیرا گفته قرآن شاهد بر این مدعاست که می گوید: «قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ».

اما اهل سنّت وقتی که در مقابل چنین امری واقع می شوند چون همه قرائتها را صحیح می دانند، دست به دلیل تراشی می زنند و گمان می کنند که هر قرائت، سنّتی است متّبع و فراموش می کنند که هیچ

دلیلی برای این تعبّد کورکورانه وجود ندارد.

و نمی دانند که قرآنیّت قرآن به قرائتی که از فلان شخص یا فلان کس نقل شده، ثابت نمی شود. و اساسا قرائتهای آحاد دارای سند نیست که متّصل به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و با تواتر قرآن ربطی ندارد.

بنا بر این، حکومت کردن قواعد بر قرائتها غیر از حاکم بودن آنها بر قرآن است بلکه این حاکمیت قواعد، راهی برای نیل به واقع قرآن و نص اصلی است و هر (1) سوره زمر، آیه 28.

(2) سوره فصّلت، آیه 3.

(3) سوره احقاف، آیه 12.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 424

قرائتی که با لغت فصیحتر و قواعد رایجتر زبان عرب منطبق باشد و سایر شرایط نیز در آن موجود باشد آن را صحیح می دانیم و به موجب همین انطباق و توافق، آن را به عنوان قرآن می پذیریم.

قواعدی را که ملاک شناخت قرآن می دانیم، قواعدی است که مورد قبول همگان است و علمای لغت و ادب آنها را پذیرفته اند و مأخوذ از کلام اصیل عرب است که نحویان کوفه آن را جمع آوری کرده اند و با این کیفیت، عجیب است که شخص مثل «الدانی» که از مردم مغرب است، در مقابل نظر شخصی مانند سیبویه می ایستد. ما از آنها می پرسیم به چه علت امام احمد حنبل، قرائتهای حمزه را مورد اعتراض قرار می دهد؟ آیا علتی جز این دارد که آن را مغایر با روش و قواعد متداول و اصیل زبان عربی می داند و مدهای زاید و توالی سکنات او و امثال اینها را خارج از این قواعد می شمارد؟

به هر حال، قرائتهای ضعیف از قراء،

ناشی از ضعف و عدم توانایی، علمی قاریان آن است که محققان و علمای منقّد، چه در میدان فقاهت و چه در زمینه ادب آنها را مورد اعتراض قرار داده اند و ما چگونه می توانیم تمام اصول و قواعد را نادیده بگیریم و این قرائتها را صحیح فرض کنیم؟

اقتضای روش تحقیق و قواعد علمی، توجه به منشأ قرائت است اگر قرائتی مبتنی بر سندی موثق و درایتی با اصول صحیح، باشد مورد قبول است و به قرآنیت آن می توان اعتراف کرد و هر قرائتی که با روش صحیح تحقیق و قواعد علمی، مخالف باشد، آن قرائت ضعیف و شاذ است و ردّ آن واجب، اعم از اینکه از قراء سبعه باشد یا از دیگران.

ج- معارض نبودن قرائت با دلیلی استوارتر

یکی دیگر از شرایط صحت قرائت، عدم معارضه آن با دلیلی اقوا و استوارتر است و وقتی قرائتی حجت است که بر حسب قانون «تعادل و ترجیح» در باب

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 425

تعارض ادلّه، حجّت و دلیلی قویتر، با آن معارضه و مقابله نکند، فی المثل وقتی کلمه «ارجلکم» در آیه: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» هم به نصب و هم به کسر قرائت شده است و هر دو قرائت نیز از نظر تعداد و سند، مساوی هستند، ولی ما نصب را ترجیح می دهیم (نصب قرائت حفص و نافع و کسائی و ابن عامر است)؛ زیرا کسر با قواعد و اصول و دلیل قویتر مخالف است، چرا که مجرور خواندن بخاطر اینکه به مدخول باء عطف شده است با لزوم استیعاب طولی مسح پاها منافات دارد؛

چون مسح فعلی است که بنفسه متعدی است و لکن اطلاق اقتضا می کند که همه ممسوح، مسح شود ولی چون همه سر، لازم نیست مسح شود «باء» دلالت می کند به اینکه فقط صدق عرفی مسح، کافی است در حالی که همین صدق عرفی در مورد پا کفایت نمی کند چون محدوده مسح پا با کلمه «الی الکعبین» مشخص شده است و امّا روایاتی که در این باب وارد شده «1» به بیش از اصل مسح، دلالت نمی کند و منافاتی هم ندارد.

4- حدیث «سبعة احرف» و قرائتهای هفتگانه «2»

از طرق اهل سنّت و احیانا از طرق شیعه، حدیثی به این شکل روایت شده است که: «نزل القرآن علی سبعة احرف» و در بعضی از نسخه ها به دنبال آن آمده است: «کلّها (1) وسائل الشیعه، ج 1، باب 25 از ابواب وضوء، ص 295.

(2) برای آگاهی کامل از حدیث نزول قرآن به هفت حرف و معنای مقصود از آن به کتب ذیل مراجعه کنید:

مقدمه مجمع البیان، فن 2، ص 11 و 12، مقدمه هشتم تفسیر صافی، ج 1، ص 38، البیان آیت اللّه خوئی، ص 160 و 171، التمهید، ج 2، محمد هادی معرفت و آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهید، ج 2، ص 103، قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 212، اتقان، سیوطی، نوع شانزدهم و بیستم، ج 1، و المرشد الوجیز ابو شامه، صحیح بخاری، ج 6، ص 277 و صحیح مسلم، ج 2، ص 202، خصال صدوق، ابواب السبعه و البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، نوع یازدهم: از ص 269، و پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، دکتر حجتی، ص 256.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 426

شاف کاف»

یا «کاف شاف» در رابطه با این حدیث مباحث بسیاری مطرح است و اینکه مقصود از نزول قرآن به هفت حرف چیست؟ نظرات گوناگون ارائه شده است تا جایی که سیوطی در اتقان چهل معنا برای آن نقل کرده و 35 قول از آنها را به تفصیل نگاشته است، در اینجا ما به چند مسئله در پیرامون این حدیث می پردازیم:

اوّل:

آنچه را که می توان در رابطه با معنای این حدیث احتمال داد و ممکن است این احتمالات صحیح باشد، سه احتمال است که مناسبترین احتمالات نسبت به آن حدیث است:

الف- مقصود اقسام مطالب قرآن است چنانکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است که فرمود: «نزل القرآن علی سبعة احرف: زجر و امر و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال، فاحلّوا حلاله و حرّموا حرامه ...» «1» یعنی: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است: نهی و امر، حلال و حرام، محکم و متشابه و مثل، پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید».

و در حدیثی دیگر از امیر المؤمنین علیه السّلام می خوانیم: «انّ اللّه تبارک و تعالی انزل القرآن علی سبعة اقسام کلّ قسم منها کاف و شاف و هی: امر و زجر و ترغیب و ترهیب و جدل و مثل و قصص» «2» یعنی: «خدای بزرگ قرآن را بر هفت قسم نازل فرموده است: (و آنها عبارتند از:) امر و نهی و تشویق و ترهیب و موعظه و مثل و قصص».

ب- مقصود بطنهای هفتگانه در معانی آیات است چنانکه از طریق شیعه روایت شده است که: «انّ القرآن انزل علی سبعة احرف

لکلّ آیة منها ظهر و بطن ...».

و در حدیث دیگر آمده است که: «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة أبطن» «3».

طبق این حدیث برای هر آیه ای می توان هفت معنا کرد، البته معانی بطنی را باید به (1) البیان، ص 183 به نقل از تفسیر طبری، ج 1، ص 23.

(2) تفسیر صافی، ج 1، ص 39، مقدمه هشتم.

(3) تفسیر صافی، ج 1، ص 39، مقدمه هشتم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 427

کمک راسخین در علم فهمید.

ج- مقصود لهجه های مختلف عرب در حین نزول قرآن است که بعضی از اصطلاحات آنها با یکدیگر متفاوت بوده است به عنوان مثال برای امر به آمدن یکی می گفت «تعال؛ بیا» و دیگری می گفت «اقبل» و سومی می گفت: «هلمّ» و در «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» در لهجه بعضیها! «انّا انطیناک» تلفظ می شد و یا عراقیها «قاف» را به صورت «گاف» اداء می کردند و قبیله «قیس»، کاف تأنیث را «شین» تلفّظ می کردند؛ مثلا «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» را «جعل ربّش تحتش» می خواندند. و قبیله تمیم «ان» را با «عین» تلفّظ می کردند مثلا «فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ» را «عن یأتیه» می گفتند.

اهل سنّت در انتخاب معانی محتمله «سبعة احرف» معنای سوم یعنی نزول قرآن به لهجه های هفتگانه عرب را پذیرفتند و می گویند برای اینکه قرائت قرآن بر همه قبایل آسان باشد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجازه داد تا با هر یک از لهجه های مأنوس خود، آن را تلاوت کنند «1».

و لذا می گویند قرآن بر هفت لهجه نازل شده و آنها عبارتند از: لهجه قریش، هذیل، ثقیف، هوازن، کنانه، تمیم و یمن.

دوم:

عده زیادی از

دانشمندان شیعی اساسا روایت نزول قرآن را بر هفت حرف قبول ندارند و در این باره ادلّه زیادی اقامه کردند از قبیل اینکه:

اولا:

این حدیث مخالف با روایت صحیحه ای است که از ائمه معصومین علیهم السّلام به ما رسیده است که قرآن بر یک حرف نازل شده است و این اختلافات از ناحیه راویان و قراء ایجاد شده است و حدیث سبعه احرف هم جعلی و کذب است، زراره از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: «انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لکنّ (1) البرهان فی علوم القرآن، ج 1، نوع یازدهم، ص 286. اگر واقعا علت همین است که گفته اند، پس تکلیف ملل و اقوام دیگر غیر عرب که با هیچیک از لهجات مختلف عربی انس نداشته و ندارند چه بوده و چه خواهد بود؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 428

الأختلاف یجیئ من قبل الروّاة» «1».

یعنی: «قرآن یکی است و از نزد خدای واحد آمد و لکن اختلاف از ناحیه راویان پدید آمد».

و در حدیث دیگر فضیل بن یسار می گوید از امام صادق علیه السّلام سؤال کردم که مردم می گویند قرآن بر هفت حرف نازل شده است، امام در پاسخ فرمود: «کذبوا، اعداء اللّه و لکنّه نزل علی حرف واحد من عند الواحد» «2».

ثانیا:

این روایت با بهترین تفسیری که در مورد «سبعه احرف» بیان شده (یعنی نزول قرآن بر هفت لهجه که مورد قبول اهل سنت بود) با روایتی که از عمر و عثمان نقل شده منافات دارد؛ زیرا در آن روایت آمده است که قرآن به لغت و زبان قریش نازل گشته است و حتی عمر

ابن مسعود را که «حتّی حین» را به لغت هذیل «عتّی حین» می خواند، نهی کرده و گفت باید طبق لغت قریش «حتّی حین» بخوانی «3».

ثالثا:

تفسیر «سبعه احرف» را به هفت لهجه اصولا با موارد برخی از روایات، صریحا منافی است؛ زیرا در آنها سخن از اختلاف در جوهر لفظ است نه کیفیت و چگونگی ادای آن.

رابعا:

لازمه تفسیر مزبور آن است که قرائت قرآن به هفت لهجه و لغت سابق الذکر جایز و صحیح باشد در حالی که این امر بر خلاف سیره تمام مسلمین، اعم از شیعه و سنی است «4».

بر اساس ایرادات چهار گانه فوق، روایت نزول قرآن بر هفت حرف (با بیش از چهل تفسیری که درباره آن شده و حتی با تفسیر مورد پذیرش عده کثیری از دانشمندان اهل سنت) به هیچ وجه از نظر شیعه قابل استناد و قبول نیست و از نظر (1) کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 12.

(2) همان مدرک، حدیث 13.

(3) التبیان، محدث جزائری.

(4) پژوهشی در تاریخ قرآن، محمد باقر حجتی، ص 259 تا ص 263.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 429

حکم نیز دارای ارزشی نمی باشد، بخصوص اینکه با دو روایت امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام منافات دارد که می گفتند: «نزل القرآن علی حرف واحد من عند الواحد».

و روایاتی که از طرق شیعه احیانا در این رابطه (نزول قرآن بر هفت حرف) وارد شده است، اولا از نظر سند ضعیف هستند. و ثانیا بر فرض صحت باید به دو معنای دیگر (یعنی بطون سبعه و یا انواع مطالب هفتگانه) حمل نمود.

سوم:

ما چه حدیث سبعة احرف

را بپذیریم یا نپذیریم و خواه پس از پذیرش، توجیهات سه گانه را صحیح بدانیم یا ندانیم، آنچه در این درس به بحث ما مرتبط است این است که این حدیث هیچ ربطی به قرائتهای هفتگانه ندارد، گر چه بین اهل سنت مشهور شده و سر زبان عوام الناس افتاده که مقصود از نزول قرآن به هفت حرف، همان هفت قرائت معروف است، ولی محققین از اهل سنت و تمامی دانشمندان شیعه این سخن را مردود می دانند و هیچ رابطه ای بین این حدیث و قرائتهای هفتگانه قائل نیستند و اینک به چند نمونه از نظرات محقّقین از اهل سنت اشاره می کنیم:

- ابن الجزری در این رابطه می گوید: این سخن مردم جاهل و عوام است که هیچ دانشی ندارند «1».

- ابو محمد مکی گفته است: هر کس که گمان می کند قرائت هر یک از این قراء، یکی از حرفهای هفتگانه است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن تصریح کرده، در اشتباهی بزرگ است «2».

- ابو شامه گفته است: گروهی گمان کرده اند که منظور از «احرف سبعه» که در حدیث آمده است، قرائتهای سبعه ای است که هم اکنون موجود است، در حالی که این گمان بر خلاف اجماع قاطبه اهل علم است و این گمان، تنها از ناحیه برخی از (1) تحبیر التیسیر، سیوطی، ص 10.

(2) کتاب الأبانه، ص 3 و المرشد الوجیز، ص 151.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 430

جاهلان است «1».

و باز گفته است: گروهی که هیچ تخصّصی در علم قرائت ندارند، تصور کرده اند که قرائت ائمه سبعه، همان است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

و سلّم در حدیث «انزل القرآن علی سبعة احرف» از آن تعبیر کرده است و قرائت هر یک از آنان حرفی از این حرفهای هفتگانه است و آنان که این موضوع را به ابن مجاهد نسبت می دهند به خطا رفته اند «2».

- ابن تیمیّه می گوید: کلّیه علمای دارای اعتبار و ارزش، متفقند که منظور از حروف هفتگانه ای که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته است قرآن با آن نازل شده، قرائتهای هفتگانه معروف نیست اول کسی که این موضوع را جمع آوری کرد، ابن مجاهد بود و او این منظور را داشت که قرائتها موافق و هماهنگ با عدد حرفهایی باشد که قرآن بر آن اساس نازل شده است نه اینکه وی اعتقاد داشته است که قرائتهای هفتگانه همان حروف هفتگانه است و یا اینکه هیچ کس نمی تواند به غیر از قرائت قراء سبعه، قرائت دیگری را بپذیرد، این چیزی است که مورد اعتقاد هیچیک از علما و از جمله ابن مجاهد نیست «3».

- ابو محمد هروی می گوید: این سخن درستی نیست که حدیث مربوط به حروف هفتگانه مربوط به قرائتهای هفتگانه است که قرّاء آن در زمانهای بعد متولد شده اند.

زیرا این سخن منجر به آن می شود که حدیث بدون فایده باشد تا اینکه این حادثه (تولد هفت قاری مورد بحث) رخ دهد و نیز لازمه این سخن این است که برای هیچیک از صحابه جایز نبوده است قرآن را قرائت کنند، مگر اینکه از پیش بدانند که قراء سبعه بعدا چه نحوه قرائتی را اختیار کرده و بدان معتقد خواهند شد، وی اضافه می کند من این مطلب را بیان کردم. زیرا گروهی

از عوام مردم به این سخن دل (1) الاتقان، ج 1.

(2) المرشد الوجیز، ص 146.

(3) ابن الجزری این سخن را از ابن تیمیه در کتاب النشر ج 1، ص 39 ثبت کرده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 431

بسته اند «1».

به هر حال، محققین از اهل سنت رابطه ای بین نزول قرآن بر هفت حرف و قرائتهای هفتگانه قائل نیستند و آن را به عوام و جهّال نسبت داده اند و دانشمندان شیعه (چنانکه گذشت) اساسا قرائتهای هفتگانه را به وجهی که رایج است قبول ندارند و برای آنها ارزشی قائل نیستند، چه رسد به اینکه بخواهند آن را با آن حدیث تطبیق کنند، به علاوه، محققین شیعه اصولا نزول قرآن را بر هفت حرف نپذیرفتند تا آن را بخواهند سند قرائتهای هفتگانه قرار دهند، بنا بر این، این سخن که قرائتهای هفتگانه مستند به این حدیث است، اساسی ندارد و تنها یک شهرتی بین عوام الناس دارد که قابل اعتنا نیست.

5- انواع قرائات به حسب تواتر و ...

سیوطی در کتاب اتقان خود، انواع قرائات را از لحاظ سنت و قابلیت عمل به شش دسته تقسیم کرد و آنها عبارتند از: «2»

یک: قرائت متواتر

قرائت متواتر عبارت از قرائتی است که جمعی از جمع دیگر آن را روایت کرده که تواطؤ و اتفاق چنین جماعاتی بر کذب و دروغ سازی غیر قابل قبول بوده و امکان پذیر نباشد.

دو: قرائت مشهور

و آن عبارت از قرائتی است که سند آن صحیح است به این معنا که شخص عادل (1) الکافی، ابو محمد هروی و البرهان فی علوم القرآن، زرکشی ج 1، ص 33 (چاپ قدیم).

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، از نوع 22-

27، ص 102.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 432

و ضابطی از مانند خود و بدینسان تا پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را نقل کرده باشند و با قواعد دستوری زبان عربی و یکی از مصاحف عثمانی هماهنگی داشته باشد اعم از آنکه از قرائات قراء سبع و یا جز آنها باشد، منتها آن قاری مشهور و روایت او مورد قبول باشد و از قرائات نادرست و شاذ محسوب نباشد.

تنها نقصی که در قرائت مشهور است این است که متواتر نیست به عنوان نمونه قرائاتی با طرق مختلف از قراء سبعه نقل شده است که بعضی از روات و ناقلان، آن را از قراء سبعه نقل کرده اند ولی برخی دیگر چنین قرائاتی را نقل نکرده اند، این گونه قرائات با وجود صحت اسناد، فاقد تواتر می باشد.

این دو نوع قرائت (متواتر و مشهور) از جمله قرائاتی است که باید قرآن را بر آن اساس تلاوت نمود و هرگز نمی توان آنها را انکار کرد «1».

مهمترین کتابها درباره شناسائی قرائات متواتر و مشهور، کتاب «التّیسیر» دانی و «الشّاطبیه» ابو محمد قاسم بن فیره شاطبی معروف به امام القراء و «طیبة النّشر فی القرائات العشر» ابن الجزری است.

سه: قرائت آحاد

و آن قرائتی است که سند آن صحیح است ولی مخالف با رسم الخطّ مصاحف عثمانی و یا ناهماهنگ با قواعد دستور زبان عربی است و یا آنکه واجد شهرتی همانند شهرت قرائات مشهور نمی باشد این نوع از قرائات را نباید در تلاوت قرآن- چه در نماز و چه جز آن- مورد استفاده قرار داد. اینک نمونه ای از این قرائت را می آوریم: (1) مباحث فی علوم

القرآن، ص 257. البته این نظر اهل سنت است، ما در درس بعدی ثابت خواهیم کرد تنها، نصّ خود قرآن متواتر است نه قرائتها و انکار قرائات نیز ضرری ندارد چنانکه محققین از اهل سنت و دانشمندان بزرگ شیعه تواتر قرائات را منکرند، گرچه عده ای از شیعه و سنی معتقد به تواتر قرائات قراء سبعه یا عشره هستند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 433

حاکم از طریق عاصم جحدری از ابی بکره در کتاب خود آورده است که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرائت کرده بود: «متّکئین علی رفرف خضر و عباقریّ حسان» «1» در حالی که حفص می خواند: «متکئین علی رفرف خضر و عبقریّ حسان» یا قرائت:

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ» «2» به فتح فاء، در حالی که حفص به ضمّ فاء قرائت می کرد.

چهار: قرائت شاذ

و آن قرائتی است که سند آن صحیح نمی باشد از قبیل قرائت «ابن سمیقع»:

«فالیوم ننحّیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة «3»» که «ننحّیک» را با حاء بی نقطه و «لام» خلفک به فتح قرائت می کرد، در حالی که حفص آن را به روال متداول می خواند.

پنج: قرائت موضوع و مجعول

و آن قرائتی است که صرفا به قائل و گوینده آن منسوب است و هیچگونه اساس روایی ندارد از قبیل قرائتی که محمد بن جعفر خزاعی «4» به ابو حنیفه نسبت داده است که وی در آیه «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «5»» آن را به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» قرائت می کرد. (1) سوره الرحمن، آیه 76.

(2) سوره توبه، آیه 92.

(3) سوره یونس، آیه 92.

(4) امام ابو الفضل محمد

بن جعفر خزاعی، متوفای 408 ه ق، مؤلف کتاب «المنتهی» است.

(5) سوره فاطر، آیه 28.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 434

شش: قرائت شبیه به حدیث مدرّج

و آن عبارت از قرائتی است که برای تفسیر کلمه یا عبارتی، بر قرائات معمول و متداول اضافه شده است. مانند قرائت سعد بن ابی وقاص که بر پایان «و له اخ او اخت»، کلمه «من امّ» اضافه کرده است. و یا در آیه لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ، جمله «فی مواسم الحجّ» را بر آن اضافه نمود «1». (1) پژوهشی در تاریخ قرآن، دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 379.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 435

سؤالات:

1- اختلاف قرائتها از چه زمانی و به وسیله چه کسانی پیدا شده است؟

2- انواع اختلاف قرائتها را بیان کرده و دسته بندی در هفت نوع را توضیح دهید.

3- شرایط سه گانه ذکر شده برای تشخیص قرائت صحیح از شاذ را توضیح داده و نقد کنید.

4- ملاک و معیار صحت قرائت از دیدگاه ما چیست؟

5- شرایط سه گانه برای صحت قرائت از دیدگاه ما را کاملا توضیح دهید.

6- ارتباط قرائتهای هفتگانه را با حدیث «سبعة احرف» بیان کنید.

7- معانی محتمله در حدیث نزول قرآن بر هفت حرف را با توضیح کامل بیان کنید.

8- دلایل منکرین نزول قرآن بر اساس حدیث «سبعة احرف» را بیان کنید.

9- انواع قرائات را به حسب تواتر و شهرت و ... توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 437

درس چهاردهم علل و عوامل پیدایش اختلاف در قرائات

اشاره

در این درس کوشش می شود که در رابطه با پیدایش قرائتهای مختلف و علل این اختلافها بررسی به عمل آید.

برای ورود به بررسی علل و عوامل عمده پیدایش اختلاف، توجه به یک مقدّمه که در همین راستاست و زمینه پیدایش اختلاف اولیّه را از لحاظ تاریخی تشریح می کند، امری لازم و مفید است و آن مقدمه این است:

علل پیدایش قرائتهای اوّلیّه

قرائت، (یعنی وجهی از وجوه احتمالی نص قرآن کریم) اصطلاحی قدیمی است که بازگشت آن به عهد صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. زیرا گروهی از اصحاب پیامبر، پس از رحلت آن حضرت، به جمع آوری قرآن در مصحفهایی دست زده اند که از آن جمله اند:

عبد اللّه بن مسعود، ابی بن کعب، معاذ بن جبل و مقداد بن اسود. اینان در مواردی، درباره ضبط نصّی از قرآن و یا چگونگی قرائت آن، با یکدیگر اختلاف داشتند و از اینجا مصحفهای صحابه با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و مردم هر منطقه ای از مناطق جهان اسلام، قرآن را بر حسب مصحف آن صحابی که نزد آنان بسر می برد قرائت می کردند، قهرا مسلمانان هر منطقه ای با قرائتی غیر از قرائت منطقه دیگر آشنا بودند.

و به عبارت دیگر: مردم کوفه قرائت ابن مسعود و اهل بصره، قرائت ابو موسی اشعری و مردم شام قرائت ابیّ بن کعب را پذیرفته بودند و هکذا ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 438

تا زمان عثمان وضع به همین منوال ادامه داشت تا اینکه دامنه این اختلاف رو به گسترش نهاده و تنی چند از آگاهان امت، مانند: حذیفة بن یمان، اظهار نگرانی کردند و از عثمان خواستند قبل از آنکه کتاب خدا در معرض اختلاف قرار گیرد و به چند گونه تبدیل شود مصحفها را یکی کند. عثمان نیز

گروهی را مأمور کرد تا نسخه هایی هماهنگ از مصحف تهیه کنند و آنها را به مراکز اسلامی بفرستند و مسلمانان را تنها به خواندن این مصحف و محو مصحفها و قرائتهای دیگر تشویق نمایند.

اما گروهی را که عثمان برای انجام این امر خطیر انتخاب کرده بود، صلاحیت انجام آن را نداشتند، از این رو در مصحفهایی که اینان تهیه کرده بودند، غلطهای املایی و تناقضات و برخی اختلافات وجود داشت و این خود موجب ایجاد اختلافاتی بین مسلمانان، در مورد قرائت قرآن گردید.

عثمان پس از تکمیل چند نسخه از قرآن هر کدام را به یکی از مراکز اسلامی فرستاد و با هر مصحفی که به یکی از مراکز اسلامی فرستاده می شد کسی را همراه می کرد که مردم را به روش واحد قرائت این مصاحف که تصوّر می رفت هماهنگ باشند، آموزش دهد از جمله: عبد اللّه بن سائب، با مصحف مکه، مغیرة بن شهاب، با مصحف شام و عامر بن قیس با مصحف بصره و ابو عبد الرحمن السلمی، با مصحف کوفه به مناطق مذکور اعزام گردیدند «1».

این فرستادگان، هر یک مردم منطقه را به حسب مصحفی که به همان منطقه فرستاده شده بود، آموزش دادند و با توجه به وجود اختلاف بین این مصحفها، وجود اختلاف قرائت، در مناطق مختلف امری اجتناب ناپذیر بود. عوامل دیگری نیز که بعدا درباره آنها بحث خواهد شد، به این اختلافات کمک کرد. مردم هر منطقه نیز ملزم بودند که قرآن را طبق مصحفی که برای آنان فرستاده شده بود قرائت کنند از (1) التمهید، ج 2، ص 5 به نقل از تهذیب الاسماء، نووی، و التمهید، ج 1،

ص 350 به نقل از مناهل العرفان، ج 1، ص 396.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 439

اینجا قرائت مناطق مختلف علاوه بر اختلافاتی که از پیش، بین قراء وجود داشت، به وجود آمد و تا این زمان قرائت، به جمع کنندگان مصحفها نسبت داده می شد و از این پس، به شهرهایی که مصحفهای ناهماهنگ عثمان بدان نواحی فرستاده شده بود، منسوب گردید و قرائتهای مکه، شام، مدینه، کوفه، بصره و غیر اینها مشهور گردید.

از این رو، منظوری که برای نیل به آن، تلاشهای بسیار به عمل آمد و در راه انجام آن اعتراضاتی مانند اعتراض طرفداران عبد اللّه بن مسعود رخ داد، به حاصل نیامد و عوامل اختلاف و تفرقه همچنان باقی ماند.

اختلافات در طی زمان، گسترش یافت و این همه ناشی از سهل انگاری خلیفه در امر توحید مصاحف بود که این امر مهم را که با اساس زندگی مسلمانان در طول تاریخ همیشگی آنان، ارتباط دارد جدی نگرفت، خلیفه خود، این اشکالات را در مصحفی که به نزد او بردند مشاهده کرد، اما آن را مهم تلقی نکرد و در اصلاحش سهل انگاری نشان داد که این روش، ایرادی است بزرگ بر او. این سهل انگاری علاوه بر آن است که او افراد بی صلاحیتی را برای انجام این کار مهم انتخاب کرد و با این وجود، خود نیز در کار آنان تجدید نظر نکرد و شاید علت آن عجله و شتابی بوده که بدون دلیل به آن معتقد بود.

ممکن است گفته شود پس از عثمان چرا خلفای بعدی به خصوص امیر المؤمنین علیه السّلام در این مورد سهل انگاری کرد در

حالی که علی علیه السّلام اعلم صحابه به قرآن و علاقه مندترین آنان درباره جمع و حفظ قرآن بود.

در پاسخ گفته می شود: پس از عثمان مصلحت امت این بود که به هیچ وجه و لو به عنوان تصحیح، به قرآن دست نزنند و گرنه برای دشمنان و اهل بدعت، وسیله ای برای تحریف قرآن می شد و کتاب خدا را در هر چند صباحی به عنوان تصحیح و اصلاح، بازیچه دست خود قرار می دادند و قرآن به حسب دیگرگونیهای زمان، در معرض طمع و دستخوش سیاستهای گوناگون واقع می شد.

پس از روشن شدن زمینه پیدایش اختلاف اولیه در قرائات، اینک به تک تک

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 440

عوامل اختلاف اشاره می کنیم و آنها عبارتند از: «1»

[عوامل اختلاف در قرائت

اشاره

1- اختلاف مصحفهای عثمانی.

2- ابتدائی بودن خط.

3- خالی بودن حروف از نقطه.

4- خالی بودن حروف از شکل و علائم.

5- حذف الفهای ممدوده.

6- تأثیر لهجه.

7- حکومت رأی و اجتهاد.

8- روحیه های غیر متعارف.

1- اختلاف مصحفهای عثمانی

تردیدی نیست که اختلاف مصحفهای مناطق مختلف، مهمترین عامل پیدایش اختلاف در قرائت به شمار می آید.

مردم هر منطقه به تبعیت از قرائتی که منطبق بر مصحف آنان بود، ملزم بودند و می بایست از قاری ویژه خود، پیروی کنند، نافع، قاری مدینه و ابن عامر که قاری شام بود، آیه 133 آل عمران را بدون واو قرائت می کردند: «سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» زیرا این آیه در مصحف مدینه و شام بدون واو ضبط شده بود ولی قرّاء دیگر مناطق، این آیه را با واو: «و سارعوا» می خواندند زیرا در مصحفهای آنان با واو ضبط شده بود «2».

و ابن عامر، قاری شام، آیه 183 سوره آل عمران را به این نحو می خواند: «جاؤوا بالبیّنات و بالزّبر» چون در مصحف او این چنین نوشته شده بود. اما باقی قراء، این آیه (1) برای آگاهی بیشتر به این عوامل اختلاف، به کتاب التمهید، ج 2، از ص 4 تا ص 39 مراجعه کنید.

(2) الکشف، ج 1، ص 370.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 441

را بدون «باء» می خواندند «جاؤوا بالبیّنات و الزّبر «1»».

2- ابتدائی بودن خط

خط در جامعه عرب آن روز، در مراحل ابتدائی خود بود و از این رو اصول آن استوار نشده بود و مردم عرب، فنون خط و رسم و روش نوشتن صحیح را نمی دانستند و بسیاری از کلمات را به قیاس تلفّظ می نوشتند و هنوز آثاری از آن در رسم الخط کنونی باقی است.

در آن رسم الخط، کلمه به شکلی نوشته می شد که به چند وجه قابل خواندن بود، نون آخر را به شکلی می نوشتند که با «ر» فرقی نداشت. و نیز شکل «واو»

با «یاء» یکی بود، چه بسا میم آخر را به شکل «واو» و «دال» را به صورت کاف کوفی و عین وسط را به شکل «هاء» می نوشتند. گاهی حروف یک کلمه را جدای از یکدیگر می نگاشتند «یاء» را از کلمه جدا می کردند مانند: «یستحی ی» و «نحی ی» و «احی ی»، یا اینکه «یاء» را اصولا حذف می کردند چنانکه در «ایلافهم» به شکل «إلافهم» نوشته می شد که خود برای قراء ایجاد اشکال می کرد و لذا برخی آن را همانطور که نوشته شده بود، بدون «یاء» می خواندند «2».

و چه بسا تنوین را در کلمه به شکل نون می نوشتند و نون را به صورت الف؛ مثلا در «لنسفعن بالنّاصیة» «3» به صورت «لنسفعا» و آیه: «و لیکوننّ من الصّاغرین» به شکل «لیکونا من الصّاغرین» نوشته می شد. و به عبارت دیگر: الف تنوین را به جای نون تأکید خفیفه به کار می بردند، آیه: «و اذن لأتیناهم من لدنّا اجرا» به صورت «و اذا ...»

نوشته می شد، «واو» و «یاء» بدون هیچ علت معقولی حذف می شد که یکی از مهمترین عوامل ابهام و اشکال در قرائت بلکه در تفسیر به شمار می آمد؛ مثلا در آیه: (1) الکشف، ج 1، ص 356.

(2) شرح مورد الظمان، ص 143.

(3) سوره علق، آیه 15.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 442

«و صالحوا المؤمنین» «واو» را حذف و به صورت «وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» می نوشتند و لذا معلوم نبود که این کلمه مفرد است یا جمع «1».

3- خالی بودن حروف از نقطه

حرف نقطه دار مانند حرف بدون نقطه نوشته می شود و لذا بین سین و شین، عین و غین، راء و زاء، باء و تاء و ثاء و یاء،

فاء و قاف، جیم و حاء و خاء، دال و ذال، صاد و ضاد، طاء و ظاء، در نوشتن و کتابت هیچ فرقی نبود و خواننده خود باید با توجه به قرائن موجود، تشخیص دهد که حرف مورد نظر «باء» است یا «یاء» و جیم است یا «خاء و حاء» و همچنین درباره دیگر حروف مشابه یکدیگر.

از این جهت است که آیه 6 از سوره حجرات، در قرائت کسائی «ان جاءکم فاسق بنبأ فتثبّتوا» ثبت و ضبط شده و در قرائتهای دیگر «... فتبیّنوا» آمده است.

ابن عامر و کوفیها، در آیه 259 بقره: «ننشزها» با «زاء» و دیگران، «ننشرها» با «راء» خوانده اند.

ابن عامر و حفص در آیه 271 سوره بقره: «وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ» و دیگران «و نکفّر» خوانده اند.

ابن السمیقع، آیه 92 سوره یونس را «فالیوم ننحّیک ببدنک» با حاء و دیگران «ننجّیک» با جیم قرائت کرده اند.

کوفیین بجز عاصم در آیه 58 عنکبوت: «لنثوینّهم من الجنّة غرفا» و دیگران «لنبوّئنّهم من الجنّة ...» خوانده اند. و از این قبیل اختلاف قرائتها بسیار است که نشأت گرفته از این علت است. (1) شرح مورد الظمان، ص 186.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 443

4- خالی بودن حروف از شکل و علائم

«کلمه»، از علائمی که وزن و اعراب او را نشان دهد، خالی بود و اگر کلمه ای به صورتهای مختلف قابل خواندن بود، خواننده، نمی دانست که کدامیک از صور آن باید خوانده شود؛ مثلا در آیه 295 بقره: «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» معلوم نیست که «اعلم» فعل امر (اعلم) و یا فعل مضارع (اعلم) می باشد و لذا حمزه و کسائی آن را به صیغه امر و دیگران به صیغه

متکلم خوانده اند.

و یا اینکه نافع، «تسأل» را در آیه 119 بقره «وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ» به صیغه نهی «لا تسأل» و دیگران به صیغه مضارع مجهول «و لا تسأل» خوانده اند.

و نیز حمزه و کسائی: «و من یطوّع» را به یاء و تشدید طاء یعنی مضارع مجزوم و دیگران به تاء و فتح طاء یعنی ماضی خوانده اند «و من تطوّع» «1». در مصحف اولیه از این قبیل شواهد زیاد است.

لذا آیت اللّه خوئی (ره) در این رابطه می گوید: مسلّم نیست که اختلاف در قرائت، مبتنی بر روایت باشد و چه بساء اجتهاد خود قاریان بوده است و تصریحات برخی از بزرگان فن، مؤیّد این احتمال است و اگر علت اختلاف قرّاء را در قرائت که خالی بودن مصحفها از نقطه و شکل است مورد توجه قرار دهیم، این احتمال بیشتر تقویت می شود «2».

5- حذف الفهای ممدوده

منشأ خط کوفی عربی، خطّ سریانی بوده است، در خط سریانی و به تبع آن در خط کوفی، الفهای ممدوده در اثنای کلمات، حذف می شده است و قرآن کریم را نیز (1) الکشف، ج 1، ص 312 و 262 و 268.

(2) البیان، ص 165.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 444

با خط کوفی و با همین روش نوشتند و این خود در بسیاری از کلمات ایجاد اشتباه کرده است، برخی از کلمات را که بدون الف بوده است به تصوّر اینکه الف آن در کتابت حذف شده است با الف خوانده اند و بسیاری از کلمات، همانطور که نوشته شده به غلط بدون الف خوانده و ضبط شده است که نمونه ای از آنها را متذکر می شویم:

- در آیه 9 سوره

بقره: «یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»، کلمه «یخدعون» نیز در قرائت نافع و ابو عمر و ابن کثیر «یخادعون» خوانده شده است به تصوّر اینکه این دو کلمه در آیه مذکور از یک باب است «1».

- کلمه «حرام» در آیه: «وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» به صورت «حرم» نوشته شده و لذا حمزه و کسائی و شعبه آن را بدون الف و به کسر «حاء» و سکون «راء» قرائت کردند «2».

- کوفیین کلمه «مهادا» را در آیه 6 نبأ: «الّذی جعل لکم الأرض مهادا» به صورت «مهدا» خوانده اند «3».

- مردم بصره و ابو جعفر، آیه 51 سوره بقره را به صورت: «و اذ وعدنا موسی اربعین لیلة» و دیگران به صورت «و اذ واعدنا ...» خوانده اند «4».

- ابو عمرو ابن کثیر در آیه 66 سوره نمل آن را به صورت: «بل ادّرک علمهم فی الأخرة» و دیگران به صورت «بل ادّرک ...» خوانده اند «5».

- نافع، «فی غیابات الجبّ» «6» خوانده است ولی دیگران، «فی غیابة الجبّ»؛ زیرا (1) الکشف، ج 1، ص 234.

(2) شرح مورد الظمان، ص 126.

(3) شرح مورد الظمان، ص 127.

(4) مجمع البیان، ج 1، ص 108.

(5) الکشف ج 2، ص 164 و ص 5.

(6) سوره یوسف، آیه 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 445

در مصحف اصلی به صورت «غیبت» نوشته شده بود «1».

6- تأثیر لهجه

بدیهی است که هر ملتی و لو آنکه زبان واحد داشته باشند، بر حسب تعدد قبایل و تیره های منشعب از آنها، دارای لهجه های متعدد و مختلف خواهند بود، عرب نیز از این قاعده مستثنا

نیست و قبیله های عرب لهجه های مختلف داشتند و هر کدام کلمات را به گونه ای اداء می کردند که با یکدیگر تفاوت داشت که ذیلا به برخی از این تفاوتها که چه بسا منشأ اختلاف در قرائتها شدند اشاره می شود:

الف- «تفاوت در حرکات کلمات است»: فی المثل برخی «نستعین» را به فتح نون و بعضی به کسر نون می خواندند. فراء می گوید: این نون در لغت قیس و اسد مفتوح است و دیگران آن را به کسره می خوانند «2». و نیز برخی «معکم» را به فتح عین و بعضی به سکون عین خوانده اند.

ب- «تبدیل حرفی به حرف دیگر است»: مانند: «اولئک» که بعضی آن را «اولالک» خوانده اند.

ج- «تفاوت در خواندن و نوشتن همزه است»: که برخی آن را تلفظ می آورند مثل: «مستهزؤن» که برخی آن را «مستهزون» می خواندند «3».

د- «اختلاف در تقدیم و تأخیر در حروف یک کلمه است»: مانند «صاعقه» و «صواعق» که لغت مردم حجاز است و قرآن نیز به این لغت نازل شده است ولی قبیله بنو تمیم، آن را «صاقعه» و «صواقع» تلفظ می کردند، اثبات و حذف حروف نیز از این قبیل است مانند: «استحییت» و «استحیت» «4». (1) الکشف، ج 2، ص 164 و 5.

(2) کتاب سیبویه، ج 2، ص 275.

(3) الکامل، ج 2، ص 198، باب 51.

(4) الصاحبی، ص 49.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 446

ه- «اختلاف در تذکیر و تأنیث است»: که برخی «هذه البقره» و بعضی «هذا البقر» و یا «هذه البقر» و یا «هذه النخیل» و «هذا النخیل» استعمال کردند.

و- «اختلاف در ادغام است»: مانند اینکه بعضیها «مهتدون» و برخی هم «مهدّون» به تشدید

دال خوانده اند.

ز- «اختلاف در اعراب است»: مانند: «ما زید قائما» و «ما زید قائم» این اختلاف ناشی از این جاست که حجازیها «مای» نافیه را از حروف عامله می دانند که عمل آن مانند «لیس» است ولی قبیله تمیم، آن را غیر عامل می دانند.

و یا آنکه بعضی «انّ هذین» و بعضی دیگر «انّ هذان» خوانده اند و دومی لغت بنی حارث بن کعب است که هر «یاء» ساکن ما قبل مفتوحی را به الف تبدیل می کنند.

ح- «اختلاف در شکل جمع است»: مانند «اسری» و «اساری».

ط- «اختلاف در تحقیق و اختلاس است»: تحقیق به معنای مبالغه در ظاهر کردن حرف و یا حرکت آن و اختلاس در مقابل آن است مثلا در کلمه «یأمرکم» بعضی ضمّه «راء» را کاملا ظاهر می کنند و برخی ظاهر نمی کنند. و همچنین در «فمن عفی له»، برخی کسره فاء را ظاهر می کنند و بعضی بر عکس از ظاهر کردن آن خودداری می کنند.

ی- «اختلاف در اشباع است»: بعضیها اشباع تا حد تولید یک حرف را دارند و برخی ندارند مانند: «انظور» بجای «انظر».

این قبیل اختلافات، اعم از اختلاف در مفردات و ترکیبات و یا در لهجه ها بین قبایل عرب گسترش می یافت، چنانکه بین قبایل عدنانی در حجاز و قحطانی در یمن، این اختلاف تا آنجا گسترش یافت که ابو عمرو بن العلاء المازنی گفت: زبان حمیر و نقاط دور افتاده یمن، همانند زبان ما نیست و عربیت آنان به عربیت ما نمی ماند «1». (1) الخصائص، ابن جنّی، ج 2، ص 392 و ضحی الاسلام، احمد امین، ج 2، ص 244.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 447

به هر حال، لهجه های مختلف عرب، نه

تنها در صدر اسلام و در ایام زندگانی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در قرائت قرآن اثر گذاشت، بلکه در زمانهای اخیر نیز برخی از قرّاء، قرآن را به لهجه های قبیله ای خود قرائت می کردند و دکتر شاهین، موارد زیادی از این قبیل قرائت را نقل کرده که منشأ آنها لهجه های مختلف است که در قرائت قرآن اثر گذاشته و موجب اختلاف در قرائت شده است «1».

بدیهی است که اگر لهجه ای معروف و مأنوس باشد به کار بردن آن منعی ندارد چنانکه در حدیث ابو العالیه آمده است که پنج نفر در حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیاتی از قرآن را قرائت کردند و لغت هر پنج نفر تفاوت داشت و پیامبر قرائت هر پنج تن را تأیید کرد ولی بهترین آنان از نظر قرائت بنو تمیم بودند.

در حدیث زید بن ارقم آمده است که در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودیم، مردی آمد و گفت: سوره ای را عبد اللّه بن مسعود و زید و ابیّ بن کعب برای من قرائت کردند و قرائت هر سه با یکدیگر متفاوت بود، من کدامیک را انتخاب کنم، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همچنان ساکت بود، ولی علی علیه السّلام که در کنار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود گفت: هر کسی به طریقی قرآن را می خواند که می داند و همه آنها خوب و زیباست «2».

مضمون این حدیث به اختلاف لهجه ها در ادای کلمات حمل شده است. در درس قبل در ضمن بررسی حدیث نزول قرآن بر هفت حرف، و

قرائتهای هفتگانه گفته ایم که در بین احتمالات چهل گانه که برای این حدیث داده اند بهترین و مناسبترین احتمال همانا سه احتمال است که یکی از آن سه احتمال این بود که قرآن را می توان تا به هفت لهجه خواند و اهل سنت عمدتا به این احتمال نظر دارند گرچه دلیلی که برای آن اقامه کردند چندان محکم نیست. (1) القراءة القرآنیه فی ضوء علم اللغة الحدیث، ص 267.

(2) تفسیر طبری، ج 1 (چاپ اول) ص 45 و 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 448

7- حکومت رأی و اجتهاد

آراء و اجتهادات شخصی قراء، از بزرگترین عوامل اختلاف آنان در قرائت قرآن بشمار می آید، هر قاری قرآن، عقیده ای در قرائت داشت که بدان اعتماد نموده و احیانا با تعصّب و استبداد تمام به عقیده خود پایبند بود و لو آنکه عقیده او با عقیده عمومی و آراء ارباب تحقیق، مخالف بود.

داستان کسائی و قرائت خلاف قاعده او در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اعتراض مردم به او، معروف و مشهور است «1». بسیاری از قرائتهای حمزه نیز مورد اعتراض قرار گرفت ولی او به این اعتراضات، به علت اعتقاد به دلایل خود، توجه نمی کرد «2».

همچنین ابن شنبوذ، نسبت به آنچه صحیح می پنداشت و لو آنکه بر خلاف قاعده و روش عثمانی بود سخت تعصّب می ورزید و در مجلسی که با حضور وزیر «ابن مقله» برای توبیخ او تشکیل دادند، سخت نسبت به حاضران در جلسه پرخاش کرد تا آنجا که وزیر امر کرد او را شلاق بزنند و او را به توبه مجبور کنند «3».

علاوه بر اجتهادات شخصی قراء، عجیب تر آنکه برخی

کتابهای قرائت، نحوه قرائت را بدون آنکه به یکی از قراء معروف یا غیر معروف منسوب باشد، نقل می کنند و علت آن را اجازه فلان نحوی ذکر می کنند، مانند «محمد بن ابی نصر کرمانی» که می گوید: زجاج، اجازه داده است که «من تفاوت» آیه 3 سوره ملک به صورت «من تفاؤت» یعنی با همزه خوانده شود. و هم او اجازه داده است که «کفوا احد» را به صورت «کفئا» بخوانند، آیا اجازه یک نحوی می تواند ملاک قرائت صحیح آیه ای قرار گیرد؟! در حالی که ملاک تعیین قرائت صحیح، تواتر در قرائت است و باید دید که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به چه نحو نقل شده است نه اینکه به ملاکهایی (1) نهایه، ابن اثیر، ج 5، ص 7.

(2) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 27.

(3) طبقات القراء، ج 2، ص 52.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 449

متوسل شویم که پیشینیان و متأخران، آنها را نپذیرفته اند.

8- روحیه های غیر متعارف

گفته اند: یکی از علل پیدایش قرائتهای شاذ و خلاف قاعده، روحیه های افراد غیر متعارفی بوده که از طریق مخالفت با روشهای معروف و مورد قبول همگان، می خواسته اند برای خود شهرتی کسب کنند و یا عقده های روحی و روانی این افراد بوده است که در مقابل روشهای شناخته شده به مخالفت تجلّی می کرده و به صورت اعتقادات شاذ و خلاف قاعده مجسم می شده است.

از جمله آنان، محمد بن الحسن بن مقسم ابو بکر العطّار (متوفای 355) است وی از قاریانی است که در علم نحو نیز دست داشته است. او علاقه داشته که بعضی از کلمات قرآن را بر خلاف آنچه اجماع

دیگر اهل فن خوانده اند، بخواند، در حالی که قرائت او نه مأخذی از طریق نقل داشته و نه وی از شیخ و استادی فرا گرفته بود.

او در بسیاری از آیات قرآن، کلماتی را از نظر اشتقاق و ماده، بر خلاف قرائت معروف، قرائت می کرده است، هر چند آن کلمه فقط از نظر رسم الخطّ یا آنچه در مصحف ضبط شده بود، منطبق بوده است؛ مثلا کلمه «نجیّا» از آیه «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» را «نجبا» (جمع نجیب) می خوانده است، آخر الأمر روش او شهرت یافت و سلطان وقت او را احضار کرد و با زور و فشار، وی را بر آن داشت که توبه کند و توبه او در صورت مجلسی ضبط شد. اما گفته اند که وی از روش خود دست بر نداشت و تا زنده بود بر آن روش باقی بود.

«الدّانی» می گوید: او عالم به عربیت و حافظ لغت و به علم و دانش شهرت داشت جز اینکه از روش ابن شنبوذ، پیروی می کرد و کلمات قرآن را با حروفی که مخالف نظر همه دانشمندان بود، قرائت می کرد، او معتقد بود هر قرائتی که با رسم الخط مصحف موافق باشد جایز و صحیح است و لو آنکه آن قرائت از نظر اشتقاق و ماده با

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 450

کلمه ضبط شده در مصحف موافق نباشد «1».

قرائت محمد بن حسن، معروف به ابن شنبوذ (معاصر ابن مجاهد و اعلم از او و مخالف او) نیز احیانا با قرائتهای شاذ و خلاف قاعده، موافق بود، او نماز را بر وفق آنچه که در مصحف ابیّ بن کعب و ابن مسعود

و آنچه در احادیث، صحیح دانسته شده، جایز می دانست در حالی که اختلاف در جواز آن بین فقهای جدید و قدیم وجود دارد و او این موضوع را آشکارا بیان می کرد و ابن مجاهد از این نقطه ضعف وی استفاده کرده و موضوع را با خلیفه در میان گذاشت و آخر الأمر به فرمان رسمی شیخ القراء، ابن مجاهد، همانند مجلسی که برای ابن مقسم تشکیل شده بود تشکیل دادند و این در سال 323 هجری بود.

به هر حال، یکی از علل اختلاف قرائتها این روحیه های غیر متعادل بود. اینها که ذکر شد علل عمده اختلاف قرائتها هستند گرچه علل جزئی تری نیز نقل شده است «2». (1) بغیة الوعاة، ص 36 و معرفة القراء الکبار، ج 1، ص 246.

(2) به التمهید، ج 2، ص 37، عوامل اخری مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 451

سؤالات:

1- علت اختلاف اولیه در قرائت قرآن را بیان کنید.

2- نقش سه علت اول را در اختلاف قرائات توضیح دهید.

3- تأثیر لهجه را در اختلاف قرائات بیان کنید.

4- نقش اجتهاد و روح خود خواهی و شهرت طلبی قاری را در اختلاف قرائات بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 453

درس پانزدهم تواتر قرآن یا تواتر قرائات؟

اشاره

چنانکه از عنوان درس پیداست، مباحث این درس در محور دو مطلب است:

1- تواتر قرآن.

2- تواتر قرائتها.

پس ما باید در این دو موضوع بررسی به عمل آوریم، ولی قبل از ورود در این دو مبحث، توضیح اصطلاح «تواتر» در بین فقها و محدثین، امری ضروری و لازم است گرچه در پایان درس سیزدهم به آن اشاره شده است.

«اصطلاح تواتر»: «تواتر» اصطلاحی است در فن «شناخت حدیث» زیرا حدیث، به اقسامی از قبیل: متواتر، مشهور، مستفیض، آحاد، صحیح، حسن، مرسل و ضعیف، تقسیم می شود. «حدیث متواتر» به آن حدیثی گفته می شود که راویان آن در تمام طبقات، در حدّی از کثرت و انتشار باشند که یقین حاصل شود تبانی همه آنان بر ساختن آن حدیث و نقل آن به دروغ، ممتنع باشد. از این رو حدیث متواتر باید دارای شرایط ذیل باشد:

- اتصال کامل سند حدیث از آخرین راوی تا منبع اولیّه حدیث.

- تعداد راویان و ناقلان حدیث از نظر کثرت و انتشار در حدی باشند که بیش از تعداد راویان حدیث مستفیض و مشهور به شمار آیند. به نحوی که احتمال تبانی آنان بر دروغ داده نشود.

- کثرت راویان در هر زمان و دوره و طبقه شرط است، به نحوی که در هر زمانی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 454

حدیث را گروهی از گروه قبل از خود نقل کرده باشند تا حدیث به منبع اولیه برسد.

بنا بر این، اگر در یک طبقه از این طبقات، تعداد راویان کم باشد و یا در یک مورد به یک راوی منتهی شود و مجدّدا تعداد راویان آن حدیث رو به کثرت و انتشار گذارد، چنین حدیثی اصطلاحا «متواتر» نخواهد بود و در زمره اخبار آحاد به شمار می آید.

1- تواتر قرآن

آنچه مایه افتخار امت اسلامی است، حفظ نص کتاب خدا در طول تاریخ است به همان کیفیتی که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است.

شکی نیست، قرآن که نصّ وحی الهی است، به تواتر قطعی، متواتر بین همه مسلمانان است و این تواتر شامل، کلیه سوره ها و آیه ها و هر کلمه ای از قرآن است به طوری که اگر کلمه ای از قرآن را تغییر دهیم و یا جای آن را عوض کنیم، مورد ایراد همه مسلمانان قرار خواهیم گرفت؛ زیرا چنین کاری را دور از اسلوب کلام خدای عزیز و حمید می دانند.

مسلمانان، با تمام اختلافات عقیدتی و تباین در آراء و مذاهب، از صدر اول و از عهد صحابه نخستین تا کنون نسلا بعد نسل در یک مورد اتفاق کامل داشته و دارند و آن همان نصّ اصلی قرآن است که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرا گرفته و با احاطه کامل و احتیاطی تمام دست به دست به نسلهای پس از خود سپردند و آنچه که امروز به عنوان قرآن قرائت می کنیم، همان است که مسلمانان صدر اوّل، قرائت می کردند و نصّی را که هم اکنون در مجلدی به نام

«قرآن» در اختیار داریم، همان است که پیشینیان ما از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اخذ نموده و بدون هیچ تحریف و دیگرگونی، آن را حفظ کرده اند.

- محمد بن سیرین (متوفای 110 ه ق) به نقل از عبیده سلمانی (متوفای 73) می گوید: قرائتی که در سال در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر وی عرضه شد، همان است که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 455

امروز مردم قرائت می کنند.

- مرحوم بلاغی در مقدمه تفسیر آلاء الرحمن، می گوید: علت اینکه قرآن کریم به طور متواتر از هر نسلی به نسل دیگر مسلمانان منتقل شده ماده و صورت و قرائت متداول آن بر خطی واحد، استمرار داشته و آنچه که برخی از مردم در مورد اختلاف قرائتها از قراء سبعه و غیر آنان نقل کرده اند، در ماده و صورت قرآن تأثیری نداشته است، و روایتهای مربوط به قرائتهای بی شمار مخالف و مختلف که در کتب حدیث و روایت مانند جامع بخاری و مستدرک حاکم آمده به هیچ وجه بر نص قرآن، غالب نیامده و تغییری در آن نداده است.

وی سپس اضافه می کند که قرائتهای هفتگانه و یا دهگانه ناظر به اختلافاتی درباره صورت برخی از کلمات است و به هیچ وجه به زیادت کلمه ای و یا نقص آن، قائل نیست و با این وصف، این قرائتها مبتنی بر روایات آحاد از آحاد است که به هیچ وجه موجب اطمینان و وثوق نیست، علاوه بر آنکه تعارض آنها با یکدیگر و مخالفت آنها با رسم متداول و متواتر بین عامه مسلمانان در سالیان بی شمار، موجب سستی آنها است «1».

آیت

اللّه خوئی در کتاب البیان خود، تواتر نص قرآن را پذیرفته و بین تواتر قرآن و تواتر قرائتها فرق گذاشته است: «قد اطبق المسلمون بجمیع نحلهم و مذاهبهم علی انّ ثبوت القرآن ینحصر طریقه بالتّواتر و استدل کثیر من علماء السنّة و الشّیعة علی ذلک ...» «2».

- و زرکشی در کتاب البرهان فی علوم القرآن خود، پس از فرق گذاشتن بین قرآن و قرائات و اینکه اینها دو حقیقت متغایرند، می گوید: «تواتر قرآن» دلیل بر تواتر قرائتها نیست لذا تواتر را در اصل نص قرآن کریم می پذیرد ولی تواتر قرائتها را رد (1) آلاء الرحمن، ج 1، ص 30 فصل سوم از مقدمه تفسیر.

(2) البیان، ص 123.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 456

می کند «1».

به هر حال، «تواتر قرآن» مورد اتفاق همه مسلمین است و احدی در آن تردید به خود راه نداده است و اگر مصحفهای تاریخی قدیم را ملاحظه کنید و آنها را با مصحفهای خطی و چاپی کنونی مقایسه کنید تمامی آنها را در اسلوب و خط و ضبط کلمات، چه از نظر ساخت و چه از نظر شکل، یکسان می یابید، گرچه در قرائتهای مختلف اختلاف در حرکات وجود دارد و آن نیز ضرری را به متواتر بودن نصّ قرآن متوجه نمی کند.

2- تواتر قرائتها

اشاره

در این رابطه زیباترین بحث را مرحوم آیت اللّه خوئی در البیان مطرح کرده است که ادلّه طرفین (قائلین به تواتر و عدم تواتر) را مستوفا آورده و بررسی کرده است و خود نظر به عدم تواتر قرائات داده است گرچه دیگران نیز در این زمینه مستوفا بحث کرده اند «2».

آنچه می توان به طور خلاصه و روشن بیان کرد

این است که در باب تواتر قرائات و عدم تواتر آنها بین دانشمندان (اعم از شیعی و سنّی) اختلاف است، محققین از اهل سنت و شیعه قائل به عدم تواتر قرائتها حتی قرائات قراء سبعه می باشند و در مقابل، عدّه ای قائل به تواتر قرائتها شده و حتی بعضیها منکر آن را کافر دانسته اند و هر دسته ای هم برای ادعای خود دلیل آورده اند و نگارنده نیز نظر به عدم تواتر دارد و دلایل قائلین به تواتر را برای اثبات مدعایشان کافی نمی داند و احیانا مسئله تواتر اصل قرآن با تواتر قرائتها اشتباه شده است و گرنه انکار قرائت یک قاری که نشأت (1) البرهان، ج 1، نوع 22، ص 395.

(2) ر. ک: البیان، ص 151 به بعد و التمهید، ج 2، ص 60 به بعد و آموزش علوم قرآن، ج 2، ص 73 به بعد، و پژوهشی در تاریخ قرآن، دکتر حجتی، ص 358 به بعد و مقدمه تفسیر منهج الصادقین، از علامه شعرانی و پایان مقدمه هشتم از تفسیر صافی و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 457

گرفته از اجتهاد اوست نباید موجب کفر باشد که بعضیها گفته اند.

به هر حال، متناسب و بجا این است که دلایل طرفین را (هر چند به نحو اختصار) نقل کنیم تا خواننده گان عزیز از کم و کیف قضایا کاملا آگاه شوند و سپس خود به قضاوت بنشینند و هر کدام را که خواستند بپذیرند.

الف- دلایل عدم تواتر قرائات قراء سبعه

منکرین تواتر قرائات قراء سبعه (و به طریق اولی قرائت دیگران) به دلایلی تمسک کرده اند:

اولا:

استقراء و تتبّع حال روات و ناقلان قرائات قراء سبعه ما را به این رأی قطعی می رساند که

قرائات آنها از طریق اخبار آحاد به دست ما رسیده است؛ چون ما این حقیقت را ضمن مطالعه ترجمه احوال قراء سبعه، به روشنی می بینیم، بنا بر این، چگونه می توانیم ادعای تواتر قرائات قراء سبعه را صحیح بدانیم با وجود آنکه حتی وثاقت برخی از این روات و ناقلان قرائات سبع به ثبوت نرسیده است.

ثانیا:

بررسی طرقی که قرّاء، قرائات خود را از آن طرق اخذ کرده اند ما را به این حقیقت مسلم واقف می سازد که این قرائات نیز از طریق اخبار آحاد برای آنها نقل شده است «1».

ثالثا:

اتّصال و پیوستگی اسانید قرائات، به خود قرّاء سبعه و ارتباط آنها به قراء مذکور، تواتر اسانید را قطع می کند حتی در صورتی هم که روات و ناقلان قرائات در تمام طبقات از کسانی باشند که تواطؤ و اتفاق قراردادی آنها بر کذب محال باشد؛ زیرا هر قاری از قراء سبعه، قرائت خود را به عنوان قرائت شخصی و منسوب به خود برای دیگران نقل می کند. (1) برای توضیح بیشتر دلیل اول و دوم به کتاب التمهید، ج 2، ص 63 «آحاد لا تواتر» مراجعه کنید که رجال روایات قراء را که حد اکثر به سه تا دوازده نفر می رسند (وثاقت بعضیها نیز روشن نیست) کاملا بررسی کرده و توضیح داده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 458

رابعا:

استدلال هر قاری از قراء سبعه بر صحت قرائت خود و احتجاج پیروان آنان بر صحت قرائات آنها و نیز اعراض و روگردان شدن آنها از قرائات دیگران، دلیل قاطعی است بر اینکه قرائات مذکور، مستند به اجتهاد قراء و آراء شخصی آنهاست.

زیرا اگر این قرائات از طریق اخبار

متواتر از خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دست آنها می رسید، برای اثبات صحت آنها احتیاج به احتجاج و استدلال نبود.

خامسا:

انکار برخی از محققان علوم قرآنی نسبت به عده ای از وجوه قرائات قرّاء سبعه دلیل بارزی بر عدم تواتر این قرائات است؛ زیرا اگر این قرائات، متواتر می بود، انکار آنها موردی نداشت. می دانیم که محمد بن جریر طبری، قرائت ابن عامر را انکار کرده و در بسیاری از موارد، قرائات برخی از قراء را مخدوش دانسته و عده ای از علماء، برخی از وجوه قرائات حمزه و گروهی دیگر، برخی از قرائات ابن عمرو و دسته ای قرائات ابن کثیر را نادرست می دانسته اند «1».

سادسا:

علاوه بر همه این دلایل و تصریحات بزرگان فن بر نفی تواتر، وقتی قدری در اسناد روایات قراء فحص و جستجو شود، به طور وضوح معلوم می شود که اسناد آنها تشریفاتی است که مؤلفان بعدی در کتبشان این اسناد را با چه تکلّفی ثابت کرده اند در حالی که خود قراء در بیشتر قرائتهای مورد انتخابشان، چنین ادعایی را ندارند.

حقیقت این است که اسناد مذکور در برخی از کتب قرائت مانند: التّیسیر و التّحبیر و المکرّر، اسناد تشریفاتی است که بخاطر بزرگداشت قراء که از شئون قرآن کریم است تلاش شده است که آنها را به پیامبر نسبت دهند و گرنه کمترین تحقیق درباره این اسناد، از واقعیت ناخوشایندی پرده بر می دارد.

به عنوان نمونه در قرائت عبد اللّه بن عامر الیحصبی، (متوفای 118 ه ق) که (1) البیان، ص 151 و التبیان، تألیف طاهر بن صالح بن احمد جزائری و پژوهشی در تاریخ قرآن، دکتر حجتی، ص 358.

درسهایی از علوم

قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 459

نزدیکترین قراء سبعه به زمان صحابه است، سندی متّصل به یکی از صحابه که متخصص در قرائت باشد، نمی یابیم، ابن الجزری، هفت قول را در سندهای او ذکر می کند و آخر الأمر ترجیح می دهد که او قرائت را از مغیرة بن ابی شهاب مخزومی آموخته و قرآن را نزد او خوانده و او نیز از عثمان و عثمان از پیامبر آموخته است و از برخی دیگر نقل می کند که نمی دانند ابن عامر، قرائت را از که آموخته است و قرآن را نزد چه کسی خوانده است «1».

از طرفی باید پرسید: مغیره مخزومی که ابن عامر قرائت قرآن را از وی آموخته است کیست؟ ذهبی می گوید: تصوّر می کنم که او در حکومت معاویه قاری دمشق بوده است و او جز از طریق قرائت ابن عامر شناخته نشده است «2». چه سخنی سست و چه دوری مبتذل، سند قرائت ابن عامر به استادی مجهول نسبت داده می شود که جز از جانب خود او شناخته نشده است؟

و از طرف دیگر، از کجا بدست آمده که مغیره قرآن را از عثمان آموخته و کدام سندی برای این استادی و شاگردی ساختگی وجود دارد و چه وقت عثمان به آموزش قرائت قرآن اشتغال داشته است؟

در زمان پر اضطراب خلافتش یا قبل از آن؟ و یا چه کسی عثمان را به عنوان استاد قرائت توصیف کرده است؟ و درباره او گفته است که وی در حال حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا بعد از آن حضرت به این کار اشتغال داشته است؟

آری چنین سند مبتذلی، نه تنها نمی تواند متواتر باشد بلکه حتی مبنای

تعصّب کورکورانه نیز نمی تواند واقع شود. اسناد بقیه قراء نیز اگر ایرادی در حدّ ایراد اسناد ابن عامر نداشته باشند دست کمی از آن هم ندارد و بر فرض صحت سند، حد اکثر روات آنها به سه و پنج تا هفت و دوازده نفر می رسد و این تعداد هیچگاه مثبت تواتر (1) معرفة القرّاء الکبار، ج 1، ص 43.

(2) التمهید، ج 2، ص 63.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 460

نخواهد بود «1».

سابعا:

از همه اینها گذشته، وجود قرائتهای شاذ و خلاف قاعده در قرائات قراء سبعه و وجود تناقض در بین قرائات خود بهترین گواه بر عدم تواتر قرائتهای آنهاست و مبین این معناست که این قرائتها به اجتهاد این قراء بر می گردد نه به نقل متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، لذا دانشمندان محقق و حافظان با انظباط قرآن چنین قرائتهایی را نپذیرفتند و آنها را به قرائتهای شاذ وصف کرده اند و فقهاء از خواندن آنها در نماز و به عنوان قرآن در غیر نماز منع کرده اند.

به عنوان نمونه به بعضی از قرائتهای شاذ اشاره می کنیم:

- جمع بین دو ساکن، نسبت به «تاء» اول فعل مستقبل که مورد اعتقاد «البزی» است (یکی از راویان ابن کثیر) او در 31 مورد از قرآن «تاء» اوّل فعل مستقبل را در حال وصل، مشدّد خوانده است مانند: «وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ» «2» (بقره/ 267).

- ادغام ابو عمرو بن علاء مازنی، به هنگام اجتماع دو حرف همانند در یک و یا در دو کلمه، مثال مورد اول که تنها در دو مورد در قرآن آمده عبارت است از: مناسککم (بقره/ 200) و:

«ما سلککم» (مدثر/ 42) و مثالهای مورد دوم عبارتند از: «فیه هدی» و «شهر رمضان» و «ان یأتی یوم» و «لا ابرح حتّی» و «یشفع عنده» وی در این موارد دو حرف همانند را اعم از آنکه ما قبل آن ساکن باشد و یا متحرک، در یکدیگر ادغام می کند «3».

- و قرائت حمزه در مورد کلمه «فما استطاعوا» (کهف/ 97) که «تاء» را به «طاء» قلب و آن را ساکن و در «طاء» ادغام می کند و آن را «فما اسطاعوا» با سکون سین می خواند «4». (1) التمهید، ج 2، ص 63.

(2) الکشف عن وجوه القرائات السبع، ج 1، ص 314.

(3) الکشف، ج 2، ص 80.

(4) الکشف، ج 2، ص 80.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 461

- و قرائت ابن کثیر در مورد «یا بنیّ لا تشرک باللّه» با سکون (یاء) در «بنیّ».

- و قرائت قنبل، در کلمه سباء در آیه «من سباء بنبأ یقین» (نمل/ 22) به سکون همزه «1».

- و قرائت قنبل، در «یتّقی و یصبر» (یوسف/ 90) به اثبات «یاء» پس از «قاف» «2».

- و قرائت هشام، به صورت «أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ» (ابراهیم/ 37) به اثبات یاء پس از همزه «3».

و امثال این قبیل قرائتهای شاذ که در کتابهای قرائت بسیار یافت می شود و چه بسیار که قراء سبعه و راویان آنان، قرائتهای شاذی را نقل کرده اند که بر خلاف قرائتهای صحیح و مورد قبول بوده و مورد ایراد کلیّه علما واقع شده، به طوری که آن را در زمره قرآن ندانسته و قرائت آن را در نماز جایز نشمرده اند «4».

با توجه به دلایل فوق، محققین و دانشمندان

از علوم قرآنی تواتر قرائتها را نپذیرفته و آن را در کلماتشان با صراحت رد کرده اند که ما در اینجا به برخی از آن کلمات اشاره می کنیم:

کلمات بزرگان فن در نفی تواتر قرائتها

1- ابن الجزری، پس از بیان ملاک و معیار صحت قرائت (مطابقت با دستور (1) التیسیر، ص 167.

(2) التیسیر، ص 131.

(3) التیسیر، ص 135.

(4) برای آگاهی به این قرائتهای شاذ به کتابهای: التیسیر، تألیف ابو عمرو الدانی، النّشر از ابن الجزری، الکشف عن وجوه القرائات السبع، از مکی بن ابی طالب، اتحاف البشر از دمیاطی رجوع کنید و در مورد خلاف قاعده بودن این قرائتها رجوع کنید به کتاب: المرشد الوجیز، ص 174- 176 نوشته ابو شامه.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 462

و قواعد زبان عرب، منطبق بودن با رسم الخط یکی از مصاحف عثمانی و صحت سند) اضافه می کند که برخی از متاخران علاوه بر صحت سند، تواتر را نیز شرط اعتبار قرائت می دانند و چنین می پندارند که قرانیت چنین قرائتی جز در صورت نقل آن از طریق تواتر قابل اثبات نیست و قرائاتی که از طریق آحاد به دست ما رسیده است برای اثبات قرآنیت آن رسا نیست.

این سخن را نمی توان سخن درست و غیر قابل ایراد دانست؛ زیرا در صورتی که تواتر قرائتی برای ما ثابت گردد به هیچ شرط و ضابطه دیگر نیازی نخواهیم داشت؛ زیرا اگر قرائتی از طریق اخبار متواتر و منقول از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دست ما رسیده باشد ناگزیر باید آن را پذیرفته و قرآنیت آن را قبول کنیم اعم از آنکه موافق با رسم الخط مصحف عثمانی باشد

و یا هیچگونه توافقی با آن نداشته باشد. و نیز اگر ما تواتر را صرفا شرط اعتبار قرائات بدانیم، بسیاری از قرائات، به علت فاقد بودن از چنین شرطی، فاقد اعتبار و ارزش خواهند گشت، در حالی که همین قرائات از قراء سبعه و دیگران نقل و ثابت شده است.

ابن الجزری سپس یادآور می شود که من قبلا به همین نظرها [یعنی تواتر قرائات قراء سبعه متمایل بودم ولی بعدا فساد و بطلان آن بر من ظاهر گشت «1».

2- سیوطی در اتقان، رأی ابن الجزری را مورد تأیید قرار داده و می نویسد:

بهترین کسی که در این نوع از پژوهشها، سخن گفته است امام القراء زمان، استاد اساتید ما، ابو الخیر بن جزری است که در آغاز کتاب «النشر» خود حق مطلب را اداء کرده است و در این باره سخنی بسزا و در خور را بیان نموده است «2».

3- ابو شامه در کتاب «البسمله» می نویسد: ما نباید خود را ملتزم و پایبند به این امر ببینیم که کلّیه قرائات متفاوت و منقول، حائز شرط تواتر باشند، بلکه قرائات منقول (1) النشر، ج 1، ص 13.

(2) الاتقان، ج 1، نوع 23- 27، ص 99.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 463

را می توان [دست کم به متواتر و غیر متواتر تقسیم کرد و این حقیقت بر هیچ شخص منصفی پوشیده نیست «1».

4- عده ای از دانشمندان یادآور شده اند از هیچیک از استادان اصول فقه راجع به تواتر قرائات قرّاء سبعه بیان صریحی به ما نرسیده است و برخی از علما نیز آشکارا می گویند: حق این است که ممکن است نقل قرائات قراء سبعه از طریق تواتر باشد

ولی این مطلب حاکی از آن نیست که نقل قراء سبعه نیز از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اخبار متواتر صورت گرفته باشد بلکه اثبات این امر به تأمل و غور و بررسی بیشتر نیازمند است؛ زیرا اسناد قرائات قراء سبعه در کتب قرائات کاملا معرفی شده است و با مطالعه آن هر کسی می تواند دریابد که این نقل از طریق نقل آحاد از آحاد صورت گرفته است «2».

5- از جمله کسانی که معترف به عدم تواتر قرائات قراء سبعه است شیخ محمد عریان می باشد که در تعلیقات خود می نویسد: هیچیک از قرائات از قرائتهای شاذ خالی نیست حتی قرائات قراء سبعه که معروف و مشهور می باشند؛ زیرا در این قرائات تعداد قابل ملاحظه ای از قرائات شاذه به چشم می خورد. و نیز همان عریان می نویسد: صحیحترین قرائات از لحاظ اعتبار و توثیق سند، قرائت نافع و عاصم است و قرائاتی که با وجوه صحیح قواعد زبان و فصاحت، هماهنگی دارد، قرائت ابو عمرو و کسائی است «3».

6- آیت اللّه خوئی (ره) در کتاب شریف البیان و محمد هادی معرفت در کتاب التمهید، ج 2، به تفصیل در این زمینه بحث کرده و تواتر قرائتها را رد کرده اند. برای آگاهی به نظرات آنها به دو کتاب فوق مراجعه فرمایید.

حاصل آنکه با توجه به دلایل هفتگانه و تصریحات اهل فن بر عدم تواتر قرائات، (1) التّبیان، جزائری، ص 102 و 105.

(2) التّبیان، جزائری، ص 102 و 105.

(3) اعجاز القرآن، رافعی، ص 52- 53.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 464

پذیرفتن تواتر امری مشکل است. و در بحث بعدی دلایل

قائلین به تواتر را نیز بررسی خواهیم کرد و خواهید دید که دلایل آنها کافی به نظر نمی رسد.

ب- دلایل طرفداران تواتر قرائات سبع

«1» طرفداران عقیده به تواتر قرائات سبع برای اثبات نظریه خود به دلایلی تمسک کرده اند که در اینجا به آنها اشاره می شود و آنها عبارتند از:

1- دعوی اجماع متقدمان و متأخران بر تواتر قرائات.

پاسخ:

بدیهی است که این دعوی از نظر همه دست اندر کاران قرائت قرآن، سخت، سخیف و نادرست است، به علاوه، اجماع هرگز با اتفاق نظر و اتّحاد در رأی اهل یک مذهب (با وجود مخالفت دیگران) محقق نمی گردد.

2- اهتمام صحابه و تابعین به خود قرآن، تواتر قرائات را ثابت می کند و این موضوع بر هر شخص منصف و محقّ بی غرض، واضح و روشن است.

پاسخ:

با این دلیل، تواتر قرآن ثابت می شود نه تواتر قرائات، بویژه آنکه مسئله قرائت نزد گروهی از قراء، مبتنی بر اجتهاد و یا سماع است و لو آنکه از یک نفر ثابت شود و این مطلب طبق اعتقاد مدعیان تواتر قرائات نیز مورد قبول است، اگر قرائت از دیدگاه مدعیان تواتر قرائات بر اظهار نظر شخصی و اجتهاد و سماع مبتنی نمی بود، جای آن داشت که تواتر تمام قرائات را بپذیریم و علاوه بر این، هیچ وجه و علتی وجود نمی داشت که مسئله تواتر را در قرائات سبع و یا قرائات عشر، منحصر بدانیم، ولی ما (چنانکه قبلا متذکّر شدیم) جمع و تدوین و حصر قرائات در قرائات سبع، از رخدادهای تاریخ قرائت آن هم در آخر قرن سوم هجری است و ما پیش از این تاریخ راجع به قرائات قراء سبعه هیچ اثر و نشانی را سراغ نداریم که منحصرا از آنها بحث کرده باشد. (1) البیان، آیت اللّه خوئی، ص 157.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 465

بنا بر این، طبق این دلیل یا باید همه قرائات (اعم از قرائات قراء سبعه و جز آنها) را متواتر بدانیم و فرقی بین قرائات قائل نشویم و یا آنکه معتقد

گردیم که تمام قرائاتی که مورد اختلاف است متواتر نمی باشند.

نظریه اول (تواتر همه قرائات) به طور قطع باطل و نادرست است، پس باید نظریه دوم صحیح باشد که هیچیک از قرائات قراء سبعه یا عشره متواتر نمی باشند.

3- اگر قرائات سبع، متواتر نباشد، قرآن نیز متواتر نخواهد بود و چون عدم تواتر قرآن، غیر قابل قبول است، ناگزیر باید عدم تواتر قرائات را باطل دانست. یعنی ناچار باید گفت: قرائات سبع نیز مانند خود قرآن متواتر است. زیرا قرآن کریم به وسیله حفّاظ و قراء معروف به دست ما رسیده است، اگر قرائات این قراء متواتر نباشد قهرا قرآن نیز متواتر نخواهد بود پس ناگزیر، باید تواتر قرائات را پذیرفت.

پاسخ:
اشاره

این دلیل نیز مردود است زیرا:

اولا:

هیچگونه ملازمه و همبستگی بین تواتر قرآن و تواتر قرائات وجود ندارد؛ زیرا اختلاف در کیفیت ادای کلمه ای، منافی با اتفاق در وجود اصل آن کلمه نیست.

و لذا می بینیم اختلاف راویان و ناقلان قصائد- مثلا- درباره برخی از کلمات قصائد متنبی شاعر، منافی با تواتر خود قصیده از آن متنّبی نیست و یا اختلاف مورخان و ناقلان اخبار در بیان خصوصیات و کیفیت هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکه به مدینه هیچ منافاتی با تواتر اصل هجرت آن حضرت ندارد.

ثانیا:

قرائاتی که از قراء به ما رسیده است، نمایانگر ویژگیهای کیفیت خوانش و قرائت آنها است و ما می دانیم اصل متن قرآن از طریق اخبار متواتر در دسترس ما قرار دارد و آن را خلف از سلف برای ما نقل کرده اند و قرآن را در سینه ها نگاه داشتند، قراء [منهای اشخاصی که حافظ قرآن بوده اند] سهمی در نگهبانی متن قرآن نداشتند به همین جهت تواتر متن خود قرآن قابل اثبات است، حتی اگر هم فرض کنیم که قراء سبعه یا عشره اصلا از مادر متولد نمی شدند و عظمت قرآن والاتر از آن است که به نقل گروه معدودی از قراء متکی باشد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 466

4- اگر قرائات، متواتر نباشد، باید بخش زیادی از لغات و واژه های قرآن، فاقد تواتر باشد، امثال واژه های «ملک» و «مالک» و غیر اینها. زیرا اگر یکی از دو قرائت را متواتر و دیگری را غیر متواتر بدانیم، نوعی داوری نادرست را اظهار کرده ایم، در حالی که حقیقت این چنین نیست. این دلیل را ابن حاجب برای اثبات تواتر قرائات آورده

و دیگران نیز از او تبعیت کرده اند.

پاسخ:
اشاره

این دلیل نیز از دو جهت نارسا و مردود است:

اولا:

لازمه چنین استدلالی آن است که باید تمام قرائات را متواتر بدانیم و تخصیص تواتر به قرائات سبع نیز نوعی تحکّم و زورگویی است. بویژه آنکه- غیر از قراء سبعه- قراء دیگری وجود دارند که به درجاتی از آنها بالاتر و موثق تر بوده اند، چنانکه مدعیان تواتر قرائات سبع نیز به این حقیقت معترفند، بر فرض اگر قبول کنیم که قراء سبعه بیش از دیگران مورد اعتماد و از هر قاری دیگری نسبت به وجوه مختلف قرائات، آگاهتر بوده اند، این دلیل نمی تواند انحصار تواتر را در قرائات سبع، اثبات نماید، تنها نتیجه ای که از این دلیل عائد ما می گردد اعتقاد به ترجیح قرائات قراء سبعه تر قرائات دیگر است.

مسئله: ترجیح قرائات قراء سبعه بر قرائات دیگران و مسئله تواتر قرائات قراء سبعه دو امر متفاوت و جدای از هم می باشند و میان این دو هیچگونه ملازمه و پیوندی وجود ندارد پس حکم به تواتر قرائات، رأسا باطل است و قهرا انحصار تواتر به قرائات قراء سبعه نیز سخت بی بنیاد و بی اساس است.

ثانیا:

اختلاف قرائات، موجب اختلاط قرآن با غیر قرآن و عدم تشخیص قرآن (از لحاظ صورت و شکل کلمه و یا از لحاظ اعراب) می گردد، ولی این مسئله با تواتر اصل قرآن، منافاتی ندارد، پس اصل و مادّه قرآن، متواتر است اگر چه هیئت و شکل کلمه و یا اعراب و یا کیفیت ادای آن در قرآن، اختلافی جسته و گریخته به چشم می خورد.

به طور کلی تواتر قرآن، مستلزم تواتر قرائات نمی باشد، زرقانی نیز به همین

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 467

حقیقت اعتراف نموده و می گوید: برخی از علما در تأیید و تثبیت

قرائات سبع، دچار مبالغه و گزافه گویی شده و می گویند: اگر کسی تصوّر کند و یا بگوید: قرائات سبع، متواتر نیست دچار تصوّر و گفتاری کفر آمیز شده است؛ چون می پندارند این سخن منجرّ به عدم تواتر مجموع قرآن می گردد «1».

و زرکشی نیز در کتاب: البرهان فی علوم القرآن خود می نویسد: قرآن و قرائات، دو حقیقت متفاوت هستند، قرآن مجموعه ای از وحی خداوند بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است به برای بیان اعجاز، نزول یافته است، ولی قرآئات، عبارت از اختلاف در گونه و چهره و کیفیت الفاظی است که وحی شده است از قبیل: تخفیف، تشدید، همزه، مدّ و جز آنها «2».

و جزائری می نویسد: استاد اسماعیل بن ابراهیم بن محمد قراب در کتاب «الشّافی» آورده است: تمسک به قرائات قراء سبعه و اغماض و نادیده گرفتن قرائات دیگران، از جمله مسائلی است که هیچ اثر و خبر و یا سنتی درباره آن دیده نمی شود این قرائات قراء سبعه دستاورد یکی از متأخران (ابن مجاهد) است که بیش از هفت قرائت نخوانده و یا ندیده بود و بر اساس آنچه که خوانده و یا دیده بود، کتابی پرداخت و آن را «السبعه» نامید که میان توده مردم انتشار یافت.

امام ابو محمد مکی می گوید: ائمّه و استادان قرائت، در کتب خود، بیش از هفتاد قرائت را از کسانی یاد کرده اند که مقام آنان در قرائت، برتر و والاتر از قراء سبعه می باشد، پس چگونه ممکن است کسی تصوّر کند که هر یک از قرائات قراء سبعه (که متأخر از قاریان عالیمقام هستند) نمایانگر «احرف سبعه» مندرج در حدیث پیامبر اسلام صلّی

اللّه علیه و آله و سلّم باشد؟! و چگونه قائل می شویم که قرآن، بر طبق قرائات آنها نازل گردید؟ و این کار یعنی محدود ساختن قرائات در قرائتهای قراء سبعه، تخلّف (1) مناهل العرفان، ص 428.

(2) الاتقان، ج 1، نوع 22.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 468

و بدعتی بزرگ بوده است.

ابن مجاهد، یعقوب حضرمی را (که هفتمین قاری بود) از میان قراء سبعه بر داشته و کسائی را در این مقام نشانده است و این کار حادثه ای بود که در حدود سال سیصد هجری پدید آمد «1».

آیت اللّه خوئی، پس از بیان دلائل مدعیان تواتر و ردّ آنها در پایان می فرماید:

معلوم نیست که قرائات سبع از طریق اخبار متواتر از خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یا از خود قراء سبعه، روایت شده باشد و ما نمی توانیم میان قرائات قراء سبعه و قرائات دیگران در این جهت و حتی در جهات دیگر فرقی بگذاریم و بر فرض تواتر قرائات سبع از خود قراء، تواتر آن از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد تردید و حتی قابل انکار است، پس قرائات قراء سبعه مبتنی بر احادیث آحاد خواهد بود و یا آنکه اجتهاد و اعمال نظر خود قراء، بخشی از این قرائات را به ثمر رسانده است «2».

تکفیر منکرین تواتر قرائات سبع

بعضی از طرفداران «تواتر قرائات سبع» آنچنان در این زمینه دچار مبالغه و گزافه گویی شده اند که حتی منکرین تواتر را کافر دانسته و از ربقه مسلمین خارج دانسته اند، این فتوا به مفتی بلاد اندلس: ابی سعید فرج بن لب، منسوب است و مرحوم آیت اللّه خوئی

پس از نقل فتوای این شخص می فرماید:

«ما فرض می کنیم که قرائات سبع، از دیدگاه کلیه علما متواتر است (گرچه دیدید که محقّقین از علما قائل به عدم تواتر هستند) آیا تواتر قرائات، سبب می شود که آن جزء ضروری دین باشد؟ و آیا منکر آن کافر می شود؟ و بر فرض که قرائات سبع با چنین تواتر موهومی، در عداد ضروریات دین باشد، آیا می توان هر کسی را که منکر (1) التبیان، جزائری، ص 82.

(2) البیان، ص 164.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 469

آن است کافر تلقّی کرد، حتی آن کسی که تواتر قرائات نزد او ثابت نشده باشد؟! مگر اینکه بگوییم: دعوی عدم تواتر قرائات سبع، جسارت و جرأت بر خدا و دین و تجاوز به حدود او و موجب تفرقه میان اهل دین او می باشد».

به هر حال، با توجه به مطالب گذشته روشن شد که قرائات سبع و نه قرائات دیگر، متواتر نیستند و ادله طرفداران تواتر، مخدوش و مردود است و تواتر اصل قرآن، غیر از تواتر قرائات است.

اینک باید در پایان برای تتمیم مطلب به چند مسئله اشاره کنیم و آنها را به صورت سؤال و پاسخ مطرح می کنیم:

سؤال اوّل:

اگر همه قرائتها غیر متواتر است پس بعضی از آیات قرآن که قرائت آنها مختلف است، غیر متواتر خواهد بود؛ مانند: «مالک یوم الدّین» و «ملک یوم الدّین» که بر هر دو وجه قرائت شده است، کدامیک از این دو نصّ اصلی است؟

ابن حاجب، در کتاب مختصر الأصول خود، برای اثبات تواتر قرائتها به همین موضوع استدلال کرده و می گوید: اگر تواتر قرائتها را نپذیریم ناگزیر قسمتهایی از قرآن غیر

متواتر خواهد بود؛ مثلا قراء در کلماتی مانند: «غیابة» و «غیابات» یا «آیه» و «آیات» و یا «مالک» و «ملک» اختلاف دارند و از این قبیل کلمات زیاد است که به دو وجه و یا بیشتر خوانده شده است، اگر ما به تواتر قرائات ملزم باشیم همه آنها قرآن به شمار می آید و در غیر این صورت کدامیک از دو وجه قرآن است تا وجه دیگر را غیر قرآن بدانیم و اگر در انتخاب یکی از وجوه تردید داشته باشیم، معنای آن تردید در نصّ اصلی است و این امر با اعتقاد به تواتر نصّ قرآن منافات دارد.

پاسخ:

در پاسخ این سؤال گفته می شود که نصّ اصلی همان است که در مصحف رایج بین مسلمین ضبط شده و به عنوان نصّ واحد بر آن اجماع کرده اند و امّا اختلاف، از جهت کیفیت قرائت و اسلوب تعبیر است و این با ثبوت تواتر اصل قرآن منافاتی ندارد.

و در سابق گفته ایم که اختلاف قرّاء، ناشی از اجتهاد خود آنان در تعبیر از کلمه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 470

بوده، در حالی که وحدت نصّ در مصحف ثابت است و اختلاف قاریان به علت خالی بودن مصحف اولیّه از هر علامت ممیّزه و از شکلها و نقطه و الف بوده است و چه بسا در خطّ اولیّه اضافاتی خارج از روش و اسلوب خطّ صحیح وجود داشته است و این همه بخاطر بی اطلاعی اعراب آن زمان، نسبت به اصول کتابت صحیح رخ داده است.

آنان، «ملک» را با میم و لام و کاف می نوشتند، اما طبق قاعده متداول در خط سریانی «الف» را از کلمات دارای الف

حذف می کردند و لذا بعضی از قراء به تصوّر اینکه طبق قاعده از «ملک» نیز الف حذف شده است، آن را «مالک» خوانده اند و این از روی اجتهاد خود آنان بوده است و دلایلی هم برای قرائت مورد انتخاب خود آورده اند، عاصم و کسائی این کلمه را با الف خوانده و به آیه: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ «1»» استناد کرده اند. و دیگران این کلمه را بدون الف «ملک» خوانده و از ظاهر رسم الخط تبعیت کرده اند و نیز به آیه «الملک القدوس «2»» استدلال کرده اند «3».

و همچنین کلمه «غیابة الجبّ» طبق قاعده آن روز، «غیبت الجبّ» در مصحف نوشته می شد، نافع تصوّر کرده که علاوه بر آنکه بعد از یاء الفی وجود داشته و حذف شده، پس از «باء» نیز الف بوده و حذف گردیده است لذا آن را به صورت «غیابات الجبّ» یعنی به صورت جمع خوانده و استدلال کرده است که بهر قسمت از ناپیدای چاه «غیابه» گفته می شود. امّا دیگران این کلمه را بر وفق رسم الخط «غیابه» خوانده و استدلال کرده اند که یوسف فقط در یک قسمت ناپیدای چاه یعنی قعر آن انداخته شد «4».

بنا بر این، اختلاف قرائات در وحدت نص اولیه و اصل ثابت در مصحف که در (1) سوره آل عمران، آیه 26.

(2) سوره حشر، آیه 23.

(3) الکشف فی القرائات السبع، ج 1، ص 25 و 26.

(4) الکشف، ج 2، ص 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 471

طول تاریخ، تمام امّت آن را پذیرفته اند خللی وارد نمی آورد «1».

سؤال دوّم:

اگر درباره نصّ واحد اختلاف قرائت موجود است با توجه به اینکه طبق رسم الخطّ

مصحف، هر دو قرائت صحیح است، نصّ اصلی کدام است؟

پاسخ:

در این رابطه در درس قبلی، در ضمن معیار صحت قرائت و تشخیص آن از قرائت شاذ، به تفصیل سخن گفته ایم، معیارهایی که دانشمندان اهل سنت بیان کرده بودند را بررسی و ردّ کرده ایم و سپس خود برای تشخیص نصّ اصلی و قرائت صحیح، معیارهایی را بیان کرده ایم که مهمترین آنها، همان موافقت با قرائت معروف و مشهور بین مردم است که آن را در طول تاریخ، امت اسلامی پذیرفته اند و لذا هر قرائتی که از حدود قرائت مورد قبول عامه تجاوز کرده، مورد ایراد و اعتراض مردم قرار گرفته و مردود دانسته شد؛ مثلا مصحف شام با مصحف کوفه اختلاف داشته و در مصحف شام آیه 132 از سوره بقره به این نحو است: «و اوصی بها ابراهیم» و در مصحف کوفه «و وصی ...» ضبط شده است، اما امت اسلامی دومی را پذیرفته و اوّلی را رد کرده است و در مصحف های فعلی رایج بین مسلمانان «و وصّی» ضبط شده و همین اجماع امت بر این قرائت، دلیل بر این است که، همین قرائت صحیح است و دیگری غلط.

و یا در مصحف کوفه و بصره در آیه 133 آل عمران «و سارعوا» با واو ثبت شده و در مصحف مدینه و شام این کلمه بدون واو «سارعوا» آمده است ولی اجماع امت بر صحت قرائت اول است.

و در مصحف مدینه و شام،؟ «قال الملأ؟ «2»» بدون واو آمده ولی در مصحف عراقین (بصره و کوفه) «و قال الملأ» با واو ثبت شده است ولی اجماع امت اوّلی (بدون واو) را پذیرفته است. (1) التمهید،

ج 2، ص 78.

(2) سوره انعام، آیه 32.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 472

و در مصحف عراقین، آیه 22 سوره یونس «هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ» و در مصحف مدینه و شام «هو الّذی ینشرکم» ضبط شده ولی اجماع امت بر صحت قرائت اول است و تمام موارد اختلاف بین قرائتها و مصحفها از همین قبیل است.

به هر حال، روش ما (چنانکه در ضمن درس پیشین گفته ایم) در شناخت نصّ اصلی قرآن اجماع امت در دوره های مختلف تاریخ است که با وجود اختلافات مذهبی، نسبت به قرآن کتاب آسمانی خود متفق اند و بر تمام عوامل اختلاف (اعم از اختلاف قرائتها و یا اختلاف ضبط مصاحف اولیه عثمانی در بلاد مختلف و ...)

غالب شده و نصّ اصلی قرآن را حفظ کرده اند و این جز معجزه قرآن نیست که: «انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون «1»»

سؤال سوّم:

آیا قرائات سبع گرچه متواتر نیستند، دارای حجیّت و اعتبار هستند؟ آیا می توان بر طبق آن قرائات نسبت به حکم شرعی استدلال نمود؟ یا نه قرائات هفتگانه همچنانکه متواتر نیستند، حجیت و اعتبار نیز ندارند؟

پاسخ:

بر اساس رأی عده ای از دانشمندان، قرائات سبع، دارای حجیت و اعتبار و ارزش هست، لذا بر اساس همین قرائات تجویز کرده اند که می توان بر طبق آنها نسبت به حکم شرعی، استدلال و استناد نمود، چنانکه به حرمت آمیزش با حائض، پس از قطع عادت و قبل از غسل، بر طبق قرائت کوفیین «2»، فتوا داده و بر اساس قرائت «یطّهّرن» در آیه: «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ» با تشدید طاء و هاء حکم فقهی مذکور را صادر کردند.

ولی حق مطلب این است که

چنین قرائاتی نمی توانند از مزایا و ارزش و حجیت برخوردار باشند، لذا نمی توان بر اساس آن حکم شرعی صادر نمود؛ زیرا ممکن است هر یک از قراء کوفی احتمالا دچار نوعی لغزش و اشتباه شده باشند و هیچ دلیل (1) التمهید، ج 2، ص 80 و 81.

(2) النشر، ج 1، ص 33- 36.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 473

عقلی و شرعی وجود ندارد که ما را به تبعیت از قرائت قاری خاصی ملزم سازد بلکه عقل و شرع ما را از تبعیت ظن و غیر یقینی بر حذر می دارد «1».

سؤال چهارم:

ممکن است گفته شود که: قرائات گرچه متواتر نیستند لکن به عنوان قرائات منقول از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تلقی می گردند، بنا بر این، ادله قطعی که حجیت خبر واحد را اثبات می کند، شامل روایات آحاد مربوط به قرائات نیز می گردد، علی هذا استناد به قرائات در استنباط حکم شرعی، مشمول عمل به ظن نخواهد بود، یعنی همچنانکه استنباط حکم از خبر واحد منع شرعی ندارد، استنباط حکم شرعی به استناد قرائات نیز نباید منع شرعی داشته باشد؛ زیرا ادله حجیت خبر واحد، شامل قرائات نیز می شود.

پاسخ:

در پاسخ چنین استدلالی گفته می شود:

اوّلا:

این مسئله روشن نیست که قرائات به عنوان روایات منقول باشد تا مشمول ادلّه حجیت خبر واحد قرار گیرد؛ زیرا چنانکه در مباحث گذشته مکرر گفته شد، برخی از این قرائات بازده اعمال ذوق و اجتهاد خود قراء می باشد و این مطلبی است که در کلمات بزرگان، فن بالصّراحه تأیید شده که پاره ای از قرائات، ساخته و پرداخته اجتهاد و استنباط خود قراء است و هیچگونه

اساس روایی ندارد، ما اگر عامل اختلاف برخی از قرائتها را بررسی کنیم، احتمالا به این نتیجه برسیم که این عامل می تواند عبارت از عاری بودن مصاحف از نقطه و اعراب و مشخصات املایی باشد.

ثانیا:

بر فرض که عنوان روایات منقول از پیامبر بر قرائات صادق باشد، باز ایراد دیگری در کار است و آن اینکه: روات و ناقلان هر یک از قرائات قراء سبعه در شرایطی قرار دارند که وثاقت همه آنها به ثبوت نرسیده است، پس ادلّه حجیت خبر واحد و اعتبار خبر ثقه، شامل روات و ناقلان قرائت قراء سبعه نمی شود.

ثالثا:

بر فرض که اکثر قرائات، مستند به روایت بوده و همه راویان و ناقلان آن (1) البیان، ص 164 و پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 271 و 272.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 474

دارای وثاقت باشند، در عین حال باز نمی توان به حجیت قرائات معتقد شد؛ زیرا از طریق علم اجمالی، یقین داریم که برخی از این قراأت از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نشده است، بدیهی است با وجود چنین علم اجمالی، بین قرائات تعارض حاصل می شود به طوری که برخی از این قرائات برخی دیگر را تکذیب می کند، در نتیجه همه قرائات از درجه اعتبار ساقط می شوند؛ زیرا تخصیص برخی از این قرائات به برخورداری از حجیت و ارزش، دون بعض دیگر، ترجیح بلا مرجح است، لذا در این مورد باید به مرجحات باب معارضه روایات، رجوع کرد و بدون مرجح، نمی توان به یکی از قرائات خاص احتجاج و استناد نمود. حتی در صورتی که قائل به تواتر باشیم، باز مواجه با تعارض روایات

و ترجیح بلا مرجح خواهیم شد؛ زیرا تواتر دو قرائت مختلف و متضاد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ایجاد قطع و یقین می کند که هر دو قرائت از جانب خداوند نازل شده است، پس میان آن دو از نظر سند نباید تعارضی باشد، پس تعارض دو قرائت مربوط به دلالت روایت است، در نتیجه می فهمیم آنچه از ظاهر این دو روایت استفاده شده منظور خدا نیست «1».

سؤال پنجم:

آیا خواندن قرآن بر طبق قرائات قراء سبعه در نماز و غیر نماز، مورد تأیید علمای شیعه هست یا خیر؟ یعنی اگر کسی حمد و سوره را در نماز طبق قرائت یکی از قراء سبعه بخواند، صحیح و مجزی است یا خیر؟

پاسخ:

آیت اللّه خوئی در پاسخ این سؤال می فرماید: «جمهور علمای شیعه و اهل سنّت، قرائت بر طبق قرائت یکی از قراء سبعه را در نماز مورد تأیید قرار دادند، بلکه از ناحیه گروه زیادی از علماء، درباره جواز قرائت بر طبق یکی از قرائات قراء سبعه، ادعای اجماع شده است، حتی برخی از علماء، قرائت حمد و سوره نماز، بر طبق هر یک از قرائات قراء دهگانه را نیز تجویز کرده اند.»

و نیز می گویند: قرائت حمد و سوره نماز، بر طبق هر قرائتی که به وجهی از وجوه (1) البیان، ص 165 و 166.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 475

مطابق دستور زبان عربی و احتمالا موافق با رسم الخط مصحف و در عین حال، سند آن نیز صحیح باشد، درست است و اساسا علماء، جواز قرائت حمد و سوره نماز و اصولا قرائت قرآن را به عدد و شمار معینی از قرائات

منحصر نساخته اند.

ولی حق مطلب این است که قرائت بر طبق هر قرائتی که قرآنیت آن از ناحیه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه معصومین علیهم السّلام ثابت نشده است، صحیح نبوده و جایز نمی باشد؛ زیرا آنچه که در نماز واجب است قرائت قرآن می باشد، پس قرائتی که قرآنیت آن محرز نشده است، روا و جایز نخواهد بود و عقل نیز حاکم است که پس از اشتغال ذمه یقینی، باید فراغ یقینی و قطعی را احراز نمود.

بنا بر این، ناگزیر باید نماز را- به تعداد قرائات گوناگون و یا به تعداد موارد اختلاف قرائات- تکرار نمود تا امتثال قطعی، حاصل گردد.

اما نسبت به قرائاتی که به طور قطع صدور آن از طرف معصوم علیه السّلام محرز است و نیز معصومین شیعیان خود را به قرائت قرآن، بر طبق قرائات متداول و معمول و معروف عصر خود، مأمور فرمودند، بدون هیچ تردیدی هر یکی از این قرائات معروف و متداول برای خواندن نماز کافی و مجزی است؛ زیرا معصومین علیهم السّلام نه تنها پیروان خود را از خواندن این قرائات معروف نهی و منع نکرده اند، دستور خواندن قرآن بر طبق قرائت معمول و متداول را نیز داده اند چنانکه فرمودند: «اقرأ کما یقرء النّاس» و یا: «اقرؤوا کما تعلّمتم «1»».

بنا بر این، هیچ دلیل و مرجّحی برای منحصر ساختن قرائت در قرائات سبع یا قرائات عشر وجود ندارد، لکن نباید این حقیقت را فراموش کرد که قرائت حمد و سوره در نماز نباید از جمله قرائات شاذّه باشد، فی المثل قرائت «ملک یوم الدّین» به صیغه ماضی و نصب یوم، از قرائات شاذ به

شمار می آید و قرائت آن در نماز روا نیست و نیز نباید قرائت در عداد قرائات موضوع و مجعول باشد مانند قرائت: (1) وافی، جزء 5، باب اختلاف القرائات، ص 273.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 476

«إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» که گویند چنین قرائتی را خزاعی از ابو حنیفه نقل کرده است.

خلاصه آنکه: قرائت قرآن، چه در نماز و چه در غیر نماز، بر طبق هر یک از قرائات متعارف و معمول زمان اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روا و جایز می باشد، چنانکه هم اکنون نیز قرائات، معروف و مورد عمل می باشد «1».

یادآور می شوم که در درس قبل، ضمن بررسی قرائت صحیح و شاذ و تشخیص صحیح از شاذ ملاک و معیار مقبولیت قرائت را از دیدگاه خودمان، متذکر شدیم و گفتیم هر قرائتی که دارای آن ملاکات باشد، قرآن و صحیح است و خواندن آن در نماز جایز و رواست و آن ملاکات عبارت بودند از:

الف- موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامّه.

ب- موافقت قرائت، با قواعد رایج زبان و فصیحترین لغت عرب.

ج- معارض نبودن قرائت با دلیلی استوارتر.

و توضیح این سه شرط در آنجا به تفصیل گذشت، مراجعه کنید. (1) البیان، ص 167.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 1، ص: 477

سؤالات:

1- معنای تواتر چیست؟ آن را تعریف کنید.

2- متواتر بودن قرآن را با توضیح کامل بنویسید.

3- پنج دلیل از دلایل هفتگانه عدم تواتر قرائات را با توضیح کامل بنویسید.

4- نظریه چهار نفر از اساتید فن را در رابطه با عدم تواتر قرائات، بنویسید.

5- دلایل چهار گانه طرفداران

تواتر قرائات را بیان کرده و پاسخ دهید.

6- فتوای کفر منکرین تواتر از کیست؟ و پاسخ آن چیست؟ بیان کنید.

7- آیا انکار تواتر قرائات موجب انکار تواتر قسمتی از کلمات قرآن است؟ اگر نیست چرا؟ پاسخ دهید.

8- بر فرض عدم تواتر قرائات سبع آیا از اعتبار لازم برخوردارند؟ و می توان بر طبق آنها حکم کرد و یا در نماز خواند یا نه؟ پاسخ آن را کاملا بنویسید.

9- بر فرض که قرائات سبع متواتر نباشند حد اقل منقول به خبر واحد که هستند، آیا مشمول ادله حجیت خبر واحد بوده و معتبر خواهند بود؟ پاسخ این سؤال را با توضیح کامل بنویسید.

10- آیا خواندن قرآن در نماز و غیر نماز بر اساس قرائات سبع در دیدگاه علمای شیعه صحیح است یا نه؟ پاسخ آن را بیان کنید.

جلد دوم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

تقدیم به:

ساحت مقدس نبی اعظم اسلام: حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت معصوم و پاک او علیهم السّلام و تقدیم ثواب آن به روح پر فتوح پدر بزرگوارم «شیخ حسین طاهری» که معلم قرآن من بود و دهها نفر از محضر پر فیضش، قرآن را فرا گرفته و با کلام الهی آشنا شدند، اللّهمّ تقبّل منّا إنّک أنت السّمیع العلیم.

مؤلف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 7

پیشگفتار

الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلواة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدّین.

بر کسی پوشیده نیست که قرآن کریم، کتاب هدایت و انسان سازی و ملجأ و پناهگاه انسان در هنگام هجوم فتنه ها و تاریکیهاست، قرآن نسخه شفابخش دردهای بشری و بزرگترین دستور العمل زندگانی مادی و معنوی بشریت است، قرآن طرح جامع مکتب اسلام است که از سویی دیدگاههای الهی نسبت به آنچه که هست را بیان می کند و از سوی دیگر راه وصول به سعادت و کمال فرد و جامعه انسانی را با تبیین آنچه که باید باشد، مشخص می سازد.

امام خمینی- رحمة اللّه علیه- در رابطه با عظمت قرآن، سخنان بسیار دارد که به عنوان تیمّن و تبرک به برخی از آنها اشاره می کنیم:

«قرآن کریم که در رأس همه مکاتب و تمام کتب است، حتی سایر کتب الهیه، آمده است که انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند، تمام دعوت انبیا هم بر حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوتها هم بر همین معناست که انسان را انسان کند، انسان بالقوه را انسان بالفعل کند

و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احکام عبادی و همه این چیزهایی که هست، همه اینها برای این معناست که انسان ناقص را انسان کامل کند، قرآن کتاب انسان سازی است، کتابی است که با این کتاب اگر کسی توجه به آن کند، تمام مراتبی که از برای انسان

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 8

است، این کفایت دارد و همه مراتب آن را در نظر دارد» «1».

و در کلام دیگرش می فرماید: «... در هر صورت انبیا آمدند که همه مردم را آدم کنند، علم انبیا علم آدم سازی است، قرآن هم یک کتاب آدم سازی است، نه کتاب طب است و نه کتاب فلسفه و نه کتاب فقه و نه کتاب سایر علوم است، هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند، درست می بیند، آن چیزی که در قرآن هست، آن جنبه الوهیّتش است، همیشه هر چیزی طرح شده، به جنبه الوهیت طرح شده است، همه چیز در آن است، اما به جنبه الوهیّتش، اسلام برای خدمت به خدا آمده است، انبیا خدمه خدا هستند و برای خدا آمده اند و برای توجه دادن همه موجودات اینجا و همه انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی» «2».

و در کلام دیگرش در این رابطه که قرآن حرکت آفرین است و سدی در برابر بیگانگان و اینکه می گویند دین افیون جامعه است و انبیا عمال استعمارگران بوده اند، می فرماید:

«ما باید یک مطالعه سطحی (لازم نیست خیلی مطالعه دقیق) در قرآن بکنیم، یک مطالعه سطحی در آنهایی که مردم را دعوت کردند و پیامبرانی که مردم را دعوت کردند،

بکنیم ببینیم که آیا آنهایی که دعوت کردند مردم را، اینها یک اشخاصی بودند که آمدند و توده را ضعیف کردند؟ توده را خواب کردند؟ برای خراب کردن توده آمده اند؟ و اینها عمال قدرتمندها هستند؟ یک مطالعه ای در حال آنها بکنیم و ببینیم که قرآن آمده است برای ذکر و دعا و برای حرز و امثال ذلک، یا نه قرآن را نشناختند؟

اگر در قرآن مطالعه کنید می بینید که آنقدر آیات در جنگ هست که وادار به جنگ است، وادار به جنگ با کی؟ با قدرتمندان، قرآن آیات زیادی در کیفیت جنگ و جنگهایی که در صدر اسلام بوده است، بین قدرتمندها و بین پیغمبر اسلام بوده (1)- صحیفه نور، ج 1، ص 236.

(2)- صحیفه نور، ج 8، ص 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 9

است، دارد و قرآن یک کتابی است که از آن تحریک بیشتر استفاده می شود تا چیزهای دیگر، یک کتابی است مردم را حرکت داده است از این خمودی که دارند حرکت داده است و با همه طاغوت ها در انداخته است «1» (پس چگونه می توان قرآن را مایه خمودی دانست)».

و در کلام دیگرش می فرماید: «دشمنان ما تنها به آخوند اکتفا نکردند بلکه گفتند:

اسلام افیون است!! دین اسلام افیون است!! این دینی که همه تحرکها بواسطه آن است، قرآنی که آیات قتالش آن طور روشن است، آیات تحرکش آن طور روشن است، اسمش را می گذارند افیون! یعنی می خواهند مردم بیچاره را بخوابانند تا قدرتمندها بخورند، قرآنی که به جنگ قدرتمندها آمده است، اینها می گویند قدرتمندها درست کرده اند که بیچاره ها بخوابند! آن نبی اکرم و سایر کسانی که اسلامی هستند جنگهایش

با همین قدرتمندها بوده است، معذلک تزریق کرده که اینها را قدرتمندها روی کار آورده اند، اینها نقشها است که شما را جدا کنند خودتان را از هم و شما را از قرآن جدا کنند، قرآن یک سدی است که اگر به آن تشبّث کنند و کرده بودند مسلمین به این گرفتاری (مبتلا) نمی شدند ما قرآن را رها کردیم و به این سد محکم تشبث نکردیم، رسیدیم به اینجا که از هر طرف تو سر ما دارند می زنند، از هر جا که سر بلند کنید یک مأمور گذاشتند تو سر ما می زنند» «2».

به هر حال، قرآن کتابی است که در تمام زمینه ها راهگشاست سعادت بشر را در همه مراحل و خیر بشر را در دنیا و آخرت تأمین و تضمین می کند ولی متأسفانه در اثر سهل انگاری مسلمین در طول تاریخ، قرآن مورد تهاجم بوده و کوشش شده است که مردم از فهم قرآن عقب بمانند و در نتیجه به آن عمل نکنند و تأسف اینجاست که ضربه های هولناک قبل از آنکه از ناحیه دشمنان اسلام از خارج بر پیکر قرآن وارد (1)- صحیفه نور، ج 2، ص 164.

(2) صحیفه نور، ج 2، ص 253.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 10

شود از داخل به وسیله خود مسلمین وارد شده است، وقتی انسان دقت می کند می بیند تمامی یا اکثر گرفتاریهای مسلمین نشأت گرفته از جدایی قرآن از عترت است و این جدایی از ناحیه خود مسلمین در صدر اسلام انجام گرفته است، با آنکه حدیث ثقلین متواتر بین جمیع مسلمین است و در کتب صحاح اهل سنت و کتب دیگرشان با زبانهای مختلف از

پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است که آن حضرت نجات امت اسلامی را تنها در پرتو تمسک به قرآن و عترت دانست و فرمود که بین آنها جدایی نیندازید که آنها از یکدیگر قابل جدایی نیستند، ولی با کمال تأسف هنوز جسد مطهر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خاک دفن نشده بود که شعار «حسبنا کتاب اللّه» بلند شده و به مرور زمان صاحبان اصلی و مفسران واقعی قرآن خانه نشین شده و جاهلان و نااهلان، زمام امور مسلمین را در دست گرفته و هر کسی به هوای خود قرآن را تفسیر نموده است و بدین وسیله مسلمین را پراکنده و متفرق نموده و اساس قدرت را از آنها گرفته و به جای آنکه آنها به حبل اللّه المتین تمسک نموده و پشتوانه یکدیگر باشند دشمن یکدیگر شدند و به جان هم افتادند و دشمنان اسلام نیز فرصت را غنیمت شمرده و از این اختلاف نهایت بهره مندی را داشتند و حتی کار را به جایی رساندند که به خود اجازه دهند و بگویند اسلام و قرآن در جامعه به منزله افیون و تریاک است و جامعه مذهبی، جامعه افیونی است و بدتر از آن این است که برخی از مسلمین که حتی ادعای روشنفکری را داشتند و دارند، این سخن را پذیرفته و حتی به جای استعمارگران آنها آن را ترویج می کنند و می گویند قرآن برای تأمین زندگی بشر کافی نیست، برخی از کلمات امام خمینی را که در بالا ذکر کردیم ناظر به همین جهت بوده است.

پس ما باید بیدار باشیم که یکی از

توطئه های شوم دشمنان اسلام جدا کردن مسلمین از قرآن کریم است که برای رسیدن به این هدف به شیوه های گوناگون متوسل می شوند که از جمله این شیوه ها همان تبلیغات دروغین کافی نبودن قرآن برای اداره امور مسلمین است، تأویلها و تفسیرهای یک بعدی و انحرافی و خلاف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 11

واقع آیات قرآن از ناحیه آنان متأسفانه خیلی ها را به دام انداخت و از طرفی دیگر شعار جدایی دین از سیاست نیز قرآن کریم را از زندگی و شئونات مختلفث مردم خارج کرده و آن را مهجور نموده است.

پس بر همه لازم است که در حد توان خود به معرفی قرآن کریم بپردازند و تا جایی که ممکن است مردم را به قرآن آشنا سازند. و نگارنده با بضاعت اندکش سعی کرده با تألیف این کتاب در این راستا قدمی بردارد، به امید اینکه مقبول درگاه حضرت حق قرار گیرد انشاء اللّه.

قم مقدسه حبیب اللّه طاهری اول ذیحجه 1415 برابر با 11/ 2/ 74

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 12

درس شانزدهم تفسیر و طبقات مفسرین

اشاره

در این درس کوشش ما بر این است که در پیرامون مطالب ذیل بررسی به عمل آوریم:

1- مفهوم تفسیر.

2- آغاز پیدایش تفسیر و نخستین مفسر قرآن.

3- تفسیر در دوران صحابه.

4- تفسیر در دوران تابعین.

5- طبقات مفسرین.

1- مفهوم تفسیر «1»

تفسیر در لغت:

دانشمندان لغت، کلمه «تفسیر» را از ریشه «فسر» می دانند که در اشتقاق کبیر مأخوذ از «سفر» و مقلوب آن است و هر دو به معنای کشف و برداشتن پرده و پوشش است، با این تفاوت که «فسر» در کشف باطنی و معنوی و «سفر» در کشف ظاهری و مادی به کار می رود. (1) برای توضیح بیشتر به کتابهای: مجمع البیان، طبرسی، ج 1، ص 1 و کتاب: سه مقاله در تفسیر و نحو، مقاله اول، سیری در تفسیر قرآن، دکتر سید محمد باقر حجتی و شناخت قرآن، علی کمالی و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی و تفسیر المیزان، ج 1، مقدمه و برهان، زرکشی، ج 2، باب 41، ص 162- 163.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 13

ابو الفتوح رازی در این باره می گوید: «ابو الحمد حارنجی» گفت: این کلمه مقلوب است از «سفر» چون جذب و جبذ و بض و ضب و اصل «سفر» هم کشف بود و «سفرت المرأة» آن باشد که زن رو باز کند و «اسفر الصّبح» آن باشد که صبح روشن باشد.

و ابن زید گفت: اصل کلمه از «تفسره» است و آن آب بیمار است (ادرار بیمار) که بر طبیب عرضه کنند تا در آن نگرد و دستور خود سازد تا به علت (مرض) بیمار راه برد و چنانکه طبیب به نظر در آن آب، کشف کند از حال بیمار، مفسر نیز کشف

کند از شأن آیه و قصه و معنا و سبب نزوله آیه «1».

تفسیر در اصطلاح:
اشاره

در اصطلاح برای تفسیر تعاریف گوناگون و مختلفی است که مرحوم طبرسی در مقدمه مجمع البیان به آنها اشاره کرده و فرمود از اختلاف تعاریف پیداست که دانشمندان در صدد بیان تعریفی بودند که جامع افراد و مانع اغیار باشد، ولی این علم، آن علمی نیست که بتوان برای آن چنین تعریفی را پیدا کرد، زیرا این علم حاوی مسائل مختلف و علوم مختلف است، لذا هر تعریفی که شما برای آن پیدا کنید، می بینید که بعضی از آن علوم داخل ولی بعضی دیگر خارج است «2». به هر حال تعاریف منقوله عبارت است از:

«التّفسیر علم بأصول تعرف به معانی کلام اللّه تعالی من الأوامر و النّواهی و غیرها، یعنی: تفسیر علمی است به یک سلسله از اصول و قواعد که به کمک آنها به معانی کلام خدا از اوامر و نواهی و غیر اینها، آگاهی حاصل می شود».

فخر رازی گفته است: «التّفسیر ما یبحث فیه عن مراد اللّه تعالی من قرآنه المجید، یعنی تفسیر، آن چیزی است (آن علمی است) که در آن از تشخیص و درک مراد خدا از قرآن مجیدش بحث می شود». (1) ابو الفتح رازی، روض الجنان، ج 1، ص 15.

(2) مجمع البیان، ج 1، ص 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 14

تفتازانی گفته است: «هو العلم الباحث عن احوال الفاظ کلام اللّه تعالی من حیث الدلالة علی مراد اللّه تعالی، یعنی: تفسیر علمی است که در پیرامون الفاظ کلام خدا از جهت دلالت بر مراد خدا بحث می کند».

زرکشی گفته است: «هو علم یفهم به

کتاب اللّه تعالی المنزّل علی نبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بیان معانیه و استخراج احکامه و حکمه و استمداد ذلک من علم اللّغة و النّحو و التّصریف و البیان و احوال الفقه و القرائات و یحتاج الی معرفة اسباب النّزول و النّاسخ و المنسوخ» «1».

چنانکه ملاحظه می کنید در این تعریف، علومی که در علم تفسیر به آنها احتیاج است نیز در تعریف علم تفسیر اخذ شده است، ولی اصل علم تفسیر آن است که برای فهم مراد خدا از آیات قرآن است که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است.

علامه فناری در کشف الظنون خود، چون این نوع تعریفات را نپسندیده برای خود تعریف دیگری را اختیار کرده و آن این است: «التّفسیر معرفة احوال کلام اللّه تعالی من حیث القرآنیّة و من حیث دلالته علی ما یعلم او یظنّ انّه مراد اللّه تعالی بقدر الطّاقة البشریّة».

یعنی: «تفسیر، شناخت کلام خداست از آن حیث که قرآن است و از آن حیث که دلالت بر مراد و مقصود خدا دارد خواه دلالت قطعی و خواه دلالت ظنی، به قدر طاقت بشری».

چنانکه ملاحظه می کنید این تعاریف با همه اختلافاتی که دارند در یک امر مشترکند و آن این است که علم تفسیر برای فهم مراد و مقصود خدای بزرگ از آیات قرآنی است، و حق این است که این تعاریف هر یک به نوبه خود تعریف درستی هستند گر چه ممکن است جامع همه جهات نباشند و یا منع از اغیار نکنند و اساسا تعریف به ذاتیات برای علوم اعتباری میسر نیست و به تعبیر مرحوم آخوند

خراسانی (1) برهان، زرکشی، ج 1، ص 33.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 15

اینها تعاریف شرح الأسمی هستند.

علامه طباطبائی فرمود: «التّفسیر هو بیان معانی الأیات القرآنیّة و الکشف عن مقاصدها و مدالیلها» «1».

تذکر:

برای آگاهی از معنای اصطلاحی تفسیر باید توجه داشت که این کلمه در طول تاریخ علوم اسلامی در میان علوم عقلی و نظری و احیانا علوم تجربی دارای معنای خاصی بوده و غالبا به مفهوم شرح و گزارش کتب علمی و فلسفی و یا شرح کتب یونانی و یا گزارش ترجمه های عربی کتب ارسطو و دیگر فلاسفه و یا شرح کتب طبی و غیره به کار می رفته است، به عنوان مثال می گفتند: «تفسیر طیماوس لأفلاطون» که این کتاب به «تفسیر التفسیر» نیز معروف می باشد «2».

یا «تفسیر اربع مقالات» بطلمیوس از علی بن رضوان در ستاره شناسی. و «تفسیر التحریر» نظام نیشابوری که شرحی است بر تحریر مجسطی. و «تفسیر حی بن یقظان» از ابن زیلا و غیر اینها.

ولی کلمه تفسیر در میان علوم نقلی منحصرا در شرح و کشف معانی قرآن و گزارش لغات و تعابیر آن ا

ستعمال می شود.

تفسیر در قرآن:

در قرآن کریم، این کلمه تنها در یک مورد به کار رفته است که به معنای شرح و تفصیل است مانند آیه مبارکه: وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً «3».

یعنی: «کافران برای تو هیچ مثل باطل (ایراد و اشکال) را نیاورند مگر آنکه ما در مقابل برای تو سخن حق را و با بهترین تفسیر و توضیح بیاوریم».

ولی استعمال کلمه «سفر» که «فسر» مغلوب آن است و مشتقات آن، در حدود یازده مورد از قرآن به کار رفته است که اساسا مفهوم کشف در مدلول آنها مستتر است (1) تفسیر المیزان، ج 1، ص 4 (مقدمه).

(2) دائرة المعارف الاسلامیة، ج 5، ص 346 و 347.

(3) سوره فرقان، آیه 33.

درسهایی

از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 16

گر چه همه موارد مربوط به بحث ما نخواهد بود.

تفسیر در حدیث:

در احادیث نبوی و ائمه اطهار علیهم السّلام کلمه تفسیر و مشتقات آن بسیار به چشم می خورد، به عنوان نمونه رسول خدا فرمود: «من فسّر القرآن برأیه ان اصاب لم یوجر و ان اخطا فلیتبوّء مقعده من النّار» «1».

یعنی: «اگر کسی قرآن را به رأی خود تفسیر کند گر چه به واقع رسیده باشد پاداشی نمی برد و اگر به خطا رفته باشد جایگاه او از آتش آکنده خواهد شد».

و امام علی علیه السّلام فرمود: «ایّاک ان تفسّر القرآن برأیک حتّی تفقّهه من العلماء» «2».

و امام صادق علیه السّلام فرمود: «من فسّر القرآن برأیه فأصاب لم یوجر و ان اخطأ کان اثمه علیه» «3».

2- آغاز پیدایش تفسیر و نخستین مفسر قرآن

اکثر مفسران و محققان علوم قرآنی، بی تردید معتقدند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخستین مفسر قرآن بوده است و برای تأیید آن ادله و شواهدی ذکر می کنند که ما ذیلا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

در زمان رسول خدا قرآن به طرز ساده ای- که در خور فهم همگان بود- تفسیر می شد و چون در برخی از آیات، تعابیر و الفاظ پیچیده ای به نظر می رسید که حتی خود زبان شناسان کار آمد تازی، درست مفاهیم و مقاصد آنها را درک نمی کردند، لذا احساس می کردند که این گونه تعابیر و الفاظ نیاز به تفسیر و شرح و توضیح دارد.

شواهد تاریخی و حدیثی نیز بسیار است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخستین مفسر و شارح قرآن است، زیرا هر گاه برای صحابه و معاصران مشکلی در فهم قرآن پیدا می شد به آن حضرت مراجعه می کردند و طبیعی قضیه نیز باید این چنین باشد. (1) ر. ک: بحار،

ج 92، ص 107- 112.

(2) ر. ک: بحار، ج 92، ص 107- 112.

(3) ر. ک: بحار، ج 92، ص 107- 112.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 17

از خود قرآن نیز استفاده می شود که تبیین و توضیح معانی قرآن و تشریح مقاصد آن از طرف خدای بزرگ به پیامبر واگذار شده است چنانکه فرمود: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ «1».

یعنی: «بر تو قرآن را نازل کردیم تا بر امت آنچه فرستاده شده است بیان کنی تا باشد که عقل و فکرشان را بکار گیرند».

سیوطی در خاتمه کتاب «اتقان» خود، بخش قابل ملاحظه ای از آیات قرآنی را که به وسیله پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تفسیر شده با شرح و گزارش خود پیامبر درباره آیات ضبط نموده است، در این بخش به ترتیب از سوره بقره تا پایان قرآن بسیاری از آیات تفسیر شده است که صریحا آن را به پیامبر ص منسوب می داند، این روایات جزء روایاتی است که از رسول خدا درباره اسباب نزول نقل شده است «2».

شاید بتوان گفت این قسمت از کتاب سیوطی در صورت صحت روایات آن کهن ترین مأخذ تفسیر قرآن است.

اینک به بخشی از تفسیرها که به پیامبر اسلام ص منسوب است می پردازیم:

1- وقتی آیه شریفه الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «3»، نازل شد و به مردم ابلاغ گردید، مردم از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند که کدامیک از ما هستیم که به خود ظلم نکرده ایم؟ پس ما مشمول امن و هدایت نیستیم؟

رسول خدا در

پاسخ فرمود: منظور از ظلم در این آیه، شرک است و سپس برای تأیید نظر خود به آیه دیگر استشهاد فرمود: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ «4»، یعنی: «فرزندم! به خدا شرک نیاور که شرک ستم بزرگی است».

2- از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که در سوره فاتحة الکتاب «المغضوب علیهم» را (1) سوره نحل، آیه 44.

(2) اتقان، ج 2، نوع 80، طبقات المفسرین.

(3) سوره انعام، آیه 82.

(4) سوره لقمان، آیه 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 18

به یهود و «الضّالین» را به نصارا تفسیر فرمودند. ابو الفتح رازی در این رابطه نقل می کند که: عبد اللّه شقیق روایت کرد از بعضی از صحابه که گفت: رسول خدا در «وادی القری» با جهودان کارزار می کرد، مردی از اهل یقین گفت: اینان کیستند که با تو کارزار می کنند؟ فرمود: «المغضوب علیهم»، گفت: دیگران کیستند؟ و اشاره به ترسایان کرد و فرمود: «هم الضّالّون» «1».

3- عدی بن حاتم، مقصود از خیط ابیض و اسود در آیه حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ «2»، را متوجه نشد، از رسول خدا سؤال کرد، حضرت فرمود: منظور از خیط ابیض سفیدی روز و خیط اسود سیاهی شب است «3».

این سه روایت نمونه ای از دهها حدیث است که منسوب به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

و برای آگاهی بیشتر به کتاب اتقان سیوطی، پایان کتاب، باب 80 و کتب تفسیری دیگر مراجعه نمایید که در ذیل هر آیه، حضرت تفسیر آن آیه را بیان نموده است.

بنابر این، آغاز تفسیر از زمان

خود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و اولین مفسر نیز خود آن حضرت بوده است. و پس از آن، در دوران صحابه و سپس در دوران تابعین و بالاخره تاکنون مفسرین بزرگی آمده اند و قرآن را تفسیر کرده و پرده از ابهامات برداشته اند.

3- تفسیر در دوران صحابه

اشاره

گروهی از صحابه و یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همزمان با آن حضرت و یا پس از رحلت او در امر تفسیر قرآن از شهرت چشمگیری برخوردار بودند که طبق آراء فریقین می توان از مفسران زیر نام برد:

امیر المؤمنین علیه السّلام، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن مسعود، ابی بن کعب، زید بن (1) روض الجنان، ج 1، ص 53.

(2) سوره بقره، آیه 187.

(3) التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج 1، ص 35.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 19

ثابت، جابر بن عبد اللّه انصاری، و عده دیگر از قبیل: ابی بکر، عمر، عثمان، ابو موسی اشعری، عبد اللّه بن زبیر و غیر اینها که آثار تفسیری آنها ناچیز است.

الف- امیر المؤمنین علی علیه السّلام (متوفای 40 ه ق)

اکثر محققان اهل سنت، خلفای راشدین را از مفسران معروف عصر صحابه معرفی کرده اند و ضمنا یادآور می شوند که در میان آنها آنکه بیش از همه، احادیث و روایات در تفسیر، از وی نقل شده است، علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد و احادیث مربوط به تفسیر قرآن از دیگر خلفا بسیار کم و ناچیز است، برای این نکته (عوض اینکه به حقیقت مطلب توجه کنند و آن ناآگاهی آن سه نفر نسبت به مسائل قرآنی است) چنین استدلال کرده اند که خلفای دیگر پیش از علی علیه السّلام از دنیا رفته اند «1».

سیوطی می نویسد: از ابی بکر، جز آثار اندکی در تفسیر به یاد ندارم و این آثار از شمار ده تجاوز نمی کند، ولی درباره امیر المؤمنین علیه السّلام چنین می نگارد: «امّا علیّ فروی عنه الکثیر» و راجع به خلفاء می گوید: «امّا لخلفاء فاکثر من روی عنه

منهم علیّ بن ابی طالب» «2» یعنی اما از خلفا کسی که بیشتر از همه روایت تفسیری از او نقل شده است علی بن ابی طالب علیه السّلام است.

با توجه به شواهد تاریخی و مدارک کهن اسلامی باید گفت: نخستین مفسر قرآن پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد، چنانکه یکی از محققان قرن ششم از اهل سنت می نویسد: گروه بسیاری از پیشینیان، قرآن را تفسیر کرده اند، اما «صدر المفسرین» که تفسیر او مورد تأیید صحابه بوده است علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد و پس از او ابن عباس قرار دارد که عمری را در تفسیر قرآن مصروف داشته (1) اتقان، سیوطی، ج 2 پایان کتاب، نوع 80، طبقات مفسرین. و مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 482 و 483، و مباحث فی علوم القرآن، صبحی صالح، ص 289.

(2) اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 20

و آن را به کمال رسانید «1».

اعلمیت علی علیه السّلام مورد گواهی مفسران بزرگ عصر تابعین بوده است مانند:

عطاء بن ابی رباح که می گوید: من اعلم از علی را در قرآن نمی شناسم.

سعید بن جبیر می گوید: اگر چیزی از علی برای ما محرز می شد از آن عدول نمی کردیم «2» و تفسیر ابن عباس تفسیری است که از علی فراهم آمده است.

ب- عبد اللّه بن عباس (متوفای 68 ه ق)

مورخان و محققان اسلامی، علی رغم سن کم ابن عباس به هنگام وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، او را از اصحاب و یاران رسول خدا معرفی کرده اند «3» و نوشته اند: او از کودکی بویژه

هنگامی که به سن تمیز و تشخیص رسید، همواره ملازم با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و به اسراری از مسائل نبوت و رسالت، وقوف و آگاهی یافته بود «4».

مسلما این عامل در نبوغ او در تفسیر بی تأثیر نبوده است.

علاوه بر این، ابن عباس از شاگردان برجسته امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده و معارف تفسیری خود را از محضر او فراهم آورده است، چنانکه خود کرارا این نکته را گوشزد کرده و با تعابیر متنوعی بدان تصریح نموده است: «ما اخذت من تفسیر القرآن فعن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام» «5».

و می گفت: آنچه علی علیه السّلام بیان و گزارش فرموده آموختم و سپس به این نتیجه رسیدم که علمم و آگاهی من نسبت به دانش و علم او همچون برکه آبی است در کنار دریا «6». (1) مقدمة الجامعة المحرر، ابن عطیه، ص 263.

(2) التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج 1، ص 90.

(3) منتهی المقال، ابو علی، ص 168، خلاصة الأقوال، علامه حلی، ص 51، اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین.

(4) سفینة البحار، ج 2، ص 150.

(5) التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج 1، ص 89 و 90.

(6) سفینة البحار، ج 2، ص 414.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 21

اهمیت تفسیر ابن عباس تا آن پایه بود که مکتبی در تفسیر بوجود آورد و این مکتب نخست در مکه ظهور کرد و سپس در اکثر بلاد اسلامی رو به گسترش نهاد، لذا ابن تیمیه می گوید: «آگاهترین مردم به تفسیر قرآن، اهل مکه بودند، زیرا آنان یاران ابن عباس و از شاگردان

او به شمار می روند مانند مجاهد، عطاء، عکرمه غلام ابن عباس، و غیر اینها «1»، به همین جهت «ابن عباس» در طول تاریخ تفسیر، به القاب و عناوین خاص علمی شهرت یافت از قبیل: ترجمان القرآن، فارس القرآن، حبر الأمة، بحر الأمة، رئیس المفسرین، شیخ المفسرین و الأب الأول لتفسیر القرآن» «2».

ج- عبد اللّه بن مسعود (متوفای 32 ه ق)

وی از لحاظ کثرت احادیث تفسیری، تالی تلو ابن عباس بوده و دارای مقامی بس ارجمند در تفسیر قرآن است. محققان، وی را از جمله دوازده نفر بزرگانی می دانند که به ولایت و دوستی خاندان پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زمان صحابه معروف بوده اند.

ابن مسعود از آن جهت که دقیقا حافظ قرآن بوده، سخت مورد توجه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار گرفته و پیامبر دوست داشت که تلاوت قرآن را از زبان وی استماع نماید «3».

آگاهی ابن مسعود در قرائات و تفسیر قرآن و نیز وسعت معارف و گسترش اطلاع او در این زمینه، مورد تأیید محققان و مفسران اسلامی است «4». (1) مقدمة فی اصول التفسیر، ص 5.

(2) اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، تأسیس الشیعة، صدر، ص 322، مقدمة التفسیر، مراغی ص 6، سفینة البحار، ج 2، ص 150 و 154 و مذاهب التفسیر الإسلامی، گولد زیهر، ص 89 و ...

(3) سفینة البحار، ج 2، ص 137 و 414، و مقدمه مجمع البیان.

(4) أسد الغابة، ابن اثیر، ج 3، ص 256 و 260.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 22

د- ابیّ بن کعب (متوفای میان 19 تا 32 ه ق)

گویند: وی نخستین کاتب وحی بوده و از جمله دوازده نفر کسانی است که خلافت اولی را نپذیرفت، به همین جهت خواستند وی را از منبر پائین آورند «1».

نوشته اند که «ابیّ بن کعب» دارای نسخه بزرگی در تفسیر بوده که آن را ابو جعفر رازی از ربیع بن انس، از ابی العالیه و او از ابی بن کعب روایت کرده است، ابن جریر طبری و ابن ابی حاتم در

مستدرک و احمد حنبل در مسند، مقادیر فراوانی از این تفسیر را آورده اند «2». و چون ابی بن کعب از احبار یهود بوده و به اسرار کتب یهود و محتوای آنها آشنائی داشته و نیز خود از کتّاب وحی بوده و اضافه بر آن، هر آیه ای که در قرآن به نظر وی، مشکل و پیچیده تلقی می شد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می پرسید، او را از مفسرین بنام عصر صحابه به شمار می آورند «3».

مفسرین عصر تابعین در مدینه غالبا از ابی بن کعب در امر تفسیر قرآن پیروی می کردند، چون وی بیش از دیگر مفسران صحابی در این شهر از شهرت برخوردار بوده است علاوه بر اینکه روایات نسبتا زیادی در تفسیر از او نقل شده است و در واقع می توان «ابی بن کعب» را بنیانگذار مکتب تفسیری اهل مدینه دانست.

ه- زید بن ثابت بن ضحاک انصاری (متوفای 45 ه ق)

وی از بزرگان صحابه و از کتّاب وحی بوده و به کنیه «ابو خارجه» معروف بود، زید در مدینه در امور قضا و فتوا و قرائت و فرائض، سر آمد دیگران بود و هموست که با تشویق عمر و به امر ابو بکر پس از جنگ یمامه به جمع آوری و تدوین قرآن (1) سفینة البحار، ج 1، ص 8 و تأسیس الشیعة، صدر، ص 324.

(2) اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین.

(3) التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج 1، ص 92. ضمنا برای آگاهی بیشتر از احوال ابی بن کعب به اسد الغابه ابن اثیر، ج 1، ص 49 و 50 مراجعه نمائید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 23

پرداخت، و عثمان نیز مردم را

به قرائت زید متحد ساخت و برخی نوشته اند که زید، عثمانی بوده و مردن را به سبّ و ناسزای علی علیه السّلام تحریص می کرد «1».

ابن عباس با وجود جلالت قدر و وسعت دانش، برای کسب علم، به خانه زید می رفت و می گفت: «به نزد علم باید رفت چون علم نزد کسی نمی آید» یک بار این عباس رکاب زید را گرفت تا او سوار شود، زید او را از این عمل باز داشت، ابن عباس گفت: به ما اینچنین امر شده است که با دانشمندان خود رفتار کنیم.

وقتی زید بن ثابت از دنیا رفت، ابو هریره گفت: حبر امت و دانشمند عالی مقام این امت در گذشت، امید است که خداوند ابن عباس را جانشین او قرار دهد «2».

شهرت علمی زید در کتابت وحی و قرائت بوده است و در تفسیر آثار کمتری از وی به نظر می رسد.

و- جابر بن عبد اللّه انصاری (متوفای 74 ه ق)

ابی الخیر در طبقات المفسرین، وی را از مفسران طبقه اول به شمار آورده است «3». چنانکه سیوطی نیز او را از مفسران عصر صحابه می داند «4» وی در هجده غزوه همراه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شرکت کرده و در جنگ صفین نیز جزء یاران علی علیه السّلام بود. جابر یکی از برجستگان حفّاظ حدیث و سنن بوده است «5» و در کتب رجال شیعی از بزرگان شیعه و ثقات محدثین معرفی شده است «6». (1) سفینة البحار، محدث قمی، ج 1، ص 575.

(2) لغتنامه دهخدا، زدن، ص 611.

(3) تأسیس الشیعة، ص 323.

(4) اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین.

(5) اسد الغابه، ابن اثیر، ج 1، ص 295.

(6)

سفینة البحار، ج 1، ص 140.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 24

ویژگیها و امتیازات تفسیر صحابه
اشاره:

تفسیر قرآن در دوره صحابه بصورت روایت و حدیث بیان می شد و غالبا با طرحی بسیار ساده و بسیط برگزار می گردید و می توان گفت: تفسیر صحابه در واقع روایت و نقل از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است، نه تفسیر به معنای اصطلاحی آن، در این دوره (که از نیمه دوم قرن اول تجاوز نمی کند) تفسیر شاخه و شعبه ای از علم الحدیث بوده است، لذا رجال حدیث دارای اطلاعات گسترده تری در تفسیر قرآن بوده اند، چنانکه ما این روابط و پیوندهای عمیقی را که میان تفسیر و حدیث وجود داشت در اعصار بعدی، در مورد تدوین حدیث مشاهده می کنیم، یعنی محدثان بخش مهمی از کتب حدیث خود را به ابواب تفسیر قرآن اختصاص می دادند.

تفسیر قرآن که بعدها در تدوین علوم اسلامی بصورت علمی مستقل و جداگانه در آمد و به تدریج از حدود و قیود تفسیر اثری و نقلی، خارج گردید و بالمأل بر حسب تخصص مؤلفان، دارای روشهای متنوعی شد، مطلبی است که با مساعی محققان متأخر از زمان صحابه تدریجا در تفسیر راه یافت. اگر چه عده زیادی از محققان اسلامی اظهار کرده اند که تفسیر صحابی صرفا در مسائلی که رأی و نظر را در آنها مجالی نیست- از قبیل اسباب نزول- در حوزه نقل و حدیث محدود بوده است و الّا در مسائل دیگر در همین دوره، نوعی اجتهاد و اظهار رأی و نظر در مورد تفسیر قرآن می بینیم، چنانکه ملاحظه کرده ایم ابن عباس و ابن مسعود و غیر آنها از خود نیز مایه هائی بر

نقل و حدیث در امر تفسیر قرآن افزودند و مورخان آنها را پایه گذاران مکاتب تفسیری معرفی کردند.

ولی ناگفته نماند که اجتهاد و اظهار نظر صحابه از نظر مفسر، هیچگونه تنافی و تعارضی با تقریر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشت بلکه تحقیقات یک مفسر در عصر صحابه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 25

هماهنگ با تفسیر و تقریر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش می رفت «1».

پس از ذکر مقدمه اینک به ویژگیها و امتیازات تفسیر این دوره می پردازیم «2»:

الف- اختلاف میان مفسرین در این دوره بسیار اندک و ناچیز بوده است، چون هنوز عوامل اختلاف که عبارت از منازعات در مسلک و عقاید مذهبی بوده چندان عمیق و گسترده نبود و نمی توانست آنچنان در تفسیر راه یابد که در آن اختلاف چشمگیری ایجاد کند.

ب- به شرح و تفسیر اجمالی و گزارش کوتاهی در توضیح آیات قرآن اکتفا می شد، یعنی قرآن با زمینه های علمی و به عبارت دیگر با ضوابط ادبی و کلامی و فلسفی و عرفانی و غیر اینها تفسیر نمی شد، چون اینگونه ضوابط هنوز در آن دوره مدون نشده و صورت علمی بخود نگرفته بود اگر چه ما می بینیم که ابن عباس با سایر مفسرین صحابی در گزارش مفردات قرآن و یا تأیید عربیت آن به اشعار کهن جاهلی و یا به کیفیت تعبیر عرب بادیه نشین و طرز برداشت آنها از واژه های تازی استشهاد و احتجاج می کردند ولی هنوز اینگونه اظهار نظرها و مباحث جنبه علمی بخود نگرفته و با موازین و مقیاسها و ضوابط همراه نبود.

ج- بر اساس همان ویژگی و امتیاز نخستین (الف)

می توان گفت: استنباط احکام فقهی از قرآن بصورتی که بتوان ضمن آن از مذهب خاصی حمایت نمود معمول نگردیده، چون هنوز مذهب خاص و روش ویژه ای در فقه بوجود نیامده بود، لذا نمی توان گفت که: در اوائل این دوره مفسران صحابی از روش و مذهب خاصی چه از نظر اعتقادی و کلامی و چه از لحاظ احکام و مسائل فرعی و فقهی جانبداری می کردند.

و به عبارت دیگر: ما در این دوره امثال تفسیر کشاف زمخشری و مفاتیح الغیب (1) سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 38.

(2) به سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، دکتر سید محمد باقر حجتی، مقاله سیری در تفسیر قرآن، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 26

امام رازی را- که از مسائل و مواضیع خاصی در کلام حمایت می کند- نمی بینیم چنانکه تفسیری امثال: احکام القرآن جصّاص و یا کنز العرفان فاضل مقداد را نمی یابیم که از مذهب فقهی خاصی جانبداری کند، اگر چه نسبت به هر دو موضوع اشارات و رموزی در برخی از روایات تفسیری این عصر به چشم می خورد و بطور جسته و گریخته و به ندرت و بدون هیچگونه طرح علمی دیده می شود.

د- اینطور به نظر می رسد که در این عصر جز خود قرآن، کتاب دیگری تدوین نشد و یا اینکه می توان گفت: شواهد و دلائل قطعی برای تدوین تفسیر جامعی برای قرآن در این دوره وجود ندارد. اگر چه یک سلسله روایات، تدوین تفسیر را در این دوره تأیید می کند؛ از ابن ابی ملیکه روایت شده است که می گفت: من دیدم مجاهد از ابن عباس راجع

به تفسیر قرآن پرس و جو می کرد در حالی که الواحی با خود داشت، ابن عباس به وی می گفت: بنویس و مجاهد تا آنجا این پرسش را ادامه داد تا از تمام تفسیر سؤال کرد «1».

از این روایت با اینکه کاملا رسا نیست، چنین استفاده می شود که تفسیر قرآن در حیات ابن عباس بوسیله مجاهد تدوین شد، ولی این روایت علاوه بر اینکه از یک طریق نقل شده است، صراحتی قاطع در تدوین کتاب تفسیر کامل ندارد.

تفسیرهای موجود و منسوب به ابن عباس نیز با وسایطی از وی نقل شده است که نزدیکترین واسطه به ابن عباس از اواخر قرن اول هجری تجاوز نمی کند، و در نتیجه از دوره صحابه می گذرد و به عصر تابعین می رسد، عصر تدوین تفسیر به قرن دوم یا اواخر قرن اول مربوط است که عصر تابعین را تشکیل می دهد، بنابر این تفسیر مدون منسوب به ابن عباس، عبارت از روایاتی است از او که در دوره های بعدی جمع و تدوین گردید.

ه- چنانکه در مقدمه تفسیر صحابه یاد آور شدیم، مفسرین در این دوره برای (1) مقدمة فی اصول التفسیر، ابن تیمیه، ص 28.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 27

تفسیر آیات، از نقل و اثر استمداد می کردند و تفسیر مانند فقه و سایر معارف اسلامی بخشی از علم الحدیث بوده است و حتی اگر تفسیر آیه ای را در حدیث نمی یافتند باز هم به مرجعی پناه می بردند که این مرجع نیز از حدیث استمداد می کرد (اقوال صحابه) این رویه کم و بیش تا قرنها ادامه یافت، حافظ ابن کثیر می گوید: «وقتی ما تفسیر آیه ای را در قرآن و حدیث نمی یافتیم

به اقوال صحابه مراجعه می کردیم، زیرا آنها از همه عالمتر بودند به جهت آنکه شاهد قرائن و اوضاع و شرایطی بودند که ویژه خود آنها بود» «1»، زیرا آنان همزمان با این شرایط و اوضاع می زیستند و از نزدیک و بدون واسطه، مواطن نزول آیات را شاهد بودند.

بهر حال، تفسیر در عصر صحابه از حدود تفسیر به مأثور خارج نشده بود و کمتر درباره آیات اجتهاد و اظهار نظر می شد و حتی این روش را گروهی از مفسران مانند طبری و دیگران در قرنهای بعد ادامه دادند.

تذکر:

در پایان تذکر نکته ای را مفید می دانم و آن اینکه، گفته ایم در دوران صحابه تفسیر مدونی نبود ولی باید گفت: یک تفسیر مدون بوده که قرآن را با ترتیب نزول و تفاسیر مرفوع به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطور کامل تدوین نموده بود، ولی هیأت حاکمه با کمال شدت و وقاهت از نشر آن جلوگیری نموده است و آن مصحف علی بن ابی طالب علیه السّلام است که حضرت پس از رحلت پیامبر قسم خورد که دست به هیچ کاری نزند تا قرآن را بطور کامل جمع نماید و کار حضرت تنها جمع آیات قرآن نبود بلکه با بیان معانی و اسباب نزول و نقل روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تفسیر آیات همراه بود، و به همین جهت نخواستند قرآنی با تفسیر و توضیح در دست مردم قرار گیرد و با جلوگیری آن خواستند عترت را بدست فراموشی بسپرند!! (1) مقدمة التفسیر، ابن کثیر، ج 1، ص 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 28

4- تفسیر در دوران تابعین «1»

اشاره

گروهی از تابعین که صحابه و یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کردند- با استفاده از همنشینی با آنان و مطالبی که از آنان شنیدند- به تفسیر قرآن پرداختند، در این دوره، تابعین علاوه بر مطالبی که در تفسیر قرآن کریم از صحابه فرا می گرفتند، تدریجا به اظهار نظر و اجتهاد در آن آغاز کردند، بیش از آنچه که در میان مفسران صحابی، این تفسیر به رأی دیده می شود، شاید علت آن فزونی قابل ملاحظه مفسران در این دوره یعنی عصر تابعین می باشد که بازده

آن، پیدایش طبقات و یا مکتبهای تفسیری است که این طبقات، از نظر مشایخ و استادان تفسیر، ممتاز و مشخص بودند و بر حسب بلاد و شهرهای مهم اسلامی نام بردار بودند، مانند مفسران مکه، مفسران مدینه و مفسران عراق (بصره و کوفه).

مفسران معروف مکه در دوره تابعین

در این دوره- چون اغلب مفسران مکه از شاگردان ابن عباس بودند- از روش او در تفسیر پیروی می کردند و گزارشهای او را درباره آیات قرآنی نقل می نمودند، در میان این مفسران چند تن بیش از دیگران در تفسیر قرآن مشهور بودند مانند: سعید بن جبیر، مجاهد بن جبر مکی، عکرمه (غلام ابن عباس)، عطاء بن ابی رباح، طاووس بن کیسان یمانی و غیر اینها.

مفسران معروف مدینه در دوره تابعین

می دانیم که بسیاری از صحابه در مدینه مقیم شدند و مانند عده دیگر به سایر بلاد اسلامی رو نیاوردند و اینان برای تعلیم کتاب خدا و تفسیر قرآن، مجالس درس در (1) سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، مقاله سیری در تفسیر قرآن، سید محمد باقر حجتی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 29

مدینه داشتند که بسیاری از تابعین در تفسیر قرآن از این مجالس مستفیض می شدند و در نتیجه مکتبی در تفسیر بوجود آمد که اهل مدینه از آن پیروی می کردند و چون ابیّ بن کعب در مدینه بسر می برد و در نتیجه در این منطقه بیش از دیگران در کار تفسیر شهرت یافت مفسران دوره تابعین در مدینه غالبا از تفسیر او پیروی می کردند، عده ای از مشاهیر تفسیر در مدینه عبارتند از: ابو العالیه رفیع بن مهران ریاحی و زید بن اسلم و محمد بن کعب قرظی، (از نژاد یهود بنی قریظه بود).

مفسران معروف دوره تابعین در عراق (کوفه و بصره)

مفسران عراق در تفسیر خود از ابن مسعود پیروی می کردند، چون ابن مسعود در آنجا بیش از دیگران در تفسیر قرآن شهرت یافت بدان جهت که وقتی عمار بن یاسر بوسیله عمر به عنوان والی کوفه منصوب گشت، عبد اللّه بن مسعود را به سمت معلم قرآن و تفسیر و نیز معاون عمار، همراه وی گسیل داشت.

مفسران عراق بخاطر وجود مسائل خلافی و کثرت اختلاف میان آنها، اهل رأی و نظر بودند و می گویند: ابن مسعود اساس این طریقه و روش تفسیری را بنیاد کرد که بصورت مبدأ و زمینه ای برای روش تفسیری اهل کوفه در آمد. لذا بیش از پیش برای تفسیر آیات قرآن از رأی و

نظر او استمداد می کردند و اختلاف آنان در مسائل فقهی و دینی بازده اظهار نظر و اجتهاد آنها در فهم نصوص و متون دینی یعنی قرآن و حدیث بوده است.

مفسران معروف کوفه در دوره تابعین

آنان عبارت بودند از: ابو اسماعیل مرّة بن شراحیل، معروف به مرّة الطیب همدانی کوفی، علقمة بن قیس بن عبد اللّه نخعی کوفی، مسروق بن اجدع کوفی، عامر بن شراحیل شعبی کوفی، اسود بن یزید نخعی، جابر بن یزید جعفی تابعی و اسمعیل بن عبد الرحمن کوفی، معروف به «سدّی کبیر».

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 30

مفسران معروف بصره در دوره تابعین

آنان عبارت بودند از: ابو سعید حسن بصری، قتادة بن دعامه سدوسی و ابو صالح بازان یا بازام بصری.

مفسران معروف کمی پس از دوره تابعین

در دوره تابعین و کمی پس از آن، علاوه بر افراد فوق الذکر، گروهی از مفسران را می بینیم که در تفاسیر قرآنی در طول تاریخ تفسیر جایی برای خود باز کرده و آراء آنها شرح و گزارش آیات مورد استفاده بوده است و آنان عبارتند از:

عطاء بن ابی سلمه خراسانی، محمد بن سائب کلبی، علی بن ابی طلحه هاشمی، قیس بن مسلم کوفی، سلیمان بن مهران اعمش، مقاتل بن سلیمان ازدی خراسانی، ضحاک بن مزاحم هلالی و عطیة بن سعید عوفی جدلی کوفی.

مشخصات و ویژگیهای تفسیر در عصر تابعین
الف- راه یافتن اسرائیلیات و نصرانیات در تفسیر قرآن:

ابن خلدون می نویسد: اقوال اهل کتاب و آراء آنها که به اسرائیلیات از یهودیان و نصرانیات از ترسایان شهرت یافتند، در تفسیر قرآن راه یافته است و مطالب غثّ و سمین و مردود و مقبول، جایی را در تفسیر قرآن برای خود باز نموده اند «1».

علت و انگیزه این امر یک سلسله عوامل اجتماعی و فرهنگی و دینی بوده که مفسران را واداشت که اینگونه مطالب بیگانه را در تفسیر بگنجانند، ابن خلدون یکی از این عوامل را در غلبه بی سوادی بر ملت تازی آن روز جستجو می کند و می نویسد:

تمایل و گرایش عرب آن روز به شناخت و اسباب و علل و مبدأ آفرینش و بالأخره (1) مقدمه ابن خلدون، مقدمة العبر، ص 439.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 31

اسرار وجود و نیز شناخت هر حقیقتی که مألا با حوادث و رویدادها پیوند دارد سبب گشت تا برای فهم و پاسخ آنها به اهل کتاب مراجعه کنند و از آنها- بخاطر اینکه تصور می کردند که دارای احاطه بیشتری در این مطالب می باشند- استمداد نمایند.

شاید مجوز مفسرین در رجوع به اهل کتاب

و قبول روایات و آراء آنها این بود که اینگونه مطالب هیچگونه پیوند و رابطه ای با احکام و مسائل اعتقادی خاص اسلام نداشته تا درباره قبول آنها احتیاط و تعمق بیشتری مبذول دارند و اخبار نادرست را باز شناسند «1». به همین جهت مفسرانی در این عصر، سهل انگاری و مسامحه را در قبول این روایات و آراء اهل کتاب روا دانسته و ناخود آگاه آنها را در تفسیر قرآن وارد کرده اند.

ابن الندیم می نویسد: تورات در قرن سوم هجری بوسیله احمد بن سلام به زبان عربی ترجمه شد «2». قهرا این می تواند عامل دیگری برای ورود اسرائیلیات در تفسیر ما باشد.

ما می دانیم که در کتب تفسیر قرآن، روایات کعب الأحبار، وهب بن منبه، عبد اللّه بن سلام و عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح و دیگران بسیار دیده می شود، آنان یهودیانی بودند ساکن بلاد یمن که اسلام آوردند و بخاطر اینکه از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشمار می آمدند و برخی از آنان نیز مشقّاتی را از رهگذر اسلام آوردن خود، تحمل کردند، مقام و موقعیت ویژه ای را در میان مسلمین بدست آوردند.

وقتی از اینگونه افراد جدید الاسلام در مورد غیر احکام شرعی یعنی درباره قصص و داستانهای قرآن سؤالی می شد، طبق مأنوسات ذهنی خود- که از فرهنگ و معارف دینی یهود رنگ گرفته بود- پاسخ می دادند و هماهنگ با مطالعاتی که در دین یهود داشتند، قصص و داستانهای قرآن را گزارش می کردند، سپس این مطالب (1) مقدمة العبر، ص 439 و 440.

(2) فهرست ابن الندیم (ترجمه فارسی) ص 37 و 38.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 32

در میان مسلمین رایج می گشت و آنان نیز بدون اینکه در ریشه اینگونه مطالب مطالعه کنند و مأخذ آنها را باز یابند، آنها را به عنوان یک حقیقت بطور ناخود آگاه در تفسیر خود آورده اند.

علاوه بر همه اینها، منافقین صدر اسلام که غالبا متشکل از همین یهودیان بودند عامدا و آگاهانه به منظور ایجاد تزلزل در ایمان مردم و از میان بردن شکوه و عظمت اسلام روایات مجعول و ساختگی را به اذهان آنها تحمیل می کردند.

به همین جهت در قرن سوم هجری، نقد اخبار و احادیث بصورت علمی در آمد و نخستین کسی که این کار را آغاز کرد، «محمد بن سلام جمحی» (متوفای 232 ه ق) در آغاز کتاب طبقات الشعراء می باشد و سپس محققان اسلامی به تنظیم مسائل مربوطه پرداختند و قواعد و ضوابطی را برای شناخت احادیث و مأخذ آنها تنظیم کردند «1».

ب- گسترش نسبی روش تفسیر به رأی:

گر چه تفسیر در عصر تابعین، کاملا از حدود تفسیر اثری و نقلی بیرون نرفت بلکه قرآن غالبا بر اساس نقل و اثر، تفسیر می شد، ولی نتوانست مانند عصر صحابه رنگ روایتی و نقلی خود را حفظ کند و چنانکه دیدیم تفسیر در بلاد مختلف تابع مکتبهای خاصی گشت، در مکه از ابن عباس در مدینه از ابیّ بن کعب و در عراق از عبد اللّه بن مسعود پیروی می کردند.

در میان مفسران این عصر افرادی همچون سعید بن جبیر، طاووس یمانی و عامر شعبی، سخت از تفسیر به رأی خود داری می کردند ولی درباره مجاهد و عطاء بن ابی رباح و زید بن اسلم و قتاده و اصولا اکثر مفسران اهل کوفه نوشته اند که از تفسیر به رأی ابایی

نداشتند!!

ج- آماده شدن زمینه برای تفسیرهای مذهبی:

ذهبی می نویسد: اختلافات مذهبی در عصر تابعین ریشه گرفته و تفسیرهایی پدید آمد که در خلال آن، حمایت (1) سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، مقاله سیری در تفسیر قرآن، دکتر سید محمد باقر حجتی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 33

از آراء خاصی در مسائل مذهبی دیده می شد و چنانکه دیدیم قتاده در مسئله قضا و قدر، خوض می کرد و متهم بود که دارای مذهب قدری است و بی شک گرایش شدید او به بحث از قدر، روش او را در تفسیر دگرگون ساخته و دیگران را نیز تحت تأثیر قرار داد، لذا گروهی از مفسران اسلامی تفسیر او را به علت قدری مذهب بودن او نپذیرفتند، و همچنین حسن بصری نیز بر اساس زهد و عقیده به قدر، آیات قرآنی را توجیه می کرد و حتی منکر قدر را تکفیر می نمود.

نخستین اختلافی که میان مسلمین پس از وفات پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خودنمایی کرد و پیش از وفات او نیز تا حدودی ریشه دار بود، بنا به گفته ابو الحسن اشعری (م 324 ه ق) همان اختلاف در امامت و خلافت است وی می نویسد: «و اول ما حدث من الإختلاف بین المسلمین بعد نبیهم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختلافهم فی الامامة» «1» و این اختلاف قطعا بصورت مؤثرترین و نیرومندترین منشأ و مظهر منازعات و مجادلات میان فرق اسلامی در آمده و زمینه اختلافات فرعی دیگر گردید که احیانا در برخی از مظاهر عقاید و یا فروع احکام این اختلاف ریشه دار گردید و به تدریج در تفسیر قرآن راه یافت، به طریقی که در

عصر تابعین بطریق جالبی خودنمایی کرد.

عصر صحابه و پس از آن اختلاف قدریه پدید آمد که معتزلیها درباره آنها می گویند قدریه کسانی بودند که بر این اساس می اندیشیدند که کلیه خیرات و شرور و حوادث خوب و بد از جانب خداوند به تقدیر و مشیت اوست و روایتی در نکوهش آنها از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کردند که فرمود: «القدریّة مجوس أمّتی» «2»، یعنی:

قدریه و پیروان این مکتب، مجوسی امت من به شمار می آیند».

این مذهب و سایر مذاهب گر چه در زمان صحابه دارای سابقه بوده ولی در زمان تابعین، اختلافات مذهبی رو بشدت نهاد و ما می بینیم که گروهی از صحابه از قبیل (1) مقالات الاسلامیین، اشعری، ج 1، ص 2.

(2) سفینة البحار، ج 2، ص 409.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 34

ابن عباس، جابر، انس و امثال آنها راجع به قدریه زبان انتقاد گشودند و سفارش کردند که به آنها سلام نکنند و اگر بیمار شدند به عیادتشان نروند و به هنگام مرگ بر آنان نماز نگزارند «1».

د- آغاز تدوین تفسیر:

چنانکه در صفحات پیشین در رابطه با زمان صحابه گفتیم، تدوین تفسیر در دوران صحابه واقع نشده ولی در زمان تابعین نوشتن تفسیر آغاز شده و کتب تفسیر از آن زمان به وجود آمد، از اینکه اولین تفسیر قرآن را چه کسی نوشته است بین مورخین و مفسرین اختلاف است و طبق تحقیقی که دکتر سید محمد باقر حجتی در مقاله سیری در تفسیر قرآن خود انجام داده است، سعید بن جبیر (م 94 ه ق) نخستین مدون تفسیر قرآن است، مفسران دیگر پس از او اقدام

به چنین کاری نموده اند. و سعید بن جبیر به علت تشیع و وفاداری او نسبت به امیر المؤمنین علی علیه السّلام با شکنجه ای دردناک به وسیله حجاج به شهادت رسید.

5- طبقات مفسرین «2»

اشاره

پس از بررسی دو طبقه از طبقات مفسرین (یعنی صحابه و تابعین) اینک به مورد است که طبقات مفسرین را در طول تاریخ به طور کلی اعم از شیعه و سنی بررسی نماییم هر چند بررسی بسیار مختصر و کوتاه:

طبقات مفسرین از اهل سنت
اشاره

با مراجعه به تاریخ و دوران زندگی مفسرین و شیوه تفسیری آنها می توان آنها را به چندین طبقه تقسیم کرد: (1) التبصیر فی الدین، ابو المظفر اسفرائنی، طبق نقل مصطفی عبد الرزاق در کتاب: تمهید لتاریخ الفلسفة الاسلامیة، ص 285.

(2) ر. ک: مجمع البیان، ج 1، ص 7 و تفسیر المیزان، ج 1، مقدمه و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 72.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 35

طبقه اول:
اشاره

صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند که پس از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به تفسیر اشتغال داشتند مانند: ابی بن کعب، عبد اللّه بن مسعود، جابر بن عبد اللّه، ابو سعید خدری، عبد اللّه زبیر، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمر، ابو هریره، ابو موسی و دیگران.

روش تفسیری این گروه این بود که گاهی آنچه را که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در معانی آیات شنیده بودند در شکل روایت مسند نقل می کردند «1»، این احادیث از اول تا آخر قرآن جمعا 240 و اندی حدیث است که بسیاری از آنها ضعیف و متن برخی از آنها منکر است.

و گاهی تفسیر آیات را در صورت اظهار نظر بی آنکه به پیامبر نسبت دهند القاء می کردند ولی متأخرین اهل تفسیر از اهل سنت این قسم را هم جزء روایات نبوی در تفسیر می شمارند، زیرا صحابه قرآن را از مقام رسالت آموخته اند و مستبعد است که خودشان از پیش خود چیزی گفته باشند.

دلیل قاطع بر این سخن نیست، علاوه بر اینکه مقدار زیادی از این نوع روایات، روایاتی است که

در اسباب النزول آیات و قصص تاریخی آنها وارد شده است و همچنین در میان روایات صحابه بسیاری از سخنان علمای یهود که مسلمان شده بودند مانند کعب الاحبار و غیره بدون اسناد یافت می شود.

علاوه بر همه اینها ابن عباس در اکثر اوقات در معنای آیات به شعر تمثل می کرد، بنابر این نمی توان گفت صحابه آنچه را می گفتند از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و از خود اظهار نظری نمی کردند و کلام آنها کلا کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

تذکر:

بعضی از افرادی که در بالا نامشان در این طبقه برده شد از شیعیان هستند مانند: ابیّ بن کعب، جابر بن عبد اللّه انصاری، عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس ولی چون هم طبقه با دیگران و روششان در تفسیر یکی بود و در زمان صحابه جدایی (1) سیوطی در اتقان، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 36

نیز آن چنان مشهود نبود اینها را در یک طبقه و در ضمن طبقات مفسرین از اهل سنت آورده اند.

طبقه دوم:

جماعت تابعین هستند که شاگردان مفسرین طبقه اول هستند مانند:

مجاهد، سعید بن جبیر، عکرمه و ضحاک و حسن بصری و عطاء بن ابی رباح و عطاء بن مسلم و قتاده و محمد بن کعب قرظی.

طبقه سوم:

شاگردان طبقه دوم می باشند مانند: ربیع بن انس، عبد الرحمن بن زید بن اسلم، ابو صالح کلبی و نظر ایشان.

طبقه چهارم:

اولین گروهی هستند که در تفسیر، کتاب نوشتند و به تعبیر دیگر گروه اول مؤلفین تفسیر را تشکیل می دهند مانند: سفیان بن عیینه، وکیع بن جراح، شعبة بن حجاج و عبد بن حمید و از همین طبقه است محمد بن جریر طبری صاحب تفسیر معروف. این طبقه در قرن دوم به بعد می زیستند. طریقه این طبقه نیز اینگونه بود که اقوال صحابه و تابعین را در صورت روایتهای معنعن در تألیفات تفسیری خود وارد می کردند و از اظهار نظر استقلالی خود داری می کردند جز آنکه ابن جریر طبری در تفسیر خود گاهی در ترجیح میان اقوال اظهار نظر می کند «1»، طبقات متأخرین از این طایفه شروع می شود.

طبقه پنجم:

اینها کسانی هستند که روایات را با حذف اسناد در تألیفات خود درج کردند و به مجرد نقل اقوال قناعت کردند.

سیوطی در اتقان «2» می گوید: اختلال نظم تفسیر از همین جا شروع گردیده و اقوال زیادی در این تفاسیر بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخیص سند به صحابه و تابعین نسبت داده شده و در اثر این هرج و مرج روایات جعلی بسیاری داخل در تفسیر شد و اعتبار اقوال، متزلزل شده است. (1) اتقان، سیوطی، ج 2، ص 243.

(2) اتقان، سیوطی، ج 2، ص 243.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 37

با دقت در آن روایات معلوم می شود قصص و حکایات قطعی الکذب بسیار دیده می شود، اسباب نزولی که با سیاق آیات موافق نیست فراوان به چشم می خورد، احمد حنبل که خود قبل از این طبقه است گفته است: سه چیز اصل ندارد: مغازی، ملاحم و روایات تفسیر. و از امام شافعی نقل

شده که از ابن عباس تنها نزدیک به صد حدیث ثابت شده است «1»، پس این همه احادیث منقوله از او مجعول است.

طبقه ششم:

مفسرینی هستند که پس از پیدایش علوم مختلفه و نضج آنها در اسلام به وجود آمدند و متخصصین هر فنی از راه فن مخصوص خود به تفسیر پرداختند:

نحوی، از راه نحو مانند: زجاج (م 310 ه ق) و واحدی نحوی (م 468 ه ق) و ابی حیان (م 745 ه ق) که این گروه از راه اعراب و بناء آیات بحث نموده اند.

و بیانی: از راه بلاغت و فصاحت مانند: زمخشری در کشاف (م 537 ه ق).

و متکلم: از راه علم کلام مانند: فخر رازی در تفسیر کبیرش (م 606 ه ق).

و اخباری، از راه نقل اخبار مانند: ثعلبی در تفسیر خود (م 426 ه ق).

و عارف، از راه عرفان مانند: ابن عربی و عبد الرزاق کاشی در تفسیر خودشان.

و فقیه، از راه فقه مانند: قرطبی (م 668 ه ق) در تفسیر خود.

و جمعی دیگر تفاسیری مختلط از علوم متفرقه نوشتند مانند: تفسیر روح البیان، تألیف اسماعیل حقی اسلامبولی (م 1137 ه ق). و تفسیر روح المعانی تألیف محمود آلوسی بغدادی (م 1270 ه ق). و تفسیر نیشابوری به نام غرائب القرآن.

تألیف نظام الدین حسن قمی نیشابوری (م 728 ه ق).

خدمت این طبقه به عالم تفسیر این شد که تفسیر را از حالت جمود و رکودی که در طبقات پنجگانه قبلی داشت بیرون آورده، وارد مرحله بحث و نظر نموده اند، گر چه کسی که با نظر انصاف نگاه کند خواهد دید که در اغلب بحثهای تفسیری این (1) قرآن در اسلام، ص 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 38

طبقه، نظریات علمی به قرآن تحمیل شده و خود آیات قرآنی از مضامین خودشان استنطاق نشده است در عین حال زحمات این گروه قابل تقدیر است.

طبقات مفسرین شیعه

طبقه اول: کسانی هستند که روایات تفسیر را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السّلام گرفته اند و در اصول خود به طور غیر مترتب ثبت کرده و به روایت آنها پرداخته اند مانند: زراره و محمد بن مسلم و معروف و جریر و امثال اینها که اینها از خواص اصحاب امام پنجم و ششم بوده و زراره و محمد بن مسلم از فقهای شیعه نیز بوده اند.

طبقه دوم: کسانی هستند که اقدام به تألیف تفسیر نموده و به تعبیر بهتر جزء اولین گروه مؤلفین شیعه در تفسیر به حساب می آمده اند مانند: فرات بن ابراهیم کوفی، ابو حمزه ثمالی، عیاشی، علی بن ابراهیم قمی و نعمانی صاحب تفسیر.

شیوه این طبقه مانند طبقه چهارم از مفسرین اهل سنت این بود که روایات مأثوره را که از طبقه اول اخذ کرده بودند با اسناد در تألیفات خودشان درج می کردند و از هر گونه اعمال نظر خودداری می نمودند و نظر به اینکه زمان دسترسی به ائمه اهل بیت علیهم السّلام طولانی بود و تقریبا سیصد سال ادامه داشت، طبعا این دو طبقه ترتب زمانی نداشته متداخل بودند.

کسانی که روایات را با حذف اسناد درج کنند بسیار کم بودند و در این باب به عنوان نمونه تفسیر عیاشی موجود را باید نامبرد که یکی از شاگردان عیاشی از تألیف عیاشی اسناد روایات را اختصارا حذف نموده و نسخه او به جای نسخه

عیاشی دایر گشته است.

طبقه سوم: طبقه سوم، طبقه ارباب علوم متفرقه است. مانند سید رضی (م 404- 406) در تفسیر ادبی. و شیخ طوسی (م 460 ه ق) در تفسیر کلامی خود (تبیان) و صدر المتألهین شیرازی (م 1050 ه ق) در تفاسیر فلسفی خود مثل اسرار الآیات و مجموعه تفاسیر. و میبدی و گنابادی در تفسیرهای عرفانی خود. و شیخ عبد علی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 39

حویزی (م 1112 ه ق) در تفسیر نور الثقلین و سید هاشم بحرانی (م 1107 ه ق) در تفسیر برهان و فیض کاشانی (م 1091 ه ق) در تفسیر صافی که این تفاسیر، تفاسیر حدیثی و روایی هستند.

کسانی هم هستند که میان عده ای از علوم در تفاسیرشان جمع کرده اند مانند: شیخ طبرسی (م 548 ه ق) در مجمع البیان که از راه مختلف لغت، نحو، قرائت، کلام و حدیث بحث می کند، شکر اللّه مساعیهم الجمیلة.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 40

سؤالات:

1- تفسیر در لغت و اصطلاح به چه معناست؟ توضیح دهید.

2- آغاز پیدایش تفسیر و نخستین مفسر قرآن را بیان کنید.

3- کیفیت تفسیر در دوران صحابه را توضیح داده و افراد معروف از آنها را در تفسیر معرفی کنید.

4- ویژگیها و امتیازات تفسیر صحابه را بیان کنید.

5- مفسران معروف در دوران تابعین را در شهرها و مراکز اسلام معرفی کنید.

6- مشخصات و ویژگیهای تفسیر در عصر تابعین را بیان کنید.

7- طبقات مفسرین از اهل سنت را توضیح داده و نام چند تن را از هر طبقه ذکر کنید.

8- طبقات مفسرین شیعه را توضیح داده و در هر طبقه چند تن را

نام ببرید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 41

درس هفدهم روشهای تفسیری

طرح مسئله

با مراجعه به کتب تفسیر، معلوم می شود که در بین مفسرین از نظر اسلوب و سلیقه بحث در مورد معانی و مفاهیم آیات قرآن، اختلافات بسیاری وجود دارد، به این معنا که هر یک از آنان معمولا قرآن را از زاویه ای خاص و دیدگاهی محدود مورد مطالعه قرار داده، بر اساس بینش محدود خود، به تفسیر و توضیح آیات آن پرداخته اند. به عنوان مثال: نحوی از راه نحو و بیانی از راه بلاغت و فصاحت و متکلم از راه کلام، عارف از راه عرفان و اخباری از راه نقل اخبار و فقیه از راه فقه و ... هر کسی بر اساس بینشی که خود داشته از قرآن بهره ای گرفته است.

مقصود ما از روشهای تفسیری که در این درس به آن خواهیم پرداخت این گونه اسلوبها و روشها نیست زیرا که اختلاف روشهای مزبور اصولی نبوده و مربوط به کیفیت و طریق استخراج و کشف معانی و مقاصد قرآن نمی باشد، و به همین جهت از موضوع بحث ما بیرون است. و اساسا اختلاف تفاسیر به سبک مزبور ایرادی هم ندارد، زیرا قرآن تبیان کل شی ء است لکن هر کسی مطابق فهم خود می تواند از قرآن بهره گیرد، قهرا فقیه آنچنانکه از آیات الاحکام بهره مند می شود و آنگونه که این آیات (1) مبانی و روشهای تفسیری قرآن تألیف عمید زنجانی، فصل دوم و شناخت قرآن، استاد علی کمالی را در بخش مکاتب بشری ملاحظه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 42

را تفسیر می کند، نحوی نمی تواند و به عکس، لذا ممکن است شخصی هم ادیب باشد

و هم فقیه و هم متکلم، او می تواند در هر سه زمینه از قرآن بهره مند شود. و در همین راستاست که راغب اصفهانی می گوید: «من کان حظّه من العلوم اوفر کان نصیبه من علم القرآن اکثر؛ یعنی: آنکه از دانش بیشتر بهره دارد از قرآن بیشتر بهره گیرد».

بنابر این، صرف اینکه تفاسیر مختلف نوشته شده و هر کسی مطابق فهم و درک خود از قرآن بهره گرفته، ایرادی ندارد، لکن آنچه که مورد بحث ماست عبارت از مبانی و روشهایی است که به طور اصولی در چگونگی کشف معانی و مقاصد آیات قرآن دخالت داشته، اساس و مبنای تفسیر و زیر بنای استخراج مفاهیم قرآنی محسوب است.

اختلاف در تفسیر قرآن، چه از نظر اعتقادی و چه از نظر محتوا و مفاهیم قرآنی همواره با اختلاف در شیوه استخراج معانی و روش تفسیر و چگونگی تحصیل مقاصد قرآن، همراه بوده است.

استاد علامه طباطبائی (ره) در مقدمه تفسیر خود پس از اشاره ای کوتاه بر علل و عوامل اختلاف مفسران قرآن می گوید: «این عوامل موجب شد که مفسران در تفسیر قرآن کریم، روشهای گوناگونی را که هر یک با دیگری اختلاف بسیار داشت به کار گیرند».

و سپس به شرح بعضی از این روشها می پردازد و ضمن نقد روش محدثان و متکلمان، فلاسفه و صوفیه و ارزیابی نظریه جدیدی که در قرن حاضر در باب تفسیر قرآن مبنی بر تطبیق آیات با تئوریهای علمی جدید عرضه شده است می گوید:

«اینان که خود بر دیگران خرده گرفته اند و اظهار داشته اند که تفسیر آنان تطبیق آیات قرآن با آراء پیش ساخته است، نه تفسیر، در حقیقت عینا به خودشان بر می گردد،

هر دو به جای تفسیر عمل تطبیق انجام داده اند، با دقت و تأمل در این روشها و مکتبهای گوناگون به وجود آمده در تفسیر قرآن کریم خواهیم یافت که همه آنها در این نقص و اشکال بزرگ یکسان و مشترکند».

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 43

نتیجه این انحراف (در شیوه تفسیر قرآن کریم) آن بود که قرآنی که خود را هدی للعالمین نور مبین تبیان لکلّ شی ء معرفی کرده بود، جز به کمک غیر خودش هدایت نباشد و به جای آنکه خود نور بخش دیگران باشد، نور پذیر دیگران شود. و به جای آنکه بیان کننده دیگری گردد، بیان شده دیگری باشد، حال آن دیگری چیست؟ شأن و مقامش کدام است؟ به کدامین دلیل قرآن باید هدایت بودن خویش را وامدار آن باشد؟ و اگر خود آن دیگری مورد اختلاف واقع شد، آنگاه چه باید کرد؟

و به چه چیزی باید پناه برد؟ دیگر پاسخی نخواهید داشت».

به هر حال، مخفی نیست که در تفسیر قرآن کریم روشهایی گوناگون اعمال شده و هر کسی هم برای صحت روش خود به دلائلی تمسک جسته و روش دیگران را باطل دانسته است پس ما باید ابتدا در پیرامون این روشها به بررسی بپردازیم و سپس روش صحیح در استفاده از آیات قرآن کریم و تفسیر آن را ارائه دهیم. روشهای تفسیری موجود عبارتند از:

1- روش تفسیر نقلی.

2- روش تفسیر به رأی.

3- روش تفسیر رمزی.

4- روش تفسیر عقلی و اجتهادی.

5- روش تفسیر قرآن با قرآن.

6- صحیحترین روش برای تفسیر قرآن.

تذکر:

لازم به ذکر است که این روشها این چنین نیست که کاملا مردود و باطل باشند بلکه هر

یک در جای خود ممکن است صحیح باشد ولی منحصر کردن فهم کامل قرآن را تنها در تک تک این روشها صحیح نیست، به عنوان مثال این طور نیست که تفسیر نقلی، تفسیر غلط و باطل باشد بلکه آنچه با اهل حدیث از اهل سنت و اخباری از شیعه باید گفت این است که منحصر کردن فهم قرآن را به حدیث، کار صحیحی نیست و همچنین کسی منکر نقش عقل و اجتهاد در فهم مقاصد قرآنی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 44

نیست بلکه ایراد آن است که متکی شدن به عقل عادی و کوششهای مفسر و خود را بی نیاز از اخبار و احادیث دیدن و بر همین اساس در خانه اهل بیت را بستن که ما را نیاز به تفسیر شما نیست، روش صحیحی نخواهد بود و یا کسی منکر این جهت نیست که در قرآن اسرار و رموزی است که فهم آن در وسع همگان نیست اما سخن این است که ظاهر قرآن را از کار بر کنار کردن و تنها به باطن آن چسبیدن و فهم باطن را نیز مخصوص گروه خاصی دانستن مورد پذیرش نیست و یا تفسیر قرآن به قرآن روش درست و صحیحی است که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت اطهارش به ارث رسیده است ولی این تنها کافی نیست بلکه باید از عقل و حدیث نیز کمک گرفت. به هر حال، نمی خواهیم بگوییم این روشها به طور کامل مردود است بلکه هر یک از این روشها به نوبه خود صحیح و قابل استفاده است تنها روشی که دربست مردود

است، روش تفسیر به رأی است که در احادیث، ممنوع اعلام شده است.

1- روش تفسیر نقلی

اشاره

بر اهل فن پوشیده نیست که «تفسیر نقلی» به عنوان اصیل ترین شکل تفسیر و ریشه دارترین طریق درک معانی و معارف آیات قرآن، در میان دانشمندان اولیه علوم اسلامی به شمار می آمد، چرا که بررسی تحولات و تطورات بحثهای تفسیری و علوم قرآنی، به خوبی نشانگر آن است که اعتماد مسلمانان صدر اسلام و دانشمندان اسلامی آن دوران در درک و فهم قرآن، به آن سلسله احادیث و روایاتی بوده که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السّلام و اصحابشان در مورد تفسیر قرآن نقل شده است و به جهت اتصال آن روایات و احادیث، به سرچشمه وحی همچون متن قرآن، همگان بی چون و چرا، پذیرای آنها بوده اند.

از طرف دیگر، مسلمانان به جهت حساسیت موضوع تفسیر قرآن و نیز به جهت اتصال تفسیر نقلی به منبع وحی، طریق نقل و سماع (شنیدن) حدیث را نزدیکترین و سالمترین راه وصول به حقایق و معارف بلند قرآنی می دانستند و به همین علت،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 45

برای درک و فهم معانی و مقاصد قرآن، کمتر احتیاج به اجتهاد شخصی و تعقل و تفکر داشتند.

بررسی منحنی نوسانات تاریخ علم تفسیر، روشنگر این واقعیت است که گر چه روش «تفسیر نقلی» به جهت شرایط فکری و تحولاتی که بر اثر جنبش علمی آن زمان پدید آمد، پس از مدتی نفوذ و موقعیت خود را از دست داده و جای خود را به روش «تفسیر به رأی» سپرد، ولی طولی نکشید که به سبب تندرویهایی که در زمینه اعمال

نظر به اصالت عقل و اعتماد به آرای ظنی و اجتهادی به عمل آمد، بار دیگر روش «تفسیر نقلی» به عنوان عکس العمل تندرویهای مزبور احیا شده و از نو جانی تازه به خود گرفت، در حقیقت رواج بی رویه روشهای تطبیقی و تفسیر به رأی و بیشتر شدن اختلافات مفسرانی که به آراء و نظریات ظنی خود اعتماد می نمودند، خواه ناخواه، موجب آن شد که در موضوع حساسی چون تفسیر قرآن طریق احتیاط در پیش گرفته شده از ارتکاب هر نوع تفسیری که احتمال انطباق عنوان «تفسیر به رأی» بر آن رود، خودداری گردد.

از این رو عده ای بر آن شدند تا در فهم و بیان معانی و مقاصد قرآنی، روش تفسیر نقلی را اتخاذ نموده، اعمال هر نوع فکر و رأی و اجتهاد شخصی را در استخراج مفاهیم قرآنی تحت عنوان تفسیر به رأی ممنوع تلقی کنند و سرانجام کار این احتیاط افراطی به جایی رسید که جمعی از مفسران به پیروی از این روش قرآن را کتابی سر بسته و مبهم و غیر قابل فهم شمردند و تنها کلید فهم آن را سماع و اخبار وارد شده از سرچشمه وحی دانستند و برای این روش خود دلایلی نیز اقامه کرده اند از قبیل:

الف- استدلال به روایات تفسیر به رأی
اشاره

اینها با تمسک به روایات وارده در ممنوعیت تفسیر به رأی «1»، مدعی شدند که (1) بحار الانوار، ج 92، ص 107، و سنن ترمذی، ج 2، ص 157.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 46

تفسیر قرآن با استفاده از اجتهاد شخصی و نیز هر گونه تفسیری که از راه سماع و نقل نباشد، مشمول این روایات بوده و محکوم به

بطلان و موجب تحریف معنوی قرآن است.

و اینان در توضیح استدلالشان اظهار داشتند که رأی همان نظریه ای است که از راه عقل و مبادی ظنی به دست آمده باشد لذا هر گونه بیان و تفسیری در مورد آیات قرآن که بر اساس رأی و نظر شخصی عرضه شود، مصداق تفسیر به رأی بوده و طبق روایات مزبور ممنوع است.

بررسی:

پاسخ تفصیلی آن نیاز به بررسی روایات تفسیر به رأی دارد و ما در روش دوم به آن خواهیم پرداخت، به طور اختصار و اجمال می گوییم که هر تفسیر اجتهادی، مصداق تفسیر به رأی نیست و ممنوعیت تفسیر به رأی، به آن معنا که بیان خواهیم کرد مستلزم صحت و درستی روش تفسیر نقلی، به تنهائی و منحصر دانستن آن به نقل و سماع حدیث نخواهد بود.

ب- بیان قرآن تنها به رسول خدا واگذار شده است
اشاره

صلاحیت و مسئولیت تبیینی آیات قرآن به شخص رسول خدا واگذار شده است چنانکه فرمود: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ «1» یعنی: «ما ذکر (قرآن) را بر تو فرو فرستادیم تا برای مردم روشن سازی آنچه را که بر ایشان نازل شده است».

و همچنین آیه دوم سوره جمعه که می گوید: ... وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ.

بررسی:

پاسخ این دلیل این است که معنای این آیات این نیست که غیر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیگر حق تدبر در قرآن را نداشته و اگر هم تدبر کنند نمی فهمند، زیرا (1) سوره نحل، آیه 44.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 47

اولا: قرآن به زبان عرب و به لغت آنان نازل شده است: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ «1» و: کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ «2». و قهرا عربها از آن چیزهایی می فهمند.

و ثانیا: در خود قرآن مردم مأمور به تدبر و تفکر در قرآن شدند و عدم تدبر امری قبیح دانسته شد: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «3». آیا خداوند مردم را به تدبر در قرآنی دعوت می کند که هیچ از آن نمی فهمند؟ قطعا این چنین نیست پس مقصود آن آیاتی که می گویند بیان قرآن به تو واگذار شده، این است که فهمیدن تمام و کمال آیات و اطلاع از مقاصد و معانی باطنی و ظاهری قرآن بدون مراجعه به پیامبر امکان پذیر نیست نه آنکه هر فهمی و لو از ظاهر قرآن چون مستند به روایت نیست مردود و باطل باشد.

ج- خطاب قرآن خصوصی و مخاطب آن افراد خاص اند
اشاره

عده ای از طرفداران تفسیر نقلی مدعی اند که: خطابات قرآن بر خلاف آنچه که تصور می شود عمومی نبوده و مقصود، از آن اشخاص معین هستند، به همین جهت مقاصد و معانی خطابات قرآن تنها برای کسی مفهوم است که مخاطب آن باشد و اما آنان که طرف گفتگو نیستند، تنها از راه بیان و توضیح افرادی که مورد خطاب هستند می توانند به مفهوم واقعی بیانات قرآن برسند. و در این رابطه

به روایاتی تمسک جسته اند:

امام باقر علیه السّلام به قتاده مفسر معروف فرمود: «یا قتادة انّما یعرف القرآن من خوطب به» «4». (1) سوره نحل، آیه 103.

(2) سوره فصلت، آیه 3.

(3) سوره محمد، آیه 24.

(4) تفسیر مرآة الأنوار، ص 16 و تفسیر صافی، ج 1، مقدمه 2، ص 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 48

یعنی: «ای قتاده! کسی قرآن را می فهمد که مخاطب او باشد».

و در حدیثی دیگر امام باقر علیه السّلام به ابو حنیفه فقیه معروف گفتگویی دارد که در قسمتی از آن چنین آمده است: «... قد ادّعیت علما ویلک ما جعله اللّه ذلک الّا عند اهل الکتاب الّذین انزل علیهم ویحک و لا هو الّا عند الخاصّ من ذرّیّة نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما اراک تعرف من کتابه حرفا» «1».

یعنی: «ادعای علم به قرآن کردی وای بر تو! خداوند آن را تنها در نزد آشنایان به کتاب، کسانی که کتاب بر آنها نزول یافته قرار داده است، وای بر تو! (علم قرآن را) تنها عده خاصی از فرزندان پیامبر ما که درود خدا بر آنها باد دارا می باشند و من در تو نمی بینم که حرفی از کتاب خدا را بدانی».

بررسی:

به نحو اختصار باید گفت:

اولا:

این نوع روایات چون بر خلاف قرآنند بر اساس روایات عرضه، از درجه اعتبار ساقطاند.

ثانیا:

این روایات معارض روایاتی هستند که متواترند و ظواهر قرآن را حجت می دانند و حجیت استناد به ظواهر قرآن مستلزم امکان درک معانی آن نیز می باشد.

ثالثا:

چنانکه ملاحظه کردید، این هر دو روایت خطاب به دو نفر از سران اهل سنت است که مخالف اهل بیت بوده و دیگران را در اطراف خود جمع کرده بودند و نمی خواستند از علوم آل محمد استفاده کنند و خود را بی نیاز از مراجعه به ائمه اطهار علیهم السّلام می دانستند، امام به آنان فرمود: شما از علوم قرآنی سر در نمی آورید، البته این مطلب مورد پذیرش است که بدون اهل بیت که طبق حدیث ثقلین عدل و نظیر قرآنند، فهم قرآن میسر نخواهد بود، پس این روایات ناظر به دانشمندانی که از علوم اهل بیت بهره می گیرند نیست.

رابعا:

حضرت نخواست بفرماید که شما هیچ از قرآن نمی فهمید بلکه می خواست (1) تفسیر مرآة الأنوار، ص 16 و تفسیر صافی، ج 1، مقدمه 2، ص 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 49

بفرماید آشنا به جمیع معانی و مقاصد قرآن نیستید و این نیز مطلبی غیر قابل تردید است و مقصود حضرت از اینکه به ابو حنیفه فرمود: «تو حتی یک حرف از حروف قرآن را نمی دانی»، این است که حرفی از حروف هفتگانه را که قرآن بر آن هفت حرف نازل شده است «1» را نمی دانی، یعنی گمان ندارم تو وجهی از وجوه هفتگانه قرآن را بدانی.

و جالب اینجاست که در روایت از امام محمد باقر و امام صادق علیهما السّلام نقل شده که بیانات قرآن بر اساس ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره است یعنی درست است که خطابات متوجه به پیامبر است ولی در واقع مقصود همگانند و همه مردم مخاطب به خطاب قرآن هستند «2».

د- ناتوانی عقل از تفسیر قرآن

از جمله روایاتی که مورد استفاده معتقدان به تفسیر نقلی است، روایاتی است که صریحا فهم و عقل مردم را از درک معانی و مقاصد قرآن، ناتوان شمرده اند و به این ترتیب راه فهم قرآن را منحصرا در پیروی از سنت و شنیده های روائی از سرچشمه وحی دانسته اند.

در کتاب محاسن برقی، روایتی از امام صادق علیه السّلام نقل شده که حضرت در یکی از مراسلاتش فرمود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «انّه لیس شی ء بأبعد من قلوب الرّجال من تفسیر القرآن» «3».

یعنی: «هیچ چیز بیش از تفسیر قرآن از قلوب مردم دورتر نیست».

و عیاشی در تفسیر خود از جابر

نقل می کند که امام صادق علیه السّلام فرمودند: «انّ للقرآن بطنا و للبطن ظهرا ثم قال: یا جابر! و لیس شی ء ابعد من عقول الرّجال منه انّ الایة لتنزل (1) تفسیر مرآة الانوار، ص 5.

(2) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه 4، ص 18.

(3) بحار، ج 92، ص 100.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 50

اوّلها فی شی ء و اوسطها فی شی ء و آخرها فی شی ء و هو کلام متّصل ینصرف علی وجوه» «1».

یعنی: «همانا قرآن باطنی دارد و باطنش ظاهری، سپس فرمودند: ای جابر! هیچ امری چون قرآن، از عقول مردم دورتر و ناآشناتر نیست، آیه قرآن سر آغازش درباره امری و وسطش درباره امری دیگر و آخرش پیرامون مطلبی دیگر نازل گردیده است، قرآن کلامی است متصل و بهم پیوسته که به وجوه متعدد قابل تصرف بوده (بحث انگیز و جالب است)».

بررسی:

با دقت و تأمل در این نوع روایات و روایات ابواب دیگر که علم به باطن قرآن و احاطه به جمیع علوم و معارف و مقاصد قرآن و تفصیل خصوصیات تنزیل و تأویل را از مدعیان علم به قرآن نفی می کند و از تفسیر به رأی منع شدید به عمل می آورد و در مقابل طرفداران تفکر «حسبنا کتاب اللّه» و جدائی کتاب و عترت از یکدیگر علم حقیقی به تنزیل و تأویل و تفسیر قرآن را از مختصات ائمه اهل بیت علیهم السّلام می شمارد، معلوم می شود که مراد از دوری عقول رجال از قرآن بیان این نکته است که امکان درک و تعقل معانی آیات قرآن در خور شأن هر کس نیست و به اصطلاح منطقی، منظور اثبات سلب

کلی نبوده است بلکه مقصود نفی علم به مجموع قرآن بدون مراجعه به ائمه معصومین علیهم السّلام است، بدیهی است شناخت بسیاری از معارف قرآن همچون برخی از بطون تأویلات و تفصیل آیات مربوط به احکام و معاد و قصص و نظایر آنها بدون استمداد و استفاده از بیانات عترت طاهره امکان پذیر نیست. به هر حال مقصود فهم کامل قرآن بدون استمداد از سر چشمه وحی است که در این روایات نفی شده است نه فهم فی الجمله.

در خاتمه تذکر این جهت مفید است که در کلام طرفداران «تفسیر نقلی» دو ادعاست: (1) تفسیر المیزان، ج 3، ص 90 و بحار، ج 92، ص 94.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 51

اول: لزوم تبعیت از روایات تفسیری و دوم: بطلان هر گونه تفسیری که متکی به روایت و سماع نباشد.

ادعای اول کاملا صحیح بوده و به هیچ وجه مورد تردید و نزاع نیست، آنچه مورد نظر ماست ادعای دوم است که هر تفسیر غیر متکی به روایت باطل است، این سخن صحیح نیست، زیرا در مجموع از کلمات این گروه استفاده می شود که قرآن که خود را «نور مبین و تبیان کل شی ء و هدی للناس» معرفی کرده باید در رابطه با خود محتاج به روایات باشد در حالی که صحت و سقم روایات خود به مقیاس سنجش آیات باید فهمیده شود، اگر قرآن مبهم و غیر قابل فهم برای بشر بوده پس چرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت علیهم السّلام فرمودند: روایات ما را با قرآن عرضه کنید، اگر مخالف بود ما آنها را نگفته ایم؟ چرا

خدای بزرگ در آیات متعدد، عامه مردم را به تدبر و تفکر و اندیشیدن در قرآن دعوت فرموده است؟ چرا قرآن خود را نور مبین و تبیان کل شی ء و وسیله هدایت مردم معرفی کرده است؟ و ...؟ از همه این امور استفاده می شود که قرآن فی الجمله برای همه قابل فهم و ظواهر قرآن نیز حجت است. البته فهم کامل آن نیازمند به مراجعه به اهل بیت علیهم السّلام است.

2- روش تفسیر به رأی

اشاره

نظریه دیگری که در باب استخراج و کشف معانی آیات قرآن، در میان برخی از مفسران دیده می شود، روش تفسیر به رأی است که در آن، نظر و اندیشه مفسر است که محور استنباط قرار می گیرد و در فهم معانی و مقاصد آیات آزاد بوده، مقید به تفکر و تعقل در محدوده خاصی نیست، این نظریه درست در مقابل نظریه تفسیر نقلی است.

روایات بیشماری با لحن شدید در تقبیح تفسیر به رأی و منع از آن، از ناحیه معصومین وارد شده است که بخاطر این روایات، این روش تفسیری در نظر تمام مفسران، طریقی ممنوع و مذموم و غیر قابل قبول تلقی می شود، این مطلب از لحاظ

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 52

جنبه نظری به علت صحت و تواتر این روایات، امری مسلم و مورد اتفاق جمیع علمای اسلام می باشد، اما در عمل بسیاری از مفسران- دانسته یا ندانسته- تحت عناوین مختلف، از روش انحرافی و ممنوع تفسیر به رأی، پیروی نموده، مرتکب اشتباه بزرگ شده اند و در این میان عده ای از مفسران نیز، هر یک دیگری را به اعمال تفسیر به رأی متهم نموده است و درست به همین علت است

که علما در مفهوم تفسیر به رأی نیز اختلاف کرده اند و معانی مختلفی برای روایات مربوط به تفسیر به رأی ابراز نموده اند. در رابطه با تفسیر به رأی باید چند مطلب گفته شود:

الف- معانی تفسیر به رأی.

ب- روایات مربوط به تفسیر به رأی.

ج- نمونه هایی از تفسیر به رأی.

الف- معانی تفسیر به رأی

قبل از هر چیز باید معنای رأی معلوم شود که مقصود از رأی چیست که تفسیر به رأی ممنوع است و بخاطر همین روشن نبودن معنای رأی است که بعضیها می گویند تفسیر به رأی جایز است پس باید دید کدام رأی است که تفسیر بر آن اساس ممنوع است.

رأی، بر اعتقاد و اجتهاد و قیاس اطلاق می شود و اصطلاح اصحاب رأی که منظور از آن اصحاب قیاس است از همین قسم سوم است، چنانکه کلینی در کافی بابی را به آن تحت عنوان «الرأی و المقاییس» اختصاص داده است.

اما مراد از رأی در اینجا اجتهاد شخص است اعم از آنکه با شرایط خاص خود باشد یا بدون آن، صحیح باشد یا فاسد، بنابر این اگر منظور از تفسیر به رأی، تفسیر قرآن به اجتهاد باشد در مقابل تفسیر نقلی، این یقینا دو قسم خواهد بود قسمی صحیح و قسمی فاسد.

اما باید دانست که منظور از تفسیر به رأی که در روایات از آن منع شده و مفسرین

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 53

عموما می خواهند از آن بر کنار باشند، قسم فاسد تفسیر به رأی است و گر نه به صرف اینکه تفسیری بر اساس نقل نبوده و با اجتهاد و کوشش طرف و با تمام شرایط صورت گرفته باشد، نمی توان آن را فاسد و

باطل دانست، زیرا شرط صحت تفسیر این نیست که حتما از ناحیه نقل و خبر باشد، پس از تذکر این مطلب، باید دید منظور از تفسیر به رأی چیست؟

در رابطه با تفسیر به رأی نظرات گوناگون داده شده که به برخی از آنها اشاره می شود:

1- حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون پس از آنکه تفسیر به رأی را بر پنج نوع تقسیم بندی می کند در توضیح آن چنین می گوید:

اول: تفسیر نمودن قرآن با فقدان علومی که به یاری آنها می توان تفسیر کرد.

دوم: تفسیر کردن متشابهات قرآن که جز خداوند کسی را از آن آگاهی نیست.

سوم: تفسیری که به منظور تأیید مذاهب انجام می گیرد، به این معنا که شخص تفسیر را تابع مذهب خویش قرار دهد و آیات قرآن را به هر طریقی که ممکن است به آن بر گرداند (بر آن تطبیق دهد).

چهارم: تفسیر نمودن به این ترتیب که شخص مفسر گوید این یقینا مراد خداوند است بدون آنکه دلیلی بر اثبات آن داشته باشد.

پنجم: تفسیر کردن قرآن بر اساس استحسان عقلی و هوی و هوس «1».

2- طرفداران تفسیر نقلی بر اساس نظریه تفسیری خود، تفسیر به رأی را به معنای تفسیر بر اساس غیر سماع و روایت توجیه نموده اند، بر طبق این توجیه، تفسیر به رأی، شامل هر گونه تفسیری است که در آن از غیر روایات استمداد شده باشد.

3- در تفسیر صافی در رابطه با تفسیر به رأی می خوانیم: ممکن است مفسر، رأی خاص و یا مذهب و هدف معینی داشته باشد و آنگاه آیه ای را بر آن تطبیق دهد و یا بر (1) مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، ص 134.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 54

دیگران مطلب را وارونه جلوه دهد، چنانکه نظایر این گونه تفسیر در میان بدعتگذاران و پیروان مذاهب ساختگی مشاهده می شود، همچنین ممکن است تطبیق مزبور بدان جهت صورت گیرد که امر بر خود مفسر مشتبه شده باشد چنانکه کسی دارای نظریه خاصی باشد و این نظریه خواه ناخواه او را بسوی چنین تفسیر و تطبیقی رهنمون شود. و نیز امکان دارد که تفسیر و تطبیق به این منظور صورت گیرد که مفسر به جهت مطلب حق مورد پسند خود به آیه ای تمسک جوید مانند آنچه وعاظ و سخنوران انجام می دهند ...

در تمام موارد فوق، اگر آن رأی خاص یا آن هدف مشخص مقصود نبود هرگز چنین تفسیری صورت نمی گرفت ... «1»

4- طرفداران روش تفسیر قرآن به قرآن، طبق مبنایشان تفسیر به رأی را چنین معنا کرده اند: «تفسیر به رأی یعنی استمداد از غیر قرآن، در فهم و بیان معانی و مقاصد قرآن».

استاد علامه طباطبائی در تأیید نظر فوق می فرماید: «از روایات و آیات چنین استفاده می شود که نهی از تفسیر به رأی، متعلق به روش تفسیر و استخراج مقاصد قرآن می باشد، نه به مدلول و معنای متخذ از قرآن، بدین معنا که مفسر می کوشد در فهم کلام الهی همان روش را بکار گیرد که در فهم بیان مخلوق با آن مأنوس می باشد ... بدیهی است اختلاف بین کلام خالق و مخلوق در بلاغت نیست، زیرا کلام خدا نیز به زبان عربی بوده و تمام جهات بلاغت کلام عرب در آن ملحوظ است ... بلکه اختلاف بین آن دو، تنها از نظر مراد و مصداقی است که کلام بر

آن انطباق می یابد ... برای فهم مدلولهای کلام استخراج معانی از الفاظ، اسلوب و قواعدی وجود دارد که مردم همواره در گفتگوهای خود از آن پیروی می کنند و هنگامی که مفسر همین اسلوبها و قواعد را در فهم معانی و مقاصد قرآن بکار (1) تفسیر صافی، مقدمه پنجم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 55

می گیرد، خواه ناخواه از روش و اسلوب خاص قرآن خارج می گردد، زیرا قرآن در تفهیم مطالب، اسلوب خاصی دارد که لازم است مفسر کاملا آن را رعایت کرده و از حدود آن تجاوز نکند، بالاخص با توجه به اینکه قرآن در زمان حیات پیامبر گرامی به آن معنا که در بین ما شهرت دارد جمع آوری نشده بود بلکه بصورت سوره ها و آیه های پراکنده نزد مسلمانان وجود داشت، بنابر این هر گاه کسی بخواهد معانی و مقاصد آیه ای را درک کند روا نیست که تنها به مدلول آن آیه توجه کند و از سایر آیات چشم بپوشد، چنانکه درباره فهم مدلولها و معانی کلام مردم این چنین عمل می کند ...» «1».

گر چه ممکن است هر یک از معانی فوق از جهتی صحیح باشد لکن به نظر می رسد بهترین معنا برای تفسیر به رأی (چنانکه در ضمن بعضی از معانی گذشته نیز به آن اشاره شد) به طور اختصار و اجمال این باشد که انسان آراء و نظراتی را به عنوان پیش فرضهایی تردید ناپذیر کسب نموده و سپس به قرآن کریم مراجعه نماید تا بخواهد برای رأی و نظر خود شاهدی از آیات پیدا کند و بعد آیاتی را که متناسب یافت، رأی خود را بر آن تطبیق نماید.

و به

تعبیر بهتر، رأی و نظر خود را که از قبل آماده کرده بود بر قرآن تحمیل نماید، نظیر اینکه فیلسوف بخواهد آراء متخذه از فلسفه خود را به قرآن تحمیل و تطبیق کند و یا هر فرقه و مذهب دیگری، اینان به جای اینکه قرآن را در پیشاپیش خود قرار داده و همراه آن حرکت نمایند و از نور وجودش بهره گیرند، خود جلو افتاده و قرآن را تابع عقاید و آراء خود قرار می دهند، این نوع تفسیر در نوشته های کسانی که عقاید التقاطی دارند و نیز علم زدگان که مقهور پیشرفت دانش بشری گشته اند و متصوفه و فرق ضاله زیاد به چشم می خورد. (1) تفسیر المیزان، ج 3، از ص 77 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 56

ب- روایات مربوط به تفسیر به رأی «1»

در روایات بسیاری از تفسیر به رأی منع شدید شده و حتی در صورت صحت آن نیز، مفسر، مأجور نبوده بلکه راه را به خطا رفته است و در روایتی تفسیر به رأی به عنوان یک خطر جدی که مسلمین را تهدید می کند مورد توجه رسول خدا بوده است چنانکه فرمود: «اکثر ما اخاف علی امّتی من بعدی رجل یناول القرآن یضعه علی غیر مواضعه».

یعنی: «آنچه بیش از هر چیز نسبت به آن بر امت خویش پس از خود بیمناکم، کسانی هستند که قرآن را برداشته به رأی خود تفسیر کنند (و به غیر آنچه هست آن را تطبیق نمایند)».

و در حدیثی رسول خدا فرمود: «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النّار».

یعنی: «کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، جایگاهش آتش جهنم خواهد بود».

و در حدیثی دیگر از مقام قدس

خبر داد که خداوند فرمود: «ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی».

یعنی: «آن کس که کلام مرا به رأی خویش تفسیر کند (هرگز) به من ایمان نیاورده است».

امام باقر علیه السّلام به قتاده (مفسر معروف) فرمود: «ویحک یا قتاده: ان کنت انّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکت و اهلکت و ان اخذته من الرّجال فقد هلکت و اهلکت».

یعنی: «وای بر تو ای قتاده! اگر قرآن را از پیش نفس خود تفسیر می کنی به یقین (1) برای آگاهی به این روایات، به کتاب بحار الانوار، ج 92، ص 107 به بعد و تفسیر المیزان، ج 3، ص 77 و تفسیر صافی، مقدمه پنجم، ج 1 و ... مراجعه نمائید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 57

هلاک می شوی و دیگران را نیز هلاک خواهی کرد و اگر تفسیر قرآن را از دیگر مردم (درست مانند حالتی که از پیش خود تفسیر کنی) فراگیری، سرانجام هلاک شده و دیگران را نیز به هلاکت خواهی کشاند».

و امام صادق علیه السّلام فرمود: «من فسّر القرآن برأیه ان اصاب لم یوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السّماء».

یعنی: «کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند اگر درست مطابق با واقع باشد، اجر و پاداشی برایش نیست و اگر به خطا رود، هر آینه (از مرز حق و حقیقت) بیش از فاصله آسمانها از یکدیگر دور شده است».

به هر حال روایات در این رابطه زیاد است و ما به همین قدر اکتفا می کنیم.

آنچه از این روایات استفاده می شود، این است که تفسیر به رأی به هر معنایی که باشد به شدت ممنوع و یقینا باطل و روشی

نادرست است، لذا هیچیک از مفسرین نیامده بگوید که تفسیر به رأی صحیح است و حتی اگر تفسیر او مصداق تفسیر به رأی باشد خود اصرار دارد که تفسیر من، تفسیر به رأی نیست و این روش تنها روشی است که در بین روشهای تفسیری دربست و به طور مطلق باطل و نادرست است اما بقیه روشها اگر بالجمله باطل باشند، فی الجمله صحیح می باشند.

ج- نمونه هایی از تفسیر به رأی

1- فخز رازی در تفسیر آیه: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ «1»، می گوید: این آیه دلالت بر جواز تکلیف به محال دارد، زیرا با فرض کفر و علم خدا به کفر، امر به ایمان محال است و در آیه به این محال مسلم امر شده است.

وی با این تفسیر به رأی، مستند به استدلال ناقص و نادرست، به تصور خود، (1) سوره بقره، آیه 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 58

ارکان عقاید معتزله را ویران می کند «1».

2- اخوان الصفا و برخی دیگر از فلاسفه کلمه «ثمانیة» را در آیه: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ «2»، به افلاک هشتگانه بطلمیوسی تفسیر می کردند «3» و آیات جنت و نار را بیان رمزی و اشاره ای از نتایج روحانی و معنوی اعمال انسان می دانستند «4».

3- قشیری که به تطبیق تصوف با موازین شرعی شهرت دارد، آیه: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ «5» را به سماع صوفیه تفسیر می کند.

و محی الدین عربی نیز در فصوص الحکم و در تأویلات ملا عبد الرزاق کاشی که منسوب به محی الدین است، تعداد زیادی از آیات را تأویل و تفسیر به رأی و احیانا به گونه ای تفسیر رمزی

بیان کرده است.

4- در تفسیر غرایب القرآن نیشابوری نیز نمونه هایی از تفسیر به رأی دیده می شود، به عنوان نمونه تفسیر اژدها (ثعبان) در داستان موسی علیه السّلام به اژدهای نفس و «ید بیضاء» که به معنای روشنی و نورانیّت دست حضرت موسی علیه السّلام به عنوان معجزه است به اینکه دستها قبل از تماس با اشیاء مادی و دنیوی پاک و نورانی هستند و تفسیر جمله یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ (که فرعون به قوم خود گفت: موسی می خواهد شما را از سرزمینتان براند) به اینکه موسی می خواست آنها را از سرزمین بشر مادی به نور روحانیت بیرون کند. و تهدید ساحران از سوی فرعون با جمله لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ (شما را بر شاخه های درخت خرما به دار خواهم آویخت) به اینکه فرعون گفت شما را بر شاخه های تعلقات و پیوندهای دنیا و زر (1) تفسیر کبیر، ج 1، ذیل آیه، ص 42.

(2) سوره حاقه، آیه 17.

(3) گزیده رسائل اخوان الصفا، علی اصغر حلبی، ص 78.

(4) رسائل اخوان الصفا، ج 3، رساله 30، ص 93- 95.

(5) سوره روم، آیه 15.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 59

و زیور آن گرفتار می سازم «1».

همچنین تفسیر آیات مربوط به حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام آنجا که خداوند در پاسخ او مبنی بر چگونه زنده شدن مردگان، دستور می دهد چهار پرنده را گرفته سر ببرد و گوشت و استخوان آنها را درهم آمیزد: «به اینکه خداوند به خلیل خود ابراهیم دستور داد طاووس بخل، کلاغ حرص، کرکس غضب و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامی که او با کارد صدق این پرندگان را

سر برید و آثار آنها از وجود آنها بریده شد وسیله ای برای گناه و دری بسوی آتش در وجود او باقی نماند و لذا آتش بر او سرد و سالم شد ...» «2».

5- تفسیر سوره ناس از دیدگاه یک مفسر مارکسیسم زده (منافقین) را توجه کنید:

«بگو پناه می برم به سر رشته داران مردمان، زمامداران، ایده آل مردمان، از شر افسون نظام افسونگر خود ناپیدا که همی در سینه مردمان می دمد» «3».

و تفسیر سوره فلق را از زبان همین نویسنده بشنوید: «بگو پناه می برم به نوزائی قوانین سر رشته دار سپیده دمان، سپیده دمان انقلاب، سپیده دمان سیاهی، شکافی تاریکی شکن اغوا شکن، تزویر شکن، اوهام شکن، خرافه شکن، بیداد شکن، از شر آنچه کهنه شده است ... و از شر هر نظام سیاهی که با فضای هستی انسانها را فرا گیرد و از شر قدرتهای افسونگر و رمنده در گروههای اراده خلقها، با وسائل تبلیغی، رسانه های گروهی ...» «4».

تفسیر به رأی بسیار است و کسانی که پایبند به دستورات دین نبوده و واجد شرایط یک مفسر نیستند و از سوی دیگر اغراض سیاسی و هوای نفسی دارند برای (1) جزوه تفسیر به رأی، آقای مکارم، ص 44 و 46 به نقل از تفسیر غرائب القرآن که در حاشیه تفسیر طبری چاپ شده، ج 9، ص 24 و 25.

(2) جزوه تفسیر به رأی، آقای مکارم، ص 47 به نقل از تفسیر غرائب القرآن، ج 3، ص 44.

(3) جزوه تفسیر به رأی، ص 49.

(4) جزوه تفسیر به رأی، ص 50.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 60

پیاده کردن اغراض و اهداف خود در بین مسلمین،

بهترین راهها را همان تمسک به قرآن دیدند که عقاید فاسد خود را به عنوان مفاهیم و مقاصد قرآنی به خورد مردم بدهند و لذا می خواهند همه چیز را به حساب قرآن جای بگذارند.

3- روش تفسیر رمزی

اشاره

«1» صوفیه و باطنیه که دین را از قید و بند ظواهر شرع و جهات خشک و تقیدات مذهبی، آزاد می دانستند، جهت استحکام تشکیلات مذهبی خود، دو مطلب را بیش از هر چیز دیگر مورد توجه قرار می دادند و سران این دو مذهب، سعی بلیغ داشتند که از این دو مطلب اساسی و قرآنی، حداکثر استفاده را به منظور تأیید و تحکیم مبانی مذهبی خود بنمایند.

یکی از آن دو مطلب، مربوط به اشتمال قرآن بر بطون عمیق و معانی دقیق بود که احیانا از حدود فهم و درک عادی بشر بیرون و ادراک آن خالی از صعوبت نبود.

و دیگری عبارت از امثال و کنایات و اشارات موجود در آیات قرآن بود که حقایق دقیق و نکات عمیقی را در برداشت.

چیزی که طرفداران صوفیه و باطنیه را در بهره برداری از این دو اصل تشویق و تأیید می کرد، اعتراف جمیع مسلمانان مبنی بر اشتمال قرآن بر این دو موضوع بود، ولی آنچه را که دانشمندان اسلامی و مفسران در توجیه و توضیح آیات مربوط به دو اصل مزبور بیان می نمودند، برای سران صوفیه و باطنیه قانع کننده نبود، اینان برای تأیید مبانی اعتقادی و زیر بنای فکری خاص مذهب خود، می بایست تحت عنوان تفسیر معارف دقیق و حقایق عمیق آیات با تکیه بر آن دو اصل و بهانه قرار دادن آنها، شالوده ای اسلامی و اساسی قرآنی، برای مذهب خویش بسازند. و از

آنجا که حفظ (1) به کتاب صافی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، ص 147 به بعد، تفسیر رمزی و شناخت، علی کمالی، مکتب صوفیه و مکتب باطنیه و اخوان الصفا، بخش بیست و یکم و بیست و دوم مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 61

ظواهر و تقیدات لفظی را بکلی الغاء کرده، اساس و مبنای درک و استخراج مقاصد قرآن را بر پایه رمز و اشاره و رازگویی قرار دادند و از طرف دیگر آمادگی آیات مربوط به دو اصل فوق برای اعمال «روش تفسیر رمزی» خود، زمینه را برای هر گونه بهره برداری به منظور تأمین مقاصد مذهبی آنان، آماده می نمود، سران صوفیه و باطنیه می توانستند تعلیمات عرفانی و ذوقی و اسرار و مبانی مذهبی خویش را به عنوان تفسیر بطنی قرآن و بیان و توضیح بطون عمیق آیات و همچنین به عنوان معانی امثال و کنایات و اشارات قلمداد نمایند.

این نوع روش تفسیر قرآن که ما در اینجا از آن به تفسیر رمزی، تعبیر کرده ایم گر چه در حقیقت، خود یک نوع تفسیر به رأی محسوب است ولی نظر به مبنای خاص و ویژگیهایی که در آن وجود دارد، می تواند در ردیف مبانی و روشهای دیگر تفسیری مستقلا مورد بحث قرار گیرد.

در اینجا برای توضیح بیشتر مکتب صوفیه و باطنیه مناسب است اشاره ای به آن دو مکتب داشته باشیم و برخی از نظرات آنان را بیاوریم تا معلوم گردد در عین اینکه دو اصل مذکور، مورد استناد آنها صحیح و مورد قبول مسلمین است، روشی که این دو گروه برای تفسیر قرآن در پیش گرفتند، روش نادرستی است:

تفسیر رمزی در مکتب محی الدین عربی

محی

الدین عربی متوفای 638، با اینکه در موارد زیادی، تأویلات مخالف با ظاهر را مردود می شناسد و در این باره بر باطنیان اعتراض می کند می گوید: «فقد ضلّ و اضلّ الباطنیّون الذین اخذوا الاحکام الشّرعیّة من جانب واحد و صرّفوها الی بواطنها و لم یترکوا من حکم الشّریعة فی الظّاهر شیئا».

و متقابلا به اهل ظاهر نیز می گوید: «و کذلک اهل الظاهر الّذین اکتفوا بفهم الأحکام فهما قطعیّا ناقصا و ان کانوا افضل من الأوّلین و لم یحرموا من السّعادة، و السعادة کلّ السّعادة مع الطّائفة الّتی جمعت بین الظّاهر و الباطن و هم العلماء باللّه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 62

و احکامه» «1».

در عین حال خود کلماتی دارد که بصورت ظاهر بسیار زننده و عمدتا از تمسک به باطن و طرد ظواهر سر چشمه می گیرد، یعنی کلامی که از ایشان در عبارت فوق نقل کردیم صحیح و در نهایت استحکام است اما متأسفانه خود به این سخنش پایبند نماند و از آن گذشت، به عنوان نمونه به برخی از کلمات او اشاره می کنیم:

1- «به پرهیز از اینکه خود را به اعتقادی مقید سازی و به غیر آن کفر ورزی و از این راه خیر کثیر از تو فوت گردد بلکه علم به آنچه واقع است از تو پنهان شود، نفس و روانت را همچون هیولی و ماده اولی برای قبول نمودن تمام الوان و اشکال اعتقادات آماده نما، خداوند وسیعتر از آن است که در اعتقاد خاصی گنجیده و محصور گردد، زیرا خود او می فرماید: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ «2» خداوند مکان خاصی را ذکر نکرده است بلکه همه وجه خدایند و

وجه شی ء حقیقت اوست از اینجا بر تو معلوم شد که خداوند هر جانبی که روی شود وجود دارد و کلمه «ثمّ» در آیه نیامده مگر برای اشاره به همان اعتقادات مخالف، پس همه مصیبند و مطابق با واقع و همه مأجورند و هر مأجوری رستگار و هر رستگاری مورد رضایت خداوند» «3».

می توان گفت: ایشان قائل به وحدت ادیان بود و فرقی میان آسمانی و زمینی قائل نبود چنانکه شبستری در گلشن راز می گوید:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت پرستی است

2- محی الدین عربی، داستانها و قصص قرآن را که درباره سر گذشت پیامبران آمده است به حالات نفس و مراتب تکامل نفسانی و کیفیت فیض یابی و مطالب عرفانی و تخیلی تفسیر می کند و در هیچ موردی، خود را به قیود الفاظ آیات و دلالتها و قرائن لفظی مقید نمی سازد و مناسبات معنا با لفظ را عملا انکار می کند و یک سلسله (1) فتوحات مکیه، ابن عربی، ج 1، ص 334.

(2) سوره بقره، آیه 115.

(3) فصوص الحکم، آخر فصل هودی، ص 261 و 262.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 63

معانی تخیلی و مطالب عرفانی و ذوقی را که کوچکترین ارتباط با الفاظ و مدلول آیات ندارد، همه را از رشحات (الهامات) فیض الهی و تشعشعات انوار ربوبی در مرحله تنزیل ثانوی آیات، معرفی می کند «1».

3- ایشان در تفسیر آیات مربوط به کعبه و بیت و حج می گوید: «بیت قلب است و مقام ابراهیم مقام روح است و مصلی مشاهده و مواصله الهیه است و بلد امن صدر انسانی است و طواف،

اشاره به رسیدن به مقام قلب و بیت معمور، قلب عالم است و حجر الاسود روح است» «2».

4- در رابطه با فهم قرآن می گوید: همانطور که تنزیل اصل قرآن بر پیامبران از پیش خداوند بوده است، تنزیل فهم آن بر قلوب مؤمنان نیز، از ناحیه حضرت حق صورت می گیرد و پس از سخنانی در رابطه با فهم باطن قرآن و اینکه آن موهبتی الهی است می گوید: «ابو یزید بسطامی، خطاب به علمای ظاهری می گوید: شما علوم خود را از مردگانی که آنان نیز از مردگان دیگر نقل می کنند، فرا گرفته اید ولی ما علوم خود را از زنده ای که هرگز گرد مرگ و نیستی بر دامنش نمی نشیند، فرا گرفته ایم، ما می گوییم:

«حدّثنی قلبی عن ربی» و شما می گویید: «حدّثنی فلانّ» سؤال می شود آن فلانی کجاست؟ می گویید: مرده است (می پرسیم) او از چه کسی فرا گرفته است؟

می گویند: از مرده دیگری ...

فیض الهی و بشارتهای روحانی هرگز مسدود نگشته است و این خود، از مراتب و شئونات نبوت است، راه روشن است، باز و عمل مشروع ...» «3».

به هر حال تفسیر رمزی در مکتب صوفیه اختصاص به محی الدین عربی ندارد لکن چون او از مشایخ آنان بوده و ما نیز خواستیم به چند جمله اکتفا کنیم بنا را بر نقل (1) به مقدمه کتاب «تفسیر القرآن الکریم» منسوب به محی الدین عربی، ص 5 و ج 1، ص 425- 430، ص 595 و 744 و ج 2، ص 304 مراجعه کنید.

(2) همان تفسیر، ج 1، ص 84 و 86.

(3) فتوحات مکیه، ج 1، باب 54، در معرفت اشارات، ص 280.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2،

ص: 64

اقوال او گذاشتیم و گر نه دیگر مشایخ صوفیه نیز اصرار بر فهم رموز و اسرار قرآن را دارند و می گویند: آن را می توان با علم لدنی الهی بدست آورد و معتقدند که تنها آنان به این اسرار می رسند، هر چند که اینان همانند باطنیه و اخوان الصفا ظواهر قرآن را کاملا بر کنار نمی دانند، و مقصود ما از نقل این مکتب، این است که چنین روش رمزی نیز برای تفسیر وجود دارد.

تفسیر رمزی در مکتب باطنیه

باطنیان طایفه ای از شیعیان هستند که به فرقه ای سیاسی شبیه ترند تا فرقه ای مذهبی، امامت را بعد از حضرت صادق علیه السّلام حق اسماعیل فرزند ارشد او می دانستند و برای بدست گرفتن قدرت، عقاید خاص مذهبی را بهانه کرده و مخفیانه تبلیغ می نمودند. و در اندک مدتی، دعوت ایشان نمونه کامل خلع شریعت، به استناد تأویل دلخواه در قرآن و سنت و احکام شد.

این طایفه منکر ظواهر شرع و قرآن بوده و معتقدند که قرآن را ظاهری است و باطنی و مراد و مقصود حقیقی همان باطن است و نسبت باطن به ظاهر همچون نسبت مغز است به قشر پوشاننده آن، زیرا اگر دقت شود منظور و مقصود اصلی خود مغز است و قشر محیط بر آن برای حفاظت و صیانتش بکار می آید.

باطنیه معتقدند که هر کس به ظاهر تمسک کند گمراه است و تمسک نمودن به باطن نیز خود موجب ترک عمل به ظاهر است و برای تأیید این اصل اساسی به آیه 13 سوره حدید تمسک نموده اند که خدای بزرگ فرمود: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.

به عقیده باطنیه حتی ظواهر عبادات

نیز، رموزی از یک سلسله مطالب و اسرار دقیق بوده و بهشت و جهنم، کفر و ایمان، معجزات، ملائکه و جن و یأجوج و مأجوج، شیطان، قصص انبیا و ... همه و همه، رموز اشارات حاکی از اسرار مذهبشان می باشد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 65

اینان همه چیز را حلال و آزاد و مطلق می دانند و این مطلب غلط را تفسیر آیه شریفه 157 سوره اعراف می دانند که خداوند فرمود: وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ.

یعنی: «بار گران و غل و زنجیرهایی که بر دوش آنان سنگینی می کرده است از گرده آنان بر دارد، آنان را از اسارتهای جسمی و معنوی نجات بخشد».

باطنیان در فکر نبودند که برای آراء تفسیری خود، مستندی از عقل یا نقل داشته باشند و تفسیر قرآن تابع اراده رهبران ایشان (به اصطلاح امام یا معلم) بود که در هر وقت بر حسب میل و اراده و تشخیص او هم قابل تغییر بود.

در قدم اول، هر لفظی از افاده معنای لغوی خود معزول بود و به طریق اولی التزام به عقل و نقل در کار نبود، ایشان با کمال گستاخی می گفتند مراد از کلام اللّه ظواهر نصوص آن نیست بلکه بواطن و اسرار آن است.

تفتازانی در شرح عقاید می گوید: باطنیان را از آن جهت باطنی گفتند که می گویند: نصوص را نباید به ظاهرشان معنا کرد و آنها معانی ای باطنی دارند که جز معلم کسی آن را نمی داند و قصد ایشان نفی کلی شریعت است.

غزالی در رابطه با این گروه می گوید: «چون باطنیان از مبارزه با قرآن و منحرف ساختن مردم از آن و از سنت عاجز

شدند، بهتر آن دیدند که برای ابطال شرایع اسلام و هر شریعت دیگر که تکالیفی بر مردم بار کرده است به تأویل بپردازند و تأویل چون حدود و ضابطه ای ندارد و دلبخواهی است، این کار را آسان ساخت تا هر قسم صلاح بدانند قرآن را تأویل کنند».

البته باید گفت: هدف باطنیان انهدام اسلام و شرایع نبود بلکه هدف انهدام قدرتهای موجود و بدست گرفتن قدرت بود هر چند که در راه رسیدن به این هدف معارف اسلامی تحریف یا منهدم شده باشد، نظیر خوارج که هدفشان تنها به دست گرفتن قدرت بود اما تا سرحد خشونت و جنگ با امام معصوم، لذا علی علیه السّلام درباره آنان فرمود: «من یطلب الحقّ فیخطئه».

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 66

به هر حال، اینها گروهی هستند که هم از طرف ائمه اطهار علیهم السّلام که رهبر شیعیان اند طرد و نفی شدند و هم از طرف اهل سنت و بنا به نقل شهید مطهری در حدود 45 سال قبل، کنگره ای در مصر به نام «تقریب المذاهب الاسلامی» تشکیل گردید و تمام فرق اسلامی در آنجا جمع شدند تا برای رفع سوء تفاهمات پیشینیان تصمیمی بگیرند، در این میان گروهی به نمایندگی از فرقه اسماعیلیه (باطنیه) برای شرکت در آن کنگره آمده بودند که مسلمین (شیعه و سنی) بالاتفاق آنها را طرد کرده و گفتند ما اساسا شما را مسلمان نمی دانیم «1».

این گروه بخاطر باطنی گری شان خیانتهای بسیاری در تاریخ اسلام مرتکب شدند و نقش بزرگی در ایجاد انحراف مسائل اسلامی داشته اند «2».

تفسیر رمزی در مکتب اخوان الصفا

در قرن چهارم، مکتب دیگری بر مبانی باطنیان به نام اخوان الصفا تأسیس یافت، دانشمندانی با

ترجمه آثار افلاطون، ارسطو و افلاطونیان جدید و اقتباسات دیگر حتی از فرهنگ هندو، افق تازه ای برای مسلمانان متفکر باز کردند و به نوبه خود، پلی رابط میان فلسفه یونان و شرق بودند.

اخوان الصفا گمان کرده بودند می توانند در همه جا مبانی دینی را با آراء فلسفی هماهنگ سازند و البته چنین کاری ممکن نبود. لذا دست به سوی تأویل ناروا دراز کرده و از مأثورات چشم پوشیدند، در حقیقت ایشان تدوین کنندگان معتدل مکتب باطنی بودند با وضعی ملایمتر و علمی تر ظاهرا دورتر از سیاست، اما سیاست وقت موافق ایشان بود، دولت عباسی رو به ضعف گذارده بود و علویان برای دعوت نیرو می گرفتند «ادارسه» در مغرب اقصی، فاطمیون در مصر، قرامطه در بحرین، داعیان (1) شناخت قرآن، شهید مطهری، ص 27 و 28.

(2) برای شناخت بیشتر این دو گروه (صوفیه و باطنیه) به کتابهای شناخت قرآنی کمالی مکتب صوفیه و باطنیه و مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 67

در طبرستان، حمدانیان در سوریه شمالی، آل بویه در فارس و عراق.

اخوان الصفا گمان می کردند با توافق میان فلسفه یونان و اسلام و روگردانی از سلطه بنی عباس و رو آوردن به علویان، مکتب مهمی برای رهبری جامعه باز کرده اند، اما تعصبی برای مذهب خاصی نداشتند، می گفتند: وحی صفای نفس است، شعائر دینی برای عامه است و خواص ملزم به آن نیستند، انبیا رهبران عامه و فلاسفه رهبران خواصند، قرآن به ظاهرش نیست بلکه رموزی برای عارفان است «1».

در سال 382 ه ق، گروهی که خود را به شیعه اسماعیلی منسوب می ساختند، دایرة المعارفی

بنام «رسائل اخوان الصفا» نوشتند که در آن سعی شده بود تمام مبانی دینی با آراء فلسفی توجیه شود، از مؤلفین آن، «ابو سلیمان محمد بن مشیر البستی و ابو الحسن علی بن هارون الزنجانی و محمد بن احمد النهرجوری و زید بن رفاعه» بودند «2».

انجمن سری ایشان در سال 373 در بصره تشکیل شده بود، ایشان دعات خود را به اطراف می فرستادند و بیشتر در پی نفوذ در جوانان بودند «3».

اخوان الصفا معتقدند که کتابهای آسمانی تنزلات ظاهری حقایق اند به صورت الفاظ قابل اداء و استماع، اما تأویلاتی باطنی و پنهانی دارند که همان مفاهیم معانی عقلی اند، همچنین در تشریع، موضوعاتی هست که هم احکام آشکار دارند هم رازهای پنهانی، در به کار بردن احکام ظاهری صلاح امر دنیاست و در شناسائی رمزها و اسرار پنهانی صلاح امر معاد و آخرت است.

آنان معتقدند که قرآن عبارت از رموزی است برای حقایقی دور از افهام عامه که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسرار آن را به خواص امت گفته است و برای عوام از آنها به الفاظ مشترک (1) فجر الاسلام، ص 273.

(2) دائرة المعارف الاسلامیه، اخوان الصفا.

(3) ظهر الاسلام، ج 2، ص 146.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 68

و معانی قابل تأویل اشاره کرده است تا جمهور آن را بفهمند، و معلوم است که این همان مذهب باطنیان است که می گویند: ظواهر قرآن مراد نیست.

و اخوان الصفا معتقدند، بسیاری از اسرار قرآن، جز برای معلم قابل کشف نیست و قصدشان از معلم همان امام است و این نیز عین عقیده باطنیان است.

از اخوان الصفا تفسیر کاملی برای

قرآن سراغ نداریم اما از مجموع آراء ایشان سبک ایشان در تفسیر معلوم می شود و آن قربانی کردن بی قید و شرط نصوص ظاهر الدلالة است در پای آراء خودشان با وضعی ملایمتر و عالمانه تر از باطنیان، گویی آراء اخوان الصفا همان شکل تدوین یافته آراء باطنیان و روش آنان، تنظیم روش عالمانه روش ایشان است.

البته اخوان الصفا گر چه از دعوت کنندگان به باطن بودند، اما با قرامطه و اسماعیلیه وجوه فارقه داشتند، از جمله اینکه ایشان خروج بر امام و امیر را جایز نمی دانستند و از ترور و ایجاد وحشت ابا داشتند و منتظر وقت مناسب و مساعد برای انقلاب بودند و برای هیچ مذهبی تعصبی نداشتند و مبانی مشترک ادیان را تبلیغ می کردند «1».

ارزیابی تفسیر رمزی

در اینکه برای قرآن در وراء ظاهر، باطنی است و اینکه در قرآن فی الجمله اسراری نهفته است که با درک عادی بشر قابل فهم نیست بلکه تنها را سخین در علمند که آنها را می فهمند، سخنی نیست، نکته ای که هست، صوفیه و باطنیه روشی را در تفسیر اتخاذ کردند که ظواهر را تعطیل و از کار بر کنار کردند و در فهم باطن نیز بسیار غلو کرده و روشی را در پیش گرفته اند که مرضی دانشمندان اسلامی نبوده و نیست و ادعائی کردند که تنها آن ادعا در خور شأن معصومین و راسخین در علم است (1) مقدمه رسائل اخوان الصفا، چاپ بیروت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 69

و بالاخره تنها خود و رهبران خود را قادر بر درک رموز و اسرار دانستند و دیگران را کاملا از فهم قرآن بر کنار دانستند که گویا تنها

آنان مخاطب قرآن بودند و بر بقیه لازم است که از مذهب و روش آنان پیروی نمایند. البته در بی اعتبار دانستن ظواهر شرع، صوفیه در حد باطنیه نیستند بلکه صوفیه ظواهر را هم حجت می دانند، لکن هر دو مذهب در اینکه مقصود اصلی و مراد واقعی آیات را مطالب رمزی و اشارات گونه مذاهب خود می دانند، توافق نظر دارند و همچنین در این جهت نیز مشترکند که مفسران هر دو مذهب در استخراج مقاصد و معانی مورد نظر خود از آیات تقیدات و مناسبات لفظی و قواعد و سایر شرایط و مقدمات لازم برای تفسیر را نادیده گرفته خود را مقید به چنین قید و بندها نمی بینند.

از این رو با توجه به نمونه هایی که از تفسیر رمزی صوفیه و باطنیه نقل شده باید گفت اصولا اینان در فهم و درک و استخراج مقاصد قرآن، از حدود تفسیر بیرون بوده و کاملا با معنای تأویل تطبیق دارد، زیرا با نظر به معنایی که برای تفسیر و تأویل ذکر شد جهت صدق عنوان تفسیر بر یک نظریه خاص، مراعات جهات لفظی و مناسبات دلالتی ضروری است، در صورتی که در تأویل تنها حکایت به طریق اشاره و کنایه و رمز کافی است.

ناگفته پیداست آنچه مفسران صوفیه و باطنیه به عنوان تفسیر آورده اند، از حدود دلالت لفظی و مناسبات آن بیرون بوده، تنها امری که می تواند مورد ادعای ایشان باشد، این است که معانی مورد نظر آنان مقصود آیات می باشد و این خود چیزی نیست جز تأویل آنها و نظر به اینکه تأویلات آنها متکی به وحی و سر چشمه علوم رسالت نیست، قهرا مصداق تأویل باطل بوده

و مشمول آیه شریفه: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ «1» می باشد.

بدیهی است هیچ فتنه ای خطرناک تر، زیانبارتر و جبران ناپذیرتر از فتنه در دین (1) سوره آل عمران، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 70

نیست، آنان که از تأویل قرآن به منظور ایجاد فتنه در دین و انحراف عقیده مردم و جعل مسائل نادرست به عنوان دین استفاده می کنند، گمراهترین و گمراه کننده ترین و آلوده ترین مردمانند که در دلشان مرض وجود دارد، اعاذنا اللّه من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.

4- روش تفسیر عقلی و اجتهادی

اشاره

مشهورترین روش و مبنای تفسیری که طی قرون اسلامی همواره در میان دانشمندان اسلامی و مفسران قرآن معمول بوده تفسیر اجتهادی است، این نوع تفسیر را می توان حد وسط بین دو نوع تفسیر دیگر، یعنی تفسیر به رأی (طبقه افراطی) و تفسیر نقلی (طبقه تفریطی) دانست.

گر چه طبقه معتقد به تفسیر مبتنی بر روایت، عرضه کننده قدیمی ترین روش در تفسیر قرآن محسوب است ولی ملاحظه روش مفسران صدر اسلام و اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تابعانی همچون ابن عباس، ابن مسعود، قیس بن مسلم، مجاهد و نظایر آنان، بخوبی بیانگر آن است که اولین گروه مفسران معروف، پیرو تفسیر اجتهادی بودند و با وجود عنایت و توجه فراوان به روایات تفسیری، تأمل و تدبر و اجتهاد را پایه و اساس فهم آیات و استخراج معانی آنها قرار داده، از طریق روایت و سماع، به عنوان یکی از وسائل و مقدمات فهم قرآن، استفاده می نمودند، همچنین در مورد آیاتی که روایتی در تفسیر آنها وارد نشده بود، از راه تدبر

و اجتهاد، معانی و مقاصد قرآن را به دست می آوردند.

روش تفسیر اجتهادی، اعتماد به تدبر و عقل را توأم با تقید به روایات تفسیری مورد استفاده قرار می دهد و به همین جهت است که با روش تفسیر به رأی و همچنین با تفسیر نقلی فرق اصولی دارد، به علاوه در تفسیر اجتهادی امکان استخراج صحیح معانی آیات از طریق تدبر و تعقل با اینکه سنت و روایت نیز یکی از ارکان ضروری آن است، اما در عین حال نیازمند به شرایط و مقدمات دیگری است که مفسر باید به

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 71

قدر کفایت از آنها اطلاع داشته باشد به عنوان مثال دانستن ادبیات عرب در سطح بالا، آگاه بودن از نکات و دقایق فصاحت و بلاغت زبان، اطلاع از کیفیت تنزیل، اسباب نزول و شأن نزول آیات ناسخ و منسوخ، مجمل و مبین، مطلق و مقید، عام و خاص، علم حدیث و ... از جمله این شرایط محسوب می گردد.

بدیهی است حساسیتی که در تفسیر اجتهادی از نظر صلاحیت و مسئولیت مفسر در احراز شرایط و مقدمات علمی لازم وجود دارد، موجب آن شده که مرز میان تفسیر اجتهادی و تفسیر به رأی همواره مبهم و تاریک مانده و تشخیص این دو از یکدیگر برای مفسران دشوار باشد و باعث لغزش و انحراف آنان شود.

آری بسیارند مفسرانی که تحت عنوان تفسیر اجتهادی دچار لغزشها و اشتباهات عجیب و دور از انتظار گردیده، مرتکب بدترین شکل تفسیر به رأی شده اند و عده ای دیگر بی آنکه شرایط تفسیر اجتهادی را دارا باشند اقدام به تفسیر قرآن کرده اند.

برای اینکه ملاکی روشن در این زمینه

عرضه کرده باشیم، بطور خلاصه مشخصات تفسیر اجتهادی را بر می شمریم:

1- قرآن کتابی است همگانی و مقصود از خطابات آن عموم مردم و تفهیم تمامی آنان می باشد.

2- تمام آیات قرآن قابل فهم بوده از راه تدبر و تأمل می توان به درک معانی و مقاصد آن نایل آمد.

3- روایات تفسیری جنبه ارشادی دارند و منظور از بیان آنها توسط پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السّلام توضیح مطالبی نیست که بدون وجود آنها درک معانی آیات قرآن غیر ممکن باشد.

4- روایاتی که در تفسیر آیات وارد شده است، به عنوان یکی از مقدمات لازم و مهم در توضیح معانی آنها مورد استفاده قرار می گیرند.

5- همه شرایط و مقدماتی که ذکر شد همراه با تجربه و ممارست کافی، در صلاحیت مفسر معتبر بوده، باید در این باره به مقدار لازم و ضروری آمادگی داشته

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 72

باشد.

6- در این روش مفسر باید از تحمیل رأی و نظریه بدست آمده از غیر قرآن به آیات و تطبیق آن با مطالبی که مناسبت لفظی و معنوی با ظاهر آیات ندارد، اکیدا خودداری نماید.

البته طرفداران این روش برای صحت و درستی این روش به دلایلی از آیات و روایات و عقل و سیره علما و روش عقلاء استدلال کرده و به اصطلاح صحت این روش را اعلام نموده اند «1».

ارزیابی روش اجتهادی و عقلی
اشاره

در صحت این روش بحثی نیست منتها باید به چند نکته توجه نمود:

اولا:

در تفسیر قرآن توجه به عقل و تدبر در آیات لازم است ولی این تنها کافی نیست.

ثانیا:

مفسر در روش عقلی و اجتهادی باید کوشش نماید در دام تفسیر به رأی گرفتار نشود و تفسیر به رأی خود را تفسیر اجتهادی ننامد و آراء خود را بر قرآن تحمیل نکند.

ثالثا:

توجه به عقل و اجتهاد او را از مراجعه به روایات اهل بیت علیهم السّلام باز ندارد و خیال نکند که عقل به تنهایی کافی است و روایات تنها جنبه ارشادی دارند چنانکه در مشخصات سوم گفته شد، این طور نیست که تمامی آیات بدون مراجعه به پیامبر و اهل بیتش علیهم السّلام برای بشر کاملا قابل فهم باشد و روایات تنها جنبه ارشادی داشته باشند، چنانکه اصحاب قیاس و رأی می پنداشتند، البته ما نظر اهل حدیث و اخباریین را که آیات را بدون حدیث و روایت اصلا قابل فهم نمی دانند، صحیح (1) به کتاب مبانی و روشهای تفسیری، عمید زنجانی، قسمت تفسیر عقلی و اجتهادی، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 73

نمی دانیم ولی از این طرف نیز تنها عقل را کافی نمی دانیم بلکه مراجعه به احادیث اهل بیت علیهم السّلام در فهم معانی و مقاصد قرآن چه معانی ظاهری و چه معانی باطنی را از ارکان یک تفسیر صحیح و بهره مندی از قرآن کریم می دانیم.

5- روش تفسیر قرآن با قرآن

اشاره

از روشهای نوینی که در عصر حاضر، در باب تفسیر قرآن معمول و متداول شده است، روش تفسیر قرآن به قرآن و استخراج معانی آیات به کمک آیات مشابه که موضوع و محتوای آنها یکسان یا نزدیک بهم است می باشد، مبنای این روش تفسیری بر اساس استغنای قرآن از غیر قرآن بوده و طرفداران آن مدعی اند هر نوع ابهام و اجمال ابتدائی که در بادی امر نسبت به پاره ای از آیات قرآن مشاهده می شود، معلول بی توجهی به سایر آیات مشابه بوده، با مراجعه و تدبر در مجموع آیاتی که موضوع آنها با موضوع آیات مورد نظر

یکسان یا نزدیک به آنهاست بر طرف خواهد شد.

از این رو در تفسیر آیات و فهم مقاصد قرآن نیازی به سنت و روایات تفسیری نیست و هر مفسری می تواند در کمال آزادی، بدون آنکه خود را به امری جز قرآن مقید نماید، معانی و مقاصد هر آیه را با تدبر در آن و آیات مشابه آن استخراج نماید.

طرفداران این روش، روش مزبور را تنها روش صحیح برای فهم و درک معانی و مقاصد قرآن می دانند و برای اثبات صحت مبنا و روش تفسیری خود چنین استدلال می کنند:

«قرآن برای هدایت توده مردم و طبقات مختلف نازل شده است و خود نیز صریحا به این حقیقت اعتراف نموده، آن را کتاب هدایت برای عموم مردم معرفی کرده است پر واضح است کتابی که برای هدایت مردم از گمراهی و تباهی و جهل و بی ایمانی و نیز به منظور رفع ابهام و شبهات و غموض در امر دین و بیان راه و رسم فلاح و رستگاری نازل گردیده است، چگونه می تواند خود مبهم و غامض و غیر قابل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 74

فهم باشد؟! قرآن که خود را نور و تبیان کل شی ء و لسان آشکار و نظایر آنها معرفی می کند، چگونه می توان تصور کرد که نور خود، تاریک و غیر واضح باشد و برای مشاهده آن احتیاج به نوری دیگر باشد؟ و نیز چگونه می توان پذیرفت کتابی را که بیان کننده همه چیز است خود با چیز دیگری بیان شود و با داشتن لسان آشکار و واضح، خود به زبان دیگری نیازمند باشد؟! در جایی که قرآن با کمال صراحت، وحدت مقاصد

و اهداف آیات را بیان می دارد و کوچکترین اختلافی را از خود نفی می کند، آیا قرینه ای شایسته تر، بهتر و مفیدتر از خود آیات برای توضیح آیات دیگر می توان یافت؟!».

ارزش سنت در تفسیر قرآن به قرآن
بررسی:

در اینکه تفسیر قرآن به قرآن جایز و صحیح است امری مسلم است و کسی نمی تواند آن را انکار نماید. لکن آنچه که مورد سؤال است این است که آیا در این روش جایی برای تفسیر بر اساس سنت هم هست یا نه؟ و به تعبیر دیگر: سخن در ارزش سنت در تفسیر قرآن و نیاز به روایات تفسیری است که آیا در این روش احتیاجی به روایت هم پیدا می شود و یا اساسا نیازی به روایات تفسیری نبوده و فهم کامل قرآن به کمک آیات مشابه حاصل می شود؟

در پاسخ این سؤال باید گفت: در این رابطه طرفداران روش تفسیر قرآن به قرآن، دو نظر دارند:

1- بعضی ها را عقیده بر این است که هیچ احتیاجی به سنت و روایات تفسیری نیست و اساسا اعتمادی به روایات تفسیری نیست.

2- عده ای دیگر می گویند درست است که قرآن خود واضح و نور و مبیّن خویش است لکن روایات صحیح نیز می توانند ما را در توضیح و تبیین پاره ای از آیات کمک دهند و همچنین به منظور تشریح آیات احکام و قصص و تشریح بعضی از اموری که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 75

در قرآن به اختصار بیان شده است روایات مورد استفاده قرار می گیرند.

به علاوه گر چه قرآن نسبت به مفاهیم و مقاصدی که در صدد بیان آن است، کامل و واضح و مستغنی از بیان غیر است، اما خود قرآن تفصیل پاره ای از امور و

معارف آیات را به عهده سنت و بیان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گذارده و آن حضرت را معلم و مبیّن قرآن معرفی نموده است «1» و پیروی از امر و نهی و توضیحات ایشان را واجب «2» و منطق بیانش را منطق وحی «3» دانسته است.

بدیهی است در جایی که قرآن خود به توضیحات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارجاع داده باشد، نباید بیان وحی را جدای از قرآن به شمار آورد و استفاده از آن را به معنای عدم استغنای قرآن تلقی نمود.

ارزش سنت در دیدگاه صاحب تفسیر «الهدایة و العرفان فی تفسیر القرآن بالقرآن»

از تفاسیری که بر اساس نظریه اول (عدم نیاز به روایات) تألیف شده است و مؤلف آن سر سختانه از این نظریه دفاع کرده، کتاب تفسیر «الهدایة و العرفان فی تفسیر القرآن بالقرآن» تألیف دکتر محمد حسین ذهبی از دانشمندان اهل سنت است که مؤلف آن کوشیده به اصطلاح قرآن را با حذف پیرایه های اضافی تنها از راه مراجعه به متن قرآن تفسیر نماید. و در مقدمه این تفسیر درباره ارزیابی و بررسی تفاسیر دیگر و توضیح و روش صحیح و مختار خود چنین می گوید:

«کار دستبرد و پیرایه بندی در کتب تفسیری به آنجا کشید که هیچ اصلی از اصول قرآن نمانده است مگر آنکه در کنارش روایت ساخته شده ای به منظور از بین بردن قرآن و تبدیل و تحریف آن مشاهده می شود و مفسران نیز بی آنکه به حقیقت امر (1) سوره جمعه، آیه 2 و سوره نحل، آیه 44.

(2) سوره حشر، آیه 7.

(3) سوره نجم، آیه 3 و 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 76

واقف باشند

همه این مطالب ساختگی را در کتاب خود آورده اند ...

همین دستبردها و پیرایه ها مرا بر آن داشت که این تفسیر را به رشته تحریر در آورم و روش خود را در تفسیر قرآن، بر اساس کشف معنای آیه از راه تدبر در آیات و سوره های مشابه و متحد الموضوع قرار دهم تا با بررسی کامل آیات مشابه تمام مواضع قرآن معلوم گردد و به این ترتیب قرآن- چنانکه خداوند خبر داده است- خود مفسر خویش باشد و نیازی به هیچ امر خارجی جز واقعیتی که قرآن بر آن منطبق است و سنن آفرینش و نظام جهان آن را تأیید می کند، در میان نباشد ...».

مفسر مزبور بر این اساس روایات را بکلی کنار گذارده، ارزش تفسیری آن را به یک باره انکار نموده است تا آنجا که در مورد آیات احکام و قصص نیز از توضیحات روایات صرف نظر کرده به استناد ظواهر آیات قسمتی از مسلمات و مطالب اتفاقی مسلمانان را انکار و ادعاهای عجیبی را به قرآن نسبت داده است، به خصوص درباره احکام و قصص قرآن، هر آنچه را از مدلول ظاهری آیات قرآن بیرون می باشد (گر چه از مسلمات فقه و تاریخ باشد) سخت مورد انتقاد قرار داده و آنها را انکار نموده است، در این قسمت به عنوان نمونه به برخی از آن نظریات تفسیری اشاره می کنم:

1- در ذیل آیه: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما «1» می نویسد: «بدان، لفظ «سارق و سارقه» معنای اعتیاد به دزدی را در بر دارد و مراد از آن کسانی هستند که سرقت از اوصاف و عادات، غیر قابل انفکاک از شخصیت آنان گشته است

و از اینجا معلوم می شود کسی که برای یک بار یا دو بار مرتکب سرقت گردد، در صورتی که اعتیاد به دزدی نداشته باشد، دست او بریده نمی شود، زیرا قطع دست وی مایه ناتوانی اوست و این در صورتی صحیح است که از وی یأس حاصل شود». (1) سوره مائده، آیه 38.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 77

2- در مورد آیه های: وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ «1» می گوید: «مراد از فروج، عیوب و نقایص است که مردم از اظهار آن شرم دارند، لکن در مورد کنیزان اطلاع بر آنها محذوری ندارد».

3- در مورد آیه زکات می گوید: «زکات زراعتی است که از زمین بدست می آید و بر طبق این آیه واجب است، ولی مقدار آن بیان نشده و به رأی و نظر امت واگذار شده است».

4- در تفسیر آیه تشریع طلاق می نویسد: «به مقتضای آیات 226- 242 از سوره بقره و آیه 49 از سوره احزاب و آیه 15 از سوره تحریم و آیات 5- 10 سوره نور، طلاق تنها در صورتی واقع می شود که علت موجهی که موجب به هم خوردن نظم زندگی خانوادگی و زناشویی می گردد وجود داشته باشد».

5- در تفسیر آیاتی که در آنها ذکری از ملائکه و شیطان و جن به میان آمده است نظریات عجیبی ابراز می نماید، ملائک را به معنای مسخر بودن جهان آفرینش در برابر انسان و شیطان را به معنای قوای نافرمان طبیعت و جن را نوع حاد سرکش انسان که آتشی مزاج است تفسیر می کند.

از این نمونه هایی که نقل شد، می توان به اشتباه مؤلف پی

برد و در ضمن علت پیوند واقعی کتاب و سنت و به تعبیر صحیحتر همبستگی کتاب و عترت را که درباره آن تأکید فراوان شده است به خوبی دریافت.

اشتباه عمده این مؤلف از آنجا ناشی شده است که سنت را به عنوان اینکه غیر قرآن است و قرآن از غیر خود استغنای کامل دارد، کنار گذارده، به این ترتیب از قرآن واقعی که توأم با سنت و عترت می باشد، بدور مانده است.

پیوند قرآن و سنت و عترت، نه تنها از نظر روایات متواتر در این زمینه مسلم و غیر قابل انکار است، بلکه خود قرآن، بر این حقیقت دلالت کافی و وافی دارد چنانکه اشاره شد قرآن خود رسول خدا را به عنوان معلم و مبین و مفسر قرآن معرفی (1) سوره مؤمنون، آیه 5 و 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 78

فرموده است.

جای بسی تأسف است که مفسر این کتاب، در بسیاری از موارد برای آیات، معانی و تفاسیری ذکر کرده است که روایات متواتر و به یقین رسیده بر خلاف آنها در دسترس است. این مطلب به خوبی نشانگر آن است که موضوع اختلاط احادیث با اکاذیب، بهانه ای بیش نبوده مفسر مزبور برای اینکه بتواند آزادانه نظریات خود را بر آیات تحمیل نماید و قرآن را بر آنها تطبیق دهد، ناگزیر متوسل به چنین بهانه ای شده است و به این وسیله خود را از قید روایات، رهانیده است.

نمونه های ذکر شده از تفسیر نامبرده را می توانید بهترین گواه برای این مدعا بدانید، زیرا مفسر عملا ثابت نموده است که نه تنها پایبند به روایات مسلم و متواتر نیست بلکه اساسا مقید به

مفاهیم و مدالیل آیات هم نبوده است، سلیقه و رأی وی مقدم بر دلالت و ظهور آیات می باشد و در حقیقت این مفسر «تفسیر به رأی» را در پشت «تفسیر قرآن به قرآن» مخفی نموده و عملا آراء خویش را بر قرآن تحمیل نمود.

ارزش سنت در دیدگاه علامه طباطبائی

از جمله تفاسیری که بر اساس نظریه دوم تألیف شده و روایات را نیز از نظر دور نداشته، تفسیر قیّم «المیزان فی تفسیر القرآن» است. مرحوم علامه طباطبائی با وجود اینکه در این تفسیر روش تفسیر قرآن به قرآن را مورد تأیید قرار داده و آن را به عنوان مبنای اساسی و پایه اصلی تفسیر خود معرفی نموده است، اما در عین حال ارزش تفسیری سنت را نیز نادیده نگرفته و رجوع به روایات را در پاره ای موارد لازم و از مقدمات ضروری تفسیر صحیح قرآن به شمار آورده است.

علامه طباطبائی پس از بررسی روشهای تفسیری و مورد ایراد قرار دادن همه آنها و پذیرفتن روش تفسیر قرآن به قرآن و اینکه ارجاع فهم قرآن به فهم صحابه و تابعین و حتی به بیان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر معقول است، فرمود: «آری تفاصیل کلام از اموری

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 79

است که تنها راه فهم آنها بیان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و جز از طریق ایشان راه دیگری برای دست یافتن به آنها وجود ندارد چنانکه قرآن این گونه امور را به توضیحات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارجاع داده و فرمود: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «1».

یعنی:

«آنچه را پیامبر برایتان آورده است برگیرید و در مورد آنچه شما را از آن نهی کرده است نهی او را پذیرفته و از آن دوری کنید».

و همچنین است در مورد تفصیل داستانهای قرآن و حالات و خصوصیات معاد «2».

و استاد طباطبائی عملا در تفسیر خود بحث روائی را دایر فرموده و نشان داد که ما در تفسیرمان از روایات معتبر کمک گرفتیم و لذا نظراتی نظیر نظرات مؤلف «الهدایة و العرفان فی تفسیر القرآن بالقرآن» را ارائه نداده و آرائی بر خلاف روایات متواتر و یا مسائل مورد اتفاق مسلمین در المیزان دیده نمی شود.

بنابر این علامه طباطبائی برای روایات نیز ارزش تفسیری قائل بوده است و حق نیز همین است.

6- صحیحترین روش برای تفسیر قرآن

چنانکه در ابتدای درس تذکر دادیم، در بین روشهای پنجگانه تنها روشی که کاملا مردود است «روش تفسیر به رأی» است و روشهای چهارگانه دیگر گر چه بالجمله مورد پذیرش نبودند ولی فی الجمله صحیح و قابل قبولند. ما در اینجا در صدد ارائه روش جدیدی که کاملا متفاوت با آن روشها باشد نیستم در عین اینکه از جهتی غیر آن روشهاست و آن عبارت است از:

1- بکار گیری عقل و تدبر در آیات. (1) سوره حشر، آیه 7.

(2) به مقدمه تفسیر المیزان، ج 1، و ج 3، ص 87 مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 80

2- مراجعه به آیات مشابه.

3- ارتباط با مجاری وحی.

بنابر این یک مفسر برای فهم و درک مقاصد آیات قرآنی پس از داشتن شرایط علمی و غیر علمی (که در درس نهم به آنها اشاره شد) نخست باید با تفکر و تدبر در خود آیات

و بکارگیری عقل سعی خود را در فهم معانی بکار گیرد (چنانکه در روش عقلی و اجتهادی گفته شد) و سپس به اجتهاد و محصول فکر خود اکتفا نکند بلکه به آیات مشابه مراجعه کند چرا که «القران یفسّر بعضه بعضا» و پس از همه اینها به روایات مربوطه صادره از مقام عصمت و عترت مراجعه نماید. و در مجموع حاصل فهم خود را به عنوان تفسیر آن آیه اعلام نماید در این صورت امید است راه را به صواب رفته باشد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 81

سؤالات:

1- آیا روشهای تفسیری مذکور کاملا مردودند؟

2- روش تفسیر نقلی را با ذکر دلایل آن توضیح دهید.

3- ایراد روش تفسیر نقلی را بیان کنید.

4- مقصود از تفسیر به رأی چیست؟ دیدگاههای مختلف در آن را بیان کنید.

5- روایات مربوط به تفسیر به رأی را بررسی کرده و مقصود آن را بنویسید.

6- چند نمونه از تفسیر به رأی را بنویسید.

7- تفسیر رمزی را با دو اصل مورد اتکاء آن توضیح دهید.

8- پس از نقل قسمتی از تفسیر رمزی صوفیه و باطنیه ایراد تفسیر رمزی را بیان کنید.

9- اخوان الصفا چه کسانی هستند؟ و در تفسیر از چه روشی استفاده می کنند؟

10- روش تفسیر اجتهادی را با مشخصات آن بیان کنید.

11- در ارزیابی روش تفسیر اجتهادی به چه نظری رسیده و چه نکاتی را در آن لازم می دانید؟

12- روش تفسیر قرآن با قرآن را توضیح دهید.

13- ارزش سنت را در روش تفسیر قرآن به قرآن بیان کنید.

14- صحیحترین روش برای تفسیر قرآن را با توضیح کامل بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 83

درس هیجدهم مصادر تفسیر «1»

اشاره

منظور از مصادر تفسیر همان چیزی است که مفسر پس از دانستن علوم تفسیر و آگاهی نسبت به علوم مورد نیاز در تفسیر، به آنها رجوع کرده و برای فهم مراد خداوند از آیات قرآنی از آنها استمداد و به آنها استناد می کند و آنها عبارتند از:

1- قرآن 2- سنت 3- قول صحابی 4- قول تابعین

اشاره:

قبل از ورود در بررسی این مصادر، توجه به نکته ای لازم است و باید توضیح داده شود و آن اینکه: چنانکه در درس چهارم این کتاب توضیح داده ایم، بخش مهمی از قرآن برای مردم (البته با شرایطی که در درس نهم توضیح داده شد) قابل فهم است و مردم با تدبر در آیات قرآنی مقاصد آن را درک می کنند و اگر قرآن کاملا از درک و فهم بشر خارج بود خداوند امر به تدبر و تفکر در قرآن را صادر نمی کرد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردم را امر به تمسک و عمل به قرآن نمی نمود و اساسا قرآنی که طبق آیات بسیاری خود نور مبین و فرقان و هدایت و تبیان کل شی ء است و مردم (1) در رابطه با مصادر تفسیر به کتاب: برهان زرکشی، ج 2، باب 41، ص 173، به بعد و شناخت قرآن، استاد علی کمالی، ص 300 به بعد بحث مصادر تفسیر، و ... رجوع کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 84

در تمام نیازمندیهای خود باید به آن مراجعه نمایند چگونه می توان آن را کاملا محتاج به چیز دیگر و لو احادیث نبوی و ائمه اطهار علیهم السّلام دانست «1» و همانند اخباریها گفت:

اساسا فهم قرآن مخصوص

به معصومین علیهم السّلام است و دیگران هیچ چیز نمی فهمند در حالی که بر اساس روایات عرضه «2»، صحت و سقم روایات را باید از قرآن به دست آورد، پس باید قرآن برای بشر قابل فهم باشد تا روایات را به آن عرضه نمود و گر نه عرضه بر چیزی که خود برای بشر قابل فهم نیست کاری لغو خواهد بود.

به هر حال اگر انسان با شرایط مقرره در علم تفسیر به قرآن مراجعه کند، اغلب مقاصد و مدالیل آیات را می فهمد و اگر جایی برای او مجمل و ناشناخته ماند و یا خواست برای اطمینان به صحت فهم خود به شواهدی دست یابد، بهترین راه، مراجعه به آیات دیگر قرآن است، چون قرآن هر بخشی مفسر بخش دیگر است که این همان تفسیر قرآن به قرآن است که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین علیه السّلام به ارث رسیده است و اگر از قرآن شواهدی نیافت به سنت و کلمات پیامبر و ائمه اطهار علیهم السّلام مراجعه نماید و اگر در آن زمینه روایتی را نیافت به اقوال صحابه و تابعین مراجعه کنند (البته در اینکه اقوال صحابه و تابعین تا چه حد حجت و دلیل بر فهم مراد قرآن می توانند باشند، سخنی است که در ضمن بررسی آنها توضیح خواهیم داد) لذا ما مصادر تفسیر را چهار چیز معرفی کردیم. اینک پس از بیان این مقدمه، وارد بررسی اصل مطلب می شویم:

مصدر اول: قرآن کریم

اشاره

هر کس به قرآن مراجعه کند می بیند که قرآن دارای ایجاز و اطناب، عام و خاص، اطلاق و تقیید، اجمال و تبیین، مجاز، تشبیه، استعاره و

امثال اینها از فنون بیانی (1) تفسیر المیزان، ج 1، مقدمه، ص 9 و مقدمه تفسیر منهج الصادقین از مرحوم تهرانی، ج 1، ص 18.

(2) بحار، ج 2، ص 227، و 242 و 244 را ملاحظه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 85

و بلاغی کلام و همچنین ناسخ و منسوخ است.

بنابر این مفسر باید نخست به سراغ قرآن رفته و در آن نظر کند و همه آیاتی که در باره موضوع واحد است یکجا فراهم سازد و میان آنها به دقت مقابله کند تا بیان مجمل و تقیید مطلق و تخصیص عام و قرینه مجاز و مرجع ضمایر و وجه شبه و حسن ایجاز و اطناب و ناسخ منسوخ را از خود قرآن دریابد، چرا که «القرآن یفسّر بعضه بعضا».

پس اگر یک مفسر با دقت در قرآن بنگرد در اغلب موارد فهم مراد قرآن از خود قرآن حاصل می شود و نیازی به روایات و یا قول صحابی و تابعی نخواهد بود و این همان تفسیر قرآن به قرآن است که از اهل بیت علیهم السّلام به ارث رسیده و اخیرا مرحوم علامه طباطبائی (ره) در تفسیر شریف المیزان، خود از این روش کاملا استفاده نموده است.

نموداری از تفسیر قرآن به قرآن

الف- اجمال آیه: وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ «1».

یعنی: «مؤمن آل فرعون گفت: اگر این مرد راستگو باشد از وعده های او بعضی به شما خواهد رسید و شما را هلاک خواهد کرد»، به بیان آیه شریفه فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ «2»، تبیین شده است که منظور عذاب ادنی و معجل است در همین دنیا.

و یا آنکه اجمال لفظ

خیط با کلمه فجر تبیین شده است: کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ «3».

ب- عموم عام آیه: (1) سوره مؤمن، آیه 28.

(2) سوره مؤمن، آیه 77.

(3) سوره بقره، آیه 178.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 86

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ «1»، که نفی خلت در آن عام است، با آیه: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ «2»، تخصیص یافته و متقین از شمول عام «و لا خلّة» خارج شده اند.

ج- اطلاق رقبه در آیه فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ «3» با آیه فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ* «4» تقیید خورده است.

د- تشابه و مشکل ظاهر آیه وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ «5» که افاده رؤیت می دهد که نامعقول است، با آیه شریفه لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «6» که از آیات محکمات است حل می شود.

ه- معنای آیه شریفه الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ «7» با تفسیر ظلم به شرک، در آیه یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ «8» روشن شده است و امثال این آیات که بسیار است و اینها از باب نمونه نقل شد.

از آیات قرآنی و روایات اهل بیت علیهم السّلام به روشنی استفاده می شود که همه چیز در قرآن است لکن همه کس قدرت فهم آن را ندارند چنانکه فرمود: قرآن تبیان کل شی ء و نور مبین بیّنة و فرقان است.

هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ «9». (1) سوره

بقره، آیه 254.

(2) سوره زخرف، آیه 17.

(3) سوره مجادله، آیه 2.

(4) سوره نساء، آیه 92.

(5) سوره قیامت، آیه 22.

(6) سوره انعام، آیه 103.

(7) سوره انعام، آیه 82.

(8) سوره لقمان، آیه 13.

(9) سوره بقره، آیه 185.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 87

و وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً «1».

و وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ «2» و امثال این آیات یعنی چگونه می توان قرآن را هدایت و بیّنه و فرقان و نور برای مردم در جمیع نیازمندیهایشان دانست اما گفت نسبت به نیاز مردم به خود قرآن، قرآن بر آورنده این نیاز نیست و حال آنکه این نیاز از همه نیازها شدیدتر است «3».

و در روایات وارد شده است که امام صادق علیه السّلام فرمود: «ما من امر یختلف فیه اثنان الّا و له فی کتاب اللّه اصل و لکن لا تبلغه عقول الرّجال» «4».

یعنی «هیچ امری نیست که در آن دو کس اختلاف کنند مگر اینکه در کتاب خدا برای آن ریشه ای هست اما عقول مردمان به آن نمی رسد».

و از ابن مسعود نقل شده که: «من اراد العلم فلینوّر بالقرآن، فإنّ فیه علم الأوّلین و الأخرین» «5».

یعنی «هر کس اراده علم دارد خود را به نور قرآن منور نماید، زیرا در آن علم اولین و آخرین موجود است».

مصدر دوّم: سنّت

دومین مصدری که برای فهم و تفسیر قرآن باید به آن رجوع کرد «سنّت» است و «سنت» عبارت است از قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و فعل و تقریر او و همچنین قول و فعل و تقریر ائمه معصومین علیهم السّلام. هر گاه

برای صحابه در فهم قرآن مشکلی پیش می آمد به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع می کردند و از آنجا که وظیفه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبیین و توضیح (1) سوره نساء، آیه 174.

(2) سوره نحل، آیه 89.

(3) تفسیر المیزان، ج 1، مقدمه، ص 9.

(4) بحار، ج 92، ص 100.

(5) الدر المنثور، ج 4، ص 128.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 88

و ارشاد بود طبق آیه شریفه وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ... ایشان راهنمائی می فرمود.

و کلام پیامبر نیز طبق آیه فوق و آیه وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و آیه وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ حجت و اطاعت او لازم است و کسی حق تخطی از فرموده او را در هیچ زمینه ای ندارد.

با مراجعه به تفسیر، معلوم می شود که در موارد بسیاری رسول خدا آیاتی را برای صحابه تفسیر کرده و معنایش را توضیح داده است، اما اینکه آیا رسول خدا همه آیات قرآن را برای اصحاب تبیین کرده و یا تنها موارد مشکل و مورد سئوال را، محل خلاف بین مفسرین است ولی به هر حال آنچه قطعا صحیح است این است که سنت نبوی در تفسیر و فهم مراد خدا از قرآن حجت و مورد تمسک مفسرین از فریقین است.

اما اینکه تفسیر قرآن از ناحیه ائمه معصومین علیهم السّلام حجت و صحیح و مورد تمسک است در آنجا نیز هم از قرآن و هم از روایات

نبوی، حجیت کلام آنها بلکه عصمت آنها در تمام زمینه ها استفاده می شود.

اما از قرآن، در آیه ای فرمود: لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «1»، تنها پاکان و معصومین هستند که به حقیقت قرآن آگاهی پیدا می کنند. و در آیه دیگر، مصادیق این پاکان را مشخص کرد که اهل بیت اطهارند که فرمود: یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «2»، وقتی که این دو آیه در کنار هم گذاشته شود، معلوم می شود که آنها قرآن را بدرستی می فهمند و مصداق اهل ذکر در آیه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «3» خواهند بود که مردم می توانند در فهم آیات الهی به آنها (1) سوره واقعه، آیه 79.

(2) سوره احزاب، آیه 33.

(3) سوره نحل، آیه 43.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 89

مراجعه کرده و از آنها بپرسند.

و اما از روایات، روایات بسیاری در حجیت کلام آنها وارد شده است که بهترین و مستندترین آنها، «حدیث ثقلین» است که در این حدیث حضرت اهل بیت را عدل قرآن قرار داده و عدم افتراق آنها را گوشزد فرموده و تمسک به اهل بیت را همانند تمسک به قرآن، معتبر و مایه نجات دانسته و اعراض از آنها را سبب هلاکت معرفی فرموده است:

«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» «1»، البته این حدیث با عبارات مختلف و از منابع مختلف شیعه و سنی نقل شده است.

از این حدیث علاوه بر حجیت قول عترت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عصمت

آنها نیز ثابت می شود.

و در حدیثی دیگر، امام باقر علیه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصاری می گوید: ای جابر! اگر ما به رأی و هوای خود برای شما حدیث کنیم از هالکین خواهیم بود، اما ما شما را به احادیثی حدیث می کنیم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گنجینه کرده ایم همانطور که اینان زر و سیم خود را گنجینه می کنند: «یا جابر! لو کنّا نفتی النّاس برأینا و هو انا لکنّا من الهالکین و لکنّا نفتیهم باثار عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اصول علم عندنا نتوارثها کابرا عن کابر نکنزها کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم» «2».

و در حدیث دیگر می خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود: «حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدّی و حدیث جدّی حدیث الحسین و حدیث الحسین حدیث الحسن و حدیث الحسن حدیث امیر المؤمنین و حدیث امیر المؤمنین حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قول اللّه عزّ و جلّ» «3»، طبق این حدیث کلام ائمه همه (1) عبقات الأنوار، میر حامد حسین.

(2) بحار، ج 2، ص 172، باب 33، حدیث 3.

(3) بحار، ج 2، ص 172، باب 33، حدیث 28، البته در این باب روایات زیادی است مربوط به همین بحث بدانجا مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 90

به کلام رسول خدا باز می گردد و کلام رسول خدا نیز کلام خداست.

روایات بسیاری در این رابطه وجود دارد که کلام ائمه بازگشتشان به کلام رسول خداست. بنابر

این، حجیت کلام ائمه نیز مفروغ عنه است.

مصدر سوم: قول صحابی

«1» سوم از مصادری که برای فهم قرآن در بعضی از موارد به آن رجوع می شود، قول صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که آنها اغلب به عنوان نقل خبر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کردند و اگر در موردی هم خبر و اثری وجود نداشت، از خود استنباط و اظهار نظر می کردند.

به تعبیر دیگر آنجا که صحابی با دانستن لغت مادری خود به معانی و مقاصد قرآن پی می بردند، دیگر نیازی به رجوع به پیامبر یا استنباط و اظهار نظر نبود و هر جا را که نمی فهمیدند به اخبار پیامبر در بیان آن آیه مراجعه می کردند و اگر به خبری در آن زمینه دست پیدا نمی کردند به اجتهاد و رأی خود پناه می برند، البته اگر نصّی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بیان و تفسیر آیه ای در دسترس داشتند، اجتهاد در مقابل نص را روا نمی دانستند.

مصدر چهارم: قول تابعی

اشاره

«2» تابعی به کسی اطلاق می گردد که صحابی را درک کرده و از او معارف دینش را دریافت نموده است و آنان اقوال صحابی را کاملا در حکم خبر مأثور نبوی (1) «صحابی» کسی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده و در مصاحبت او احکام و دستورات دینی را از خود حضرت گرفته است.

(2) «تابعی» کسی است که پیامبر را درک نکرده است ولی صحابی را درک کرده و در محضر او معارف دینش را فرا گرفته است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 91

می دانستند خواه صحابی آن را از پیامبر نقل کرده باشند

و خواه از خود اظهار نظر کرده باشند و دلیلشان این بود که صحابی هر چه می دانستند از پیامبر بوده است، لذا هر چه می گفتند در حکم خبر منقول از پیامبر است.

ارزش قول صحابی و تابعی
بررسی:

اهل سنت- چنانکه گفته شد- نسبت به قول صحابی تسلیم محض اند و می گویند هر چه از صحابه به ما برسد، خواه در صورت نقل خبر باشد و خواه بصورت اظهار نظر از خود، حکم روایات مأثوره از پیامبر را دارد، چرا که آنها شاهد قرائن و احوال زمان نزول بوده به علاوه که از خود کسی چیزی نمی دانست، هر کس هر چه می دانست از رسول خدا فرا گرفته بود، لذا همه کلماتشان در حکم حدیث منقول از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و ارزش خبری دارد. و در یک بینش دیگر: کلّ صحابه را عادل می دانند، لذا عمل به خبر آنها به نحو مطلق از باب خبر عادل جایز است.

ولی نسبت به «تابعین» چنین اتفاق نظری وجود ندارد، لذا از ابو حنیفه نقل شده که: «آنچه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ما رسیده بر سر و چشم قبول داریم و آنچه از صحابه رسیده اختیار می کنیم، اما آنچه از تابعین رسیده، آنان رجالی هستند و ما هم رجالی».

برخی این قول را به شافعی هم نسبت داده اند «1». و برای احمد حنبل در این رابطه دو قول قبول و عدم قبول، نقل شده است.

و احیانا بعضیها استدلال می کنند به اینکه تابعی، سماعی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشته پس گفته او را نمی توان بر سماع از رسول اللّه صلّی اللّه علیه

و آله و سلّم حمل کرد آنسان که در قول صحابی محتمل است. دیگر آنکه: قرائن و احوال زمان نزول را مشاهده نکرده و در این صورت جایز الخطا است در فهم مراد، مضافا به آنکه عدالت تابعی منصوص نیست (البته عدالت صحابی نیز منصوص نیست) بنابر این قول تابعی، تابع قوانین (1) صحی الإسلام، ج 2، ص 187.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 92

جرح و تعدیل است و بر فرض تعدیل باز هم اخذ به قول او الزامی نیست، زیرا قول او رأی و اجتهاد اوست نه حکایت از قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

حاصل آنکه: اهل سنت آنچنانکه خود را ملزم به اخذ قول صحابه می دانند، ملزم به قول تابعین نمی دانند، و اگر هم در مواردی به آن تمسک می کنند بخاطر موافقت آن قول با لغت عرب و معارض نبودن آن با کتاب و سنت و عقل و اجماع است.

اما شیعه تنها به قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت اطهارش علیهم السّلام اعتماد می کند، نه به قول صحابه اتکائی دارد و نه به رأی تابعی، زیرا هیچ دلیلی بر حجیت کلام آنها وجود ندارد و مسئله عدالت صحابه به طور کلی نیز اساسی نداشته و مدرکی قابل اعتماد ندارد، به علاوه زندگی بسیاری از آنها در تاریخ مضبوط است که نشان دهنده آن است که تنها چیزی که نداشتند عدالت بود و آنها هم که عادل بودند تنها از باب خبر عادل باید حجت باشند که در صورت داشتن شرایط خبر عادل حجت است و آنچه را که از پیامبر صلّی اللّه

علیه و آله و سلّم نقل کرده اند اگر شرایط خبری را داشته حجت است و گر نه رأی و اجتهاد آنها برای ما حجت نخواهد بود و اینکه گفته شد آنها هر چه می گفتند از پیامبر بوده است نیز مدرکی ندارد، زیرا آنها در بسیاری از موارد برای فهم آیات قرآن به شعر شعراء جاهلیت مراجعه می کردند چنانکه سیوطی در اتقان موارد کثیری را از ابن عباس نقل می کند که ابن عباس در توجیه نظر خود در تفسیر به شعر شعراء تمسک می کرد و داستان محاجّه نافع بن ازرق با ابن عباس در کنار خانه کعبه معروف است «1». وقتی قول صحابی در نظر شیعه اینچنین باشد، قول تابعی دیگر معلوم است.

به هر حال، ما تنها قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه را حجت می دانیم، چون کلام آنها مورد تأیید خدا و رسول است چنانکه (در ضمن مصدر دوّم، سنّت) توضیح داده ایم، ولی نسبت به قول صحابه و تابعین تنها از باب خبر مأثور به آن می نگریم، اگر شرایط (1) ر. ک. به اتقان، سیوطی، ج 1، باب 36، فصل 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 93

پذیرش خبری در قول آنها بود (آن هم نسبت به آنچه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کنند نه نسبت به رأی و استنباط خودشان) می پذیریم و گر نه، نخواهیم پذیرفت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 94

سؤالات:

1- با توجه به مصدر اول (قرآن) چند نمونه از تفسیر قرآن به قرآن را بنویسید.

2- با توجه به مصدر دوم (سنت) دلایل حجیّت سنّت را در تفسیر قرآن

بیان کنید.

3- در رابطه با مصدر سوم و چهارم (قول صحابی و تابعی) ارزش نظر آنها را در تفسیر قرآن بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 95

درس نوزدهم علل پیدایش اختلاف در تفسیر

طرح مسئله

در زمان حیات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسلمانان آیات قرآن را از زبان ایشان فرا می گرفتند و تا آنجا که ظرفیت علمی و فکری آنان اجازه می داد، در فهم معانی و مقاصد آن می کوشیدند و از دریای بی کران فیض حضرتش بهره می بردند و اگر مشکلاتی در فهم آیات پیش می آمد و یا احیانا اختلافی در تفسیر آیات بین مسلمانان روی می داد، با مراجعه به آن حضرت، در کمال سهولت، حل و فصل می شد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ «1».

یعنی: «ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را که برای آنها نازل شده است توضیح داده و تبیین نمائی تا شاید بیندیشند».

افرادی که دچار انحراف فکری بودند و نیز کسانی که هنوز افکار فاسد و آلوده دوران جاهلیت را در سر داشتند و بر اثر افکار شیطانی خود مترصّد فرصتی برای ابراز مقاصد شوم و بدعتهای ناروا از راه سوء استفاده از آیات قرآن بودند، هرگز در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یارای اظهار نظر و عقیده، بر خلاف گفتار و رفتار حضرتش را نداشته و با شرایط خاص آن زمان، نقشه های شیطانیشان محکوم به شکست بود.

اما این وضع آرام و شرایط مناسب دوامی نداشت و دیری نپایید که بر اثر بوجود (1) سوره نحل، آیه 44.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 96

آمدن انحرافات بسیار

در جامعه اسلامی، اوضاع و شرایط کاملا دیگرگون شده و بصورت نابسامان و رقت بار در آمد، آن آرامش و حالت تقیّد به حدود دینی، جای خود را به هرج و مرج فکری و عقیدتی و انحرافات و فسادهای اجتماعی بخشید و به این ترتیب زمینه ای مناسب و مساعد برای ظهور هر نوع انحراف و بدعت و تجدید حیات سنتهای دیرین جاهلیت، فراهم آمد، این وضع درست از هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چشم از جهان فرو بست آغاز شد و هر روز بیشتر از روز قبل بر آشفتگی فکری و اعتقادی و نابسامانی اوضاع دینی افزوده شد و در میان این جنجالهای فکری و اختلافات اعتقادی و مذهبی، مسائل سیاسی محور اصلی تمام جریانها گشته همه موضوعات دیگر را تحت نفوذ خود در آورد.

در این میان، قرآن، کلام خدا و مظهر وحی و میراث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیش از هر چیز دیگر، به منظور تأیید اینگونه انحرافات، مورد سوء استفاده قرار گرفت و هر گروه و دسته خاصی با تمام انحرافاتی که داشتند در صدد بودند تا با تفسیرها و توجیهات خود که مؤیّد تمایلات و مقاصد آنان باشد، برای درستی مسلک خود و گمراه جلوه دادن دیگران اقامه برهان نمایند.

اختلاف در معنا و تفسیر آیات قرآن، به آنجا کشید که اکنون کمتر آیه ای را می توان یافت که خالی از بحث و جدال بوده و مورد اتفاق میان اندیشمندان این فن باشد و از مفاهیم بلند و عالی اسلام و قرآن، تنها شهادتین بود که این مسلکها و مذاهب و عقاید گوناگون را به

هم پیوند می داد و تازه در مفهوم آن دو و تفسیر توحید و رسالت نیز اختلافات آشکار و پنهان وجود داشت.

به هر حال، کار به جائی کشیده بود، قرآنی که می بایست در فتنه ها و اختلافات و درگیریها، راهگشای مسلمانها و وسیله هدایت جامعه اسلامی بوده و عروة الوثقای وحدت کلمه و اتفاق نظر امت گردد، به تدریج به قلمرو مسائل اختلاف آمیز کشانده شده و وسیله ای برای تفرقه بین مسلمانان گشت.

آری، علی رغم تأکیدات فراوان از ناحیه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به تمسک به قرآن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 97

و اینکه در مواقع فتنه به قرآن پناه برید، کار قرآن به جایی رسیده بود که هر کس به نحوی که خود می خواست آن را تفسیر و تأویل می نمود و به گفته امیر المؤمنین علیه السّلام آنچنان گرفتار توجیهات گوناگون شده بود که حتی اهل حق و صواب نیز دیگر توان استدلال به آن و احتجاج در برابر خصم را نداشتند، چنانکه خود امیر المؤمنین علیه السّلام وقتی ابن عباس را برای احتجاج با خوارج اعزام نمود به او توصیه کرد که با آنها با قرآن احتجاج نکن که بگو مگو بسیار دارد و سخن به جایی نمی رسد: «و لا تخاصمهم بالقرآن فأنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و یقولون» «1».

پس از بیان این مقدمه کوتاه تا حدّی روشن شد که بالأخره در قرآن اختلافاتی پیدا شده و مفسرین هر کدام آیات را به نوعی تفسیر می کردند و امروزه نیز این اختلاف به نحو چشم گیری در تفاسیر موجود، مشاهده می شود. اینک باید به تفصیل وارد این

بحث شویم که چه علت یا عللی باعث اختلاف شده است با اینکه قرآن از ناحیه شخص واحد بر نبی واحد و برای هدایت بشر آمده بود، چرا در آن اختلاف پدید آمد؟ با پیگیری این مطلب و بررسی تاریخ تحولات و تطوّرات، در زمینه بحثهای تفسیری، روشن می شود که یک یا دو علت نیست که باعث این همه اختلافات شده است بلکه علل گوناگون و مختلف دارد که ما در حد این نوشتار به آنها اشاره می کنیم و برای توضیح بیشتر به کتب مفصله مراجعه کنید «2».

علل و عوامل اختلاف در تفسیر عبارتند از:

1- جدائی قرآن از عترت.

2- حذف اسناد حدیث.

3- پیدایش مذاهب مختلف.

4- نفوذ افکار و انتقال علوم به بلاد اسلامی. (1) نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 77.

(2) ر. ک. به مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی و شناخت قرآن، علی کمالی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 98

5- اصالت عقل و اعتماد به رأی.

6- اختلاف افهام در درک معارف قرآن.

7- مسئله روانی نو خواهی و تجدّد طلبی.

8- وضع حدیث.

9- نقل به معنا.

10- اسرائیلیات.

1- جدائی قرآن از عترت

به حق می توان یکی از علل و عوامل اختلاف در تفسیر قرآن را جدا کردن قرآن از عترت و شعار «حسبنا کتاب اللّه» دانست. علی رغم توصیه اکید رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین و اینکه عترت عدل و نظیر قرآن است و شما به هر دوی آنها تمسک کنید و بین آن دو جدائی نیندازید که آنها ابدا قابل جدائی از یکدیگر نیستند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند «1». به محض در گذشت رسول خدا، شعار

«حسبنا کتاب اللّه» سر زبانها افتاد و صریحا با کلام پیامبر مخالفت شد.

توطئه ماهرانه عناصری چند در یک فرصت استثنائی که بر اثر مرگ ناگهانی و دور از انتظار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و غافلگیر شدن مسلمین، مسیر تاریخ اسلام و طریق هدایت امت مسلمان را از شاهراه نجاتبخش «کتاب و عترت» منحرف ساخته و سرنوشت مسلمانان و مقدرات جامعه اسلامی را به دست کسانی سپرد که با تفکر «کتاب منهای عترت» یعنی «قرآن بدون حافظ و مبیّن بی روح»، اسلام و قرآن را بصورت کالبدی بی جان در آورند که هر لحظه قادر بودند آن را همچون مشتی موم به هر شکل و قیافه ای که بخواهند جلوه دهند و از این طریق به نفع دنیای خود سودی (1) «انّی تارک فیکم الثّقلین، ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»، کنز العمال، ج 1، ص 44، و مسند احمد حنبل، ج 5، ص 182 و 189 و مستدرک حاکم، ج 3، ص 148 و دیگر محدثان عامّه.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 99

سرشار نصیب خود نمایند.

معلوم است که در چنین حالتی اوّلین ضربه بر پیکر قرآن وارد می شود، زیرا وقتی مسلمین قرآن ناطق را رها ساخته و بخواهند با فهم قاصر خود از قرآن صامت بهره بگیرند روشن است که هر کسی چیزی می فهمد غیر آنی که دیگری فهمیده است و با دخالت اغراض سیاسی بویژه اغراض گروهی و حزبی و اینکه تنها ما حقیم و دیگران همه باطل معلوم است که چه خواهد شد.

زیرا هر کسی می خواهد برای حقّانیّت مذهب و مسلک خود از قرآن تأیید بیاورد و به تعبیر بهتر، هر کسی می خواهد عقیده از پیش پذیرفته خود را بر قرآن تحمیل نموده و بگوید از قرآن همانی فهمیده می شود که ما فهمیدیم و فرض این است که عترتی هم که رسول خدا آنها را محور قرار داده بود بر کنار شدند بدیهی است در چنین صورتی پیدایش اختلاف امری قطعی و اجتناب ناپذیر خواهد بود.

از اینکه افهام مردم مختلف و گروههای مختلفی هستند که می خواهند حقانیت خود را بر اساس قرآن ثابت نمایند سخنی ندارد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز با پیش بینی چنین روزهایی بود که عترت را در کنار قرآن قرار داده و مردم را به تمسک به هر دو دعوت فرموده است. یعنی محور فهم قرآن فهم عترت است، گر چه مردم نیز از قرآن می فهمند ولی باید یک معیار و مقیاسی باشد که مردم فهم خود را از درک معانی و مقاصد قرآن با آن بسنجند و همه فهم خود را با آن مقیاس و معیار اساسی تعیین شده از طرف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تطبیق دهند و گر نه اگر چنین مقیاسی در میان نباشد، معلوم است که اختلاف قطعی خواهد بود، زیرا هر صاحبنظر و اندیشمندی می خواهد بر اساس مقدمات عقلی و امکانات علمی که در اختیار دارد کلام خدا را تفسیر کرده و از حقایق و معارف آن آگاه شود.

بنابر این، جدائی قرآن صامت از قرآن ناطق نخستین عامل اختلاف مسلمین در تفسیر قرآن بود ولی تنها عامل نبود

بلکه عوامل دیگری نیز به مرور زمان پیدا شده که هر کدام به نوبه خود باعث اختلاف در فهم مقاصد قرآن شدند که به آنها نیز خواهیم

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 100

پرداخت، لکن با دقت در همه آن علل معلوم می شود که آنها نیز نشأت گرفته از جدائی قرآن از عترت است، چرا که اگر عترت به عنوان حافظ قرآن از تحریف معنوی و فهم عترت در تمام زمینه ها محور بود قهرا اختلافی هم پیدا نمی شد.

2- حذف اسناد حدیث

تقریبا تا عهد تابعین، علمای تفسیر، خود را به حفظ سند روایت و نقل آن ملزم می دانستند و این کار بسیار مهم بود. زیرا وسیله ای بود برای تمییز میان روایات نبوی و آراء صحابی و نیز سدّی بود برای جلوگیری از احادیث موضوعه.

وقتی تابعین دیدند که احادیث موضوعه شیوع یافته و باب فتنه باز شده است، حدیثی را که سندش ذکر نشده و وثاقت روات آن ثابت نشده بود، نمی پذیرفتند.

«مسلم» از «ابن سیرین» نقل می کند که وی گفت: قبلا از اسناد نمی پرسیدند اما وقتی فتنه پدیدار گشت، می گفتند: رجال خود را نام ببرید تا بدانیم حدیث از کیست.

بعد از تابعین، کسانی به جمع تفسیر پرداختند که اقوال پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صحابه را با ذکر اسناد یاد می کردند، مانند تفسیر «سفیان بن عیینه» و «وکیع بن جرّاح» اما بعد از ایشان قومی آمدند که برای اختصار اسناد حدیث را حذف نمودند و صحیح را از علیل جدا نمی کردند و از اینجاست که اخبار دخیل و موضوع در تفسیر راه یافت.

پس از ایشان اشخاصی بودند که هر گفتار را می شنیدند

به نام تفسیر وارد می کردند و هر چه به فکر ایشان می آمد بر آن اعتماد می کردند و دیگران نیز به گمان اینکه اقوال ایشان اصلی دارد آنها را به عنوان تفسیر فراهم می ساختند.

در حقیقت حذف اسناد، یکی از خطرناکترین اسباب و عوامل ضعف تفسیر مأثور است. زیرا چه بسا اشخاصی که گمان می کردند هر چه موجود و در دسترس است صحیح است و آنها را به نام «تفسیر» نقل کردند که از آن جمله اسرائیلیات و قصه های ساختگی است که هم بر خلاف نقل صحیح اند و هم بر خلاف عقل سلیم.

اگر اخبار با اسناد نقل می شد گر چه در صحت و سقم آنها بحث نمی شد نظیر آنچه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 101

طبری در تفسیر و تاریخ خود انجام داده و یا مجلسی در بحار عمل کرده باز هم به طبقات بعدی این مجال داده می شد که بررسی کنند صحیح را از سقیم تشخیص دهند، اما متأسفانه در تفسیر این چنین عمل نشده و روایات بدون اسناد ذکر شدند و بعدیها همه را حدیث نبوی تلقّی کردند در حالی که اسرائیلیات بسیار و همچنین آراء و افکار مفسرین به نام اخبار نبوی پذیرفته شده است، اینجاست که سیوطی در اتقان می گوید: اختلال نظم تفسیر از همین جا شروع گردیده و اقوال زیادی در تفاسیر بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخیص سند، به صحابه و تابعین نسبت داده شده و در اثر این هرج و مرج دخیل بسیاری بوجود آمده و اعتبار اقوال متزلزل شده است «1».

3- پیدایش مذاهب مختلف

همزمان با فتنه ها و کشمکشهای سیاسی صدر اسلام و به دنبال انحراف جامعه اسلامی

از مدار دو کانون به هم پیوسته «کتاب و عترت» اختلافات عقیدتی و درگیریهای فکری آغاز شده و در مدت کوتاهی دامنه آن به مسائل اساسی و اعتقادی و درگیریهای فکری کشیده شده و به طور شگفت انگیزی گسترش یافت، به دنبال این جریان تاریخی، مذاهب و روشهای گوناگون در زمینه های مختلف اسلامی، چون قارچ، از هر سو شروع به روییدن کرد.

بحث و جدال در موضوعات اسلامی گر چه از مسائل ساده و کاملا عادی و معمولی آغاز گردید (نظیر اینکه کلام خدا حادث است یا قدیم و بر سر بحث قدم و حدوث کلام خدا غوغایی بپا شد و حوادثی به بار آمد) ولی به عللی که گفته شد و نیز به جهت شرایط خاص سیاسی، اجتماعی که بر سده های اول بعد از صدر اسلام حاکم بود، اختلافات و درگیریهای فکری اجتناب ناپذیر بود، دیری نپایید که دامنه (1) اتقان، سیوطی، ج 2، باب 80، طبقات مفسرین، ص 243.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 102

این اختلافات و جناح بندیها به جایی کشید که تمام امکانات علمی، دینی، اجتماعی و سیاسی در پی ریزی اساس مذاهب نوپا و ترمیم و نقض و تأیید و اثبات و ابطال آنها مورد استفاده قرار گرفت و حتی عوامل سیاسی که خود در ایجاد و بنیانگذاری این مذاهب نقش بسزا داشت، چندی بعد به استخدام آن در آمد.

در این میان، قرآن بهترین وسیله و مؤثرترین حربه ای بود که در این کشمکشها مورد سوء استفاده قرار می گرفت، سردمداران و متفکران این مذاهب، تحت عنوان فریبنده و نقاب دروغین «تمسک به کتاب خدا»، آیات قرآن را بر وفق رأی

و نظر از پیش ساخته ذهن خود، تفسیر می کردند. و آیات تفسیر شده (یا صحیحتر بگوییم تحریف شده) را به میل و هوای و هوس خود و در تأیید و پشتیبانی از مبانی اعتقادی و تشکیلات مذهبی شان به گونه ای مورد استفاده قرار می دادند که هر یک با دیگری تفاوت و تضادی آشکار داشت و از همین رهگذر بود که انواع تفسیرها و روشهای گوناگون در تفسیر قرآن کریم- که تعدادشان از تعداد خود مذاهب بیشتر است- پا به عرصه معارف اسلامی و قرآنی گذاشت.

و بی تردید می توان گفت که همین روشها و سلیقه های متفاوت، به نوبه خود، بر دامنه اختلافات در زمینه های تفسیر قرآن، افزوده و در درک مفاهیم و مقاصد آیات قرآن، بیش از پیش، اختلاف نظرهای بسیار را سبب گشت «1».

4- نفوذ افکار و انتقال علوم به بلادی اسلامی

انتقال تدریجی علوم و فرهنگهای گوناگون از سرزمینهای مجاور به محافل علمی مسلمانان که توأم با شور و هیجان خاصی بوده، از طرف زمامداران وقت، به شدت تأیید می شد، جنبش علمی وسیعی را در میان جوامع اسلامی، به دنبال داشت.

گر چه سبب اصلی پیدایش و شکل گیری این جنبش علمی، قبل از هر چیز، (1) مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، ص 99.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 103

روحیه پژوهندگی ناشی از دستورات قرآن بود، اما نفوذ علوم و فرهنگهای غیر اسلامی نیز، به نوبه خود، در رشد و توسعه این نهضت علمی، خصوصا در اواخر دوران بنی امیه و اوایل دوران حکومت بنی عباس، سهمی بسزا داشت. در عین حال اصالت ریشه های اسلامی این نهضت وسیع و دامنه دار، موجب آن گردید که مسائل فکری و علمی دریافت شده بزودی

شکل غیر اسلامی خود را از دست داد، بسان مباحث اسلامی، جای خود را در فرهنگ جدید اسلام باز نماید.

آهنگ رشد نهضت علمی اسلامی در همان سده های اولیه، آنچنان سریع و گسترده و موفقیت آمیز بود که فرهنگ اصیل اسلامی، در مدت کوتاهی، توانست در رشته های مختلف علمی از قبیل: کلام، فلسفه، ریاضیات، طبیعیات، هیئت، نجوم، تاریخ، طب، جغرافی، علم اعداد، جفر، رمل و ... نفوذ چشمگیری داشته و بزرگترین مکتب علمی را در جهان آن روز به وجود آورد.

به هر حال، پس از رو آوردن فرهنگها و علوم مختلف به سوی مسلمین و تفسیر کتب ایرانی و یونانی و تدوین کتب لغت و صرف و نحو و مذاهب مختلف فقهی، اصطلاحات تازه و آراء گوناگونی در تفسیر وارد شده و هر مؤلّفی در هر فنی که مهارت داشت، سعی می کرد قرآن را از قریحه ادوات فهم خود تفسیر کند که آثار آن در تألیفات ایشان آشکار است.

«معتزلی» در تأویل افراط می کرد، «اشعری» ظاهر غیر معقول را بی تأویل می پذیرفت، «باطنی» ظاهر را رفض می کرد، «ظاهری» در سر حدّ تجسّم خود را به ابلهی می زد، «صوفی» تفسیر را مستند به کشف انحصاری خود می نمود. امثال «زجاج» و «ابو حیان» فهم قرآن را در نحو جستجو می کردند، و «فخر رازی» از فلسفه یونان که پانزده قرن در جا زده بود مدد می جست و امثال «ابن عربیها» می خواستند میان توحید و بت پرستی آشتی برقرار نمایند و مظهر صلح کل باشند.

بطور کلی، حرکات فکری در مسلمانان سبب شده بود که برای فهم قرآن و تفسیر آن تنها به لغت و مأثورات اکتفاء نکرده و از علوم دیگر

برای بسط فهم قرآن استمداد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 104

می کردند تا بتوانند متقابلا برای اثبات آراء خود از قرآن مدد بگیرند، البته اگر این کار در محدوده قانونی و جایز انجام می گرفت نه تنها بسیار خوب بود بلکه واجب هم بود. زیرا فرا گرفتن بخشی از علوم در نطاق وسیعتری و تطبیق اصول آن با قرآن برای جدال احسن با علمای غیر مسلمان در ردّ شبهات ایشان واجب کفایی بود و همان است که علمی به نام کلام درباره آن تدوین یافته است که همه عقاید اسلامی را فرا می گیرد، به علاوه، کشف عجایب قرآن و معارف عالیه آن محتاج به تدبری است که محصول ذخایر ذهنی است. ولی تمام سخن در اینجاست که این کارها در محدوده مجاز و قانونی انجام نمی گرفت و نتیجه کار این می شد که طرفداران علوم نظرات خود را بر قرآن تطبیق و تحمیل می کردند و اینها یقینا یکی از اسباب اختلاف تفسیر بودند.

5- اصالت عقل و اعتماد به رأی

به دنبال عملی شدن نقشه خائنانه «جدائی قرآن از عترت» کار هرج و مرج فکری و اختلاف در اعتقادات و احکام و سایر معارف دینی و نظری، به آنجا کشید که عدّه ای به منظور پیدا کردن پناهگاهی مطمئن و اساسی و محکم درگیر و دار اختلافات فکری، به فلسفه «اصالت عقلی» گرائیده و تکیه بر رأی و اندیشه شخصی را پایه اصلی بحثهای دینی قرار دادند.

اساس این نوع تفکر، ابتدا در زمینه احکام شرعی و مسائل فقهی پی ریزی شده عده ای از علمای اسلامی که در رأس آنان ابو حنیفه قرار داشته احکام شرعی را بر طبق آراء شخصی و با تکیه بر

عقل و استحسان و استنتاج منطقی، در صدد فتوا دادن بر آمدند، اینان که به «اصحاب رأی» شهرت یافته اند با کمک استحسانات عقلی و قیاسهای منطقی، مکتب نوینی را در علم فقه بنیان نهادند «1». (1) در روایات اهل بیت علیهم السّلام نکوهش زیادی درباره این روش شده است و مردم را از پیروی چنین

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 105

بدیهی است وقتی احکام شرعی که صد در صد تعبدی بوده و محدود به مسائلی چند است از نفوذ این نظریه در امان نباشد، چگونه می توان انتظار داشت که تفسیر آیات قرآن با آن همه گستردگی و با آن همه احساس نیاز شدید به وجودش جهت رفع ابهامات از قرآن کریم، از نفوذ چنین طرز تفکر آزادانه در امان باشد، و درست همین دلیل بود که تفسیر به رأی (با وجود منع شدید ائمه علیهم السّلام از آن) رونق گرفت و از این راه مفاهیم، معانی و مقاصد قرآن بار دیگر دستخوش تحریف شد و این یکی از عوامل مهمّ در به وجود آمدن اختلاف بسیار در تفسیر قرآن کریم بود.

واکنش این نوع آزادی و بی قیدی در تفسیر قرآن، ظهور مکتب و روش جدیدی در تفسیر آیات قرآن بود که خود مشکل جدیدی را بر مشکلات بسیار موجود در زمینه تفسیر آیات افزود.

آری در مقابل تفسیر آزاد و بی قید و شرط «اصحاب رأی» بود که مکتب و روش دیگری به وجود آمد که مبنایش قبول بی چون و چرا روایات تفسیری بوده و فهم قرآن را از دایره تفکرات بشر بیرون می دانست و هر نوع اعمال نظر شخصی را درباره درک معانی و

مقاصد قرآن ممنوع می شمرد و جز آیاتی که در تفسیر آنها روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا امامان علیهم السّلام وارد شده است بقیه را غیر مفهوم و درک آن را غیر ممکن تلقی می نمودند.

این گروه نیز کار را به جایی رساندند که با استناد به پاره ای از آیات و روایات، قائل به تجسّم خداوند و مرتکب اظهار سخیفترین خرافات در تفسیر آیات مربوطه به توحید و صفات خداوند و دیگر معارف دینی شدند. روشی به شدّت منع کردند، تا جایی که یکی از امامان معصوم به یکی از شاگردانش که در یک مورد برای استفاده از قیاس و استحسان تمایلی از خود نشان داده بود، فرمود: «اگر دین خدا با قیاس و استحسان عقلی سنجیده شود بکلی پایمال می شود»، برای آگاهی از این روایات به کتاب کافی، کتاب فضل العلم، باب البدع و الرأی و المقائیس، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 106

6- اختلاف افهام مردم در درک معارف قرآن

نظر به اینکه قرآن برای گروه خاصی و دسته معینی نازل نشده است و عموم مردم، از دانشمندان متفکر و نوابغ بزرگ گرفته تا افراد عادی عامی، همه و همه مورد خطابات قرآنی می باشند، لذا در قالب ریزی آیات آن، عمق مفاهیم و معارف قرآن همراه با وضوح دلالت آیاتش، یکجا منظور شده است و در عین اعجاز و مافوق فهم بشری بودن، چنان تناسبی در ترکیب الفاظ و جملات آن به کار رفته که هر متدبّر و متفکّری به تناسب میزان درک و دانش خویش، می تواند از دریای ژرف و بیکران معارف آن بهره مند گردد.

بدیهی است تفاوتی که از نظر قدرت فهم

و میزان دانش، همواره در میان اقشار مختلف مردم حکمفرماست، با وجود اختلاف و کثرت مراتب در بطون آیات و عمق معانی آنها و نیز اختلاف آیات از نظر میزان ظهور و وضوح دلالت آنها بر معانی مقصود و نیز وجود محکمات و متشابهات، خواه ناخواه موجب بروز اختلاف نظرهای بسیار و آراء گوناگون، در زمینه فهم آیات قرآن و استخراج معانی و معارف ارزنده آن خواهد بود خصوصا با توجه به این حقیقت اسفبار که عموم مردم راه صحیح درک بطون و معانی عمیق قرآن را از همان روزهای نخستین طرح شوم «جدائی بین قرآن و عترت» از دست داده و در فهم قرآن به بیراهه رفته بود.

البته روشن است در چنین مواردی که زمینه بروز اختلاف فراهم بوده و اختلاف قطعی است باید معیار و مقیاسی برای سنجش افکار مختلف و تشخیص صحیح از سقیم، وجود داشته باشد که افکار همگان در محور آن فکر صائب و مصون از خطا، بچرخند و پیامبر فکر چنین چیزی را کرده و عترت را در کنار قرآن معرفی فرموده بود، ولی خیانتکاران از همان روزهای نخست این وسیله مطمئن را از دست مردم گرفتند، لذا مردم هر کسی برای خود پناهی گزیده و در نتیجه، اختلاف حتمی بود.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 107

7- مسئله روانی نوخواهی و تجدّد طلبی

یکی از عوامل اختلاف تفاسیر، مسئله روانی نوخواهی است، هم از جانب شنونده و خواننده و هم از جانب گوینده و مفسّر. طالب فهم قرآن گمان می کند که تفسیر مانند هر چیز دیگر کهنه و نو دارد و جویای تفسیر نوینی است که جوابگوی نوخواهی او باشد و مفسر گمان

می کند که برای ارضای انبوه علاقمندان، باید انقلابی در تفسیر پدید آورد تا مشتری را به کالای خود مشتاق سازد.

البته این طرز عمل بیشتر در حوزه مجالس وعظ و ارشاد است و کمتر در کتب تفسیر. زیرا به هر جهت کتاب تفسیر سندی است موجود و ثابت که می تواند در مورد خودش مؤلف را محکوم سازد اما کلمات شفاهی سیّالی است قابل تعدیل و انکار.

متأسفانه این طرز عمل و فکر، همواره مخصوصا در قرن حاضر، مردم بی اطلاع را تسخیر کرده و می کند، مگر نه این همه یاوه سراییها بر خلاف قرآن و سنت و بیگانه از معارف اسلامی محصول تأویلات دلخواه و نارواست؟! چه بسا افراد کم سواد و ناآگاه و بی شخصیتی که در برابر آراء و افکار قرن معاصر، مرعوب شده و احساس زبونی می کنند و گمان دارند به هر قیمتی که شده باید قرآن را با آن افکار و عقاید تطبیق دهند، به طور مثال اگر ملاحظه شود ذهن مستمع وجود جن را نمی پذیرد، واعظ مفسّر که راه دیگر را نمی داند، آنجا که خبر از جن در قرآن آمده را یا تأویل می کند و آن را از باب تشبیه و تمثیل به حساب می آورد یا نسنجیده می گوید که همه علوم را از قرآن می توان استخراج کرد و جهال را در تالی فاسدهائی قرار می دهد که خروج از آنها بس دشوار است.

البته معلوم است قصد ما افرادی هستند که بدون مایه علمی در بهم بافتن رطب و یا بس افراط می کنند و گر نه چه بسا کلیاتی از علوم مؤثر در تربیت جامعه است که می توان آنها را از قرآن استخراج کرد.

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 108

8- وضع حدیث

تقریبا می توان گفت وضع حدیث از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وجود داشته است «1» لکن در زمان معاویه شکوفا شد، وقتی که معاویه قدرت را در شام بدست گرفت با توجه به سابقه بدی که این خاندان داشتند و با کشتن «عمار یاسر» که پیامبر در حقش فرموده بود: «تقتلک الفئة الباغیة»، خیلی نمانده بود که کلا از درجه اعتبار ساقط شود، زیرا مسلمین برای او ارزشی قائل نبودند.

در چنین حالتی، حزب معاویه همچنانکه نیازمند به پول و نفوذ و سرباز و حیله و شیطنت بودند، بیش از آن نیازمند به شستشو دادن لکه های ننگ و پاک جلوه دادن خود در افکار عمومی بودند و این امر خطیر به طور مستقیم امکان نداشت و تا محلّل و واسطه ای در کار نمی آمد هضم آن برای افکار آسان نبود.

به همین جهت در مرحله اوّل به پایین آوردن سطح امتیازات، کمر بسته و بعد از آن، به تحریف امتیازات پرداختند و در این راستا فضائل اصیل اسلامی که ایمان کامل، جهاد، اخلاص، ایثار، علم، تقوا، استقامت و عدم تذبذب بود، جای خود را به شهرتهای ظاهر فریب داد.

هزاران نفر را بی قید و شرط به نام صحابی پذیرفتند و حال اینکه در میان ایشان منافق و منحرف فراوان بود، عقیده ارجاء «2» را که ضد جرح و تعدیل بود، رواج دادند، شخصیتهای قلابی به نام اعلم، افقه، افرض، ازهد و اقرأ ساختند!! خالد بن (1) طبق نقل امیر المؤمنین علیه السّلام پیامبر روزی برخاست و خطبه خواند و فرمود: «ایّها النّاس! قد کثرت علیّ الکذّابة فمن کذب علیّ

متعمدا فلیتبوء مقعده من النّار ثمّ کذب علیه من بعده» یعنی:

«ای مردم! دروغ نسبت دهندگان به من زیاد شده اند پس بدانید که هر کس از روی عمد و قصد بر من دروغ بندد باید بداند که جایگاهش آتش جهنم خواهد بود، سپس بعد از رحلتش نیز بر حضرتش دروغ بستند ...»، کافی، ج 1، کتاب فضل العلم، باب اختلاف الحدیث، حدیث 1.

(2) ناظر به گروه «مرجئه» است که معتقد بودند اعمال خلاف و گناهان و لو کبیره باشند ضرری به ایمان نمی زنند.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 109

ولیدها که مالک بن نویره را به ناحق کشته و در همان شب با زنش آمیزش کرد!! لقب سیف اللّه دادند و گفتند این لقبی است که پیغمبر به او داده است!! بنا به قاعده ظروف مرتبطه، وقتی رجال اسلام را در مایع «ارجاء» شناور ساختند، معاویه که در قعر جا داشت بالا آمد و هم سطح رجال ممتاز گردید!! هم صحابی شد و هم کاتب وحی و هم خال المؤمنین و می دانیم که هیچیک از این سه لقب از امتیازات اسلامی نبودند چرا که در اسلام امتیاز به تقوا دانسته شده است.

در این میان چند تن از صحابیان مصطلح هم دور او را گرفته اند تا شوکتی برای او فراهم کنند، «ابو هریره» و «نعمان بن بشیر» را عدیل «ابوذر» و «عمّار» قرار دادند که در اطراف علی بودند و گفتند: «بایّهم اقتدیتم اهتدیتم!!» و اگر به او ایراد قتل «عمار» را می گرفتند، می گفت: من از طریق هدایت خارج نشدم، زیرا به صحابی «نعمان بن بشیر» اقتدا کردم.

با این مقدمه کوتاهی که گفتیم معلوم

می شود که راه برای وضع حدیث در تفسیر مأثور و بالتّبع تأویلات ناروا باز شده و یکی از علل مهم اختلاف در تفسیر را بوجود آورده است.

برای آگاهی بیشتر و شناخت جاعلین حدیث، به جلد 5 الغدیر از صفحه 209 تا صفحه 275 مراجعه کنید که مرحوم امینی حدود هفتصد نفر از حدیث سازان را نام برده و در پیرامون آنها بررسی کرده است.

9- نقل به معنا

اشاره

از آنجا که بخش عظیمی از منابع تفسیری را احادیث تشکیل می دهد و بسیاری از احادیث نیز به دلیل نقل به معنا اختلاف پیدا کرده اند، از این رو، در تفسیر قرآن اختلاف نظرهای بسیاری رخ داده است.

تذکر:

اصل نقل به معنا ایرادی ندارد و از طرف مبادی عالیه اجازه داده شد لکن چون همه، قدرت نقل به معنای کامل را ندارند و به علاوه در نقل به معنا زیاده

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 110

و نقیصه رخ می دهد، قهرا زمینه اختلاف را پدید خواهد آورد. در ذیل دو نمونه از احادیث دالّ بر صحت نقل به معنا را می آوریم:

1- «عن محمّد بن مسلم قال قلت لابی عبد اللّه علیه السّلام: اسمع الحدیث منک فأزید و انقص، قال علیه السّلام: ان کنت ترید معانیه فلا بأس» «1».

یعنی: «محمد بن مسلم می گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: حدیث را از زبان شما می شنوم، سپس به آن مطلبی اضافه یا کم می کنم، امام فرمود: اگر معانی آن مراد تو باشد اشکالی ندارد».

2- «عن داوود بن فرقد قال قلت لابی عبد اللّه علیه السّلام: انّی اسمع الکلام منک فأرید ان ارویه کما سمعته منک فلا یجئی، قال فتعمد ذلک؟ قلت: لا، فقال: ترید المعانی؟ قلت نعم، قال: فلا بأس» «2».

یعنی: «داوود بن فرقد می گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: من گفتار شما را می شنوم و می خواهم آن را همانگونه که از شما شنیده ام روایت کنم ولی چنین نمی شود.

حضرت فرمود: آیا در این کار تعمّدی داری؟ گفتم: خیر، فرمود: آیا مراد تو از این کار (تفهیم) معانی است؟ گفتم: بله، فرمود: پس اشکالی ندارد».

از این

دو حدیث به نحوی استفاده می شود که نقل به معنا مانعی ندارد و در نقل به معنا زیاده و نقیصه قطعی و حتمی است، وقتی این مطلب را در کنار مطلب دیگر ملاحظه کنیم، یعنی روایات از منابع و مصادر تفسیرند و نقل به معنا هم امری رایج بوده، قهرا عامل بودن نقل به معنا برای اختلاف در تفسیر روشن می شود.

10- اسرائیلیات

وجود یک سلسله از ابهامات در مورد بسیاری از آیات قرآن از قبیل: تعداد (1) اصول کافی، ج 1، ص 41، ح 2.

(2) همان مدرک، ح 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 111

اصحاب کهف و رنگ موی سگ آنان، طول و عرض کشتی نوح: نام غلامی که بدست حضرت خضر علیه السّلام کشته شد، نام پرندگانی که ابراهیم علیه السّلام آنها را زنده کرد، نوع چوب عصای حضرت موسی علیه السّلام و ... موجب می شد که مسلمانان کنجکاو، به کتابها، نوشته ها و توضیحات یهودیان مراجعه کنند و یا از یهودیان مسلمان شده مطالبی را بشنوند که این مسئله به نوبه خود، باعث اختلافات بسیار در تفسیر قرآن شد، در صورتی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین علیهم السّلام مردم را از رجوع به اهل کتاب نهی فرموده بودند چنانکه در حدیث نبوی آمده: «اذا حدّثکم اهل الکتاب فلا تصدّقوهم و لا تکذّبوهم» «1».

یعنی: «هر گاه اهل کتاب (درباره مطلبی) با شما سخن گفته اند، نه تصدیقشان کنید و نه تکذیب».

علل دهگانه مذکور، هر یک به نوبه خود سبب پیدایش اختلاف در تفسیر قرآن کریم شدند لکن همه آنها- چنانکه ملاحظه کردید- در یک سطح نبودند، بعضیها

بیشتر و برخی کمتر، ولی اگر دقت شود، ریشه همه این علل و عوامل همان علت اولی است یعنی «جدائی قرآن از عترت»، زیرا اگر عترت در کنار قرآن باقی می ماندند و مردم فهم عترت را محور فهم خود در آیات قرآن قرار می دادند هیچگاه چنین اختلافاتی که امروزه مشاهده می شود، وجود پیدا نمی کرد و یا اگر هم اختلافی پیدا می شد بسیار اندک بود پس باید به حق گفت: «اللّهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک» و: «اللّهم احینا حیاة محمّد و آل محمّد و امتنا ممات محمّد و آل محمّد». (1) علوم القرآن، ص 349، و «الاسرائیلیات و اثرها فی التفسیر»، ص 23 به نقل از صحیح بخاری.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 112

سؤالات:

1- وضع تفسیر قرآن در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعد از او را توضیح دهید.

2- علت بودن جدائی قرآن از عترت در بروز اختلاف در تفسیر را کاملا توضیح دهید.

3- حذف اسناد حدیث چگونه باعث اختلاف در تفسیر شد؟

4- نقش پیدایش مذاهب مختلف را در ایجاد اختلاف در تفسیر قرآن بیان کنید.

5- نقش نفوذ افکار و انتقال علوم به بلاد اسلامی را در ایجاد اختلاف در تفسیر بنویسید.

6- پس از بیان نقش اصالت عقل و اعتماد به رأی در ایجاد اختلاف در تفسیر عکس العمل این نظریه را نیز توضیح دهید.

7- اختلاف افهام مردم در فهم قرآن چگونه باعث اختلاف در تفسیر شد؟

8- نقش احادیث جعلی را در ایجاد اختلاف در تفسیر بیان کنید.

9- نقش نقل به معنا و اسرائیلیات را در ایجاد

اختلاف در تفسیر بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 113

درس بیستم آشنایی با کتب تفسیر «1»

اشاره

کتب تفسیری که در شیعه و سنی نوشته شده از حدّ احصاء خارج است، ما در اینجا تنها به ذکر معروفترین تفاسیری که هم اکنون در میان شیعه و سنی رایج است اکتفا می نماییم و بحث خود را از تفاسیر شیعه شروع می کنیم:

تفاسیر شیعه:

مفسرین شیعه به دو قسم تقسیم می شوند: مفسرین عصر ائمه علیهم السّلام و مفسرین عصر غیبت. بسیاری از اصحاب ائمه تفسیر نوشته اند از قبیل: ابو حمزه ثمالی، ابو بصیر اسدی، یونس بن عبد الرّحمن، حسین بن سعید اهوازی، علی بن مهزیار اهوازی، محمد بن خالد برقی قمی، حسین بن شاذان نیشابوری.

مفسرین عصر غیبت فراوانند، ما در اینجا به عنوان نمونه تنها به ذکر نام کتب تفسیر معروف میان شیعه می پردازیم:

1- تفسیر علی بن ابراهیم قمی:

این تفسیر از معروفترین تفاسیر شیعه است، پدر علی بن ابراهیم از کوفه به قم (1) در این رابطه به کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مطهری، بخش قرائت و تفسیر، ص 357 به بعد و آشنایی با قرآن، واحد آموزش عقیدتی سپاه، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 114

منتقل شد، بعید نیست که علی بن ابراهیم یک ایرانی عرب نژاد باشد و وی از مشایخ کلینی است و تا سال 307 در قید حیات بوده است.

2- تفسیر عیاشی:

مؤلف این تفسیر، «محمد بن مسعود سمرقندی» است، اول مذهب اهل تسنّن را داشت و سپس به تشیع گرایید و معاصر شیخ کلینی است، از پدرش سیصد هزار دینار به او به ارث رسید که همه را صرف نسخ و مقابله و استنساخ و جمع کتب کرد، خانه اش به شکل یک مدرسه در آمده بود، هر

کس به یک کار علمی گماشته شده بود و کار خود را انجام می داد و هزینه همه را عیاشی تأمین می کرد، عیاشی علاوه بر تفسیر و حدیث و فقه، در طب و نجوم نیز دستی داشت.

ابن الندیم در الفهرست از او یاد کرده و کتابهای فراوانی از او نام برد و مدعی شده که کتب عیاشی در خراسان رواج زیادی دارد، عیاشی، ایرانی است ولی ظاهرا عرب نژاد است، ابن الندیم می گوید: گفته شده که تمیمی الأصل است و وی از علمای قرن سوم هجری محسوب می شود.

3- تفسیر نعمانی:

مؤلف این تفسیر «ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم» است و احیانا به نام «ابن ابی زینب» خوانده می شود، شاگرد شیخ کلینی است. صاحب تأسیس الشیعه می گوید:

نسخه ای از تفسیر نعمانی در کتابخانه ایشان هست، در اینکه نعمانی اهل کجاست؟

اختلاف است که ایشان اهل عراق (حدود واسط) است یا اهل مصر. و ایشان از علمای قرن چهارم محسوب می شود.

نعمانی دختر زاده ای دارد به نام «ابو القاسم حسین، معروف به ابن المر زبان»

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 115

و وزیر مغربی «1»، این مرد به یزدجرد ساسانی نسبت می برد و نظر به اینکه چند نوبت به وزارت رسیده است به «وزیر مغربی» معروف است. «ابن المرزبان» در چهارده سالگی قرآن مجید را حفظ کرده و در نحو و لغت و حساب و جبر و هندسه و منطق و برخی فنون دیگر ماهر، و ادیب و نویسنده ای توانا بود.

ابن المرزبان کتابی دارد به نام «خصائص القرآن» و در سال 418 و یا 428 در گذشته است و طبق وصیت خودش جنازه اش را از بغداد به نجف منتقل کرده

و در جوار مرقد امیر المؤمنین علیه السّلام دفن نمودند.

4- تفسیر تبیان:

مؤلف این تفسیر، «شیخ الطایفه «2» ابو جعفر محمد بن حسن بن علی طوسی» است که در ادبیّات و کلام، فقه، تفسیر و حدیث امام و پیشوا بوده است. و در سال 385 تولد یافت و بنابر این، اکنون بیش از هزار سال از تولد این ستاره درخشان اسلام می گذرد. شیخ طوسی در سال 460 هجری در گذشته است و این مرد بزرگ در 23 سالگی از خراسان به عراق رفته و از محضر شیخ مفید و سپس سید مرتضی علم الهدی استفاده کرد و بعد خود پیشوای تشیّع در عصر خود گشت، در اعصار بعد نیز همواره در صف مقدم علمای شیعه قرار داشته است، دوازده سال آخر عمر خود را بخاطر حوادث ناگواری که در بغداد رخ داد از آنجا به نجف منتقل شد.

5- تفسیر مجمع البیان:

نام مؤلّف او «ابو علی فضل بن حسن طبرسی» ملقّب به امین الدّین یا امین الاسلام می باشد و نام کتابش «مجمع البیان لعلوم القرآن» است. (1) تأسیس الشیعه، صدر، ص 336 و ریحانة الأدب، ج 8، ص 201 و ص 202.

(2) برای آگاهی به زندگی شیخ طوسی، دایرة المعارف فارسی، کلمه طوس و فوائد الرضویه، ج 2، ص 469 و اعیان الشیعه، ج 1، ص 202 را ملاحظه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 116

نسبت وی را بعضی به طبرستان و برخی به تفرش دانسته اند و در مقدمه جوامع الجامع کوشش شده که طبرس را معرّب «تفرش» (که شهری است نزدیک کاشان) بدانند.

«طبرسی» در سال 523 در سبزوار ساکن شده و در

همانجا در سال 548 وفات یافته و جنازه اش به مشهد مقدس منتقل و نزدیک حرم مطهر رضوی، مدفون گردیده است «1».

در روضات الجنات آمده است که تألیف مجمع البیان در ذیقعده 534 به پایان رسیده است و پس از فراغ از مجمع البیان، به تفسیر کشاف که توسّط معاصر نامدارش جار اللّه زمخشری تألیف یافته بود وقوف یافت و پسندید و در آن نکاتی از جنبه های ادبی یافت که از خودش در مجمع البیان فوت شده بود، تفسیر جوامع الجامع را با توجه به لطائف کشاف نگاشت «2». و بعضیها می گویند «کشاف» را خلاصه کرده و «الکافی الشّافی» نامیده است و در بعضی از جاها از آن به «تفسیر الوجیز» تعبیر کرده است «3».

طبری، تفسیر مجمع البیان را بدون مطالب زاید و با نظم و اسلوبی عالی نگاشته و به ترتیب درباره قرائت، حجّت آن، اعراب، لغت، غوامض و مشکلات، وجوه معانی و شأن نزول و قصص و ... بحث کرده است، در ضمن تفسیر در اثبات حقانیت مذهب شیعه کوشیده است بدون اینکه به فرقه ای از فرق اسلامی توهین کرده باشد.

و در آغاز هر سوره مکی یا مدنی بودن و عدد آیات و قرائات و ... را ذکر کرده است و در نتیجه این کتاب، برای هر صاحب فنی از نحوی و قاری و ... مفید است. (1) دایرة المعارف فارسی، کلمه طبرسی.

(2) خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 459.

(3) التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 99.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 117

6- تفسیر روض الجنان و روح الجنان

(باغهای بهشت و آرام بخش قلب):

این تفسیر، معروف به تفسیر

«ابو الفتوح رازی» است، مؤلف آن، ابو الفتوح حسین بن علی، مفسر معروف شیعه است. این تفسیر به زبان فارسی و از معروفترین و غنی ترین تفاسیر شیعه است که فخر رازی و به ادعای بعضی طبرسی از این تفسیر زیاد استفاده کرده اند. و طبق گفته قاضی نور اللّه شوشتری در مجالس المؤمنین، فخر رازی اساس تفسیر خود را از این کتاب گرفته و پاره ای از تشکیکات را بر آن افزوده است «1».

و صاحب ریحانة الأدب در رابطه با ابو الفتوح رازی می نویسد که او از اعاظم علمای امامیه اواسط قرن ششم هجرت و با زمخشری و طبرسی صاحب مجمع البیان و نظایر ایشان معاصر بوده است و او عالمی است عامل، متکلم کامل، فقیه، ادیب، فاضل، واعظ و مفسر مشهور او است و در کلمات بزرگان به امام سعید و ترجمان قرآن مجید و قدوة المفسرین و نظایر اینها توصیف شده است «2».

و ایشان از لحاظ نسب از ایرانیان عرب نژاد است و نسبش به جناب عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء می رسد که از صحابه امیر المؤمنین علیه السّلام بود و در صفین افتخار حضور رکاب آن حضرت را داشت.

تاریخ دقیق وفات او روشن نیست و قبرش در شهر ری در جوار مرقد حضرت عبد العظیم حسنی است.

7- تفسیر صافی:

مؤلف این تفسیر «محمد بن مرتضی معروف به مولی محسن فیض کاشانی» (1) مقدمه، ج 1، تفسیر ابو الفتوح.

(2) ریحانة الأدب، ج 5، ص 148.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 118

است، وی شاگرد و داماد ملا صدرا بوده و لقب فیض را هم او داده است.

او حکیم، عارف و محدث بزرگ و

از مشاهیر علمای شیعه است و در قرن یازدهم هجری می زیسته است، این مرد بزرگ، عمر پر برکتی داشته و به کثرت و جودت تألیف، معروف است و به قول شاگردش سید نعمت اللّه جزائری، کتب و رسائل فیض، قریب دویست جلد است.

مرحوم فیض در آغاز عمر شریفش در قم اقامت داشت، مدرسه فیضیّه به نام او معروف شد و سپس از قم به شیراز مسافرت کرد و علم حدیث را نزد سید ماجد بحرانی و فلسفه و عرفان را نزد حکیم و عارف بلند قدر، صدر المتألهین آموخت و دختر صدرا را به زنی گرفت و بالأخره در سال 1091 در کاشان وفات یافت «1».

8- تفسیر ملّا صدرا:

نام مؤلف «محمد بن ابراهیم بن یحیی شیرازی ملقب به صدر المتألهین» و معروف به «ملّا صدرا» است، این دانشمند تمام قرآن را تفسیر نکرده، بلکه بعضی از سوره های کوچک را تماما و بعضی از سوره های بزرگ را به صورت ناتمام تفسیر کرده است: سوره بقره را تا آیه 65: «کونوا قردة خاسئین» و سپس آیة الکرسی و آیه نور و آیه: «و تری الجبال تحسبها جامدة ...» و سوره های الم سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طارق، اعلی و اذا زلزلت را تفسیر کرده است. ضمنا اصول کافی را شرح کرده است، این مرد شهرتش در فلسفه و عرفان و خود در فلسفه دارای مکتب است و در تفسیر و شرح احادیث، تبحری بسزا داشته است.

مرحوم «ملّا صدرا» هفت مرتبه با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفته و در سفر (1) برای آگاهی بیشتر به کتاب دایرة المعارف فارسی، کلمه صافی و روضات الجنات مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 119

هفتم بود که در سال 1050 ه ق در بصره وفات یافت «1».

هوای کعبه چنان می کشاندم به نشاط که خارهای مغیلان حریر بنماید 9- تفسیر منهج الصادقین:

نام کامل این تفسیر، «منهج الصادقین فی الزام المخالفین» و نام مؤلف آن، «ملّا فتح اللّه ابن ملّا شکر اللّه بن لطف اللّه کاشانی» است که این مرد در اکثر علوم اسلامی بویژه در تفسیر، ید طولانی داشته، وفاتش در سال 988 اتفاق افتاد.

مؤلف کتاب، تفسیر خود را تلخیص نموده و تفسیر مختصری به نام «خلاصة المنهج» تهیه کرده است. و علاوه بر این دو تفسیر فارسی، کتابی هم به عربی به نام «زبدة التفاسیر» نوشته و در آن از کشاف زمخشری و تفسیر بیضاوی و مجمع البیان و جوامع الجامع طبری نقل می کند.

صاحب ریحانة الأدب درباره وی می نویسد: «عالمی است جلیل، فقیه، محقّق متکلّم، مدقّق، مفسر، متبحّر، از اکابر علمای اواخر قرن دهم هجرت و در تمامی علوم دینیّه متداول متبحّر ... و در سال 988 وفات یافته است. در این تفسیر، قصص و داستانهای مربوطه به تفصیل آمده است که بسیار نیازمند نقد و بررسی می باشد».

10- تفسیر شبّر:

مؤلّف این تفسیر «سید عبد اللّه شبّر» است. این مرد شریف، معاصر کاشف الغطاء و میرزای قمی بوده و مردی بسیار متتبّع و متبحّر و متعبّد بوده است و از وی تألیفات زیادی در فقه و اصول و کلام و حدیث و رجال و تفسیر بجا مانده است، وی در سال 1242 هجری وفات یافت و در جوار کاظمین دفن گردید. (1) برای توضیح بیشتر به کتاب ریحانة الأدب، تألیف محمد علی

تبریزی (مدرّس)، ج 2، کلمه «صدرا» مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 120

11- تفسیر برهان:

مؤلف آن، سید هاشم بن سلیمان بحرانی است، وفاتش در سال 1107 یا 1109 می باشد، نام این تفسیر «البرهان فی تفسیر القرآن» می باشد، این تفسیر طبق مذاق اخباریین است که قرآن را آنها با حدیث قابل تفسیر می دانند، بدون هیچ توضیح دیگری و حتی بدون کوچکترین توضیحی درباره همان احادیث و کیفیت تفسیری آن احادیث داده شود.

مرحوم محدث قمی می نویسد: «کتب آن بزرگوار مجرد جمع و تألیف است و در آن بیان مطلبی و بحثی یا ترجیح قولی و اختیار مذهبی نشده، یا اگر شده خیلی کم است. معلوم نیست که این از قصور درجه سید اجل بوده یا از جهت ورع و احتیاط او، چنانکه این مطلب از سید زاهد علی بن طاووس نقل شده است ...» «1».

12- تفسیر نور الثقلین:

نویسنده این تفسیر، یکی از علمای حویزی است که در شیراز مسکن داشته است و معاصر مرحوم مجلسی و شیخ حر عاملی است، در این تفسیر نیز عنایت به نقل اخبار و احادیث است و نام مؤلف آن، «شیخ عبد العلی ابن جمعه» است و تاریخ دقیق وفاتش معلوم نیست.

13- تفسیر آلاء الرّحمن:

نویسنده این تفسیر، محمد جواد بن حسن بلاغی نجفی، متوفای 1352 ه ق و نام این تفسیر «آلاء الرّحمن فی تفسیر القرآن» است. (1) فوائد الرضویه، ج 2، ص 705، عنوان هاشم بن سلیمان. و برای آگاهی بیشتر به کتاب ریحانة الأدب، ج 2 و مقدمه، ج 1، برهان، ص 5. و ج 1، ص 148 کلمه بحرانی مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2،

ص: 121

این تفسیر از اوّل قرآن تا آیه 56 سوره نساء است و عمر مؤلف به پایان رسیده است و روش تفسیری مؤلف چنانکه در مقدمه می نویسد: «روشن من چنین خواهد بود که به اختصار کوشم و در عین حال با اصول علمی پیش روم و هر سخنی را از پیشنیان که دلیلی همراه ندارد رد کنم و کنار بگذارم و از خداوند بزرگ برای توفیق در این امر یاری می طلبم».

صاحب کتاب ریحانة الأدب در رابطه با بلاغی می نویسد: «... بلاغی نجفی، فقیه اصولی، حکیم متکلم، عالم جامع، محدّث بارع، رکن رکین علمای امامیّه و حصن حصین حوزه اسلامیه و مروج علوم قرآنیه و کاشف حقایق دینیّه و حافظ نوامیس شرعیه و از مفاخر شیعه و از شاگردان میرزا محمد تقی شیرازی و حاج آقا رضای همدانی و آخوند خراسانی ... است کتابهایی در موضوعات مختلفه با اصول طریفه (اعجاب انگیز و ابتکاری) که در همه آنها مبتکر می باشد- تألیف نموده که هر یکی در رشته خود بی نظیر و مایه افتخار است ... و ولادت شیخ محمد جواد بلاغی در سال هزار و دویست و هشتاد و چند از هجرت در نجف و وفاتش هم در شب دوشنبه بیست و دوم شعبان 1352 از هجرت در آن ارض اقدس واقع گردیده است» «1».

14- الکاشف:

نام کتاب «تفسیر الکاشف» است و نام مؤلف آن، علامه محمد جواد مغنیه می باشد که از دانشمندان معاصر شیعه در لبنان می باشد که اخیرا وفات کرده است.

و روش این مفسر چنانکه خود در مقدمه کتابش می نویسد: «روش من در تفسیر، آن است که اگر حدیث معتبری در دست باشد از آن

استفاده می کنم و آن را راهنمای خود قرار می دهم و اگر نه از ظاهر آیه و سیاق آن و آیات دیگر قرآن مدد می گیرم» «2». (1) ریحانة الأدب، ج 1، ص 179 (کلمه بلاغی).

(2) مقدمه، ج 1، ص 5- 17 را ملاحظه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 122

چاپ اول این تفسیر در هفت جلد در سال 1346 هجری شمسی در بیروت به طبع رسیده است. یکی از محاسن این تفسیر این است که از اسرائیلیات دوری جسته و مطالب را مختصر و مفید و با قلم عصری نگاشته است.

15- تفسیر المیزان:

نویسنده آن، علّامه فقید «سید محمد حسین طباطبائی (ره)» است. علامه طباطبائی از مفاخر علمای شیعه و از ذخائر عالم اسلام بود که در علوم مختلفه وارد و در علوم اسلامی متبحّر بود، به هیئت قدیم و جدید کاملا آشنایی داشت و در فلسفه سر آمد اقران و یگانه دوران به شمار می آمد.

در رابطه با ایشان در مجلّه مکتب اسلام چنین می خوانیم: «استاد فقید علامه طباطبائی در بیست و نهم ماه ذی الحجة سال 1321 ه ق در شهرستان تبریز چشم به جهان گشود و روز یکشنبه، هیجدهم محرم الحرام سال 1402 برابر بیست و چهارم آبانماه 1360 در ساعت 9 صبح به دنبال یک کسالت طولانی چشم از جهان بر بست.

و در مجموع عمر هشتاد سال و هیجده روز خود، مفاخری آفرید، آثاری به یادگار گذاشت، شخصیتهایی را پرورش داد، تحولاتی در علوم اسلامی پدید آورد و تألیفات بس ارزنده ای بجا گذارد و با رحلت خود، قلبها و دلهایی را داغدار کرده و جهانی را از عشاق علم و فضیلت

به سوگ خود نشاند و با تشییع کم نظیری که در آن شخصیتهای علمی و فرهنگی و سیاسی و دیگر طبقات و در پیشاپیش همه، مراجع عظام حوزه شرکت داشتند، در بالای سر حضرت معصومه- سلام اللّه علیها- در کنار قبر مرحوم آیت اللّه خوانساری به خاک سپرده شد، تو گویی وقتی جسد مطهر او را به خاک می نهادند، کوهی از علم و دانش را در دل خاک پنهان می کردند» «1».

روش علامه در «تفسیر المیزان» این است که ایشان کوشیده که آیه قرآن را به (1) مجله مکتب اسلام، سال بیست و یکم، شماره دهم، ص 11.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 123

کمک آیات دیگر تفسیر نماید و این همان روش تفسیر قرآن به قرآن است. و روایات مورد اعتماد عامه و خاصه را نیز از نظر دور نداشته و در تفسیر قرآن دخالت داده است و در پایان هر مبحثی، فصلی تحت عنوان «بحث روائی» باز کرده روایات مربوطه را ارزیابی نموده است که اگر کسی در روایات معتبر تتبع کند، خواهد دید که روش تفسیر قرآن با قرآن را ارائه می نماید.

و به مناسبت موضوعات مورد بحث، در موارد متعدّدی، مباحث علمی، فلسفی، تاریخی، اخلاقی و ... را منعقد ساخته و در هر یک جداگانه خوض نموده است، ولی هرگز تفسیر آیه ای را بر پایه یک فرضیه یا کشف علمی یا نظر فلسفی یا مکاشفه استوار نساخته است چنانکه خود در مقدمه جلد اول می نویسد: «از این اجتناب کردیم که در تفسیر آیه به یک دلیل عقلی فلسفی یا فرضیه علمی یا مکاشفه عرفانی تکیه کنیم»، ضمنا از مباحث فقهی که موضوع

آیات مربوط به احکام است نیز صرف نظر نموده و آن را به علم فقه موکول ساخته است.

16- تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام:

می گویند: دو نفر از شیعیان به نامهای «یوسف بن محمد بن زیاد» و «علی بن محمد بن سیّار» مطالب این تفسیر را در مدت هفت سال با املای حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام نوشته اند «1». ولی به نظر اهل فن این کتاب مجعول است و اعتباری ندارد و این نسبت نادرست می باشد.

شیخ محمد جواد بلاغی در مقدمه تفسیر خود «آلاء الرّحمن» می نویسد: «اما تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام- همچنانکه در ضمن رساله مستقلی روشن ساخته ایم- مجعول است و به دروغ به آن حضرت نسبت داده شده است. اصولا محتویات این تفسیر بر صدق این سخن گواهی می دهد و تناقضات و منافات سخنان (1) التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 79.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 124

دو راوی آن و نیز مطالب قرآن شاهد مجعولیت آن می باشند همچنانکه علامه در کتاب خلاصه و بعضی دیگر از دانشمندان به این موضوع اشاره کرده اند» «1».

علّامه شعرانی در مقدمه ای که بر تفسیر منهج الصادقین دارد، در ضمن بحث «تفسیر قرآن وظیفه امام معصوم است» پس از طی سخنانی می فرماید: «از جمله تفاسیری که اخباریان بدان اعتماد بسیار دارند، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام است که با مقام عصمت آن حضرت شایسته نیست که این تفسیر را بدو نسبت دهیم و علامه حلّی- رحمة اللّه علیه- در کتاب خلاصه در ذیل محمد بن قاسم استرابادی که راوی این تفسیر است می گوید: این تفسیر موضوع است و

احادیث آن منکر است و سهل بن احمد دیباجی واضع این کتاب است» «2».

و سپس مرحوم شعرانی یکی از خبرهای منکر آن را نقل می کند و می گوید: این یک نمونه از باب اینکه مشت نمونه خروار است کافی است که این کتاب از امام معصوم نباشد.

17- تفسیر نمونه:

در 26 جلد، نویسندگان آن جمعی از فضلای حوزه علمیه قم زیر نظر آیت اللّه مکارم شیرازی هستند.

18- تفسیر موضوعی پیام قرآن:

در هشت جلد، نویسندگان آن نیز جمعی از فضلای حوزه علمیه قم زیر نظر استاد عالیقدر آیت اللّه مکارم شیرازی می باشند. (1) مقدمه تفسیر آلاء الرحمن، ج 1، ص 49.

(2) مقدمه تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 22.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 125

19- تفسیر البصائر:

در شصت جلد، نویسنده آن، یعسوب الدین رستگار جویباری است.

20- تفسیر پرتوی از قرآن:

از مرحوم آیت اللّه طالقانی است.

21- تفسیر نوین:

از محمد تقی شریعتی مزینانی.

22- تفسیر موضوعی قرآن مجید:

از آیت اللّه جوادی آملی، در چندین جلد.

و دهها تفسیر دیگر که نیاز به ذکر همه آنها نیست و ذکر همین نمونه از تفاسیر کافی است و اگر کسی بخواهد آماری تا حدود امکان از تفاسیر شیعی بدست آورد، باید به کتاب پر ارج «الذّریعه الی تصانیف الشیعة»، تألیف علّامه جلیل القدر حاج شیخ آقا بزرگ- اعلی اللّه مقامه- مراجعه کند.

تفاسیر اهل سنّت

در بین دانشمندان اهل سنت نیز تفاسیر بسیاری نوشته شده که ما به عنوان نمونه به برخی از آنها که معروفترند از گذشته و حال در اینجا اشاره می کنیم و آنها عبارتند از:

1- جامع البیان فی تفسیر القرآن:

این تفسیر، معروف به تفسیر طبری است، مؤلف این تفسیر «ابو جعفر محمد

بن جریر طبری» مورخ و محدث و فقیه معروف است که در سال 224 ه ق در آمل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 126

مازندران به دنیا آمده و به سال 310 در بغداد در گذشت. وی کتاب تاریخی به نام «تاریخ الأمم و الملوک» نوشته که به تاریخ طبری شهرت یافته است.

«طبری» از علمای طراز اوّل اهل تسنّن به شمار می رود، در بسیاری از علوم زمان خود امام و پیشوا بوده است، طبری در ابتدا از نظر روش فقهی، تابع شافعی بود، اما بعدها خود مکتب فقهی مستقلی تأسیس کرد و از هیچیک از پیشوایان فقه اهل تسنّن پیروی نکرد و مذهب فقهی طبری تا مدتی پیرو داشت و تدریجا از بین رفت و ابن الندیم عده ای از فقها را نام می برد که پیرو مذهب فقهی طبری بوده اند.

تفسیر طبری در سال 270 به پایان رسید و به زودی شهرت یافت و در زمان منصور بن نوح سامانی به فارسی ترجمه گردید «1»، بنابر این، یکی از قدیمی ترین متنهای فارسی به شمار می آید.

2- تفسیر کشاف:

نام کتاب «الکشّاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل» است و این کتاب معروفترین و متقن ترین تفاسیر اهل سنت است و از نظر نکات ادبی و بالخصوص نکات بلاغتی در میان همه تفاسیر ممتاز است و مؤلف این تفسیر، ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی و ملقب به «جار اللّه» است که در سال 467 هجری قمری به دنیا آمده، ولادت وی در قریه زمخشر از آبادیهای خوارزم بود و وی از اکابر علمای اسلام به شمار می رود. کتابهای زیادی در ادب، حدیث و

موعظه تألیف نموده است، با اینکه این مرد از بلاد شمال ایران و سرزمینهای سردسیر بود، سالها در مکه معظمه مجاور شد و گرمای طاقت فرسای آنجا را تحمل کرد، زیرا معتقد بود مجاورت بیت اللّه آثار معنوی فراوانی دارد. و ظاهرا در همان زمان مجاورتش در مکه، تفسیر کشاف را نوشت. و در سال 538 در جرجانیه (1) دایرة المعارف فارسی (کلمه طبری).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 127

خوارزم وفات یافت و وی از مدافعین سرسخت معتزله بود و به آن افتخار می کرد «1».

3- تفسیر مفاتیح الغیب یا تفسیر کبیر:

تألیف محمد بن عمر بن حسین بن حسن بن علی معروف به «امام فخر رازی» است. فخر رازی از مشاهیر علمای اسلام است. خود و تفسیرش و برخی آراء او در فلسفه و کلام میان شیعه و سنی معروف است. و او در مازندران متولد شد و در ری سکنی گزید و به هرات و خوارزم مسافرت کرد و در زمان خود از شهرت و اعتبار کامل برخوردار بود، فخر رازی، در سال 543 متولد و در سال 606 در هرات در گذشت.

به هر حال، تفسیر وی حاوی مطالبی است که ربط زیادی به علم تفسیر ندارد و به همین جهت سیوطی در اتقان می گوید: در این کتاب همه چیز جز تفسیر پیدا می شود «2».

4- غرائب القرآن:

معروف به «تفسیر نیشابوری» است، این تفسیر نیز در ردیف تفاسیر درجه اول اهل سنت قرار دارد، مؤلف این تفسیر، «حسن بن محمد بن حسین، معروف به نظام نیشابوری یا نظام اعرج» است، نظام اهل قم و ساکن نیشابور بوده است، وی مردی جامع بوده و در

ریاضیات و ادبیات تألیفاتی داشته است و وفات او در حدود 730 واقع شده است. (1) التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 429- 431.

(2) اتقان، ج 2، نوع هشتاد، طبقات مفسرین.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 128

5- کشف الأسرار:

این تفسیر به فارسی و ده جلد است و مؤلف آن «ابو الفضل رشید الدین میبدی یزدی» است که در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم می زیسته است. و این تفسیر در سال 520 ه ق نوشته شده. و این تفسیر با اینکه نویسنده آن معلوم است به تفسیر «خواجه عبد اللّه انصاری» معروف شده است و علت آن هم چنانکه مؤلف در مقدمه کتاب می گوید: این است که بر تفسیر خواجه عبد اللّه نظر داشته و چون آن را مختصر و موجز دید، خواست بر آن شرح و بسطی دهد، لذا در این کتاب از درد کلمات پیر هرات برای استشهاد، بسیار تمسک جسته است «1».

6- انوار التّنزیل و اسرار التأویل:

معروف به تفسیر بیضاوی است و مؤلف آن «ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بن احمد، معروف به بیضاوی» متوفای 685 ه ق است که قسمت ادبی آن را از کشاف زمخشری و مطالب مربوط به کلام و فلسفه را از تفسیر فخر رازی و مطالب دیگر را از تفسیر راغب اصفهانی استفاده کرده و خود نیز نکات جالبی را بر آن افزوده است.

و همچنین از اقوال صحابه و تابعین نیز استفاده کرده و یکی از محاسن آن این است که اسرائیلیات بسیار کم دارد. در اول تفسیر بیضاوی چاپ مصر وفات وی را 791 آورده است ولی ظاهرا این تاریخ درست

نباشد.

این تفسیر مورد استفاده مرحوم فیض کاشانی در تفسیر صافی بوده و شیخ بهائی بر آن حاشیه نوشته است و بیضاوی معاصر محقق طوسی و علامه حلّی است. ضمنا «بیضا» نام یکی از آبادیهای اطراف شیراز است که این دانشمند بدانجا منسوب (1) برای آگاهی بیشتر به سبک این کتاب به مقدمه ج 1، ص ب و ج مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 129

است «1».

7- بحر المحیط:

تألیف «اثیر الدین ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان اندلسی» است که در سال 654 ه ق به دنیا آمده است. این کتاب به نحو، شبیه تر است تا به تفسیر، زیرا عمده مباحث در محور وجوه اعراب الفاظ قرآن است ولی با این حال مطالب تفسیری آن نیز قابل ملاحظه است «2».

8- تفسیر ابن کثیر:

مؤلف این تفسیر همان «ابن کثیر» معروف مورّخ است که بیشتر به کتاب تاریخش به نام «البدایة و النّهایة» معروف است، کنیه اش «ابو الفداء» است. ابن کثیر اصلا قرشی است و ساکن شام و شاگرد ابن تیمیه بوده و در سال 773 در گذشته است.

9- تفسیر الدرّ المنثور:

تألیف جلال الدین سیوطی که از متبحرترین و پرتألیف ترین علمای اسلام است.

و برخی از تألیفات او از قبیل «الإتقان فی علوم القرآن» از کتب نفیس شمرده می شود.

درّ المنثور تفسیر به مأثور است یعنی آیات را با اخبار و روایاتی که در احادیث آمده تفسیر نموده است و از این جهت که جامع احادیث تفسیری اهل سنت است، بی نظیر می باشد، این تفسیر در بین اهل سنت نظیر «تفسیر برهان» در شیعه است.

سیوطی اهل مصر است، گویند در هفت سالگی

قرآن را حفظ کرد و در ریحانة الأدب 79 تألیف از وی نام می برد و به قولی در سال 849 متولد و در سال 910 (1) به دایرة المعارف فارسی، کلمه انوار التّنزیل و المفسرون، ج 1، ص 297 مراجعه نمایید.

(2) التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 317 و 318.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 130

یا 911 وفات کرد «1».

10- تفسیر جلالین:

این تفسیر، تألیف دو نفر است: از حمد تا سوره کهف را که حدود نصف قرآن است، «جلال الدین محمد بن احمد بن ابراهیم محلّی» که اصلا اهل یمن است و از اکابر علمای شافعیه می باشد، تألیف نموده است و وی در سال 864 در گذشت و موفق به اتمام آن نشد و از سوره کهف تا آخر قرآن را «جلال الدین سیوطی و صاحب اتقان» به همان سبک جلال الدین محلّی تکمیل کرد و از همین رو به تفسیر جلالین معروف شد «2».

11- تفسیر قرطبی:

مؤلف این تفسیر ابو بکر صائن الدین یحیی بن سعدون اندلسی است که گویند در حدیث و نحو و لغت و تجوید و قرائت و تفسیر از اکابر وقت و مرجع استفاضه مشایخ عصر خود بوده است.

قرطبی اهل قرطبه اندلس (اسپانیا) می باشد و در سال 567 در گذشته است.

12- تفسیر ابو السعود:

نام این تفسیر «ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم» است و مؤلف وی از اکابر علمای عثمانی در قرن دهم است، سلطان بایزید دوم از او به واسطه تألیف این تفسیر قدر دانی و تجلیل فراوان کرده، پس از اشتغال به مقام قضا و جلوس به مسند قاضی القضاتی در سال 952 مفتی و

شیخ الإسلام بلاد عثمانی شد و ابو السعود در (1) ریحانة الأدب، ج 3، چاپ سوم، ص 148 و التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 251.

(2) دایرة المعارف فارسی، کلمه جلالین و التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 335 را ببینید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 131

سال 982 در گذشت.

13- تفسیر روح البیان:

این تفسیر به فارسی و عربی مخلوط است، اشعار فارسی عرفانی بسیاری در آن گنجانیده شده است. مؤلف این تفسیر، «شیخ اسماعیل حقی» از علمای عثمانی است و او در اسلامبول به وعظ و ارشاد مشغول بود و بعد به شهر «بروسه» از شهرهای ترکیه رفت، این مرد صوفی منش و تفسیرش نیز ذوقی و عرفانی است و به واسطه عقاید صوفی مآبانه اش مورد آزار معاصرینش قرار گرفت و او در سال 1127 در گذشته است.

14- تفسیر روح المعانی:

این تفسیر، تألیف سید محمود بن عبد اللّه بغدادی حسنی، حسینی معروف به «آلوسی» است، آلوسی، شافعی مذهب بوده اما در بسیاری از مسائل از فقه حنفی پیروی کرده است. آلوسی قصیده عینیّه معروف عبد الباقی موصلی عمری در مدح امیر المؤمنین علیه السّلام را شرح کرده است، این قصیده همان است که سید کاظم رشتی معروف نیز آن را شرح کرده و کتابش به «شرح القصیده» معروف است.

آلوسی، اهل عراق است. گویند طایفه ای هستند در عراق به این نام که مشهورند و آلوس، نام نقطه ای است در ساحل فرات «1» و آلوسی در سال 1217 در کرخ بغداد متولد شد و در سال 1270 در گذشت.

15- تفسیر فتح الغدیر:

این تفسیر، تألیف «محمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه شوکانی یمنی»

است، (1) ریحانة الأدب، ج 1، چاپ سوم، ص 59.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 132

«شوکانی» در شهر صنعای یمن بزرگ شد و در همانجا به مقام تدریس و افتاء رسید.

شوکانی کتابی به نام «نیل الأوطار من اسرار منتقی الأخبار» دارد و شهرت او نیز بیشتر بخاطر همین کتاب است و وی در سال 1250 در گذشت.

16- تفسیر المنار:

این تفسیر در واقع بیانات «شیخ محمد عبده» رئیس دانشگاه الأزهر مصر است که به وسیله شاگردش سید محمد رشید رضا، مدیر مجله «المنار» تنظیم شده و پیش از چاپ، به نظر شیخ رسیده است.

و سخنان شیخ عبده، با علامت «قال الأستاذ» و نظرات «سید» با کلمه «اقول» تعیین شده است، و سید رشید رضا یکی از دانشمندان غفلت زده ای بود که صدای رعد آسای سید جمال الدین اسد آبادی به وسیله مجله «العروة الوثقی» به گوشش رسید و وی را از خواب غفلت بیدار کرد و به میدان جهاد علمی کشانید و وی معتقد است که این خروش مردانه سید جمال، خیلی از علما را بیدار کرده است، وی این مطلب را در مقدمه تفسیر المنار، جلد اوّل متعرض است «1».

17- تفسیر طنطاوی:

نام این تفسیر «الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم» است که شامل عجایب طبیعت و ریزه کاریهای دستگاه خلقت نیز می باشد. مؤلف کتاب، شیخ جوهری طنطاوی، جامع علوم گوناگون است. و تفسیر او در واقع دایرة المعارفی است که مؤلف به مناسبت کلمات و جملات قرآن مجید، معارف گوناگون علمی و ادبی و اجتماعی و تاریخی و ... را در آن گرد آورده است، به همین جهت، مطالعه این تفسیر بدون (1)

برای شناخت عبده و سید رشید رضا به کتاب التفسیر و المفسرون، ج 3، ص 218 به بعد مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 133

آشنایی به علوم معاصر از یک طرف و نگارش سبک عربی از طرف دیگر، میسر نیست، این کتاب در 25 جلد و یک جلد ملحق نوشته شده و چاپ دوم آن در سال 1350 انجام گرفته است.

18- تفسیر فی ظلال القرآن:

سید قطب بر خلاف مفسران دیگر در این کتاب به جای نقل اقوال و کنجکاوی در لغت و قرائت و ... برداشتهای خود را از قرآن بیان می کند و خود را در سایه نورانیت آن احساس می نماید، همچنانکه تفسیر خود را «فی ظلال القرآن» (در زیر سایه قرآن) نامیده است. وی در مقدمه جلد اول می گوید: «زندگی در سایه قرآن نعمتی است که تا کسی آن را نچشد نمی تواند آن را بشناسد و نعمتی است که عمر را پاکیزه و پر برکت می گرداند، خدا را سپاس می گویم که با بخشیدن این نعمت بر من منت نهاده و طعم شیرین آن را به من چشانید».

این کتاب در سی قسمت که شامل سی جزء قرآن است تنظیم شده است و به ترجمه فارسی آن به نام «در سایه قرآن» اقدام گردیده است.

اگر کسی بخواهد به آیات قرآن مسلط شود و مراد آیات را بفهمد باید به سراغ تفسیرهای گوناگون برود اعم از تفسیر شیعه و سنی، گر چه مدعی نیستم که همه آنچه که در کتب تفسیری آمده، واقعا تفسیر است ولی در مجموع برای آگاهی به آیات قرآن چاره ای جز مراجعه به تفاسیر موجود نیست.

«الهی منک ما یلیق

بکرمک و منّی ما یلیق بلؤمی، فعاملنی بفضلک و شفّع فیّ اولیائک الّذین جعلتهم ذخرا لعبادک العاصین».

«الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین».

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 134

سؤالات:

1- چند نمونه از تفاسیر شیعه را با توضیحاتی در پیرامون نویسندگان آنها بنویسید.

2- چند نمونه از تفاسیر اهل سنّت را با مختصر توضیحی در پیرامون نویسندگان آنها بیاورید.

3- چند نفر از مفسرین شیعه در عصر ائمه علیهم السّلام را نام ببرید.

4- آیا نسبت تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام به آن حضرت صحیح است؟ اگر نیست چرا؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 135

درس بیست و یکم توضیح برخی از لغات و اصطلاحات قرآن

اشاره

در قرآن کریم کلماتی به کار رفته است که فهم مراد از آنها نیاز به بررسی بیشتری دارد و فهم آن لغات در تفسیر آیات نیز دخیل بوده و مورد نیاز است و آنها عبارتند از:

1- تفسیر.

2- تأویل.

3- محکم و متشابه.

4- ناسخ و منسوخ.

5- تنزیل و انزال.

6- نزول و نزل.

7- جری و تطبیق.

8- ظاهر و باطن.

1- تفسیر

واژه تفسیر در لغت عرب از مادّه «فسر» گرفته شده است و از نظر وزن فعل، از باب «نصر ینصر» و «ضرب یضرب» آمده است و لغت دانان، معمولا کلمه «تفسیر» را با کلماتی مانند: ابانه، تبیین، تفصیل، ایضاح و کشف، مترادف دانسته اند و درباره معنای لغوی مادّه «فسر» اختلافی ندارند.

و در اصطلاح برای آن معانی بسیاری گفته شد ولی اکثر مفسرین آن را علمی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 136

دانسته اند که در آن از مراد خدای متعال در خصوص قرآن کریم بحث می شود.

از آنجا که کلمه «تفسیر از نظر لغت و اصطلاح» در یکی از درسهای گذشته (درس شانزدهم) به تفصیل مورد بررسی قرار گرفت، در اینجا از بررسی مجدّد آن خودداری می شود. به آن درس مراجعه کنید.

2- تأویل

اشاره

«1» مباحث مربوط به تأویل، یکی پس از دیگری مورد بررسی قرار می گیرد و آنها عبارتند از:

الف- تأویل در لغت.

ب- موارد استعمال تأویل در قرآن.

ج- آراء مفسّران درباره مفهوم تأویل.

د- تأویل از نظر روایات.

ه- آیا همه آیات قرآن تأویل دارند؟

و- تأویل حق چیست؟ و تأویل باطل کدام است؟

ز- چه کسی تأویل صحیح را می داند؟

ح- راسخون در علم چه کسانی هستند؟

الف- تأویل در لغت

کلمه تأویل مصدر باب تفعیل و از ریشه «اوّل» گرفته شده است و «اوّل» به معنای بازگشت دادن و باز گرداندن چیزی به اصل است.

صاحب کتاب قاموس می گوید: کلام را تأویل نمود، یعنی آن را بر گردانیده، (1) در رابطه با تأویل به کتابهای: المیزان، ج 3، ذیل آیه هفتم آل عمران، و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی و مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی و التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 3 و ... مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 137

ارزیابی نمود و تفسیر کرد و کلمه تأویل بر معنای تعبیر خواب نیز اطلاق می شود.

ابن منظور در لسان العرب هیمن معنای قاموس را ذکر کرده است.

ثعلب می گوید: تأویل و تفسیر به یک معناست «1» از ابو العباس مبرّد نیز همین معنا نقل شده است.

به هر حال، تأویل در تمام موارد به معنای «باز گردانیدن» به کار می رود. منتها نه هر باز گردانیدنی، بلکه نوعی بازگشت خاص است به عنوان مثال تمامی اعداد به واحد برمی گردند اما واحد هیچگاه تأویل و مرجع اعداد معرفی نشده است و یا مرئوس به رئیسش باز می گردد.

هیچگاه بر رئیس کلمه تأویل اطلاق نمی شود، بنابر این، نسبت تأویل به ذی التأویل نسبت معنا با

صورت و یا مثل با ممثّل است.

ب- موارد استعمال تأویل در قرآن

کلمه تأویل در هفده آیه از قرآن کریم ذکر شده است و در همه آنها به معنای ارجاع و بازگشت است، گر چه در هر موردی مرجعی خاص و ارجاعی مخصوص به خود است.

اینک به بعضی از آن آیات اشاره می کنیم:

1- هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

یعنی: «او کسی است که کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرد، از میان آیات آن (تعدادی) محکم است که آنها اصل کتابند و (تعدادی) دیگر متشابه، پس اما کسانی (1) مقدمه تفسیر مجمع البیان، ص 1.

(2) سوره آل عمران، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 138

که در دلهایشان کجی (و انحراف از راه راست) وجود دارد به جهت فتنه جویی و یافتن تأویلی ساختگی (برای آیات متشابه) به پیروی از آیات متشابه آن می پردازند در حالی که جز خدا و راسخان در علم و دانش، تأویل آن را نمی دانند (راسخان در علمی که) گویند ما به آن (کتاب) ایمان آورده ایم (و اعتقاد داریم) که همه آن (محکم یا متشابه) از جانب پروردگارمان می باشد و (از این حقیقت) جز خردمندان و صاحبان فکر و اندیشه پند نمی گیرند».

2- وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا «1».

یعنی: «یوسف گفت: ای پدر! این تعبیر و تفسیر خوابی است که

پیش از این دیده بودم که پروردگارم آن را حق و آشکار گردانید».

3- قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً «2».

یعنی: «بنده خدا خضر گفت: این (زمان) هنگام جدائی میان من و توست به زودی تو را از تأویل (باطن و نهان) چیزی که توان صبر و شکیبایی بر آن را نداشتی آگاه می سازم».

برای آگاهی به بقیه آیاتی که در آنها لفظ تأویل به کار رفته است به سوره نساء آیه 59. و سوره اعراف، آیه 53. و سوره یونس، آیه 39. و سوره یوسف، آیات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 101. و سوره اسراء، آیه 35. و سوره کهف، آیه 82 مراجعه کنید.

با دقت در این آیات و ان حقایق عینی و خارجی که تأویل این آیات به حساب می آیند معلوم می شود که در تمامی موارد استعمال کلمه تأویل، این لفظ از معنای لغوی خود دور نشده بلکه در همه جا معنای ارجاع و بازگشت در آن محفوظ مانده است. و به تعبیر دیگر: حقایق و واقعیات در لباس الفاظ آمده و هر یک از این الفاظ حاکی از آن حقایق عینی و خارجی است. مثلا حضرت یوسف، به خاک افتادن پدر (1) سوره یوسف، آیه 100.

(2) سوره کهف، آیه 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 139

و مادر و برادران را در عالم رؤیا به صورت سجده خورشید و ماه و ستارگان دیده بود.

و یا ملک مصر، قحطی هفت ساله مصر را در شکل هفت گاو لاغر که هفت گاو چاق و فربه را می خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشک دیده

بود و یا رفقای یوسف در زندان، ساقی گری ملک و صلب را در هیئت فشردن خوشه انگور و سرگرفتن طبق نان و خوردن مرغان از آن دیده بودند. و یا در قصه موسی و خضر علیهما السّلام از سوره کهف پس از آنکه خضر کشتی را سوراخ می کند و پسری را می کشد و دیوار کجی را راست می کند و در هر مرحله با اعتراض موسی علیه السّلام مواجه می شود، در مقام جواب به موسی بر آمده و حقیقت و منظور اصلی کارهایی را که به امر خدا انجام داده بود بیان و تأویل بازگو می نماید، معلوم می شود که حقیقت کار و منظور واقعی آن کارها به صورت کارهای خضر ظهور کرده بود که به منزله روح این کارها به حساب می آمد و همان را تأویل نامید و فرمود: سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً.

بنابر این منظور از تأویل یک معنای خلاف ظاهر لفظ نیست که بعضیها پنداشته اند بلکه یک واقعیتی است که الفاظ حاکی و ناظر به آن واقعیت است چنانکه در این چند نمونه ملاحظه کرده اید.

ج- آراء مفسران درباره مفهوم تأویل

قدمای از مفسّران، معمولا تأویل را به جای تفسیر و معنایی مترادف با آن به کار می بردند چنا که ابن جریر طبری، در موارد مختلف از تفسیر خود چنین تعبیر می کند که: «القول فی تأویل قوله تعالی کذا کذا، بحث در تأویل فرموده خداوند است ...»

و مراد او از تأویل در این گونه موارد، همان تفسیر است. ابو عبیده و ثعلب و ابو العباس مبرّد نیز تفسیر و تأویل را به یک معنا دانسته اند.

ولی متأخرین در بیان معنای تأویل معانی مختلفی را گفته و نظریات گوناگونی

را ارائه دادند که با دقت در آنها معلوم می شود که عده ای تأویل را کاملا همانند قدما به معنای تفسیر گرفته و آن را از قبیل مفهوم و مدلول به شمار می آوردند البته معنایی که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 140

با کمک قرائن، لفظ به آنها دلالت دارد. ولی عده ای نیز تأویل را از سنخ مفاهیم و مدالیل الفاظ ندانسته بلکه آن را حقیقت و واقعیت عینی به حساب آورده اند که الفاظ حاکی از آنهاست چنانکه مثل نسبت به ممثّل و یا صورت نسبت به معنا.

اینک به برخی از معانی نقل شده از متأخرین برای تأویل اشاره می کنیم:

الف- انصراف دادن [بر گرداندن لفظ از معنای راجح به معنای مرجوح به جهت اقتران کلام به قرائن و شواهدی که دلالت بر این انصراف دارد.

ب- تعیین یکی از محتملات لفظ با استفاده از قرائن.

ج- بیان معنای مشکل لفظ [طبق این معنا، تأویل مخصوص متشابهات خواهد بود].

د- تفسیر باطن لفظ.

چنانکه ملاحظه می فرمایید در این چهار معنا، تأویل کاملا به معنای تفسیر گرفته شده و از قبیل مدالیل و معانی لفظی به شمار آمده و این معنا با نتایج به دست آمده از بررسی موارد کلمه تأویل در قرآن، مطابق نیست، زیرا در ذیل آیات فوق گفته شده که اساسا تأویل از قبیل مفاهیم و مدالیل نیست بلکه واقعیتی است عینی که الفاظ حاکی از آن است همانند مثل و ممثّل که خضوع پدر و مادر و برادران یوسف که یک واقعیت عینی است به عنوان تأویل خواب او به حساب می آید.

عده ای دیگر تأویل را به گونه ای دیگر توجیه و تبیین کردند که با معنای مورد

نظر ما قابل تطبیق است.

الف- احمد بن تیمیه درباره تأویل قرآن که در آیه 7 سوره آل عمران آمده است می نویسد: تأویلی که جز خداوند از آن آگاهی ندارد، همانا واقعیتهایی است که مرجع و برگشت آیات به آنهاست مانند: کیفیت صفات خدا و کیفیت عالم غیب از بهشت و جهنم گرفته تا دیگر متعلقات آن ...

تأویل را به غلط به معنای اصطلاحی ساخته خود گرفته اند و چه بسیار اشتباهاتی که از این راه ناشی شده است ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 141

کلام، لفظی است و برای آن معنایی که در قلب و ذهن حاصل می گردد و آن لفظ نیز نوشته می شود، ولی هنگامی که ما کلام را می شنویم و معنای آن را تصور کرده و به زبان می رانیم، تمام این مراتب [چیزی غیر از حقیقت و واقعیت خارجی است که اصل و مرجع واقعی آن کلام می باشد و نه چنین است که هر کس مراحل اول را درک نمود، توانایی فهم واقعیت دوم را نیز داشته باشد.

نمونه این سخن آنکه اهل کتاب، اوصاف پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در کتابهای خود خوانده و صورتهای ذهنی آن اوصاف را به ذهن آورده بودند و این «تفسیر» آن کلام بود، لکن «تأویل» آن همانا وجود خارجی و اوصاف واقعی و عینی حضرتش بود که پیشینیان از درک آن عاجز بودند.

همچنین ممکن است انسان، «حج، مشعر، منی، عرفات و مزدلفه» را از نظر تصورات ذهنی درک کند ولی تا هنگامی که اماکن مذبور را ندیده است از واقعیت عینی آنها که در حقیقت کلام حاوی اسامی آن مکانها محسوب

می گردد بی اطلاع می باشد ... «1».

ب- استاد علامه طباطبائی- رحمة اللّه علیه- در توضیح و تبیین معنای تأویل و کیفیت ارتباط آن با الفاظ آیات می فرماید:

«تأویل آیه امری عینی و خارجی است که نسبت آن به مدلول [مفهوم آیه همچون نسبت ممثّل است به مثل. بنابر این، تأویل، گر چه از جهت دلالت، مدلول [لفظی آیه نیست لکن نوعی حکایت آیه محسوب می شود به طوری که همواره بین آنها ارتباط خاصّی وجود دارد، درست نظیر این ضرب المثل «فی الصّیف ضیّعت اللّبن» «2» در مورد کسی که می خواهد کاری را انجام دهد ولی زمینه و اسباب آن کار را (1) به نقل از تفسیر المنار، ج 3، تفسیر آیه 7 آل عمران.

(2) ریشه این مثل آن است که یکی از امرا با دختر صاحب ثروتی ازدواج کرد و پس از مدّتی او را طلاق داد. و سپس در هنگام خشکسالی از وی شیر طلبید و وی در پاسخ، این مثل را بر زبان آورد، اصمعی آن را چنین معنا کرده است: آنچه را که در گذشته می خواستی رها کردی و حال که وقتش نیست مطالبه می کنی (مجمع البحرین، ماده صیف).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 142

قبلا از بین برده است، زیرا مفهومی که کلمات این ضرب المثل بر آن دلالت دارد (یعنی از بین بردن شیر توسط کسی که با آن کار دارد) آن معنایی نیست که در مورد ذکر شده منظور گردیده است ولی با این همه بیانگر حال مخاطب است و تصویر کننده آن در ذهن به گونه ای که مفهوم حاصل از کلام [مثل بر اساس مدلول لفظیش در بردارنده

معنای مقصود می باشد بدون آنکه لفظا بر آن دلالت نماید».

همچنین است تأویل آیات قرآن، زیرا آن حقیقت خارجی که موجب تشریح حکمی از احکام یا بیان معرفتی از معارف الهی و یا وقوع حادثه ای می گردد، همان مضمون قصه ای از قصه های قرآنی است و اگر چه مدلول لفظی آن، امر و نهی یا بیان و یا واقعه مشخصی نمی باشد ولی در عین حال نظر به ارتباط خاص علت و معلولی که بین آن احکام و بیانها و حوادث و این الفاظ وجود دارد الفاظ مذبور در حقیقت، اثر حاکی از واقعیت نفسی خاصی است، همچنانکه وقتی کسی به خدمتکارش می گوید: «به من آب بده» این گفته او ناشی از اقتضای طبیعی انسانی در جهت کمال طبیعی اوست، زیرا این حقیقت خارجی است که استمرار حیات و بقای وجود آدمی را اقتضا دارد ...

بنابر این «تأویل» از قبیل امور عینی والائی است که از قلمرو تقیّدات لفظی برتر بوده و تنها نسبت آن با الفاظ به جهت نزدیک ساختن آن به اذهان می باشد، چنانکه در آیه 1- 2 سوره زخرف آمده است: وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «1». و در آیه 22 سوره بروج می فرماید:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2»، پس برای قرآن برتر از آنچه که ما می خوانیم و در آن تفکر می کنیم، واقعیتی است که نسبت آن به قرآن به مثابه نسبت (1) «قسم به کتاب آشکار، همانا ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم، شاید که شما تعقل کنید، محقّقا آن (قرآن) در اصل کتاب، در نزد ما بلند مرتبه ای

استوار است».

(2) بلکه آن قرآن مجید است در لوحی نگاه داشته شده.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 143

روح است به تن و ممثّل به مثال و این واقعیت همان چیزی است که در قرآن به نام کتاب حکیم خوانده می شود و هم اوست که اساس و معتمد معارف و مضامین قرآنی است، این واقعیت والا، نه از سنخ الفاظ پراکنده و متقاطع است و نه از قبیل مدلولات لفظی، از همینجا حقیقت تأویل آشکار شده و روشن می گردد که چرا فهم عادی و نفس ناپاک، نمی تواند به درک آن نائل آید.

از آیه سوره زخرف به خوبی استفاده می شود که قرآن نازل شده نزد خدا، مرتبه ای بس شامخ داشته که از قلمرو عقل بشری بیرون بود، لکن خداوند جهت عنایت به بندگان، آن را به صورت کتابی خواندنی قرار داد و لباسی از الفاظ عربی بر تن آن کرد تا شاید مردمان از این راه تا حدودی آن را تصور کنند. زیرا این قرآن مادام که در امّ الکتاب قرار داشته باشد، از دسترس فهم و عقل بشر دور خواهد بود و اساسا بشر عادی را در آنجا راهی نیست «1».

ج- استاد مصباح یزدی در درس معارف قرآنی در این رابطه می گوید: «در وراء آیات قرآن یک سلسله حقایقی وجود دارد که آیات قرآن، حاکی از آنهاست و به گونه ای به آنها باز می گردد، آیاتی که از خدا و معاد و برزخ و عالم ذر و نظایر آن سخن می گویند تأویلشان همان حقایق خارجی است که در این گونه آیات از آنها سخن به میان آمده است.

و آیات احکام که به صورت امر

و نهی ذکر شده است در وراء شکل ظاهریشان از حقایق و روابطی بین عمل انسان و کمال نهائی او (قرب به خدا) حکایت دارد، مثلا آیه: أَقِمِ الصَّلاةَ حکایت از یک رابطه مثبت بین نماز خواندن و رسیدن به مقام قرب، دارد.

و یا آیه: وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ «2» از یک رابطه منفی بین قتل (1) المیزان، ج 3، ص 52- 55 را ملاحظه کنید.

(2) سوره هود، آیه 114.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 144

نفس محترمه و نزدیک شدن به خدا، حکایت دارد».

تأویل این گونه آیات همان روابط مثبت یا منفی است که یک رابطه حقیقی بوده و بر اعمال انسان حکمفرماست.

و آیاتی که مشتمل بر بیان داستانها و قصص است نیز، در واقع بیانگر یک سلسله قوانین حاکم بر جهان هستی هستند. مثلا داستان موسی علیه السّلام و فرعون، علاوه بر اینکه یک داستان واقعی است، بیانگر پیروزی حق بر باطل نیز می باشد یعنی این یک قانون کلی حاکم بر نظام هستی است که حق پیروز است، و تأویل این گونه آیات همان قوانین حاکم بر نظام هستی است. به هر حال، این حقایق و روابط و قوانین، و برای همگان در این عالم دسترسی به آنها میسر و ممکن نیست، البته پس از مرگ، پرده ها از چشمها گرفته می شود: فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ «1» و آن همان مرحله تُبْلَی السَّرائِرُ است که همه این حقایق و روابط و قوانین آشکار می گردد و بالأخره همه آن را می بینند، دیدنی از سنخ علم حضوری که تشکیک پذیر نیست.

در این عالم رسیدن به آن حقایق

تنها برای پاکان چرا که لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «2».

جمع بندی نظرات سه گانه
اشاره

1- قدما تأویل را مرادف تفسیر و همان معنای ظاهری لفظ می دانند.

2- عده ای از متأخرین همانند قدما تأویل را از سنخ مفهوم و معنا دانسته اند اما نه معنای ظاهری لفظ بلکه معنای خلاف ظاهر که لفظ با کمک قرینه باید به آن معنا دلالت نماید.

3- عده ای دیگر از متأخرین اساسا تأویل را از سنخ مفهوم و معنا نمی دانند بلکه آن را از حقایق خارجی و عینی به شمار می آورند. (1) سوره انعام، آیه 151.

(2) سوره واقعه، آیه 79.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 145

تذکر:

چنانکه ملاحظه کرده اید، قائلین به قول سوم هم گر چه از یک نظر هم عقیده اند که تأویل، امری عینی و خارجی است و از سنخ مفهوم نیست، ولی در تبیین معنای خارجی باز با هم اختلاف دارند، یعنی نمی توان تأویل قرآن به نظر علامه را همان تأویل به نظر ابن تیمیه دانست، زیرا ابن تیمیه مصادیق این جهانی داستانها و یا مصداق خدا و معاد را تأویل آیات مربوطه دانست، در حالی که مرحوم علامه حقیقت متعالی و بسیط قرآن را که در ام الکتاب و لوح محفوظ است و از دسترس عموم به دور است، تأویل قرآن دانست.

و همچنین آقای مصباح یزدی، حقایقی که در ماورای احکام اعتباری وجود دارد و همچنین حقایق ماورای طبیعی مانند خدا و معاد را تأویل به حساب آورد. پس می توان گفت که این سه نظر در عین اینکه وجه مشترک دارند، باز با هم در معنای حقایق عینی اختلاف دارند.

به هر حال، با دقت در موارد استعمال لفظ تأویل در قرآن و توجه به معنای لغوی آن می توان دریافت که معنای

سوم، نزدیکترین معنا به اصل معنای لغوی کلمه «تأویل» است که در همه موارد تأویل، کاملا با هم قابل تطبیق اند که به نمونه هایی از آن در صفحات پیشین در داستان حضرت موسی و خضر و ماجرای حضرت یوسف اشاره شد، و روایات هم مؤید این نظر هستند.

د- تأویل از نظر روایات

در روایات نیز تأویل قرآن به معنای حقایق خارجی و واقعیّتهای عینی که مقاصد واقعی آیات می باشد به کار برده شده است و از جهت معنا و کیفیت استعمال با آیاتی که کلمه تأویل در آنها به کار رفته، کاملا مطابقت دارد، اینک به عنوان نمونه به بعضی از آن روایات برای توضیح مطلب اشاره می کنیم:

1- «سألت ابا عبد اللّه علیه السّلام عن هذه الرّوایة: ما فی القرآن الّا و لها ظهر و بطن و ما فیه حرف الّا و له حدّ و لکلّ حدّ مطّلع» ما یعنی بقوله «لها ظهر و بطن»؟ قال: ظهره تنزیله

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 146

و بطنه تأویله، منه ما مضی و منه ما لم یجئی بعد، یجری کما تجری الشّمس و القمر لکلّ ما جاء منه شیئی وقع، قال اللّه تعالی: و ما یعلم تأویله الّا اللّه و الرّاسخون فی العلم، نحن نعلمه» «1».

یعنی: « [فضیل بن یسار می گوید] از امام صادق علیه السّلام درباره این حدیث [نبوی که: هیچ چیز در قرآن نیست مگر اینکه ظاهری دارد و باطنی و هیچ حرفی در قرآن یافت نمی شود مگر آنکه برای آن تعریفی است و برای هر تعریفی آغازی، سؤال کردم که منظور از قرآن ظاهری دارد و باطنی چیست؟

امام فرمود: ظاهرش تنزیل آن و باطنش تأویل آن است،

از قرآن مطالبی قبلا واقع شده است و مسائلی هنوز تحقق خارجی پیدا نکرده است، قرآن چون خورشید و ماه جریان دارد و [هر زمان چیزی از آن بیاید و تحقق پذیرد، خدای متعال فرموده است: جز خدا و راسخان در علم و دانش [کسی دیگر] تأویلش را نمی داند ما [تأویل قرآن را] می دانیم».

بی تردید، بر طبق مضمون این روایت، مصداقهای خارجی و حوادث عینی که در خارج به عنوان تأویل، منطبق بر آیات قرآن می باشد، از قبیل مفاهیم، معانی و مدلولهای لفظی آیات قرآن نمی باشد و انطباق آنها بر آیات، در طول زمان صورت می گیرد، این معنا در عین اینکه شامل معنای لغوی تأویل است، با سایر موارد استعمال آن نیز تطبیق می نماید.

2- امام صادق در حدیثی دیگر فرمود: «انّ القرآن حیّ لا یموت، و الأیة حیّة کما یجری اللّیل و النّهار و کما تجری الشّمس و القمر، یجری علی آخرنا کما یجری علی اوّلنا» «2».

یعنی: «قرآن زنده است و هر آیه ای از آن نیز زنده، آنچنانکه شب و روز گردش (1) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 11، (چاپ قم).

(2) مرآة الأنوار، ص 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 147

می کنند و خورشید و ماه در جریانند، قرآن، همانگونه که بر گذشتگان گذشت بر آیندگان نیز جریان خواهد یافت».

3- امام معصوم علیه السّلام درباره آیه: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ «1»، فرمود: تأویل آیه چنین است که اگر امام خود را از دست دادید و از مشاهده او محروم شدید چه خواهید کرد؟

و نیز درباره آیه: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ «2»، فرمود: تفسیر آن این

است که در میان آبادیهای سباء و شام، شبها و روزها با آسودگی و اطمینان خاطر سیر و گردش کنید و اما تأویل آن این است که در علوم اهل بیت و در سایه آنها سیر کنید.

و همچنین در بسیاری از روایات وارد شده، قسمتی از آیات، بدون هیچگونه دلالت و ظهور لفظی، بر ائمه اهل بیت علیهم السّلام و شیعیانشان تطبیق گردیده و پاره ای دیگر از آیات، مصداق معاندین، اهل ضلالت، اصحاب بدعت و کسانی که بعد از نزول قرآن به وجود آمده اند، بیان شده است، به علاوه در مورد بسیاری از آیات، مصداقهای بیان شده از حدود دلالت لفظی بیرون بوده و بیشتر آنها بعد از نزول قرآن بوده است «3».

بدیهی است تمام موارد مذکور از باب تأویل بوده و این خود دلیل بر آن است که تأویلات قرآن، از سنخ مدلولها و مفاهیم لفظی نمی باشد و دلالت آیات قرآن بر آن دسته حقایق خارجی و واقعیتهای عینی که «تأویل» نامیده می شود از طریق دلالت لفظی صورت نمی پذیرد.

ه- آیا همه آیات قرآن تأویل دارد؟

در میان گفته های مفسران، دو نظریه بیش از نظریات دیگر مطرح است گر چه هر (1) سوره ملک، آیه 30.

(2) سوره سبأ، آیه 18.

(3) ر. ک. به مقدمه تفسیر برهان (مرآة الأنوار) تألیف ابو الحسن بن محمد طاهر، ص 33.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 148

دو نظریه از نظر ما مردود می باشد.

الف- تأویل به معنای نوعی تفسیر است که محصل معنای کلام است.

ب- تأویل به معنای امری خلاف ظاهر لفظ است که آن، مقصود کلام است، مانند آیاتی که در زمینه تجسم خدا و لغزش انبیا، نازل شده است.

بنابر معنای اول،

تمام آیات قرآن تأویل دارد و بنابر معنای دوم، فقط بعضی از آیات (متشابهات) دارای تأویل می باشند.

صرف نظر از اینکه هیچیک از دو معنای فوق برای تأویل با حقیقت آن سازگار نیست (زیرا چنانکه گفته شد اساسا تأویل از سنخ مفهوم نیست بلکه از حقایق عینی و خارجی است) اصولا مفاد آیاتی که «تأویل» در آنها به کار رفته است می رساند که تأویل اختصاص به آیات خاصی ندارد بلکه برای همه آیات تأویل متصور است، زیرا «تأویل» در آیاتی همچون: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ و: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ و نظایر آنها، اطلاق داشته، همه آیات قرآن را شامل می شود.

از سوی دیگر: اختصاص آیاتی مشخّص تحت عنوان، «متشابه» به داشتن تأویل، به آن معناست که این آیات به دلیل آنکه جز خدا کسی بر آنها علم ندارد، مجمل و نامفهوم بوده است چنین کلامی را نمی توان بلیغ شمرد، تا چه رسد به کلامی که با بلاغت خود در برابر جهان سخنوری تحدّی و اعلام برتری نماید.

به علاوه، در هیچیک از موارد هفدهگانه که کلمه «تأویل» در آیات قرآن به کار رفته است، معنای خلاف ظاهر مقصود نبوده و مفهوم مدلول لفظی از آن مراد نگشته است تا آنکه تنها به برخی از آیات اختصاص داده شود.

استعمال تأویل در مورد رؤیا و امثال آن، نشان می دهد که تأویل هر چیزی حقیقتی است که آن چیز از آن حقیقت سرچشمه می گیرد و به نحوی تحقّقش

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 149

می بخشد و ظاهر نشانه تأویل است «1».

این معنا در مورد قرآن مجید نیز جاری است، زیرا این کتاب

مقدس از یک سلسله حقایق و معنویاتی سر چشمه می گیرد که از قید ماده و جسمانیت آزاد بوده و از مرحله حس و محسوس بالاتر می باشد و از مرز الفاظ و عبارات که مشخّص زندگی مادی ماست، بسی فراتر می رود.

این حقایق و معنویات به حسب حقیقت، در قالب الفاظ نمی گنجد، نهایت آنکه از ناحیه غیب توسط این الفاظ، هشیاری به جهان بشریت داده شده که: هان ای آدمیان! با ظواهر اعتقادات حق و اعمال شایسته، خود را مستعد درک سعادتی کنید که روز قیامت حقایق آن به طور کامل هویدا خواهد شد. چنانکه دو آیه سوره اعراف و سوره یونس «2» بر این معنا دلالت دارند «3».

به هر حال، تأویل، اختصاص به آیات مشخصی ندارد بلکه همه آیات قرآن حاکی از حقیقتی عینی و واقعی هستند که آن حقیقت را جز خدا و راسخین در علم نمی دانند.

و- تأویل حق چیست؟ و تأویل باطل کدام است؟

تأویل آیات قرآن، به معنایی که بیان گردید، همانگونه که ممکن است به طور صحیح و مطابق با مضامین قرآن کریم صورت گیرد، همچنین ممکن است بر خلاف مضامین قرآن بوده و مطابق با واقع آیات نباشد، این نکته را می توان از آیه 7 سوره آل عمران استنباط نمود، زیرا در آیه مذبور، در عین اینکه از تأویل اهل ظلالت نکوهش شده است، تأویل به حق و مطابق واقع نیز تثبیت گشته و با صراحت بیان شده است که چه تأویلی حق و صحیح است: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. (1) مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، ص 76 و 77.

(2) سوره یونس، آیه 39 و اعراف، آیه 53.

(3) قرآن

در اسلام، علامه طباطبائی، ص 64.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 150

بنابر این، تأویل صحیح و واقعی آیات قرآن، آن سلسله حقایق است که از منبع وحی و علم الهی سرچشمه می گیرد و قهرا تأویل باطل آن است که گمراهان به منظور ایجاد فتنه و منحرف ساختن مردم از طریق حق، بر خلاف مضامین درست قرآن، اظهار کرده، آیات آن را طبق خواسته های شیطانی، بر مقاصد گمراه کننده خود حمل می نمایند.

و از آنجا که ارتباط تأویلات قرآن با جنبه های لفظی، خارج از قواعد و قوانین عادی مربوط به دلالتهای لفظی بوده، با مقاصد واقعی قرآن کاملا تطبیق می نماید، از این رو تشخیص تأویل حق از تأویل باطل با میزان سنجش عقلی، بسیار دشوار بوده، جز با استعانت از سنجش نقلی که متکی بر وحی خداوندی و علم یقینی به حقایق قرآن باشد، امکان پذیر نخواهد بود.

ز- چه کسی تأویل صحیح را می داند؟

پس از طی مسائل گذشته ممکن است سؤالی مطرح شود که «تأویل» را چه کسی می داند و چه کسی بر تأویل صحیح و درست آیات قرآن واقف است؟

در پاسخ به سؤال فوق محققین از مفسرین می گویند: تأویل صحیح و درست را خدای متعال و راسخین در علم [که مصداق اتمّ آن معصومین علیهم السّلام هستند] می دانند و آیه شریفه: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دلیل بر این مدعا بوده و روایات وارده از ائمه معصومین نیز مؤید همین معناست، چنانکه در مطلب قبلی اشاره کردیم، چون تأویل به ظاهر لفظ و قواعد لفظی مربوط نیست، فهم آن برای مردم عادی مشکل است و ممکن است هر کسی به دلخواه خود آیه را

به یک معنایی تطبیق دهد و بگوید: این همان تأویل قرآن است و دیگری نیز به علت نبودن قرائن و شواهد نتواند آن را رد کند با آنکه آن معنا، معنای نادرستی باشد. پس در فهم تأویل قرآن باید به مکتب وحی و خاندان عصمت و رسالت مراجعه کرد و گر نه دیگران فهمشان مورد اعتماد نیست.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 151

در مقابل این قول عده ای از مفسرین می گویند: تأویل صحیح و درست را تنها خدا می داند و راسخون در علم نیز آن را نمی دانند و در اثبات ادعای خود به ظاهر آیه 7 سوره آل عمران تمسک کردند و گفتند: آیه شریفه دارد: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و جمله بعد از آن را که دارد: وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا را جمله مستقل و مستأنف می دانند یعنی این جمله را عطف به اللّه در جمله قبل نمی دانند و با این استدلال چنین استفاده کرده اند که: علم به تأویل، مخصوص خداست و راسخین در علم می گویند: گر چه تأویل آیات متشابه را نمی دانیم اما در برابر همه آنها تسلیم هستیم و همه از طرف پروردگار ماست و اساسا ایمان راسخین در علم را در صورتی قابل ستایش و ارج نهادن می دانند که اینان نسبت به تأویل آیات متشابه عالم نباشند، یعنی با اینکه نمی دانند، تسلیم اند اما در غیر این صورت، ایمان و تسلیم در مقابل چیزی که بر آن علم و آگاهی دارند این چنین قابل ستایش نیست.

ولی این پندار از چند جهت مردود است زیرا:

اولا: بسیار بعید به نظر می رسد که در قرآن،

آیاتی باشد که اسرار آن را جز خدا، احدی نداند، مگر این آیات برای تربیت و هدایت مردم نازل نشده است؟ چگونه ممکن است حتی پیامبری که قرآن بر او نازل شده از معنا و تأویل آن بی خبر باشد؟! این درست به آن می ماند که شخصی کتابی بنویسد که مفهوم بعضی جملات آن را جز خود کسی نفهمد.

ثانیا: همانطور که مرحوم طبرسی، در مجمع البیان می گوید: هیچگاه در میان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن دیده نشده است که از بحث درباره تفسیر آیه ای خودداری کنند و بگویند: این آیه از آیاتی است که جز خدا معنای نهانی آن را نمی داند بلکه دائما در کشف اسرار و معانی قرآن همگی تلاش و کوشش داشتند.

ثالثا: اگر منظور این باشد که راسخین در علم در برابر آنچه نمی دانند تسلیم هستند مناسبتر این بود که گفته شود: راسخون در ایمان چنین هستند، زیرا راسخ در علم بودن با دانستن تأویل قرآن متناسب است نه با ندانستن و تسلیم بودن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 152

رابعا: روایات فراوانی که در تفسیر آیه نقل شده همگی تأیید می کنند که راسخین در علم، تأویل آیات را می دانند «1»، بنابر این، جمله: «و الرّاسخون فی العلم» باید عطف بر کلمه «اللّه» باشد، تنها چیزی که در اینجا باقی می ماند این است که از جمله ای در نهج البلاغه در خطبه اشباح (90) استفاده می شود که راسخین در علم، تأویل آیات را نمی دانند و به عجز و ناتوانی خود معترفند: «و اعلم انّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب

المحجوب».

یعنی: «بدان! راسخین در علم، کسانی هستند که اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبی و آنچه از تفسیر آن عاجزند آنان را از کاوش در پیرامون آنها بی نیاز ساخته است».

ولی علاوه بر اینکه این جمله با بعضی از روایات که از خود آن حضرت نقل شده که «و الرّاسخون فی العلم» را در آیه، بر «اللّه» معطوف دانسته و آنها را آگاه از تأویل قرآن معرفی نموده، سازگار نیست «2»، با دلایل فوق نیز سازگار نیست، بنابر این، باید این جمله از خطبه اشباح را چنان توجیه و تفسیر کرد که با مدارک دیگری که در دست ماست منافات نداشته باشد «3».

در اینجا به عنوان تیمن و تبرک به یک روایت اشاره می کنیم: در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام باقر علیه السّلام نقل شده که حضرت در رابطه با آیه: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، فرمودند: «انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل الرّاسخین فی العلم قد علم جمیع ما انزل اللّه علیه من التّنزیل و التّاویل و ما کان اللّه لینزّل علیه شیئا لم یعلّمه تأویله و اوصیاؤه من بعده یعلمونه» «4». (1) رجوع کنید به تفسیر نور الثقلین و برهان و صافی که روایات را جمع کرده اند.

(2) تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 315.

(3) تفسیر نمونه، ج 2، ص 327 و 328.

(4) تفسیر قمی، ج 1، ص 96 و 97.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 153

یعنی: «به حقیقت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برترین راسخان در علم است، او تنزیل و تأویل

نازل شده از سوی خداوند یکتا را به تمامیّت آن، دانست و قرار خداوند بر این نبود که چیزی را بر او نازل کند که تأویلش را به او نیاموخته باشد و اوصیا و جانشینان بعد از او نیز آن (تنزیل و تأویل) را می دانند».

البته تعیین پیامبر و ائمه علیهم السّلام از باب تعیین اظهر مصداق است و گرنه ممکن است دیگران هم تا حدودی به برکت تعلیم آنان جزء راسخین در علم باشند چنانکه از ابن عباس نقل شده که می گفت: «من از راسخین در علم هستم و تأویل قرآن را می دانم».

به هر حال، نمی توانیم بگوییم: در قرآن آیاتی وجود دارد که جز خدا کسی آن را نمی فهمد چرا که این با هدف قرآن سازگار نیست.

ح- راسخون در علم چه کسانی هستند؟

پس از بررسی این جهت که تأویل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمی دانند جای این سؤال است که راسخین در علم چه کسانی هستند که بر تأویل قرآن آگاهند؟

در پاسخ این سؤال گفته می شود که: این کلمه در قرآن کریم در دو مورد به کار رفته، یکی در آیه 7 سوره آل عمران و دیگری در آیه 162 سوره نساء آنجا که می فرماید:

لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ.

یعنی: «دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب و مؤمنین به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر انبیای پیش از تو نازل شده، ایمان می آورند».

همانطوری که از معنای لغوی این کلمه استفاده می شود، منظور از آن کسانی هستند که در علم و دانش، ثابت قدم و استوار و صاحب نظر می باشند.

البته مفهوم این کلمه یک

مفهوم وسیع است که همه دانشمندان و متفکران را در بر می گیرد ولی در میان آنها افراد ممتازی هستند که درخشندگی خاصی دارند و طبعا در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 154

درجه اول در میان مصادیق این کلمه قرار گرفته اند و هنگامی که این تعبیر ذکر می شود قبل از همه نظرها متوجه آنان می شود، لذا در روایات، گاهی راسخان در علم را به نحو عام معنا می کنند و گاهی هم بر مصادیق اتم و اظهر تطبیق می کنند:

امام باقر علیه السّلام می فرماید: «انّ الرّاسخین فی العلم من لا یختلف فی علمه» «1».

و از طرق عامه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که فرمود: «من برّت یمینه و صدق لسانه و استقام قلبه، و من عفّ بطنه و فرجه فذلک من الراسخین فی العلم» «2».

یعنی: «کسی که نیکوکار و راستگو و دارای قلب مستقیم و ثابت باشد و بطن و فرج خود را پاک و عفیف نگه دارد او از جمله راسخین در علم است».

و از ابن عباس نقل شده که می گفت: «من از راسخان در علم هستم» «3».

بنابر این، راسخین در علم افراد معینی و محدودی نیستند، لکن در بین مصادیق، معمولا نظرها به اظهر مصداق متوجه است، پس اگر مشاهده می کنیم در روایات متعددی «و الرّاسخون فی العلم» تفسیر به پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی علیهم السّلام شده روی همین نظر است زیرا آیات قرآن مفاهیم وسیعی دارند که در میان مصادیق آن، افراد نمونه و فوق العاده ای دیده می شود، لذا امام باقر علیه السّلام در تعیین مصداق راسخ در

علم فرمود: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از بزرگترین راسخان در علم بود و تمام آنچه را که خداوند بر او نازل کرده بود از تأویل و تنزیل قرآن می دانست خداوند هرگز چیزی بر او نازل نکرد که تأویل آن را به او تعلیم نکند و او و اوصیای او همه اینها را می دانستند «4».

و روایات فراوان دیگری در کتاب اصول کافی و سایر کتب حدیث در این زمینه آمده است که نویسندگان تفسیر «نور الثقلین» و تفسیر «برهان» در ذیل آیه 7 سوره آل عمران، آنها را جمع آوری نموده اند که در همه آنها پیامبر و ائمه معصومین علیهم السّلام به (1) المیزان، ج 3، به نقل از اصول کافی.

(2) المیزان، ج 3، به نقل از الدر المنثور، سیوطی.

(3) تفسیر نمونه، ج 2، ص 326.

(4) تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 96 و 97.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 155

عنوان مصداق راسخان در علم معرفی شدند.

ولی باید توجه داشت که تفسیر «راسخان در علم» به پیامبر و ائمه علیهم السّلام منافاتی با وسعت مفهوم این تعبیر ندارد، لذا در آیه 162 سوره نساء کلمه «راسخون در علم» به دانشمندان اهل کتاب اطلاق شده، و یا چنانکه گفته شده ابن عباس خود را از مصادیق راسخان در علم می دانست، منتها هر کس به اندازه وسعت دانش خود از اسرار و تأویل آیات قرآن، آگاه می شود و آنان که علمشان از علم بی پایان پروردگار سر چشمه می گیرد طبعا به همه اسرار و تأویل قرآن آشنا هستند در حالی که دیگران تنها قسمتی از این اسرار را

می دانند.

3- محکم و متشابه

محکم:

واژه «محکم» در اصل از «احکام»، به معنای ممنوع ساختن گرفته شده است و به همین دلیل به موضوعات پایدار و استوار، «محکم»، می گویند، زیرا عوامل نابودی را از خود دور می کند و نیز به سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلافی را از خود دور می سازد، «محکم» می گویند.

بنابر این، منظور از آیات محکمات، در آیه 7 سوره آل عمران، آیاتی است که مفهوم آن به قدری روشن است که جای گفتگو و بحث در معنای آن نیست، مثلا آیه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ و اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ و لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و هزاران آیه مانند آنها درباره عقاید و احکام و مواعظ و تواریخ همه از «محکمات» می باشند.

این آیات محکمات، در قرآن «امّ الکتاب» نامیده شده اند؛ یعنی اصل و مرجع و مفسّر و توضیح دهنده آیات دیگر هستند، پس در فهم آیات متشابه باید به آیات محکم مراجعه کرد و با ارجاع متشابه به محکم، معانی صحیح آنها را فهمید.

متشابه:

واژه «متشابه» در اصل به معنای چیزی است که قسمتهای مختلف آن شبیه یکدیگر باشند، به همین جهت به جمله ها و کلماتی که معنای آنها پیچیده باشد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 156

و احیانا احتمالات مختلف درباره آن داده شود «متشابه» می گویند. و منظور از متشابهات قرآن همین است یعنی آیاتی که معانی آن در بدو نظر پیچیده است و در آغاز احتمالات متعدد در آن می رود، اگر چه با توجه به آیات محکم تفسیر آنها روشن است.

به عنوان نمونه، آیه یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ جزء آیات متشابه است چرا که معنایش این است

که «دست خدا بالای دست آنهاست» و آیه: وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ نیز جزء متشابهات است زیرا معنای آن این است که: «خداوند شنوا و داناست» و آیه:

وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ یعنی: «ترازوهای عدالت را در روز رستاخیز قرار می دهیم».

و آیه: الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی و یا آیه: إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ که در بدو امر ظهور در جسمیت خدا دارد که بر تختی نشسته و یا قابل رؤیت با چشم سر است.

اینها نمونه هایی از آیات متشابه اند که باید با ارجاع آنها به آیات محکم، معنای اصلی آنها روشن شود؛ مثلا با مراجعه به آیه محکم لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ و آیه: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ مسئله جسمانیت خدا و قابل رؤیت بودن او با چشم سر و یا دست داشتن به معنای عضو مخصوص نظیر دست انسان، منتفی می شود و با دقت در روایات و آیات وارده در محاسبه اعمال عباد، روشن می شود که منظور از ترازوی نصب شده در قیامت، مفاهیم کلی قدرت و علم و سنجش می باشد، یعنی ترازویی متناسب با سنجش اعمال نه ترازویی شبیه ترازوی سنجش اجسام. به هر حال، متشابه با ارجاع به محکم، قابل فهم و درک است.

درباره محکم و متشابه، مفسران احتمالات زیادی داده و بحثها در پیرامون آن احتمالات کرده اند، ولی آنچه ما در بالا گفتیم، هم با معنای اصلی این دو واژه کاملا مناسب است و هم با شأن نزول آیه و هم با روایاتی که در تفسیر آیه وارد شده است و هم با خود آیه مورد بحث (آیه 7 سوره آل عمران)، زیرا در ذیل آیه می خوانیم که افراد مغرض

و فتنه جو، همیشه آیات متشابه را دستاویز خود قرار می دهند، بدیهی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 157

است آنها از آیاتی سوء استفاده می کنند که در بدو نظر تاب تفسیرهای متعدد را داشته باشد و این خود می رساند که متشابه، به آن معناست که در بالا گفته شد.

نکته:

لازم به یادآوری است که محکم و متشابه، به معنای دیگری نیز در قرآن آمده است چنانکه در اوّل سوره هود می خوانیم: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ در این آیه تمام آیات قرآن محکم معرفی شده است در حالی که در آیه 7 از سوره آل عمران گفته شد که آیات دو دسته اند بخشی محکم و بخشی متشابه اند، پس منظور از «محکم بودن» تمام آیات در این آیه، ارتباط و به هم پیوستگی و استحکام حقایق قرآنی است. و یا در آیه 33 سوره زمر می خوانیم: کِتاباً مُتَشابِهاً یعنی کتابی که تمام آیات آن متشابه است، قهرا متشابه در اینجا نیز غیر از متشابه به معنای مورد نظر و بحث ماست، در اینجا مقصود همانند یکدیگر از نظر درستی و صحت محتوا و تنظیم الفاظ است.

با توجه به توضیحاتی که در محور محکم و متشابه داده ایم، روشن شده که در فهم معانی و مقاصد قرآن، یک انسان واقع بین، راهی جز این ندارد که همه آیات را در کنار هم بچیند و با کمک آیات نسبت به یکدیگر، حقایق آنها را دریابد (تفسیر قرآن به قرآن) و اگر در ظواهر پاره ای از آیات، در ابتدای نظر، ابهام و پیچیدگی بیابد، با توجه به آیات دیگر، آن ابهام را بر طرف سازد و به کنه آن برسد. در

حقیقت «آیات محکم» از یک نظر، همچون شاه راههای بزرگ و «آیات متشابه» همانند جاده های فرعی هستند، روشن است اگر کسی در جاده ای فرعی سر گردان شد، سعی می کند که خود را به جاده اصلی برساند و از آنجا مسیر خود را اصلاح کرده و راه را پیدا کند.

تعبیر از «محکمات» به «ام الکتاب» نیز مؤید همین حقیقت است، زیرا واژه «ام» در لغت به معنای اصل و اساس هر چیزی است و اگر مادر را «ام» می گویند بخاطر این است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشکلات می باشد و به این ترتیب، محکمات، اساس و ریشه و مادر آیات دیگر محسوب می گردد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 158

دو سؤال
سؤال اول:

علت تشابه در کلام چیست؟

گفته می شود علل و عوامل تشابه و چند پهلو شدن یک عبارت چیست؟ و کدام عامل در قرآن سبب تشابه در آیات شده است؟

پاسخ:
اشاره

در جواب این سؤال گفته می شود که به طور خلاصه پنج عامل را می توان منشأ تشابه دانست و آنها عبارتند از:

1- «عجز متکلم از تبیین مراد»:

یکی از عوامل تشابه این است که گوینده قادر بر بیان مطالب و مقصود درونی خود نیست و یا بر قوانین محاوره و یا بر زبانی که می خواهد با آن زبان سخن بگوید تسلط ندارد، قهرا عباراتی را چند پهلو به کار می برد و همین سبب «تشابه» کلامش می شود.

2- «هدف، معمّا گویی است»:

یعنی گاهی گوینده سخن در عین اینکه مسلط بر آن زبان است ولی مقصود او معما گویی است و می خواهد به صورت طعن و لغزگویی سخن بگوید.

هندو به طعنه گفت که یاران خدا دو تاست لعنت بر آن کس که بگوید خدا یکی است

3- «گروه خاصی مورد نظرند»:

گاهی گوینده سخن قصدش این نیست که همگان سخن او را بفهمند بلکه مقصود، گروه خاصی هستند که آنها نیز می فهمند، لذا مطلب را به صورت رمزی القاء می کند و کسانی که به مفاد رمزها آگاه نیستند برای آنها کلام متشابه می شود، این نوع تشابه در بین سیاستمداران کار برد زیادی دارد.

4- «حذف قیود کلام یا غفلت از آن»:

گاهی قیود کلام را گوینده روی جهاتی ذکر نمی کند و یا در جای دیگر ذکر کرده است. و یا در ضمن کلام گفته ولی شنونده یا خواننده از آن غفلت کرده است و در نتیجه عبارات برای او چند پهلو و متشابه شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 159

5- «مطالب، عمیق و الفاظ قاصرند»:

گاهی مطالب آنقدر عمیق و متعالی است که رساندن آن به تمام و کمال، از عهده لفظ خارج است، به قول مولوی:

معانی هرگز اندر لفظ ناید که بحر بی کران در ظرف ناید

در نتیجه کسانی که از طریق دیگر با الهامات غیبی از آن معانی بلند آگاه نشدند، ابتداء همان معانی مادی به ذهنشان می رسد و یا چندین معنا در ذهنش خطور می کند و لفظ برای او متشابه می شود و سرّش هم این است که الفاظ را بشر نوعا برای معانی مادی وضع کرده و بعد به معانی و مفاهیم اعتباری و معنوی قابل لمس، توسعه داده است، به قول شاعر:

چو محسوس آمد این الفاظ مسموع نخست از بحر محسوس است موضوع

ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را چشم، غایت

و حافظ می گوید:

سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود

از این پنج عامل، عامل اول و دوم در مورد قرآن معنا ندارد چرا که خداوند در نهایت قدرت بیان برخوردار است و ثانیا قرآن کتاب سر گرمی نیست که بخوانید و در آن معما بگویند و وقتی را بگذرانند.

و در عامل چهارم هم که ممکن است قیدی از نظر مخاطب دور مانده و

یا او غفلت کرده باشد، درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «بخاطر عصمتش» متصور نیست اما بقیه وجوه عامل چهارم در قرآن متصور است.

بنابر این، سه عامل ممکن است در قرآن سبب تشابه آیات شده باشند، حروف مقطعه قرآن را می توان جزء بیانات رمزی قرآن به حساب آورد. و عامل چهارم در مورد عامها، منسوخها و مطلقها صادق است که عامی در جایی ذکر شده باشد ولی خاص آن در جای دیگر و همچنین ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید. و آیاتی که از جهان غیب و مجردات سخن می گویند مانند آیات توحید، و معاد و ... عامل نوع پنجم در آنها ظهور دارد، زیرا آن حقایق بلند احیانا در غالب الفاظ نمی گنجند

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 160

و موجب تشابه می شوند.

سؤال دوم:

فلسفه آیات متشابه در قرآن چیست «1»؟

با اینکه قرآن نور و روشنایی و سخن حق و آشکار است و برای هدایت عموم مردم آمده است، چرا آیات متشابه دارد و چرا محتوای بعضی از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزان شود؟

پاسخ:

این موضوع بسیار با اهمیتی است که شایان هر گونه دقت است و در پاسخ این سؤال سخنها گفته شده که برخی صحیح و برخی نادرست است. مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر قیّم المیزان به برخی از آن پاسخها اشاره کرده و رد نموده و سپس خود پاسخهایی داده است و در تفسیر نمونه نیز این ایراد مطرح شده و پاسخهایی داده شد و همچنین در کتب دیگر، لکن چون بنای ما بر تطویل و تفصیل نیست، به نحو اختصار به چند جواب اشاره می کنیم:

1- ممکن است برخی از متشابهات را معلول حفظ اسلام از خطرات و تهدیدات دشمن دانست، زیرا در برخی از آیات مطالبی به صورت مجمل و متشابه بیان شده که اگر آشکارا بیان می شد، دشمن به طرح دراز مدت اسلام برای غلبه بر دشمنان پی می برد و نیروهایش را جمع می کرد و علیه اسلام وارد جنگ می شد و ممکن بود از این راه اسلام مواجه با خطر شود لذا اسلام طرح خود را سربسته اعلام می کرد، مانند آیه 109 سوره بقره که به صورت اشاره و متشابه درباره اهل کتاب سخن گفته ولی همین مطلب را در سوره توبه در آیه 29 به صورت آشکار مطرح کرده است.

2- آزمایش و روشن شدن ماهیتهای واقعی افراد نیز می تواند یکی از فلسفه های آیات متشابه باشد.

3- الفاظ و عباراتی

که در گفتگوهای انسانها به کار می رود، تنها برای نیازمندیهای روزمره بوجود آمده، و به همین دلیل، به محض اینکه از دایره زندگی محدود مادی (1) المیزان، ج 3، ص 56 و تفسیر نمونه، ج 2، ص 323.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 161

بشر خارج شود و مثلا درباره آفریدگار که نامحدود از هر جهت است سخن به میان آید، به روشنی می بینیم که الفاظ ما قالب آن معانی نیست و ناچاریم کلماتی را بکار بریم که از جهات مختلفی نارسایی دارد و همین نارساییهای کلمات (چنانکه در ضمن بررسی علل و عوامل تشابه گفتیم) سر چشمه قسمت قابل توجهی از متشابهات قرآن است، آیات یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ یا الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی یا إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ یا وَ جاءَ رَبُّکَ و امثال اینها از این نمونه اند.

و نیز تعبیراتی همچون «سمیع و بصیر» همه از این قبیل می باشند. نتیجه اینکه بخشی از متشابهات معلول نارساییهای الفاظ برای رساندن معانی و مقاصد اصلی است، لذا باید بر فهم این آیات به آیات محکم ارجاعشان داد.

4- بسیاری از حقایق مطرح شده در قرآن، مربوط به جهانی دیگر، یا جهان ماورای طبیعت است که از افق فکر ما دور است و ما به حکم محدود بودن در زندان زمان و مکان، قادر به درک عمق آن حقایق نیستیم، این نارسایی افکار ما و بلند بودن افق آن معانی، سبب دیگری برای تشابه قسمتی از آیات است مانند آیات مربوط به قیامت و امثال آن.

و این درست به این می ماند که کسی بخواهد برای کودکی که در عالم جنین زندگی می کند مسائل این جهان را تشریح

کند، اگر سخنی نگوید، کوتاهی کرده و اگر هم بگوید، ناچار باید مطالب را به صورت سر بسته ادا نماید زیرا شنونده در آن شرایط توانائی و استعداد بیشتر از این را ندارد.

5- یکی دیگر از اسرار وجود متشابه در قرآن به کار انداختن افکار و اندیشه ها و بوجود آوردن جنبش و نهضت فکری در مردم است و این درست به مسائل فکری پیچیده ای می ماند که برای تقویت افکار اندیشمندان، طرح می شود تا بیشتر به تفکر و اندیشه و دقت و بررسی در مسائل بپردازند.

6- نکته دیگری که در ذکر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بیت علیهم السّلام نیز آن را تأیید می کند، این است که وجود اینگونه آیات در قرآن، نیاز شدید مردم را به

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 162

پیشوایان الهی و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیای او روشن می سازد و سبب می شود که مردم به حکم نیاز علمی به سراغ آنها بروند و رهبری آنها را عملا به رسمیّت بشناسند و از علوم دیگر و راهنمائیهای مختلف آنان نیز استفاده کنند. و این درست به آن می ماند که در پاره ای از کتب درسی شرح بعضی از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده می شود تا شاگردان، خود را بی نیاز از استاد نبینند و رابطه خود را با استاد قطع نکنند و بر اثر این نیاز، در همه چیز از افکار او الهام بگیرند، و در واقع در مورد قرآن به مصداق وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل

بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» «1»، مردم موظف به مراجعه به اهل بیت در فهم قرآن شدند.

به هر حال، دلایل بسیاری برای وجود آیات متشابه ذکر کرده اند که ما به همین مقدار اکتفا می کنیم البته در بین این شش پاسخ، سومی و چهارمی و ششمی قویتر به نظر می رسند، گر چه همه پاسخها صحیح می باشند.

«اللّهم لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انّک انت الوهّاب».

روش ائمه اهل بیت علیهم السّلام در محکم و متشابه

آنچه از بیانات مختلف ائمه اهل بیت علیهم السّلام بدست می آید این است که در قرآن مجید، «متشابه» به معنای آیه ای که مدلول حقیقی خود را بهیچ وسیله ای به دست ندهد وجود ندارد بلکه هر آیه ای اگر در افاده مدلول حقیقی خود مستقل نباشد، به واسطه آیات دیگر می توان به مدلول حقیقی آن پی برد و این همان ارجاع متشابه است به محکم، چنانچه آیه: الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی «2»، (خدا بر تخت خود قرار (1) یعنی: دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار می گذارم: کتاب خدا و خاندانم و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در قیامت در کنار کوثر بر من وارد شوند (مستدرک حاکم، ج 3، ص 148).

(2) سوره طه، آیه 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 163

گرفت) و آیه: وَ جاءَ رَبُّکَ «1»، (خدای تو آمد) ظاهرند در جسمیت و مادیّت ولی با ارجاع این دو آیه به آیه کریمه: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ «2» معلوم می شود مراد از قرار گرفتن و آمدن که به خدای متعال نسبت داده شده، معنایی است غیر از استقرار در مکان و انتقال از

مکان به مکان.

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وصف قرآن مجید می فرماید: «و انّ القرآن لم ینزل لیکذّب بعضه بعضا و لکن نزل یصدّق بعضه بعضا فما عرفتم فاعملوا به و ما تشابه علیکم فامنوا به» «3».

یعنی: «بدرستی قرآن نازل نشده برای اینکه برخی از آن برخی دیگر را تکذیب کند ولی نازل شده که برخی از آن برخی دیگر را تصدیق نماید پس آنچه را فهمیدید به آن عمل کنید و آنچه به شما متشابه شد به آن- تنها- ایمان بیاورید».

و در کلمات امیر المؤمنین علیه السّلام است: «یشهد بعضه علی بعض و ینطق بعضه ببعض» «4».

یعنی: «شهادت می دهد برخی از قرآن بر برخی دیگر و به نطق می آید برخی از آن به سبب برخی دیگر».

و امام ششم علیه السّلام می فرماید: «و المحکم ما یعمل به و المتشابه ما اشتبه علی جاهله» «5».

یعنی: «محکم قرآن آن است که بتوان به آن عمل کرد و متشابه آن است که به کسی که نداند مشتبه شود».

و از روایت استفاده می شود که محکم و متشابه نسبی می باشند و ممکن است آیه ای نسبت به کسی محکم و نسبت به کس دیگر متشابه باشد. (1) سوره فجر، آیه 22.

(2) سوره شوری، آیه 11.

(3) الدر المنثور، ج 2، ص 8.

(4) نهج البلاغه، خطبه 131.

(5) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 162.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 164

و از امام هشتم علیه السّلام منقول است که فرمود: «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه هدی الی صراط مستقیم- ثمّ قال: انّ فی اخبارنا متشابها کمتشابه القرآن فردّوا متشابهها الی محکمها و لا تتّبعوا

متشابهها فتضلّوا» «1».

یعنی: «کسی که متشابه قرآن را به محکم آن رد کرد به راه راست هدایت یافت.

پس از آن فرمود: بدرستی که در اخبار ما متشابه هست مانند متشابه قرآن پس متشابه آنها را بسوی محکم آنها برگردانید و از خود متشابه پیروی مکنید که گمراه می شوید».

چنانکه مشاهده می شود، روایات و خاصه خبر اخیر، صریح است در اینکه متشابه آیه ای است که استقلال در افاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه ردّ به سوی محکمات روشن خواهد شد، نه اینکه هیچگونه راهی برای فهم مدلول آن در دسترس نباشد «2».

با توجه به روایات فوق، روش ائمه علیهم السّلام در محکم و متشابه روشن شد که همان ارجاع متشابه به محکم

است.

4- ناسخ و منسوخ

اشاره

«3» مباحث مربوط به نسخ و آیات ناسخ و منسوخ بسیار است و بررسی همه آنها در حد گسترده در خور چنین نوشتاری نیست، لذا بر آن شدیم که به برخی از آن مباحث که از اهمیت بیشتری برخوردارند به طور اختصار بپردازیم و آنها عبارتند از: (1) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 290.

(2) قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 52.

(3) در رابطه با ناسخ و منسوخ به این کتابها مراجعه کنید: البیان، آیت اللّه خوئی، التمهید فی علوم القرآن، ج 2، محمد هادی معرفت، ص 273، آموزش علوم قرآن، ج 2، ترجمه التمهید، از ابو محمد وکیلی، از درس هشتادم. و تفسیر نمونه در چند جلد، مانند ج 1، 11، 7، 17، 26 و ...

و المیزان، ج 1، ص 252، و البرهان، زرکشی، ج 2، ص 35 به بعد و سیوطی، در اتقان، ج 2، ص 27، نوع

47.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 165

الف- طرح مسئله.

ب- تعریف نسخ.

ج- فرق میان نسخ و بداء.

د- اهمیت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احکام و قضاء.

ه- شرایط نسخ.

و- فرق بین نسخ و تخصیص.

ز- امکان نسخ.

ح- اقسام نسخ.

ط- آیات منسوخه.

الف- طرح مسئله

بطور کلی طبیعت هر نهضت و جنبش اصلاحی که رو به پیشرفت دارد، ایجاب می کند که بر حسب پیشرفت تدریجی خود در جهت قلّه کمال، تغییراتی در مقررات و قوانین خود به وجود آورد. و به عبارت دیگر: بعضی از مقررات خود را نسخ کند و مقرراتی متناسب با شرایط موجود، وضع نماید. این طبیعت حتمی و قطعی هر حرکت اصلاحی است، بویژه اگر آن حرکت و جنبش، در بین ملّتی به وجود آمده باشد که آن ملّت در وادی گمراهی سقوط کرده و از تمدّن به دور باشد، چون بیدار کردن چنین مردمی و جلب توجه آنان به زندگی نکبت بار خود و لزوم دگرگونی آن، کاری است بس مشکل و باید در مراحل مختلف و متعدّد انجام گیرد.

به همین جهت، از بدو ظهور اسلام در مکه مکرّمه و حتی پس از هجرت به مدینه منوّره، ایجاب می نمود که تشریعات اسلامی نیز به تناسب تغییراتی که در وضع به وجود می آمد، تغییر کند و پیاپی نسخ شود و این نسخ مقرّرات در مورد آیات قرآنی، با در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پایان می یابد، زیرا با درگذشت حضرتش وحی پایان می پذیرد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 166

پدیده نسخ و تغییر مقرّرات در هر تشریع و هر سیستم قانونگذاری که می خواهد اثری عمیق بجای گذارد و ملّت نادان

و عقب مانده ای را به سطحی عالی از تمدن و ترقی رهنمون گردد، پدیده ای است که گریزی از آن نیست و با توجه به سیر تدریجی و مستمر و قدم به قدم چنین سیستمی، نادیده گرفتن پدیده نسخ و تغییر مقرّرات، امری محال است «1».

از این رو «نسخ» یک ضرورت واقعی است که مصلحت هر ملّت، آن را ایجاب می کند و فواید آن برای ملّت، قابل انکار نیست و هیچکس نمی تواند نتایج این پدیده دینی را که از حکمتهای الهی است، منکر شود و لذا حکمت و فواید پدیده نسخ بر دانشمندان پوشیده نبوده و به اهمیّت آن واقف بوده اند و به همین جهت، سخت بدان توجه کرده و به تحقیق و بررسی جمیع جوانب آن دست زده اند، لذا در طول قرون و اعصار یعنی از قرن دوم تا کنون دانشمندانی دست به قلم برده و جوانب این موضوع مهم را مورد بررسی قرار داده و آن را تدوین نموده اند.

اولین کسی که این موضوع را مورد بررسی قرار داده و تحقیق فنی در این باره انجام داده و اصول آن را مدون کرده است، ابو محمد عبد اللّه بن عبد الرحمن الاصم المسمعی، از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود که مجموع تحقیقات خود را در رساله ای به نام: «ناسخ و منسوخ» گرد آورده است.

پس از وی تنی چند از اصحاب امام رضا علیه السّلام وارد بحث شده و رساله هایی در این رابطه نوشته اند. و همچنین در قرن سوم، دانشمندانی مانند: علی بن ابراهیم قمی، مفسر بزرگ شیعه و محمد بن عباس معروف به ابن الحجام و ابو عبید القاسم بن سلام و احمد حنبل

و سعد بن ابراهیم اشعری قمی، رسائل ویژه ای در پیرامون ناسخ و منسوخ نوشتند «2». و این کار تا کنون ادامه دارد. (1) التمهید، ج 2، ص 273 و تفسیر نمونه، ج 11، ص 406 را ملاحظه کنید.

(2) برای شناخت افرادی که از قرن دوم تا قرن چهاردهم در این رابطه نوشته و رساله ای دارند، به کتاب التمهید، ج 2، ص 274 به بعد مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 167

ب- تعریف نسخ
اشاره

قبل از ورود در تعریف «نسخ»، تذکر نکته ای را مفید و لازم می دانم و آن اینکه نسخ دارای دو معناست که یک معنای آن در رابطه با دستورات و شرایع الهی جاری نیست بلکه مخصوص شارعان و قانونگذارانی است که به مصالح و مفاسد ناپیدا، احاطه کامل ندارند و آن معنا این است که «نسخ» به معنای پیدایش رأی جدید باشد بدین معنا که شارع مقدس پس از پی بردن به وجود خطا و یا نقص در تشریع قبلی خود، آن را به تشریع دیگری تبدیل نماید که تشریع دوم، ناسخ تشریع اول باشد و تشریع اخیر صحیح و کامل باشد.

نسبت چنین نسخی به خدای سبحان محال و ممتنع است، زیرا این نوع نسخ نشأت گرفته از جهل آن قانونگذار است و خدای عالم علی الإطلاق درباره او چنین چیزی فرض ندارد، بلی در رابطه با قانونگذاران دنیا و انسانهای جاهل به مصالح و مفاسد در تمام جهات به چنین نسخی ممکن است.

با توجه به این نکته، نسخی که به خدای متعال نسبت داده می شود، نسخ ظاهری است که در واقع نسخ به شمار نمی آید، بلکه از اوّل امر، حکمی

موقّت و تشریعی محدود بوده که خدای سبحان، در همان هنگام تشریع به این موضوع، واقف بوده و وقت انتها و پایان آن را می دانسته است و یک مصلحت واقعی تشریع این چنین را ایجاب می کرده و خداوند از همان اول به مقتضای آن مصلحت محدود، چنین حکمی را تشریع کرده است و بنا به مصلحتی نیز زمان پایان آن را مخفی نموده تا آنکه آن زمان فرا رسد و به مردم طی بیان جدیدی اعلام شود که چنین تشریعی در این وقت پایان یافته است.

پس نسخ در حقیقت، چیزی غیر از تأخیر در بیان مدتی که از پیش معیّن بوده است، نیست و چه بسا در تأخیر بیان آن، مصلحتی نسبت به مردم، منظور بوده است که از جمله می توان گفت: آزمایش مردم در میزان اطاعت خدا در انجام تکالیف شاقی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 168

است که قبلا تشریع شده و یا مصالحی دیگر که منظور نظر خداوند حکیم بوده است.

بنابر این، تعبیر «نسخ» از این پدیده دینی یک تعبیر ظاهری و به مقتضای تصوّر مردم است که برای تشریع قبلی، بقا و استمرار قائل بودند و پس از آنکه با تشریع بعدی پایان تشریع قبلی اعلام گردید، آن را یک نسخ واقعی برای تشریع قبلی به حساب آوردند، زیرا مشخصات نسخ را در آن احساس می کردند، در حالی که «نسخ» به معنای حقیقی خود که نشأت گرفته از جهل است، در خدای سبحان راه ندارد.

با در نظر گرفتن مسائل مذکور، اینک به تعریف نسخ می پردازیم، گر چه برای نسخ، دانشمندان تعاریف متعددی کرده اند که هر کدام از جهتی کامل

و از نظری ناقص است و اساسا برای امور اعتباری، تعریف جامع افراد و مانع اغیار به طور دقیق میسر نیست لذا ما به یک تعریفی که تعاریف دیگر همگان به آن نظر دارند اشاره می کنیم و آن این است: «نسخ، بر طرف شدن تشریع قبلی است که بر حسب ظاهر، اقتضای دوام و همیشگی دارد، به وسیله تشریع بعدی، به نحوی که جمع بین آن دو ممکن نباشد».

این عدم امکان جمع بین آن دو، یا ذاتی است و آن وقتی است که آن دو به وضوح با یکدیگر منافی باشند و یا به دلیل خاصی اعم از اسماع و یا نصّ صریح، قابل جمع نباشند. به عنوان نمونه به دو مورد از موارد نسخ اشاره می کنیم:

الف-

مسلمانان، پس از مهاجرت به مدینه، مدت شانزده ماه به سوی «بیت المقدس» نماز می خواندند پس از آن دستور تحویل و تغییر قبله صادر شد که می بایست هنگام نماز بسوی کعبه بایستند.

ب-

در سوره نساء، آیه 15 راجع به زنان زناکار دستور داده شده بود که: در صورتی که چهار شاهد شهادت به زنای زنی دادند آنها را در خانه ای حبس کنید تا زمانی که مرگ آنان فرا رسد یا خداوند طریق دیگری برای آنان مشخص نماید.

این آیه به وسیله آیه 2 سوره نور «نسخ» شده است، زیرا در آنجا می خوانیم که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 169

می بایست به زنان زانیه صد تازیانه زد.

با توجه به تعریف نسخ، مطالب ذیل قابل فهم و درک است:

الف- رفع حکم از بعضی از افراد موضوع کلی، در اصطلاح، نسخ به شمار نمی آید، زیرا تشریع سابق، به طور کلی و نهایی رفع نشده و نسبت به سایر افراد، باقی است و لذا آن را تخصیص در عام یا تقیید در حکم مطلق می نامند.

ب- اگر حکمی از اول، به صراحت محدود به زمان معیّنی باشد، رفع آن به پایان آن زمان و مدت، اصطلاحا نسخ نامیده نمی شود، زیرا نسخ رفع حکمی است که اگر ناسخ آن، با بیان جدیدی نمی آمد، طبیعتا اقتضای بقا را می داشت.

ج- اگر از روی ضرر شخصی و حرج و اضطرار و یا به علت مصلحت زمانی، تکلیفی مرتفع گردد، آن را نیز نسخ نمی گویند، زیرا در تمام این موارد، تشریع مرتفع نمی شود بلکه با عارض شدن یکی از این عناوین، موضوع تغییر می کند، چنانکه انسان مضطر، مجاز است که به اندازه سدّ جوع،

از گوشت میته استفاده کند، بدیهی است چنین اجازه ای، نسخ حرمت اصلی گوشت میته که موضوع آن انسان مختار است که به انسان مضطر، تغییر حال داده نیست «1».

ج- فرق میان نسخ و بداء

چنانکه برای نسخ دو معنا بود که یکی از آن دو معنا درباره خدای سبحان روا نبود، زیرا حاکی از جهل بود که در خدا نیست، در باب «بداء» نیز عینا همان دو معنا متصور است، بداء به معنای پیدایش رأی جدید و پی بردن به اشتباه و خطای حکم قبلی، در خداوند معنا ندارد ولی بداء به معنای ظهور آنچه که بر مردم مخفی بود یا پایان مدت عمر چیزی که مردم خیال بقاء و استمرار آن را داشتند درباره خداوند جاری است.

به هر حال، نسخ و بداء عین همند و تنها فرقشان این است که «نسخ» اصطلاحا (1) آموزش علوم قرآن، ج 2، ص 333.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 170

مخصوص امور تشریعی است ولی بداء ویژه امور تکوینی است. و هر یک از این دو به معنای اصلی خود که تغییر رأی و پی بردن به خطای حکم قبلی است، نسبتش به خدای متعال ممتنع است.

پس همانطوری که نسخ به معنای مستعمل در شریعت، ظهور شی ء پس از مخفی بودن آن بر مردم است بداء نیز ظهور امر پس از پنهان بودن آن است، جز اینکه در مورد اوّل، ظهور پایان حکمی است که بر خداوند معلوم و بر مردم مخفی بوده و در مورد دوم، ظهور امر و یا اجلی است که از ازل نزد خداوند حتمی بوده و بر مردم پوشیده بوده است و بعدا حقیقت و سرّ آن

برای آنان، روشن شده است.

خلاصه آنکه: «بداء» در تکوین مانند نسخ در تشریع دارای دو معناست که نسبت یکی از آنها بر خداوند روا نیست.

یک افترای رسوا

بدائی که مورد اعتقاد شیعه است، مستند به آیات قرآن، از جمله آیه 32 سوره رعد: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ است و توضیح دادیم که بداء دارای دو معناست که یک معنای آن درباره خدای سبحان روا نیست، زیرا مستلزم جهل خداست که خدا از جهل مبرّاست، ولی معنای دوم آن که هیچ مانع عقلی و شرعی ندارد و همانند نسخ در تشریع است را شیعه درباره خدا عقیده دارد.

و دانشمندان شیعه در موارد مختلف معنای بدائی که معتقدند را توضیح داده اند ولی در عین حال اهل سنت که دشمنی دیرینه نسبت به شیعه و طرفداران اهل بیت داشته اند در عقیده شیعه به «بداء» سخت به شیعه حمله کرده اند که شما خدای جاهل را معتقدید و با اعتقاد به بداء معتقد به جهل خدا شدید، فخر رازی در ذیل آیه 32 سوره رعد در تفسیر کبیرش و زرقانی در کتاب مناهل العرفان، جلد دوّم، صفحه 182 تا 184 و علی حسن العریض در کتاب فتح المنان فی نسخ القرآن، صفحه 53 تا 56 و دیگران، سخت به شیعه تاختند که شیعه با عقیده اش به «بداء» خدا را جاهل

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 171

می داند.

در حالی که اگر کمترین مراجعه به نوشته های شیعه می کردند و حداقل معنایی را که شیعه برای «بداء» قائل است را می دیدند، شاید چنین تهمت ناروائی را به شیعه وارد نمی کردند. برای آگاهی به عقیده شیعه، به کتاب

بحار الأنوار مجلسی، جلد چهارم، صفحه 92 به بعد و البیان آیت اللّه خوئی و تفسیر نمونه، جلد دهم، صفحه 245 و اصول کافی، جلد اوّل باب البداء و ... مراجعه کنید.

د- اهمیت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احکام و قضاء

شناخت ناسخ و منسوخ، در زمره مقدمات اوّلیه شناخت تشریع ثابت و مستمر اسلامی است و مادام که ناسخ از منسوخ، شناخته نشود و احکام ثابت و باقی، از احکام زائل و متروک تشخیص داده نشود، استنباط احکام شرعی ممکن نخواهد بود، لذا در کلمات ائمّه اطهار علیهم السّلام مشاهده می شود که به قضات و فقها می فرمودند که آیا شما ناسخ را از منسوخ شناخته اید که متصدی این منصب شده اید؟

ابو عبد الرحمن السلمی می گوید: علی علیه السّلام به یکی از قضات برخورد کرد و از وی پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می شناسی؟ وی گفت: خیر، علی علیه السّلام فرمود: خود و دیگران را به هلاکت انداخته ای، هر حرفی از قرآن دارای وجوهی است «1».

امام صادق علیه السّلام به یکی از فقیه نماهای کوفه فرمود: آیا تو فقیه مردم عراق هستی؟

وی گفت: آری، امام پرسید: به چه استنادی فتوا می دهی؟ وی گفت: به کتاب و سنت پیامبرش، آنگاه امام فرمود: آیا کتاب خدا را آن طور که باید می شناسی؟ و آیا ناسخ را از منسوخ تشخیص می دهی؟ گفت: آری، امام به او فرمود: مدعی دانشی هستی که خداوند آن را جز به اهلش نسپرده است «2». (1) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 22، شماره 2 و اتقان، سیوطی، ج 2، ص 27، نوع 47.

(2) تفسیر صافی، ج 1، مقدمه دوم، ص 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 172

امام صادق علیه

السّلام در حدیث احتجاج به صوفیه فرموده: آیا شما ناسخ و منسوخ قرآن را می دانید؟ تا آنجا که فرمود: در پی شناخت ناسخ قرآن از منسوخ آن و محکم آن از متشابه آن باشید، خداوند چیزی را که حرام است در آن حلال نکرده است، این امر موجب نزدیکی شما به خدا و باعث دوری شما از جهل است، جهل و نادانی را برای اهلش بگذارید که اهل جهل، بسیارند و اهل علم، کم و خداوند فرمود: فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ «1».

بنابر این، علاوه بر اینکه برای پاسخ به شبهات منکرین اسلام و مغرضین که وجود آیات منسوخه را در قرآن ایراد می گیرند، برای فهم مسائل اسلامی و استنباط احکام فرعی و متصدی شدن منصب قضا، نیز شناخت ناسخ از منسوخ و همچنین آیات متشابه و ... برای یک فقیه امری ضروری و لازم است.

ه- شرایط نسخ
اشاره

«2» برای نسخ در قرآن شرایطی است که با توجه به آن شرایط تشخیص نسخ از نظایر آن آسان می گردد و آن شرایط عبارتند از:

الف- تنافی دو حکم ناسخ و منسوخ:

منافات داشتن دو تشریعی که در قرآن آمده است به گونه ای که جمع آن دو در یک تشریع مستمر ممکن نباشد، اعم از آنکه منافات بین دو تشریع، ذاتی باشد مانند: منافی بودن «آیات وجوب صفح و بخشش» «3» با آیات «وجوب قتال و جنگ» «4» و یا دلیل قاطعی نقض تشریع قبلی را به وسیله تشریع بعدی ثابت کند، مانند: منافی بودن آیه «امتاع» «5» با دو آیه «اعتداد (1) وسائل الشیعه، ج 18، ص 135.

(2) التمهید، ج 2، ص 282.

(3) آیه 14 سوره جاثیه و آیه 109 سوره بقره.

(4) آیه 39 سوره حج و 29 سوره توبه و 65 سوره انفال.

(5) آیه 240 سوره بقره.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 173

و مواریث» «1» که دلیل قاطع (اجماع) قائل بر نسخ آیه اولی به وسیله دو آیه اخیر است.

چنانچه دو آیه، با یکدیگر منافی نباشند، اصطلاح نسخ در آن مورد صادق نیست مانند آیه «انفاق» «2» و آیه «زکات» «3» که بر خلاف تصور بعضی، با هم منافات ندارند، زیرا تشریع انفاق در راه خدا ثابت و همیشگی است و تا ابد در اسلام، عملی مستحب و پسندیده است و زکات نیز واجب است و هرگز منافاتی بین استحباب اول و وجوب دومی، وجود نخواهد داشت تا دومی ناسخ اولی باشد.

ب- کلیّت تنافی بین دو حکم:

شرط نسخ اینست که بین تشریع قبلی و بعدی تنافی کلی باشد و اگر تنافی در بعضی از جوانب و برخی از مصادیق باشد، نسخ صادق نیست بلکه تخصیص در حکم عام محسوب می شود. بنابر این، نمی توان آیه «قواعد» «4» راناسخ آیه «غضّ» «5» به حساب آورد،

زیرا آیه اول اخصّ از آیه دوم است و خاص عام را نسخ نمی کند.

ج- محدود نبودن حکم سابق به زمان معیّن:

اگر حکم سابق محدود به زمان معین باشد با پایان مدت، حکم، خود به خود مرتفع می شود و نیازی به نسخ نیست، بنابر این، در آیه: «فقاتلوا الّتی تبغی حتّی تفیئ إلی امر اللّه» «6» که می گوید: با ستمگر نبرد کنید تا به فرمان خدا باز گردد، حکم قتال با بازگشت ستمگر به فرمان خدا، خود به خود مرتفع می گردد و این برطرف شدن حکم قتال، نسخ به حساب نمی آید.

د- مرتبط بودن نسخ به تشریع و قانونگذاری:

یعنی اساسا نسخ به تشریع (1) آیه 234 سوره بقره.

(2) آیه 215 سوره بقره.

(3) سوره توبه، آیه 60.

(4) سوره نور، آیه 60.

(5) سوره نور، آیه 31.

(6) سوره حجرات، آیه 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 174

و قانونگذاری ارتباط دارد و در این زمینه است که نسخ تحقق پیدا می کند و گر نه در اخبار نسخ صادق نیست لذا آیه: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ «1» نمی تواند ناسخ آیه: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ «2» باشد چنانکه بعضیها از قبیل مقاتل بن سلیمان تصور کرده اند، زیرا آیه از واقعیتش خبر می دهد که به وجوه و اعتبار تغییر پذیر نیست.

ه- ثبات موضوع:

یکی از شرایط نسخ این است که موضوع حکم ثابت باشد، زیرا در مواردی که موضوع حکم تغییر می کند، ناگزیر حکم نیز تغییر خواهد کرد چرا که حکم وابسته به موضوع است و تغییر حکم در چنین مواردی نسخ به شمار نمی آید، نظیر اینکه بر انسان مختار گوشت میته حرام است ولی اگر همان انسان، مضطر شود، بقدر ضرورت اکل میته حلال خواهد بود و این نسخ نیست بلکه تغییر موضوع مختار به مضطر است.

غرض از بیان شرایط نسخ این است که در جایی نسخ صادق است که این شرایط حاصل باشد، با توجه به این شرایط می توان ادعا کرد که مجموع آیاتی که حکمش نسخ شده در قرآن شاید به چند ده آیه نرسد ولی بعضیها آیات منسوخه را تا حدود دویست آیه دانسته و آنها را در کتاب ناسخ و منسوخ خود جمع کرده اند از جمله آنها:

ابن حزم اندلسی و عبد الرحمن عتائقی را

می توان نام برد.

لکن با توجه به شرایط یاد شده معلوم می شود که آنها عام و خاص و یا مطلق و مقیّد و یا موارد تغییر موضوع و حتی مواردی که مدت حکم تمام شده بود و یا آیاتی که در مقام اخبار بوده نه تشریع، همه و همه را از مصادیق ناسخ و منسوخ گرفته اند که با در نظر گرفتن این شرایط دیگر این اشتباه رخ نخواهد داد. (1) سوره واقعه، آیه 39 و 40.

(2) سوره واقعه، آیه 13 و 14.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 175

و- فرق بین نسخ و تخصیص

در بین پیشینیان اطلاق نسخ بر تخصیص رایج و متداول بوده است، از این رو تعداد آیات منسوخه، بیش از حد واقعی آن شمارش شده است، لذا بر محققان لازم است که تفاوت این دو اصطلاح را به دقت بشناسند و دیگر آیه مخصّص را منسوخ نخوانند و بین این دو خلط نکنند.

فرق بین نسخ و تخصیص این است که: «نسخ» عبارت است از قطع استمرار تشریع سابق به طور کلی، پس از آنکه زمانی کوتاه و یا دراز، مورد عمل مسلمانان بوده است.

اما «تخصیص»، عبارت است از منحصر کردن حکم عام و کلی بر بعضی از افراد موضوع و خارج کردن بقیه از شمول آن حکم، قبل از آنکه افراد مکلّف به آن تکلیف عام، عمل کرده باشند.

بنابر این، «نسخ» اختصاص حکم به بعضی از زمانها و تخصیص، اختصاص آن به بعضی از افراد است، یعنی آن، تخصیص زمانی و این تخصیص افرادی است، پس نباید یکی را با دیگری اشتباه کرد، تنها وجه مشترکی که بین آن دو وجود دارد، این است که

در هر دو مورد، بر خلاف ظاهر ابتدائی آن عمل می شود تشریع اول به حسب ظاهر خود، اقتضای استمرار را دارد و ناسخ به منظور رفع این توهم می آید تا روشن کند که حکم از اول محدود بوده است هر چند که مردم به این محدودیّت واقف نبوده اند، همچنین تخصیص، مقصود و منظور حقیقی لفظ را بیان می کند که از آن ظاهرا عمومیت فهمیده می شود و مخصص برای کشف از مقصود واقعی می آید، پس نسخ و تخصیص، در حقیقت ابزار کشف از منظور حقیقی و اوّلیّه شارع حکیم است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 176

ز- امکان نسخ «1»
اشاره

در رابطه با امکان نسخ بررسی ما در دو محور خلاصه می شود:

الف- نسخ در شریعت.

ب- نسخ در آیات قرآن.

الف- نسخ در شریعت:
اشاره

یهود و نصاری اساسا نسخ را منکرند و می گویند:

«نسخ» در شریعت مستلزم جهل در خداست و آن محال است، زیرا نسخ به این معناست که برای خداوند رأی جدیدی پیدا شده و به مصلحتی پی برده که در ابتدا برای او مخفی بوده است، در حالی که علم خدای متعال ازلی است و در رأی او تبدّل و تغیّری رخ نمی دهد و علم جدیدی برای او دست نمی دهد و معقول نیست که بگوییم خداوند بر خطایی در تشریع خود، واقف شده و آن را به وسیله تشریع جدیدی نسخ کرده است.

بر اساس چنین استدلالی یهود حاضر نشد شریعت حضرت عیسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بپذیرد و نصاری نیز شریعت اسلام را به عنوان ناسخ شریعت مسیح علیه السّلام نپذیرفتند.

ولی ما در پاسخ این استدلال و روش می گوییم:

اولا:

قائل شدن به نسخ مستلزم نسبت دادن جهل به خدای سبحان نیست زیرا چنانکه در ضمن تعریف نسخ در مطلب دوم گفتیم، «نسخ» به معنای پیدایش رأی جدید و کشف خطای گذشته نیست بلکه نسخ اعلام پایان حکمی است که در واقع موقت بوده و خداوند می دانست که این حکم موقت است ولی روی مصلحتی آن را به صورت حکم مطلق و مستمر بیان کرده و مردم خیال می کردند که این حکم دائمی است ولی خداوند در موعد مقرّر حکم را برداشته است مردم خیال کرده اند که حکم دائمی برداشته شده است و حال آنکه این حکم در واقع از اول نزد خداوند محدود به (1) ر. ک. به: البیان، آیت اللّه خوئی مبحث نسخ و التمهید، محمد هادی معرفت، ج

2، ص 279 و اتقان، سیوطی، ج 2، نوع 47 و برهان، زرکشی، ج 2، نوع 34، ص 33 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 177

مدت معین بوده و آن مدت محدود برای مردم معلوم نبوده است.

«نسخ» به این معنا مستلزم جهل خداوند نیست بلکه مستلزم جهل مردم است نسبت به مدت حکم منسوخ.

اما اینکه چرا حکم از اول محدودیت داشته است اگر مصلحت داشت باید دائمی باشد نباید تشریع شود، در پاسخ باید گفت: مصلحت، بر حسب شرایط و مقتضیات و ظروف و احوال، مختلف است، چه بسا مصلحت ایجاب می کرده که حکمی متناسب با محیطی خاص و یا شرایط و مقتضیات ویژه ای، تشریع گردد و وقتی که آن محیط و شرایط و مقتضیات تغییر کرد، مصلحت ایجاب می کند که حکم قبلی تغییر کند و حکمی تشریع شود که با شرایط و مقتضیات جدید، سازش داشته باشد.

اما اینکه چرا شارع از اول، این محدودیت را اعلام نکرده است، از این جهت بوده که مصلحتی، اخفای آن را ایجاب می کرده که ممکن است از جمله آنها ترغیب مردم به اطاعت و انقیاد باشد.

ثانیا:

شواهدی در کتاب مقدس (تورات و انجیل) وجود دارد که دلالت می کنند بر اینکه نسخ در دین یهود و نصاری نیز وجود داشته است، این طور نیست که نسخ، تنها در قرآن راه پیدا کرده باشد. و اساسا پذیرش آیین مسیح علیه السّلام چیزی جز نسخ آیین حضرت موسی علیه السّلام نیست (گر چه در آیین بعدی تمام دستورات آیین قبلی نسخ نمی شود ولی نسخ بسیاری از احکام خواهد بود) به عنوان نمونه به برخی از موارد نسخ

در کتاب مقدس اشاره می کنیم:

1- در باب چهارم، سفر اعداد، آیه 2 و 3- سنّ خدمت در خیمه اجتماع، برای بنی قهات از میان قبیله بنی لاوی، سی سال تعیین شده است، ولی این حکم در باب هشتم از سفر اعداد در آیه 23 و 24، نسخ شده و سنّ 25 سال برای خدمت تعیین شده است.

و این حکم نیز در باب 23 از کتاب اول تواریخ ایام، آیه 24 نسخ شده و سن بنی لاوی برای خدمت، 20 سال تعیین شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 178

2- در باب 28 از سفر اعداد، در آیات 3 تا 7، قربانی آتشین برای خدا هر روز دو برّه نر یک ساله بی عیب تعیین شده که یکی را در صبح و دیگری را در عصر قربانی نمایند، ولی این حکم در کتاب حزقیال نبی در آیه 13 تا 15، نسخ شده و برای هر روز، یک قربانی تعیین شده است.

3- و در باب 30 از سفر اعداد، آیه 2، در رابطه با قسم می گوید: اگر کسی برای خدا قسم خورده، نباید بر خلاف قسم خود عمل نماید بلکه باید بر طبق قسم عمل نماید، ولی این حکم در باب پنجم از انجیل متی آیه 33 و 34 نسخ شده و اساسا از اصل قسم نهی شده است.

4- در باب 21 از سفر خروج در آیات 23 تا 25 مسئله قصاص مطرح شده آنچنانکه در قرآن آمده است که جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان و دست در عوض دست و پا در عوض پا و ...

ولی این حکم در شریعت عیسی علیه السّلام نسخ شده و اساسا قصاص برداشته شده است، آیه 38 از باب پنجم از انجیل متی بر نفی قصاص تصریح دارد: «شنیده اید که گفته شده است چشمی به چشمی و دندانی به دندانی، لکن من به شما می گویم با شریر مقاومت مکنید بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند دیگری را نیز بسوی او بگردان و اگر کسی خواهد با تو دعوی کند و قبای تو را بگیرد عبای خود را نیز بدو واگذار ...».

5- در باب 24 از سفر تثنیه، آیات 1- 3 صریحا به جواز طلاق پرداخته و گفت:

مرد اگر نسبت به زنش بی علاقه است می تواند او را طلاق داده و آن زن، با دیگری ازدواج نماید، ولی اگر شوهر دوم بمیرد دیگر آن شوهر اولی حق ازدواج با این زن را ندارد، ولی این حکم طلاق در باب پنجم از انجیل متی، آیات 31 و 32، کاملا نسخ شده و اساسا طلاق ممنوع، اعلام شده است، این حکم منع طلاق در آیه 11 و 12، باب دهم از انجیل مرقس و آیه 18 از باب شانزده انجیل لوقا نیز آمده

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 179

است «1».

بنابر این، «نسخ» از جمله مسائلی نیست که تنها در قرآن و شریعت اسلامی پیدا شده باشد، بلکه در دین یهود و نصاری نیز وجود دارد و انکار یهود و نصاری وجهی ندارد.

ب- نسخ در آیات قرآنی:
اشاره

در رابطه با نسخ در آیات قرآن و در متن شریعت اسلامی نیز بعضیها شبهه کرده اند و گفته اند اساسا نسخ امکان ندارد و برای ادعای خود به دلایلی (شبهاتی) نیز

تمسک کرده اند، بهترین دلیلشان همان بود که در مطلب اول بررسی شده است و آن اینکه، پذیرش نسخ در شریعت مستلزم پذیرش جهل در خداست، پاسخ آن داده شده که نیازی به تکرار نیست.

شبهه دیگری را مطرح می کنند که وجود آیه ای نسخ شده در قرآن چه بسا موجب اشتباه مردم شود و گمان کنند که چنین آیه ای در زمره آیات محکم است و به مفاد آن عمل کنند و این خود، اغراء به جهل است که قبیح و زشت به حساب می آید.

پاسخ:

بازگشت تبعات جهل هر انسان به خود اوست و هیچگاه جهل، عذری مقبول نزد عقلا نبوده است و اگر مصلحتی ایجاب کند که تشریع قبلی به وسیله تشریع بعدی نسخ شود، بر مکلفین است که همواره چنین احتمالی را درباره تشریع وارد بدانند به خصوص اگر تشریع در مراحل اولیه یک جنبش اصلاحی باشد که تدریجا رو به کمال دارد و از این جهت در قرآن، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، اطلاق و تقیید، محکم و متشابه وجود دارد و هیچکس نباید در اخذ آیه ای عجله و شتاب به کار برد و باید تحقیق کند تا نوع آن را به دست آورد و به همین جهت در احادیثی که از ائمه معصومین علیهم السّلام وارد شده، به این موضوع توجه داده اند، چنانکه علی علیه السّلام به یکی از قضات فرمود: آیا ناسخ را از منسوخ می شناسی؟ قاضی گفت: نه، (1) در اینجا ما به همین مقدار از نقل آیات منسوخه در کتاب مقدس اکتفا می کنیم برای آگاهی بیشتر به دو کتاب: اظهار الحق، از شیخ رحمة اللّه بن خلیل الرحمن الهندی، و

الهدی الی دین المصطفی، از امام بلاغی مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 180

حضرت به او گفت: با این کیفیت خود و دیگران را به هلاکت افکنده ای «1».

شبهه دیگر اینکه: ثبت و ضبط آیه ای در قرآن که حکم آن نسخ شده، چه فایده ای دارد؟ آیا این امر، جز این است که الفاظی باقی بماند و در طی قرون، قرّاء، به خواندن اکتفا کنند؟

پاسخ، اولا:

فایده آیات قرآن، تنها در حکم تشریعی آنها نیست، بلکه تشریع، یک هدف از اهداف متعدد و متنوّعی است که قرآن، به خاطر آنها نازل شده است دلیل بر این امر این است که آیات حقوقی قرآن که مشتمل بر احکام است، بیشتر از پانصد آیه نیست، در حالی که آیات قرآن، بیش از شش هزار است که مربوط به شئون مختلف است که به طور کلی مربوط به هدایت عمومی است و معجزه ای همیشگی است که قرآن در تمام ادوار تاریخ بدان تحدی کرده است.

ثانیا:

بسیاری از آیات قرآن، به مناسبتهای خاصی نازل شده و مربوط به حوادث زمانی است و غیر از اعجاز و تحدّی عام، اثری که بر آن مترتب است این است که بر مراحلی که دعوت اسلامی آنها را پیموده و حوادثی که در این رهگذر رخ داده، دلالت دارد و این مطالب به عنوان نصوص تاریخی ثابت و مسلّم تعیین کننده مراحلی است که سیر زمان آنها را طی کرده و عبرت برای مردم حاضر و آینده است.

بالاخره، مشخص بودن مراحل تشریع اسلامی، از مرحله ای به مرحله دیگر، بر حسب استعداد امت که دوره های مختلفی را در سیر خود از ضعف، به سوی نیرومندی و قدرت و عظمت طی کرده، بزرگترین فایده این قبیل آیات است که بر هیچکس پوشیده نیست.

به هر حال، وجود آیات منسوخه در قرآن بهترین شاهد بر امکان نسخ است که در مطلب بعدی به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد. (1) بحار، ج 92 ص 95 و اتقان، سیوطی، ج 3، نوع 47، ص 27.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 181

ح- اقسام نسخ «1»
اشاره

نسخ در قرآن، بر چند نوع فرض شده که پیشینیان و متأخران آن را مورد بحث و بررسی قرار داده اند، ولی همگان با غمض عین، بدان نگریسته اند، در حالی که بعضی از انواع مفروض نسخ، در میدان تحقیق، مردود است و از کرامت قرآن به دور است. ما در اینجا عینا همان تقسیم بندی را در اینجا ذکر کرده و نقد آن را نیز به دنبال آن بیان خواهیم کرد.

الف- نسخ حکم و تلاوت آیه:

منظور از این نوع نسخ، این است که آیه ای در قرآن مشتمل بر حکم تشریعی بوده که مسلمانان آن را قرائت کرده و به حکم آن عمل می نمودند، ولی آیه متنا و حکما نسخ شده و کاملا از صفحه روزگار محو شده است.

این نوع نسخ، از نظر ما مردود است، زیرا این همان تحریف به نقیصه است که در جای خود ابطال شده است و چنین نسخی از کتاب عزیزی که: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ «2» به دور است.

گر چه بعضی از محدثان پیشین و گروهی از محدثان غیر محقق کوشش کرده اند که این نوع نسخ را در قرآن ثابت کنند «3» و روایتی را در رابطه با نسخ آیه ای از عایشه نقل کرده اند، ولی محققین، آن را نمی پذیرند، زیرا این جز تحریف قرآن چیز دیگری نیست.

ب- نسخ آیه و ابقاء حکم:

منظور از نسخ آیه و ابقای حکم، این است که آیه ای از قرآن حکیم که مورد قرائت بوده و مشتمل بر حکمی تشریعی بوده، از قرآن ساقط (1) ر. ک. به: البیان، آیت اللّه خوئی، ص 285 و التمهید، ج 2، ص 285 و آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهید، ص 342 و التّبیان، شیخ طوسی، ج 1، مقدمه، ص 13.

(2) سوره فصلت، آیه 42.

(3) مناهل العرفان، زرقانی، ج 2، ص 214، سنن ترمذی، ج 3، ص 456، صحیح مسلم، ج 4، ص 167.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 182

شده و سپس مورد فراموشی قرار گرفته و از صفحه روزگار محو شده است، اما حکم آن، منسوخ نشده و برای همیشه باقی است و برای

اثبات مدعایشان به حکم رجم در زنای محصنه تمسک می کنند که آیه ای وجود داشت و نسخ شد ولی حکمش باقی ماند.

لیکن این نوع از نسخ، گر چه مورد پذیرش برخی از محققین اهل سنت و برخی از علمای شیعه «1» قرار گرفته و بخاطر خبر واحدی، این نوع نسخ را پذیرفتند، لکن در بینش اکثر علمای شیعه، همانند نوع اول از نسخ، باطل و مردود است و آنهایی هم که پذیرفتند دلیلی جز خبرهای واحد ندارند که در بینش ما با خبر واحد، نسخی واقع نخواهد شد. و اساسا پذیرش این نوع نسخ، پذیرش تحریف قرآن است که از نظر ما مردود است.

ج- نسخ حکم بدون نسخ آیه:
اشاره

منظور از نسخ حکم بدون نسخ آیه، این است که آیه ای در قرآن، مضبوط و در تمام ادوار مورد قرائت مسلمانان قرار داشته است، منتها از ناحیه مفاد تشریعی، منسوخ گردیده و پس از آمدن ناسخ آن، عمل به آن آیه دیگر جایز نیست.

این نوع از نسخ است که بین علما و مفسران، معروف است و همگان امکان آن را پذیرفته و با تحقق آن بالفعل قائلند زیرا در قرآنی که در دست ماست آیات ناسخ و منسوخ وجود دارد.

این نوع از نسخ خود به سه گونه است که در مورد امکان بعضی از آنها نیز عقایدی وجود دارد که ذیلا به آن اشاره می شود:

اول اینکه:

مفاد آیه ای به استناد سنت قطعی و یا اجماع مسلّم، نسخ شده باشد، مانند آیه «امتاع» «2» که به ظاهر با آیه: «العدد» «3» و «المواریث» «4» منافات ندارد اما با (1) سرخسی در اصول السرخسی، ج 2، ص 81 و شیخ طوسی در مقدمه تبیان، ص 13.

(2) سوره بقره، آیه 24.

(3) سوره بقره، آیه 234.

(4) سوره نساء، آیه 12.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 183

سنّت قطعی و اجماع مسلمانان، نسخ آن، به وسیله آیه: «العدد» و «المواریث» است.

برخی گفته اند: نسخ قرآن قطعی به وسیله سنت که ظنّی است روا نیست، پاسخ آن این است که اگر سنت متواتر و صدور آن قطعی باشد و اجماع امت در تمام ادوار آن را تأیید کرده باشد، مانند قرآن قطعی خواهد بود و نسخ قرآن با سنت قطعی مانعی ندارد.

دوم اینکه:

مفاد آیه ای به وسیله آیه دیگری نسخ شده باشد به طوری که آیه دوم ناظر به مفاد آیه اوّل و به صراحت، رافع حکم مذکور در آیه اوّل باشد و اگر غیر از این باشد موردی برای نزول آیه دوم نیست و کار بیهوده ای به شمار می آید، مانند آیه نجوی «1» که به موجب آن، بر کسانی که با پیامبر نجوی و مذاکره می کردند، دادن صدقه واجب بود و به وسیله آیه «اشفاق» «2» نسخ گردید، این نوع از نسخ مورد اختلاف نیست.

سوم اینکه:

آیه ای به وسیله آیه دیگری نسخ شود بدون آنکه یکی از آن دو ناظر به دیگری باشد، غیر از آنکه دو آیه منافی با یکدیگرند و جمع بین آن دو از نظر تشریع ممکن نیست و لذا آیه دوم را که متأخر از آیه اولی است ناسخ آیه اولی می دانند.

در این مورد لازم است که منافات بین دو آیه کلی باشد نه جزئی و در بعضی از وجوه؛ زیرا در این صورت، به تخصیص شبیه تر است تا به نسخ مصطلح.

در مورد نوع سوم، وجود نص صحیح و دلیل قطعی صریح که مورد قبول اجماع پیشینیان باشد، لازم و ضروری است؛ زیرا به دست آوردن تاریخ آیه و تعیین تقدم و تأخر آن کاری بس دشوار است و به هیچوجه ثبت آیه ای قبل از آیه دیگر در مصحف دلیل بر نسخ آن نیست؛ زیرا بسیاری از آیات ناسخ، از نظر ثبت در مصحف بر آیات منسوخ مقدم است مانند آیه «العدد» که آیه 234 سوره بقره است و ناسخ آیه (1) سوره مجادله، آیه 12.

(2) سوره مجادله، آیه 13.

درسهایی از علوم

قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 184

«امتاع» است که آیه 240 از همین سوره است و اجماع مؤید این نظر است؛ چنانکه یقین بر وجود منافات بر وجه کلی بین دو آیه از قرآن حاصل نمی شود مگر به موجب نصّی که از معصوم وارد شده باشد، به همین جهت آیت اللّه خوئی در البیان این نوع سوم از نسخ را رد کرده و می گوید: این نوع از نسخ در قرآن وجود ندارد چون اساسا تنافی بین آیات نیست و دلیل آن آیه: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً «1» می باشد.

ط- آیات منسوخه
اشاره

در رابطه با تعداد آیات منسوخه بین مفسرین اختلاف است، برخی آیات منسوخه را بیش از دویست آیه دانسته اند مانند: ابن حزم اندلسی و عبد الرحمن عتائقی، ولی حق این است که تعداد آیات منسوخه بسیار کم است و آنها که این تعداد آیات را منسوخ دانستند به شرایط نسخ توجه نکردند لذا خاص را ناسخ عام و مقید را ناسخ مطلق فرض کردند و یا در برخی از موارد خواستند با خبر واحد حکم آیه ای را نسخ کنند در حالی که نسخ با خبر واحد ظنی صحیح نیست. به هر حال، ما به عنوان نمونه در حد این نوشتار به برخی از آیات منسوخه و ناسخ آنها اشاره می کنیم، برای توضیح بیشتر به کتب مفصله مراجعه نمائید «2».

الف- آیه نجوی:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً، ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ «3».

یعنی: «ای اهل ایمان! هر گاه بخواهید با رسول خدا سخن سری بگوئید (یا سؤال کنید) پیش از این کار (مبلغی) صدقه دهید که این صدقه برای شما بهتر و پاکیزه تر است و اگر بخاطر فقر و ناداری، چیزی برای صدقه نیابید در این صورت خداوند (1) البیان، ص 287.

(2) البیان، آیت اللّه خوئی و التمهید، ج 2، از محمد هادی معرفت را ملاحظه نمایید.

(3) سوره مجادله، آیه 12.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 185

البته آمرزنده و مهربان است».

در شأن نزول آیه آمده است که مسلمانان، سؤالات بسیاری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می کردند که اهمیت آن را نداشت که وقت پیامبر صلّی اللّه

علیه و آله و سلّم به بیان پاسخ آنها صرف شود، لذا آیه فوق نازل گردید و به موجب آن، بر کسانی که توانائی مالی داشتند، فرض گردید که هر وقت می خواهند مطلبی را با پیامبر در میان بگذارند، صدقه ای که عبارت از یک درهم بود پرداخت کنند، ولی اکثریت صحابه، به علت نداشتن پول، از پرداخت آن، معاف شدند.

مفسران می گویند: غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام هیچکس به این فریضه عمل نکرد، وی یک دینار داشت که به ده درهم تبدیل کرد و در ازای هر مسئله ای که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می پرسید یک درهم صدقه می داد تا اینکه این فریضه به وسیله آیه بعدی نسخ گردید:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ، فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ «1».

یعنی: «آیا از اینکه پیش از راز گفتن با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صدقه دهید (از فقر) ترسیدید پس حال که (ادای صدقه) نکردید باز هم خدا شما را بخشید، اینک نماز را بپا دارید و زکات بدهید و خدا و رسول خدا را اطاعت کنید و خدا به هر چه کنید آگاه است».

نسخ آیه قبلی توسط این آیه، از نوع سخنی است که مفهوم دو آیه، ناظر به یکدیگر است و لذا هیچکس در این مورد مناقشه نکرده است. (1) سوره مجادله، آیه 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 186

ب- آیه مربوط به تعداد جنگجویان:

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ، إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ

إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ «1».

یعنی: «ای پیامبر! مؤمنین را بر جنگ ترغیب نما که اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشید بر دویست نفر از دشمنان غالب خواهید شد و اگر صد نفر بود بر دو هزار نفر از کافران غلبه خواهید کرد؛ زیرا آنان گروهی ناآگاه و نفهمند».

نیروی ایمان به خدا و اتکای به او ایجاب می کرد که یک تن از مؤمنان بتواند با ده تن از کفار، مقابله کند و لذا آیه مذکور نازل شد و به موجب آن اگر تعداد جنگجویان مسلمان به یک دهم تعداد جنگجویان کفار می رسید، جهاد بر آنان واجب می گردید، اما همین که مسلمانان ضعف نشان دادند، خداوند به موجب آیه دیگری فرمود: در صورتی که تعداد جنگجویان مسلمان، نصف تعداد جنگجویان کفار باشد، جهاد بر آنان واجب است و آن آیه این است:

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ «2».

یعنی: «اکنون خدا بر شما تخفیف داد (و در حکم جهاد آسان گرفت) و دانست که در شما ضعف راه یافته، پس اگر صد نفر باشید صبور و پایدار، بر دویست نفر و اگر هزار نفر باشید بر دو هزار نفر به اذن خدا غالب خواهید شد و خدا با صابران است».

آیت اللّه خوئی در البیان، ناسخ بودن آیه دوم را نسبت به آیه اول بعید دانسته و نپذیرفته است؛ زیرا وقوع آیه ناسخ بلافاصله بعد از آیه منسوخ بعید است چرا که قبول نسخ،

مستلزم وجود فاصله زمانی بین دو آیه از نظر نزول آن دو است و باید ثابت شود که آیه دوم پس از آنکه آیه اول مورد عمل واقع شده، نازل گردیده است تا اینکه قبول نسخ قبل از رسیدن موقع نیاز به آن، لازم نیاید و گر نه تشریع اولی کاری (1) سوره انفال، آیه 65- 66.

(2) سوره انفال، آیه 65- 66.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 187

است بیهوده. بنابر این، حکم آیه اول حکم استحبابی بوده نه وجوبی تا نسخ واقع شده باشد «1».

ولی باید گفت صرف ترتیب ثبت و ضبط آیات، دلیل بر ترتیب نزول آنها نیست؛ زیرا چه بسا آیاتی که به ترتیب نزول در مصحف ثبت نشده است و آیاتی هم با گذشت زمان طولانی نازل شده است ولی در مصحف بدون هیچ فاصله ثبت شده است، گر چه ایشان فرمودند سیاق آیه نشان می دهد که این دو آیه با هم نازل شده است، لکن با دقت در آیه معلوم می شود که سیاق عکس آن را می رساند، زیرا در آیه دوم دارد: «هم اکنون خداوند درباره شما تخفیف داده و دانست که شما ضعیف هستید ...» و همین دلیل بر تأخر این آیه از آیه پیشین است، اما ممکن است زمان آن کوتاه بوده که در خلال آن، ضعف مسلمانان ظاهر شده و سنگینی تکلیف اولی روشن گردیده است و کلمه «الان» به وضوح بر چنین فاصله زمانی دلالت دارد و اگر چنین فاصله ای وجود نداشت موردی برای بکار بردن این کلمه نبود، علاوه بر این، تعبیر به تخفیف نیز بر این مطلب دلالت دارد که تکلیف قبلی،

شاق و سنگین بوده و با تکلیف سبک بعدی، نسخ شده است و این نشان می دهد که تکلیف قبلی الزامی بوده نه استحبابی؛ زیرا اساسا تکلیف استحبابی شاق نیست تا نیاز به جعل تخفیف باشد «2».

ج- آیه امتاع:

وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ «3».

یعنی: «آنانکه از شما فوت می کنند و زنانی را بجا می گذارند، نسبت به زنان ایشان وصیتی است ثابت که تا یک سال بهره مند باشند، آنان را از خانه بیرون نکنید و اگر (1) البیان، ص 354.

(2) التمهید، ج 2، ص 304.

(3) سوره بقره، آیه 240.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 188

خود بیرون رفتند در این کار که به میل خود انجام می دهند، بر حسب قاعده بر شما باکی نیست و خداوند عزیز و حکیم است».

در دوره جاهلی، عده زنی که شوهر وی مرده بود، یک سال تمام بود و در این سال چنین زنی سرمه به چشم نمی کشید، شانه بر سر نمی زند، عطر استعمال نمی کرد و شوهر دیگری اختیار نمی نمود، ورثه متوفا نیز او را از خانه شوهر بیرون نمی کردند و در طی سال مخارج او را از ترکه شوهرش می پرداختند و همین، ارث زن از اموال شوهر در گذشته او بود «1».

با نزول آیه امتاع، قسمتی از این عادت دوره قبل مورد تأیید و تصویب قرار گرفت تا اینکه این حکم به وسیله آیه ارث و همچنین آیه عدد، نسخ گردید. لذا سید عبد اللّه شبّر می گوید: این آیه به اجماع، از آیات منسوخه

است «2».

و در روایاتی از امیر المؤمنین علیه السّلام و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام نقل شده «3» که آیه امتاع، به وسیله آیه: وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً «4» نسخ شده است و آیه مواریث «5» نیز که مقدار ارث زن را تعیین کرده است، ناسخ این آیه است.

د- آیه توارث از طریق ایمان:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ «6».

یعنی: «آنانکه ایمان آوردند و هجرت کردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودند و کسانی که پناه دادند و یاری کردند، گروهی از اینان دوستان گروه دیگرند». (1) بحار، ج 93، ص 6 به نقل از رساله اصناف القرآن، نعمانی.

(2) تفسیر شبّر، ص 76.

(3) صافی، ج 1، ص 204.

(4) سوره بقره، آیه 234.

(5) سوره نساء، آیه 12.

(6) سوره انفال، آیه 72.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 189

مسلمانان صدر اول، از طریق برادری دینی نه از طریق خویشاوندی، از یکدیگر ارث می بردند و اگر مؤمنی در می گذشت، برادر ایمانی و کسی که از نظر مهاجرت، برادر وی بشمار می آمد، وارث او بود و برادر نسبی و رضاعی او، از وی ارث نمی برد تا اینکه به اتفاق همه مفسران، این حکم به وسیله آیه «اولو الأرحام» نسخ گردید.

امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: «مسلمانان، به وسیله برادری دینی، از یکدیگر ارث می بردند» «1». روایات زیادی در این رابطه وارد شده است که مسلمانان صدر اسلام به وسیله برادری دینی با یکدیگر ارث می بردند

«2».

به هر حال، گر چه در متن آیه صراحتی نسبت به توارث مؤمنین نسبت به یکدیگر نیست ولی با کمک روایات وارده و اجماع مسلمین، این حکم ثابت است و پس از جنگ بدر و نزول آیه: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ، این حکم نسخ شده و توارث در خویشاوندان نسبی مقرر شده است.

البته آیات منسوخه بیش از اینهاست که ما به آنها اشاره کرده ایم ولی چون اساس کار ما در این نوشتار بر اختصار است و غرض ارائه طریق نسبت به مسائل علوم قرآنی است نه بررسی تفصیلی مسائل، به همین مقدار بسنده کرده و اهل تحقیق به کتابهای مفصل که در ابتدای بحث به آنها ارجاع داده شد، مراجعه نمایند تا روشن شود که برخی از آیات که در کتب اهل سنت جزء آیات منسوخه به حساب آمد رأسا خارج از آیات منسوخه است و برخی دیگر حتی بین علمای شیعه مورد اختلاف است.

5- تنزیل و انزال

راغب اصفهانی در مفرداتش می گوید: «تنزیل» در جایی است که شیئی تدریجا (1) مجمع البیان، ج 4، ص 561.

(2) تفسیر صافی، ج 1، ص 678 و تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 280 و الدر المنثور، ج 3، ص 206، المیزان، ج 16، ص 292 و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 190

نازل شود، ولی «انزال» اعم از نزول دفعی و تدریجی است.

و اقرب الموارد می گوید: به قولی تنزیل تدریجی و مرّة بعد اخری است و انزال اعم می باشد.

و در صحاح اللغة، ترتیب را از معانی تنزیل شمرده است ولی عده ای از اهل لغت بین انزال

و تنزیل فرقی قائل نشده اند.

در قرآن کریم نیز آیاتی وجود دارد که می شود از آن آیات فرق انزال و تنزیل را فهمید که انزال ناظر به نزول دفعی قرآن است نظیر: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ «1» و یا إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ «2» و یا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ «3» و تنزیل ناظر به نزول تدریجی در مدت بیست و سه سال است نظیر آیات وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا «4» کلمه «فرقناه» و «علی مکث» قرینه است بر اینکه مراد از «نزّلناه»، نزول تدریجی است.

بنابر این «تنزیل»، ناظر به نزول تدریجی قرآن و «انزال» به معنای نزول دفعی قرآن است و هیچ تناقض هم بین این دو دسته آیات نیست، زیرا نزول جمعی غیر از نزول تفصیلی است، تفصیل این بحث در درس دهم گذشت.

6- نزول و نزل

نزول:

در اصل به معنای فرود آمدن است چنانکه در مفردات راغب و اقرب الموارد آمده است: «النّزول فی الأصل هو انحطاط من علو؛ یعنی: نزول در اصل به معنای فرود آمدن از بلندی است»، لذا در رابطه با آمدن باران که از ناحیه بالا می آید در آیه شریفه تعبیر به نزول شده: (1) سوره قدر، آیه 1.

(2) سوره دخان، آیه 3.

(3) سوره بقره، آیه 185.

(4) سوره اسراء، آیه 106.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 191

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ (ابر) أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ «1»، و یا در رابطه با فرود آمدن مائده از طرف خدا دارد: رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... «2».

و یا در رابطه با فرود آمدن جبرئیل از طرف خداوند

دارد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ «3»، بنابر این، ماده نزول و لغات اشتقاقی آن به معنای فرود آمدن، پائین آمدن از ناحیه بالا و بلند و مرتفع است و چون قرآن از ناحیه مقام رفیع و منیع آمده است در آنجا نیز تعبیر به «نزول» شده است.

نزل:

آنچه برای مهمان مهیا شده تا مهمان بر آن نازل شود را «نزل» تعبیر می کنند.

راغب در مفردات می گوید: «النّزل: ما یعدّ للنّازل من الزّاد» و در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است، آنچه در بهشت برای مؤمنین مهیا شده تا بر آن وارد شوند و آنچه در جهنم برای اهل جهنم آماده شده تا پس از مرگ بر آن نازل شوند را قرآن تعبیر به «نزل» کرده است چنانکه فرمود: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا «4».

و در رابطه با اهل جهنم فرمود: وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ «5»، البته ممکن است در این دو آیه، منظور از «نزل»، منزل و مأوای و مسکن باشد چنانکه بعضی از مفسرین گفته اند، ولی باز منافاتی با آن معنای نزل که گفته شد ندارد؛ زیرا این منزل قبلا برای اینان مهیا شده است تا آنها بر آن وارد و نازل شوند؛ زیرا تنها به خوراک و پوشاک و نوشیدنی که قبلا برای مهمان مهیا می کنند، «نزل» نمی گویند گر چه عمدتا این چنین است. (1) سوره واقعه، آیه 69.

(2) سوره مائده، آیه 114.

(3) سوره شعراء، آیه 193.

(4) سوره کهف، آیه 107.

(5) سوره واقعه، آیه 92- 94.

درسهایی از علوم

قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 192

7- جری و تطبیق

منظور از «جری و تطبیق» که در علوم قرآنی مصطلح است این است که قرآن برای فرد خاصی یا گروه خاصی و یا زمان خاصی نازل نشده است، مثلا اگر آیه ای مربوط به قوم بنی اسرائیل نازل شده و بیان حال آنهاست، این دلیل نمی شود که آیه مخصوص آنهاست و دیگر با هیچکس قابل تطبیق نیست. و به تعبیر دیگر: اگر آیه ای در رابطه با منافقی در عصر پیامبر نازل شده است با مرگ آن منافق، آیه نیز بمیرد؛ زیرا موضوع آیه مرد بلکه آیات قرآن طبق روایات وارده از اهل بیت عصمت علیهم السّلام همانند شمس و قمر جریان دارند و مخصوص به زمان خاص نیستند، به عنوان نمونه آیه شریفه: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ «1».

یعنی: «ما اراده کردیم بر آن طایفه ضعیف و ذلیل در آن سرزمین منت گذارده و آنها را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث ملک و جاه فرعونیان گردانیم و در زمین به آنها قدرت و تمکین بخشیم و به چشم فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را که از آن اندیشه ناک و ترسان بودند، بنماییم».

چنانکه معلوم است این آیه مربوط به حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل و فراعنه می باشد و خدا موسی را برای نجات بنی اسرائیل از ستم فراعنه فرستاد و آنها را بدین وسیله نجات داد. اما آیا آیه مخصوص آنهاست و دیگر قابل تطبیق به احدی و قومی و فرعون نماهایی در

بین مسلمین نیست؟ و یا اینکه آیه عینا قابل تطبیق با آمدن حضرت ولی عصر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- و نجات بشر از چنگال دژخیمان و ستمگران عصر نیز می باشد؟ مسئله جری و تطبیق این است که آیه قابل تطبیق (1) سوره قصص، آیه 5- 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 193

هست، چنانکه در روایات ما وارد شده و حتی فرعون و هامان نیز با بعضی از صحابه تطبیق شده است، بنابر این، جری و تطبیق در تفسیر و علوم قرآنی امری مسلم بوده و دلیل آن روایاتی است که می گویند: قرآن «یجری کما تجری الشّمس و القمر»، ما در اینجا به عنوان نمونه به یکی از آن روایات اشاره می کنیم و برای آگاهی بیشتر به المیزان، جلد اول، صفحه 39، بحث روائی و بحار، جلد 92 باب «انّ للقرآن ظهرا و بطنا» مراجعه کنید که در آن باب، روایاتی نقل شده که قرآن همانند شمس و قمر جریان دارد و در هر عصری برای خود مصادیق دارد، این گونه نیست که با مرگ یک مصداق در یک زمانی آیات نیز بمیرند.

فضیل بن یسار می گوید از امام محمد باقر علیه السّلام از این روایت پرسیدم که دارد: «ما من القرآن آیة الّا و لها ظهر و بطن»، حضرت در پاسخ فرمود: «ظهره تنزیله و بطنه تأویله منه ما قد مضی و منه ما لم یکن یجری کما تجری الشّمس و القمر کلّما جاء تأویل شی ء منه یکون علی الأموات کما تکون علی الأحیاء، قال اللّه تعالی: و ما یعلم تأویله الّا اللّه و الرّاسخون فی العلم، نحن نعلمه» «1».

یعنی: «ظاهر قرآن همان

تنزیل آن و باطن قرآن تأویل آن است و بعضی از آن تأویلها گذشت ولی بعضی دیگر هنوز نیامده (زیرا قرآن) همانند شمس و قمر جریان دارد و به زمان خاصی مقید نیست و هر تأویلی که بیاید برای اموات است آنچنانکه برای زنده هاست و خداوند فرمود: تأویل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمی دانند و ما (چون از راسخان در علم هستیم) آن را می دانیم».

8- ظاهر و باطن

اشاره

در روایات متعدده وارد شده است که برای قرآن ظاهر و باطن است بلکه باطنها دارد تا هفت بطن یا هفتاد بطن، به عنوان نمونه ابتدا به برخی از آن روایات اشاره (1) بحار، ج 92، ص 97 به نقل از بصائر الدرجات، ص 196.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 194

می کنیم و سپس به بررسی معنای ظاهر و باطن می پردازیم:

«عن جابر سألت ابا جعفر علیه السّلام عن شی ء من تفسیر القرآن ... فقال لی: یا جابر: انّ للقرآن بطنا و للبطن بطنا، و ظهرا و للظّهر ظهرا ...» «1».

یعنی: «جابر می گوید: از امام محمد باقر علیه السّلام از تفسیر قرآن پرسیدم ... حضرت در پاسخ فرمود: ای جابر! برای قرآن بطن است و برای آن بطن نیز بطنی دیگر و برای قرآن ظهر است و برای آن ظهر، ظهری دیگر ...».

«سألت ابا جعفر علیه السّلام عن هذه الرّوایة: ما فی القرآن آیة الّا و لها ظهر و بطن ... ما یعنی بقوله لها ظهر و بطن؟ قال: ظهره تنزیله و بطنه تأویله ...» «2».

یعنی: «راوی می گوید: از امام باقر سؤال کردم از حدیث (نبوی) که می گوید برای هر آیه از قرآن ظاهر و

باطنی است؟ (منظور از ظاهر و باطن چیست؟) حضرت فرمود: منظور از ظهر، تنزیل قرآن و مقصود از بطن، تأویل آن است».

«عن امیر المؤمنین علیه السّلام قال: ما من آیة الّا و لها اربعة معان: ظاهر و باطن و حدّ و مطّلع، فالظّاهر التلاوة و الباطن الفهم و الحدّ هو احکام الحلال و الحرام و المطّلع هو مراد اللّه من العبد بها» «3».

یعنی: «امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: برای هر آیه ای چهار معناست: ظاهر، باطن، حد و مطلع، ظاهر، همان تلاوت است و باطن، فهم آن و حدّ، احکام حلال و حرام است و مطلع، مراد خدا از عبد به آن آیات است».

بر اساس این نوع روایات، برای آیات قرآن ظهر و بطن است بلکه در بعضی روایات تا هفت بطن و یا هفتاد بطن گفته شده ولی معانی بطنی قرآن از ظاهر لفظ و بر اساس محاوره عرفی فهمیده نمی شود. (1) بحار، ج 92، ص 95.

(2) صافی، ج 1، ص 17، مقدمه 4.

(3) صافی، ج 1، ص 18، برای آگاهی بیشتر به روایات باب، به کتاب بحار، ج 92، باب «انّ للقرآن ظهرا و بطنا» و صافی، ج 1، مقدمه 4 مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 195

معنای «ظاهر» آن است که: وقتی که قرآن را مطالعه می کنیم با دقت و تدبر در آیات مطالبی را می فهمیم که مطابق با ظاهر آیات بوده و طبق اصول محاوره می توان به آن احتجاج نمود و هر کسی که با اصول محاوره زبان عرب آشنا باشد از عبارات قرآن همان معانی و مطالب را می فهمد و به تعبیر بهتر: ظاهر لفظ

قرآن معنایی ساده دارد که با مراجعه به آن برای افراد آشنا به محاوره زبان عرب قابل فهم است.

اما «باطن» این چنین نیست که هر کسی آشنا به محاوره زبان عرب باشد بفهمد زیرا معنای باطنی مدلول لفظ قرآن نیست بلکه با مراجعه به آیات دیگر و روایات باید فهمیده شود؛ به عنوان نمونه به دو مورد از مواردی که آیه دارای بطن است و می توان از آن معانی متعدد را فهمید، اشاره می کنیم:

1- آیه شریفه: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً «1» معنای ظاهری این آیه این است که برای خدا شریک قرار نداده و بت پرستی نکنید، چنانکه در آیه دیگر فرمود:

«و اجتنبوا الرّجس من الأوثان» «2»؛ یعنی: «از بتها اجتناب کرده و از پلیدی بت کناره گیرید».

اما وقتی به همین آیه با توجه به آیات دیگر، با دقت بیشتری نگاه می کنیم و فکر می کنیم که چرا از بت پرستی منع شده ایم؟ می بینیم فلسفه آن این است که اساسا خضوع در برابر غیر خدا به عنوان عبادت جایز نیست، نه آنکه چون معبود، بت است جایز نیست پس اگر غیر بت باشد جایز است، با توجه به آن فلسفه معلوم می شود که پرستش شیطان هم جایز نیست چنانکه فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ ... «3»، نه تنها شیطان، بلکه پرستش جن، ملائکه و انسان نیز جایز نیست.

و قدری دقیقتر که می شویم نه تنها حق پرستش دیگران را نداریم بلکه تبعیت از هوای نفس خودمان نیز شرک به خدا معرفی شده است چنانکه فرمود: (1) سوره نساء، آیه 36.

(2) سوره حج، آیه 30.

(3) سوره یس، آیه 60.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 196

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ «1». و با تأمل بیشتر معلوم می شود کارهای زیائی نیز شرک به خدا محسوب می شود و با نظری عمیق تر و با دیدی خالصانه تر معلوم می شود که حتی عبادت از ترس جهنم و یا طمع بهشت، شرک و بر خلاف اخلاص است «2».

2- درباره نماز در قرآن، آیات فراوانی هست که می توان آنها را مورد مطالعه قرار داده و سیری در معانی آنها کرد. نماز اگر در حالت کسالت خوانده شود مذموم است:

وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی «3».

یعنی: «هنگامی که به نماز بر می خیزند، کسل و بی حوصله هستند».

اگر این کسالت به شکل اعراض معنوی باشد بدتر و در خور کلمه «ویل» خواهد بود: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ «4».

یعنی: «پس وای بر نماز گزارانی که در نتیجه اعراض معنوی از نماز، سهو و اشتباه می کنند».

بنابر این، در حالت سستی و کسالت و نیز مستی و بی خبری نباید نماز خوانده شود: لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری «5»، بلکه نماز باید با حضور قلب انجام گیرد.

درباره حضور قلب می خوانیم: الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «6».

یعنی: «مؤمنین کسانی هستند که در نمازها حضور قلب دارند».

این خشوع یا حضور قلب، عبارت از یاد خداست که با نماز ارتباط کامل دارد:

وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ «7».

یعنی: «شیطان می کوشد تا شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد». (1) سوره جاثیه، آیه 23.

(2) قرآن در اسلام، ص 33.

(3) سوره نساء، آیه 142 و نیز سوره توبه، آیه 54.

(4) سوره ماعون، آیه

4.

(5) سوره نساء، آیه 43.

(6) سوره مؤمنون، آیه 2.

(7) سوره مائده، آیه 91 و نیز سوره نور، آیه 37.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 197

اصولا باید نماز به منظور یاد خدا خوانده شود وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی «1».

یعنی: « (ای موسی!) نماز را برای یاد من بخوان».

این ذکر نه فقط در حال نماز است بلکه باید از نماز سرچشمه گیرد و بعد از آن ادامه یابد تا حالات مختلف زندگی را در بر گیرد: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُمْ «2».

یعنی: «هنگامی که نماز را گزارید پس خدا را در همه حال یاد کنید، چه ایستاده و چه نشسته و چه دراز کشیده باشید».

چنین نمازی است که قرین تقوی است: وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ «3»؛ که «نماز را بر پا دارید و نسبت به خدا تقوا داشته باشید».

این امر به طور کلی چنین آمده است یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ «4».

یعنی: «ای مردم پروردگارتان را بپرستید همان خدایی که شما و پیشینیان را آفرید تا شاید پرهیزکار شوید».

و نیز نماز همچون صبر نیرو بخش و مددکار انسان است و در مشکلات زندگی، انسان را یاری می کند: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «5»؛ یعنی: و از صبر و نماز یاری بجوئید».

از نیرو در پیوند با نماز و همراهی تقوا و صبر، انسان می تواند علاوه بر انجام وظایف، از کارهای زشت خودداری کند: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ «6». (1) سوره طه، آیه 14.

(2) سوره نساء، آیه 103.

(3) سوره انعام، آیه 72.

(4)

سوره بقره، آیه 21.

(5) سوره بقره، آیه 45.

(6) سوره عنکبوت، آیه 45.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 198

یعنی: «راستی که نماز انسان را از کارهای زشت باز می دارد».

به همین جهت آنانکه نماز را تباه می سازند مرتکب فحشا و منکر می شوند و تابع شهوات می گردند أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ «1».

یعنی: «آنان نماز را تباه ساختند و تابع شهوات گردیدند».

پس هدف از نماز یاد خدا و آنگاه ادامه آن است به طوری که تقوا حاصل کند و صبر بیافریند که نتیجه اش دوری از شهوات و امتناع از فحشا و منکر می باشد و بالأخره نمازگزار به تزکیه نفس، دست می یابد:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی «2».

یعنی: «رستگار شد آنکه تزکیه کرد و نام خدا را یاد کرد و نماز خواند». تزکیه، فلاح و رستگاری و سعادت را نصیب انسان می گرداند: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها «3».

یعنی: «راستی کسی که نفس خود را تزکیه نمود به فلاح و رستگاری رسید».

در یک آیه قرآن اول و آخر این سلسله مراتب را بدون ذکر مراحل به هم پیوسته و فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «4».

یعنی: «پس نماز برای سعادت و فلاح و رستگاری است (مؤمنانی که در نماز حضور قلب دارند رستگارند)».

برای تقریب ذهن می توان چنین گفت که ظاهر نماز چند عمل و سخن است و باطنش یاد خدا و باطن آن ایجاد تقوا و پس از آن صبر و نتیجه آن دوری از فحشا و منکر و باطن آن تزکیه نفس و نتیجه آن فلاح و رستگاری است. اینها همه مراحلی است که از آیات نماز استفاده می شود.

با

دقت در روایاتی که برای قرآن بطن یا بطون قائل هستند و توضیح و تفسیری که (1) سوره مریم، آیه 59.

(2) سوره اعلی، آیه 14 و 15.

(3) سوره شمس، آیه 9.

(4) سوره مؤمنون، آیه 1 و 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 199

برای «بطن» انجام داده اند، مطالب ذیل در رابطه با بطن استفاده و استنباط می شود:

1- بطن قرآن پنهان است و از دسترس همگان به دور می باشد.

2- بطنهای قرآن هر یک نسبت به بطن پیشین مخفی تر است.

3- بطون قرآن را به طور کامل جز خدا و راسخین در علم نمی دانند.

4- با تحلیل عقلی و ادبی نمی توان به بطن قرآن پی برد.

5- سر اینکه قرآن به زبان باطن سخن گفته است، این است که برخی از حقایق متعالی و مهم اگر آشکارا بیان می شد، موجب می گشت که کسانی که قابلیت و ظرفیت درک آن را ندارند یا تاب تحمل آن را ندارند به گمراهی کشیده شوند و یا در آن عکس العمل نشان دهند که باعث زیان اسلام و یا مسلمین گردد.

چرا قرآن با دو زبان ظاهر و باطن سخن گفته است؟
اشاره

اگر سؤال مطرح شود که چه لزومی داشت که قرآن علاوه بر ظاهر باطن نیز داشته باشد؟ اگر فقط از طریق ظاهر سخن گفته می شد و برای همگان قابل فهم بود چه عیبی داشت؟

در پاسخ این سؤال باید گفت:

اولا:

انسان به علت دارا بودن پیکر مادی، در میان مادیات غوطه ور بوده و اکثر توجه او به امور مادی است، لذا در تمام حالات، آمادگی درک معنویات را ندارد، بویژه که مطالب عمیقی باشد.

ثانیا:

علاوه بر حالات مختلف یک فرد، سطح فکر مردم و توجه معنوی آنان با هم متفاوت است و میزان فهم و درک آنان یکسان نیست. به همین جهت لازم بود که در قرآن مطابق فهم عموم مردم معانی ظاهری وجود داشته باشد و برای حالات خاص یک فرد و یا افراد آماده، نکات دقیقی نیز در کار باشد که جوابگوی نیازهای معنوی آنان در سطوح مختلف باشد تا برای آنانکه روحی حساس دارند و می توانند در عالم معنوی اوج بگیرند و حتی در عوالم ملکوتی سیر کنند، معانی بسیار دقیق

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 200

و مفاهیم بسیار ظریفی به عنوان غذای روحی در دسترس شان قرار گیرد.

مرحوم علامه طباطبائی پس از طرح سؤال فوق چنین پاسخ می دهد «1»:

1- انسان در زندگی ابتدائی خویش که دنیوی و موقتی است مانند یک حبابی، خیمه هستی خود را روی دریای بیکران ماده زده، در همه فعالیتهایی که در مسیر وجود می کند سر سپرده امواج خروشان این دریای بیکران است و سر و کار با ماده دارد.

حواس بیرونی و درونیش به ماده و مادیات مشغول و افکارش نیز پایبند معلومات حسی اش می باشد، خوردن و آشامیدن و نشستن و برخاستن و گفتن و شنودن و رفتن و آمدن و جنبیدن و آرمیدن و بالاخره همه فعالیتهای زندگی را روی ماده انجام می دهد و فکری جز این ندارد.

و گاهی که پاره ای از معنویات را

مانند دوستی و دشمنی و بلندی همت و بزرگی مقام و نظایر آنها تصور می کند، اکثریت افهام آنها را به واسطه مجسّم ساختن مصداقهای مادی در نظر تصور می کنند چنانکه شیرینی پیروزی را با شیرینی قند و شکر و جاذبه دوستی را با کشش مغناطیس و بلند همتی را با بلندی مکان یا جای یکی از ستارگان و بزرگی مقام را با بزرگی کوه یا نظیر آن حکایت می نمایند.

در عین حال، افهام در توانایی درک و تفکر معنویات که از جهانی وسیعتر از ماده می باشند مختلفند و مراتب گوناگون دارند؛ فهمی است که در تصور معنویات هم افق صفر است و فهمی است که کمی بالاتر از آن می باشد و به همین ترتیب تا برسد به فهمی که با نهایت آسانی وسیعترین معنویات غیر مادی را درک می کند.

و در هر حال، هر چه توانائی فهمی در درک معنویات بیشتر باشد به همین نسبت تعلقش به جهان ماده و مظاهر فریبنده اش کمتر و همچنین هر چه تعلق کمتر توانائی درک معنویات بیشتر می باشد و با این وصف افراد انسان با طبیعت انسانی که دارند (1) قرآن در اسلام، ص 36.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 201

همگی استعداد این درک را دارند و اگر استعداد خود را ابطال نکنند قابل تربیتند.

2- از بیان گذشته این نتیجه بدست می آید که معلومات هر یک از مراتب مختلف فهم را به مرتبه پایین تر از خود نمی شود تحمیل کرد و گر نه نتیجه معکوس خواهد داد و مخصوصا معنویاتی که سطحشان از سطح ماده و جسم بسی بالاتر است اگر بی پرده و پوست کنده بفهم عامه مردم که از

حس و محسوس تجاوز نمی کنند تحمیل شود بکلی ناقض غرض خواهد بود.

اینجا به عنوان نمونه مذهب و ثنیت را می توان ذکر نمود: کسی که با تأمل عمیق در بخش او پانیشاد ویدای هندی دقت کند و همه اطراف سخنان این بخش را پاییده، برخی را با برخی تفسیر کند خواهد دید که هدفی جز توحید خالص و یگانه پرستی ندارد ولی متأسفانه چون بی پرده و لفافه بیان شده وقتی که نقشه توحید خدای یگانه که در او پانیشادها تنظیم شده در سطح افکار عامه پیاده می شود جز بت پرستی و اعتراف به خدایان بسیار از آب در نمی آید.

پس در هر حال، اسرار ماورای طبیعت و ماده را به پای بندان عالم ماده در پس برده باید گفت.

3- در عین حال که در مذاهب دیگر برخی از مردم از مزایای دینی محرومند مانند صنف زن در مذهب برهمنی و کلیمی و مسیحی و مانند محرومیت عامه از مداخله در معارف کتابهای مقدس در وثنیت و مسیحیت، اسلام هیچگونه محرومیتی در مزایای مذهبی برای کسی قائل نیست و عامه و خاصه و مرد و زن و سیاه و سفید در امکان دست یافتن به امتیازات مذهبی پیشش مساوی می باشند چنانکه خدای متعال می فرمایند: أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ «1».

یعنی: «من تباه نمی کنم عمل عمل کننده ای را از شما، از مرد یا زن همه از همدیگرید (از یک نوعید)». (1) سوره آل عمران، آیه 195.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 202

و می فرماید: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ

أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ «1».

یعنی: «ای مردم! ما همه شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را به گروههای بزرگ و کوچک تقسیم کردیم که شناسائی حاصل کنید، تحقیقا گرامی ترین شما پیش خدا پرهیزکارترین شماست».

پس از بیان این مقدمات می گوییم قرآن مجید به اینکه خود انسانیت را مورد نظر قرار داده یعنی هر انسانی را از آن جهت که انسان است قابل تربیت و تکمیل می داند تعلیم خود را در جهان بشریت بسط و توسعه داده است.

و نظر به اینکه افهام در درک معنویات اختلاف شدید دارند و چنانکه دانسته شد القاء معارف عالیه از خطر مأمون نیست، تعلیم خود را مناسب سطح ساده ترین فهمها که فهم عامه مردم است قرار داده و با زبان ساده عمومی سخن گفته است.

البته این روش این نتیجه را خواهد داد که معارف عالیه معنویه با زبان ساده عمومی بیان شود و ظواهر الفاظ مطالب و وظایفی از سنخ حس و محسوس القاء نماید و معنویات در پشت پرده ظواهر قرار گیرد و از پشت این پرده خود را فرا خور حال افراد مختلفه به آنها نشان دهد و هر کس به حسب حال و اندازه درک خود از آنها بهره مند می شود.

خدای متعال در کلام خود می فرماید: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «2».

یعنی: «به درستی، آن را قرآن عربی- عربی مقر و خواندنی- قرار دادیم تا شاید شما تعقل کنید و بدرستی آن در حالی که پیش ما در ام الکتاب است بلند (دست افهام بشری به آن نمی رسد) و محکم است (افهام در آن رخنه نمی کنند)». (1)

سوره حجرات، آیه 13.

(2) سوره زخرف، آیه 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 203

و باز در مثلی که برای حق و باطل و ظرفیت افهام می زند می فرماید: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها «1».

یعنی: «خدا از آسمان آبی نازل کرد پس- آب در- مسیلهای مختلف هر کدام بقدر ظرفیت خود روان شدند».

و پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث معروف خود می فرماید: انّا معاشر الأنبیاء نکلّم النّاس علی قدر عقولهم» «2».

یعنی: «ما پیغمبران با مردم به اندازه عقلهاشان سخن می گوییم».

نتیجه گیری که از این روش گرفته می شود این است که بیانات قرآن مجید نسبت به بطونی که دارند جنبه مثل به خود می گیرند یعنی نسبت به معارف الهیه ای که از سطح افهام عادیه بسی بلندتر و بالاتر می باشد مثلهایی هستند که برای نزدیک کردن معارف نامبرده به افهام زده شده اند، خدای متعال در کلام خود می فرماید: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبی أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً «3».

یعنی: «و سوگند می خورم ما در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی گرداندیم ولی بیشتر مردم امتناع ورزیدند جز اینکه نپذیرند و کفران کنند».

و باز می فرماید: وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «4».

یعنی: «و آن است مثلها برای مردم می زنیم ولی آنها را تعقل نمی کند مگر کسانی که دارای علمند».

و قرآن مجید امثال بسیار ذکر می کند ولی آیات بالا و آنچه در این مضمون است مطلق می باشند و در نتیجه باید گفت: همه بیانات قرآنی نسبت به معارف عالیه که مقاصد حقیقی قرآنند امثال می باشند. (1) سوره رعد، آیه 17.

(2) بحار، ج 1، ص 37.

(3) سوره اسراء، آیه 89.

(4) سوره عنکبوت، آیه 43.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 204

سؤالات:

1- «تأویل» را در لغت توضیح داده و موارد استعمال تأویل را در قرآن بیان کنید.

2- آراء مفسران را در رابطه با تأویل با توضیح کامل، بیان کنید.

3- تأویل از دیدگاه روایات با کدامیک از معانی سه گانه تأویل در نظر مفسرین قابل تطبیق است، توضیح دهید.

4- توضیح دهید که آیا تأویل مخصوص بعضی از آیات است یا همه آیات تأویل دارند؟

5- آیا تأویل قرآن را جز خدا کسی نمی داند؟ یا آنکه راسخین در علم هم می دانند؟ دلیل نظر اول را با توجه به آیه هفتم سوره آل عمران و دلائل نظر دوم را کاملا بیان کنید.

6- راسخین در علم چه کسانی هستند؟ آیا تنها پیامبر و ائمه اطهار علیهم السّلام راسخین در علمند یا آنها اظهر مصداقند؟ توضیح دهید.

7- محکم و متشابه را توضیح داده و برای آنها از آیات شاهد و مثالی بیاورید.

8- آیا محکم و متشابه در قرآن همه جا به یک معناست؟ یا معنای دیگری نیز دارند؟ توضیح دهید.

9- چه عواملی باعث تشابه در کلام می گردد؟ و کدام عامل از آن عوامل در قرآن وجود دارد؟

10- فلسفه وجود آیات متشابه را در قرآن بیان کنید.

11- روش ائمه اهل بیت علیهم السّلام را در برخورد با محکم و متشابه بیان کنید.

12- نسخ را تعریف کرده و فرق بین نسخ و بداء را بیان کنید.

13- پس از بیان اهمیت شناخت ناسخ و منسوخ در استنباط احکام و قضاء، شرایط نسخ را توضیح دهید.

14- پس از توضیح فرق بین نسخ

و تخصیص امکان نسخ را با توجه به دلائل آن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 205

بیان کنید.

15- اقسام نسخ را بیان کنید.

16- چند نمونه از آیات منسوخه را بنویسید.

17- فرق بین انزال و تنزیل را با ذکر شواهدی از آیات قرآنی بیان کنید.

18- معنای نزول و نزل را با توجه به آیات مربوطه توضیح دهید.

19- منظور از جری و تطبیق چیست؟ با ذکر شاهدی از روایات آن را کاملا توضیح دهید.

20- ظاهر و باطن را با ذکر شاهدی از آیات قرآن، بیان کنید.

21- فلسفه دو زبان داشتن قرآن (ظاهر و باطن) را با توضیح کامل بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 207

درس بیست و دوم حجیّت ظواهر قرآن «1»

اشاره

در اینکه آیا ظواهر آیات قرآن برای مسلمین حجت است یا نه؟ بین دانشمندان علوم قرآنی اختلاف است. اکثر علمای اسلامی معتقد به حجیت آن هستند و ظواهر کلام الهی را همانند سایر کلمات انسانی در مقام افاده و تفهیم، قابل فهم می دانند، ولی گروهی از دانشمندان اسلامی همانند اخباریها و باطنیه (اسماعیلیه و اخوان الصفا) معتقدند که ظواهر قرآن برای مردم حجت نیست یعنی یک فرد مسلمان گر چه واجد شرایط باشد (شرایط بهره مندی از قرآن در درس نهم به تفصیل مورد بررسی قرار گرفت) از قرآن چیزی نمی فهمد منتها باطنیه معتقدند که قرآن ظاهری دارد و باطنی و هدف اصلی قرآن باطن آن است و باطن قرآن را هم جز ما و رهبران ما کسان دیگر نمی فهمند. و در همین راستا تأویلات فاسد بسیاری دارند و طبق دلخواه خود هر طوری که خواستند آیات قرآن را معنا و تأویل کردند، وقتی هم که به آنها

اعتراض می شد، می گفتند این نوع معانی از باطن قرآن فهمیده می شود که شما از آن حظّ و بهره ای ندارید. (1) در رابطه با حجیت ظواهر قرآن معمولا فقها در علم اصول در مبحث ظن به تفصیل سخن می گویند و شاید مفصل تر از همه، مرحوم شیخ انصاری در کتاب رسائل، مبحث ظن آن را مطرح نموده است. و علمای علم تفسیر و کسانی که در علوم قرآنی هم مسائل را مطرح می کنند به حجیت ظواهر قرآن پرداخته اند به عنوان نمونه به کتاب: البیان، آیت اللّه خوئی (ره) و شناخت قرآن، علی کمالی، رجوع کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 208

ولی اخباریین اساسا فهم بشر را ناقص تر از آن دانستند که بتواند از قرآن چیزی بفهمد بلکه فهم ظواهر قرآن را نیز به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت اطهارش علیهم السّلام واگذار نموده اند و معتقدند هر آیه ای که در تفسیر آن و بیان مراد آن، از ناحیه معصومین حدیثی وارد شده باشد می توان آن آیه را در پرتو آن حدیث فهمید و گرنه آیه قابل فهم برای بشر عادی نیست گر چه آن شخص از فقها و دانشمندان باشد!! به هر حال، در این رابطه در درس چهارم تا حدی به تفصیل و در درس هفدهم قدری بحث و بررسی به عمل آمد لذا در رابطه با نظر باطنیه به درس چهارم مراجعه کنید و چون قهرمان میدان انکار حجیت ظواهر کتاب، «اخباریین» هستند و برای مدعای خود به روایاتی نیز تمسک جسته اند. در این درس که اساسا برای اثبات حجیت ظواهر قرآن تدوین می شود، نظر آنها مورد بررسی

قرار می گیرد تا روشن شود که نمی توان این گونه محترمانه قرآن را بوسید و به کناری گذاشت و به بهانه اینکه ما از قرآن چیزی نمی فهمیم خود را از زحمت تدبر و تأمل در قرآن و سپس از عمل به آن راحت نمود، بلکه قرآن برای همه واجدین شرایط قابل فهم و بر همه لازم است در آن تدبر نمایند و سپس به آن عمل کنند. بنابر این، عده ای طرفدار حجیت ظواهر قرآن و عده ای نیز منکر آن هستند.

دلایل طرفداران حجیّت ظواهر قرآن

اشاره

طرفداران حجیت ظواهر قرآن می گویند: بی تردید خدا و رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تفهیم مقاصد خود به دیگران همان راه عموم مردم را پیموده و برای خود روش خاص به خود را ابداع نفرموده اند، لذا قرآنی را که برای هدایت مردم آمده و برای آنها خوانده می شد، مقصودش این بود که مردم آیات قرآن را بفهمند و به اهداف عالیه آن پی ببرند؛ زیرا هدف معماگوئی و یا القای سخنان به صورت سرگرمی نبود که اگر هم چیزی نفهمیدند، مهم نباشد، بلکه آن حضرت برای هدایت و راهنمائی قوم خود آمده بود و راهنمائی فرع بر فهم کلام اوست.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 209

خوشبختانه هم در آیات قرآن و هم در روایات شواهد بسیاری است که قرآن برای بشر قابل فهم است و آنهایی که قرآن را قابل فهم نمی دانند و از این طریق محترمانه قرآن را کنار زدند، باید گفت خسارتی که از این راه وارد می شود به مراتب بیشتر از خسارتی است که دشمنان وارد کرده اند، اینک به دلایل حجیت اشاره می کنیم:

1- معجزه بودن قرآن و تحدی به آن فرع بر فهم آن است

بر کسی پوشیده نیست که قرآن سند نبوت و رسالت رسول خداست و در آیات متعددی به قرآن تحدی شده و از مردم خواسته شده که اگر منکر وحی و رسالت هستند ده سوره و یا حتی یک سوره همانند آن را بیاورند ولی مردم از آوردن همانند آن عاجز ماندند.

سخن در اینجاست که اگر قرآن برای مردم عرب قابل فهم نبود، چگونه می توانست سند نبوت و رسالت باشد و اساسا تحدی چگونه می توانست صورت گیرد؟ پس معلوم است که قرآن برای

آنها قابل فهم بوده است.

2- آیات قرآن

در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که می رساند قرآن برای بشر قابل فهم است؛ زیرا در آیه ای می فرماید: ما در قرآن برای مردم از هر بابی مثلی زدیم تا شاید متذکر شوند: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ «1»، اگر مثلهای قرآن برای مردم قابل فهم نبود چگونه می خواستند متذکر شوند و به حقایق پی ببرند.

و در آیه دیگر مردم را بخاطر عدم تدبّر و تأمّل در قرآن سرزنش می کند و می فرماید: مگر بر دلهایشان قفل زده است؟ (1) سوره زمر، آیه 27.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 210

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

و در آیه دیگر می فرماید: «ما قرآن را بر قلب تو نازل کردیم تا شما با زبان عربی فصیح و آشکار مردم را از عواقب بد اعمال زشت شان بترسانی» وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ «2».

اگر قرآن برای مردم و امت اسلامی قابل فهم نباشد، چگونه می توان به وسیله آن انذار کرد؟

و در آیه ای دیگر، قرآن وسیله هدایت و تبیین حق از باطل و پند و اندرز برای متقین معرفی شده است و همین نشانه آن است که قرآن قابل فهم است: هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ «3».

و در آیه ای دیگر، تشخیص عدم اختلاف در آیات قرآن را به فهم مردم واگذار نموده است؛ یعنی مردم نه تنها از ظواهر قرآن مقاصد قرآن را می فهمند، بلکه اختلاف نداشتن قرآن و هماهنگ بودن آیات قرآن در مضامین و تشریع احکام را هم

می فهمند، لذا می فرماید: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً «4».

و در آیه دیگر می فرماید: اگر مشرکین خواستند که ابتدا به آیات قرآن گوش فرا دهند و بفهمند که قرآن چه می گوید و سپس با درایت و اندیشه وارد اسلام شوند، شما به آنها اجازه چنین کاری را بده و این خود دلیل است که آنها از قرآن، مقاصد اسلام را می فهمیدند؛ چنانکه می فرماید: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ... «5»، و گر نه شنیدن کلام خدا چه سودی داشت؟ (1) سوره محمد، آیه 24.

(2) سوره شعرا، آیه 192- 195.

(3) سوره آل عمران، آیه 138.

(4) سوره نساء، آیه 82.

(5) سوره توبه، آیه 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 211

3- روایات
اشاره

روایاتی که دلالت بر حجیت ظواهر آیات قرآن دارند به نوبه خود به چند دسته قابل تقسیمند:

دسته اول:

روایات بسیاری است که امر به تمسک به قرآن دارند و می گویند در حوادث و فتنه ها برای رهایی از آنها به قرآن تمسک کنید و معنای تمسک به کتاب، گرفتن دستور از کتاب و عمل بر اساس آن است و این معنا بدون فهم معنای قرآن ممکن نیست و برخی از روایات مربوطه در درس دوم از همین سلسله درسها آورده و بررسی شده است، دیگر نیازی به تکرار آن نیست.

دسته دوم:

روایات متواتر عرضه اخبار بر کتاب است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السّلام به امت اسلامی دستور داده اند که اخبار ما را به کتاب خدا عرضه کنید. هر خبری که موافق کتاب بود ما گفته ایم و هر خبری که مخالف کتاب خدا باشد، ما نگفته ایم و آن باطل و مردود است و آن را رد کنید و یا روایاتی در باب شروط ضمن عقد وارد شده است که هر شرطی که مخالف کتاب باشد باطل است و اگر موافق بود صحیح است.

همه این روایات ضمنا و با صراحت کامل دلالت بر حجیت ظواهر قرآن دارند؛ زیرا اگر مردم از ظواهر قرآن نتوانند مقاصد آن را بفهمند، چگونه می توانند کلمات معصومین یا شرایط ضمن عقد را با آن تطبیق کنند و موافق را از مخالف تشخیص دهند، پس معلوم می شود که قرآن برای مردم عادی قابل فهم است.

امام صادق علیه السّلام فرمود: «کلّ شی ء مردود الی الکتاب و السنّة و کلّ حدیث لا یوافق الکتاب فهو زخرف» «1».

یعنی: «هر چیزی باید به کتاب و سنت برگردد و هر حدیثی که موافق کتاب (1) کافی، کتاب فضل العلم،

باب الأخذ بالسنة و بحار الانوار، ج 2، ص 227.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 212

(قرآن) نباشد باطل است».

و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «ایّها النّاس! ما جائکم عنّی یوافق کتاب اللّه فأنا قلته و ما جائکم یخالف کتاب اللّه فلم اقله» «1».

یعنی: «ای مردم! هر خبری که از ناحیه من به شما رسیده و موافق با قرآن بود، سخن من است و هر کلامی که مخالف قرآن باشد، من آن را نگفته ام».

و روایات دیگری در این رابطه که از نقل آنها صرف نظر می شود.

دسته سوم:

روایاتی است که در آن روایات ائمه اطهار علیهم السّلام برای اثبات احکام شرعی به ظواهر آیات تمسک کرده و خواستند به شاگردانشان بفهمانند که این نوع مسائل از آیات قرآن قابل فهم است و راه تمسک به ظواهر قرآن و شیوه استدلال به قرآن را برای اثبات احکام به شاگردانشان نشان می دادند و این خود دلیل است که ظواهر، حجت است. اینک چند نمونه از این روایات را می آوریم «2»:

الف- وقتی زراره از امام صادق علیه السّلام پرسید از کجا فهمیدید که مسح سر در یک قسمت آن است؟ حضرت در پاسخ فرمود: «لمکان الباء»؛ یعنی در آیه: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ از حرف «باء» استفاده تبعیض می شود و نباید کل سر را مسح کرد.

ب- حضرت صادق علیه السّلام در نهی منصور دوانیقی از پذیرش خبر نمّام، فرمود زیرا نمّام، فاسق است و طبق صریح آیه قرآن قول فاسق قابل پذیرش نیست چنانکه فرمود: إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا «3».

ج- امام صادق علیه السّلام به کسی که در بیت الخلاء زیادتر از

حد معمول توقف می کرد (و علت توقف هم شنیدن غنا از خانه همسایه بود و عذرش هم این بود که من قصد استماع غنا را ندارم و غنا در خانه همسایه است و به گوشم می خورد پس من گناهی ندارم) فرمود: آیا کلام خدا را نشنیده ای که فرمود: (1) کافی، کتاب فضل العلم، باب الأخذ بالسنة و بحار الانوار، ج 2، ص 242 و 244.

(2) ر. ک: البیان، آیت اللّه خوئی و رسائل شیخ انصاری در مبحث حجیت ظواهر.

(3) سوره حجرات، آیه 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 213

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «1».

د- یکی از شاگردان امام صادق علیه السّلام در رابطه با مسح پای کسی که زمین خورده و انگشت پایش مجروح شده و باند پیچی شده، سؤال کرد که آیا مسح بر همان جبیره و باند واقع می شود یا باید پارچه و باند را باز کند و روی انگشت زخمی مسح کند و این کار نیز مستلزم عسر و حرج است.

حضرت در پاسخ فرمود: این مسئله و امثال آن از قرآن فهمیده می شود، یعنی اگر خود به قرآن مراجعه کنید، این نوع مسائل را خود می فهمید و نیازی به سؤال از من نیست و آیه دال بر این مطلب این است: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ «2» یعنی وقتی مسح بر انگشت پا حرجی و ضرری بود حکم حرجی طبق این آیه شریفه برداشته شده است، پس باید مسح روی همان پارچه و باند پیچیده شده بر انگشت پا، کشیده شود.

استدلال ائمه علیهم السّلام به قرآن برای اثبات احکام

و راهنمائی دیگران برای استفاده از این راه در فقه موارد بسیاری دارد که می توانید آن را در ابواب مختلف فقه پیدا کنید.

به علاوه طبق آیه 89 سوره نحل: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ بیان همه چیز با قرآن، است، پس چگونه قرآن خود در تبیین مقاصد خود محتاج به روایات است لذا مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان می فرماید: «حاشا ان یکون القرآن تبیانا لکلّ شی ء و لا یکون تبیانا لنفسه» «3».

بنابر این، با دلایل عقلی و نقلی، حجیت ظواهر قرآن ثابت است، زیرا پیامبر به زبان قوم خود سخن می گوید و عقلا در محاورات عرفی خود اگر خلاف ظاهر کلام خود را اراده کنند، قرینه می آورند و گر نه بر اساس اصالة الظهور، مخاطبین به ظاهر کلام متکلم تمسک کرده و بر طبق آن عمل می کنند و چون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز برای خود (1) سوره اسراء، آیه 36.

(2) سوره حج، آیه 78.

(3) تفسیر المیزان، ج 1، مقدمه، ص 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 214

روش جدیدی را در القاء و تفهیم مقاصد خود به امت، ابداع نکرده است، پس بر همان روش و محاورات عرفی عمل نموده است و اصالة الظهور در کلمات قرآن و پیامبر نیز حاکم است.

دلایل طرفداران عدم حجیّت ظواهر قرآن

اشاره

اخباریین که منکر حجیّت ظواهر قرآن بوده و عمل به ظواهر را برای مردم عادی ممنوع می دانند، برای اثبات مدّعای خود به دلایلی تمسک کرده اند که می توان آنها را در عناوین ذیل خلاصه نمود:

1- فهم قرآن مخصوص اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است

برای اثبات این جهت که فهم مقاصد قرآن ویژه کسانی است که قرآن بر آنها نازل شده و به تعبیر دیگر: مخاطب قرآنند، به روایاتی تمسک کرده اند که به برخی از آنها اشاره می شود:

امام صادق علیه السّلام به ابی حنیفه فرمود: «انت فقیه اهل العراق؟ قال: نعم، قال (ع):

فبایّ شی ء تفتیهم؟ قال: بکتاب اللّه و سنّة نبیّه قال علیه السّلام: یا ابا حنیفه تعرف کتاب اللّه حقّ معرفته و تعرف النّاسخ من المنسوخ؟ قال: نعم، قال علیه السّلام: یا ابا حنیفة لقد ادّعیت علما (ویلک) ما جعل اللّه ذلک الّا عند اهل الکتاب الّذی انزل علیهم ویلک ما هو الّا عند الخاصّ من ذرّیّة نبیّنا علیه السّلام و ما ورّثک اللّه تعالی من کتابه حرفا» «1».

یعنی: «امام صادق به ابی حنیفه فرمود: تو فقیه اهل عراقی؟ گفت: آری، فرمود:

به چه چیزی برای آنها فتوا می دهی؟ گفت: به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فرمود:

ای ابا حنیفه، آیا کتاب خدا را آنگونه که هست شناخته ای؟ و آیا ناسخ را از منسوخ می شناسی؟ گفت: آری، فرمود: ای ابا حنیفه وای بر تو! ادعای علمی را کرده ای که (1) البیان، ص 267.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 215

خداوند آن علم را جز در نزد اهل قرآن یعنی کسانی که قرآن بر آنها نازل شده قرار نداد، وای بر تو! آن اهل قرآن جز عدّه خاصی از

ذرّیّة پیامبر نیستند (ائمه معصومین علیهم السّلام) و خداوند تو را وارث حتی یک حرف قرآن قرار نداد».

و در حدیث دیگر امام باقر علیه السّلام سخنی با قتاده (یکی دیگر از فقهای اهل سنت) دارد که از آن هم فهمیده می شود که علم مقاصد قرآن تنها در نزد اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و آن حدیث این است:

«دخل قتادة علی ابی جعفر (ع) فقال له: انت فقیه اهل البصرة؟ فقال: هکذا یزعمون، فقال (ع): بلغنی انّک تفسّر القرآن قال: نعم، الی ان قال: یا قتادة ان کنت قد فسّرت القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکت و اهلکت، و ان کنت قد فسّرته من الرّجال فقد هلکت و اهلکت، یا قتادة- و یحک- انّما یعرف القرآن من خوطب به» «1».

یعنی «قتاده وارد بر امام باقر علیه السّلام شد، حضرت به او فرمود: تو فقیه اهل بصره ای؟

گفت: مردم این چنین می پندارند، فرمود: به من خبر رسیده که تو برای مردم، قرآن را تفسیر می کنی! گفت: آری، ... فرمود: ای قتاده! اگر تفسیر قرآنت از نزد خود و با برداشتهای خودت باشد، هم خود را هلاک کردی و هم دیگران را به هلاکت انداخته ای و اگر تفسیرت از زبان این و آن باشد، باز هم خود هلاک شدی و هم دیگران را به هلاکت انداخته ای، وای بر تو ای قتاده! قرآن را کسی می شناسد که مخاطب آن باشد (یعنی اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)».

از این قبیل روایات به خوبی استفاده می شود که علم قرآن و فهم مقاصد آن تنها در نزد اهل بیت پیامبر صلّی اللّه

علیه و آله و سلّم است و دیگران را در فهم معانی و مقاصد قرآن راهی نیست.

این است که می گوییم ظواهر قرآن حجت نیست مگر اینکه از ناحیه ائمه معصومین حدیثی در فهم و تفسیر آن رسیده باشد.

پاسخ:

در جواب چنین استدلالی (با توجه به دلایلی که برای حجیت ظواهر (1) البیان، ص 267.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 216

قرآن اقامه شد و اینکه فهم ظواهر مخصوص اهل بیت علیهم السّلام نیست) گفته می شود با دقت در این نوع روایات معلوم می شود که مقصود امام علم به حقایق و باطن قرآن است. و به تعبیر دیگر: مردم قرآن را آنگونه که هست و حق شناسائی است نمی شناسند نه آنکه حتی فهم ظواهر قرآن مخصوص اهل بیت علیهم السّلام باشد چنانکه در روایت اوّل حضرت از ابو حنیفه سؤال از معرفت کتاب خدا حق معرفت، را نموده و تمییز ناسخ از منسوخ و ابو حنیفه ادّعای شناخت کامل قرآن را نمود، حضرت آن را رد کرد و در حدیث دوم سخن از تفسیر قرآن است و تفسیر به معنای کشف قناع و پرده برداری و اظهار باطن است و این غیر از فهم ظاهر قرآن است، بنابر این طبق این روایات فهم کامل و شناخت همه جانبه قرآن مخصوص اهل بیت است نه فهم ظواهر آن، چنانکه خودشان دیگران را نسبت به فهم ظواهر قرآن ترغیب می کردند (به دلایل حجیت ظواهر مراجعه کنید).

2- تفسیر به رأی ممنوع است

دومین دلیلی که اخباریها برای عدم حجیت ظاهر قرآن اقامه کرده اند، روایات متواتری است که ما را از تفسیر به رأی منع می کند و فهم معانی قرآن از ظواهر بدون مراجعه به

احادیث وارده از اهل بیت اطهار علیهم السّلام مصداق تفسیر به رأی است.

روایات تفسیر به رأی در حد تواتر نزد شیعه و سنی است و ما قسمتی از آنها را در درس هفدهم ضمن بررسی و ردّ تفسیر به رأی، آورده ایم بدانجا مراجعه کنید.

و ضمنا به کتابهای بحار الأنوار مجلسی، جلد 92 از صفحه 107 به بعد و تفسیر المیزان، جلد سوم، صفحه 77 و مقدمه پنجم تفسیر صافی، ج 1 و ... مراجعه نمایید.

در اینجا تنها به یک حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اکتفا می کنیم که فرمود: «من فسّر القرآن برأیه فلیتوء مقعده من النّار».

یعنی: «کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر نماید، جایگاهش آتش جهنم خواهد بود».

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 217

بنابر این، طبق نظر اخباریها فهم مقاصد و معانی از ظواهر قرآن، از مصادیق تفسیر به رأی است و از تفسیر به رأی نیز به شدت نهی شده است.

پاسخ:

در پاسخ به این دلیل باید گفت:

اوّلا:

حمل لفظ بر معنای ظاهری آن مصداق تفسیر نیست، زیرا تفسیر، کشف قناع و پرده برداری از روی معنای مخفی و باطنی است و در معانی ظاهر لفظ چنین چیزی متصوّر نیست.

ثانیا:

بر فرض که حمل لفظ بر معنای ظاهری آن مصداق تفسیر باشد، تفسیر به رأی نیست، بلکه تفسیر به معنایی است که عرف از آن لفظ می فهمد، زیرا فهم معانی از ظواهر الفاظ به حسب قرائن متصله و منفصله یقینا مصداق تفسیر به رأی نخواهد بود.

ثالثا:

با دقت در روایات نهی از تفسیر به رأی روشن می شود، مقصود از آن روایات، نهی از تفسیر قرآن به وسیله کسانی

است که می خواهند خود را بی نیاز از نظیر قرآن یعنی اهل بیت اطهار علیهم السّلام بدانند.

به تعبیر دیگر: شعار «حسبنا کتاب اللّه» دارند، زیرا عمل به ظواهر قرآن بدون مراجعه و فحص از مخصّص و مقیّد در کلمات ائمه علیهم السّلام نوعی تفسیر به رأی است چرا که طبق تحقیق، عمومات و اطلاقات قرآن با روایات معصومین علیهم السّلام تخصیص و تقیید می خورد و عامّه که خود را بی نیاز از اهل بیت پیامبر می دانند در تفسیر قرآن به کلمات آنها مراجعه نمی کنند قهرا به عام یا مطلق عمل می کنند بدون اینکه خود را ملزم به فحص و جستجو از خاص و قید آن در کلمات ائمه اطهار بدانند اگر عمل به ظواهر مصداق تفسیر به رأی باشد، ناظر به این نوع عمل به ظواهر است نه عمل به ظواهر کسانی که اساسا فهم تفسیریشان را از اهل بیت علیهم السّلام گرفته اند «1».

حاصل آنکه: حمل لفظ بر معنای ظاهر آن بعد از جستجو از قرائن متصله (1) البیان، خوئی، ص 269.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 218

و منفصله از کتاب و سنت و دلایل عقلی، مصداق تفسیر به رأی نخواهد بود.

3- فهم معانی قرآن مشکل است

قرآن از مصدر غیب و از مقام منیع ربوبی نازل شده و مشتمل بر معانی مشکل و مطالب عمیق و بلند است. احاطه بر چنین کتابی برای افراد عادی غیر معصوم، ممکن نیست، آگاهی بر کتب پیشینیان از قبیل افلاطون و ارسطو و ... که حاوی مطالب غامض و مشکلند برای هر کس جز علمای آگاه میسر نیست، چه رسد به کتاب خدا که جامع علم اولین و آخرین است.

پاسخ:

در پاسخ این دلیل

گفته می شود: گر چه قرآن جامع علوم اولین و آخرین است و گر چه احاطه کلّی به آن علوم مخصوص اهل بیت علیهم السّلام است لیکن این، منافات ندارد که دانشمندان غیر معصوم هم، از ظواهر قرآن بعد از فحص از قرائن، طبق فهم عرفی از ظواهر هر کلامی، چیزی از معانی قرآن را بفهمند، زیرا خدای بزرگ در این کلامش برای تفهیم مقاصد خود، روشی غیر از روش عرف مردم را در پیش نگرفته است، لذا ظاهر کلام هر متکلمی که در مقام بیان مقاصد خود باشد برای شنونده، حجّت است، قهرا خدا و رسول هم که روش خاصی را ابداع نکرده اند، کلماتشان برای شنونده در حدی که معانی از آن فهمیده می شود، حجت خواهد بود.

4- علم اجمالی به اراده خلاف ظاهر در قرآن

از جمله دلایل این است که ما اجمالا می دانیم عمومات و اطلاقات قرآن تخصیص و تقیید خوردند، پس می دانیم که برخی از ظواهر یقینا مراد نیست و چون موارد تخصیص و تقیید مشخص و معلوم و مجزّا از سایر ظواهر نیستند، ما نمی توانیم به هیچ ظاهری عمل کنیم، زیرا به هر ظاهری که دست پیدا کنیم و بخواهیم بر طبق آن عمل کنیم، احتمال تخصیص یا تقیید را در آن می دهیم، بنابر این، گر چه عموم و اطلاق قرآن در حد ذات خود مجمل نیستند ولی از این نظر مجمل می باشند

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 219

و ما نمی توانیم طبق آنچه که از ظاهر فهمیدیم عمل کنیم، چون ممکن است ظاهر مراد شارع نباشد.

پاسخ:

در بررسی این دلیل باید بگوییم که تنها کاری که از این دلیل ساخته است این است که قبل از فحص از مراد،

نمی توان به ظواهر عمل کرد، اما بعد از فحص از قرینه دستیابی به مواردی از تخصیص و تقیید، علم اجمالی منحل می شود و به علم تفصیلی (در بعضی موارد) و شک بدوی (نسبت به باقیمانده) و پس از انحلال علم اجمالی اصل عدم تخصیص و تقیید و یا به تعبیر دیگر: اصالة العموم و اصالة الطلاق جاری خواهد شد و هیچ مانعی از تمسک به ظواهر نیست.

به علاوه، این دلیل تنها در ظواهر قرآن نیست بلکه ظواهر سنت نیز مشمول همین دلیل است و راه علاج نیز همین است که گفته ایم و جریان اصالة البرائه در شبهات حکمیه نیز مشمول همین دلیل است و راه علاج نیز همان فحص است.

5- ظواهر از متشابهات است

می گویند در آیه 7 سوره آل عمران، آیات قرآن به دو دسته محکم و متشابه تقسیم شده و گفته شد کسانی از متشابه پیروی می کنند که در قلبشان مرض است و انحراف:

مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ و ظواهر جزء متشابهات است بنابر این، عمل به ظواهر ممنوع است.

پاسخ:

بر کسی پوشیده نیست که ظواهر جزء محکمات است نه متشابهات که برای مخاطب قابل فهم نباشد، لذا سیره عقلاء بر پیروی از ظواهر کلام است و صرف احتمال، مانع و رادع از عمل به سیره نیست.

6- وقوع تحریف در قرآن

گفته اند با وقوع تحریف در قرآن عمل به ظواهر ممنوع است، زیرا ممکن است قرینه ای بوده و حذف شده باشد، یعنی مراد شارع از این ظاهر بر خلاف ظاهر است

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 220

و قرینه هم بوده ولی حذف و ساقط شده است و قهرا چنین ظاهری حجت نخواهد بود.

پاسخ:

بر اهل فن پوشیده نیست که قرآن تحریف نشده و این سخن اساسا باطل است و ما بحث تحریف قرآن را در درس هفتم به تفصیل بررسی کرده و مصونیت قرآن را از تحریف ثابت کردیم و روایات وارده در وقوع تحریف را بررسی کرده و پاسخ دادیم بدانجا مراجعه کنید.

حاصل آنکه: ظواهر قرآن همانند سنت و سایر کلمات برای همه حجت است البته بعد از فحص و جستجوی از قرائن عقلی و نقلی و عدم وجود آن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 221

سؤالات:

1- نظر باطنیّه و اخباریها را در رابطه با حجیّت ظواهر قرآن بیان کنید.

2- دلایل طرفداران حجیّت ظواهر قرآن را بر حجیت ظواهر بیان کنید.

3- روایات داله بر حجیت ظواهر قرآن به چند دسته قابل تقسیمند؟ و کیفیت دلالت آنها را بر حجیت توضیح دهید.

4- دلایل اخباریها بر عدم حجیّت ظواهر را بیان کنید.

5- مقصود از روایاتی که می گویند فهم معانی قرآن مخصوص اهل بیت علیهم السّلام است چیست؟ بیان کنید.

6- آیا عمل به ظواهر مصداق تفسیر به رأی است؟ با توضیح کامل بنویسید.

7- آیا فهم معانی قرآن برای افراد غیر معصوم میسّر نیست أ؟ و اگر هست چرا؟

8- آیا علم اجمالی به راده خلاف ظاهر در قرآن، مانع از فهم معانی آن است؟

9- آیا

ظواهر جزء متشابهات است؟ یا نه جزء محکمات است؟ توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 223

درس بیست و سوم نگارش و جمع آوری قرآن «1»

اشاره

تألیف و جمع آوری قرآن به شکل کنونی، اعم از تنظیم آیات و ترتیب سوره ها و نیز شکل گیری و نقطه گذاری و مجزّا کردن آن به اجزاء مختلف، ناشی از یک عامل نبوده و این همه، در دوره اوّلیه وحی، تکمیل نشده است، بلکه طی دوره هایی انجام گرفته که از دوره رسالت آغاز شده و به زمان یکی کردن مصحفهای مختلف در عهد عثمان منتهی شده است، بلکه می توان آن را به زمان خلیل بن احمد نحوی منتهی دانست، زیرا وی شکل گیری قرآن را به شکل کنونی تکمیل کرد.

بحث و بررسی در این زمینه، بیشتر شبیه به بررسی یک موضوع گسترده تاریخی است که عبارت است از اوضاع و احوالی که بر این کتاب آسمانی گذشته است، ولی مقصود ما در اینجا بررسی همه جانبه آن نیست، زیرا اوّلا: بررسی همه جانبه چنین موضوعی در خور یک درس در این نوع نوشتار نیست. ثانیا: قسمتی از مباحث (1) در این رابطه به کتب ذیل مراجعه نمایید: 1- اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، ص 76 به بعد. 2- برهان، زرکشی، ج 1، نوع 13، ص 295. 3- تاریخ القرآن، زنجانی، ص 62 به بعد. 4- البیان، آیت اللّه خوئی، ص 239 به بعد. 5- التمهید فی علوم القرآن، ج 1، محمد هادی معرفت. 6- آموزش علوم قرآن، ج 1، ترجمه التمهید، از ابو محمد وکیلی. 7- شناخت قرآن، استاد علی کمالی، ص 93 به بعد. 8- قرآن در اسلام، علامه طباطبائی. 9- آشنایی با قرآن،

واحد آموزش عقیدتی سیاسی سپاه. 10- پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمد باقر حجّتی.

11- تفسیر صافی، ج 1، مقدمه ششم، از فیض کاشانی. 12- بحار الأنوار، ج 92، ص 40 به بعد، از مجلسی. 13- صحیح بخاری، باب جمع القرآن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 224

مربوطه از قبیل: نگارش قرآن و کاتبان آن و نوع خطی که بر اساس آن نگارش یافت و نوشت افزار معمول در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اعرابگذاری و شکل گیری قرآن و بسیاری از مباحث مربوط به این بحث (و لو در حدّ اجمال و اختصار) در درس یازدهم تحت عنوان «تاریخ قرآن» مورد بررسی قرار گرفت، بلکه مقصود تنها بررسی قرآن از ناحیه تألیف و جمع آوری آن به عنوان مصحفی در یک مجلّد است و آن هم باید در دو قسمت یکی مربوط به دوران حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دیگری پس از رحلت آن بزرگوار، مورد بررسی قرار گیرد. بنابر این، عنوان بحث به دو صورت ذیل ترسیم می شود:

1- جمع آوری قرآن در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

2- جمع آوری قرآن پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

1- جمع آوری قرآن در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

اشاره

جمع قرآن دارای دو معناست که راجع به هر دو معنا نصوصی در قرآن و احادیث وارد شده است چنانکه خداوند در قرآن می گوید: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ.

یکی از معانی جمع قرآن، حفظ کردن و به خاطر سپردن آن است، لذا حفّاظ قرآن را «جمّاع القرآن» و حفظ قرآن را جمع اول می نامیدند.

معنای دیگر جمع

قرآن، نگارش آن است و این گونه جمع ممکن است به چند صورت باشد:

الف- تمام قرآن نوشته شده ولی آیات و سور آن نامرتب و متفرق و پراکنده باشد.

ب- قرآن به صورتی نگارش یافته باشد که فقط آیات آن در سوره ها مرتّب باشد و هر سوره ای در صحیفه ای جداگانه تحریر شده باشد.

ج- قرآن با حفظ ترتیب آیات و سوره های آن، مجموعا در یکجا مرتب شده و سوره ها نیز مانند آیات، یکی پس از دیگری تنظیم گردیده باشد.

جمع قرآن به معنای حفظ کردن و بخاطر سپردن آن، که به جمع اوّل قرآن معروف

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 225

است به طور قطع در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام گرفت و عده ای به نام «حفّاظ یا قرّاء و یا جمّاع قرآن» از آغاز تا پایان آن را کاملا و با دقتی در خور، به خاطر سپردند و آن را حفظ کردند که در رأس همه آنها پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عنوان نخستین حافظ قرآن قرار داشت.

ابن الندیم در ذیل عنوان «الجماع للقرآن علی عهد النّبی (ص)» از گروهی یاد می کند که در رأس آن گروه، امیر المؤمنین علیه السّلام قرار دارد و سپس از سعد بن عبید بن نعمان بن عمر و بن زید و ابو الدرداء و عمو یمر بن زید و معاذ بن اوس و ابو زید بن ثابت بن زید و ابیّ بن کعب بن قیس و عبید بن معاویه و زید بن ثابت، یاد می کند.

اما جمع قرآن به معنای نگارش آن، به صورت اوّل و دوّم (الف و ب)

کاری بود که طبق گواهی اسناد و شواهد با ارزش و معتبر قطعا همزمان با حیات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ثمر رسید و هیچ محققی در علوم قرآنی نسبت به آن تردیدی به خود راه نمی دهد.

ولی مسئله ای که محققان علوم قرآنی را به خود مشغول ساخته و بر دوش تحقیقات و پژوهشهای آنها سنگینی می کند، مسئله نگارش و جمع قرآن به معنای سوم (ج) است که آیا در حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن به صورتی که سوره های آن همانند آیات، مرتب شده باشد، جمع آوری و تدوین گردیده یا اینکه چنین امری پس از رحلت آن حضرت به سامان رسید؟ یعنی علاوه بر آنکه در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیات قرآن در سوره ها منظّم شد، سوره ها نیز یکی پس از دیگری در نگارش قرآن منظم و مرتّب گشت یا نه «1»؟

پاسخ قطعی به چنین سؤالی در آغاز امر- با توجه به روایات متعارض و متضاد- سخت مشکل و ناهموار به نظر می رسد و به همین جهت بین دانشمندان علوم قرآنی اختلاف است، گر چه اکثریت قریب به اتفاق، جمع به این معنا را در دوران حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نپذیرفتند، لکن عده ای آن را امری ثابت و مسلم می دانند و برای خود (1) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمد باقر حجّتی، ص 218.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 226

دلایلی را اقامه می کنند که برخی از آن دلایل به صورت مستقل و برخی دیگر، به صورت ایراد بر روایات

داله بر جمع قرآن پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، به نظر نگارنده حق با کسانی است که می گویند چنین جمعی در حیات آن حضرت تحقق نیافته است، زیرا ادله آنها کافی به نظر نمی رسد و یا قابل توجیه است.

بنابر این، باید نظر موافق و مخالف را با توجه به دلایلشان ملاحظه نمود.

اوّل- نظر مخالفان جمع و تدوین قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

نظر اکثریت قریب به اتفاق محققان علوم قرآنی و راویان اخبار در این رابطه این است که جمع آوری و مرتب کردن سوره ها در یک مجلد، پس از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام گرفته است، دوره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پایان یافت در حالی که قرآن بر قطعاتی از چوب و سنگ و پوست و استخوان و حریر و کاغذ ضبط شده و در دست مردم پراکنده بود و از هر کدام یک نسخه در محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وجود داشت و گروهی از حافظان قرآن نیز آن را در سینه داشتند، در دوره حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیات سوره ها مرتب و سوره ها تکمیل و نامهای آنها تعیین شده بود ولی جمع آنها در یک مجلد در اوراق به هم پیوسته بعدا انجام گرفت، زیرا در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر آن در انتظار نزول آیه ای بودند و تا وقتی وحی قطع نشده بود، جمع آوری آیات و سوره ها در یک مجلد کار درستی به شمار نمی آمد و انجام آن جز با انقضای دوره پیامبری و تکمیل وحی میسر نبود «1».

سیوطی

می گوید: تمام قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نوشته شده بود، ولی سوره ها مرتب نشده و آنها را در محل واحدی جمع نیاورده بودند «2». امام صادق علیه السّلام نیز فرمود: که پیامبر به علی علیه السّلام فرمود: قرآن در صفحاتی در ورای فراش من است آن را (1) التمهید فی علوم القرآن، ج 1، محمد هادی معرفت، ص 280- 281.

(2) اتقان، ج 1، نوع 18.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 227

بگیر و جمع آوری کن و از بین مبر «1».

بر اساس روایات وارده، اول کسی که پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حسب وصیت او، مستقیما به جمع آوری قرآن قیام کرد، امام علی بن ابی طالب علیه السّلام بود و پس از وی زید بن ثابت به امر ابو بکر به این کار پرداخت و چند تن دیگر از جمله ابن مسعود و ابیّ بن کعب و ابو موسی اشعری نیز دست به این کار زدند تا اینکه زمان عثمان فرا رسید و او به یکی کردن مصحفهای مختلف دستور داد و نسخه هایی از آن را به نقاط دیگر فرستاد تا مردم تنها از این مصحف استفاده کنند و مصحفهای دیگر را کنار بگذارند.

به هر حال، روایاتی که در رابطه با جمع قرآن پس از رسول خدا توسط امیر المؤمنین علیه السّلام و زید بن ثابت و ابابکر و عثمان است بسیار است و همگی حاکی از این هستند که قرآن در مصحف واحد (خواه با ترتیب نزول و خواه بی ترتیب) در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و

آله و سلّم جمع نشده بود و این کار پس از آن حضرت انجام گرفت.

دوم- نظر موافقان جمع و تدوین قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

عده ای از دانشمندان علوم قرآنی معتقدند که قرآن با همین نظم و ترتیبی که فعلا موجود است مربوط به زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و از طرفداران این نظریه در بین اهل سنت می توان قاضی، ابن انباری، کرمانی و طیبی را نام برد «2» و در بین علمای شیعه از قدما، سید مرتضی «3» و از متأخرین، آیت اللّه خوئی را می توان نام برد، این گروه نیز برای خود به دلایلی تمسک جستند که به طور خلاصه عبارتند از:

1- سید مرتضی می گوید: قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تماما حفظ و تدریس می شد تا آنجا که گروهی از صحابه برای حفظ آن تعیین شده بودند و قرآن را نزد حضرتش (1) بحار، ج 92، ص 48.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18.

(3) مجمع البیان، ج 1، ص 15 و سفینة البحار، ج 1، ص 526.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 228

می خواندند و گروهی دیگر از اصحاب، مانند عبد اللّه ابن مسعود و ابی بن کعب به کرّات قرآن را نزد پیامبر ختم کردند و این همه بی گمان دلیل بر آن است که قرآن در همان وقت، جمع آوری شده و مرتب و بدون پراکندگی بوده است «1».

2- از بیان زید بن ثابت که می گفت: «کنّا عند رسول اللّه نؤلّف القرآن من الرّقاع» «2»، استفاده می شود که کتّاب وحی علاوه بر نگارش قرآن به جمع و تألیف و ترتیب آن نیز در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه

و آله و سلّم سرگرم بوده اند، چون تألیف تنها به معنای نگارش نیست بلکه این واژه علاوه بر نگارش تنظیم و ترتیب قرآن را نیز ارائه می دهد. و روایات دیگری نیز هست که می توان از آنها این مطلب را استفاده کرد.

3- دلایلی را آیت اللّه خوئی در البیان اقامه کرده که در مجموع می خواهد بفرماید:

نظر کسانی که می گویند قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع نشده است صحیح نیست و روایاتی که دلالت بر جمع قرآن در پس از رحلت پیامبر را دارند متعارض هستند و آن دلایل عبارتند از:

الف- احادیث مربوط به جمع آوری قرآن، پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حد نفسه متناقض با یکدیگرند، بعضی از این احادیث، زمان جمع آوری قرآن را به زمان ابابکر و بعضی به زمان عمر و برخی به عهد عثمان محدود می کنند چنانکه بعضی از این احادیث تصریح می کند که اوّل کسی که قرآن را جمع آورد زید بن ثابت بود و برخی این عمل را به ابو بکر و برخی دیگر به عثمان نسبت می دهند و مواردی دیگر از این قبیل که دارای تناقضات آشکار می باشند.

ب- این نظر، معارض با احادیثی است که دلالت دارد بر اینکه قرآن در عهد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع آوری شده که از آن جمله حدیث شعبی است که می گوید: شش نفر (أبیّ بن کعب، زید بن ثابت، معاذ بن جبل، ابو الدرداء، سعد بن عبید و ابو زید) در (1) مجمع البیان، ج 1، ص 15.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع

18.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 229

زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را جمع آوری کردند و در حدیث انس، تعداد آنان چهار نفر (با اسقاط ابو الدرداء و سعد بن عبید) به شمار آمده است.

ج- این نظر منافی با آیات تحدّی است که دال بر تکمیل سوره های قرآن و تشخیص آنها از یکدیگر و همچنین با اطلاق لفظ «کتاب» بر قرآن که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود اطلاق فرموده، منافی است، زیرا کتاب به نوشته ای جمع آوری شده در یک مجلد اطلاق می شود.

د- این نظر مخالف با حکم عقل است، زیرا نمی توان پذیرفت که پیامبری که آن همه اهتمام نسبت به کتاب خدا در جمع و ضبط آن داشته تا از ضایع شدنش جلوگیری نماید، این کتاب را همچنان پراکنده در بین مردم گذاشته و رفته است.

ه- این نظر مخالف با اجماع مسلمانان است که معتقدند نص قرآن به تواتر از خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است، حال آنکه برخی از این روایات حاکی است که جمع آورندگان قرآن پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شهادت یک یا دو تن نسبت به آیه ای اکتفاء کرده اند.

و- لازمه آن، تحریف در نصوص قرآنی است، زیرا طبیعت جمع آوری قرآن پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقتضی وقوع کمی یا زیادتی در آن است و این با ضرورت دین مخالف است «1».

4- بعضیها گفته اند که تناسب موجود بین هر سوره با سوره های قبل و بعد خود، دلیل بر آن است که این

نظم و ترتیب به موجب امر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است، زیرا جز او، دیگران بر این نظم نو و بدیع که در حدّ اعجاز است واقف نیستند «2».

با توجه به دلایل فوق الذکر این گروه معتقد شدند که قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به صورت کنونی جمع و مرتب و منظم شده بود و جمع بعد از پیامبر اساسی ندارد. (1) البیان فی تفسیر القرآن، ص 249 به بعد.

(2) التمهید، ج 1، ص 285.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 230

بررسی:
اشاره

در بررسی دلایل فوق باید توجه داشت که موضوع جمع آوری قرآن یک حادثه تاریخی است، نه یک مسئله عقلی که قابل بحث و جدل باشد، لذا در چنین مورد باید صرفا به نصوص تاریخی مستند مراجعه شود.

همانطور که گفته شد، تمام مورخان و نویسندگان سیره و اخبار، متفقند که ترتیب سوره های قرآن، پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام گرفته و به ترتیب نزول آنها نیست و کلیه اصحاب حدیث نیز با مورخان در این مورد، موافقت دارند.

با توجه به این مقدمه کوتاه، به طور اجمال به یکایک ادله می پردازیم:

پاسخ دلیل اول اینکه:

سید مرتضی فرمود: قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تماما حفظ و تدریس می شد و گروهی از صحابه برای حفظ آن تعیین شده بودند، صحیح است ولی حفظ تمام قرآن ملازم با جمع آن در یک مجلد به صورت کنونی نیست، چرا که حفظ قرآن به معنای حفظ سوره های آن است که آیات آن مرتب و تکمیل شده باشد، اعم از اینکه بین سوره ها ترتیبی وجود داشته باشد یا خیر و همچنین ختم قرآن به معنای قرائت تمام سوره های آن است بدون رعایت ترتیب خاصی بین آنها. و یا اینکه حفظ به معنای حفاظت تمام قرآن و نگاهداری آن به منظور جلوگیری از ضایع شدن و از بین رفتن آن است که اگر مقصود این معنا باشد هیچ دلیلی بر وجود ترتیب خاصی بین سوره های آن به شکل کنونی نیست «1».

پاسخ دلیل دوم اینکه:

اگر از روایت زید بن ثابت خواستید استفاده کنید که قرآن در زمان پیامبر جمع آوری شده و لفظ تألیف را در آن حدیث که زید گفت: «کنّا عند رسول اللّه نؤلّف القرآن من الرّقاع» شاهد بیاورید، می گوییم اگر تنها همین یک روایت بود شاید می شد چنین برداشتی را از آن حدیث کرد ولی چکنیم که احادیثی مخالف این حدیث حتی از خود زید بن ثابت نقل شده است که می گفت:

«پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت در حالی که قرآن در مصحف واحدی جمع آوری نشده (1) التمهید، ج 1، ص 283.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 231

بود».

پس ما نمی توانیم از آن حدیث اوّل، تألیف مصطلح را استفاده کنیم و بگوییم

قرآن در زمان پیامبر جمع آوری شده بود که بلکه مقصود همان نگارش و ترتیب آیات و سور بود نه آنکه در مصحف واحد جمع شده باشد.

پاسخ دلیل سوم اینکه:

دلایل ششگانه ای که آیت اللّه خوئی- رحمة اللّه علیه- برای رد نظریه کسانی که قائل به جمع آوری قرآن در دوران پس از رحلت آن حضرتند نیز وافی به نظر نمی رسد، زیرا

اولا:

تناقضی بین روایات مربوط به جمع آوری قرآن نیست چرا که شکی نیست که به اشاره عمر، ابو بکر زید بن ثابت را به جمع آوری قرآن مأمور کرد و به این اعتبار می توان جمع آوری اولیه را به هر سه آنها نسبت داد و اما نسبت دادن جمع آوری قرآن به عثمان، به اعتبار یکی کردن مصحفها و نسخه های مختلف است و نسبت دادن آن به عمر یقینا ناشی از اشتباه راوی است، زیرا به اجماع مورخان، عثمان بود که به این کار دست زد نه عمر.

ثانیا:

حدیث مربوط به اینکه شش یا چهار نفر در عهد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را جمع کرده اند، به معنای حفظ کردن قرآن است که آیات قرآنی را تا آنجا که نازل شده بود حفظ کرده و بخاطر سپرده اند و این امر بر وجود نظم و ترتیب بین سوره ها دلالت ندارد.

ثالثا:

مسئله تحدّی به وسیله خود آیات و سوره هاست، نه به وسیله ترتیب موجود بین سوره ها تا بتوان به آن استدلال کرد، به علاوه، تحدّی در سوره های مکی (سوره یونس، آیه 38 و سوره هود، آیه 13) است و به طور قطع قرآن قبل از هجرت جمع آوری نشده بود. بنابر این، مسئله تحدّی را نمی توان دلیل

بر جمع قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داد.

رابعا:

اهتمام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت به قرآن قابل انکار نیست و به همین جهت پس از نزول هر آیه، نسبت به ضبط آن در سوره مربوطه، علاقه شدید داشت و لذا نظم بین

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 232

آیات هر سوره در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام گرفت، اما جمع سوره ها و ترتیب آنها به عنوان مصحف واحد در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام نشد، زیرا وحی به پایان نرسیده بود و هر آن نزول آیه ای انتظار می رفت و جمع آوری قرآن در آن وقت در یک مجلد به عنوان یک کتاب عمل درستی به شمار نمی آمد و به همین جهت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به هنگام وفات خود که به انقطاع وحی یقین پیدا کرد علی علیه السّلام را به جمع آوری قرآن وصیت نمود.

خامسا:

معنای تواتر نصّ قرآنی، حصول یقین به وحی بودن آن، از هر مستند موثق و محکم است و در اینجا تواتر شاید به معنای مصطلح بین علمای علم اصول نباشد.

سادسا:

اینکه جمع آوری قرآن پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با تحریف آن ملازمه داشته باشد، صرف یک احتمال است که سندی بر تأیید آن وجود ندارد و با شناختی که نسبت به متصدیان جمع آوری قرآن و انضباط آنان داریم و با توجه به قریب عهد آنان به زمان نزول آیات و احتیاط شدید آنان نسبت به وحی، محلی برای

چنین احتمالی که در آیات قرآنی نقصان یا زیادتی رخ داده باشد باقی نمی گذارد «1».

پاسخ دلیل چهارم اینکه:

مطرح کردن تناسب بین سوره ها چیزی بیش از یک خیال واهی نیست، زیرا هیچ مناسبت ذاتی بین هیچ سوره ای با سوره های قبل و بعد خود وجود ندارد جز آنچه مفسران متکلّف تصور کرده اند که پس از اجماع امت بر اینکه ترتیب سوره های قرآن، بی شک بر خلاف ترتیب نزول آنهاست، تصور باطلی است.

با توجه به مطالب فوق روشن است که حق با کسانی است که می گویند قرآن در زمان پیامبر بصورت کنونی جمع نشده بود، گر چه تمامی قرآن در زمان پیامبر بر روی نوشت افزارهای معمول آن زمان نگارش یافته بود ولی به صورت مصحف و دفتری (1) التمهید، ج 1، ص 285 و 286 و آموزش علوم قرآن، ص 343 و 344.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 233

واحد جمع آوری نشده بود و شاید امکان جمع آن در یکجا با توجه به نوشت افزار آن، ممکن و میسر هم نبود، لذا پس از رحلت پیامبر امیر المؤمنین علیه السّلام و همچنین ابا بکر اقدام به نوشتن قرآن روی نوشت افزاری مانند پوست کرده اند که تا قرآن قابل جمع در یک مجموعه و دوختن اجزاء آن با هم ممکن باشد و گر نه سنگ و چوب و استخوان و پوست و کاغذ را که در زمان پیامبر قرآن بر روی آنها نوشته شده بود، نمی توان با هم دوخت و مصحف واحد را تشکیل داد.

2- جمع آوری قرآن پس از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

اشاره

پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اصحاب اقدام به جمع آوری قرآن نمودند و آنها عده ای هستند که این کار را بلافاصله پس از رحلت، آغاز نموده و به دوران خلافت عثمان پایان پذیرفت

که دیگر بعد از آن احدی به خود اجازه در به هم زدن نظم و ترتیب قرآن جمع شده توسط عثمان را نداده است. و در تاریخ علوم قرآنی این جمعها را به چند قسمت و به نام چند نفر معرفی کرده اند که عبارتند از:

الف- جمع آوری قرآن توسط امیر المؤمنین علیه السّلام.

ب- جمع آوری قرآن به دستور ابا بکر توسط زید بن ثابت.

ج- جمع آوری قرآن توسط بعضی از صحابه.

د- جمع آوری قرآن به دستور عثمان.

الف- جمع آوری قرآن توسط امیر المؤمنین علیه السّلام
اشاره

چنانکه اشاره شد پس از رسول خدا بلافاصله عده ای از صحابه بر اساس احساس وظیفه به جمع آوری قرآن مشغول شدند و هر کدام مصحفی را تهیه نمودند، اما اینکه چه کسی قبل از همه اقدام به این کار نموده، بین اهل سنت تا حدودی اختلاف است و هر کدام یکی از این چهار نفر (علی علیه السّلام، ابا بکر، عمر و سالم، غلام حذیفه) را سابق بر دیگران در این کار معرفی کرده اند، ولی با دقت در کلمات و روایات آنها

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 234

علی علیه السّلام در رأس این چهار تن قرار دارد و روایاتی که ذیلا از کتب آنها نقل می شود مبیّن این معناست.

ولی از دیدگاه علمای شیعه بالاتفاق، اوّل کسی که اقدام به جمع آوری قرآن نموده است، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است و احدی در آن تردید ندارد، برای اثبات این مدعا به روایات ذیل اشاره می شود:

- طبق نقل علی بن ابراهیم قمی، اوّل کسی که پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع آوری قرآن را به طور مستقیم و به وصیت

آن حضرت به عهده گرفت علی بن ابی طالب علیه السّلام بود «1» وی در خانه نشست و به جمع آوری قرآن و مرتب کردن آن، حسب نزول، با شرح و تفسیر موارد مبهم از آیات و بیان علل و زمان نزول، پرداخت و آن را بر این روش بدیع تکمیل کرد.

- ابن ندیم به صورت مستند نقل کرده است: علی علیه السّلام پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوگند یاد کرد که تا قرآن را جمع نیاورد، عبا بر دوش نگیرد، او سه روز «2» در خانه نشست تا قرآن را جمع آورد و آن اولین مصحفی است که تمامی قرآن از قلب او در اینجا جمع آمده است، این مصحف در خاندان «جعفر» نگاهداری می شد «3».

و ابن ندیم سپس می گوید: به عهد خود مصحفی را به خط علی بن ابی طالب علیه السّلام که اوراقی از آن از بین رفته بود، نزد ابو یعلی حمزه حسینی، دیده است که به ارث در خاندان حسن حفظ می شد «4».

- سیوطی از طریق ابن سیرین نقل می کند که علی علیه السّلام پس از رحلت پیامبر فرمود: (1) تفسیر قمی، ص 745 و بحار، ج 92، ص 28 و 52.

(2) شاید اشتباه از راوی باشد، زیرا درست آن است که آن حضرت قرآن را در شش ماه جمع آورد و در این مدت رداء بر دوش نگرفت مگر برای ادای نماز (مناقب، ج 2، ص 40).

(3) فهرست، ص 30.

(4) فهرست، ص 30.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 235

«سوگند یاد کردم که رداء در بر نگیرم

جز برای نماز جمعه تا آنگاه که قرآن را جمع آوری نمایم و در نتیجه به جمع آوری آن موفق شدم» «1».

سیوطی پس از نقل این روایت اضافه می کند، پس از بیعت مردم با ابی بکر، علی علیه السّلام در خانه نشست، به ابی بکر گفتند علی علیه السّلام نمی خواهد با تو بیعت کند، ابو بکر شخصی را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت: آیا بیعت با مرا مکروه می داری؟ علی علیه السّلام فرمود: «من دیدم که در کتاب خداوند چیزهایی افزوده می شود، پس با خود گفتم که جز برای نماز، رداء در بر نگیرم تا قرآن را جمع آوری کنم»، ابو بکر گفت: کار شایسته ای را انجام دادی «2».

- در اینکه نخستین جامع و مدون قرآن پس از رحلت رسول گرامی اسلام علی علیه السّلام بود، روایات بسیاری از طرق شیعه و سنی وجود دارد که نیاز به نقل همه آنها نیست، مرحوم محدّث نوری در کتاب فصل الخطابش روایات زیادی را نقل کرده است و مرحوم محدث قمی نیز حدیث سوگند امیر المؤمنین علیه السّلام را به این عبارت:

«اقسمت ان لا اضع ردائی علی ظهری حتّی اجمع ما بین اللّوحین»، نقل کرده است و همین مطلب را به صورت روایت دیگر به این تعبیر: «آلی علیّ ان لا یضع ردائه علی عاتقه الّا للصّلوة حتّی یؤلّف القرآن او یجمعه» نقل کرد «3».

توصیف مصحف علی علیه السّلام

مصحف امیر المؤمنین علیه السّلام از ویژگیهای خاصی برخوردار است از قبیل:

1- ترتیب موضوع بر حسب ترتیب نزول، به نحوی که از اول بوده است با دقتی تمام.

2- ضبط نصوص کتاب به شکلی که بوده بدون هیچ تغییر

و تحریفی و بدون آنکه (1) اتقان، ج 1، نوع 18.

(2) اتقان، ج 1، نوع 18.

(3) سفینة البحار، ج 2، ص 414.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 236

در ضبط کلمه یا آیه ای از آن، از این قاعده عدول شده باشد.

3- ضبط قرائت آن، آنگونه که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرف به حرف قرائت کرده است.

4- در برداشتن توضیحات (قهرا در حاشیه) و ذکر مناسبتی که موجب نزول آیه بوده و مکانی که آیه در آنجا نازل شده و ساعت نزول آن و افرادی که آیه درباره آنان نازل شده است.

5- تشریح جوانب عمومی آیات، به نحوی که به زمان و مکان و شخص معینی اختصاص ندارد و عام و همیشگی است و مقصود از تأویل در گفته آن حضرت:

«و لقد جئتهم بالکتاب مشتملا علی التّنزیل و التأویل» «1» همین است، «تنزیل» همان مناسبت زمانی است که موجب نزول آیه ای بوده و «تأویل»، بیان مجرای عمومی آن است «2».

مصحف علی علیه السّلام مشتمل بر دقایقی این چنین بوده که همه آن دقایق را علی علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرا گرفته بود بدون آنکه در ضبط آن کوچکترین تغییری و یا کمترین اشتباهی رخ داده باشد چرا که خود علی فرمود:

«آیه ای بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل نشده است مگر آنگه آن را برای من قرائت کرده و به املای آن حضرت، آن را به خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه آن را به من آموخت و از خدا

خواست که فهم و حفظ آن را بر من ارزانی دارد و من آیه ای از کتاب خدا و مختصات آن را که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من املا کرده و من نوشتم، از اول که درباره من دعا فرمود، فراموش نکردم» «3».

سرنوشت مصحف علی علیه السّلام

سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت کرده است که چون امیر (1) آلاء الرحمن، بلاغی، ج 1، ص 257.

(2) التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 1، ص 292.

(3) تفسیر برهان، ج 1، ص 16.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 237

المؤمنین علیه السّلام با عدم وفای خلق مواجه شد، در خانه نشست و به جمع و تألیف قرآن پرداخت و تا پایان کار از خانه بیرون نیامد و تمام قرآن را در صفحاتی از انواع مختلف، گرد آورد، در این خلال نمایندگانی از مردم به وی مراجعه کردند تا به خلافت با او بیعت کنند و او به عذر اشتغال به جمع آوری قرآن، آن را نپذیرفت، تا اینکه قرآن را در یک جا جمع آورد و این کار را به پایان برد و آنگاه از خانه بیرون آمد و به سوی مردم رفت. و به روایت یعقوبی، اوراق قرآن را بر شتری حمل کرد و نزد مردمی که در مسجد، اطراف ابو بکر جمع بودند رفت و خطاب به آنان فرمود:

«من پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و فراغ از دفن او، به جمع آوری قرآن مشغول شدم تا اینکه آن را در یک جا جمع کرده ام و آیه ای از قرآن نیست مگر

آنکه پیامبر بر من قرائت کرد و تأویل آن را به من آموخت، فردا نگویید که ما از چنین امری غافل بوده ایم»، آنگاه مردی از بزرگان قوم ایستاد و به روایت اباذر «1» (عمر) نگاهی به قرآن علی علیه السّلام کرده و گفت آن را باز گردان که ما را به آن نیازی نیست و آنچه از قرآن پیش ماست ما را از آنچه تو می گویی بی نیاز می کند!!! و علی به خانه خود باز گشت «2».

و در روایت دیگر آمده است که علی علیه السّلام گفت: «قسم به خدا که از این پس هرگز آن را نخواهید دید، من پس از آنکه آن را جمع آوردم، خواستم به شما خبر دهم تا در قرائت از آن استفاده کنید» «3».

در زمان عثمان که مصحفهای مختلف را جمع می کردند، طلحه به امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: اگر مصحفی را که پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع آورده ای به مردم عرضه کنی، مردم آن را خواهند پذیرفت، ولی علی علیه السّلام آن را رد کرد.

طلحه گفت: چه چیز مانع شماست که کتاب خدا را بر مردم عرضه کنی؟ (1) بحار، ج 92، ص 42، ح 2 و احتجاج طبری، ج 1، ص 225- 228.

(2) سلیم بن قیس، ص 72.

(3) صافی، ج 1، مقدمه ششم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 238

علی علیه السّلام پاسخی نداد. طلحه گفته خود را تکرار کرد و گفت: من معتقدم پاسخی جز اینکه قرآن را به مردم عرضه کنی نداری، آنگاه علی علیه السّلام به طلحه گفت: من تعمدا از دادن جواب خودداری کردم، به

من بگو آنچه را این مردم نوشته اند، تمامی آن قرآن نیست؟ یا هست؟

طلحه پاسخ داد که تمامی آن قرآن است، علی علیه السّلام گفت: بنابر این اگر به همان عمل کنید از آتش جهنم نجات می یابید و به بهشت داخل می شوید.

و در این وقت طلحه گفت: مرا کافی است اگر آن قرآن است مرا کفایت می کند «1».

نظر عده ای از محدثان و محققان شیعه بر آن است که مصحف علی علیه السّلام به عنوان سپرده امامت به فرزندش امام مجتبی علیه السّلام رسید و به تدریخ به همان عنوان «میراث امامت» از امامی به امام دیگر منتقل گشت که سرانجام در اختیار امام دوازدهم شیعیان حضرت حجة بن الحسن- عجل اللّه فرجه الشریف- قرار گرفت که پس از ظهور خود، آن را به مردم ارائه خواهد فرمود «2».

و در این رابطه مرحوم کلینی روایتی از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: «وقتی که قائم (عج) قیام کند، کتاب خدا را در حد واقعی آن خواهد خواند و مصحفی را که علی علیه السّلام نوشته بود ارائه خواهد داد ...» «3».

روایاتی که دلالت دارند بر اینکه قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام اکنون در دست ولیعصر (عج) می باشد و حضرت پس از ظهورش آن قرآن را به مردم عرضه می کند، بسیار است و عقیده اکثر علمای شیعه نیز بر این است.

ب- جمع آوری قرآن به دستور ابا بکر توسط زید بن ثابت
اشاره

وقتی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، ابی بکر بن ابی قحافه به عنوان خلیفه (1) سلیم بن قیس، ص 110 و بحار، ج 92، ص 42.

(2) بحار، ج 92، ص 42 و مقدمه ششم تفسیر

صافی.

(3) اصول کافی، ج 4، ص 444 (ترجمه سید هاشم رسولی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 239

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زمام امور مسلمین را در دست گرفت و همزمان با خلافت او مسیلمه کذّاب در یمامه ظهور کرده و علیه مسلمین وارد جنگ شد، ابی بکر سپاهی را- از گروهی که عده ای از حفّاظ و قرّاء قرآن از جمله آن گروه بودند- برای نبرد با مسیلمه گسیل داشت، این جنگ گر چه با پیروزی مسلمین و قتل مسیلمه پایان یافت ولی عده ای از قرّاء و حفّاظ قرآن به شهادت رسیدند که مورخان تعداد آنها را تا هفتاد نفر که همگی از صحابه بودند، نوشته اند.

همه مورخان و محقّقان، تاریخچه ذیل را- که نشان دهنده انگیزه ابی بکر در جمع آوری قرآن بوده است- در کتاب خود یاد کرده و نوشته اند:

زید بن ثابت می گفت: پس از رخداد نبرد یمامه، مرا احضار کردند و من وارد بر ابا بکر شدم در حالیکه عمر بن خطاب در جلسه حضور داشت، ابی بکر گفت: عمر نزد من آمده و به من گزارش کرد که [جنگ یمامه به قیمت شهادت عده ای از قرّاء و حافظان قرآن و دیگر مسلمین تمام شد و] کشتاری سخت بر حافظان قرآن وارد آمد، بیم آن دارم که جنگهای فرساینده و شدید دیگری پدید آید [و در نتیجه آن، بسیاری دیگر از قرّاء و حافظان به شهادت برسند] و بخش مهمی از قرآن از میان برود. عمر گفت: به نظر من مصلحت در آن است که فورا به جمع آوری قرآن اقدام شود. زید بن ثابت می گوید: من به

عمر گفتم: چگونه دست اندر کار عملی گردیم که خود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدان دست نیازید؟

عمر گفت: سوگند به خدا! این عمل، کار نیکی است، عمر همواره به من [زید بن ثابت مراجعه می کرد و اصرار خود را درباره جمع آوری قرآن به من یاد آوری می کرد تا اینکه خداوند سینه ام را برای این کار گشود و به من شرح صدری عنایت فرمود، و بالاخره به مصلحت اندیشی عمر، هم عقیده شدم و رأی او را ستودم و قبول کردم.

زید بن ثابت می گوید ابی بکر به من گفت: تو مرد جوان و در عین حال شخص خردمندی هستی و ما درباره شخصیت تو هیچگونه تهمتی را روا نمی بینیم و تو بودی که برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی و کلام الهی را می نگاشتی، بدین جهت باید به

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 240

تتبع و پی جوئی از قرآن بپردازی و آن را فراهم آوری.

زید بن ثابت می گوید: اگر به من تکلیف می کردند که یکی از کوهها را از جای برکنم برای من سنگین تر و فرساینده تر از آن نبود که مرا به جمع آوری قرآن مأمور ساختند [باز تکرار کردم چگونه به کاری آغاز کنم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را انجام نداد؟

ابا بکر نیز در آغاز کردن به این کار اصرار می ورزید و پیوسته به من مراجعه می کرد تا آنکه به انجام آن راضی گشتم و به تتبع و جستجوی قرآن برآمدم و قرآن را از روی نوشته های روی شاخه های خرما و قطعات سنگ سفید ظریف

و نیز با استمداد از سینه ها و حافظه مردم، فراهم آوردم تا آنگاه که سوره توبه- یا پایان سوره توبه، یعنی آیه: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ... تا آخر سوره مذبور را نزد خزیمه انصاری یافتم که نزد شخص دیگری نیافته بودم [در سایه کوششهای پیگیر من، صحیفه هایی از قرآن فراهم آمد] و تا زمانی که ابو بکر در قید حیات بود این صحیفه ها با او بود و پس از مرگ ابو بکر در اختیار عمر قرار گرفت و بعد از فوت عمر، نزد دخترش حفصه باقی ماند «1».

درباره جمع آوری قرآن، همزمان با خلافت ابی بکر، مطالب تاریخی دیگری به چشم می خورد که از مجموع آنها چنین برمی آید که ابی بکر پس از نبرد یمامه، از بیم آنکه مبادا قرآن ضایع گردد، به وسیله عمر در مدینه به مردم اعلام کرد: آنچه از آیات قرآنی که نزد آنهاست و یا آن را در حافظه خود سپرده اند، نزد او بیاورند «2»، چون در جنگ یمامه عده زیادی از قراء و حفّاظ قرآن شهید شدند و چنانکه یادآور شدیم گویند: هفتاد یا چهار صد نفر «3» از حافظان قرآن به قتل رسیدند، به همین جهت (1) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، حجتی، ص 419، تاریخ القرآن، زنجانی، ص 62، سفینه البحار، ج 2، ص 414، فهرست، ابن ندیم، صحیح بخاری، باب جمع القرآن، المصاحف، ابن اشته، ص 6، الاتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، البیان، ص 240.

(2) تاریخ القرآن، زنجانی ص 63 و 64 و البیان ص 243 و 244.

(3) البیان، ص 243.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص:

241

ابی بکر به عمر و زید بن ثابت دستور داد تا بر در مسجد بنشینند و اگر کسی با یک یا دو شاهد، آیه یا آیاتی از قرآن را برای آنها آورد، آن را بنویسند «1». زید بن ثابت [همه این دستورات را انجام داد] و پایان سوره توبه را نزد ابی خزیمه یا خزیمة بن ثابت انصاری یافت «2».

چنانکه از تاریخ، مشهود است، پس از آنکه مسئولین امر، مصحف علی علیه السّلام را نپذیرفتند و با خشونت آن را رد کردند، با توجه به وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در رابطه با جمع قرآن و شهادت عده کثیری از حافظان قرآن در جنگ یمامه، ضرورت جمع قرآن در یکجا احساس می شد، لذا اقدام به جمع قرآن شد و معقول هم نبود که قرآن همچنان بر قطعات چوب و استخوان و در سینه مردم پراکنده باشد زیرا قرآن مرجع اوّلیه تشریع اسلامی و بنیان محکم، ساخت حیات اجتماعی در تمام شئون مختلف آن در آن زمان به شمار می آمد و نباید همچنان پراکنده باشد.

روش و مبنای کار زید بن ثابت در جمع آوری قرآن

زید بن ثابت که با تشویق عمر و دستور ابا بکر، کار خود را در نگارش و جمع قرآن آغاز کرد، از منابع و مصادر متنوعی (که همه آنها مؤید یکدیگر بودند) استفاده کرد و ما به این منابع، اشاره می کنیم:

الف- زید بن ثابت خود از کتّاب و حفّاظ وحی بوده و نخست برای جمع آوری و نگارش قرآن، از مایه هایی که شخصا اندوخته بود بهره مند می گردید.

ب- پس از آنکه به مردم اعلام شد، محفوظات و نوشته های قرآنی را بیاورند، زید بن ثابت نوشته های قرآنی را

با تأیید یک یا دو گواه در صحیفه ها می نوشت، یعنی در حقیقت، زید صرفا به منبع اوّل یعنی محفوظات و مکتوبات شخصی اکتفا نکرد (1) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 64.

(2) فهرست، ابن ندیم، اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، مباحث فی علوم القرآن، ص 76.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 242

بلکه در صورت تأیید این محفوظات و مکتوبات به وسیله نوشته اصحاب و گواهی شهود بر نگارش آن در حضور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آنها برای فراهم آوردن قرآن، مدد می گرفت و این خود نشانه دقت و احتیاط زید در جمع و تدوین قرآن بوده است.

و مجموعا زید بن ثابت از دو منبع مطمئن یعنی حافظه مردم و نگارشهای قرآنی- به شرط آنکه با هم هم آهنگی می داشتند- مستفیض بود.

ج- بعضی از محققان نوشته اند: علاوه بر منابع فوق، یکی از اهم منابع زید بن ثابت در جمع آوری و تدوین قرآن، نسخه ای از قرآن بود که در خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داشت، چون کتّاب و نویسندگان وحی، وقتی قرآن را می نوشتند، نسخه ای را به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دادند، لذا حارث محاسبی می گوید: جمع آوری قرآن در زمان ابا بکر، کار بی سابقه ای نبوده است و مردم در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را روی رقعه ها (برگها) و استخوانها و جریده خرما به طور پراکنده می نوشتند و ابی بکر دستور داد آنها را بر روی برگهای کاغذ و پوست منتقل سازند و بالاخره روی نوشت افزارهای قابل ضبط و تنظیم، استنساخ

نمایند و گرد آورندگان قرآن در زمان ابا بکر این کار را به انجام رساندند و با رشته ای نخ، آنها را به هم دوختند تا چیزی از آن ساقط نگردد «1».

این کار جمع آوری قرآن در ظرف مدت یک سال انجام گرفت و زید با کوششهای فراوان خود، صحیفه ها را آماده ساخت، چون او پس از جنگ یمامه به این کار مشغول شد و از آن تاریخ تا وفات ابا بکر بیش از یک سال به طول انجامید.

با توجه به مطالب فوق، روشن است که این جمع آوری طبق پیشنهاد و تحریک عمر و دستور ابا بکر و فعالیتهای زید بن ثابت که در حقیقت مجری طرح بود، انجام گرفت. ضمنا باید توجه داشت که جمع قرآن در این زمان به صورت مجلد واحد نبود بلکه چندین صحیفه بود. (1) برهان، زرکشی، ج 1، نوع 13، ص 300.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 243

سرنوشت صحیفه های قرآنی ابا بکر

صحیفه های قرآنی که در زمان ابا بکر فراهم آمد و دارای آیات مرتبی در سوره ها بود، نزد خود او حفظ و نگاهداری می شد و پس از فوت او به عمر رسید و پس از عمر نزد دختر او حفصه ماند، سپس برای جمع آوری قرآن در زمان عثمان، آن را از حفصه به عاریت گرفتند و دوباره به او عودت دادند و طبق برخی از روایات، تا هنگام مرگ حفصه نزد خود او بود و گویند مروان خواست این صحیفه ها را از حفصه بگیرد تا آن را بسوزاند، ولی حفصه از تسلیم آن خودداری کرد تا آنگاه که حفصه از دنیا رفت و مروان بر آن صحیفه ها دست یافت

و آنها را سوزاند، مروان انگیزه خود را در سوزاندن آنها بدینگونه توجیه می کرد: آنچه در صحیفه های مذبور وجود داشت در «مصحف امام» عثمان پیاده شد و در نتیجه بدانها نیازی نیست و برای اینکه مبادا در طی مرور زمان در «مصحف امام» تردیدی راه یابد من آنها را سوزاندم «1»!! ولی زهری در سرنوشت صحیفه های مذبور چنین می گوید: وقتی حفصه از دنیا رفت، عثمان از عبد اللّه بن عمر خواست صحیفه های مذکور را برای او بیاورد، وقتی آورد، عثمان آن را سوزاند و یا طبق برخی از روایات، آن را با آب شست و محو ساخت «2».

چرا ابا بکر زید را برای جمع آوری قرآن انتخاب کرد؟

زرقانی در این رابطه می گوید: ابا بکر به هدایت خداوند، مردی را از بهترین اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای انجام این کار انتخاب کرد که او زید بن ثابت است، زیرا او دارای خصوصیاتی در کار جمع آوری قرآن بوده که مجموعه این خصوصیات در فرد (1) برهان، زرکشی، ج 1، ص 239، و المصاحف، ابن اشته، ص 24، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص 433 و ارشاد السّاری، در شرح بخاری، از قسطلانی، ج 7، ص 449.

(2) مقدّمتان، ص 22.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 244

دیگری وجود نداشت، زیرا: او از «حافظان» قرآن و از «نویسندگان» وحی به شمار می آمد و در آخرین عرضه قرآن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بوده است. علاوه بر آنکه به وفور عقل، پرهیزگاری شدید، امانت کامل، خلق در حد کمال و پایداری در دین، شهرت داشته است «1».

بررسی:
اشاره

چنانکه ملاحظه کرده اید، زرقانی هشت صفت برای زید قائل شد که به عقیده او این مجموعه در بقیه اصحاب نبود، لذا ابا بکر بخاطر این خصوصیات زید را انتخاب کرده است، ولی این نظر به دلایلی که ذیلا اشاره می شود مورد قبول ما نیست، زیرا

اولا:

کسانی که در حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن را جمع کرده و آن را حفظ کرده و در سینه سپردند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردم را در مورد قرآن به آنها ارجاع می داد، چهار نفر بودند که «زید» جزء آنها نبود و آنها عبارتند از: «عبد اللّه بن مسعود، ابیّ بن کعب، معاذ بن جبل و سالم غلام حذیفه» «2».

ثانیا:

بقیه صفاتی که زرقانی برای زید بر شمرد در این افراد نیز وجود داشت، پس چرا ابا بکر یکی از آنها را اختیار نکرد؟

ثالثا:

عبد اللّه بن مسعود بود که در آخرین عرضه قرآن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضور داشت نه زید بن ثابت، ابن عباس می گوید: در رمضان هر سال یکمرتبه قرآن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرضه می شد و فقط در سال در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که دو بار قرآن بر وی عرضه شد که عبد اللّه بن مسعود در این مراسم شرکت داشت و شاهد نسخ و بدل آن بود «3».

به هر حال، سابقه ابن مسعود نسبت به قرآن و اینکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معارف آن را به وی آموخته، معروف است «4». (1) مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 243.

(2) صحیح بخاری، ج 5، ص 34 و ج 6، ص 229.

(3) طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 342.

(4) صحیح بخاری، ج 5، ص 35 و ج 6، ص 229 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 355 و مستدرک حاکم، ج 2، ص 220.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 245

رابعا:

بقیه صحابه از شهرت بیشتری برخوردار بودند، به عنوان نمونه: «ابیّ بن کعب» بزرگترین قاری قرآن در بین اصحاب پیامبر بوده و خداوند امر کرده که تمام قرآن بر وی عرضه گردد و او به «سیدّ القرّاء» شهرت داشته است «1».

و همچنین «معاذ بن جبل» که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره اش فرموده است: او در علوّ رتبه، پیشوای همه دانشمندان است و او را در مکه باقی گذاشت تا به مردم فقه بیاموزد و برای

آنان قرآن قرائت کند «2».

خامسا:

یکی از امتیازات زید کاتب وحی بودن او بود، خوشبختانه طبق روایات صحیح کتابت وحی او در هنگامی بود که ابیّ بن کعب حاضر نبوده است: یعنی در غیاب ابیّ بن کعب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کتابت وحی را به زید محول می کرد «3».

بنابر این، با وجود چنین صحابه ای، قطعا نوبت به زید نمی رسید و جالب اینجاست که زرقانی در بیان صفات و ویژگیهای هشتگانه برای زید مدرکی ارائه نداده است.

واقع امر این است که موضوع قبل از آنکه به صفات زید مرتبط باشد، جنبه سیاسی داشته است و آنچه که موجب امتیاز زید گشته همان است که بخاری در صحیحش آورده است که ابو بکر به زید گفت: «انّک شابّ عاقل لا نتّهمک»، یعنی: «تو جوان عاقلی هستی که مورد اتّهام ما نیستی».

و به عبارت دیگر: تو مورد اعتماد نظام حاکم هستی و بحق با مراجعه به تاریخ روشن می شود که مسئله این چنین بوده و زید در مبارزه مهاجرین و انصار در سقیفه با اینکه خود از انصار بود، جانب مهاجرین را گرفته بود و گفته بود چنانکه پیامبر از مهاجران بود، امام نیز باید از آنها باشد و ما انصار موظف به اطاعت هستیم!! این سخن بکر زید، موجب خشنودی ابا بکر شده و به انصار گفته بود: خداوند به شما (1) بخاری، ج 6، ص 230 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 341.

(2) طبقات، ج 2، ص 347 و 348.

(3) اسد الغابه، ج 1، ص 50.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 246

پاداش خیر دهد و گفته گوینده ای

از خودتان را تأیید کنید و قسم به خدا! اگر جز این بگویید با شما مصالحه نخواهیم کرد «1».

ابو بکر این صمیمیت زید را در آن موقع حساس و خطیر فراموش نکرده و به همین جهت او را برای جمع آوری قرآن برگزید، نه آنکه او از بقیه صحابه افضل بود «2».

به علاوه، طبق شواهد تاریخی، زید با علی علیه السّلام نیز میانه ای نداشت «3» و این جهت نیز می تواند برای او نزد ابا بکر مزیتی باشد.

ج- جمع آوری قرآن توسط بعضی از صحابه «4»
اشاره

پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گروهی از بزرگان صحابه، اقدام به تألیف و جمع آوری قرآن در یک مجلّد کردند که هر یک نظم و ترتیب خاص به خود را داشته و آن را «مصحف» می نامیدند.

گفته شده است: اوّل کسی که قرآن را در مصحف جمع آوری کرده، یعنی سوره های آن را همچون کتابی منظم مرتب کرده است، «سالم»، غلام حذیفه بود «5» و چون برای نامگذاری آن مشورتهایی صورت گرفت، بعضی نام «سفر» را برای آن (1) تهذیب، ابن عساکر، ج 5، ص 446 و 244.

(2) التمهید، ج 1، ص 305 به بعد.

(3) برای آگاهی به زندگی «زید» به کتابهای مروج الذهب، ج 2، ص 342 و طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 358 و تهذیب، ابن عساکر، ج 5، ص 443- 446 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 145 و فتح الباری، ج 9، ص 16، و ... مراجعه کنید.

(4) التمهید، ج 1، ص 307 به بعد.

(5) در اینکه اول کسی که قرآن را پس از رسول خدا به صورت یک کتاب جمع کرده چه

کسی است بین اهل سنت اختلاف است ولی چنانکه ما قبلا در ضمن جمع قرآن توسط امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ایم، آنچه در مجموع از روایات شیعه و سنی به دست می آید، اول کسی که قرآن را بدین صورت جمع کرد، امیر المؤمنین علیه السّلام بود، زیرا طبق وصیت پیامبر بلافاصله پس از دفن آن حضرت، مشغول جمع آوری قرآن شد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 247

انتخاب کردند، ولی «سالم» خود این نام را نپسندید، زیرا نامگذاریهای یهود است و گفت: در حبشه دیده ام که نظیر آن را «مصحف» می نامند و بر این نظر اتفاق کردند که آن را «مصحف» بنامند. این روایت را سیوطی در اتقان، از ابن اشته در کتاب مصاحف نقل کرده است «1».

همچنین، ابن مسعود، ابی بن کعب و ابو موسی اشعری، قرآن را جمع آوردند و ابو موسی مصحف خود را «لباب القلوب» نام نهاد و از جمله اینها مقداد بن اسود و معاذ بن جبل هستند. از حدیث عراقی که وی از عایشه خواسته که مصحف خود را به وی نشان دهد بر می آید که عایشه نیز مصحفی خاص خود داشته است، بخاری از ابن ماهک روایت می کند که وی گفته است: من نزد عایشه بودم که عراقی به آنجا آمد و مسائلی از عایشه پرسید، از جمله تقاضا نمود که مصحف او را ببیند، عایشه گفت:

برای چه؟ و عراقی پاسخ داد: شاید بخواهم بر آن اساس قرآن را جمع آوری کنم چه در حال حاضر به صورت تألیف نشده یعنی بدون نظم و ترتیب مورد استفاده است و یا اینکه مردم در نظم آیات و تعداد

آن اختلاف دارند.

عایشه می گوید: به هر نحوی که می خواهند بخوانند برای تو چه ضرری دارد؟

و آخر الأمر مصحفی را به وی ارائه داد و آیات (تعداد آیات) آن را بر وی املا کرد «2».

بنابر این، چندین مصحف وجود داشت که بعضی از این مصاحف در جامعه اسلامی آن روز از موقعیت ممتازی برخوردار شده بودند، از جمله «مصحف عبد اللّه بن مسعود» بود که مورد استفاده مردم کوفه قرار گرفت، مردم بصره، مصحف «ابو موسی» را برای خود انتخاب کردند و مردم شام به مصحف «ابیّ بن کعب» مراجعه می نمودند، مردم دمشق خصوصا مصحف «مقداد بن اسود» را برگزیدند و در روایت کامل ابن اثیر است که مردم حمص، قرائت «مقداد» را پذیرفته (1) اتقان سیوطی، ج 1، نوع 18، و مصاحف، سجستانی، ص 11- 14.

(2) صحیح بخاری، ج 6، ص 228.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 248

بودند «1».

اوصاف مشترک مصحفهای صحابه

همه مصحفهای آن زمان در یک جهت مشترک بودند و آن این بود که سوره های بزرگ بر سوره های کوچک مقدم بوده و با نظم و ترتیبی خاص تنظیم شده بودند:

1- سوره های طوال، یعنی هفت سوره بزرگ: «بقره، آل عمران، نساء، اعراف، انعام، مائده و یونس»، به ترتیب در اول مصحف قرار داشت.

2- پس از آنها سوره های «مئین» یعنی سوره هایی که حدود یکصد آیه دارند و تقریبا دوازده سوره است، ضبط شده بود.

3- و سپس «مثانی» یعنی سوره هایی که تعداد آیات آنها کمتر از یکصد آیه است و حدود بیست سوره است، قرار می گرفت. وجه تسمیه و نامگذاری این سوره ها به «مثانی» گفته اند از این جهت است که قرائت دوباره آنها بیشتر از سوره های

بزرگ است.

4- و پس از مثانی، «حوامیم» قرار داشت، یعنی سوره هایی که با «حم» آغاز می شوند و آن هفت سوره است.

5- «ممتحنات» که نزدیک به بیست سوره است پس از «حم» ها قرار دارند.

6- آخرین قسمت «مفصّلات» است که الرحمان تا آخر قرآن، در این قسمت است. و علت نامگذاری آنها به این نام، نزدیکی فواصل آنها و زیادتی فصول آنهاست.

این است وصف عمومی همه مصحفهای صحابه که بیشتر با مصحف ابن مسعود، تطبیق می کند و دیگر مصحفها از نظر تقدم و تأخّر بعضی از سوره ها و یا تعداد آنها (1) کامل، ابن اثیر، ج 3، ص 55، صحیح بخاری، ج 6، ص 225، المصاحف، ابن ابی داوود سجستانی، ص 11 و 14.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 249

اختلافاتی با یکدیگر دارند «1» که نیازی به ذکر همه آنها نیست.

زمان و سرنوشت این مصحفها

مدت عمر این مصحفها بسیار کوتاه بود و به زمان عثمان، با یکی کردن مصاحف مختلف، پایان یافت و مصحفهای صحابه را سوزاندند و یا پاره کرده اند.

انس بن مالک می گوید: عثمان نسخه ای از مصحفی را که استنساخ کرده بود، به مناطق مختلف فرستاد و دستور داد غیر از این نسخه، هر چه از قرآن در صحیفه و یا مصحف دیگری است بسوزانند «2».

بعضی از این مصاحف عمری درازتر داشتند از جمله، مصحفی که در اختیار حفصه بود و عثمان از وی خواست که آن را در اختیار او بگذارد تا برای مقابله با نسخ دیگر مورد استفاده قرار گیرد که وی از تسلیم آن به عثمان امتناع کرد و عثمان تعهد کرد که آن را به وی باز گرداند «3» و به همین

جهت آن را به وی مسترد داشت که تا هنگام مرگ حفصه در اختیار او بود و پس از مرگ وی به امر مروان پاره شد.

از روایت ابو بکر بن داوود بر می آید که فرزندان ابیّ بن کعب، نسخه ای از مصحف پدر خود را پنهان از دیگران نگهداری می کردند، چه او می گوید: گروهی از مردم عراق از محمد بن ابیّ خواستند که مصحف پدر خود را به آنان نشان دهد که او در پاسخ گفت: عثمان آن را گرفت و هر چه این گروه اصرار کردند نتیجه ای نگرفتند و این بر میزان ترس محمّد از نظام حاکم دلالت دارد «4».

در روایت طبری است که ابن عباس، مصحفی را به ابو ثابت تسلیم کرد و گفت:

این مصحف، بر اساس قرائت ابی بن کعب است و موجود بود تا اینکه در اختیار (1) آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهید، ج 1، ص 372 از ابو محمد وکیلی.

(2) بخاری، ج 6، ص 226.

(3) مصاحف، سجستانی، ص 9.

(4) مصاحف، سجستانی، ص 25.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 250

نصیر بن ابی الأشعث اسدی کوفی قرار گرفت و روزی یحیی بن عیسی الفاخوری، پیش او رفت و به این مصحف مراجعه کرد «1»، طبق این روایت، این مصحف دست کم تا اواخر قرن دوم باقی بوده است، زیرا یحیی بن عیسی در سال 201 در گذشت «2».

در روایات اهل بیت علیهم السّلام آمده که امام صادق علیه السّلام فرمود: ما قرآن را به قرائت ابیّ (ابی بن کعب) می خوانیم «3».

اما ابن مسعود از تسلیم مصحف خود به فرستاده خلیفه، خودداری کرد و با سر سختی تمام در

مقام حفظ آن بر آمد که به مشاجره شدید بین او و عثمان منجر شد.

و این سرسختی برای وی عواقب ناخوشایندی داشت. او علاوه برخورداری از تسلیم مصحف خود به فرستاده خلیفه، به مردم اعلام کرد که من مصحف خود را نگه می دارم و از مردم نیز خواست مصحف خود را خود حفظ کنند «4» و مردم را به مخالفت با حکم خلیفه وقت تشویق کرد و همین امر موجب احضار او از کوفه به مدینه شد و در مدینه بین او و عثمان سخنان تندی ردّ و بدل گردید که به کتک زدن و اخراج ذلتبار او از مسجد و شکسته شدن استخوانهای پهلو و سینه او منجر شد.

«ابن مسعود» بر اثر این حادثه علیل شد، عثمان به عیادت او رفت و از وی پرسید: درباره من چه گفته ای؟ ابن مسعود گفت: آنچه با من کرده ای؟ به امر تو مرا معلول کرده اند که به ادای نماز ظهر و عصر قادر نیستیم و تو عطیّه مرا قطع کردی، عثمان گفت: آنچه با تو شده با من تلافی کن و این نیز عطیه توست که تسلیم می کنم.

ابن مسعود گفت: آن روز که نیازمند آن بودم به من ندادی و امروز که از آن بی نیازم به من می دهی! نه، من به آن احتیاجی ندارم.

ابن مسعود از عثمان ناراضی بود تا مرگ او فرا رسید، عمار یاسر پنهان از عثمان بر (1) تفسیر طبری، ج 5، ص 9.

(2) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 263.

(3) وسائل الشیعه، ج 4، ص 821.

(4) مصاحف، سجستانی، ص 15.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 251

جنازه او نماز

گذارد و همچنین وقتی «مقداد» در گذشت بر حسب وصیت او، بر جنازه وی نماز خواند و بر اثر آن، غضب عثمان بر عمّار شدت گرفت و او را سخت تهدید کرد «1».

با این همه، مصحف ابن مسعود تا دیر زمانی در دست بوده و ابن ندیم می گوید:

مصحفهای متعددی را دیده ام که نساخ و نویسندگان آنها می گفتند که مصحف عبد اللّه بن مسعود است که برخی از آنها در دویست سال قبل نوشته شده بود «2».

از عبارت زمخشری در کشاف نیز به دست می آید که این مصحف تا قرن ششم در دست بوده است، زیرا او می گوید: در مصحف ابن مسعود چنین آمده است ...

و ظاهر این عبارت این است که خود، مطلب منقول را در این مصحف دیده است و صرف نقل از این مصحف نیست «3».

برای هر یک از مصحفهای صحابه مشخصات مخصوص به آنها بوده است که برای آگاهی به آنها به کتاب: التمهید فی علوم القرآن، تألیف محمد هادی معرفت، جلد اول، از صفحه 312 تا 331 مراجعه کنید.

د- جمع آوری قرآن به دستور عثمان «4»
اشاره

همانطور که گفته شد: دوره پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوره جمع آوری قرآن به شمار آمده است، بزرگان صحابه بر حسب دانش و کفایت خود، به جمع آوری آیات و مرتب کردن سوره های قرآن دست زدند و هر یک، آن را در مصحفی خاص (1) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160 و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 41- 45 را ملاحظه کنید.

(2) فهرست، ابن ندیم، ص 46.

(3) کشاف، زمخشری، ج 2، ص 410، آیه 71 از سوره هود

و ج 4، ص 490، آیه 7 از سوره مجادله.

(4) ر. ک. التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 334 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 252

خود گرد آوردند و برخی که خود از عهده این کار بر نمی آمدند به دیگران متوسل شدند تا مصحفی برای آنها استنساخ کنند و یا آیات و سوره های قرآن را در مصحفی برای آنان گرد آوردند، به این ترتیب و با گسترش قلمرو حکومت اسلام، تعداد مصحفها رو به فزونی گذاشت، مسلمانان هر روز در گسترش و در کشورهای اطراف پراکنده بودند و به نسخه هایی از کتاب خدا، احساس احتیاج می کردند، چه این کتاب، تنها دستور آسمانی بود که مسلمانان، تمام جوانب زندگی خود را بر اساس آن تنظیم می کردند و برای آنان منبع احکام و قانونگذاری و تشکیلات به شمار می آمد.

بعضی از این مصحفها به تبع موقع و پایگاه جمع کننده آن در جهان اسلام آن روز، مقام والایی را کسب کرده بود، مانند: مصحف عبد اللّه بن مسعود، صحابی بزرگوار که مرجع اهل کوفه به شمار می آمد که کوفه در آن روز، مرکز علم و درس و بحث معارف اسلامی در سطح عالی بوده و مصحف ابیّ بن کعب که مورد توجه مردم، در بلاد شام قرار داشت و مصحف ابو موسی اشعری که در بصره و مصحف مقداد بن اسود که در دمشق مورد توجه بود.

اختلاف مصحفها با یکدیگر

چون جمع کنندگان مصحفها متعدد بودند و ارتباطی با یکدیگر نداشتند و از نظر کفایت و استعداد و توانایی انجام این کار یکسان نبودند، نسخه هر کدام، شامل همان بود که خود جمع آوری کرده بودند

و آنچه در این مصحفها جمع آورده بودند از نظر روش و ترتیب و قرائت با یکدیگر یکسان نبودند و طبیعی بود که در این قبیل کارها انفرادی، اختلافاتی نیز وجود داشته باشد.

بدون شک، این اختلاف در مصحفها و قرائتها، اختلاف بین مردم را ایجاب می کرد و در اجتماعاتی که به مناسبتهای مختلف با یکدیگر داشتند، این اختلافات مورد بحث واقع می شد و چه بسا مسلمانان ساکن نقاط دور از یکدیگر که به مناسبت شرکت در جنگ و یا مناسبات دیگر با هم جمع می شدند، بر اثر تعصّبی که نسبت به

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 253

مذهب و یا عقیده و رأی خود داشتند، در این مورد به محکوم کردن یکدیگر دست می زدند و همین امر به نزاع و جدال بین آنان منجر می شد.

نمونه هایی از این اختلافات بین مردم

در اینجا به عنوان نمونه به برخی از اختلافات مردم و تعصب آنها نسبت به قرائتهای صاحبان این مصحفها اشاره می کنیم:

1- در باز گشت از جنگ سرزمین آذربایجان، حذیفه به سعید بن عاص- که با او بود- گفت: در این سفر به موضوعی برخورد کردم که اگر نادیده گرفته شود، موجب اختلاف مردم در مورد قرآن خواهد شد که هیچگاه نمی توان آن را چاره کرد.

سعید پرسید: موضوع چیست؟ گفت: مردمی را از حمص دیدم که تصور می کردند قرائت آنان بهتر از قرائت دیگران است و آنان قرآن را از «مقداد» فرا گرفته اند. مردم دمشق را دیدم که می گفتند: قرائت آنان بهتر از دیگر قرائتهاست.

اهل کوفه را دیدم که قرائت ابن مسعود را پذیرفتند و همین عقیده را درباره قرائت او دارند. همچنین مردم بصره که قرآن را طبق

قرائت ابو موسی اشعری قرائت می کنند و مصحف او را «لباب القلوب» می نامند.

چون حذیفه و سعید به کوفه رسیدند، حذیفه این موضوع را با مردم در میان گذاشت و از آنچه بیم داشت به مردم هشدار داد، صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بسیاری از تابعین با وی موافقت کردند، اصحاب ابن مسعود به وی اعتراض کردند که: چه ایرادی به ما داری؟ مگر جز این است که ما قرآن را وفق قرائت ابن مسعود، قرائت می کنیم؟

حذیفه و موافقان او به خشم آمده به آنان گفتند: ساکت باشید که به خطا می روید.

حذیفه گفت: به خدا سوگند! اگر زنده باشم این موضوع را با خلیفه مسلمین (عثمان) در میان می گذارم تا چاره ای بیندیشد. ابن مسعود با حذیفه به درشتی سخن گفت:

سعید، سخت عصبانی شد و مجلس را ترک گفت: مردم نیز پراکنده شدند و حذیفه با

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 254

عصبانیت برای ملاقات با عثمان حرکت کرد «1».

2- یزید نخعی می گوید: در زمان ولایت ولید بن عقبه- که از جانب عثمان والی کوفه بود- به مسجد کوفه رفتم، در آنجا گروهی گرد هم جمع بودند که حذیفه بن یمان در آن جمع بود، در آن وقت، کسی فریاد بر آورد: هر کس که پیرو قرائت ابو موسی اشعری است به زاویه نزدیک باب کنده؟ و آنان که پیرو قرائت ابن مسعودند به زاویه نزدیک خانه عبد اللّه بیایند، دو گروه درباره آیه ای از سوره بقره با هم اختلاف داشتند یکی می گفت: «و اتمّوا الحجّ و العمره للبیت» و دیگری می گفت:

«و اتمّوا لحج و العمرة للّه»، حذیفه سخت ناراحت

شده و چشمان او سرخ شده گریبان چاک داد و گفت: همین اختلافات قبل از شما نیز وجود داشت و موضوع مراجعه به عثمان را برای رفع این اختلافات مطرح کرد.

ابن حجر نقل کرده که ابن مسعود به حذیفه گفت: به من خبر دادند که تو چنین گفته ای؟ حذیفه گفت: آری من دوست ندارم که بگویند: قرائت فلان و قرائت فلان و همانند اهل کتاب دچار اختلاف شوند «2».

3- ابن اشته از انس بن مالک، روایت کرده است که در کوفه و در زمان عثمان نسبت به قرآن اختلاف داشتند، معلمی قرآن را طبق قرائت یکی از صاحبان مصحفها تعلیم می داد و معلمی دیگر طبق قرائت دیگر و این به اختلاف بین جوانان منجر می شد و این اختلاف به معلمان می رسید و هر یک قرائت دیگری را غلط می شمرد، این خبر به عثمان بن عفان رسید و گفت: با حضور من قرآن را تکذیب می کنید و آن را به غلط می خوانید هر کس (در چاره اندیشی این مشکل) از من دوری گزیند به تکذیب و غلط شدیدتری گرفتار آمده است «3».

از بکیر الاشبح روایت شده که در عراق کسی از کس دیگر قرائت آیه ای را (1) کامل، ابن اثیر، ج 3، ص 55.

(2) فتح الباری، در شرح بخاری، ج 9، ص 15.

(3) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 255

می پرسید و چون آیه را قرائت می کرد، می گفت: این قرائت درست و قابل قبول نیست و این موضوع بین مردم شایع شد تا آنکه در این باره با عثمان مذاکره کردند «1».

به هر حال، حوادثی از این قبیل

پیرامون قرائت قرآن و اختلاف درباره آن اگر بوسیله مردانی همچون حذیفه پیش بینی و تدارک نمی شد به حوادثی ناخوشایند و فتنه هایی بدفرجام منجر می شد.

ورود حذیفه به مدینه

حذیفه پس از باز گشت از جنگ آذربایجان و آمدنش به کوفه و مشورت با اصحاب و تابعین برای پیشنهاد به عثمان در توحید مصحفها برای رفع اختلاف و به دست آوردن موافقت اکثر آنها جز ابن مسعود، به سرعت طرف مدینه حرکت کرد تا عثمان را بر انگیزد که امت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را قبل از پراکندگی دریابد.

حذیفه پس از ورود به مدینه به نزد عثمان رفته و چنین گفت: ای خلیفه مسلمین! من بدون پرده پوشی هشدار می دهم، این امت را دریاب پیش از آنکه گرفتار همان اختلافی شوند که یهود و نصاری به آن گرفتار آمدند.

عثمان پرسید: موضوع چیست؟ حذیفه گفت: در جنگ سرزمین آذربایجان شرکت داشتم، در آنجا مردم شام، قرآن را به قرائت «ابی ابن کعب» می خواندند که مواردی از آن را مردم عراق نشنیده اند، مردم عراق از قرائت «ابن مسعود» پیروی می کردند که در مواردی مردم شام از آن بی اطلاع بودند و هر گروه، گروه دیگر را تکفیر می کرد «2». (1) فتح الباری، ج 9، ص 16.

(2) صحیح بخاری، ج 6، ص 225، المصاحف، ص 19- 20 و الکامل، ج 3، ص 55.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 256

مشورت عثمان با صحابه

این حوادث و مشابه آن که از نهایت وخیمی حکایت کرد، عثمان را بر آن واداشت که بدان توجه کند و به جدّ در تدارک آن بکوشد که کاری بوده است بس بزرگ و پدیده ای بوده است جدید که هیچیک از پیشینیان به چنین کاری دست نزده است، علاوه بر آن مشکلات و موانعی که در مرحله اجرای این کار دیده می شود،

زیرا نسخه های متعددی از این مصحفها در اطراف و اکناف منتشر شده و در ورای هر یک رجالی از بزرگان صحابه ایستاده اند که نادیده گرفتن شئون آنها در اجتماع آن روز اسلامی، بسی دشوار بوده و چه بسا که اینان به حمایت و دفاع از آن قیام کنند و در این راه موانعی بزرگ به وجود آورند، از این جهت بود که عثمان آن عده از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که در مدینه بودند، جمع آورد و با آنان در این کار به مشورت پرداخت و آنان همه با هم، بر ضرورت قیام به این کار، به هر قیمتی که تمام شود، اتفاق نظر داشتند.

ابن اثیر می گوید: عثمان اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را جمع آورد و موضوع را با آنان در میان گذاشت و همگی نظر حذیفه را تأیید کردند «1».

تشکیل کمیته برای توحید مصاحف

عثمان، پس از مشورت با صحابه، در پیرامون یکی کردن مصاحف، به سرعت در اجرای این عمل اقدام کرد، نخست در پیامی عام، خطاب به اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنان را به مساعدت در انجام این عمل دعوت نمود «2» و سپس چهار تن از خواص خود را برای اجرای این کار برگزید که عبارت بودند از: زید بن ثابت که از انصار بود و سعید (1) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 55.

(2) سیوطی در اتقان، ج 1، نوع 18، به نقل از مصاحف ابن اشته و مصاحف ابن ابی داوود، ص 21.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 257

بن عاص و عبد اللّه بن

زبیر و عبد الرحمن بن حارث بن هشام که از قریش بودند، این چهار تن، از اعضای اولیه «کمیته توحید» مصحفها به شمار می آمدند «1» که زید بر آنان ریاست داشت، همانگونه که از اعتراض و مخالفت ابن مسعود نسبت به انتخاب زید بر می آید که او گفت: مرا از این کار کنار می زنند و آن را به مردی (زید) می سپارند که قسم به خدا! آنگاه که او در صلب مردی کافر بود، من اسلام را پذیرفته بودم «2».

عثمان خود مسئولیت این چهار تن را پذیرفت «3»، ولی آنان از عهده انجام چنین کاری برنیامدند و برای انجام کاری در این حد مهم نیاز به افراد کاردان و با کفایت بود، لذا از ابیّ بن کعب، مالک بن ابی عامر، کثیر بن افلج، انس بن مالک، عبد اللّه بن عباس، مصعب بن سعد و عبد اللّه بن فطیمه، و به روایت ابن سیرین و ابن سعد و دیگران از پنج تن دیگر که جمعا دوازده نفر بودند، کمک گرفتند «4».

در این دوره، ریاست با «ابیّ بن کعب» بود که او آیات قرآن را املا می کرد و دیگران می نوشتند، به نقل ابو العالیه، اینان قرآن را از مصحف ابیّ بن کعب گرد آوردند، ابیّ بن کعب خود املا می کرد و دیگران می نوشتند «5».

ابن حجر می گوید: گویا در اول، کار با زید و سعید بود چون عثمان پرسید: کدام بهتر می نویسند؟ گفتند: زید، سپس پرسید: کدام فصیحترند؟ گفتند: سعید، آنگاه گفت: سعید املا کند و زید بنویسد.

ابن حجر اضافه می کند: به افرادی نیاز داشتند که مصحفها را به تعدادی که باید به مناطق مختلف فرستاده شود بنویسند

و افراد مذکور را اضافه کردند و برای املا، از (1) صحیح بخاری، ج 6، ص 236.

(2) فتح الباری، ج 9، ص 17 و المصاحف، سجستانی، ص 15.

(3) المصاحف، سجستانی، ص 25.

(4) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 62.

(5) طبقات، ج 3، ص 30.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 258

ابیّ بن کعب کمک گرفتند «1».

چند سؤال
1- کمیته توحید مصاحف از چه منبعی استفاده می کرد؟

پاسخ:

با مراجعه به تاریخ، روشن می شود که این کمیته از منابع متعدد بهره می جست که عبارتند از:

الف- صحیفه هایی که به دستور ابا بکر تحت اشراف زید بن ثابت قبلا فراهم آمده بود.

ب- «مصحف ابیّ بن کعب»، طبق نقل طبری غنی ترین منبع، مصحف ابیّ بن کعب بود چنانکه گوید: «چون عثمان به خلیفتی بنشست خواست که این قرآن را جمع کند تا این اختلاف از میان خلق برخیزد، پس مصحف ابیّ بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست تر از آن و عثمان از آن نسختی برداشت» «2».

ج- «حافظه و نوشته های قرآنی»، چون عثمان و کسانی که تحت نظر او به جمع آوری قرآن، آغاز کرده بودند، به منابع فوق اکتفا نکردند، بلکه عثمان، «منادی را بانگ کردن فرمود که هر کسی از قرآن چیزی دارید بیاورید و همی آوردند هر آنچه درست می گشت عثمان آن را نسخت می کرد و نیز منادی را می فرمود کردن» «3».

د- «خزیمة بن ثابت»، این کمیته علاوه بر بهره گیری از منابع فوق الذکر دیدند که صحیفه ای در دست دارند فاقد آیه ای از سوره احزاب است که خود، آن آیه را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بودند در صدد یافتن مأخذی برای آن آیه

برآمدند تا آنکه آن را نزد خزیمة بن ثابت انصاری یافتند و آیه مذکور را در جای خود در سوره احزاب (1) فتح الباری، ج 9، ص 16 و طبقات، ج 3، ص 62.

(2) ترجمه تفسیر طبری، ج 1، ص 8.

(3) ترجمه تفسیر طبری، ج 1، ص 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 259

نوشتند «1» و آن، آیه 23 سوره احزاب است: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.

ه- «نظارت امیر المؤمنین علیه السّلام»، بر حسب گواهی روایاتی از اهل سنت و نیز احادیثی از شیعه، مأخذ مهم کار این کمیته نظارت امیر المؤمنین علیه السّلام بود که می توان آن را- بر حسب این روایات- اهم منابع مصحف عثمانی تلقی نمود.

سید بن طاووس در کتاب «سعد السعود» خود به کیفیت جمع آوری قرآن در زمان ابا بکر و عمر اشاره کرده و نیز مسئله نگارش مصحف را در زمان عثمان به طور فشرده یاد می کند و می نویسد: عثمان قرآن را با رأی علی علیه السّلام جمع آوری کرد و در حقیقت پشتوانه کار عثمان در جمع و ترتیب قرآن، آگاهیهای امیر المؤمنین علیه السّلام درباره قرآن بوده است «2».

2- آیا اعضای کمیته در نگارش قرآن هماهنگ بودند؟

پاسخ:

در نگارش و جمع آوری قرآن، اعضای کمیته (خواه کمیته اول به سرپرستی زید، و خواه کمیته دوم به سرپرستی ابیّ بن کعب) با هم تشریک مساعی نموده و از همبستگی و اتحاد ویژه ای در مورد قرآن برخوردار بودند و در شیوه نگارش بین آنها ابدا اختلاف نبود جز در کلمه «التّابوت» در آیه: إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ

التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ .... درباره رسم و نگارش این کلمه سه نفر از قریش یعنی عبد اللّه بن زبیر و سعید بن عاص و عبد الرحمن بن حارث، معتقد بودند که تاء آخر «التّابوت» باید به صورت تاء مبسوط «ت» نوشته شود ولی زید بن ثابت می گفت: به صورت «التابوة» نگارش یابد، تا آنکه موضوع اختلاف به عثمان گزارش شد، عثمان گفت باید «التابوت» نوشته شود، چون این شیوه کتابت و نگارش با لغت و زبان (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، ص 79 و تاریخ القرآن، زنجانی، ص 66.

(2) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 67 و 68.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 260

قریش همآهنگی دارد «1».

3- توحید مصاحف در چه سالی واقع شده است؟

پاسخ:

در اینکه اقدام عثمان برای یکی کردن مصحفها در چه سالی واقع شده است، تا حدودی بین مورخین اختلاف است. ابن حجر می گوید: آغاز این امر در سال بیست و پنجم هجری بود «2»، ولی ابن اثیر در الکامل می گوید: این از حوادث سال سی ام است، یعنی جمع قرآن را از حوادث سال سی ام بر شمرده است، او می گوید: در این سال (سال سی ام) حذیفه به کمک عبد الرحمن بن ربیعه به جنگ رفت و در آنجا متوجه اختلاف فراوان مردم درباره قرآن شد و در بازگشت، از عثمان خواست که در این باره چاره ای بیندیشد و عثمان نیز چنین کرد «3».

ظاهرا ابن اثیر در تعیین این سال اشتباه کرده و حق با ابن حجر است، زیرا:

اولا:

طبق روایت ابی مخنف جنگ آذربایجان و ارمنستان در سال بیست و چهار اتفاق افتاد که طبری آن را نقل کرده است «4».

ثانیا:

جنگ عبد الرحمن بن ربیعه در سال

بیست و دوم واقع شده و کسی که با او بوده حذیفه بن اسید الغفاری بوده نه حذیفة بن یمان عنسی «5».

ثالثا:

در سال سی ام، سعید به جای ولید، به حکومت کوفه منصوب شد و در این وقت برای جنگ طبرستان آماده می شد و ابن زبیر و ابن عباس و حذیفه در این جنگ همراه او نبودند «6» و سعید تا سال سی و چهارم به مدینه باز نگشت و در سال بعد (1) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، حجتی، ص 447 به نقل از مقدمتان، ص 19.

(2) فتح الباری، ج 9، ص 15.

(3) کامل، ج 3، ص 55.

(4) تاریخ طبری، ج 4، ص 246 و 247.

(5) تاریخ طبری، ج 4، ص 155.

(6) تاریخ طبری، ج 4، ص 269.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 261

عثمان به قتل رسید «1» و این با عضویت سعید برای «کمیته توحید مصاحف» در سال سی ام سازگار نیست «2».

4- آیا صحابه در توحید مصاحف با عثمان همراه و موافق بودند؟

پاسخ:

همانطوری که گذشت، حذیفه بن یمان اوّل کسی بود که درباره توحید مصاحف سخن گفت و سوگند یاد کرد که به نزد خلیفه خواهد رفت و از او خواهد خواست که فقط یک قرائت بین مسلمانان معمول باشد «3» و او بود که در کوفه در این باره با صحابه پیامبر به مشورت پرداخت و همه آنان بجز ابن مسعود با پیشنهاد او موافقت کردند «4».

عثمان نیز آن گروه از صحابه که در مدینه حضور داشتند را فرا خوانده و درباره توحید مصاحف با آنها مشورت کرد و همه با پیشنهاد او موافقت کردند، ابن اثیر می گوید: عثمان، صحابه را گرد آورد و این موضوع

را با آنان در میان گذاشت و همگان با حذیفه هم عقیده بودند «5».

همچنین امام امیر المؤمنین علیه السّلام رأی موافق خود را با این برنامه به طور اصولی اظهار کرد، ابن ابی داوود از سوید بن غفله روایت کرده که علی علیه السّلام فرمود: سوگند به خدا که عثمان درباره مصاحف (قرآن) هیج عملی را انجام نداد مگر اینکه با مشورت ما بود، او درباره قرائتها با ما مشورت کرد و گفت: به من گفته اند که برخی می گویند:

قرائت من بهتر از قرائت توست، و این چیزی نزدیک به کفر است، به او گفتم: نظرت چیست؟ گفت: نظرم این است که فقط یک مصحف در اختیار مردم باشد و در این (1) تاریخ طبری، ج 4، ص 330 و 365.

(2) برای توضیح بیشتر و پاسخهای مفصل تر به التمهید، ج 1، ص 343 به بعد مراجعه کنید.

(3) فتح الباری، ج 9، ص 15.

(4) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 55.

(5) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 55.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 262

زمینه تفرقه و اختلاف نداشته باشند، گفتم: نظر خوبی است «1».

در روایت دیگر آمده است که علی علیه السّلام فرمود: «اگر امر مصحفها به من نیز سپرده می شد من همان می کردم که عثمان کرد» «2».

پس از آنکه علی علیه السّلام به خلافت رسید، مردم را تشویق کرد که به همان مصحف عثمان ملزم باشند و تغییری در آن ندهند و لو آنکه در آن غلطهای املایی وجود داشته باشد و این از آن نظر بود که از آن پس هیچکس به عنوان اصلاح قرآن، تغییر و تحریفی در

آن به وجود نیاورد و از این رو حضرتش تأکید کرد که از امروز، هیچکس نباید به قرآن دست درازی کند «3».

مردی در حضور امام صادق علیه السّلام حرفی از قرآن را بر خلاف آنچه مردم قرائت می کردند قرائت کرد، امام صادق علیه السّلام به او گفت: دیگر این کلمه را به این نحو قرائت مکن و همانطور که همگان قرائت می کنند تو نیز قرائت کن. و نیز در پاسخ کسی که از نحوه تلاوت قرآن سؤال کرده بود فرمود: «قرآن را به همان نحوی که آموخته اید بخوانید» «4».

از این رو اجماع شیعه بر این عقیده است که آنچه امروز در دست ماست، همان قرآن کامل و تمام است که هرگز دچار تحریف و تغییری نشده است و قرائت مشهور همان قرائت صحیح و درستی است که خواندن آن در نماز صحیح است و استناد به نص موجود در تمام موارد درست است و همان است که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی شده و چیزی جز این نیست.

تنها کسی که در بین صحابه به مخالفت برخواست «عبد اللّه بن مسعود» بود که نزاع بینشان بالا کشید به طوری که عثمان دستور داد او را از مسجد بیرون کنند و او را (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18.

(2) النشر فی القرائات العشر، ج 1، ص 8.

(3) تفسیر طبری، ج 17، ص 93، مجمع البیان، ج 9، ص 218.

(4) وسائل الشیعة، ج 4، ص 821.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 263

کتک زدند به گونه ای که دو دنده پهلویش را شکستند، ولی ظاهرا مخالفت ابن مسعود نیز

مخالفتی اصولی نبوده است، زیرا او از این جهت ناراضی و ناراحت بوده که افرادی را برای انجام این امر مهم انتخاب کرده بودند که صلاحیت این کار را نداشته اند، کاری که خود ابن مسعود برای انجام آن شایستگی کامل داشته است، او می گفت: اینان کسانی هستند که حق ندارند به خودی خود در قرآن تصرف کنند «1» و از این رو از تسلیم مصحف خود به فرستاده خلیفه به شدت امتناع کرد.

5- مصاحف عثمانی در چند نسخه تنظیم شده بود؟

پاسخ:

مورخان در شماره مصحفهای عثمانی که تهیه شده و به اطراف و اکناف بلاد اسلامی فرستاده شده است، اختلاف دارند، ابن ابی داوود سجستانی تعداد آنها را شش مجلد بر آورد کرده که به شماره شش مرکز مهم اسلامی آن روز بوده است، این شش مرکز عبارتند از: «مکه، کوفه، بصره، شام، بحرین و یمن» وی اضافه می کند که علاوه بر این شش مجلد، یک جلد نیز در مدینه نگه داشته می شد که آن را به نام «ام» یا «امام» می نامیدند «2». و یعقوبی دو جلد دیگر را بر این تعداد اضافه کرده که به مصر و الجزیره فرستاده شده است «3».

بنابر این، تعداد مصحفهایی که «کمیته توحید مصاحف» تهیه کرده بود بر نه جلد بالغ می شد که یکی از آنها به نام «ام» یا «امام» در مدینه حفظ شده و هشت جلد دیگر به مراکز اسلامی آن زمان فرستاده شده است.

مصحفی که به هر منطقه ای فرستاده شده بود در مرکز منطقه حفظ می شد و از روی آن نسخه های دیگر استنساخ می شد تا در دسترس مردم باشد و تنها قرائت این مصحفها رسمیت داشت و هر نسخه و یا قرائت که با

این مصحفهای همآهنگ (1) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 270.

(2) المصاحف، ص 34 و اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، ص 80.

(3) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 264

مخالف بود، غیر رسمی و ممنوع شناخته می شد و استفاده از آنها موجب مجازات بود.

مصحف مدینه، مرجع عمومی بود و اگر بین مصحفهای موجود در بلاد دیگر اختلافی پیدا می شد، برای رفع اختلاف و تصحیح آنها، مصحف مدینه ملاک قرار می گرفت و بر وفق آن، مصحفهای دیگر تصحیح می شد «1».

عثمان همراه هر مصحف یک قاری قرآن نیز به منطقه مورد نظر اعزام می کرد تا قرائت قرآن را مطابق با آن مصحف، به مردم بیاموزند، از جمله، «عبد اللّه بن سائب» را همراه قرآن مکه، و «مغیرة بن شهاب» را همراه با مصحف شام و «عبد الرحمن السلمی» را با مصحف کوفه و «عامر بن عبد القیس» را با مصحف بصره، به مناطق مذکور اعزام کرد و «زید بن ثابت» نیز از جانب خلیفه به عنوان قاری مدینه تعیین شد «2».

البته بعضیها همانند سیوطی معتقدند که قرآنی که از ناحیه عثمان به بلاد اسلامی فرستاده شد پنج نسخه بود و یک نسخه هم برای خود در مدینه نگاهداشت که جمعا شش نسخه شد «3».

ابن ابی داوود سجستانی می نویسد: بعضی از افراد توانستند همزمان با نگارش مصاحف عثمانی، مصاحفی از روی آن استنساخ کنند، چنانکه عبد اللّه بن زبیر و عایشه و حفصه و ام سلمه از روی مصحف عثمان مصحفی برای خود پرداختند «4».

6- آیا مصاحف عثمانی با هم اختلاف داشتند؟

پاسخ:

علیرغم اختلاف نظری که در تعداد این مصاحف وجود دارد، همه آنها از (1)

التمهید، ج 1.

(2) مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 396 و 397.

(3) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع 18، ص 80.

(4) المصاحف، ص 8، 83 و 85.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 265

نظر اشتمال و احتواء بر تمام قرآن هیچگونه تفاوتی با هم نداشتند و همه آنها مشتمل بر یکصد و چهارده سوره بودند و طبق دستور عثمان که به اعضای کمیته گرد آورندگان قرآن گفته بود: «جرّدو القرآن» یعنی قرآن را از هر گونه مشخصات املایی تجرید کنید، مصاحف را عاری از هر گونه علائم املایی (اعم از اعراب و نقطه گذاری حروف متشابه و اسماء سور و علائم جدائی آیات و مشخصات قرائات) می نوشتند، چون صحیفه های ابو بکر نیز مجرد از هر گونه مشخصات املایی و علائم برای ارائه قرائات خاص بوده است.

علاوه بر همه این مطالب، مصاحفی که به دستور عثمان فراهم آمده بود از هر گونه گزارش و تفسیر و توضیح نیز عاری بود، چون برخی از صحابه در مصحف خود، آنچه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تفسیر آیه ای می شنیدند، می نگاشتند، مثلا ابن مسعود آیه شریفه: لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ را چنین نوشته بود: «لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربّکم [فی مواسم الحج » و جمله: «فی مواسم الحج» را به عنوان تفسیر و توضیح آورده بود لکن برای برخی این توهم پیش آمده بود که جمله مذکور یکی از وجوه قرائات است «1». و یا قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام همراه با حاشیه و توضیحات و بیان شأن نزول و غیره بود.

7- آیا عثمان دستور احراق بقیه مصاحف را داد؟

پاسخ:

داستان احراق

مصاحف و صحیفه های قرآنی به وسیله عثمان را اکثر قریب به اتفاق محققان شیعه و سنی تأیید کردند «2»، لذا این عمل عثمان به صورت (1) پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، حجتی، ص 451.

(2) ر. ک. الفهرست، ابن ندیم، ص 28، مقدمتان فی علوم القرآن، ص 117- 133 و صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب 2 و 3 و المصاحف، ص 18، جامع البیان، ج 1، ص 21، مباحث فی علوم القرآن، ص 78 و سفینة البحار، ج 2، ص 414 و تاریخ القرآن، زنجانی، ص 68.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 266

وسیله ای برای هجوم سیل انتقاد و خرده گیری نسبت به وی در آمد که حتی او را همزمان با زندگانیش ملامت و نکوهش می کردند و این کار پس از مرگ او نیز، دستاویزی برای حمله و نکوهش به او بود. و علمای اهل سنت نیز در مقام دفاع از او بر آمده که او این کار را با مشورت صحابه انجام داد و حتی روایتی را از علی علیه السّلام نیز در این رابطه نقل می کنند «1».

در برخی از روایات دیده می شود که عثمان به منظور از میان بردن سایر مصاحف از وسیله ای غیر از احراق و سوزاندن استفاده می کرد، چنانکه یعقوبی می نویسد:

عثمان قرآن را جمع آوری کرده و مرتب ساخت ... و به اطراف و اکناف نوشت که نوشته های قرآنی را بدست آورند تا آنگاه که همه آنها به دست آمد و سپس دستور داد آنها را با آب گرم و سرکه بجوشانند و به قولی آنها را سوزانید و بجز مصحف عبد اللّه بن مسعود با همه مصاحف،

چنین عمل کرد «2».

به هر حال مسئله احراق تقریبا بین مسلمین مسلّم است و به عنوان یکی از مطاعن عثمان در تاریخ ضبط و ثبت شد «3» و بعید نیست که حدیث فوق و امثال آن برای تطهیر عثمان از احراق مصاحف جعل شده باشد و واقع همان بود که او دستور سوزاندن بقیه مصاحف را صادر کرد. (1) تاریخ القرآن، زنجانی، ص 68.

(2) نقل به مضمون از ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 64.

(3) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 46، طعن هفتم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 267

سؤالات:

1- دو معنای متصور برای جمع قرآن را با توضیح کامل بیان کنید.

2- آیا قرآن کریم در حیات پیامبر به صورت منظم در یکجا جمع و نگارش یافته بود؟

3- نظر مخالفان جمع و تدوین قرآن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را با توضیح کامل بیان کنید.

4- نظر کسانی که می گویند قرآن با همین نظم و ترتیب در زمان حیات پیامبر جمع شده بود را با توضیح کامل بیان کنید.

5- دلیل سید مرتضی بر جمع قرآن، در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چیست، توضیح دهید.

6- دلایل ششگانه آیت اللّه خوئی بر جمع قرآن در حیات پیامبر و ایراد بر جمع آن در دوران پس از رحلت، را با توضیح کامل بیان کنید.

7- آیا تناسب بین سوره های قرآن دلیل بر جمع آن در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است؟

8- پاسخ دلیل سید مرتضی چیست؟ بیان کنید.

9- پاسخ دلایل آیت اللّه خوئی را با توضیح کامل بنویسید.

10- پاسخ

دلیل تناسب بین سوره ها را بیان کنید.

11- اول کسی که پس از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقدام به جمع آوری قرآن نمود چه کسی بوده است؟

12- مشخصات مصحف علی علیه السّلام را بیان کنید.

13- سرنوشت قرآن علی علیه السّلام چه شد؟ با توضیح کامل بیان کنید.

14- چه عاملی باعث وارد شدن ابا بکر به جمع آوری قرآن شده است؟

15- روش و مبنای کار زید بن ثابت در جمع قرآن چه بود؟ توضیح دهید.

16- سرنوشت صحیفه های قرآنی جمع شده به دستور ابا بکر چه بود؟ توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 268

17- چه عاملی باعث انتخاب زید برای جمع قرآن توسط ابا بکر شد؟ توضیح دهید.

18- چه کسانی از صحابه پس از رحلت پیامبر، اقدام به جمع آوری قرآن نمودند؟

19- اوصاف مشترک مصحفهای صحابه چه بود؟ توضیح دهید.

20- مدت عمر و سرنوشت مصحفهای صحابه را بیان کنید.

21- چرا پس از در گذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مصحفهای متعدد به وجود آمد؟

22- معروفترین آنها کدامند و در چه مناطقی مورد توجه مردم بودند؟

23- چرا مصحفها با هم اختلاف داشتند و چه آثاری بر این اختلاف مترتب بود؟

24- نمونه هایی از این اختلاف را بیان کنید.

25- نقش حذیفه را در یکی کردن مصحفها بیان کنید.

26- عکس العمل عثمان در برابر پیشنهاد حذیفه مبنی بر توحید مصاحف چه بود؟

27- کمیته توحید مصاحف از چه افرادی تشکیل شده بود؟

28- کمیته توحید مصاحف از چه منابعی استفاده می کرد؟

29- آیا اعضای کمیته در نگارش قرآن همآهنگ بودند؟

30- توحید مصاحف در چه سالی واقع شده است؟

31- آیا صحابه در توحید مصاحف

با عثمان همراه و موافق بودند؟

32- آیا مصاحف عثمانی با هم اختلاف داشتند؟

33- آیا عثمان دستور احراق بقیه مصاحف را داد؟

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 269

درس بیست و چهارم اسباب نزول

اشاره

بر اهل فن پوشیده نیست که اسباب نزول و یا به تعبیر دیگر، شأن نزول آیات یا سور، از جمله مباحث علوم قرآنی است که صاحبان این فن در این رابطه مباحث بسیاری را مطرح کرده اند، البته برخی در ضمن بررسی و تفسیر هر سوره یا آیه ای، شأن نزول آن را نیز بیان کرده اند که معمولا دأب و روش مفسرین در کتب تفسیر این است، ولی برخی دیگر از دانشمندان، کتاب مستقل در این رابطه نوشته اند و بعضی دیگر در ضمن مباحث علوم قرآنی یک فصل را به این بحث اختصاص داده اند. و این نشانه عظمت و اهمیت این بحث قرآنی است.

شما دانش پژوهان علوم قرآنی، علاوه بر اینکه در کتابهای تفسیری در ذیل هر آیه ای که شأن نزول دارد، می توانید به آن مراجعه کنید، به کتابهایی که مستقلا در این رابطه نوشته شده می توانید مراجعه کنید «1».

معلوم است بررسی تفصیلی مباحث اسباب نزول، در این نوع نوشتار که اساسش (1) از قبیل: لباب النقول فی اسباب النزول، از جلال الدین سیوطی. و کتاب علی بن مدینی، استاد و شیخ روایت بخاری. و اسباب النزول، ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری.

و اسباب النزول، جعبری. و اسباب النزول، ابو الفضل بن حجر. البته مؤلف موفق به اتمام و تکمیل این کتاب نشده. و اتقان، سیوطی، نوع نهم، ج 1. و البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، نوع اول. و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص

171. و اسباب النزول، دکتر سید محمد باقر حجتی. و شناخت قرآن، علی کمالی دزفولی، بخش هفتم. و شأن نزول آیات، ترجمه اسباب النزول واحدی و لباب النقول سیوطی از دکتر محمد جعفر اسلامی و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 270

بر اختصار و در حد یک درس است، میسر نیست، لذا بر آن شدیم که مطالب مهم و اساسی آن را تلخیص نموده و به صورت مختصر، تحت عناوین ذیل بیاوریم:

1- معانی لغوی و اصطلاحی اسباب نزول.

2- انواع آیات و سور قرآنی در رابطه با اسباب نزول.

3- انواع اسباب نزول.

4- ارزش و اهمیت شناخت اسباب نزول و فواید آن.

5- آیا در اسباب نزول، معیار عموم لفظ است یا خصوص سبب؟

6- در صورت تعدد اسباب نزول، معیار کدامیک از آنهاست؟

7- مصدر اسباب نزول چیست؟ عقل یا نقل؟

1- معانی لغوی و اصطلاحی اسباب نزول

معانی لغوی اسباب

«اسباب»، جمع سبب است و در لغت «1» دارای معانی ذیل است: ریسمان و هر چه بدان به دیگری پیوسته شود، پیوند، خویشاوندی، حیات، ناحیه و راه، باعث و موجب، دستاویز، آلت و وسیله و امثال اینها.

مرحوم طبرسی می نویسد: «سبب» عبارت از هر چیزی است که می توان به وسیله آن به هدف رسید و از این جهت است که به ریسمان و راه و در، «سبب» می گویند «2».

کلمه «سبب و اسباب»، در قرآن کریم بر طبق پاره ای از مفاهیم یاد شده به کار رفته است:

الف- به مفهوم رسن و ریسمان و هر چیزی که می توان به وسیله آن به چیزی (1) مفردات، راغب اصفهانی، صحاح اللغه، قاموس و اقرب الموارد را ملاحظه کنید.

(2) مجمع البیان، ج 7، ص 73.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص:

271

دست یافت: مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ «1».

یعنی: «اگر کسی چنین می پندارد که خداوند پیامبرش را در دنیا و آخرت هرگز یاری نخواهد کرد، پس ریسمانی به سوی آسمان بکشد و آن را به سقف آسمان ببندد آنگاه آنقدر آن را بکشد تا از هم گسسته گردد، پس او باید بیندیشد که آیا حیله و چاره او می تواند غیظش را فرو نشاند. [یعنی اگر او از کینه خفه گردد و بمیرد خدا هم پیامبرش را یاری خواهد کرد]».

ب- وسیله و ابزار و یا طریق و راه: وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً «2».

یعنی: «ما به ذی القرنین هر وسیله ای که بتواند از رهگذر آن به مراد خویش برسد عطا کردیم [و یا در هر چیزی، راه و ناحیه آن را به وی نشان دادیم ».

ج- پیوند و خویشاوندی: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ «3».

یعنی: «آنگاه که رهبران و رؤساء، از پیروان خدا اظهار تنفّر و بیزاری می کنند و همه آنان- اعم از تابع و متبوع- عذاب خدا را مشاهده می نمایند و رابطه و پیوندها میان آنها از هم گسسته می شود».

د- ابواب و درها: أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ «4».

یعنی: «آیا سلطه و اقتدار بر آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، از آن آنهاست [آری اگر مدعی چنین سلطه و اقتداری هستند] پس در ابواب و طرق آسمانها صعود کرده بدانسو بالا روند». (1) سوره حج، آیه

15.

(2) سوره کهف، آیه 83.

(3) سوره بقره، آیه 166.

(4) سوره ص، آیه 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 272

ه- طرق و راهها: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ «1».

یعنی: «فرعون به هامان دستور داد برای من کاخ بلند و استوار بنا کن تا شاید بتوانم به راههای آسمان دست یابم [یا به اسباب و وسایلی دسترسی پیدا کنم که بتواند مرا به مقصود و هدفم نائل سازد]».

معنای اصطلاحی اسباب نزول

«اسباب نزول» در اصطلاح دانشمندان علوم قرآنی و مفسرین، عبارت است از اموری که یک یا چند آیه و یا سوره ای در پی آنها و بخاطر آنها نازل شده باشد و این امور در زمان رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روی داده است. و آن امور بر سه قسم قابل تقسیم است و به تعبیر بهتر سه نوع اسباب نزول متصور است و آنها عبارتند از:

الف- حادثه ای که نسبتا مهم و جالب و یا سخت خطرناک و یا زشت بود، روی می داد.

ب- مردم سؤالاتی را با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان می گذاشتند.

ج- اوضاع و شرایطی برای مسلمین پدید می آمد که باید موضعگیری آنان در برابر این اوضاع و شرایط مشخص می گردید.

به دنبال این امور، آیات و احیانا سوره هایی نازل می شد، این آیات و سوره ها مطالبی را درباره آن حادثه و یا در جهت پاسخ به سؤالات مردم و یا تعیین موضع مسلمین بیان می کرد و بالاخره نزول این آیات و سور از این گونه امور ریشه می گرفت «2». (1) سوره مؤمن، آیه 36.

(2) اسباب النزول، دکتر سید محمد

باقر حجتی، ص 17- 20.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 273

2- انواع آیات و سور قرآنی در رابطه با اسباب نزول

اشاره

در قرآن کریم با دو نوع از آیات و سور مواجه هستیم که برای پاره ای از آنها نمی توان شأن نزول خاصی جستجو کرد، ولی عده ای از آیات و سور دیگر، دارای شأن نزول خاصی می باشند، لذا می توان گفت که آیات و سور قرآن از این لحاظ به دو نوع قابل تقسیم می باشند:

الف- آیات و سوری که فاقد اسباب نزول خاصی می باشند
اشاره

بسیاری از آیات و سور قرآن کریم، ابتدائا و بدون اینکه مسبوق به موجب و انگیزه خاصی باشند، نازل شده اند و به هیچ حادثه و واقعه و یا سؤالی که همزمان با نزول وحی روی داده باشد، مربوط نیستند تا در زمینه آنها ناگزیر به بررسی و تفحص از اسباب نزول و موجبات و انگیزه خاصی باشیم، بلکه فقط می توان سبب و انگیزه عام و کلی برای آنها جستجو کرد و آن عبارت از نیاز همه انسانها به رهنمودهای الهی و جبران نارسائی اندیشه های بشری به وسیله وحی می باشد تا از این رهگذر حق را از باطل در سراسر شئون حیاتی خویش تشخیص دهد. این نوع آیات و سور که فاقد اسباب نزول خاص هستند، شامل بخشی از قرآن می گردند که ما ذیلا به آنها اشاره می کنیم:

یک

- آیات و سوری که تاریخ زندگانی و حوادث و رویدادهای مربوط به امتهای گذشته در طی آنها مطرح است، البته باید یادآور شد که بخشی از قصص و تاریخ زندگانی امتهای گذشته احیانا دارای سبب خاص و شأن نزول مخصوص از لحاظ نزول می باشد مانند تاریخ زندگانی «ذو القرنین» که از پی سؤال مردم در قرآن کریم بازگو شده است، این قبیل از مسائل تاریخی که دارای سبب خاص نزول هستند از محل بحث ما در این قسمت خارجند، زیرا گفتار ما راجع به آن سلسله از حوادث تاریخی قرآن کریم است که فاقد سبب نزول خاص هستند و آنها تنها به منظور اینکه

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 274

مردم عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و همچنین تمام انسانها در

هر عصر و دوره ای از این حوادث آگاه گردند و آنها را در گنجور خاطره خویش بسپارند و از لابلای این حوادث عبرت آموز رمز سعادت و یا شقاوت و بدبختی و تعالی و یا انحطاط ملتها را باز یافته و در زندگانی فردی و یا اجتماعی خود از این رموز بهره گیرند و به عوامل سعادت و سرافرازی ملتها روی آورند و از عوامل سعادت سوز و شقاوت ساز بپرهیزند، اینگونه حوادث تاریخی در قرآن کریم بازگو شده است.

دو

- آیات و سور دیگری نیز در قرآن کریم به چشم می خورد که شامل بسیاری از اخبار غیبی و ترسیم دور نمای عالم برزخ و بهشت و دوزخ و حالات روز قیامت و گزارش احوال بهشتیان و دوزخیان و امثال آنها می باشد که سبب نزول خاصی را برای آنها نمی توان جستجو

کرد.

ب- آیات و سوری که دارای اسباب نزول خاص هستند

در قرآن کریم با آیات و سوری مواجه هستیم که دارای سبب نزول خاص هستند و این آیات و سور، در پی آن سبب نازل شده که آن سبب و علت نیز همزمان با نزول وحی روی داده است.

این بخش از آیات و سور، عبارت از همان بخشی است که معمولا در کتب تفسیر و یا در کتابهای مستقل راجع به «اسباب النزول» آنها گفتگو می شود و در موضوع بحث ما نیز عبارت از بررسی اسباب نزول چنین آیات و سور می باشد «1».

3- انواع اسباب نزول

اشاره

چنانکه در ضمن مطلب اول اشاره شد، اسباب نزول به سه نوع قابل تقسیم است که می توان آنها را تحت عناوین ذیل، معنون نمود و آنها عبارتند از: (1) اسباب النزول، حجتی، ص 19 و 20، و شناخت قرآن، علی کمالی، ص 189.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 275

الف- حوادث و رویدادهای مهم.

ب- سؤالات و پرسشهای مردم از رسول اکرم- صلّی اللّه علیه و آله.

ج- مشخص کردن موضع مسلمین در مسائل حساس و مهم.

الف- حوادث و رویدادهای مهم
اشاره

در این بخش نمونه هایی چند از سور و آیاتی را یادآور می شویم که حوادث و رویدادهای مهم باعث نزول آنها گردید، این حوادث به نوبه خود، به دو دسته قابل تقسیمند:

اول: حوادث جالب و سازنده و الگو پرداز.

دوم: حوادث زشت و ویرانگر.

اول: حوادث جالب و سازنده و الگو پرداز

بخشی از حوادث و رویدادهایی که همزمان با حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وقوع می پیوست، آنچنان جالب و سازنده و باارزش بود که در جهت تأیید آنها از سوی خداوند آیه و یا آیات و یا سوره هایی نازل می شد که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- خاتم بخشی علی علیه السّلام در رکوع نماز و نزول آیه ولایت:

یکی از حوادثی که باعث نزول آیاتی از قرآن کریم شد، حادثه ای بود که همگامی صلواة با زکات را- که در اکثر قریب به تمام آیات قرین یکدیگر ذکر شدند- تجسم بخشید، یعنی آنگاه که امیر المؤمنین علیه السّلام در حال رکوع نماز، توجه به خلق و مستضعفان را به عنوان نتیجه و لازمه توجه به حق اعلام کرد، از پی آن آیات ذیل نازل شد:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 276

إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ «1».

یعنی: «ولی و سرپرست واجب الطاعه شما صرفا عبارتند از خدا و رسول او و نیز آن کسانی که دارای ایمان هستند، کسانی که اقامه نماز می کنند و صدقه و زکات خویش را در حال رکوع به تهیدستان می پردازند. آنکه دوستی با خدا

و رسول او و مؤمنان را می گزیند [باید بداند] که حزب اللّه و پیروان مکتب الهی پیروز هستند».

روایات بسیاری از طرق شیعه و سنی وارد شده که دلالت می کند بر اینکه این دو آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده و نزول آن پس از خاتم بخشی امیر المؤمنین علیه السّلام در رکوع نماز بوده است.

مرحوم طبرسی، روایتی را در همین رابطه از «اباذر» نقل کرده است که اباذر می گوید: روزی در معیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز ظهر را به جماعت می خواندیم، مرد تهیدست و بینوایی از مردم کمک خواست، کسی به او چیزی نداد، این مرد دستها را سوی آسمان برگرفت و گفت: خدایا! تو گواه باش که من در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مردم درخواست کمک مالی نمودم، لکن کسی چیزی به من نداد.

علی علیه السّلام همزمان با این جریان در حال رکوع نماز بسر می برد و انگشت دست راست خود را به طرف آن سائل نشانه رفت و بدو اشاره کرد تا انگشتر را از انگشت او بیرون کشد [تا حاجت و نیاز خود را از این رهگذر بر آورد] سائل انگشتر را از دست آن حضرت بیرون کشید و رسول خدا نیز شاهد و ناظر این صحنه دل انگیز بود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از مشاهده این صحنه، سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: خدایا! برادرم موسی علیه السّلام درخواستی را با تو در میان گذاشت و گفت:

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ

لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی «2». (1) سوره مائده، آیه 55- 56.

(2) سوره طه، آیه 25- 31.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 277

یعنی: «پروردگارا! سینه ام را گشاده ساز و به من شرح صدر مرحمت فرما و کارم را سهل و هموار گردان و گره از زبانم بگشا و آن را گویا ساز تا مردم گفتارم را درست دریابند، برایم وزیری از خاندانم فراهم آور، برادرم هارون را وزیرم قرار ده و به وسیله او پشتم را استوار دار تا بدو مستظهر گردم و او را شریک کارم گردان تا در این نهضت با من همیاری کند».

رسول خدا عرض کرد: خدایا! موسی علیه السّلام این درخواست را با تو در میان گذاشت و تو به او جواب مثبت دادی که: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما «1».

یعنی: «به زودی بازویت را به وسیله برادرت، سخت و استوار خواهیم داشت و برای شما دو نفر آنچنان سلطه و فرمانروایی مقرر خواهیم کرد تا [دشمنان شما] به شما نرسند و نتوانند بر شما چیره شوند».

پس از آن رسول خدا عرض کرد: «اللّهمّ فانا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا، فاشدد به ازری».

یعنی: «بار خدایا! من محمد پیامبر تو و برگزیده تو [در میان خلق هستم، بار خدایا! به من شرح صدر عنایت فرما و کارم را بر من سهل و آسان گردان و برای من وزیری از خاندانم- یعنی علی- فراهم کن ...».

ابوذر می گوید: سوگند به

خدا هنوز سخن آن حضرت به پایان نرسیده بود که جبرائیل علیه السّلام از سوی خداوند متعال بر وی فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ عرض کرد: بخوان: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا ....

این شأن نزول را برای این آیه، ابو اسحق ثعلبی در تفسیرش و ابو بکر رازی در احکام القرآن و رمّانی و طبری در جامع البیان آورده اند «2». (1) سوره قصص، آیه 35.

(2) مجمع البیان، ج 3، ص 210 و 211.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 278

فریقین قبول دارند که آیات فوق درباره علی علیه السّلام نازل شده است، به عنوان نمونه:

به الدّر المنثور، جلد دوم، صفحه 293 و 294 و الجامع لأحکام القرآن قرطبی، جلد ششم، ص 222 و مفاتیح الغیب فخر رازی، جلد دوازدهم، صفحه 26 و روح المعانی، جلد ششم، صفحه 166 و المنار، جلد ششم، صفحه 442 و مفسرین شیعه بالاتفاق در تفاسیرشان به این مطلب اشاره کرده اند.

2- بخشش و ایثار علی و اهل بیتش و نزول سوره هل اتی:

تمام مفسران شیعه و سنی یادآور شدند که سوره «هل اتی دهر، انسان»، درباره امیر المؤمنین علی و فاطمه زهرا و حسنین علیهم السّلام و فضّه خادمه آنها نازل شده و غالبا این سوره را مدنی می دانند.

ابن عباس گفته است: امام حسن و امام حسین علیهم السّلام بیمار شدند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با جمعی از مردم به عیادت آنها رفتند، یاران آن حضرت به امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کردند: یا ابا الحسن! به نظر می رسد که درباره شفای فرزندانتان نذری کنید، علی علیه السّلام

و فاطمه علیها السّلام و فضّه کنیز آنها نذر کردند اگر حسنین علیهما السّلام از این بیماری بهبودی یابند، سه روز را روزه بگیرند، آن دو بهبودی یافتند، اما چیزی برای خوردن در اختیار نداشتند.

امیر المؤمنین علیه السّلام سه صاع (حدود سه من) جو از شمعون خیبری یهودی قرض کرد، فاطمه زهرا علیها السّلام آنها را دستاس کرده و به تعداد افراد، پنج قرص نان فراهم ساخت، این نانها را در برابر خود نهادند تا با آنها افطار کنند که سائل بینوایی بر آنها در آمد و عرض کرد: «السّلام علیکم اهل بیت محمّد»، من بینوایی از بینوایان مسلمان هستم، مرا از غذای خود اطعام کنید که خدا شما را از موائد بهشتی سیر گرداند، آنان این بینوا را بر خویشتن ترجیح داده و تمام قرصهای نان را به او دادند و شب را- در حالی که جز آب چیزی نچشیده بودند- به سر آورده و بامداد آن را با روزه آغاز کردند.

آنگاه که شب دوم فرا رسید و غذا را در مقابل خود نهادند [تا افطار کنند] یتیمی بر

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 279

آنها وارد شد، بدون آنکه از این نانها چیزی تناول کنند آنها را در اختیار این یتیم قرار دادند و باز شب را گرسنه به سر بردند در حالی که فقط آب نوشیدند، به هنگام افطار در شب سوم نانها را در مقابل خود نهادند که اسیری بر آنها وارد شد و همان معامله را با او در پیش گرفتند که با بینوا و یتیم، یعنی همه نانها را به او دادند.

چون بامدادان روز سوم فرا رسید امیر

المؤمنین دست حسنین علیهما السّلام را گرفت و به سوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روان شدند، وقتی آن حضرت آنان را دید که از شدت گرسنگی مانند جوجه ها می لرزند فرمود: چقدر بر من ناگوار و رنج آور است که شما را بدینسان می بینم؟! رسول خدا از جا برخاست و با آنها به راه افتاد، دید فاطمه علیها السّلام در محراب عبادت قرار دارد و شکمش از گرسنگی آنچنان تهی گشته که به پشت چسبیده و از ناتوانی چشمان مبارکش فرو رفته است، دیدن این منظره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را متأثرتر ساخت.

در چنین لحظاتی بود که جبرائیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: ای محمد! این را بستان و بگیر، خدا تو را درباره خاندانت تهنیت گفته، آنگاه جبرائیل سوره «هل اتی» را بر آن حضرت خواند «1».

ابن شهر آشوب سروی در کتاب مناقب آل ابی طالب «2»، همین شأن نزول را برای سوره «هل اتی» از کثیری از روات اهل سنت و شیعه، با مختصر تفاوتی نقل می کند.

و آن تفاوت این است که شمعون یهودی مردی پشم باف بود، مقداری پشم و سه صاع جو به علی علیه السّلام داد و گفت: به عوض این سه صاع گندم، دختر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این پشمها را بریسد، حضرت زهرا علیها السّلام یک سوم آن پشمها را ریسندگی می کرد و سپس یک صاع از آن جو را آسیا کرده و خمیر می کرد. (1) مفاتیح الغیب، تفسیر کبیر، فخر رازی و الغدیر، ج 3، ص 111.

(2) مناقب، ج 3، ص 373-

375.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 280

اینک کسانی که ابن شهر آشوب روایت را از آنها نقل کرده است بدانها اشاره می کنیم:

ابو صالح، مجاهد، ضحاک، حسن بصری، عطا، قتاده، مقاتل، لیث، ابن عباس، ابن مسعود، ابن جبیر، عمرو بن شعیب، حسن بن مهران، نقاش، قشیری، ثعلبی و واحدی در تفاسیرشان. و صاحب اسباب النزول و خطیب مکی در «الأربعین» و ابو بکر شیرازی در نزول القرآن فی امیر المؤمنین (ع)، و اشنهی در «اعتقاد اهل السنه» و ابو بکر محمد بن احمد بن فضل نحوی در «العروس فی الزهد». و همچنین اهل بیت علیهم السّلام از اصبغ بن نباته و دیگران از امام باقر و صادق علیهما السّلام همگی روایت کرده اند که سوره «هل اتی» در شأن «امیر المؤمنین» و پس از آن ایثار عظیم، نازل شده است.

همین قضیه را با تفاوتهایی می توانید در تفسیر روح البیان، شیخ اسماعیل حقی، جلد اول، صفحه 268 و 269 ملاحظه کنید.

بنابر این، نزول سوره «هل اتی» پس از آن بخشش و ایثار، در شأن اهل بیت علیهم السّلام امری مسلم نزد شیعه و سنی است و انکار آن جز آنکه حاکی از حقد و کینه شخصی باشد، چیز دیگری را ارائه نخواهد داد «1».

3- اعراض و روی برتافتن از شخص نابینا و فقیر و نزول سوره عبس:

عَبَسَ وَ تَوَلَّی أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی وَ هُوَ یَخْشی فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی «2».

یعنی: «چهره در هم کشیده و روی برتافت، از اینکه نابینایی به سراغ

او آمده است، تو چه می دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند؟ یا متذکر گردد و این تذکر بحال (1) برای آگاهی بیشتر به کتب اهل سنت در رابطه با نزول سوره هل اتی درباره علی علیه السّلام و اهل بیتش به کتاب قیم «الغدیر»، ج 3، ص 106- 111 مراجعه کنید.

(2) سوره عبس، آیه 1- 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 281

او مفید باشد، اما آن کس که مستغنی است، تو به او روی می آوری، در حالی که اگر او خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست، اما کسی که به سراغ تو می آید و کوشش می کند و از خدا ترسان است، تو از او غافل می شوی».

این آیات اجمالا نشانگر این جهت هستند که خداوند کسی را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اینکه فرد یا افراد غنی و ثروتمندی را بر نابینای حق طلبی مقدم داشته است، اما این شخص مورد عتاب کیست؟ از خود آیات چیزی استفاده نمی شود و در بین مفسرین و حتی در روایاتی که در شأن نزول این آیات نقل شده، اختلاف است.

مشهور میان عامه و خاصه این است که منظور شخص رسول خداست، در مقابل، عده ای از مفسرین و بزرگان از قبیل: سید مرتضی و طبرسی صاحب مجمع البیان و علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان و ... معتقدند که مقصود، مردی از بنی امیه است که در هنگام ورود «عبد اللّه بن ام مکتوم»، در محضر پیامبر بود و با دیدن این مرد نابینای فقیر، چهره در هم کشید و خود را جمع و جور کرد و در این رابطه روایتی

هم از امام صادق علیه السّلام وارد شده است، اصل قضیه طبق قول مشهور چنین است:

عده ای از سران قریش مانند: عتبه بن ربیعه، ابو جهل، عباس بن عبد المطلب و جمعی دیگر خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و پیامبر مشغول تبلیغ و دعوت آنها به اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر واقع شود، در این میان «عبد اللّه بن ام مکتوم» که مرد نابینا و ظاهرا فقیری بود وارد مجلس شد و از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد و پیوسته سخن خود را تکرار می کرد و آرام نمی گرفت، زیرا دقیقا متوجه نبود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با چه کسانی مشغول صحبت است، او آنقدر کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را قطع کرد که حضرت ناراحت شد و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت: «این سران عرب پیش خود می گویند: پیروان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نابینایان و بردگانند» و لذا رو از عبد اللّه برگرداند و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 282

در این هنگام، آیات فوق نازل شد (و در این باره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مورد عتاب قرار داد) رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از این ماجرا «عبد اللّه» را پیوسته گرامی می داشت و هنگامی که او را می دید می فرمود:

«مرحبا بمن عاتبنی فیه ربّی». یعنی: «مرحبا! به کسی که پروردگارم بخاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او می فرمود: «آیا حاجتی داری آن را انجام دهم» و پیامبر او را دو بار در غزوات اسلامی در مدینه جانشین خویش قرار داد «1».

شأن نزول دومی که برای آیات فوق نقل شده و مورد پسند سید مرتضی و بعضی دیگر قرار گرفته است این است که این آیات درباره مردی از بنی امیّه نازل شده که نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود و در همان حال «عبد اللّه بن ام مکتوم» وارد شد، هنگامی که چشمش به عبد اللّه افتاد خود را جمع کرد مثل اینکه می ترسید آلوده شود و قیافه در هم کشیده و صورت خود را برگردانید، خداوند در آیات فوق، عمل او را نقل کرده و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، این شأن نزول در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نیز نقل شده است «2».

در آیات، چیزی که صریحا دلالت کند که منظور شخص پیامبر است، وجود ندارد الّا ظهور خطابها در این آیات، ولی سید مرتضی (ره) و مرحوم طبرسی و علامه طباطبائی نظرشان این است که طبق قرائن و شواهدی، شأن نزول دوم صحیح است و مورد عتاب آن شخص بنی امیه است نه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا:

اولا:

همانطور که گفته شد، حالات مذکور در آیات سوره عبس به هیچ وجه در خور شأن رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی باشد.

ثانیا:

خداوند متعال قبل از نزول این سوره در سوره «ن و القلم» خلق

و خوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را عظیم و شگرف بر شمرده و فرموده است: إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ، (1) مجمع البیان، ج 10، ص 437.

(2) مجمع البیان، ج 10، ص 437.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 283

و سوره «ن و القلم» بلافاصله پس از سوره علق نازل شده است و معقول نیست خداوند متعال خلق و خوی پیامبرش را در آغاز بعثتش عظیم بر شمرد و سپس او را از رهگذر بعضی از حالات ناخوش آیند اخلاقی مورد سرزنش قرار دهد و وی را بخاطر توجه به اغنیا- آن هم اغنیایی کافر- و نیز به علت بی اعتنایی به فقرا- آن هم فقرایی مؤمن و پویای هدایت- نکوهش کند!؟

ثالثا:

علاوه بر دو دلیل قبلی، ترجیح غنای غنی و مال و مکنت دولتمند- که نمی توان آن را در فرهنگ اسلامی معیار هیچگونه فضیلتی بر شمرد- بر فقر فقیر و تهیدستی و نیز اعراض از فقیر و اقبال بر غنی و ثروتمند، آن هم بخاطر غنا و ثروت، عقلا زشت بوده و با کرامت خلق و خوی انسانی ناسازگار می باشد، تا چه رسد به خوی پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که سخت از او به دور است و حتی برای احتراز از چنین عمل زشتی به نهی و ممانعت نیازی نبوده است «1».

نگارنده نیز با توجه به دلایل و قرائن مزبور (گر چه ظواهر آیات می رساند که مورد خطاب پیامبر است) معتقد است که آنکه مورد خطاب عتاب است شخصی غیر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

اینها نمونه هایی از حوادث جالب و

سازنده ای بود که برخی از آیات و سور، پس از تحقق آن حوادث، نازل شده اند و اینک به برخی از حوادث زشت و ناپسند که موجب نزول آیات شده اند اشاره می کنیم:

دوم: حوادث زشت و ویرانگر

حوادث ناگواری که سبب نزول آیاتی از قرآن شده است بسیار است که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- دسیسه یهودیان و فتنه انگیزی آنان در میان مسلمین:

یهودیان مدینه (1) مجمع البیان، ج 10، ص 437 و المیزان، ج 20، ص 203 و 204.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 284

(بخاطر زنده کردن خاطره جنگهای دو قبیله اوس و خزرج در دوران جاهلیت، در ذهن آنها) باعث ایجاد خصومت و درگیری بین مسلمین می شدند و یهودیان، در این راستا تا حدودی موفق شده بودند، زیرا با دسیسه ها و ترفندهای خود توانستند بین این دو قبیله مسلمان، درگیری ایجاد کنند و کار به جایی کشیده بود که این دو گروه برای جنگ با یکدیگر به حالت آماده باش در آمده بودند و دستور گرفتن سلاح دریافت کرده بودند «1». در پی این ماجرا آیات ذیل نازل گردید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «2».

خداوند متعال در این دو آیه از پذیرا شدن و تسلیم مؤمنان در برابر کفار و گزارشهای دسیسه آمیز یهودیان، آنان را بر حذر داشته و می فرماید:

«ای مؤمنان و ای کسانی که خدا و رسولش را باور دارید! و دستاوردشان را تأیید می کنید، یعنی ای گروه اوس

و خزرج و بالاخره ای اهل ایمان و مسلمین جهان (زیرا شأن نزول، مخصص آیه نیست چنانکه خواهیم گفت) اگر سخنان فتنه انگیز یهودیان و تلاش آنها را در احیاء کینه هایی که در دوران جاهلیت میان شما وجود داشت، پذیرا گردید، و از آنان فرمان برید، شما را پس از آنکه ایمان آوردید، به کفر برگردانده و به حالات دوران جاهلیت رجعت می دهند».

آیا چگونه چنین ارتجاع و انعطافی در شما پدید می آید و به حالت کفر باز می گردید در حالی که هنوز آیات خداوند بر شما خوانده می شود و هنوز ادلّه و براهینی که وحدانیت خداوند و نبوت رسولش را روشنگر است به گوش شما می رسد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان شما حضور دارد. (1) مجمع البیان، ج 2، ص 480.

(2) سوره آل عمران، آیه 100- 101.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 285

یعنی کفر در هر شرایطی فاجعه است، اما کفر شما در چنین شرایطی که آوای قرآن کریم به گوش شما می رسد و رسول خدا میان شما حاضر و ناظر است و معجزاتش مشهود شماست، باید به عنوان هولناکترین فاجعه تلقی گردد.

به هر حال، این آیات گر چه بخاطر آن شأن نزول در رابطه با دو قبیله اوس و خزرج در مدینه نازل شده است ولی دو آیه می توانند خطاب به همه مسلمین جهان در هر دوره و زمانه و هر منطقه ای به عنوان فریادی بیدارگر و هشدار دهنده تلقی شوند که هیچگاه امت اسلامی نباید تحت تأثیر تبلیغات و نیرنگهای یهود و ترفند بازان آنها قرار گیرند و با اینکه قرآن در بین

آنها حاکم و داور است و نیز افرادی از زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آنها سخن می گویند، در میان آنها وجود دارند، نباید پذیرای دسیسه یهودیان بوده و در برابر گزارشهای آنان و تبلیغات سوء آنها تسلیم شوند، تا مبادا کینه های جاهلی میان آنها تجدید گردد «1».

چنانکه دیدیم صدام خبیث، تحت تأثیر اندیشه ویرانگر یهودیان و دسیسه صهیونیسم جهانی، ملت مسلمان عراق را به دوران کفر رجعت داده و به جان ملتی انداخت که از جان و دل برای احیای اسلام و قرآن بپا خواستند تا با ایجاد درگیری، امتهای اسلامی را گرفتار ارتجاع به دوره طاغوت و جاهلی سازند و در نتیجه بتوانند هر چه بیشتر و بهتر در عرصه جهل و استعمار و پشت سنگر حکومت طاغوتی به غارت و چپاول میراث مادی و معنوی این ملتهای ستمدیده دست یابند و یا حداقل از پیشرفت سریع اسلام و مسلمین جلوگیری نمایند. نتایج هشت سال جنگ خانمان سوز علیه ملت مسلمان ایران (که به ویرانی دو کشور اسلامی منجر شد) بهترین شاهد بر صدق این مدعاست.

آری، اگر مسلمانان منطقه به این دو آیه از قرآن کریم گوش فرا دهند و فریب دسیسه های صهیونیسم بین الملل را نخورند و هر روز علیه یکدیگر وارد نزاع (1) مجمع البیان، ج 2، ص 480 و 481 و اسباب النزول، حجتی، ص 52- 53.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 286

و کشمکش و ادعاهای واهی ارضی و غیره نشوند، یقینا وضع مسلمانان غیر از این خواهد شد که امروز است، زیرا این دو آیه مسلمانان را به وحدت و همبستگی دعوت کرده

و از تفرقه و درگیری بر حذر داشته است.

2- لغزش و اشتباه فاحش و غیر قابل اغماض:

پاره ای از حوادث که به عنوان سبب نزول شناخته شده، عبارت است از لغزش و اشتباهی که بسیار فاحش و نابخشودنی بود که فردی یا افرادی دچار آن می گشتند و در نتیجه، نزول آیه یا آیات و یا سوره ای را موجب می شد، مثلا گویند: شخصی در حال مستی، بر مردم در نماز امامت می کرد و با حالتی مخمور و بی خبری پس از سوره فاتحه چنین می خواند: «قل یا ایّها الکافرون اعبد ما تعبدون ...» کلمه «لا» را در لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ حذف می کرد که مفهوم بسیار زننده و شکننده ای ارائه می کرد، به دنبال این جریان آیه ذیل نازل شد:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... «1».

یعنی: «ای مؤمنین! در حالی که مست و مخمور هستید، به نماز رو نیاورید تا بدانید آنچه را که بر زبان می آورید ...» «2».

البته راجع به این آیه تفسیرهای دیگری هم گفته شده که طبق آن تفاسیر دیگر از محل بحث ما که اشتباه فاحش امام جماعت در حال مستی است، خارج می شود مثل اینکه نقل شده منظور از سکر و مستی عبارت از سکر خواب و نشأت آن می باشد و چنین تفسیری از امام باقر علیه السّلام نقل شده است «3». و یا منظور از صلوات، عبارت از مسجد می باشد که مجازا به کار رفته است به قرینه: وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ ذیل آیه «4». (1) سوره نساء، آیه 43.

(2) مناهل العرفان، عبد العظیم زرقانی، ج 1، ص 100.

(3) مجمع

البیان، ج 3، ص 52.

(4) المیزان، ج 4، ص 360.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 287

3- افشاء و خنثی سازی ترفندهای منافقین «مسجد ضرار»:

گاهی پاره ای از این حوادث عبارت از دسیسه ای بود که منافقین در سر می پروراندند و می خواستند عملا هدف آن دسیسه را تحقق بخشند و سرانجام آیه یا آیاتی در افشاء نیّت پلید آنها نازل می گردید به عنوان مثال:

بنی عمرو بن عوف، مسجد «قبا» را بنا کردند و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواستند در آن مسجد اقامه نماز نماید، حضرت به درخواست آنان پاسخ مثبت داد و نماز را در آن مسجد اقامه می فرمود.

جماعتی از منافقان که از «بنی غنم بن عوف» بودند، نسبت به بنی عمرو بن عوف، در قلبشان احساس حسادت کرده و به هم می گفتند ما هم مسجدی بنا می کنیم و نماز خود را در آنجا اقامه می نماییم و لزومی ندارد که در جماعت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضور به هم رسانیم!! گویند: این جماعت منافقان، متشکّل از دوازده و یا پانزده نفر بودند که می توان افراد ذیل را نام برد، افرادی که بانی این چنین مسجد بودند که به «مسجد ضرار» نامبردار شد:

«حذام بن خالد بن عبید بن زید، ثعلبة بن حاطب، هلال بن امیّه، معتب بن قشیر، ابو حبیبة بن ازعر، عباد بن حنیف، جاریة بن عامر، فرزندان مجمع و زید، بنتل بن حارث، بجاد بن عثمان، ودیعة بن ثابت و ...».

وقتی این گروه منافق چنین مسجدی را سر پا کردند، به محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند، آن

هم در حالی که آن حضرت عازم غزوه تبوک بود، آنها به عرض رساندند که ما به منظور رعایت حال بیماران و نیازمندان و با توجه به اینکه گاهی شبها بارانی و سرد می گردد، مسجدی را بنیاد کردیم و دوست می داریم شما به این مسجد تشریف بیاورید و در آنجا با ما نماز گزارید. فرمود: من هم اکنون عازم سفر هستم آنگاه که از سفر برگشتم به خواست خدا نزد شما آمده و برای شما در این مسجد اقامه نماز خواهم کرد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 288

وقتی آن حضرت از غزوه تبوک مراجعت فرمود، آیه ذیل و آیاتی که پس از آن قرار دارد نازل گردید: وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنی وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ «1».

یعنی: «آنانکه به منظور گزند و زیان رسانی و کفر ورزی و ایجاد تفرقه میان مؤمنین و تمهید کمینگاه برای کسانی که قبلا با خدا و رسول به محاربه و نبرد برمی خواستند، مسجدی بنا و انتخاب کردند و سوگند آوردند که جز خیر خواهی نظر دیگری نداشتیم، خدا گواهی می دهد که تحقیقا آنها دروغگویانی بیش نیستند».

این آیه تا آیه 110 سوره توبه در جهت افشاء نیات پلید منافقین در پشت سنگر مسجد ضرار نازل شد که می توان اهداف پلید آنها را در مسائل ذیل خلاصه کرد:

1- آسیب رساندن به مسجد قبا.

2- تقویت کفر.

3- ایجاد تفرقه بین مؤمنینی که در مسجد قبا گرد هم آمده بودند.

4- تهیه سنگر و کمینگاه برای ابو عامر راهب که از

پیش در جنگ با خدا و رسول به سر می برد. اینها اهدافی است که از آیه فوق استفاده می شود.

خداوند متعال با نزول آیه فوق، به پیامبرش اعلام فرمود که گر چه آنها سوگند یاد می کنند که ما در بنای این مسجد، جز خیر خواهی، هدفی دیگر نداشتیم ولی خداوند گواهی می دهد که آنها دروغ می گویند و خیر خواهی و دلسوزی نسبت به ضعفا و دسترسی نیازمندان به مسجد و امثال اینها ظاهر قضیه را تشکیل می دهد و باطن آن همان اهداف چهار گانه فوق است.

رسول خدا پس از بازگشت از غزوه تبوک و نزول این آیه، به عاصم بن عوف و جلانی و مالک بن دخشم، دستور داد که بسوی این مسجد روند و آن را در هم (1) سوره توبه، آیه 107.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 289

کوبیده و به آتش کشند، برخی هم نقل کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عمار یاسر و وحشی را مأمور چنین کاری ساخته بود و آن دو نیز مسجد ضرار را به آتش کشیدند و سرانجام آن حضرت دستور داد و آن مکان را «کناسه» و زباله دان قرار دهند.

این مسجد، طبق درخواست ابو عامر منافق و پیغام او، به وسیله منافقین داخل مدینه بنا شده بود و او می خواست از طائف به نزد پادشاه روم برود از آنجا با سپاهی به پیامبر حمله کند ولی در بین راه مرد و دو مرتبه به دین نصرانیت در آمده بود. ضمنا او پدر حنظله غسیل الملائکه، شهید در جنگ احد می باشد «1».

ب- سؤالات و پرسشهای مردم از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

گاهی سبب نزول آیه یا آیات، عبارت از پرسشهایی

بود که مردم آنها را با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان می گذاشتند. این پرسشها را که سبب نزول آیات بودند، از یکجهت می توان به سه بخش تقسیم کرد:

1- پرسشها مربوط به مطالبی بود که دوران آنها سپری شده بود، مانند پرسش از داستان اصحاب کهف و ذو القرنین که در سوره کهف در آیات متعدد مثل آیه 9 تا 23 (مربوط به داستان اصحاب کهف) و آیه 83 تا 98 (مربوط به داستان اسکندر ذو القرنین) آمده است.

مفسران برای آیات مربوط به این دو قصه، شأن نزولی را نقل کرده اند که خلاصه اش چنین است: جمعی از سران قریش، دو نفر از یاران خود را برای تحقیق درباره دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سوی دانشمندان یهود در مدینه فرستادند تا ببینند آیا در کتب پیشینیان چیزی در این زمینه یافت می شود؟

آنها به مدینه آمدند و با علمای یهود، تماس گرفتند و گفتار قریش را بازگو کردند. (1) در رابطه با شأن نزول آیه به کتابهای: مجمع البیان، المیزان، المنار، تفسیر ابو الفتوح رازی و تفسیر نور الثقلین و اسباب النزول حجتی و غیره مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 290

علمای یهود به آنها گفتند: شما سه مسئله را از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافی داد پیامبری است از سوی خدا (و طبق بعضی از روایات گفتند: اگر دو سؤال از آن را پاسخ کافی داده و یک سؤال را سر بسته جواب داد پیامبر است) و گر نه مرد کذّابی است که

شما هر تصمیمی درباره او می توانید بگیرید.

نخست، داستان گروهی از جوانان که در گذشته دور از قوم خود جدا شده بودند (اصحاب کهف) و سپس داستان مردی که زمین را طواف کرده و به شرق و غرب جهان رسید (ذو القرنین) سؤال کنید و نیز از حقیقت «روح» بپرسید.

آنها حرکت کرده و به مکه باز گشتند و سران قریش را ملاقات کردند و گفتند: ما معیار سنجش صدق و کذب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را پیدا کردیم، سپس سرگذشت خود را بازگو کردند و بعد به خدمت پیامبر رسیدند و سؤالات را مطرح کردند.

پیامبر فرمود: فردا پاسخ شما را خواهم داد (ولی ان شاء اللّه نفرمود) و بخاطر همین معلق نکردن کار فردا به مشیت الهی، حدود پانزده شبانه روز وحی قطع گردیده و به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چیزی نازل نمی شد و همین امر باعث شد که اهل مکه شایعاتی بسازند و مطالب ناموزون بسیاری نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بگویند.

و این امر بر پیامبر گران آمد ولی سرانجام جبرائیل فرا رسید و سوره کهف را از سوی خداوند آورد که در آن هم داستان اصحاب کهف و هم داستان اسکندر ذو القرنین هست و ضمنا آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نیز بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل کرد «1».

2- پرسشها به مسائل روز و زمان نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارتباط داشت. نظیر سؤالی که در رابطه با «روح» مطرح شده بود و در آیه ای پاسخ آن داده شده است: یَسْئَلُونَکَ

عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا «2». (1) تفسیر نمونه، ج 12، ص 352 و مجمع البیان، ج 6، ص 451 و 452.

(2) سوره اسراء، آیه 85.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 291

یعنی: «تو را درباره «روح» مورد سؤال قرار می دهند، در پاسخ آنها بگو: روح از امر «کن» که از سوی پروردگارم صادر شده است پدید آمد و درباره روح، جز اطلاعات ناچیز، معلوماتی کافی و رسا در اختیار شما قرار نگرفته است».

3- پرسشها مربوط به آینده بود. نظیر سؤالهای مکرّر مشرکین مکه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره زمان و لحظه وقوع قیامت که سؤال آنها با یک تعبیر در دو جای قرآن، یعنی سوره اعراف و سوره نازعات مطرح شده است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً «1».

یعنی: «از تو راجع به لحظه وقوع قیامت سؤال می کنند که لنگر اندازی، یعنی وقوع آن در چه زمانی صورت می گیرد، ای پیامبر بگو: علم و آگاهی از وقوع ناگهانی این لحظه و زمان، نزد پروردگارم (در مخزن و گنجور غیب) محفوظ و مستور است و وقت و زمان وقوع آن را جز خود او ظاهر نمی سازد، وقوع قیامت بخاطر عظمت و شدت آن، بر اهل آسمانها و زمین گران و طاقت فرساست که نمی توانند آن را تحمل کنند، این لحظه هولناک و سنگین فقط به صورت دفعی و ناگهانی و پیش بینی نشده بر شما فرا می رسد تا هر چه بیشتر

هول انگیزتر باشد» «2».

و در سوره نازعات بدین صورت مطرح شده است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها إِلی رَبِّکَ مُنْتَهاها «3».

یعنی: «از تو راجع به لحظه وقوع قیامت سؤال می کنند که در چه زمانی فرا می رسد؟ از یاد کردن لحظه وقوع آن چه اطلاع و آگاهی دستگیر تو می گردد؟ یعنی اگر راجع به زمان وقوع قیامت هر چه بیشتر سخن به میان آوری هیچ اطلاعی نصیب تو نخواهد شد، به این دلیل که فرجام و منتهای سرآمد مربوط به قیامت به سوی (1) سوره اعراف، آیه 187.

(2) با استفاده از مجمع البیان، ج 4، ص 506.

(3) سوره نازعات، آیه 42- 44.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 292

پروردگار تو آماج رفته است، بنابر این، جز پروردگار تو هیچکس نمی تواند حقیقت و صفات و وقت فرا رسیدن آن را مشخص سازد» «1».

اصولا آیاتی که از پی سؤال مردم نازل می شد، در قرآن کریم فراوان است که در بسیاری از این آیات، عبارت «یسئلونک»، «یستفتونک»، «یستنبئونک» و مشتقات دیگر آمده است از قبیل:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ، (بقره، 189).

یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ، قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ، (بقره، 215).

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ، (بقره، 217).

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ، (بقره، 219).

یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ، قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ، (مائده، 4).

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ، (بقره، 220).

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، (انفال، 1).

یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ، (نساء، 127).

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، (نساء، 176).

یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی

وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ، (یونس، 53).

و امثال این آیات در قرآن زیاد است که این چند آیه به عنوان نمونه ذکر شده است.

چنانکه ملاحظه کردید در این آیات به ترتیب از مسائل زیر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال شده و در زمینه آنها به عنوان پاسخ، آیاتی از قرآن کریم نازل شده است:

اهلّه ماهها و هلالها. انفاق هزینه رسانی. شهر الحرام ماهی که قتال در آن حرام است. خمر و میسر باده و قمار. یتامی افراد بی سرپرست. طیبات خوراکهای حلال، انفال غنائم. ارث کلاله، حقانیت قیامت و ... «2». (1) المیزان، ج 8، ص 372 و 373.

(2) اسباب النزول، دکتر حجتی، ص 29.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 293

ج- مشخص کردن موضع مسلمین در مسائل حساس و مهم

در این زمینه آیات بسیاری در قرآن کریم جلب نظر می کند که وظیفه امت اسلامی را در مواقع حساس مشخص می کند، مانند بسیاری از آیات از قبیل: آیات ظهار، لعان، قذف و امثال آنها که فراوانند، مثلا ظهار در جاهلیت موجب حرمت دائمی زن بر شوهر بود در اسلام، اصل ظهار کردن حرام اعلام شد «1» و اگر کسی ظهار کرد با پرداخت کفاره ظهار زن دو مرتبه بر او حلال می گردد، ما در مباحث آینده روی این مسئله صحبت خواهیم کرد.

به هر حال ظهار و لعان و قذف و زنای محصنه و امثال اینها در ادیان گذشته حکم مشخصی داشتند لازم بود که در اسلام هم موضع مسلمین و اسلام در این مسائل روشن گردد و ما از شرح و بسط این مسائل در اینجا صرف نظر می کنیم و در مبحث آینده توضیح این مسائل خواهد

آمد.

4- ارزش و اهمیّت شناخت اسباب نزول و فواید آن

مقدمه

در این رابطه، زرکشی در برهان و سیوطی در اتقان و به تبع آنها دکتر حجتی در کتاب «اسباب النزول» به تفصیل سخن گفته و اهمیت آگاهی بر اسباب النزول را تحت عنوان: «فواید شناخت اسباب النزول»، بررسی کرده اند. ما نیز در اینجا به تبعیت از آنها چند فایده از آن فواید را می آوریم:

سیوطی می گوید: برخی بر این پندارند که بحث و بررسی درباره «اسباب النزول» فاقد هر گونه فایده و بهره علمی است، چون تصور می کنند که بررسی «اسباب النزول» به منزله یک بحث تاریخی و کشف رویدادها در زمان گذشته است (1) جواهر الکلام، ج 33، ص 96.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 294

و از این حد فراتر نمی رود و انسان از رهگذر شناخت «اسباب النزول» تنها از زمینه های تاریخی نزول آیات و سور، آگاه می گردد و معرفت آن با چنین منزلتی، نمی تواند دارای عواید و بازده علمی باشد.

سیوطی در پاسخ چنین پنداری می گوید: اینان در چنین پنداری، دچار اشتباه هستند و تصور آنها سخت لغزان و نادرست می باشد، چرا که آشنایی با اسباب النزول، فواید و آثار سودمندی را از پی خود برای هر فرد علاقمند به فهم قرآن کریم، به ارمغان می آورد که شمار این فواید و آثار سودمند، نسبتا فراوان می باشد.

دکتر حجتی در این رابطه می گوید: تردیدی نیست که وقوف و آگاهی به اسباب النزول دارای نقش عمده و اساسی در فهم مدلول و فهم آیات قرآن کریم است و هر محققی از رهگذر آشنایی با اسباب النزول، می تواند حکمتی را باز یابد که این حکمت بیانگر علت و سرّ و راز تشریع و وضع احکام و

قوانین بوده است، چون علم به سبب زمینه و مقدمه علم به مسبب می باشد.

بدون تردید، ساختمان تعبیر و رده بندی الفاظ و عبارات و سبک و اسلوب تعابیر قرآن کریم در حد گسترده ای تحت تأثیر سبب نزول آن قرار دارد، به عنوان مثال:

استفهام دارای مفاهیم و معانی متفاوتی از قبیل: استفهام حقیقی و مجازی است که استفهام مجازی نیز به نوبه خود دارای انواع و مفاهیم گوناگونی می باشد، اگر ما بخواهیم نفی و یا تقریر و یا معانی دیگر را از استفهامی که در آیات قرآن کریم مطرح شده است باز یابیم، ناگزیر باید از قرائن حالی و یا مقالی و یا علائم و نشانه های دیگری مدد بگیریم.

اطلاع بر اسباب النزول است که می تواند ما را در رسیدن به این هدف یاری دهد.

اساسا آن مفسری را می توان از لحاظ صحت تفسیر و تحقیقش ارزیابی کرد و در نتیجه به اعتبار و ارزش تفسیرش واقف شد که هر چه بیشتر از اطلاعات گسترده

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 295

و عمیق تری درباره اسباب النزول در خود به هم رسانده باشد «1».

در بین مسلمین پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم طبق عقیده فریقین (شیعه و سنی) امیر المؤمنین علیه السّلام تواناترین و آگاه ترین فرد در تفسیر قرآن کریم بود، چرا که آن حضرت به طور دقیق و عمیق و گسترده، بیش از دیگران از اسباب النزول آگاهی داشت لذا خود فرمود:

«و اللّه لم تنزل آیة الّا و انا اعلم فیما نزلت و فیمن نزلت و این نزلت» «2».

یعنی: «سوگند به خدا، هیچ آیه ای نازل نشد جز آنکه درست می دانم

درباره چه موضوع و مسئله ای و درباره چه کسی و در کجا و در کدام نقطه از سرزمین نزول یافته است».

و همچنین شخصی به نام ابی الطفیل می گوید: من خود شاهد و ناظر و حاضر بودم که امیر المؤمنین علیه السّلام ایراد سخن می فرمود و می گفت: «سلونی فو اللّه لا تسألونی عن شی ء الّا اخبرتکم و سلونی عن کتاب اللّه فو اللّه ما من آیة الّا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار ام فی سهل ام فی جبل» «2».

یعنی: «مردم! پرسشهای خود را با من در میان گذارید چرا که سوگند به خداوند هر چه از من بپرسید، گزارش آن را بازگو می کنم و شما را از آن مطلع می سازم و هر گونه سؤالی راجع به قرآن کریم را نیز با من مطرح سازید، چون سوگند به خدا! هیچ آیه ای در قرآن وجود ندارد که من ندانم که آیا در شب نازل شده و یا در روز و یا در سرزمین هموار و دشت و هامون و یا در کوه و درّه نازل شده است».

با توجه به مسائل مزبور، معلوم است که ناآگاهی به اسباب النزول، موجب می گردد که مفهوم و مقصود و پیام آیه ای را درست باز نیابیم و چه بسا امکان دارد، به (1) اسباب النزول، حجتی، ص 71- 73.

(2) برای آگاهی به این نوع روایات در رابطه با امیر المؤمنین علیه السّلام به کتابهای: اتقان، سیوطی، ج 2، نوع هشتاد و مناهل العرفان، زرقانی، ج 2، ص 483 و تفسیر برهان، بحرانی، ج 1، ص 17 و بحار الأنوار، مجلسی، ج 92، ص 78 و 79 مراجعه کنید.

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 296

علت عدم آشنایی به اسباب النزول، مفهومی را بر خلاف منظور الهی در گنجور خاطر اندیشه خویش ذخیره کرده و برداشت نادرستی را به خود تلقین کنیم، چرا که روند صحیح و هماهنگ با واقع در تفسیر قرآن کریم و شناخت درست مفاهیم این کتاب آسمانی، بدون اطلاع از قصه و سبب نزول آیات، امکان پذیر نیست.

پس از تمهید این مقدمه در رابطه با اهمیت شناخت اسباب النزول، هم اکنون سزاست سخن را در بحث و بررسی فواید شناخت اسباب النزول، آغاز کرده و فواید آن را یکی پس از دیگری برشمریم:

فواید شناخت اسباب نزول «1»
فایده اوّل:

آگاهی و بازیافتن راز و رمز حکمت الهی در نحوه تشریع و قانونگذاری:

انسان، از طریق آشنایی با اسباب النزول، می تواند به حکمت الهی در مورد قوانینی که از رهگذر نزول آیات به مردم اعلام شده است، آگاهی پیدا کند. و این آگاهی هم، به حال مؤمنین سودمند است و هم کافران را به کار می آید.

اما مؤمنین، این آگاهی بر مراتب ایمان آنها می افزاید و شوق و تمایل آنان را در اجرای این قوانین و عمل به مضامین قرآن کریم بر می انگیزد، چون در صورت اطلاع بر اسباب النزول، مصالح و مزایا و حکمتهایی که به این احکام و قوانین مربوط است برای آنها کاملا روشن می گردد.

اما کافر، در صورتی که منصف باشد، به این نتیجه می رسد که قانونگذاری اسلام بر اساس رعایت مصالح انسانی پی ریزی شده است، نه بر استبداد و زورگوئی و طغیان و ارضای هوس، بویژه اگر همین کافر، خط سیر این قانونگذاری و حرکت (1) این فواید در اتقان سیوطی و برخی از آنها

در برهان زرکشی آمده است، لکن بطور اختصار و سرفصلی، ولی تفصیل این فواید در اسباب النزول دکتر حجتی آمده است بدانجا مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 297

تدریجی آن را مورد مطالعه قرار دهد، احیانا با رقه ایمان در قلبش راه یافته و محیط و فضای جان و روانش روشن شده و پرده ابهام و انکار از روی آن به یکسو می افتد.

فایده دوم:

تخصیص حکم به سبب از دیدگاه کسانی که ملاک را عبارت از خصوص سبب می دانند نه عموم لفظ:

در توضیح این فایده می توان گفت: گاهی آیاتی نازل می گشت که دارای تعبیری عام بوده و حکم آن ظاهرا به همه مردم مربوط می شد، اما سبب نزول آن آیه و یا آیات، عبارت از جریانی بود که به فرد و یا افراد خاصی ارتباط داشت. بر طبق نظریه دانشمندانی که معیار حکم را عبارت از خاص بودن سبب می دانند و عام بودن تعبیر را ملاک قرار نمی دهند حکم آیه را به مورد سبب نزول آیه محدود می سازند و علیرغم آنکه عبارت آیات عام است، آن را به همه مردم تعمیم نمی دهند.

به عنوان نمونه، آیات ظهار «1» که در آغاز سوره مجادله به چشم می خورد، و دارای تعبیر عام: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ ... می باشد، سبب نزول آن، عبارت از جریانی بود که میان زن و شوهری رخ داده بود.

تفصیل قضیه این است که مردی به نام «اوس بن صامت» همسری داشت به نام «خوله» دختر خویلد (و یا خوله دختر حکیم بن ثعلبه) و چون اوس بن صامت (1) «ظهار» در دوران جاهلی به منزله «طلاق» در اسلام بود. و آنگاه که صیغه ظهار

به صورتی که در متن یاد شده است، از سوی شوهر نسبت به زن جاری می شد، میان آن دو رشته زن و شوهری گسیخته می گشت و از آن پس، زن بر شوهر خود برای همیشه حرام بوده و هیچگاه شوهر نمی توانست به او رجوع نموده و یا مجددا ازدواج نماید. و برای نخستین بار بود که پس از ظهور اسلام بین زن و شوهر یاد شده مسئله «ظهار» روی داد و آن دو در صدد چاره جویی بر آمدند و می خواستند پیوند خانوادگی را دوباره در زندگیشان اعاده کنند. و سرانجام- چنانکه خواهیم دید- آیاتی در جهت حلّ این مشکل نازل شد و برای اعاده این پیوند گسیخته شده و خنثی کردن تحریم ابدی، حکم کفاره ظهار، نازل شد که پس از اجرای حکم کفاره نسبت به یکدیگر حلال می گشتند (برای آگاهی بیشتر در مورد ظهار و احکام و شرایط آن، رجوع کنید به: جواهر الکلام، ج 33، ص 97 به بعد و شرح لمعه، ج 2، کتاب الظهار و کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل کلمه «ظهار» و لغت نامه دهخدا، ج 19، ص 22 و 23).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 298

مردی عجول و تندرو بود و در یکی از ایام با عدم تمکین همسرش از لحاظ زناشویی مواجه گشت به شدت ناراحت و عصبی شد و به وی گفت: «انت علیّ کظهر امّی» یعنی تو بر من بسان پشت مادرم بوده و بر من حرام هستی (این جمله صیغه ظهار است که با گفتن چنین جمله ای بین زن و مرد جدائی همیشگی واقع می شد).

این مرد پس از آنکه خشمش فرو نشست و

به حالت طبیعی بازگشت از این سخن یعنی «ظهار» پشیمان شد و در حالی که سخت افسرده خاطر بود به همسرش گفت:

از این پس تو بر من حرام هستی و پیوند ما از یکدیگر گسیخته است، زن به او گفت:

دست از این سخن بدار و چنین مگو، تو می توانی نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بروی و مشکل خود را با او در میان گذاری.

آن مرد گفت: من در خود احساس شرم و حیا می کنم و جرأت طرح چنین مسئله ای را در محضر آن حضرت ندارم.

زن گفت: پس راضی شو که من شخصا نزد آن حضرت بروم و از او در این باره پرسش کنم، مرد راضی شد.

این زن به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید در حالی که عایشه به شستشوی سر خود سرگرم بود، زن به آن حضرت عرض کرد: شوهرم اوس بن صامت، آنگاه که مرا به همسری خویش درآورد، من دختر جوان و شاداب و صاحب اهل و مال و مکنت بوده ام، اما او اموالم را صرف کرده و جوانیم تباه گشته و اهل و خویشاوندانم را از پیرامونم پراکنده است، اکنون که سالخورده شده ام مرا «ظهار» کرده، لکن از کار خویش پشیمان است، آیا برای حلال شدن ما نسبت به یکدیگر و بازگشت به زندگانی نخست، راهی وجود دارد؟

فرمود: اکنون تو بر او حرام می باشی، آن زن عرض کرد: آن خدایی که قرآن کریم را نازل کرد، مگر سخنی از طلاق و جدایی به میان نیاورد، او مرا طلاق نداده و رهایم نکرده است او پدر فرزندان من و محبوبترین افراد

از دیدگاه من می باشد.

رسول اکرم فرمود: آنچه هم اکنون می توانم بگویم این است که تو بر وی حرام

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 299

هستی و در زمینه کار و مشکل تو هیچ حکم جدیدی از جانب خداوند به من نرسیده است.

این زن پیاپی به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراجعه می کرد و همان پاسخ نخست را می شنید که تو بر او حرام هستی، زن از این وضع سخت دچار افسردگی خاطر شده و آه از نهاد می کشید و بانگ و ناله بر می آورد و می گفت: از پریشانی و بینوائی و نگونبختی و نیاز و گرفتاری خویش به درگاه خدا شکوه می برم، بار خدایا! به زبان پیامبر خود [راهی فراسوی مشکل و گرفتاری من بگشا و] حکم و دستوری در این باره فرو فرست.

باری، آنگاه که عایشه از شستشوی سرش فارغ شد این زن، به پیامبر عرض کرد:

ای پیامبر خدا! راجع به حل مشکل من چاره ای بیندیش. عایشه گفت: سخن کوتاه کن و از ادامه مجادله با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست نگهدار، آیا به چهره رسول خدا نمی نگری که به هنگام نزول وحی، حالت رخوت و سستی در آن پدیدار می گردد و [هم اکنون آن حضرت در حال گرفتن وحی به سر می برد بنابر این سکوت اختیار کن .

آنگاه که وحی به پایان رسید حضرت به آن زن گفت: برو شوهرت را بیاور، وقتی شوهر به محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد آن حضرت آیات سوره مجادله را بر وی خواند «1»:

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها

وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ «2». (1) تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 246 و 247.

(2) سوره مجادله، آیه 1- 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 300

یعنی: «تحقیقا خداوند متعال سخن زنی که با تو درباره شوی خویش مجادله می کرد، شنید، زنی که شکوه به درگاه پروردگار خود برده و از او داوری و مدد می جست، آری خدا گفتگوی شما را با یکدیگر شنید و خدا شنوای بیناست، آن کسانی که از زمره شما مسلمین از زنان و همسران خویش از طریق «ظهار» بیزاری می جویند، این زنان به عنوان مادرانشان به شمار نمی آیند، مادران آنها فقط عبارت از کسانی هستند که آنها را زاییده اند، اینان سخن زشت و ناپسند و دروغین و تهی از واقعیت را بر زبان می رانند و خداوند دارای گذشت بوده و آمرزشگر است. آن کسانی که از رهگذر «ظهار» زنان و همسران خویش را از نظر زناشوئی از خود بیگانه می سازند و آنگاه نادم و پشیمان شده و از گفته خویش باز می گردند، باید قبل از تماس جنسی با یکدیگر برده ای را آزاد

سازند، این سخنی است که شما از طریق آن پند گیرید [و شتابزده تحت تأثیر خشم تصمیم نگیرید] و خداوند به کردار شما آگاه است، اگر کسی در خود توانایی برای آزاد کردن برده را نیابد [و یا نتوانست برده ای در دسترس بیابد] باید قبل از تماس با همسر خویش، دو ماه پیاپی روزه گیرد و اگر کسی قادر بر روزه گرفتن نبود، باید به شصت فرد مسکین و بینوا اطعام کند و این حکم و کیفر برای آن است که به خدا و رسول او ایمان بیاورید [و سراسیمه به «ظهار» دست نیازید] و این است حدود و مرزهای قوانین الهی [که نباید از راه ناسپاسی از آنها تجاوز کرد، چرا که برای کافران و ناسپاسان شکنجه ای درد آور و رنج آفرین در پیش است».

پس از نزول این آیات بود که عایشه گفت: بزرگ است خدایی که همه اصوات و آواها و گفته ها را می شنود و نیروی شنوائی او بس گسترده و نامحدود می باشد، چرا که این زن با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به گفتگو نشسته بود، در حالی که من در زاویه منزل نشسته و نزدیک انها جای داشتم لکن فقط پاره ای از سخنان و گفتگوی آنها را با یکدیگر می شنیدم و پاره ای دیگر از گفتارشان به گوشم نمی رسید.

وقتی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این آیات را بر آن مرد خواند به او فرمود: آیا می توانی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 301

برده ای را آزاد سازی؟ عرض کرد: اگر چنین کنم باید تمام اموالم را به فروش رسانم چون قیمت برده گران

است. فرمود: آیا می توانی دو ماه پشت سر هم روزه بگیری؟

عرض کرد: یا رسول اللّه! اگر من در روز سه وعده غذا نخورم دیدگانم ضعیف گشته و از کار می افتد و از آن بیم دارم که نابینا شوم. فرمود: آیا می توانی شصت فرد مسکین را اطعام کنی؟ گفت: سوگند به خداوند توان چنین کاری را ندارم مگر آنکه در این امر مرا کمک کنی.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به تو پانزده صاع «1» کمک می کنم و از خدا نیز می خواهم که برکت و فزونی مطلوبی در اموال تو به هم رساند، آن حضرت پانزده صاع خوراکی مزبور را به او بخشیده و دعا کرد و در نتیجه برکاتی در مکنت مالی او فراهم آمد و سرانجام خواسته این زن و شوهر برآورده شده و پریشی و گسیختگی زندگانی آنها به سامان رسید «2».

محل شاهد در فایده دوم، در این شأن نزول این است که «آیات ظهار» در این سوره عام است، چون به صورت «الّذین یظاهرون ...» بیان شده است، ولی سبب نزول آن خاص است که «اوس بن صامت و همسرش» می باشند. حال طبق نظر کسانی که عموم آیه را ملاک قرار نمی دهند، حکم این آیات را مخصوص همین زن و شوهر می دانند پس باید حکم مردان و زنان دیگر را اگر ظهار کنند در دلیل دیگر اعم از قیاس و استحسان و یا جز آن جستجو کرد و با این آیات نمی توان مشکلشان را حل کرد.

بدیهی است که پی بردن به هدف این حکم و نیز قیاس کردن بر آن، جز از راه (1) «صاع»، پیمانه ای معادل با

چهار مدّ است و هر مد تقریبا معادل با یک چهارم «من» یعنی سه کیلو می باشد.

(2) اسباب النزول، حجتی، ص 79، به نقل از مجمع البیان، ج 9، ص 246. و با مختصر اختلافی این شأن نزول در این کتب نیز آمده است از قبیل: جامع البیان، طبری، روض الجنان، ابو الفتوح رازی، اسباب النزول واحدی، الدر المنثور، سیوطی و کشاف، زمخشری و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 302

شناسائی سبب نزول «آیات ظهار» ممکن نیست و اگر سبب نزول این آیات شناسائی نشود، آیات مزبور عاطل و باطل خواهد گشت.

فایده سوم:

عدم خروج سبب نزول از حکم آیه در صورتی که حکم عام آیه مشمول تخصیص باشد:

یعنی لفظ و تعبیر آیه عام است، لکن طبق دلیل، این عام، مورد تخصیص واقع شده است و آنگاه که سبب نزول آیه، مورد شناسائی قرار گیرد، دایره تخصیص به مواردی محدود می گردد که مورد سبب نزول را در بر نمی گیرد، زیرا شمول تعبیر عام آیه بر مورد سبب نزول، قطعی و مسلّم است و استثنای مورد سبب نزول از حکم عام آیه- آن هم از طریق اجتهاد- ممنوع و نادرست است، چنانکه قاضی ابو بکر باقلانی اتفاق و اجماع نظر علما را بازگو کرده است مبنی بر اینکه در صورت تخصیص حکم عام آیه، مورد سبب نزول در شمار مستثنیات و مصادیق افرادی که از حکم آیه اخراج شده اند قرار نمی گیرد، بلکه مشمول قانون کلی و حکم عام آیه می باشد.

بنابر این، اگر سبب نزول، مورد شناسائی قرار نگیرد، احتمال خروج مورد سبب نزول از حکم عام آیه در میان است، با اینکه می دانیم اخراج مورد

سبب نزول، به وسیله دلیل مخصّص، از حکم عام آیه، بخاطر اجماعی که یاد کردیم به هیچ وجه درست نیست.

عبد العظیم زرقانی در کتاب خود برای این فایده مثالی را از کتاب «المستصفی» غزالی آورده که ما نیز آن را در اینجا می آوریم و آن اینکه: رسول گرامی اسلام که فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، یعنی: «فرزندی که از همسر کسی زاده شود از آن شوهر است و زناکار از این فرزند نصیبی ندارد بلکه بهره او از رهگذر زنا سنگ است».

این حدیث درباره کنیز «زمعه» وارد شده است، زیرا عبد بن زمعه می گفت:

فرزند این کنیز برادر من و پسر کنیز پدرم می باشد و در فراش پدرم زاده شد، یعنی وقتی این پسر به دنیا آمد که این کنیز- در طی مدت مناسبی برای حمل و آبستنی- در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 303

اختیار پدرم قرار داشت، لذا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «الولد للفراش ...» بنابر این، آن حضرت طبق این بیان، ثابت کرد که کنیز نیز مانند زنهای آزاد است و فرزندی که از او به دنیا می آید از آن شوهر اوست و لو آنکه قبل از آن، این کنیز زناکار بوده و پیش از حداقل مدت حمل در اختیار دیگری قرار داشت.

اما چون ابو حنیفه از سبب و موردی که موجب گشت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این سخن را یعنی: «الولد للفراش ...» را بیان کند اطلاعی نداشت، کنیز را از عموم و شمول این حکم عام خارج دانسته و گفته است قانون فراش، شامل موردی که «امه» یعنی

برده و کنیز، همسر انسان باشد نمی گردد، لذا باید گفت: رأی ابو حنیفه درست نیست «1».

پس اشتباه ابو حنیفه بخاطر عدم آگاهی و شناخت نسبت به شأن نزول حدیث فراش بود که اگر چنین آگاهی را می داشت چنین حکمی را نمی داد.

فایده چهارم:

آگاهی به مدلول صحیح آیات و رفع ابهام از چهره مفاهیم ظاهری آنها.

آگاهی به اسباب النزول، یکی از عواملی است که انسان را در فهم معانی و مقاصد آیات قرآن کریم کمک می دهد. به عبارت دیگر: اگر بخواهیم مفاهیم و مدالیل آیات و سور را- منهای شناخت اسباب النزول- باز یابیم، در حقیقت راهی بسیار ناقص را طی کرده و در بیراهه ای کور و منحرف از مقصد و مقصود قرار گرفته و به هدف صحیحی نمی رسیم، بلکه حتی گاهی نتیجه ای معکوس و واژگونه از بررسی آیات و سور، عاید ما می گردد.

بنابر این، از راه شناسائی سبب نزول، می توان بر معنا و مقصود آیات و سور دست یافت و غبار اشکال و ابهام را از چهره معنا و مقصود آنها سترد. در همین رابطه، شخصی به نام «ابن دقیق العید» می گفت: «بیان و گزارش سبب نزول آیات، راه (1) مناهل العرفان، عبد العظیم زرقانی، ج 1، ص 106.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 304

و روش استوار و مطمئنی برای فهم معانی قرآن کریم می باشد» «1».

ابن تعمید نیز می گفت: «شناسائی سبب نزول، به فهم و درک صحیح آیه مدد می رساند، زیرا علم به سبب موجب علم به مسبّب یعنی علم به خود آیه می گردد»

«2».

نمونه هایی از برداشتهای نادرست بخاطر عدم آگاهی به سبب نزول:
اشاره

1- مروان بن حکم بن العاص، درباره آیه زیر، خود را مواجه با اشکال می دید:

«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» «3».

یعنی: «مپندار آن کسانی که به کار منافقانه خویش شادمان می گردند و علاقه مند هستند در برابر کاری که انجام ندادند و یا در

خور آن نبوده اند مورد ستایش قرار گیرند، آری، مپندار که آنان از عذاب خدا می رهند، بلکه برای آنان عذابی درد آور در پیش است».

مروان، پس از نزول این آیه می گفت: چنانچه بنابر این باشد- که اگر کسی در برابر کاری که انجام داده شادمان گردد و بخاطر کاری که انجام نداده علاقه مند به ستایش دیگران باشد، اگر بخاطر داشتن چنین حالت روانی در روز قیامت دچار عذاب الهی شود- پس باید همه ما در قیامت به عذاب الهی دچار گردیم، چرا که تمام مردم در چنین حالتی به سر می برند.

مروان دچار چنین نگرانی بود تا آنگاه که ابن عباس برای او توضیح داد که آیه یاد شده درباره اهل کتاب نازل گردیده، چرا که نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آنها راجع به موضوعی سؤال کرد و آنان حقیقت امر را کتمان نمودند و پاسخی دگرگونه به آن حضرت می دادند و چنان وانمود می کردند که مطابق با واقع به سؤال آن حضرت پاسخ داده اند (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(2) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(3) سوره آل عمران، آیه 188.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 305

و می خواستند از طریق این کار منافقانه و واژگونه خویش، ستایش آن حضرت و مسلمین را به خود جلب کنند. و با نیرنگی که در پاسخ خود به کار بردند و وظیفه ای که درست آن را ایفا نکردند، سخت شادمان بودند که آن حضرت را قانع نموده اند و کاری را که انجام نداده اند، انجام شده جلوه داده و از این رهگذر مورد ستایش قرار گیرند، لذا

آیه مذکور در جهت افشای رفتار مکّارانه چنین منافقانی نازل گردید «1».

به هر حال، ناآگاهی و اشکال مروان نشأت گرفته از جهل او به سبب نزول بود و اگر آگاه به سبب نزول بود دچار چنین نگرانی نمی شد.

2- عثمان بن مظعون و عمرو بن معدیکرب می گفتند که: شرب خمر، حلال و مباح است!! و برای اثبات نظر خود به این آیه استشهاد می کردند: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ... «2».

یعنی: «بر کسانی که دارای ایمان و کردار شایسته ای بودند چنانچه قبل از نزول تحریم خمر، چیزی از خمر چشیده باشند، جرم و بزهی بر آنها نخواهد بود اما به شرط اینکه از کفر بپرهیزند و ایمان را از دست ندهند و کردار شایسته ای در پیش گیرند، آنگاه به تقوای خویش، تداوم بخشیده و بر ایمان خود پایدار بمانند ...».

اگر آن دو، از سبب نزول این آیه آگاه می بودند، چنین سخنی را بر زبان نمی آوردند، زیرا از آیه، حکم حلیت شرب خمر استفاده نمی شود بلکه با توجه به سبب نزول آن، آیه، مربوط به شرب خمر قبل از نزول حکم حرمت آن است، چرا که سبب نزول آیه این بود که:

عده ای از مردم- آنگاه که آیه حرمت خمر نازل گردید- می گفتند: چه خواهد شد حال کسانی که در راه خدا کشته شدند اما خمر که پلید و رجس بود را می چشیدند؟! (1) اسباب النزول، حجتی، ص 83 و 84.

(2) سوره مائده، آیه 93.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 306

در پی چنین تردید و نگرانی بود که

آیه مذکور نازل شد مبنی بر اینکه چون هنوز حکم تحریم خمر، ابلاغ نشده بود، بر کسانی که قبلا خمر نوشیده بودند، جرمی نیست.

بنابر این، این دو نفر اگر به سبب نزول این آیه واقف بودند هیچگاه حکم به حلیت شرب خمر نمی کردند «1».

3- از جمله آیاتی که اگر به سبب نزول آن آگاهی نداشته باشیم، باعث ابهام معنا و مقصود آن آیه می شود این آیه است: وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ «2».

یعنی: «و از آن خداست مشرق و مغرب، پس به هر جا و هر سو روی آرید، همانجا و همان سو، عبارت از جهتی است که خدای تعالی شما را بدان جهت برای نمازگزاردن فرا خواند و خداوند دارای شریعتی گسترده و آسان و نیز به اعمال شما آگاه است».

اگر ما به ظاهر آیه واگذار شویم به این نتیجه می رسیم که بر نماز گذار واجب نیست، آن را رو به قبله اقامه کند، خواه در سفر و خواه در حضر و خواه نماز واجب و خواه نمازهای مستحب، چون آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود این است که اگر به هنگام نمازخواندن به هر سو روی آورید رو به سوی خداست و اقامه نماز در برابر قبله واجب نمی باشد. اما باید دانست که چنین رأی و سخن بر خلاف اجماع علمای اسلام است.

لکن اگر ما به سبب نزول آیه مورد بحث آشنایی داشته باشیم معلوم می گردد که جواز اقامه نماز به هر سو، مربوط به نماز نافله و مستحب است و یا این رخصت و جواز راجع به کسانی است که در مورد

تشخیص قبله از تفتیش اجتهاد خود مدد می گیرند و آنگاه انحراف آنان از سمت قبله کشف می شود. و یا مربوط به نماز نافله بر (1) اتقان، سیوطی، ج 1، نوع نهم، ص 38.

(2) سوره بقره، آیه 115.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 307

روی مرکب در سفر است و یا امثال آنها.

جناب آقای حجتی در کتاب اسباب النزول خود، هشت نوع شأن نزول برای این آیه از کتب تفاسیر شیعه و سنی نقل کرده است که به هر حال با آگاهی به این شأن نزولها روشن می شود آنچه از ظاهر آیه استفاده می شود مقصود و منظور نیست ما به برخی از آن سبب نزولها اشاره می کنیم:

الف- عدّه ای می گویند: یهودیان تحول قبله مسلمین از بیت المقدس به کعبه را مورد انکار و انتقاد قرار می دادند و می گفتند: مسلمین به سوی خدا نماز نمی گزارند، لذا این آیه بر رد نظریه آنان نازل شده مبنی بر اینکه نماز خواه به سوی بیت المقدس باشد و خواه به سوی کعبه، هر دو به سوی خداست چون همه جا از آن خداست.

ب- ابن عباس گفت: جماعتی از یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سفری بودند و ابر بر آمد و قبله بر ایشان مشتبه شد، هر کس به اجتهاد خود روی به جانبی نماز گزارد، چون ابر باز شد بدانستند که همه در اشتباه بودند، قضیه را در محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرضه داشتند در حال، آیه مزبور نازل شد.

ج- بعضیها را عقیده بر این است که آیه مربوط به نماز نافله در سفر است که بر

روی مرکب خوانده می شود.

د- مرحوم میرزا ابو الحسن شعرانی- رحمة الله علیه- می نویسد: «آنچه درست به نظر می رسد این است که هدف آیه این است که کسی نپندارد حکمت استقبال- یعنی رو به قبله قرار گرفتن- عبارت از مواجهه حقیقی با خداوند متعال می باشد، به همین جهت مردم در نماز نافله و یا به هنگام اضطرار، یعنی به گاه عدم تشخیص قبله، مجازند نماز را به هر سو برگزار نمایند، با چنین تفسیر است که مفهوم آیه و مضمون آن عملا تحقق یافته و مدلول آن روشن می گردد، منظور از نزول آیه مذکور درباره نماز نافله یا در مورد اضطرار عبارت از همین نکته ای است که آن را بازگو ساختیم.

بنابر این، اگر برای کسی در این دو مورد کشف شود که بر خلاف جهت قبله نماز

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 308

خوانده است نماز او مورد قبول و عذر او پذیرفته است «1».

4- از جمله آیاتی که اگر به شأن نزول آن آگاهی نداشته باشیم نمی توانیم به حقیقت آن پی ببریم، این آیه است: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ «2».

یعنی: «صفا و مروه از شعائر الهی است، پس اگر کسی حج و یا عمره به جای آورد، جرم و گناهی بر او نیست که به آن دو طواف کند [یعنی میان صفا و مروه سعی به عمل آورد] اگر کسی حج یا عمره یا هر کار خیری را تطوّعا و بدون هیچگونه الزام شرعی، انجام دهد باید بداند که خداوند سپاسدار عمل

اوست و به وی پاداش می دهد و او از اعمال همه شما آگاه می باشد».

از ظاهر آیه نمی توان وجوب سعی بین صفا و مروه را استفاده کرد لذا عده ای با تمسک به این آیه گفته اند سعی واجب نیست.

اما عایشه با توجه به آگاهی به سبب نزول آیه، آنگاه که عروه از این آیه عدم وجوب سعی را استنتاج کرد، در مقام ردّ نظریه او بر آمد و نظریه عروه را مردود اعلام کرد، زیرا سبب نزول آیه این بود که صحابه، به خاطر اینکه سعی میان صفا و مروه را از شعائر جاهلی می پنداشتند، از انجام آن سر باز زده و احساس گناه می کردند لذا آیه فوق نازل شد که گناهی ندارید.

امام صادق علیه السّلام فرمود: «مسلمین در آغاز تصوّر می کردند که سعی میان صفا و مروه ساخته و پرداخته افکار جاهلی و از مناسکی است که مردمان جاهلی آن را وضع کرده اند، لذا برای رفع این توهّم، آیه مذکور نازل شد مبنی بر اینکه این کار بلا مانع بوده و از شعائر الهی است که باید «حاج و معتمر»، آن را انجام دهند». (1) ر. ک: مجمع البیان و حاشیه آن، ج 1، ص 191، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 158 و تفسیر مفاتیح الغیب، ج 4، ص 18 و 19 و الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ثعلبی، ج 1، ص 101 و المیزان، ج 1، ص 259 و 260 و جامع البیان، طبری، ج 1، ص 399 و 403.

(2) سوره بقره، آیه 158.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 309

به هر حال، آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که بدون آگاهی

به شأن نزول آنها، فهم مقاصد و مفاهیم آنها به صورت صحیح میسر نخواهد بود، این است که آگاهی به شأن نزول آیات و سور، یکی از عوامل مهم فهم آیات و سور است.

فایده پنجم:

دفع توهم حصر و اختصاص در مواردی که ظاهرا مفید حصر و اختصاص می باشد.

فایده دیگری که از رهگذر شناخت اسباب النزول عاید انسان می شود، دفع توهم حصر و اختصاص است که در بعضی از آیات ممکن است احتمالش داده شود به عنوان نمونه آیه ذیل را ملاحظه کنید: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ «1».

یعنی: «ای پیامبر بگو: در آنچه به من وحی شده است چیزی را نمی یابم که خوردن آن حرام گردیده باشد جز مردار یا خونی که ریخته شده یا گوشت خوک، چون آلوده و پلیدی است، یا حیوانی که از روی فسق و نافرمانی، هنگام کشتن آن نام غیر خدا یعنی بتها بر زبان رانده شده است. بنابر این، اگر کسی به خوردن آنها ناگزیر گردد و ستم گرانه و فراتر از حد نیاز به خوردن آن دست نیازد، باید بداند که خداوند متعال آمرزنده مهربان است».

کسانی که به شأن نزول این آیه آگاهی ندارند می گویند: آیه در مقام حصر و بر شمردن محرمات است، بنابر این، خوراکیهای حرام منحصر به همین چند امری است که در آیه ذکر شده است، و دیگر چیزی غیر از این چند چیز حرام نخواهد بود.

در حالی که

اگر به شأن نزول آیه توجه می کردند از آیه، حصر نمی فهمیدند، زیرا آیه در مقام مخالفت و ردّ نظر مشرکان و کفار است که بعضی از خوردنیهای حلال را بر خود حرام کرده بودند مانند «بحیره» و «سائبه» یعنی شتر و گوسفندی که پنج و یا ده (1) سوره انعام، آیه 145.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 310

شکم زاییده باشد را بر خود حرام کرده بودند و از خوردن گوشت آنها خودداری می کردند. و برخی از محرمات را بر خود حلال کرده بودند مانند: گوشت خوک و میته و حیواناتی که بدون بردن نام خدا بلکه با نام بتها ذبح می شدند.

آیه مبارکه فوق، بر رد چنین نظریه ای نازل شده است نه آنکه در مقام حصر و شماره مأکولات حرام باشد تا غیر از این چهار چیز (میته، گوشت خوک، خون ریخته شده و ذبیحه بدون بسم اللّه) چیز دیگری حرام نباشد. و به تعبیر دیگر اگر از آیه، حصر هم استفاده شود، حصر اضافی و نسبی است یعنی حصر تحریم نسبت به نحوه تصوّر مشرکان است که پاره ای از اقلام مأکول را بر خود حرام کرده بودند، نه حصر حقیقی که دیگر حرام دیگری نباشد، زیرا در آیات دیگر محرمات دیگر هم ذکر شدند «1».

فایده ششم:

کسب اطلاع راجع به کسانی که آیه درباره آنها نازل شده است.

یکی از فوایدی که بر شناخت اسباب النزول مترتب است عبارت از پی بردن به نام شخص و یا اشخاصی است که آیه و یا آیاتی درباره آنها نازل گردیده است و نیز ضمنا از رهگذر شناخت «اسباب النزول» فردی که در آیه مبهم و یا متهم

به نظر می رسید مشخص خواهد شد و فردی که در رابطه با آیه مبرّی و بی گناه است شناخته می شود.

برای ارائه چنین فایده ای می توان به این آیه استشهاد نمود آنجا که خداوند فرمود:

وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ «2».

یعنی: «و آن کسی که به پدر و مادر خود می گفت: وای بر شما! آیا به من وعده می دهید که مرا از گور بیرون آورده و دوباره زنده کنند، در حالی که قرنها قبل از من روزگاری سپری گشت و گروه زیادی از مردم از دنیا رفتند، لکن تا کنون هیچیک از (1) ر. ک: مناهل العرفان، ج 1، ص 105 و مجمع البیان، ج 4، ص 368.

(2) سوره احقاف، آیه 17.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 311

آنان سر از گور خویش برنیاورده و زنده نشدند. این پدر و مادر از خدا درخواست می کردند که فرزندشان را مشمول لطف قرار داده تا از نعمت ایمان برخوردار گردد.

و نیز به همین فرزندشان می گفتند: وای بر تو! به قیامت و سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان آور، چرا که وعده خدا حق است و روز قیامت و حیات دوباره و ثواب و عقاب اخروی قطعا تحقق خواهد یافت، لکن این فرزند در برابر سخن پدر و مادر می گفت: قرآن و همه آنچه را که شما مرا بدانها می خوانید، جز افسانه پیشینیان چیز دیگری نیست».

معروف این است که این آیه درباره «عبد الرحمن ابن ابی بکر» نازل شده

و داستان مروان حکم و گفتن اینکه این آیه در شأن عبد الرحمن بن ابی بکر نازل شده و تکذیب مروان توسط عایشه، معروف است. در تفسیر درّ المنثور سیوطی و مجمع البیان طبرسی و همچنین تفسیر المیزان و تفاسیر دیگر آمده است که آیه مربوط به پسر ابی بکر است، گر چه عایشه انکار می کرد.

فایده هفتم:

تسهیل حفظ و درک آیات و تثبیت آنها در ذهن.

از جمله فوایدی که برای شناخت اسباب نزول ذکر کرده اند، حفظ آیات و درک و نیز تثبیت آنها در ذهن، آسان می گردد، زیرا ربط اسباب به مسببات و پیوند احکام با حوادث و ارتباط حوادث با اشخاص و زمانها و مکانهای خاص، همگی از دواعی و عواملی به شمار می آیند که حقایق را در ذهن آدمی تثبیت کرده و موجب انتقاش آنها در خاطر انسان می گردد و آنگاه که مقارنات آنها را به یاد می آورد، خود آنها را به آسانی در فکر خویش احضار می کند و این همان قانون «تداعی معانی و افکار و خاطرات» می باشد که در روانشناسی به ثبوت رسیده است «1». (1) اسباب النزول، حجتی، ص 102، به نقل از مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 106 و 107.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 312

5- آیا در اسباب نزول، معیار عموم لفظ است یا خصوص سبب؟

اشاره

یکی از مسائل مهم و شایان توجه در «مبحث اسباب النزول» عبارت از اختلافی است که بین دانشمندان اصول فقه پدید آمده است مبنی بر اینکه آیا عموم لفظ، ملاک و معتبر است یا خصوص سبب نزول؟

به عبارت دیگر: آیا خاص بودن سبب و موجبی که انگیزه نزول آیه تلقی می شود- در صورت عام بودن آیه- موجب تخصیص حکم آن آیه به مورد نزول می گردد یا اینکه تعبیر عام آیه ملاک و معتبر است و مورد مخصص نمی شود و در نتیجه حکم آیه عام و شامل همه افراد می باشد؟

در این مورد، بین دانشمندان علوم قرآنی و عالمان علم اصول فقه اختلاف است عده ای معتقدند که شأن نزول و مورد، مخصص آیه است یعنی آیه تنها مربوط

به همان کسی است که در شأن او نازل شده است، اگر بخواهیم حکم آیه را به افراد دیگر سرایت بدهیم باید با قرینه و دلیل دیگری این کار انجام گیرد، ولی اکثر دانشمندان از جمله سیوطی در اتقان، معتقدند که معیار عموم آیه است نه خصوص سبب.

به نظر نگارنده نیز حق با همین قول است، زیرا هیچگاه مورد و شأن نزول یک آیه نمی تواند مخصص حکم آن آیه به همان مورد باشد. و اساسا چنین اندیشه ای، با عالمی بودن و استمرار دستور قرآن تا قیامت، سازگار نیست، مگر در مورد خاصی دلیل خاصی اقامه شود که آیه مخصوص همان موردی است که برای آن نازل شده است و گر نه آیات عام هستند و شأن نزول نمی تواند حکم آیه را منحصر در همان مورد خاص بداند. به عنوان نمونه به چند آیه اشاره می کنیم که در آنها عموم لفظ معتبر است نه خصوص سبب:

الف- آیه ظهار:

در مباحث قبلی دیدیم که آیه ظهار درباره «اوس بن صامت» و همسر او نازل شده ولی لفظ آیه عام است: «الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ ...» با اینکه آیه مذکور در پی سبب خاصی نازل گردید، حکم آن عام می باشد و شامل هر فردی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 313

می گردد که نسبت به همسر خود با اجرای صیغه ظهار، جدایی و بیگانگی به هم رسانده باشد.

ب- آیه لعان:

آیه مذکور درباره شخصی به نام «هلال بن امیه» نازل گردید لکن حکم موجود در آن- به خاطر تعبیر عام آن- شامل دیگران که اوضاعی مشابه اوضاع هلال بن امیه برای آنها پدید آمده است می گردد، زیرا تعبیر آیه چنین است:

وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ «1».

یعنی: «آنانکه همسران خویش را به زنا متهم می سازند و برای آنها شاهدانی جز خود آنها نباشد [که صحت ادعای آنها را تأیید و گواهی کند] شهادت یکی از آنها [که حدّ قذف را از میان بردارد] چهار شهادت است که به خداوند سوگند یاد کند در رابطه با ادعایش از راستگویان است، و با شهادت پنجم بدین صورت که لعنت خدا بر او اگر در این ادعا دروغگو باشد. و در صورتی از زن حد زنا بر داشته می شود که چهار بار

بدین صورت شهادت دهد: سوگند به خداوند همسر او در ادعای خود کاذب است.

و شهادت پنجم او بدین صورت می باشد که خشم خدا بر من اگر شوهرم در ادعای خود از راستگویان باشد، اگر فضل و رحمت خداوند شامل حال شما نمی گشت و خداوند توبه پذیر نمی بود [و شما را در سایه چنین فضلی و رحمت خود از زنا و کارهای زشت دیگر نهی نمی کرد و به اقامه حدود فرمان نمی داد، دچار نابودی و هلاک گشته و نسلها رو به تباهی گذاشته و نسب مردم دچار هرج و مرج و گسیختگی می شد]».

چنانکه ملاحظه می کنید، گر چه آیه در رابطه با هلال بن امیه و همسرش و لعان (1) سوره نور، آیه 6 تا 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 314

آنها همدیگر را در محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است، ولی فقها این حکم را عام و فراگیر برای هر مردی که زنش را متهم به زنا کند و شاهدی برای اثبات آن نداشته باشد، می دانند که شوهر اگر می خواهد حدّ قذف در حقش جاری نشود باید لعان کند «1».

ج- آیه قذف:

یکی از آیات که عموم لفظ در آن معتبر است نه خصوص سبب آیه قذف است، زیرا گر چه این آیه درباره حدّ قذف رمات و تهمت زنندگان بر عایشه می باشد ولی حکم آن عام و فراگیر است و شامل هر فردی که زنی را متهم به زنا کند و نتواند با چهار شاهد آن را اثبات نماید، می شود و باید حدّ قذف (هشتاد تازیانه) بر او جاری شود:

وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ

ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ، إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ «2».

یعنی: «کسانی که زنان شوهر دار را به زنا متهم می سازند چنانچه چهار شاهد در تأیید و اثبات اتهام خود اقامه نکنند [مبتنی بر اینکه شهادت دهند این زنان را در هنگام ارتکاب زنا دیده اند] بر تهمت زنندگان هشتاد ضربه تازیانه وارد سازید و از این پس برای همیشه شهادت آنها را نپذیرید و علاوه بر این باید آنها را فاسقان و دست اندرکاران گناه کبیره و جرم سنگینی بر شمرد، مگر کسانی که از این تهمت زدن توبه کنند و اعمال خود را به شایستگی و درستی انجام دهند که خداوند متعال آمرزنده و مهربان است».

در این دو آیه سه حکم درباره تهمت به زنا صادر شده است:

1- حدّ قذف، هشتاد تازیانه. (1) در رابطه با حکم لعان و کیفیت اجرای آن در محضر حاکم، به کتب فقهی «کتاب اللعان» از قبیل شرح لمعه، ج 2 و تحریر الوسیله و جواهر الکلام، ج 34، و ... مراجعه کنید.

(2) سوره نور، آیه 4 و 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 315

2- عدم قبول شهادت برای همیشه.

3- حکم فسق، یعنی تهمت زنندگان از رهگذر این تهمت به عنوان فاسقان بر شمرده می شوند، اما اگر توبه کنند حدّ قذف در مورد آنها اجرا می شود، لکن شهادت آنها از آن پس قابل قبول بوده و عنوان فاسق بودن از آنها لغو می گردد.

چنانکه می دانید آیات حد قذف در مورد تهمت زنندگان بر عایشه نازل گردید ولی فقها حکم آیه را (چنانکه لفظ

آن عام است: «و الّذین یرمون ...») عام و فراگیر می دانند.

این چند آیه به عنوان نمونه ذکر شد و گر نه در همه مواردی که سبب خاص است و لفظ عام، معیار و ملاک عموم لفظ است نه خصوص سبب مگر در موردی که دلیل خاصی بر اختصاص حکمی بر همان مورد خاص داشته باشد و نتوان آن را به جای دیگر سرایت داد «1». نظیر اینکه برخی از آیات درباره خصوص اهل کتاب یا مشرکین نازل شده بود که شامل مسلمانان نمی شود، گر چه آنها هم نسبت به شمولشان به اهل کتاب و مشرکین عامند یعنی آیه شامل هر اهل کتاب مشرکی که در شرایط آن مورد باشد می شود.

6- در صورت تعدّد اسباب نزول، معیار کدامیک از آنهاست؟

اشاره

غالبا مفسرین برای نزول آیه اسباب متعددی را یاد می کنند، مثلا برای آیه:

فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و یا آیه: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ و یا سوره: وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی و امثال اینها، شأن نزول متعددی را نقل کرده اند، اینک می خواهیم ببینیم در این گونه موارد به کدامیک از این اسباب می توان اعتماد کرد؟ و با چه ضابطه و قاعده ای می توان یکی از آن اسباب را بر دیگری مقدّم داشت؟ (1) برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: اتقان، سیوطی، ج 1، نوع نهم مسئله دوم و اسباب النزول، حجتی، ص 103 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 316

سیوطی در اتقان، برای این مسئله حالاتی را تصور کرده و راههایی را برای تقدیم بعضی از اسباب بر بعضی دیگر ارائه داده است که ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:

حالت اول آنکه:

در صورت تعدد سبب، یعنی مفسری سببی را برای نزول آیه ای نقل کرده ولی مفسر دیگر، سبب دیگری را یاد آور شده، در این مورد باید اسناد آن دو روایت را بررسی کرد، هر کدام که سندش صحیح بود پذیرفت و دیگری را رد کرد، البته این روش، یعنی ترجیح سندی، یکی از راههای رایج روایات متعارض است که در همه جا مورد عمل است، از جمله اینجا.

حالت دوّم آنکه:

اگر هر یک از مفسرین یا محدّثین بگوید: «نزلت فی کذا» ولی در موقع بیان و نقل آن سبب هر کدام سببی را نقل کند که منافی با سبب دیگری است و فرض هم این است که آیه قابل تفسیر با هر دو معنا و سبب هست، در این صورت باید گفت هر یک از این دو مفسر یک وجه از تفسیر آیه را نقل کرده اند نه سبب نزول را. و به تعبیر دیگر: باید از این گونه نقل سببها تفسیر آیه را اراده کرد نه شأن نزول را، به عنوان مثال اگر در آیه 51 سوره مدثّر که می گوید: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ مفسرین اختلاف کنند و هر کدام معنایی را از این آیه استفاده کنند، از باب اینکه لفظ «قسورة» مشترک لفظی است هم معنای «رامی و تیر انداز» را دارد و هم معنای «اسد و شیر درنده» را ما نمی توانیم این را دو سبب نزول به حساب آوریم، بلکه دو معنا و دو تفسیر از آیه است و آیه نیز تاب تحمّل هر دو معنا را دارد و هر دو معنا نیز صحیح است. و یا در کلمه «عسعس» در آیه وَ

اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ که هم به معنای ادبار و پشت کردن می آید و هم به معنای اقبال و روی آوردن، یعنی سوگند به شب! آنگاه که پشت کند یا آنگاه که روی آورد، در این گونه موارد گر چه ممکن است هر مفسر یا محدثی یکی از این دو معنا را نقل کند و بپذیرد، ولی در واقع هر کدام آیه را به یک معنایی که صحیح بود، تفسیر کرده است، پس هر دو معنا صحیح است نه اینکه دو سبب و دو شأن نزول داشته باشد که قابل جمع نباشد.

حالت سوم آنکه:

اگر یکی از مفسرین یا محدثین درباره آیه ای بگوید: «نزلت

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 317

فی کذا» (آیه درباره این قضیه نازل شده است) ولی مفسر یا محدث دیگر، صریحا سبب نزول دیگری را که بیان کننده مطلب دیگری است درباره همان آیه ذکر کند، در این صورت سخن آن دیگری که صریحا قضیه سبب نزول را نقل کرده است باید به عنوان سبب نزول پذیرفته شود، اما آنکه می گوید: «نزلت فی کذا» و سخنش صراحت در بیان سبب نزول ندارد، باید به عنوان استنباط گوینده و تفسیر وی درباره آیه تلقی گردد نه به عنوان شأن نزول.

به عنوان نمونه، بخاری در صحیح خود از عبد اللّه بن عمر نقل کرده که می گفت:

نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ، انزلت فی اتیان النّساء فی ادبارهنّ، یعنی این آیه در مورد مواقعه با همسر از پشت نازل شده است.

ولی قبلا روایتی را از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل کرد که او سبب نزول این آیه را بر خلاف گفته ابن عمر،

تصریح کرده است، مبنی بر اینکه سبب نزول آیه، سخن یهودیان بوده است که می گفتند: «اگر مردی با همسر خود از پشت سر در جلو او مواقعه کند فرزند آنها چپ چشم و احول (دو بین) به دنیا می آید».

در اینجا چون «جابر» به سبب نزول تصریح کرده است باید حدیث او را به عنوان سبب نزول آیه، معتبر و قابل اعتماد دانست، چون سخن او به صورت نقل و روایت است اما سخن ابن عمر را باید به عنوان برداشت از آیه تلقی کرد. ابن عباس نیز تفسیر ابن عمر را تخطئه کرده و حدیثی مانند حدیث جابر را درباره آیه مذکور یاد نموده است.

حالت چهارم آنکه:

در رابطه با تعدّد اسباب نزول این است که نزول آیه از پی دو و یا چند سبب که طی روایاتی یاد شده است، امکان پذیر باشد، به این معنا که این اسباب متعدد از لحاظ زمان از هم دور نباشند و میان رویدادهایی که موجب نزول آیه گشته است فاصله زمانی زیادی وجود نداشته باشد در این صورت ممکن است همه آن اسباب، سبب نزول یک آیه باشند، زیرا تعدد اسباب در صورت وجود قرب زمانی میان آنها با وحدت مسبب منافاتی نخواهد داشت و موجب هیچگونه تهافت

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 318

و ناسازگاری نخواهد بود.

به عنوان نمونه، در رابطه با شأن نزول آیه لعان: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ ... دو شأن نزول نقل شده شبیه هم و در دو زمان نزدیک به هم، یکی داستان هلال بن امیه است که بخاری آن را از طریق عکرمه از ابن عباس

نقل کرده که در ضمن بررسی آیه لعان در صفحات پیشین به آن اشاره شده. و دیگری روایتی است که بخاری و مسلم، هر دو در کتاب خود از سهل بن سعد نقل کرده اند که داستان شخصی به نام «عویمر» را آورده اند که شبیه داستان هلال بن امیه است که: اگر کسی ببیند مرد بیگانه ای دارد با همسر او همبستر می شود چه کند؟ اگر او را بکشد، شوهر را عوض شخص زانی می کشند و اگر نکشد و در جامعه مطرح کند، باید حدّ قذف بر او جاری شود و اگر سکوت کند و با همان وضع بسازد، غیرتش به او چنین چیزی را اجازه نمی دهد، پس چه باید کرد؟ در این رابطه بود که آیه لعان نازل شد.

به هر حال، اگر اسباب متعدد باشند و شبیه هم و با متن آیه نیز قابل تطبیق باشند و همزمان نیز واقع شوند، مانعی ندارد که چند سبب، باعث نزول یک آیه یا سوره گردند.

حالت پنجم آنکه:

تعدد اسباب نزول، به گونه ای است که نمی شود همه آنها باعث نزول یک آیه در یک زمان گردد، لذا باید در آن صورت ملتزم به تکرار نزول شد که در هر شأن نزولی، یک بار آن آیه نازل شده باشد، زیرا هیچ مانعی نیست که یک آیه یا سوره ای دو یا چند مرتبه به مناسبتهای مختلف نازل شده باشد «1».

به عنوان نمونه در رابطه با آیه «روح»، دو شأن نزول نقل شده که طبق یکی از آنها مردم قریش طبق راهنمایی یهودیان در مکه از پیامبر از «روح» سؤال کردند و آیه نازل شد. و طبق شأن نزول دوّم، یهودیان در مدینه از

حضرت پرسیدند و آیه (1) ر. ک: اتقان سیوطی، ج 1، ص 47، نوع یازدهم، ما تکرّر نزوله.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 319

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی «1» نازل شد، پس باید این آیه دو مرتبه نازل شده باشد.

7- مصدر اسباب النزول چیست؟ عقل یا نقل «2»؟

اشاره

معلوم است که اسباب نزول چیزی نیست که عقل را در آن راهی باشد و آن جز از طریق نقل و روایت میسر نیست، لذا بزرگان فن در این رابطه همین نظر را تأیید کرده اند:

- واحدی نیشابوری در کتاب «اسباب النزول» خود هشدار می دهد که سخن و اظهار نظر درباره اسباب نزول آیات، جز از طریق روایت و سماع و شنیدن، آن هم از کسانی که شاهد و ناظر نزول قرآن کریم بوده و همزمان با وحی می زیستند و بر اسباب النزول آگاهی یافتند و در علم اسباب النزول، به بحث و کاوش و تحقیق و پژوهش پرداختند، جایز و روا نیست.

- محمد بن سیرین می گفت: از عبیده راجع به آیه ای از قرآن کریم سؤال کردم گفت: از خدا بترس و سخن به حق بر زبان آور، آنانکه از علم به اسباب النزول، آگاه بودند و می دانستند خداوند آیات قرآنی را درباره چه امر و از پی چه سبب و موجبی نازل کرده است همگی از دنیا رفتند.

- حاکم در علم الحدیث خود یاد آور شد که اگر یکی از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که شاهد وحی و نزول قرآن کریم بوده است، راجع به آیه ای از قرآن کریم گزارشی بدینگونه بیان کند که: «نزلت فی کذا» یعنی آیه درباره فلان امر نازل شده

است، باید خبر و گزارش او را به عنوان مسند بر شمرد.

چنانکه می دانیم گروه کثیری از محدثین صحابه و تابعین در صدر اسلام به ضبط (1) سوره اسراء، آیه 85.

(2) ر. ک: اتقان، سیوطی، ج 1، نوع نهم، مسئله چهارم و اسباب النزول، حجتی، ص 167 به بعد و قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 171 به بعد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 320

و روایت اسباب نزول همت گماشته بودند و اخبار بی شماری را در این باره نقل نمودند.

این روایات از طرق اهل سنت بسیار زیاد است و به چند هزار روایت می رسد و از طرق شیعه کم و شاید از چند صد بیشتر نباشد، البته همه روایات هم مسند و صحیح نیستند بلکه بسیاری از آنها غیر مسند و ضعیف اند «1».

بر کسی فواید آگاهی به اسباب النزول پوشیده نیست و ما خود در گذشته چندین فایده بر آن مترتب کردیم و این موضوع نیز بین دانشمندان علوم قرآنی مسلّم است که اسباب النزول تنها از طریق سماع و روایت است نه برداشتها و تحلیلهای عقلی، ولی آنچه در بالا از کتاب علامه طباطبایی- که از صاحب نظران این فن است- نقل شد که روایات اسباب النزول عمدتا از روات اهل سنت و آن هم به صورت غیر مسند نقل شده و حتی اسباب نزول هم که شیعه نقل کردند بسیاری از آنها صحیح نبوده و ضعیفند، ما را به حقیقتی رهنمون می گردد و آن اینکه وظیفه یک محقق در تفسیر و علوم قرآنی و شناخت اسباب نزول، تشخیص روایت صحیح از غیر صحیح است و گر نه صرف اینکه شخصی سبب

نزولی را روایت کرده کافی نیست، زیرا چه بسا دیگری درست به عکس او و متناقض با روایت او را نقل کرده است، لذا مرحوم علامه طباطبایی نسبت به روایات اسباب النزول صورت خوشی نشان نمی دهد و می فرماید: نمی توان به آنها اعتماد کرد، چنانکه فرمود:

«ولی تتبع این روایات و تأمل کافی در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبین می کند چرا که:

اولا:

از سیاق بسیاری از آنها پیداست که راوی ارتباط نزول آیه را در مورد حادثه و واقعه به عنوان مشافهه و تحمل و حفظ، به دست نیاورده بلکه قصه ای را حکایت می کند، سپس آیاتی را که از جهت معنا مناسب قصه است به قصه ارتباط می دهد و در (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 172.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 321

نتیجه سبب نزولی که در حدیث ذکر شده سبب نظری و اجتهادی است نه سبب نزولی که از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد.

گواه این سخن این است که در خلال این روایات، تناقض بسیار به چشم می خورد به این معنا که در بسیاری از آیات قرآنی در ذیل هر آیه چندین سبب نزول متناقض همدیگر نقل شده که هرگز با هم جمع نمی شوند، حتی گاهی از یک شخص مانند ابن عباس یا غیر او در یک آیه معینی چندین سبب نزول نقل شده است.

ورود این اسباب نزول متناقض و متهافت یکی از دو محمل بیشتر ندارد یا باید گفت: این اسباب نزول، نظری هستند نه نقلی محض و هر یک از روات روایات متناقضه آیه را به یکی از قصه های مناسب خوابانیده که غیر از

قصه ای است که در روایت دیگر می باشد و همچنین یک شخص مثلا که دو سبب نزول متخالف را روایت می کند، گرفتار دو نظر مخالف گردیده و پس از نظر اولی مثلا به سوی نظر دوّمی عدول نموده است. و یا باید گفت: همه روایات و یا بعضی از آنها جعل یا دسّ شده است.

با تحقق چنین احتمالاتی، روایات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد و از این روی حتی صحیح بودن خبر از جهت سند سودی نمی بخشد، زیرا صحت سند احتمال کذب رجال سند را از میان می برد یا تضعیف می نماید ولی احتمال دسّ و یا اعمال نظر در جای خود باقی است.

ثانیا:

از راه نقل به ثبوت رسیده که در صدر اسلام مقام خلافت از ثبت حدیث و کتابت آن شدیدا مانع بوده و هر جا ورقه و لوحی که حدیثی در آن نوشته شده بود به دست می آوردند، توقیف کرده می سوزانیدند و این قدغن بودن تا آخر قرن اول هجری یعنی تقریبا نود سال ادامه داشت.

این رویّه راه نقل به معنا را بیشتر از حدّ ضرورت به روی روات و محدّثین باز کرد و تغییرات ناچیز را که در هر مرتبه نقل روایت پیش می آمد کم کم روی هم متراکم نموده آگاهی اصلی مطلب را از میان می برد، و این معنا با مراجعه به مواردی که در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 322

یک قصّه یا مطلب روایات از طرق مختلفه وارد شده است، بسیار روشن است. انسان گاهی به روایاتی بر می خورد که در قصّه ای که مشترکا به شرح آن می پردازند، هیچ جهت جامعه ندارند. البته شیوع نقل

به معنا با این گلو گشادی، اعتباری برای اسباب النزول باقی نمی گذارد یا دست کم از اعتبارشان می کاهد.

وقتی که شیوع جعل و دسّ و مخصوصا دخول اسرائیلیات و آنچه از ناحیه منافقین که شخصا شناخته نمی شدند، ساخته شده و داخل روایات گردیده است به مسئله نقل به معنا و آنچه در اشکال اول ذکر شد اضافه شود، اعتمادی به اسباب نزول باقی نخواهد ماند» «1».

«بنابر این، باید در اسباب نزول، روشی را در پیش گرفت که به حق و حقیقت راه یافت پس اولا: باید دقت کرد که اسباب النزول عقلی و نظری نباشد، یعنی شخصی قصه یا داستانی را متناسب با آیه ای پیدا نکرده و سپس همان قصه را سبب نزول آیه معرفی نکرده باشد و ما همان را بپذیریم، بلکه سبب نزول باید صرفا نقلی و روایتی باشد.

ثالثا:

پیامبر و ائمه هدی علیهم السّلام در روایات عرضه فرمودند که روایات ما را با قرآن بسنجید و عرضه کنید اگر مطابق بود صحیح و گر نه باطل است، سپس ما باید سبب نزولی که در ذیل آیه ای وارد شده اگر قطعی الصدور و متواتر نباشد، آن را به آیه مورد بحث عرضه کنیم و تنها در صورتی که مضمون آیه و قرائنی که در اطراف آیه موجود است با آن سازگار بود به سبب نزول نامبرده اعتماد کنیم و بالاخره باید روایت را با آیه تأیید نموده و تصدیق کنیم نه آنکه آیه را تحت حکومت روایت قرار داده و معنا کنیم.

به این ترتیب، گر چه مقدار زیادی از اسباب نزول سقوط می کند ولی آنچه از آنها باقی می ماند کسب اعتبار می کند و

اساسا مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی است در استفاده خود از آیات کریمه قرآن نیازی قابل توجه و یا هیچ (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 173- 175.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 323

نیازی به روایات اسباب نزول ندارد» «1».

گر چه روایات اسباب نزول پس از فراغ از صحت آن، می تواند به انسان در فهم مقاصد عالیه کمک کند، چنانکه قبلا به برخی از فواید آگاهی به شأن نزول اشاره کرده ایم، یعنی آنچه مرحوم علامه طباطبائی متذکر شدند این است که قرآن در معرفی مقاصد و مفاهیم خود به چیزی حتی روایت نیاز ندارد، این روایت است که در کسب اعتبار خود به قرآن نیازمند است، این سخن بسیار بجا و صحیح است اما معنایش آن نیست که روایت نمی تواند ما را در فهم مقاصد عالیه قرآن کمک نماید، زیرا نیازمند بودن قرآن به روایات، مطلبی است و کمک کردن روایات ما را در فهم معانی قرآن مطلبی دیگر.

به هر حال، تمام مطالبی که از اول درس تا اینجا گفته ایم منوط به این است که روایات اسباب نزول را تام و صحیح بدانیم آنگاه همه آثار و فوایدی که برای اسباب نزول گفته شد بر آن مترتب خواهد بود و گر نه اسباب نزول کاذب و یا نظری و تحلیلی یک محدّث و راوی نمی تواند ما را به حقیقت رهنمون گردد. (1) همان مدرک، ص 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 324

سؤالات:

1- معانی اسباب را بیان کرده و پس از توضیح معنای اسباب النزول، اقسام آن را بیان کنید.

2- انواع آیات و سور قرآنی را

در رابطه با اسباب النزول بیان کنید.

3- انواع شأن نزولها را همراه با مثال، بیان کنید.

4- چند نمونه از حوادث جالب را که سبب نزول آیات شدند بر شمرید.

5- مورد خطاب عقاب آمیز در سوره «عَبَسَ وَ تَوَلَّی ...» کیست؟ پیامبر یا شخصی دیگر؟ با توضیح کامل بنویسید.

6- به چند نمونه از حوادث زشت که سبب نزول آیاتی از قرآن شده است، اشاره کنید.

7- پرسشهایی که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می شد و سبب نزول آیات بود، به چند قسم قابل تقسیم هستند برای هر یک از آنها شاهدی را از سبب نزول و آیات بیان کنید.

8- ارزش و اهمیت آگاهی به اسباب النزول را با توضیح کامل بیان کنید.

9- فایده اول و دوم شناخت اسباب النزول را کاملا توضیح دهید.

10- فایده سوم و چهارم شناخت اسباب النزول را با ذکر مثال برای هر کدام بیان کنید.

11- فایده پنجم و ششم شناخت اسباب النزول را با ذکر شاهدی در هر یک از آنها بیان کنید.

12- آیا در اسباب نزول، معیار عموم لفظ است یا خصوص سبب؟ با ذکر نمونه هایی از آیات نظرتان را بیان کنید.

13- در صورت تعدد اسباب نزول، معیار کدامیک از آنها است؟ با ذکر چند نمونه مطلب را بیان کنید.

14- مصدر اسباب نزول چیست؟ عقل یا نقل؟ با توجه به نظرات صاحبان فن مسئله را با توضیح کاملی بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 325

درس بیست و پنجم مقایسه معارف قرآن با تورات و انجیل «1»

مقدمه

در بحث اعجاز و کلام خدا بودن قرآن (درس پنجم) در ضمن بررسی تحدّی قرآن، یکی از اقسام تحدی، تحدی به آورنده قرآن بود، که شخصی امّی و درس ناخوانده

توانست این همه معارف را به عالم بشریت عرضه کند و این بهترین گواه است که قرآن، وحی و کلام الهی است، زیرا از یک انسان درس ناخوانده (امّی) آوردن این همه معارف، ممکن و میّسر نیست.

ولی دشمنان اسلام همانند همه مسائل در این مسئله نیز تشکیک کرده و دست از تبلیغات مسموم خود بر نداشته اند. در این مورد نیز سخنان واهی بسیار گفته اند از قبیل اینکه: پیامبر نزد دانایان عرب و راهبان مسیحی و یا دانشمندان یهود، این مسائل را تعلیم گرفته و سپس در بین مردم عرب جاهلی ادّعای پیامبری کرده و آنچه فرا گرفته بود را به عنوان وحی آسمانی و سند نبوت خود، به مردم عرضه کرده (1) در این رابطه به این کتابها مراجعه کنید: قرآن کریم، کتاب مقدس (تورات و انجیل)، البیان آیت اللّه خوئی، بحث اعجاز قرآن، قسمت قرآن و معارف، قرآن و آخرین پیامبر، آیت اللّه ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 1، 6، 18 و 19، قرآن و کتابهای دیگر آسمانی، از شهید هاشمی نژاد، مقایسه ای میان: تورات، انجیل، قرآن و علم، از دکتر بوکای، مترجم مهندس ذبیح اللّه دبیر، انجیل و مسیح از آیت اللّه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، ترجمه از سید هادی خسرو شاهی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 326

است!!! لذا معارف قرآنی نمی تواند سندی برای نبوت او باشد! و اساسا امّی بودن آن حضرت را منکرند و او را یک فرد تحصیل کرده معرفی می کنند.

در پاسخ چنین ادعایی گفته می شود اولا: رسول گرامی اسلام تمام عمر خود را در مکه در بین قبیله خود گذرانده و مردم کاملا آگاه به

امّی بودن او بوده اند و اساسا افراد با سواد تعداد انگشت شماری شناخته شده بودند، لذا مردم مکه همه نوع تهمتها را بر آن حضرت روا داشتند اما اینکه این دستورات را تو از دانشمندان و اساتید خود فرا گرفته ای هیچگاه بر زبان نیاورده اند و در تاریخ ثبت نشده که کسی ادعای استادی و معلمی نسبت به آن حضرت را داشته باشد.

ثانیا: بر فرض که این ادّعا درست و مقرون به صحت باشد، اساتید و معلّمین آن حضرت، قهرا باید از دانشمندان همان عصر باشند که حضرت در نزد آنها تعلیم گرفته باشد، مشرکین و بت پرستان عرب که جز یک مشت خرافات و اوهام، چیز دیگری نداشتند. و به علاوه که اساس دعوت پیامبر بر اموری بر خلاف عقاید بت پرستان بود، پس نمی توان قرآن را که منادی توحید و نفی شرک و بت پرستی است محصول تعلیمات بت پرستان دانست.

و اما راهبان مسیحی و دانایان یهود، آنها نیز تعلیماتشان نمی تواند منشأ پیدایش قرآن باشد، زیرا تعلیمات آنها بر اساس تورات و انجیل بود و خوشبختانه بسیاری از مسائل و معارف قرآنی اساسا در تورات و انجیل وجود ندارد و آن مسائلی هم که مشترکا هم در قرآن آمده و هم در تورات و انجیل، شباهتی بین آنها وجود ندارد بلکه معارف قرآنی (خواه در رابطه با خداوند و خواه در پیرامون انبیا و مسائل دیگر) درست بر خلاف آنچه در تورات و انجیل آمده، تبیین شده است، وقتی که انسان، معارف قرآن را با معارف تورات و انجیل مقایسه می کند می بیند که هیچ تناسبی بین آنها نیست و هر عاقل متفکر منصفی که

قرآن را در کنار تورات و انجیل مطالعه کند به وضوح می بیند که رابطه ای بین مطالب آنها وجود ندارد، با آنکه اگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستورات دینی خود را از آنها گرفته باشد، باید یا عین همان دستورات تورات

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 327

و انجیل رونویس شده باشد و یا اگر کلمات و اصطلاحاتش هم عوض شده، در معنا باید شبیه هم باشند چنانکه این موضوع در نوشته های هر شاگردی نسبت به مطالب درس استادش مشاهده می شود.

ما در این درس گر چه توان بررسی همه جانبه و مقایسه کامل بین معارف قرآن و تورات و انجیل را نداریم ولی از باب مشت نمونه خروار، به مقایسه برخی از مسائل می پردازیم و ضمنا معتقدیم که تورات و انجیل فعلی از جمله کتب تاریخی نوشته افراد عادی از دانشمندان یهود و نصاری است نه وحی و کلام الهی که به حضرت موسی و عیسی علیهما السّلام وحی شده است، لذا مباحث ما تحت عناوین ذیل مورد بررسی قرار می گیرد:

1- اثبات تحریف تورات و انجیل و عدم تحریف قرآن.

2- خدا در دیدگاه تورات، انجیل و قرآن.

3- پیامبران در دیدگاه تورات، انجیل و قرآن.

4- گناه بخشی در کتاب انجیل و قرآن.

5- موضوع صلب و به دار کشیدن عیسی در انجیل و قرآن.

6- نسب عیسی مسیح در انجیل و قرآن.

1- اثبات تحریف تورات و انجیل و عدم تحریف قرآن

اشاره

برای اثبات تحریف تورات و انجیل و مصونیت قرآن کریم از هر نوع تحریف و تغییر، بررسی تاریخ و سرگذشت این کتابهای آسمانی لازم است، لذا ما به سر گذشت هر یک از این سه کتاب می پردازیم و ضمنا شواهدی برای

تحریف و یا مصونیت از تحریف می آوریم:

الف- قرآن و سر گذشت آن

در رابطه با تاریخ و سر گذشت قرآن و مصونیت آن از تحریف و اینکه قرآن

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 328

تحقیقا همان کلام الهی و وحی آسمانی است که به وسیله امین وحی، جبرئیل از ناحیه پروردگار جلیل، بر نبیّ اعظم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است، در اینجا سخن تازه ای را مطرح نخواهیم کرد، زیرا تمامی درسها و مطالبی که تا کنون در این کتاب نوشته شده در همین راستا بوده است بویژه درس پنجم، ششم، هفتم و یازدهم که مستقیما در رابطه با کلام الهی بودن قرآن و عدم تحریف آن تنظیم شده است.

بنابر این، نیازی به تکرار آنها نیست و اهل تحقیق به آن درسها مراجعه کنند به خصوص درس هفتم و یازدهم که در رابطه با عدم تحریف و تاریخ قرآن، تهیّه و تدوین شده است. به هر حال، اینکه قرآن، کلام الهی و وحی پروردگار به پیامبر اسلام است، در آن تردیدی وجود ندارد.

ب- تورات و سر گذشت آن

آنچه اکنون به نام «کتاب مقدس» یهود و نصاری در دسترس عموم است بر دو بخش تقسیم می گردد: عهد عتیق و عهد جدید.

پیروان کلیسا و مسیحیان عالم عموما این هر دو بخش را آسمانی دانسته و به آن با نظر احترام می نگرند، اما مردم یهود، تنها عهد عتیق را محترم شمرده و فقط آن را کتاب آسمانی می دانند و به «عهد جدید» هیچگونه ایمانی ندارند چرا که به آورنده آن عیسی علیه السّلام مؤمن نیستند.

ما ابتدائا بحثمان را در بیان سرگذشت کتاب مقدس و اثبات تحریف آن از عهد عتیق آغاز می کنیم و سپس به سرگذشت عهد

جدید می پردازیم:

«عهد عتیق»:

عبارت است از تورات حضرت موسی علیه السّلام و 34 کتاب دیگر، تورات، خود دارای پنج سفر (کتاب) است: سفر پیدایش، سفر خروج، سفر لاویانی، سفر اعداد و سفر تثنیه.

قسمت عمده عهد عتیق را سی و چهار کتاب دیگر تشکیل می دهند که نامهای آنها بدین قرار است: صحیفه یوشع بن نون، کتاب داوران، کتاب روت، کتاب اول

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 329

سموئیل نبی، کتاب دوم سموئیل نبی، کتاب اوّل پادشاهان، کتاب دوم پادشاهان، کتاب اول تواریخ ایام، کتاب دوّم تواریخ ایام، کتاب عزرا، کتاب نحمیا، کتاب استر، کتاب ایّوب، کتاب مزامیر، یعنی زبور داوود، کتاب امثال سلیمان، کتاب جامعه سلیمان، کتاب غزل غزلهای سلیمان، صحیفه اشعیاء نبی، کتاب ارمیای نبی، مراثی ارمیاء نبی، کتاب حزقیال نبی، کتاب دانیال نبی، کتاب هوشع نبی، کتاب یوئیل نبی، کتاب عاموس نبی، کتاب عوبدیاء نبی، کتاب یونس نبی، کتاب میکاه نبی، کتاب ناحوم نبی، کتاب حبقّوق نبی، کتاب صفنیاء نبی، کتاب حجّی ء نبی، کتاب زکریای نبی و کتاب ملاکی ء نبی «1».

تورات کنونی که در اولین قسمت عهد عتیق قرار دارد، در اعتقاد مردم یهود و نصاری همان وحی آسمانی است که خداوند بر موسی بن عمران علیه السّلام نازل کرده و به صورت الواحی آن حضرت آن را از کوه طور آورده است.

اما شواهد و مدارک قطعی نشان می دهد که متأسفانه آن تورات اصلی از دست رفته و آنچه اکنون به آن نام وجود دارد نوشته دست خاخامها و زاییده فکر رهبران دینی یهود است.

این حقیقت به حدّی روشن است که نه تنها شخصیتهای بر جسته یهود و نصاری مانند «ریشادسیمون» به آن

اعتراف می کنند، بلکه هر محقق منصفی که قدری در این باره بررسی نماید، این واقعیت تلخ را خواهد پذیرفت.

«ویل دورانت» می نویسد «ولتر» فیلسوف معروف فرانسوی با یک انتقاد عالی در صحت و اصالت تورات تردید کرده است «2». و همین نویسنده در جای دیگر می گوید: اینکه آن اسفار چگونه و چه وقت و کجا نوشته شده سؤالی است که پرسیدن آن عیبی ندارد و سبب آن شده که پنجاه هزار جلد کتاب در این باره نوشته (1) فهرست اسفار عهد عتیق.

(2) تاریخ فلسفه، ص 227.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 330

شود و ما آن را در یک بند از این کتاب نقل می کنیم و البته جوابی هم در مقابل نخواهد داشت «1».

شواهدی بر تحریف تورات

برای اثبات تحریف تورات و اینکه تورات کنونی همان وحی آسمانی که بر حضرت موسی نازل شده نیست، شواهد و قرائن بسیاری در دست است که ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- بزرگترین و عالیترین سند در این رابطه مطالعه متن تورات است چرا که تورات، داستان مرگ موسی و حوادث بعد از آن و عزاداری مردم بنی اسرائیل را بر وی و مدت عمر او را آشکارا شرح می دهد: «پس موسی بنده خداوند در آنجا به زمین مو آب بر حسب قول خداوند مرد و او را در زمین مو آب در مقابل بیت فعور در درّه دفن کرد و احدی قبر او را تا امروز ندانسته است و موسی چون وفات یافت صد و بیست سال داشت و نه چشمش تار و نه قوتش کم شده بود بنی اسرائیل برای موسی علیه السّلام در عربات مو

آب سی روز ماتم گرفتند پس روزهای ماتم و نوحه گری برای موسی سپری گشت» «2».

وجود چنین داستانی در تورات که مربوط به مرگ موسی و عزاداری بنی اسرائیل در مدت سی روز برای اوست به خوبی نشان می دهد که این کتاب یک سند تاریخی است که پس از مرگ حضرت موسی علیه السّلام به دست رهبران دینی یهود درباره آن حضرت و حوادث زندگی وی نوشته شده است، آیا با این شاهد روشن و صریح، باز هم می توان گفت که تورات فعلی همان مجموعه آسمانی است که بر موسی بن عمران در کوه طور نازل گردیده بود؟! و آیا این وحی خداوند است که بر موسی نازل شده (1) تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 1، ص 486.

(2) تورات فارسی، سفر تثنیه، باب 34، آیه 6 (چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 331

و درباره مرگ او و عکس العمل بنی اسرائیل نسبت به آن سخن می گوید؟!! 2- تورات (بنا به اعتراف خود) تنها در یک نسخه در الواحی قرار داشت و موسی آن را به دست قبیله و جمعی به امانت سپرده بود تا در هر هفت سال در وقت معیّن، آن را بر بنی اسرائیل بخوانند، آنگاه همین کتاب نقل می کند که موسی بن عمران امناء تورات را خائن و فاسد و گردنکش و فتنه جو خوانده است، اینک به متن این قسمت توجه فرمایید: «و موسی این تورات را برداشته و آن را به «بنی لاوی کهنه» که تابوت عهد خداوند را بر می داشتند و به جمیع مشایخ اسرائیل سپرد و موسی ایشان را امر فرموده

گفت که در آخر هر هفت سال در وقت معیّن سال انفکاک در عید خیمه ها، چون جمیع اسرائیل بیایند تا به حضور «یهوه» خدای تو در مکانی که او برگزیند حاضر شوند، آنگاه این تورات را پیش جمیع اسرائیل در سمع ایشان بخوان قوم را از مردان و زنان و اطفال و غریبانی که در دروازه های تو باشند جمع کن تا بشنوند و تعلیم یافته از «یهوه» خدای شما بترسند و به عمل نمودن جمیع سخنان این تورات هوشیار باشند» «1».

طبق آیات فوق، نبی لاوی و مشایخ بنی اسرائیل امنای تورات و حافظ و نگهبانان آن هستند و هم آنهایند که باید در هر هفت سال یک بار در وقت معیّن این کتاب را بر مردم بخوانند، اما متأسفانه در همین سفر تثنیه در آیات بعدی، این امنا و حافظان تورات، خائن، سرکش و فاسق معرفی شدند: «موسی به لاویانی که تابوت عهد خداوند را بر می داشتند وصیت کرده گفت: این کتاب را بگیرید و آن را در پهلوی تابوت عهد یهوه خدای خود بگذارید تا در آنجا برای شما شاهد باشد، زیرا من تمرّد و گردنکشی شما را می دانم، اینک امروز که من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگیخته اید پس چند مرتبه زیاده بعد از وفات من، جمیع مشایخ اسباط و سروران خود را نزد من جمع کنید تا این سخنان را در گوش ایشان بگویم و آسمان (1) تورات سفر تثنیه، آیه 9- 13 (چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 332

و زمین را بر ایشان شاهد بگیرم، زیرا می دانم که بعد از وفات من

خویشتن را بالکل فاسد گردانیده از طرقی که به شما امر فرمودم خواهید برگشت و در روزهای آخر بدی بر شما عارض خواهد شد، زیرا آنچه در نزد خداوند به دست، خواهید کرد و از اعمال دست خود خشم خداوند را به هیجان خواهید آورد» «1».

با دقّت در آیات فوق شما خود قضاوت کنید، آیا توراتی که نسخه آن منحصر به فرد است و نگهبانان و امنای آن بنا به تصریح همان تورات، گردنکش، متمرد، فاسد، فتنه انگیز هستند باز هم می توان نسبت به سرنوشت این کتاب آسمانی اطمینان داشت؟! آیا نمی توان مطمئن بود که آن تورات با دست همان امنای فاسد و فتنه انگیز دچار قلب شده و یا حداقل نسخه اصلی آن از دسترس مردم خارج گردیده باشد؟

3- سومین شاهد اطمینان بخشی که می توان از متن تورات برای اثبات آسمانی نبودن آن ارائه داد آیات فراوانی است از این کتاب که داستانها و حوادث را از قول حضرت موسی علیه السّلام نقل می کند و مانند یک شاهد و ناظر بیگانه آن را حکایت می نماید به عنوان نمونه در سفر اعداد می گوید: «و برای جماعت آب نبود پس بر موسی و هارون جمع شدند و قوم با موسی منازعت کرده گفتند کاشکه می مردیم وقتی که برادران ما در حضور خداوند مردند ... موسی و هارون از حضور جماعت، در خیمه اجتماع آمدند و بر روی خود در افتادند و جلال خداوند بر ایشان ظاهر شد ...» «2».

و یا در مورد سپردن تورات به امانت به نبی لاوی و مشایخ بنی اسرائیل، بارها از گفتار موسی چنین تعبیر می کند: «و موسی ایشان را امر فرموده»

و یا می گوید:

«موسی کلمات این سرود را در گوش تمامی جماعت اسرائیل تماما گفت» «3».

آیا این گونه تعبیرات و وجود این نمونه از آیات در تورات گواه روشنی نیست بر (1) سفر تثنیه، باب 31، آیات 25- 30.

(2) سفر اعداد، باب 20، آیات 3- 7.

(3) سفر تثنیه، باب 31، آیه 30 (چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 333

اینکه این کتاب به دست افراد بشر و پیروان موسی بعد از وفات او نگارش یافته و فقط جنبه تاریخی دارد که حوادث زندگی آن بزرگوار و مرگ او را نقل می کند؟! 4- شاهد چهارم برای اینکه تورات اصلی مفقود گردیده و مجموعه آن اکنون در دسترس نیست، آیاتی است که در شاهد دوّم برای اثبات تحریف نقل کرده ایم، زیرا طبق آن آیات، موسای کلیم آن الواح را به نبی لاوی و مشایخ بنی اسرائیل داده تا در کنار تابوت عهد یهوه آن را جای دهند.

بنابر این، تورات در آن صندوق جای داشت اما بالأخره سرنوشت آن چه شد؟ از زبان یکی دیگر از کتابهای عهد عتیق بشنوید، در آنجا چنین نوشته است:

«آنگاه سلیمان مشایخ اسرائیل و جمیع رؤسای اسباط و سروران خانه های آبای بنی اسرائیل را نزد سلیمان پادشاه در اورشلیم جمع کرد تا تابوت عهد خدا را از شهر داوود که صهیون باشد برآورند ... و جمیع مشایخ اسرائیل آمدند و کاهنان تابوت را برداشتند و تابوت خداوند و خیمه اجتماع و همه آلات مقدّس را که در خیمه بود آوردند و کاهنان و لاویان آنها را بر آوردند و سلیمان پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل

که نزد وی جمع شده بودند پیش روی تابوت همراه وی ایستادند و اینقدر گوسفند و گاو ذبح کردند که به شمار و حساب نمی آمد و کاهنان تابوت عهد خداوند را به مکانش در محراب خانه، یعنی در قدس الأقداس زیر بالهای کرّوبیان در آوردند ...

و در تابوت چیزی نبود سوای آن دو لوح سنگ که موسی در حوریب در آن گذاشت» «1».

طبق این آیات، کاهنان تابوت عهد خداوند (یعنی صندوقی که تورات در آن قرار داشت) را نزد سلیمان آوردند امّا هنگامی که آن را گشودند از تورات در آن اثری نبود و جز دو سنگ در آن چیز دیگری یافت نشد، این است سرنوشت توراتی که در صندوق نزد کاهنان بنی لاوی نگه داری می شد. (1) کتاب اول پادشاهان، باب هشتم، آیات 1- 10 (چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 334

5- از جمله مدارک معتبر و مورد اعتمادی که از نظر مسیحیان دارای ارزش و اعتبار خاصی است، اعتراف «قاموس کتاب مقدس» در این باره است:

مسترهاکس- که مترجم کتاب مذکور از انگلیسی به فارسی است- ضمن بحثی که درباره عهد عتیق و عهد جدید دارد با آنکه می خواهد از آسمانی بودن این دو عهد حمایت کند با این حالت تحت عنوان «الهامیّت کتاب مقدس» چنین می نویسد: «در کلام خداوند بر انبیا و رسلی نازل شده که ایشان نیز بر حسب اصطلاح لغایت بنی نوع بشر، بر آن وحی مقدس متکلم شدند و وحی مسطور را یا خود بنی و رسول بنفسه می نوشت و یا به کاتب دیگر رجوع می فرمود اما از نسخه های اصلی که خود ایشان یا کاتبان

ایشان نوشته باشند در دست ما نیست بلکه آنچه فعلا در دست داریم از نسخه های اصلی استنساخ شده و هر چند که ایشان در کار خود نهایت دقت و اهتمام را داشتند باز اختلافات جزئی، در آنها دیده می شود ...» «1».

چنانکه ملاحظه می فرمائید نویسنده قاموس، چگونه با صراحت اعتراف می کند که نسخه های اصلی عهدین در دسترس نیست و آنچه اکنون در اختیار ماست از نسخه های اصلی استنساخ شده است.

توراتی که بنا به اعتراف قاموس کتاب مقدس، قدیمی ترین نسخه آن، نسخه ای است که در قرن دوازدهم یعنی هزار و دویست سال پس از میلاد مسیح به دست جمعی از یهودیان طبریه و سوره نوشته شده باشد آیا هیچگونه تضمینی به اصالت و صحت آن می توان یافت؟! و آیا باز هم می توان آن را دربست، همان تورات آسمانی دانست که صدها سال قبل از عیسی مسیح بر موسی علیه السّلام نازل گردیده بود؟! تا اینجا ما به قسمتی از شواهد و مدارک قطعی که برای اثبات تحریف تورات کنونی و آسمانی نبودن آن وجود دارد، اشاره کرده ایم ولی مدارک منحصر به همین پنج مدرک نیست بلکه مدارک مهم دیگری نیز هست که بیانگر محرّف بودن تورات (1) قاموس کتاب مقدس، ص 719.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 335

کنونی باشد، مهمتر از همه بررسی محتویات این کتاب و خرافات و موهومات بی شماری که در آن گنجانده شده است می باشد که به خوبی روشن می سازد که چگونه آن حقایق آسمانی که بر موسی بن عمران نازل گردیده بود با گذشت زمان و در اثر حوادث به دست رهبران یهود دچار تحریف گردیده و چه مطالب شاخداری را

به نام گفتار خداوند در تورات کنونی جای داده اند که نه با هیچ حقیقت علمی منطبق است و نه با اصول تعلیمات انبیا سازش دارد. و این موضوع در مباحث آینده در مبحث «خدا و انبیا در دیدگاه عهدین» روشن تر می گردد که بر احدی پوشیده نمی ماند که این کتاب ابدا ارتباطی با وحی و خدا و خود حضرت موسی علیه السّلام ندارد و جز خرافاتی دستنویس مشتی یهود نمی باشد.

تحریف در کتابهای دیگر عهد عتیق

با توجه به مطالبی که در رابطه با اثبات تحریف تورات نقل کردیم، ماهیت کتابهای دیگر عهد عتیق هم به خوبی روشن شد، زیرا قسمتی از این مطالب مانند اعتراف نویسنده (قاموس کتاب مقدس) درباره عهد عتیق به طور کلی عام و شامل تمام کتابهایی بود که تحت این عنوان جمع آوری گردیده است.

علاوه بر این، محتویات این کتابها و مطالبی که در آنها طرح شده گاهی به حدی رسوا و ننگین است که انسان، شرم دارد آن را به یک انسان معمولی نسبت دهد چه رسد به آفریدگار جهان یا فرستادگان و برگزیدگان او، ما در اینجا به خاطر رعایت اختصار از نقل آن کلمات صرف نظر می کنیم ولی به شما می گوییم: به برخی از آن کتابها حد اقل برای آگاهی از صحت مدعای ما مراجعه کنید از قبیل: کتاب غزل غزلهای سلیمان، باب سوم و چهارم و پنجم و کتاب حزقیال، باب چهارم و کتاب دوم سموئیل، باب یازدهم و کتاب اول پادشاهان باب یازدهم و اول و دوم پادشاهان باب بیست و سوم و ...

در کتاب غزل غزلهای سلیمان، بدترین مطالب جنسی را به آن پیامبر بزرگ خدا

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2،

ص: 336

نسبت داده و سخنان بی شرم عاشق دلداده ای را به معشوقه خود به خدای بزرگ منتسب دانسته و به حساب مطالب آسمانی می گذارد و البته باید بگوییم در عین حال در تورات کنونی مطالب حق نیز وجود دارد ولی آن دلیل نمی شود که این کتاب همان تورات اصلی موسای کلیم است.

ج- عهد جدید و سرگذشت آن
اشاره

عهد جدید عبارت است از انجیلهای چهار گانه و 23 کتاب دیگر بدین ترتیب:

انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنّا، این چهار کتاب، اسکلت بندی و اصول عهد جدید را تشکیل می دهند و بقیه که به منزله فروع آن هستند بدین قرارند:

رساله های پولس رسول به: رومیان، قرنتیان اول، قرنتیان دوم، غلاطیان، افسسّیان، فیلیپیان، کولسّیان، نسّالو نیکیان اوّل، نسّالو نیکیان دوّم، تیمو تاؤس اول، تیمو تاؤس دوم، نیطس، فلیمون، رساله به عبرانیان، رساله یعقوب، رساله اول پطرس، رساله دوم پطرس، رساله اول یوحنّا، رساله دوم یوحنّا، رساله سوم یوحنّا، رساله یهودا و مکاشفه یوحنّا «1».

مجموع این بیست و هفت کتاب، عهد جدید را تشکیل می دهد و از نظر مردم مسیحی همه آنها آسمانی و مقدّسند.

تاریخچه انجیلها و نویسندگان آنها

بین کتابهای عهد جدید از همه مقدستر که از نظر مسیحیت به منزله «مادر» هستند انجلیهای چهار گانه اند، ولی متأسفانه آنها هم آسمانی نیستند بلکه زاییده فکر انسانهای عادی و نوشته دست افراد معمولی هستند. (1) فهرست اسفار عهد جدید (چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 337

مدارک و شواهدی که دلالت دارند این انجیلها سالها بعد از عیسی مسیح علیه السّلام به دست دیگران نوشته شده اند به حدی قطعی و غیر قابل انکارند که حتی برای متعصّبین از نصاری هم جای هیچگونه انکاری باقی نمی گذارند.

دکتر پست، پس از آنکه لغت انجیل را به مژده و بشارت ترجمه می کند صریحا می نویسد: «معجزات و وفات و قیام و صعود و تعلیم آن حضرت (عیسی) است که به اناجیل موسوم گردیده است» «1».

ملاحظه می کنید که این نویسنده متعصّب مسیحی هم اعتراف دارد که این انجیلها، کتابهای

تاریخی هستند و نویسندگان آنها (همچون مورخین دیگر) این کتابها را درباره حضرت عیسی علیه السّلام و شرح زندگانی او و داستان به دار زدن و حوادث بعد از آن نوشته اند.

«لوقا» که از نویسندگان انجیل است، در ابتدای کتابش با صراحت نوشته خویش را تاریخی معرفی می کند و صریحا می گوید: مطالب کتاب را به نقل از دیگران نوشته، نه با الهام از خداوند. وی می نویسد: «از آن جهت که بسیار دست خود را دراز کردند بسوی تألیف حکایت آن اموری که نزد ما به اتمام رسید، چنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند، من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایه به تدقیق در پی رفته به ترتیب به تو بنویسم ای نیوفس عزیز!» «2».

از اینگونه اعترافات هم صرف نظر کنیم، اصولا یک مطالعه اجمالی در متن اناجیل کافی است که تاریخی بودن (نه آسمانی بودن) این کتابها را کاملا روشن سازد، زیرا در تمام این اناجیل از شب صلب عیسی و حوادث بعد از صلب به تفصیل یاد می شود «3». (1) قاموس کتاب مقدس، لغت انجیل، ص 111.

(2) انجیل لوقا، باب اول، آیه 1- 4.

(3) انجیل متی، باب 27، مرقس، باب 15، لوقا، باب 23 و 24 و یوحنا، باب 19 و 20 را ملاحظه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 338

با این حال، آیا باز هم می توان این نوشته ها را همان انجیل واقعی دانست که روح القدس آنها را بر شخص عیسی علیه السّلام نازل کرده بود، زیرا اگر این انجیلها همانها باشد که بر عیسی علیه السّلام نازل شده

بود، چگونه از حوادث شب صلب و وقایع پس از آن سخن می گوید؟ اناجیل چهار گانه ای که در دسترس ماست قسمتی از دهها انجیل است که بعد از صعود عیسی علیه السّلام به دست افراد مختلف نوشته شده بود.

این اناجیل که تعداد آنها را جمعی از مورخین بیش از صد و بیست ضبط کرده اند با یکدیگر اختلاف فراوان و بی شماری داشتند «1» تا بالاخره شورای کلیسا تصمیم گرفت طبق مصالحی، تمام انجیلها را بی اعتبار اعلام کرده و تنها به چهار انجیل از بین آنان رسمیّت بخشد از این نظر دکتر پست (نویسنده قاموس کتاب مقدس) هنگامی که درباره انجیل تفصیلاتی را نقل می کند از این چهار انجیل، به «انجیلهای قانونی» تعبیر کرده و می نویسد: «چهار انجیل قانونی داریم یعنی متی، مرقس، لوقا و یوحنّا و نه اینکه کلیسا آنها را قبول کردند بلکه به زودی پذیرفتند «2».

از این قسمتها هم که چشم بپوشیم با در نظر گرفتن موقعیت نویسندگان این اناجیل، نمی توان این کتابها را همان انجیل عیسی علیه السّلام دانست که بر شخص مسیح نازل شده بود، زیرا دو نفر از این نویسندگان چهار گانه، یعنی متی و یوحنّا اگر چه (بنا به عقیده مسیحیین) از حواریین بودند ولی «مرقس و لوقا» از حواریین عیسی علیه السّلام هم نبودند و از میان آن دو نفر حواری هم با آنکه «متی»، مقدم بود و اولین انجیل را او به نگارش در آورده، با اینحال تاریخ نگارش آن بعد از داستان صلب عیسی علیه السّلام و ناپدید شدن آن حضرت از بین اجتماع بوده است.

دکتر پست درباره انجیل متی می نویسد: «زمان تصنیف آن انجیل معلوم نیست

(1) قاموس کتاب مقدس، ص 719 در لغت کتاب مقدس، به کثرت اختلاف بین اناجیل اعتراف کرده و صریحا می نویسد: «چون نسخه عهد جدید یونانی بسیار شد بدان لحاظ اختلافات آن بیشتر از اختلافات عهد عتیق گردیده است».

(2) قاموس کتاب مقدس، ص 111.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 339

ولی به هر صورت همه تصدیقات قدیم دلالت می کنند که پیش از اناجیل دیگر انتشار یافت، برخی بر آنند که در سال 38 میلادی و بعضی بر اینکه ما بین سال پنجاه و شصت تصنیف شد «1». و تاریخ نگارش انجیل لوقا را هم بعد از صعود عیسی در سال 63. میلادی ضبط کرده اند «2».

درباره مرقس هم هر چند تاریخ احتمالی انجیل او در دست نیست اما با در نظر گرفتن آنکه او از حواری عیسی علیه السّلام نبوده و انجیل وی قطعا بعد از انجیل متی بوده است، طبعا باید نگارش آن بعد از 38 یا 60 میلادی باشد، زیرا تاریخ نوشتن انجیل متی (اولین انجیل که به نگارش در آمده بود) بین سال 38 و 60 میلادی مردد بود.

اما یوحنّا گر چه بنابر احتمال بیشتر که مورخین می دهند وی یوحنّای حواری است (نه یوحنای شیخ) ولی با این حال با شواهدی که در دست است به طور اطمینان انجیل او آخرین انجیل است که نوشته شده است «3». و با این حساب باید حتما این کتاب بعد از سال 63 میلادی نوشته شده باشد (که تاریخ نگارش انجیل لوقاست).

بنابر این، اناجیل چهارگانه و یا به عبارت صحیحتر: این چهار کتاب تاریخی که به نام «انجیل» درباره عیسی علیه السّلام نوشته شده، سالها

بعد از صعود عیسی علیه السّلام و ناپدید شدنش از بین اجتماع بوده است، با این حال و با گذشت آن همه زمان و فاصله طولانی که بین ناپدید شدن عیسی مسیح علیه السّلام از بین مردم و نوشتن انجیلها وجود داشت، آیا باز هم می توان آنها را همان کتاب آسمانی دانست که به وسیله روح القدس بر حضرت مسیح علیه السّلام نازل گردیده بود «4»؟! به هر حال، گر چه مسیحیها این اناجیل را کتاب آسمانی می دانند ولی با توجه به مطالب یاد شده و مراجعه به متن این اناجیل، روشن می شود که یقینا اینها کتابهایی (1) قاموس کتاب مقدس، ص 782.

(2) قاموس کتاب مقدس، ص 772.

(3) قاموس کتاب مقدس، ص 964.

(4) قرآن و کتابهای آسمانی دیگر، از شهید سید عبد الکریم هاشمی نژاد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 340

هستند که بعد از عیسی مسیح نوشته شده و جنبه تاریخی دارند احیانا مشتمل بر وحی آسمانی نیز هستند اما نه آنکه کاملا یک کتاب آسمانی باشند.

2- خدا در دیدگاه تورات، انجیل و قرآن

اشاره

پس از بررسی عهدین و قرآن از لحاظ اصالت آنها و اینکه قرآن همان وحی و کلماتی است که بر پیامبر اسلام نازل شده و بدون هیچ تغییر و تحریفی به اصالت خود باقی مانده است ولی عهدین تحریف شده و اساسا تغییر یافته اند و نمی توان آن را همان کتابهای آسمانی حضرت موسی و عیسی علیهما السّلام دانست.

اینک در مطلب دوم نوبت به بررسی محتوای عهدین و قرآن رسیده و می خواهیم ببینیم از چه محتوایی برخوردارند؟ در این بررسی (که هم شامل این بحث و هم مباحث بعدی است) متأسفانه به حقایق بسیار

تلخ و دردناکی درباره عهدین بر می خوریم و به خوبی می بینیم که چگونه در طول تاریخ، دهها مطالب خرافی، موهوم، کفر آمیز و گاهی هم کودکانه را جمعی از خدا بی خبران در این کتابها جا داده و آنها را به آفریدگار جهان و فرستادگان پاک و معصوم او نسبت داده اند.

البته موضوع بحث ما (خدا در دیدگاه تورات و انجیل و قرآن) بسیار دامنه دار است که بررسی تفصیلی آن از دیدگاه این کتب، یقینا از حوصله این نوع نوشتار خارج است ولی ما از باب اینکه «مشت نمونه خروار است» به بعضی از مطالب مربوط اشاره و مقایسه می کنیم تا استحکام و عظمت قرآن و بی پایگی و سستی عهدین در این رابطه روشن شود، بقیه را «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

خدایی که در تورات معرفی شده
اشاره

متأسفانه تصویری که تورات از خدا می دهد، موجودی است مانند انسان راه می رود! آواز می خواند! جاهل و نادان است! دروغ می گوید! ناتوان و ضعیف است!

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 341

مکر و حیله دارد! حسود و بخیل است! بی دلیل مجازات می کند! کار قبیح از او صادر می شود! بالاخره جسم است و برای او شریک متصوّر است و ...!

ممکن است سخنان فوق، ابتدائا چندش آور و نادرست تلقی شود ولی پس از مراجعه به آیات تورات معلوم می شود که وضع، بدتر از اینهاست که ما به تصویر کشیده ایم، اینک به برخی از آیات عهد عتیق (تورات) در این رابطه می پردازیم:

الف-

تورات هنگامی که داستان خلقت آدم و حوا را نقل می کند، پروردگار قادر و توانای عالم را چنین معرفی می کند:

«و خداوند خدا باغی در عدن به طرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت. و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و خوشخوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد ...

و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن گفت:

آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ می خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را

لمس نکنید، مبادا بمیرید.

مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد، آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر به هم دوخته سترها برای خویشتن ساختند، و آواز خداوند خدا را شنیدند که هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از خداوند خدا در میان درختان باغ نهان کردند و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ گفت: چون آواز تو را در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 342

باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم پس خود را پنهان کردم، گفت: که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از این درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟

آدم گفت: این زنی که قرین من ساختی وی از میوه درخت به من داد که خوردم، پس خداوند خدا به زن گفت: این چه کار است که کردی؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم ... خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردید اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند، پس خداوند خدا او را از

باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود بکند، پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کرّوبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند» «1».

با دقت در آیات فوق، علاوه بر اینکه این مطالب بر خلاف عقل و افسانه به نظر می رسد مطالب ذیل به روشنی از آن استفاده می شود:

الف- نسبت دروغ به خداوند، چرا که می گفت: خداوند گفت از این درخت مخورید که می میرید!، در حالی که نمی مردند بلکه دانا و عارف به نیک و بد می شدند! ب- نسبت بخل به خداوند، چرا که خدا نمی خواست آدم و حوّا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگی جاوید پیدا کنند! ج- امکان مثل و شریک برای خداوند، چراکه خدا می گفت: همانا انسان مثل یکی از ماها شده است ...!

د- نسبت حسد به خداوند، چنانکه از جمله فوق استفاده می شود که خداوند بر این علم و دانشی که برای آدم پیدا شده بود رشک می برد و لذا به سرعت او را از (1) سفر پیدایش (تکوین) باب دوم و سوم، ص 2 و 3 و 4 تورات فارسی (کتاب مقدس) چاپ لندن، سال 1901 میلادی.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 343

بهشت اخراج کرد که تا مبادا دست به درخت حیات دراز کند و زندگی جاوید هم نصیب او شود! ه- نسبت جسم به خداوند، چرا که می گفت: خداوند هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید! و- نسبت جهل به خداوند، زیرا خداوند از حوادثی که در نزدیکی

او می گذرد بی خبر است، لذا صدا زد: آدم کجا هستی و آدم و حوا را در لابلای درختان نمی دید و از جای آنها باخبر نبود! ز- نسبت کار قبیح به خداوند، زیرا از جملات مختلف این دو فصل استفاده می شود که خداوند اصرار داشت که آدم و حوّا، برهنه باشند و ندانند و به زشتی آن آگاه نباشند! ح- مار از خداوند دلسوزتر است، خواه مراد از مار شیطان باشد یا همان حیوان معروف چه اینکه او انسان را به علم و دانش دعوت می کرد در حالی که خداوند اصرار داشت که آن دو همچنان جاهل باشند.

ط- مار از انسان عاقلتر و فهمیده تر است، چون او خاصیت درخت معرفت را می دانست ولی انسان به آن آگاهی نداشت! ی- آدم به جرم آدم شدن و آگاه شدن از بهشت اخراج شد.

و مطالبی دیگر که باز با دقت در جملات فوق از آنها استفاده می شود.

از چنین خدایی البته جای تعجب نیست، هنگامی که آدم را از بهشت بیرون می راند، فرشتگانی را با شمشیر آتشبار که به هر سوی گردش می کرد، در سر راهی که به درخت حیات می رسند بگمارد تا مبادا آدم به طور مخفیانه و قاچاقی خود را به درخت حیات برساند و از آن هم تناول کند و در نتیجه خدا گردد!!!

ب-

خدایی که تورات معرفی می کند، کشتی هم می گیرد و متأسفانه مغلوب می شود، یعنی تورات خدا را به صورت مردی معرفی کرده که وارد خیمه یعقوب پیغمبر می گردد و از سر شب تا صبح با او کشتی می گیرد ولی از بس ضعیف است

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 344

مرتب در برابر

یعقوب کشتی را می بازد و به زمین می خورد!!، تورات می نویسد:

«و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی می گرفت و چون او دید که بر وی غلبه نمی یابد، کف ران یعقوب را لمس کرد و کف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد، پس گفت مرا رها کن زیرا که فجر می شکافد، گفت تا مرا برکت ندهی تو را رها نکنم، به وی گفت: نام تو چیست؟ گفت: یعقوب، گفت: از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی و یعقوب از او سؤال کرده گفت: مرا از نام خودت آگاه ساز؟ گفت:

چرا اسم مرا می پرسی و او را در آنجا برکت داد و یعقوب آن مکان را «فینیئیل» نامیده گفت: زیرا خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد» «1».

این هم تصویر دوّمی بود که تورات فعلی از خدا ترسیم کرده است، خدایی هوسباز که هوس قهرمانی کرده و به صورت مردی بر یعقوب ظاهر شده که شاید او را بر زمین بکوبد ولی متأسفانه در دست یعقوب مغلوب می شود و بالاخره با دادن رشوه ای به یعقوب خود را از چنگال او می رهاند!!! شما را به خدا در دنیای علم و فرهنگ و صنعت و پیشرفته کنونی می توان توقّع داشت مردم در برابر چنین خدایی کرنش کنند و آن را به خدایی بپذیرند و عبودیت در برابر او را برای خود مایه افتخار و کمال بدانند؟ مردم اروپا و غرب از چنین خدایی گریختند، اگر خدایی سبحان برای آنها معرفی می شد شاید این گونه از

خدا نمی بریدند.

ج-

خدای تورات، بت پرستان را نیز به پیامبری بر می گزیند. کتاب تورات خدا را تا آنجا نادان و بی اطلاع از آینده معرفی می کند که می گوید: آفریدگار جهان، فردی را به مقام پیامبری بر می انگیزد و او را مأمور هدایت خلق به سوی خویش می نماید که همان پیامبر بعدا بت ساز و بت پرست از کار در می آید و به جای دعوت نمودن مردم (1) سفر پیدایش، باب سی و دوم، آیات 24- 30.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 345

به عبادت خدا، آنان را به پرستش بت دعوت می کند!! این داستان طبق نقل تورات، مربوط به حضرت هارون، برادر حضرت موسی علیه السّلام است که هر دو برای هدایت بنی اسرائیل مبعوث شدند و همواره مورد خطاب وحی خداوند بوده اند ولی بعدا هارون بت ساز و بت پرست از کار در آمد.

در تورات داستان ساختن گوساله را برای بنی اسرائیل و دعوت آنان را برای پرستش به هارون نسبت می دهد:

«و چون قوم دیدند که موسی در فرود آمدن از کوه تأخیر نمود، قوم نزد هارون جمع شده وی را گفتند برخیز و برای ما خدایان بساز که پیش روی ما بخرامند، زیرا این مرد موسی که ما را از زمین مصر بیرون آورد نمی دانیم او را چه شده است؟

هارون به ایشان گفت: گوشوارهای طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران شماست بیرون کرده نزد من بیاورید، پس تمامی قوم، گوشواره های زرّین را که در گوشهایشان بود بیرون کرده نزد هارون آوردند و آنها را از دست ایشان گرفته با قلم نقش کرد و از آن گوساله ای ریخته شده

ساخت و ایشان گفتند: ای اسرائیل این خدایان تو می باشند که تو را از زمین مصر بیرون آوردند و چون هارون این را بدید مذبحی پیش آن بنا کرد و هارون ندا در داده گفت: فردا عید یهوه می باشد و بامدادان برخاسته قربانیهای سوختنی گذرانیدند و هدایای سلامتی آوردند و قوم برای خوردن و نوشیدن نشستند و به جهت لعب بر پا شدند و خداوند به موسی گفت روانه شده به زیر برو، زیرا که این قوم تو که از زمین مصر بیرون آورده ای فاسد شدند ...» «1».

آری، این آن خدای جاهل و نادانی است که تورات کنونی به بشر معرفی می کند!!! خدائی که حتی از مآل کار پیامبران خود آگاه نیست، زیرا هارون را به مقام نبوت بر می گزیند اما این پیغمبر بر خلاف تشخیص خدا بت ساز، از کار در می آید (1) تورات سفر خروج، باب 32، آیات 1- 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 346

و گوساله می سازد و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت می کند و آن روز را روز عید یهوه خدای بنی اسرائیل معرفی می کند.

البته می دانید که در قرآن کریم داستان گوساله مربوط به سامری است که هارون با او به مبارزه برخاسته و سپس موسی او را دستگیر کرده و نقشش را بر آب نمود.

خدایی که در انجیل معرفی شد

خدا را از دیدگاه تورات ملاحظه کرده اید که حتی از انسانهای معمولی هم کمتر و ضعیف تر بود، اینک می خواهیم خدا را از دیدگاه انجیل و عهد جدید ملاحظه کنیم، متأسفانه خدا در عهد جدید وضع بهتری از آنچه در عهد قدیم داشت ندارد و در اینجا نیز خدا در حدّ انسان

پایین آورده شده و برای او شریک و حتی پسر معرفی شده که همانند انسانها زاد و ولد دارد!! انجیل، حضرت عیسی مسیح را به نام خدا معرفی می کند، همان عیسای مسیحی که از مادر زاییده شده راه می رفت، غذا می خورد، گرسنه و تشنه می شد، قضاء حاجت می نمود، در دست یهودیان گرفتار می گردید و بر بالای دار می رفت!!! انجیل از قول عیسی درباره خداوند چنین می نویسد:

«من و پدر یک هستیم، آنگاه یهودیان باز سنگها را برداشتند تا او را سنگسار کنند، عیسی بدیشان جواب داد از جانب پدر خود: بسیار کارهای نیک به شما نمودم به سبب کدامیک از آنها مرا سنگسار می کنید؟ یهودیان در جواب گفتند: به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمی کنیم بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی، عیسی در جواب ایشان گفت: آیا در تورات شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید، پس اگر آنان را که کلام خدا بدیشان نازل شد خدایان خواند و ممکن نیست که کتاب محو گردد، آیا کسی را که پدر تقدیس کرده به جهان فرستاد بدو می گویید کفر می گویی از آن سبب که گفتم پسر خدا هستم، اگر اعمال پدر خود را بجا نمی آورم به من ایمان می آورید و لکن چنانچه بجا می آورم هر گاه به من ایمان

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 347

نمی آورید، با اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او ...» «1».

در آیات فوق، عیسی خود را پسر خدا معرفی می کند ولی خود را با پدر یکی می داند و

در برابر اعتراض مردم یهود (که چرا خود را خدا خوانده ای) نه تنها هیچگونه انکاری از خود نشان نمی دهد بلکه صریحا برای اثبات مدعای خویش داد سخن داده و در پایان می گوید: «من و پدر یک هستیم!!!».

در عهد جدید و کتب دیگر، علاوه بر اناجیل از الوهیت عیسی و یا پسر خدا بودن عیسی بسیار سخن گفته شد که ما به خاطر رعایت اختصار به دادن آدرس آنها اکتفا می کنیم، به عنوان نمونه مراجعه کنید به: انجیل مرقس، باب 12 از آیه 35 به بعد، انجیل متی، باب 22 از آیه 42 به بعد و باب 21 آیه 1 به بعد و باب 16 از آیه 15 به بعد.

و انجیل یوحنا باب اول. و رساله پولس به رومیان باب اول و مکاشفه یوحنا باب 22 از آیه 21 به بعد.

به هر حال، خدای انجیل یا خود عیسی است و یا پدر عیسی، این است که دانشمندان حاضر نیستند خدای انجیل را بپرستند. «موریس مترلینگ» نویسنده معروف بلژیکی در یکی از نوشته های خود می گوید: من به آن خدایی که کلیسا به بشر معرفی می کند ایمان ندارم، من آن خدایی را ستایش می نمایم و به او ایمان دارم که او را در زوایای قلب خود جستجو می کنم».

دانشمندان غربی با صراحت گفته اند که: یکی از عوامل مهم انکار خداوند به وسیله برخی از دانشمندان، معرفی غلط و نادرست کلیسا و مکتب انجیلهای موجود از آفریدگار بزرگ جهان است.

دانشمند معروف «والتر اوسکار لندبرگ» می نویسد: در خانواده های مسیحی، اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان، ایمان می آورند مثل اینکه (1) انجیل یوحنّا، باب دهم، آیات 30- 39

(چاپ لندن، سال 1901 میلادی).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 348

بشر به شکل خدا آفریده شده است، این افراد هنگامی که وارد محیط علمی می شوند و به فرا گرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال می ورزند، این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خداوند نمی تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هر گونه سازش از بین می رود مفهوم خدا نیز بکلی متروک و از صحنه فکر خارج می شود و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث می شوند که شخص از نارسائی این مفهوم بیمناک می شود و از خدا شناسی اعراض و انصراف حاصل کند «1».

خدایی که در قرآن معرفی شد
اشاره

با مراجعه به قرآن، روشن می شود خدایی که قرآن معرفی می کند، نه تنها هیچیک از آن نقایص را که در کتب عهدین به خدا نسبت داده می شد، ندارد بلکه واجد همه کمالات است. و به تعبیر بهتر: خدای قرآن از هر عیب و نقصی مبرّا و واجد همه کمالات است. و از هر صفتی که سبب تشبیه او به مخلوق و یا نشانه جسمیت او و یا جهل و عجز او باشد مبرّا و منزّه است، اینک به برخی از آیات اشاره می کنیم:

1- خداوند، همانند و مثل ندارد:

لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ «2»، یعنی: «هیچ چیزی شبیه و مانند خداوند نیست و او شنوا و بیناست».

این آیه، مردم را بر حذر داشت از اینکه خدا را به موجودی از موجودات جهان هستی تشبیه کنند و خدا را برتر از هر چیز دانسته است، زیرا موجودات این عالم یا ماده اند و یا نیرو و انرژی و این دو از سنخ هم هستند و طبق این آیه خداوند نه مانند ماده است و جرم، و نه مانند انرژی و نیرو و لذا خواص عالم مادی در او نیست.

2- چشمها او را نمی بینند ولی او به همه چیز احاطه دارد:

(1) اثبات وجود خدا، ص 51 (چاپ اول).

(2) سوره شوری، آیه 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 349

لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «1».

یعنی: «دیده ها او را درک نمی کنند ولی او دیده ها را درک می کند و لطیف و خبیر است».

3- خداوند قادر مطلق است:

در قرآن کریم آنجا که از قدرت خداوند سخن به میان می آید، نه تنها مانند تورات و انجیل او را موجودی ضعیف و ناتوان معرفی نمی کند بلکه وی را قادر بر انجام همه چیز و فرمانروای آسمان و زمین می خواند و می گوید: وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ «2»؛ یعنی: «او بر انجام هر کاری تواناست».

فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3»؛ یعنی: «پدید آورنده آسمانها و زمین است».

لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «4»؛ یعنی: «کلیدهای آسمانها و زمین در دست اوست».

وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ «5»؛ یعنی: «وقتی به کاری فرمان داد جز این نیست که بگوید باش، پس می شود».

4- خداوند عالم مطلق است:

وقتی قرآن کریم درباره علم خداوند سخن می گوید می فرماید: إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً «6».

یعنی: «اگر چیزی را آشکار سازید یا پنهان دارید، همانا خداوند به همه چیز دانا و عالم است».

و در آیه دیگر می فرماید: عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ ... «7». (1) سوره انعام، آیه 103.

(2) سوره شوری، آیه 9.

(3) سوره شوری، آیه 11.

(4) سوره شوری، آیه 12.

(5) سوره بقره، آیه 117.

(6) سوره احزاب، آیه 54.

(7) سوره سبأ، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 350

یعنی: «خداوند عالم به امور پنهانی است و از او مثقال ذره ای نه در آسمانها و نه در زمین و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن، مستور نمی شود».

5- خداوند فرزند ندارد:

در محیطی که افکار همگان آکنده از سخنان انجیل درباره خداست و مسیحیت با صدایی رسا عیسی را فرزند خدا می خواند، قرآن با صراحت تمام می گوید: ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ «1».

یعنی: «در شأن خدا نیست که برای خود فرزند بگیرد».

و در آیه دیگر می گوید: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ «2».

یعنی: «خدا برای خود فرزندی اختیار نکرده و با او خدایی (که شریک وی باشد) نیست».

و در آیه دیگر می فرماید: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ «3».

یعنی: «ای پیامبر! بگو ستایش می کنم خدایی را که برای خود فرزندی انتخاب نکرده و برای او در حکومت بر جهان هستی شریکی نیست».

در روایات اسلامی

وارد شده که: جمعی از یهود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تقاضا کردند که خدای خود را برای ما توصیف نما، در پاسخ آنان سوره توحید از جانب خداوند بر آن حضرت نازل شده و خطاب به پیامبر می گوید: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.

یعنی: «ای پیامبر! بگو: او خدای یگانه است، صمد است نه فرزند کسی است و نه دارای فرزند است و هیچ موجود، کفو و همتای او نیست».

در این سوره قرآن با بیانی رسا و صراحتی کافی درباره خداوند سخن گفته است، ابتدا او را یگانه معرفی کرد، یعنی نه موجودی همانند اوست و نه او دارای ترکیب (1) سوره مریم، آیه 35.

(2) سوره مؤمنون، آیه 91.

(3) سوره اسراء، آیه 111.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 351

و اجزاء است تا از این رهگذر عقیده خرافی و کفر آمیز تثلیث را که از مکتب انجیلهای ساختگی (نه انجیل واقعی) سر چشمه گرفته بود از صحنه دلها و مغزهای مردمان پاک گرداند.

و سپس می گوید خدا «صمد» است، در روایات اسلامی درباره «صمد» معانی گوناگونی نقل شده است «1» لکن جالبتر از همه تفسیری است که درباره این کلمه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و همچنین از حضرت باقر و صادق علیهما السّلام نقل شده است، طبق این نقل «صمد» این گونه تفسیر و معنا شده است: «الصّمد الّذی لا جوف له ...» یا فرموده اند: «الّذی لیس بمجوّف» «2» یعنی چیزی که تو خالی نیست وجوف ندارد آن را «صمد»

می گویند.

این تفسیر جزء معجزات قرآنی است، چون در روزگاری که بشر به علم دست نیافته بود این سخن جز از سر چشمه وحی ممکن نبود، زیرا در عصر علم روشن شد که آنچه کلمه «ماده» بر آن اطلاق می شود و تو خالی و مجوّف است، چون همه چیز از اتمها تشکیل شده و داخل اتم را خلأ عجیبی در بر گرفته و بین هسته مرکزی- پروتون و نترون- و الکترونها که به گرد آن در گردشند، خلأ و فاصله فراوانی وجود دارد.

با این حساب قرآن می گوید: خدا «صمد» است یعنی مجوّف و توخالی نیست یعنی از جنس ماده نیست.

آری بی جهت نیست که امام باقر علیه السّلام ضمن حدیثی می فرماید: «... لو وجدت لعلمی الّذی اتانی اللّه عزّ و جل حملة لنشرت التّوحید و الاسلام و الایمان و الدّین و الشّرایع من الصّمد ...» «3».

یعنی: «اگر برای علمی که خدا به من عنایت فرموده حمله و افراد آماده ای را می یافتم هر آینه تمام مباحث توحید و اسلام و همه شرایع و دین را از کلمه «صمد» (1) ر. ک: بحار الانوار، ج 3، ص 223 به بعد.

(2) بحار، ج 3، ص 223.

(3) بحار، ج 3، ص 225.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 352

استخراج و بیان می نمودم».

بنابر این، کشف معنای واقعی «صمد» و تحقیق پیرامون این حقیقت خود کلیدی است که با استفاده از آن می توان به حقایق بسیاری دست یافت.

آیاتی که در قرآن کریم در توصیف حضرت حق تعالی وجود دارد بسیار است و اسماء حسنی حضرت حق تعالی خود در حدی است که بررسی همه آنها نیاز به تدوین کتاب مستقل

دارد، مقصود ما در اینجا تنها اشاره ای بود بر اینکه بین آنچه در قرآن آمده با آنچه در عهدین وجود دارد تفاوت از آسمان تا زمین یا بیشتر از آن است و بالاخره خدای قرآن، خدایی است که از هر عیب و نقص منزه و مبرّا و واجد همه کمالات است و هر صفتی که شایسته نقص در آن باشد بر خدا روا نیست، بر خلاف خدای عهدین که واجد همه نقایص بوده است.

3- پیامبران در دیدگاه تورات، انجیل و قرآن

اشاره

پس از بررسی و مقایسه مطالبی که در عهدین و قرآن در رابطه با خدا وجود داشت اینک می خواهیم نظر تورات و انجیل و قرآن را در پیرامون انبیای الهی بررسی و مقایسه کنیم تا معلوم شود که تورات و انجیل کنونی تحریف شده، چه نظرات ناروایی نسبت به انبیای عظام علیهم السّلام دارد ولی قرآن کریم دامن همه آنها را از نقایص و بدیها پاک و منزه می داند و برای آنها مقام عصمت قائل است:

تورات و انجیل درباره انبیا چه می گویند؟
اشاره

متأسفانه با مراجعه به تورات و انجیل، مشاهده می شود که بدترین گناهان به انبیای الهی نسبت داده شده، یعنی همانهایی که از طرف پروردگار عالم برای هدایت و تهذیب نفوس بشر مبعوث شده بودند، خود مرتکب بدترین و شنیع ترین گناهان می شدند!!! چه حقیقتی دردناکتر از این که کتابی که به نام کتاب آسمانی یهود و نصاری در دسترس مردم قرار دارد و مورد احترام همه آنهاست و توقع هم این

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 353

است که بقیه ملل نیز به این کتاب، با دیده احترام و کتاب آسمانی بنگرند، این همه گناهان را به انبیا نسبت می دهد، یعنی همانهایی که مأمور بودند که به مردم بگویند گناه نکنید و گناه پلیدی است، در اینجا به عنوان نمونه به برخی از آن مطالب اشاره می کنیم:

الف- لوط پیغمبر با دختر خود زنا کرده است!!!:

حضرت لوط یکی از پیامبران بزرگ و از فرستادگان الهی است و از نظر قرآن همانند همه انبیای پاک و معصوم است، اما با کمال تأسّف، تورات به این برگزیده خداوند، ننگین ترین گناه یعنی زنای با دختر را در حال مستی نسبت می دهد در حالی که این نوع گناه حتی از کثیف ترین انسان معمولی هم ممکن است سر نزند. به هر حال تورات می نویسد:

«و لوط از صوغر بر آمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد، زیرا ترسید که در صوغر بماند پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت و دختر بزرگ به کوچک گفت: پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کلّ جهان، به ما در آید، بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم

و با او همبستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه داریم!! پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ با پدر خویش همخواب شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد و واقع شد که روز دیگر، بزرگ به کوچک گفت: اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا با وی همخواب شو تا نسلی از پدر خود نگاهداریم!!! آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر کوچک همخواب وی شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد، پس هر دو دختر لوط از پدر حامله شدند و آن بزرگ، پسری زایید او را «موآب» نام نهاد و او تا امروز پدر موآبیان است و کوچک نیز پسری بزاد و او را «بن عمّی» نام نهاد وی تا به حال پدر بنی عمّون است!!» «1».

ملاحظه می کنید که تورات با تمام وقاحت چه نسبت ناروایی به این پیامبر معصوم (1) تورات، سفر پیدایش، باب 19، آیه 30- 38.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 354

می دهد، آیا راستی این کتاب با این محتویات، ممکن است آسمانی باشد و آیا می توان آن را به خدا نسبت داد؟ و آیا غیر از این است که اگر چنین عملی را به شخصی آلوده و پلید نسبت دهند، اهانت است چه رسد به پیامبر معصوم؟!

ب- هارون پیغمبر بت ساز و مشرک است!!!:

یکی از عظیمترین گناهان که مهمترین هدف انبیا، مبارزه با آن بود، «شرک» است و اولین اصلی که در مکتب همه انبیا وجود داشت، دعوت به سوی خدای یگانه و پیکار نمودن با مشرک و کفر بوده

است، ولی متأسفانه تورات کنونی، پس از آنکه هارون برادر حضرت موسی را شریک نبوت وی دانسته و او را پیامبر معرفی می کند «1»، آنگاه او را نه تنها مشرک و گوساله پرست می شمرد بلکه ساختن گوساله و دعوت بنی اسرائیل را برای پرستیدن آن به هارون، یعنی همان شریک موسی در نبوت نسبت می دهد و چنین می گوید:

«و چون قوم دیدند که موسی در فرود آمدن از کوه تأخیر نمود، قوم نزد هارون جمع شده وی را گفتند بر خیز و برای ما خدایان بساز ...» «2».

ما چون عینا همین عبارت را در ضمن مطالب قبلی (خدا در دیدگاه عهدین و قرآن) در صفحات پیشین (3- خدای تورات، بت پرستان را نیز به پیامبری بر می گزیند) آورده ایم، از نوشتن دوباره آن صرف نظر می کنیم، بدانجا مراجعه کنید.

ج- نوح نبی، شراب می نوشد!!!:

از جمله گناهانی که تورات به انبیا نسبت می دهد، نوشیدن شراب است، از جمله به شیخ المرسلین حضرت نوح نسبت می دهد که شراب می نوشد، آن هم نه تنها شراب می نوشید بلکه در این کار چنان افراط می کرد که مست و بیهوش شده بر روی زمین می افتاد. اینک متن تورات را در این باره می آوریم: (1) سفر لاویان، باب یازدهم، آیه یک و باب چهاردهم، آیه 33.

(2) تورات، سفر خروج، باب 32، آیات 1- 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 355

«و نوح به فلاحت زمین شروع کرد و تاکستانی غرس نمود و شراب نوشیده مست شد و در خیمه خود عریان گردید و حام پدر کنعان برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد و سام و یافث ردا

را گرفته بر کتف خود انداختند و پس رفته برهنگی پدر خود را پوشانیدند و روی ایشان باز پس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند و نوح از مستی به هوش آمده دریافت که پسر کهترش با وی چه کرده بود» «1».

د- ابراهیم در برابر حاکم ستمگر، ساری زنش را خواهر خود دانست!!!:

در تورات آمده است وقتی ابراهیم خواست وارد مصر شود، به زنش «سارا» گفت:

چون تو زن زیبا و نیکو منظری، اگر مردم مصر بدانند که تو زن من هستی مرا می کشند و تو را زنده نگه می دارند، پس بهتر اینکه من می گویم تو خواهر من می باشی تا شاید مرا نکشند، ولی وقتی که وارد مصر شدند، مردم سارا را دیدند و از زیبایی او برای فرعون حاکم وقت سخن گفتند، فرعون ابراهیم را به دربار طلبید و بخاطر سارا به ابراهیم احسان بسیار کرده اموال فراوان از گاو و گوسفند و خر و عبید و اماء داده است و سارا را به زنی گرفت، لکن خداوند فرعون و اهل خانه او را به بلاهای بسیار مبتلا ساخت و فرعون ابراهیم را خواست و گفت: «این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبر ندادی که او زوجه توست؟ چرا گفتی او خواهر من است؟ که او را به زنی گرفتم و الآن اینک زوجه تو او را برداشته و روانه شو ...» «2».

شما را به خدا یک انسان معمولی عادی مال پرست چنین می کند که زن جوان خود را به دروغ خواهر خود بخواند و دیگری آن را به زنی بگیرد و به او مال بسیار دهد تا ابراهیم پیغمبر چنین کند؟ از لحن کلام فرعون پیداست که اگر از اول می دانست

که سارا زن ابراهیم است با او کاری نداشت چون با زن شوهردار کاری نداشتند، به هر حال، فرعون از ابراهیم، با غیرت تر بود!!! (1) تورات، سفر پیدایش، باب نهم، از آیه 20 به بعد.

(2) تورات، سفر پیدایش، باب دوازدهم، آیات 11- 20.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 356

ه- داستان عجیب تقلّب در نبوّت!!!:

از همه زننده تر و عجیب تر، داستان پیامبری یعقوب (اسرائیل) است که با چه حقه و کلکی این مقام را از پدرش «اسحاق» گرفته و برادر بزرگترش «علیو» را از آن محروم ساخته است! ما به خاطر رعایت اختصار از آوردن متن عبارات تورات در اینجا خود داری می کنیم و حاصل مطلب را بیان می کنیم «1»:

حاصل داستان این است که اسحاق دو پسر داشت، بزرگتر به نام «علیو» و کوچکتر به نام «یعقوب» در اواخر به هنگامی که نابینا شده بود تصمیم گرفت پسر بزرگتر را وصی و جانشین خود کند و به او برکت دهد یعنی مقام نبوت و رسالت و راهبری خلق را به او واگذارد ولی یعقوب حیله ای به کار زد و لباس برادر بزرگتر را به فرمان مادرش (که به او علاقه بیشتر داشته و مایل بود او جانشین اسحاق گردد) در بر کرد و قطعه پوست گوسفندی را به دستها و گردن خود بست، زیرا بدن برادرش پشمالود بود و ممکن بود راز او نزد پدرش فاش گردد (انسانی تا این اندازه پشمالود که بدنش مثل گوسفند باشد در نوع خود، راستی عجیب است) بالاخره با دروغ و تردستی و حیله و نیرنگ، خود را به جای برادر بزرگتر جا زد و پدر پیر هم با اینکه صدای او

را شناخت تنها با لمس دست پشمالود او قناعت کرده و در حق او دعا کرد و به او برکت داد، یعنی او را وصی و جانشین و سرپرست خانواده خود ساخت.

برادر بزرگتر هنگامی که از ماجرا آگاه شد، گریه تلخی سر داد اما کار از کار گذشته بود و وقتی که از پدر تقاضا کرد به او هم برکت دهد، پاسخ شنید که برکت دیگری باقی نمانده و آنچه بود برادرش یعقوب برده است و قابل تجدید نظر نیست! عجب این است که خدای اسحاق نیز عمل او را تأیید نمود و مقام نبوت را به مردی حیله گر و دروغگو و مزوّر داد و به گفته تورات او را بارور و بسیار گردانید و صاحب جماعت و امتها و وارث ملک و افتخارات ابراهیم پیغمبر بزرگ خود (1) ر. ک: تورات، سفر تکوین، فصل 27، آیات 1- 35.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 357

ساخت، نه تنها خاندان اسحاق بلکه سایر مردم نیز موظف به پیروی از او و کرنش در برابر وی شدند.

این افسانه دروغین و مضحک را چگونه می توان به عنوان وحی آسمانی معرفی کرد؟ اگر یک مقام ساده معمولی را کسی به دروغ و حیله تصاحب کند، فی المثل یک لباس ساده افسری بپوشد، پس از کشف حقیقت نه تنها از او سلب می کنند و لباس را از تنش بیرون می آورند بلکه او را بخاطر این عمل مجازات می کنند، ولی مقام نبوت و برکت الهی و رهبری جمعیت را چگونه ممکن است به حقه و تقلب تحصیل کرد و پس از کشف حقیقت نیز آن را ادامه داد؟! در قرآن

کریم حضرت یعقوب در چندین مورد به عنوان یکی از انبیای الهی به عظمت یاد شده و سرگذشت او نقل شده و کوچکترین مطلب زننده ای در تاریخ این پیامبر بزرگ نقل نشده است.

و- عشق داوود به زن اوریّاه و بتخانه سازی سلیمان!!!:

به حضرت داوود نبی، نسبت عشق بازی و زنا با همسر «اوریاه» یکی از افسران ارشد لشگر داوود را می دهد و سپس چون زن از داوود حامله شد، داوود از ترس اینکه این جنایت فاش شود، به فرمانده لشگر خود «یوآب» دستور داد که در جنگ، «اوریّاه» را بخط مقدم جبهه بفرستد و لشگر عقب نشینی کنند تا اوریاه کشته شود و داوود زنش را رسما تصاحب کند «1»!! خواننده عزیز! چنین کار زشتی حتی از افراد عادی بلهوس به دور است چه رسد به پیامبر خدا.

طبق نقل تورات، حضرت سلیمان به خاطر عشق و علاقه به دختران بت پرست دستور ساختن بتخانه را می دهد و سلیمان را مرد بلهوس و شهوترانی معرفی می کند که هفتصد زن دائم عقدی و سیصد زن متعه ای دارد!! در عین حال چشمش به دختران (1) کتاب دوم، سموئیل، باب 11.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 358

جوان و زیبای بت پرستان دوخته و قلبش برای آنها می طپد و خدا چنین کاری را دوست ندارد و سلیمان مورد غضب خداست «1»!! آیا با وجود چنین مطالب زننده ای در تورات، باز هم می توان گفت اینها وحی الهی و سخن خداست؟! یقینا این کتابها ساخته و پرداختته انسانهای ناپاک و ناشایسته است، زیرا انسانهای عادی وارسته هیچگاه به خود اجازه چنین جساراتی را نسبت به انبیای الهی نمی دهند.

ز- حضرت عیسی در دیدگاه انجیل:

با مراجعه به انجیل، روشن می شود که این کتاب نیز در رابطه با انبیا، وضع بهتری از تورات ندارد چنانکه در رابطه با عیسی مسیح علیه السّلام سخنانی دارد که کمتر از سخنان تورات درباره انبیای پیشین نیست، به عنوان نمونه:

انجیل می گوید: عیسی

ادعای خدایی کرده و مردم را به پرستش خود دعوت نمود. به انجیل متی، باب 21 از آیه 3 به بعد. و انجیل یوحنّا باب دهم از آیه 30 به بعد مراجعه کنید.

انجیل می گوید: عیسی شراب می نوشد: «و پیاله را گرفته شکر نمود و بدیشان داد گفت: شما از این بنوشید زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می شود اما به شما می گویم که بعد از این از «میوه مو» دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در ملکوت پدر خود تازه آشامم!!» «2».

در این آیات به «عیسی» نسبت می دهد که در شب صلب خود هنگامی که به شاگردانش گذشت، پیاله شراب در دست گرفت ولی از آن ننوشید بلکه آن را به شاگردانش داد تا از آن بنوشند و به آنها گفت بعد از این از میوه مو یا عصیر انگور نخواهم نوشید، از این جمله استفاده می شود که عیسی علیه السّلام (نستجیر باللّه) قبلا به (1) کتاب اول، ملوک و پادشاهان، باب 11.

(2) انجیل متی، باب 26، آیه 27، لوقا، باب 22، آیه 17، مرقس، باب 14، آیه 24 با این تفاوت که در مرقس بجای میوه مو، عصیر انگور دارد.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 359

طور کافی و مرتب از همان میوه مو و عصیر انگور می نوشید و این عمل برای او کاملا جنبه عادی داشته است!! انجیل شرابسازی را به عنوان نخستین معجزه حضرت عیسی نقل می کند: در انجیل نه تنها به عیسای پیغمبر، نسبت شرابخوری می دهد بلکه شرابسازی را نخستین معجزه او می شمرد!!

در انجیل یوحنا باب دوم، به تفصیل مجلس جشن عروسی را در یکی از شهرهای بیت المقدس نزدیک ناصره به نام «قانای جلیل» نقل می کند که مادر عیسی و خود آن حضرت با شاگردانش در آن مجلس دعوت بودند، ولی شراب تمام شد و مادرش از او خواست که برای آنها شراب بسازد و او بالاخره شرابی ساخت بهتر از شرابهای معمولی یعنی آن را به شرابی ناب تبدیل کرد!! انجیل می گوید: عیسی ملعون است: لعنت یعنی دوری از رحمت خداوند و مورد غضب وی قرار گرفتن و لذا نمی توان بر کسی که مؤمن است لعنت فرستاد و او را ملعون خواند ولی متأسفانه در عهد جدید، عیسی مورد لعنت قرار گرفته است!!! پولس می نویسد: «مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد، چون که در راه ما لعنت شد چنانکه مکتوب است ملعون است هر که بر دار آویخته شود «1»!! عیسی حکم خدا را اجرا نمی کرد!، اجرای مقررات آسمانی و احکامی که از ناحیه خداوند برای سعادت بشر می آید بر همه کس واجب است و اگر کسی از اجرای آن سرباز زند، گنهکار و آلوده است، ولی متأسفانه انجیل می گوید: عیسی مسیح حکم خدا را تعطیل ساخته و دستور آسمانی را به کار نسبت، انجیل با اینکه از قول عیسی علیه السّلام نقل می کند که وی درباره تورات گفت: «گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم، زیرا هر آینه به شما می گویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه ای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع

شود، پس هر که یکی از این احکام کوچکترین را بشکند و به مردم (1) رساله پولس به غلاطیان، باب 3، آیه 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 360

چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد» «1».

با این حال در انجیل یوحنا داستانی را نقل می کند که: جمعی از فریسیان زنی را در حال زنا دیدند و به نزد وی آوردند تا حکم تورات را درباره او اجرا سازد، عیسی امتناع ورزید و از به کار بستن دستوری که تورات درباره زن زانیه داد خودداری نمود «2»! با اینکه طبق نقل انجیل متی خود عیسی فرمود اگر کسی حکم تورات را اجرا نکند در ملکوت آسمان کمترین شمرده می شود. به هر حال، اینها و دهها نمونه دیگر که همگی شاهدند که این کتاب، ساخته و پرداخته دست بشر است.

قرآن درباره انبیا چه می گوید؟

با مراجعه به قرآن کریم، روشن می گردد که انبیای الهی، برگزیدگان حضرت حق تعالی بوده و انسانهای منزه و وارسته و پاک، از هر نوع آلودگی و از هر نقصی مبری می باشند و بالاخره:

- انبیا، برگزیدگان خداوند و راه یافتگان صراط مستقیم حق می باشند: وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «3».

یعنی: «و نیز برخی از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضیلت داده و بر دیگران آنان (انبیا) را برگزیدیم و به راه راست هدایت نمودیم».

- انبیا از اخیار خوبان و نیکان هستند: ... کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ «4». (1) انجیل متی، باب 5، آیه 17 به بعد.

(2) انجیل یوحنا، باب 8، آیه 2 به بعد.

(3) سوره انعام، آیه 87.

(4) سوره ص، آیه 48.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 361

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ «1».

- انبیا هدایت یافتگان خدا هستند: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «2».

- انبیا، نعمت دادگان خدا هستند: أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ ... «3».

- انبیا، معصوم هستند، زیرا مقام نبوت و امامت طبق صریح قرآن کریم به افراد غیر معصوم داده نمی شود و اساسا انسانهای غیر معصوم، لایق مقام نبوت و یا امامت نبوده و قدرت تلقی وحی را نخواهند داشت، وقتی ابراهیم، مقام امامت و رهبری خلق را برای ذریّه خود خواست، خداوند فرمود این مقام به افراد ستمگر از ذریّه تو نمی رسد:

وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ «4».

وقتی مقام امامت به غیر معصوم داده نمی شود، مقام نبوّت و رسالت به طریق اولی.

و اساسا اعتماد مردم و در نتیجه پیاده شدن اهداف انبیا در متن جامعه، منوط به عصمت انبیاست، زیرا اگر مردم به پیامبر اعتماد نداشته باشند به فرمانش عمل نمی کنند و در نتیجه هدایت و رستگار نمی شوند.

به علاوه، اطاعت مطلقه از انبیا منوط به عصمت آنهاست، زیرا اگر معصوم نباشند احتمال اینکه دستوری بر خلاف حکم خدا صادر نمایند (خواه عمدا و خواه سهوا) هست آنگاه دستور اطاعت بی چون و چرا از انسانی خطا کار قبیح است در حالی که در قرآن کریم خدای بزرگ اطاعت پیامبر و اولی الأمر را همانند اطاعت خود لازم (1) سوره ص، آیه

47.

(2) سوره انعام، آیه 90.

(3) سوره مریم، آیه 58.

(4) سوره بقره، آیه 124.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 362

و واجب دانسته است: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ «1».

و عقل بشر نیز حکم می کند کسی که زمام امور بشر را در دست می گیرد باید از هر جهت مورد اعتماد باشد و آن تنها با عصمت میسّر است.

- علاوه بر اینکه قرآن، به نحو کلی انبیا را ستوده و آنها را معصوم و واجب الاطاعه دانسته است، برخی از انبیا را بشخصه نام برده و حالات زندگی آنها را در قرآن همراه با قداست نقل کرده و آنها را در تمام دوران عمرشان، منزه دانسته است. خوشبختانه برخی از انبیا که در تورات و انجیل از آنها به ناپاکی و دروغپردازی و خیانت و حیله گری نام برده شد، در قرآن کریم از آنها به عظمت یاد شده و دامن جان آنها از هر نوع پلیدی و گناه پاک و منزه دانسته شد، به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:

- داستان گوساله بنی اسرائیل در سوره طه، آیات 85 تا 96 به تفصیل آمده و قرآن، سامری را سازنده گوساله و دعوت کننده مردم به پرستش آن معرفی می کند و می گوید هارون تلاش فراوان کرده که مردم را از گوساله پرستی باز دارد ولی سخن او در آنها اثر نکرد، در حالی که، در تورات، ساختن گوساله و دعوت بنی اسرائیل را به پرستش آن، به حضرت هارون نسبت می دهد و این قطعا یک تهمت ناروا بر پیامبری از برگزیدگان خداست.

- داستان داوود در سوره ص، آیه

21 تا 26 آمده و هیچ سخنی از عشق آتشین او نسبت به زن «اوریّاه» در میان نیست، تنها چیزی که در قرآن آمده این است که خداوند داوود را در امر قضاوت امتحان کرده و داوود در قضاوت خود عجله و شتاب نمود و فورا به اشتباه خود پی برده و از خدا طلب مغفرت کرد و خداوند نیز او را مورد عفو خود قرار داده و برای او عاقبت خوشی را مقرر فرمود، البته آن هم یک «ترک اولی» بود نه یک گناه دلیلش هم این است که در آیه بعد بلافاصله خداوند (1) سوره نساء، آیه 59.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 363

او را خلیفه خود در زمین قرار داده و فرمود:

یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.

یعنی: «ای داوود! ما تو را جانشین در روی زمین قرار دادیم، بنابر این، از روی حق و عدالت در میان مردم قضاوت کن و از هوی و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه می سازد».

از این آیه به خوبی استفاده می شود که لغزش داوود تنها در طرز قضاوت و حکومت بوده و نه در چیز دیگر، بنابر این، باید کاملا مراقب اصول عدالت در مسئله قضاوت باشد.

آیا معقول است کسی که مرتکب چنان جنایتی (زنا با زن شوهر دار و سپس به کشته دادن شوهر آن زن و تصاحب او، طبق نقل تورات) شده باشد باز به عنوان خلیفه خدا در زمین منصوب گردد تا در بین مردم حکم براند؟! پس قرآن به داوود نبی علیه السّلام

به دید خلیفة الله می نگرد نه به دید یک انسان آلوده و گنه کار.

- داستان سرگذشت حضرت سلیمان به عنوان یک پیامبر بزرگ الهی، در چند جای قرآن از قبیل: بقره، نساء، انبیا، نمل، سباء و ص، آمده است و در سوره ص، آیه 30 او را به عنوان یک بنده خوب و متوجه درگاه پروردگار معرفی نموده و فرمود:

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

و در آیه 40 برای او آینده ای بس نیکو و مقام و منزلتی مقرّبانه در درگاه الهی بیان فرمود: وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ.

بنابر این، قرآن کریم نه تنها سلیمان را مردی بلهوس و دارای حرمسرا همانند پادشاهان هوسران و متمایل به بت پرستان نمی داند، بلکه او را مردی وارسته و شایسته و بنده خوب و مقرّب درگاه خدا می داند، این بینش درباره سلیمان کجا و بینش تورات کجا؟!- قرآن کریم در سوره های مختلف از قبیل: بقره، آل عمران، نساء، انعام، انبیا،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 364

هود، یوسف، ص، عنکبوت و مریم، اشاراتی به سرگذشت حضرت یعقوب علیه السّلام داشته و در همه جا از او به احترام یاد می کند و کوچکترین مطلب زننده ای در تاریخ زندگی این مرد بزرگ ذکر نکرده است و نه تنها از او به بدی یاد نکرده بلکه او را ستوده و با عباراتی تحسین آمیز از او یاد کرده است و اساسا وجود یعقوب را یکی از موهبتهای الهی به ابراهیم معرفی کرده و او را از صلحا و عبّاد می داند:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ

أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ «1».

یعنی: «ما به ابراهیم، اسحاق را بخشیدیم و یعقوب را نیز (بدون اینکه درخواست کند) به او بخشیدیم و همه را شایسته (برای نبوت) قرار دادیم و آنها را پیشوایانی که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کنند نمودیم، ما به آنها کارهای نیک و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را الهام نمودیم و آنها بندگان عبادت کننده ما بودند».

چنانکه ملاحظه می کنید در این دو آیه از ابراهیم و اسحق و یعقوب نهایت تجلیل و احترام به عمل آمده است و در سوره ص اینها جزء برگزیدگان خدا و بندگان خالص او معرفی شده اند که خداوند آنها را از هر نوع پلیدی خالص گردانده است که این نوع تعبیرات مساوی با عصمت است چنانکه فرمود: وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ «2».

یعنی: «بخاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که همگی صاحب قدرت و بصیرت و علم بودند، ما آنها را خالص و پاکیزه ساختیم که با خلوص به یاد سرای دیگر بودند و آنها نزد ما برگزیدگان و نیکانند». (1) سوره انبیاء، آیه 72 و 73.

(2) سوره ص، آیه 45- 47.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 365

قضاوت قرآن درباره یعقوب و سایر انبیای الهی غالبا از همین قبیل است، شما خواننده عزیز می توانید نظر قرآن را درباره یعقوب و آنچه از تورات قبلا درباره اش نوشته ایم مقایسه کنید و آنگاه قضاوت کنید که بین یعقوب قرآن و یعقوب

تورات چه مقدار فرق و فاصله است؟!- سرگذشت نوح نبی شیخ المرسلین در چندین جای قرآن آمده و حتی در قرآن، سوره ای به نام «نوح» وجود دارد که از این مرد جز به نیکی و عظمت و تحمل و بردباری و صداقت و فداکاری در راستای هدف و بندگی خداوند یاد نشده و ابدا از آن گزافه گوییها و سخنهای ناروا که در تورات نسبت به این پیامبر الهی بود، در قرآن خبری نیست.

- چنانکه ملاحظه کرده اید، نخستین معجزه ای که در انجیل برای عیسی علیه السّلام نقل شده موضوع شرابسازی او بود، ولی در قرآن کریم اثری از این داستان ساختگی نیست بلکه قرآن، معجزات این پیامبر عظیم الشأن را شفای بیماران صعب العلاج، زنده کردن مردگان و نازل گردانیدن مائده از آسمان و امثال اینها ذکر می کند، می توانید برای آگاهی به این مطلب به سوره های: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، توبه، مریم، مؤمنون، احزاب و غیر اینها مراجعه کنید، زیرا سرگذشت و شرح حال این راد مرد الهی در این سوره ها آمده است.

از جمله نسبهای ناروای انجیل به حضرت عیسی علیه السّلام ادعای الوهیت و خدائی او بود ولی قرآن او را از چنین ادعایی مبرا دانسته و در آیات 116 و 117 سوره مائده، این مسئله را به صورت سؤال از طرف خدا و پاسخ از ناحیه عیسی علیه السّلام مطرح کرده که اساسا چنین ادعایی صورت نگرفته است و عیسی به خداوند عرض کرد اصولا من بنده ام و حق ادعای الوهیت را ندارم: قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی

بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ ....

یعنی: «خداوندا تو منزّهی از اینکه شریک داشته باشی، من هرگز حق ندارم آنچه شایسته من نیست بگویم ... من به آنها جز آنچه به من امر فرمودی نگفتم (بلکه)

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 366

گفتم: تنها خدا را بپرستید که پروردگار من و شماست ...».

و اصولا در قرآن، عیسی و مادرش به نیکی و پاکی یاد شده اند و به عنوان آیت حق معرفی گردیدند و او «کلمه و روح» خداوند قلمداد شده است نه پسر خدا، زیرا خدا منزه از داشتن فرزند می باشد و به عنوان انسانی موجه و صاحب آبرو در دنیا و آخرت و از مقربین درگاه حضرت حق معرفی شده: یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ «1».

4- گناه بخشی در کتاب انجیل و قرآن

بر اساس آیاتی در انجیل، مسیحیان معتقدند گناهان آنها به واسطه صلب و به دار کشیده شدن عیسی مسیح علیه السّلام بخشیده شده و عیسی اساسا به خاطر آمرزش گناهان آنان کشته شد و حتی یکی از القاب حضرت عیسی را «فادی» یعنی فدا شده در راه گناه امّت، می دانند!! در رساله پولس به افسیسیان باب 1، آیه 7 چنین آمده است: «که در وی به سبب خون او فدیه یعنی آمرزش گناهان را به اندازه دولت فیض او یافته ایم».

و در باب 9 رساله پولس به عبرانیان آیه 28 آمده است: «همچنین مسیح نیز چون یک بار قربانی شد تا گناهان بسیاری را رفع نماید ...».

و در باب 1 همین رساله، آیه 3 آمده است: «... گناهان را به اتمام رسانید

...».

و در رساله اول یوحنای رسول، باب 2، آیه 1 و 2 چنین آمده است: «ای فرزندان من این را به شما می نویسم تا گناه نکنید و اگر کسی گناهی کند شفیعی داریم نزد پدر یعنی عیسی مسیح عادل و اوست کفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط بلکه به جهت تمام جهان نیز».

و در انجیل متی، باب بیستم آیه 28 می گوید: «... و جان خود را در راه بسیاری (1) سوره آل عمران، آیه 45.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 367

فدا سازد» و عین همین عبارت در آیه 45، باب دهم از انجیل مرقس نیز آمده است.

و در باب دوم رساله اول پولس به تیموتاؤس آیه شش چنین آمده است: «عیسی مسیح خود را در راه همه فدا داد ...».

این موضوع آن قدر غیر منطقی و غیر عقلایی است که بر احدی مخفی نیست که گناه را مردم مرتکب شوند و عیسی مسیح به جرم آنان به دار کشیده شود و یا گناه بر خدا و نافرمانی از دستورات خدا شود ولی کشیشان مسیحی گناه را ببخشند آن هم در عوض مالی که می گیرند.

خوشبختانه در خود انجیل آمده است که بنده حق بخشش گناه ندارد حتی حضرت عیسی و تنها راه بخشش توبه و پشیمانی از گناه و بازگشت به خدا و طلب آمرزش کردن خود عبد عاصی است. در انجیل مرقس، باب دوم از آیه 5 به بعد آمده است که حضرت عیسی وقتی به مرد فلجی با ایمان گفت گناهان تو بخشیده شده، بعضی از کاتبان این سخن را کفر می دانستند که جز خدا احدی حق بخشش

گناهان را ندارد پس عیسی چه می گوید؟ «عیسی چون ایمان ایشان را دید مفلوج را گفت: ای فرزند گناهان تو آمرزیده شده لکن بعضی از کاتبان که در آنجا نشسته بودند در دل خود تفکر نمودند که چرا این شخص چنین کفر می گوید، غیر از خدای واحد کیست که بتواند گناهان را بیامرزد».

ولی کشیشان و رهبران کلیسا بهشت فروشی راه انداخته و گناهان امت را به حساب اینکه حضرت عیسی فدای گناهان شده، می بخشند.

و در قاموس کتاب مقدس، صفحه 104 نیز آمده است که می گوید: «موافق کتب مقدسه تورات و انجیل کسی را جز حضرت اقدس الهی حق آمرزش گناه نمی باشد».

بنابر این، تنها راه برای بخشش گناهان در این عالم، «توبه» است که هم در قرآن کریم به آن دستور داده شده و هم در کتاب مقدّس، اما در قرآن به آیه 119 سوره نحل و آیه 82 طه و آیات 26 و 27 سوره نساء و آیه 54 سوره انعام و آیه 8 سوره تحریم و آیه 25 سوره شوری و آیه 90 آل عمران مراجعه کنید که در این آیات، با صراحت تمام،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 368

توبه مقرر شده و اگر شخص واقعا از کرده خود پشیمان شود و به خدا باز گردد خداوند توبه پذیر و غفور و رحیم است.

و در کتاب مقدس، انجیل متی، باب نهم، آیه 13 می گوید: «... زیرا نیامده ام تا عادلان را بلکه گناهکاران به توبه دعوت نمایم».

و در رساله دوم پولس به قرنتیان، باب هفتم آیه دهم می گوید: «الحال شادمانم نه از آنکه غم خوردید بلکه از اینکه غم شما به توبه انجامید،

زیرا که غم شما برای خدا بود ... غمی که برای خداست منشأ توبه می باشد به جهت نجات که از آن پشیمانی نیست ...».

و در رساله دوم پولس به تیمو تاؤس باب دوم آیه 25 می گوید: بندگان خدا باید حلیم و بردبار باشند تا خدا توبه آنان را بپذیرد».

بنابر این، گناه بخشی در انجیل و کلیسا طبق قرآن، مورد پذیرش نیست ولی متأسفانه در انجیل، اصل اعدام شدن عیسی مسیح برای بخشش گناهان امت معرفی شده است.

5- موضوع صلب و به دار کشیدن عیسی در انجیل و قرآن

یکی از عقاید مسلم مسیحیان این است که عیسی مسیح توسط یهود پس از جسارتهای بسیار به دار کشیده شد، زیرا پس از دستگیری، تاجی از خار بر سرش گذاشتند و لباس قرمز بر بدنش پوشیدند و آب دهن به صورتش می ریختند و با استهزا می گفتند: ای پادشاه یهود! به پدرت بگو تو را نجات دهد و او هم از پدرش تقاضای کمک کرد ولی دعای او مستجاب نشد!! چنانکه در انجیل متی، باب 2، آیه 47 آمده است که عیسی در بالای دار می گفت: «الهی! الهی! مرا چرا ترک کردی».

و در آیات 27 به بعد سرگذشت عیسی را در مصلوب شدن چنین می نویسد:

«آنگاه سپاهیان والی، عیسی را به دیوانخانه برده تمامی فوج را گرد وی فراهم آوردند و او را عریان ساخته لباس قرمزی بدو پوشانیدند و تاجی از خار یافته بر سرش

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 369

گذاردند و نی ای به دست راست او دادند و پیش وی زانو زده استهزا کنان او را می گفتند: سلام ای پادشاه یهود! و آب دهن بر وی افکنده نی را گرفته بر سرش می زدند و

بعد از آنکه او را استهزا کرده بودند آن لباس را از وی کنده، جامه خودش را بر وی پوشانیدند و او را به جهت مصلوب نمودن بیرون بردند ... و تقصیر نامه او را نوشته بالای سرش آویختند که این است عیسی پادشاه یهود، آنگاه دو دزد یکی بر دست راست و دیگر بر چپش با وی مصلوب شدند و راهگذران سرهای خود را جنبانیده کفر گویان می گفتند: ای کسی که هیکل را خراب می کنی و در سه روز آن را می سازی خود را نجات ده، اگر پسر خدا هستی از صلب فرود بیا، همچنین رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ، استهزا کنان می گفتند: دیگران را نجات داد اما نمی تواند خود را برهاند، اگر پادشاه اسرائیل است اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم ...

و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند او را دشنام می دادند ...!!».

و در باب بیست و هشتم انجیل متی، داستان زنده شدن عیسی پس از سه روز و بیرون آمدن از قبر و عروج به آسمان، تشریح شده است.

در انجیل مرقس، باب 14 از آیه 34 به بعد و باب 15 آیه 35 به بعد نیز داستان مصلوب شدن عیسی علیه السّلام به تفصیل آمده است.

اما در قرآن کریم اساسا مصلوب شدن عیسی مردود دانسته شد و خداوند هیچگاه برای پیامبرش این همه ذلت و خواری را نمی خواهد، بلکه عیسی مسیح قبل از آنکه یهود به او دست پیدا کنند به عالم بالا برده شده. وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ

لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً «1».

یعنی: «یهود می گویند: ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشتیم در صورتی که آنها او را نه کشته اند و نه به دار کشیده اند بلکه امر بر آنها مشتبه شد، آنانکه درباره (1) سوره نساء، آیه 157 و 158.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 370

انتقال عیسی مسیح به عالم بالا اختلاف و گفتگو می نمایند در شک و تردیدند، تکیه گاه آنها در سخنان خود، خیال و ظن است و (شما مؤمنین بدانید که) یقینا عیسی کشته نشده، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برده و خدا پیوسته مقتدر و کارش از روی حکمت است».

و در آیه دیگر می فرماید: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ... «1».

یعنی: «به یاد آور وقتی که خداوند فرمود: ای عیسی! همانا من روح تو را قبض نموده و بر آسمان بالا بردم و تو را پاک و منزه از معاشرت و آلایش کافران گردانم و پیروان تو را بر کافران تا روز قیامت برتری دهم ...».

چنانکه ملاحظه می کنید، قرآن کریم صریحا کشتن عیسی را منکر است یعنی می گوید هیچگونه دست تعدی به سوی او بدین ترتیب دراز نگشته است.

از مجموع مطالب بالا آنچه به دست می آید این است که اگر شما درباره مسیحی که قرآن توصیف می کند و مسیحی که انجیلها معرفی می کنند دقت و موشکافی

کنید کاملا متوجه می شوید که میان این دو مسیح، چقدر فاصله وجود دارد و چه اندازه با هم اختلاف و تفاوت دارند.

قرآن مجید عیسی مسیح را یک شخص با برکت وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً «2» آرام، نیکوکار پرهیزکار، یگانه پرست، فروتن و آبرومند در دنیا و آخرت و مقرب درگاه خدا معرفی می کند و می گوید: او سخن بیهوده نگفته و مدعی امر نامعقولی نبود، از خدایی و اتحاد و حلول سخن نمی گفت، بسیار عزیز و محترم بود، خدایش او را به آسمان برد از ریشخند و اهانت مصون بود، چیزی که مایه عار و اهانت باشد به او نرسیده است، چون روح اللّه و کلمة اللّه است که به قدرت کامله پروردگار تربیت یافته (1) سوره آل عمران، آیه 55.

(2) سوره مریم، آیه 31.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 371

و مخزن اسرار و حکمتهای باری تعالی گشته است و خدای قادر متعال بزرگتر از آن است که بندگان خالص و دوستان صمیمی خود را به آن حدّ از خواری و مذلت و ریشخند (که در انجیل آمده است) تسلیم نماید و پروردگار کریم، مهربانتر از آن است که مؤمنین و گروندگان عالیقدر خود را در آن حدّ از مذلّت و بی نوایی قرار دهد، مرگ مؤمنین، مرگ عزت و عظمت است، قتل آنها قتل شرافتمندانه و مجد و شهادت است، عزّت و عظمت مخصوص خدا و مؤمنین و پیامبران الهی است.

خداوند نوح را از طوفان و ابراهیم را از آتش و موسی را از کید فراعنه و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از شرّ گردنکشان و مشرکین عرب نجات می دهد

ولی عیسی را رها می کند به طوری که حتی دعای او را مستجاب نمی کند و او در پایان کار از بالای دار می گوید: «الهی! الهی! چرا مرا ترک کردی!!» چنین برخوردی نه در شأن خداست و نه در خور پیامبر خدا، البته شهادت در راه خدا شیوه مؤمنان و بندگان خالص خداست لکن مرگ ذلّتبار هرگز.

این بود عیسی مسیح قرآن، اما در اناجیل، عیسی مردی حیله گر جنایتکار! ظالم! عاقّ مادر! تفرقه انداز! شرابخوار و بچه باز است! و به جایی تکیه می زند که خانمی با گیسوان خود قدمهایش را پاک می کند! و حد زنا را از زن زانیه رفع و این حکم خدا را تعطیل می کند و وقتی هم که در دست یهود گرفتار می شود مانند یک دزد عاجز و ترسو و فراری به پای دار مجازات کشیده می شود و پس از سه روز از دار پایین کشیده می شود و دفن می گردد و سپس مادر و خاله هایش گمان می کنند که قبر را شکافته و به آسمان پرواز و صعود نموده است!! آیا صعود به آسمان قبل از این جریانات و خواریها نمی شد؟ آیا نمی شد عیسی با صحت و سلامتی به آسمان کشانده شود؟ کدامیک از این دو حال بهتر است؟ کدام صاحب عقل و شعوری است که پس از مطالعه این همه قضایا باور کند این مسیح همان مسیحی باشد که قرآن مجید حکایات و داستانها از او نقل نموده و وحی منزل، اوضاع او را روشن کرده است، مگر اینکه بگویند همه این ماجراها مقدمه بوده که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 372

عیسی مسیح علیه السّلام فدای گناهان امت شود و

امت هر چه بخواهند بکنند و دیگر ترسی از عذاب آخرت نداشته باشند، چون عیسی قبلا در عوض جنایات آنها با آن همه خواری و خفّت به دار کشیده شد!

6- نسب عیسی مسیح علیه السّلام در انجیل و قرآن

اشاره

یکی از مباحثی که بین اناجیل و قرآن و بالاخره بین مسیحیان و مسلمین اختلاف است موضوع نسب و پدر عیسی مسیح است که با مراجعه به کتاب مقدس روشن می گردد که در مجموع، مسیحیان برای حضرت عیسی چهار پدر قائل هستند:

1- خدا:

در انجیل متی، باب 11، آیه 25 و انجیل مرقس، باب 1، آیه 1 و انجیل لوقا، باب 4، آیه 41 و انجیل یوحنّا، باب 1، آیه 18 و رساله اول یوحنّا، باب 3، آیه 9، عیسی پسر خدا معرفی شده است.

2- روح القدس:

در انجیل متی، باب 1، آیه 19 و 20، عیسی پسر روح القدس معرفی شده است.

3- خدا و یوسف نجار (؟):

در رساله اول پولس به رومیان، باب 1، آیه دو، عیسی پسر خدا و روح القدس دانسته شده است.

4- یوسف نجار:

در انجیل لوقا، باب 4، آیه 22 و انجیل متی، باب 13، آیه 55، حضرت عیسی به عنوان پسر یوسف نجار معرفی شده است.

و در آیات متعدد از اناجیل، عیسی پسر داوود خوانده شده است.

اما در قرآن کریم، «عیسی» هیچگاه به عنوان پسر خدا یا روح القدس و یا یوسف نجار معروفی نشده است بلکه دائم به عنوان پسر مریم خطاب شده و خلقت عیسی همانند خلقت آدم دانسته شده: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ... «1». و دامن مادر عیسی را از لمس بشر (خواه یوسف نجار و خواه غیر او) (1) سوره آل عمران، آیه 59.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 373

پاک و عیسی را تنها به مادرش منسوب می داند، لذا قرآن در حدود 15 مورد عیسی را پسر مریم معرفی کرده:

إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ «1».

یعنی: «فرشتگان به مریم گفتند که خدا تو را به کلمه ای که نامش مسیح پسر مریم است بشارت می دهد که او در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست».

برای آگاهی به آیاتی که در آن آیات، عیسی پسر مریم خوانده شده به آیات ذیل مراجعه کنید: نساء، آیه 157 و 171 و مائده، آیه 17 و مؤمنون، آیه 53 و حدید، آیه 27 و صف، آیه 6 و 14 و ...

البته بکرزایی در نظام طبیعت، امری ممکن است، در این رابطه

به کتاب «نظری به طبیعت و اسرار آن» از «لئون برتن فرانسوی» مراجعه کنید.

بنابر این، در آیات متعدد قرآنی، عیسی مسیح، «کلمة الله و روح الله» معرفی شده که در مریم القاء گردیده نه پسر خدا بلکه تنها پسر مریم است و نسب او تنها از مادر است و این هم امری ممکن است نظیر خلقت آدم که حتی مادر هم نداشت بلکه از قدرت کامله الهی ایجاد شده و به امر «کن» خلق شده بود. (1) سوره آل عمران، آیه 45.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 374

سؤالات:

1- دشمنان اسلام نسبت به قرآن و سند نبوت پیامبر چه می گویند؟ توضیح دهید.

2- کتابهای تورات و برخی از کتب دیگر عهد عتیق را نام ببرید.

3- چند شاهد از شواهد تحریف تورات را با توضیح کامل بیان کنید.

4- مهمترین شاهد بر تحریف تورات چیست؟ بیان کنید.

5- دلایل و شواهد بر تحریف اناجیل اربعه را با توضیح کامل بیان کنید.

6- خدایی که در ضمن داستان آدم و حوّا در تورات معرفی شده را توصیف نمایید و بگویید منظور از شجره؟؟ چه بود؟

7- خدایی که تورات از آن دم می زند را با توجه به مطالب یاد شده، توصیف نمایید.

8- خدایی که در انجیل معرفی شده را توصیف نمایید.

9- صفات خدایی که در قرآن معرفی شده است را بر شمرید.

10- خدا صمد است یعنی چه؟ و صمد به چه معناست؟ توضیح دهید.

11- انبیا را در دیدگاه تورات و انجیل با ذکر نمونه و شواهد تعریف و معرفی نمایید.

12- کارهایی که تورات به انبیا نسبت می دهد را بیان کنید.

13- عیسی مسیح را از دیدگاه انجیل توصیف و معرفی کنید.

14-

انبیا را در دیدگاه قرآن توصیف کنید.

15- آیا در قرآن درباره انبیایی که در تورات و انجیل به آنان نسبت ناروا داده شده سخنی به میان آمده یا نه؟ و اگر آمده چه بود؟ کاملا توضیح دهید.

16- موضوع گناه بخشی در انجیل و راه بخشش گناه را در قرآن بیان کنید.

17- موضوع صلب و بدار کشیدن عیسی را از دیدگاه انجیل و قرآن توضیح دهید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 375

18- در رابطه با نسب عیسی مسیح علیه السّلام از دیدگاه انجیل و قرآن چه می دانید؟ بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 377

درس بیست و ششم تشبیهات، مثالها و کنایات قرآن

اشاره

بخش وسیعی از آیات قرآن را مثالها، تشبیهات و کنایات تشکیل می دهند و در قرآن از هر مثلی و ذکر نمونه ای استفاده شده تا شاید این بشر مادی به سوی ماورای عالم مادّه متوجه شود و حقایق جهان هستی را بفهمد، لذا در قرآن کریم چنین آمده است: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلًا «1».

یعنی: «ما در این قرآن هر گونه مثلی را برای مردم بیان کرده ایم، ولی انسان بیش از هر چیز به جدل می پردازد». یعنی: از تاریخ تکان دهنده گذشتگان، نمونه های مختلفی آوردیم، از حوادث دردناک زندگی آنها و خاطره های تلخ و شیرین تاریخ، در گوش مردم فرو خواندیم و آن قدر مسائل را زیر و رو کردیم (صرّفنا) تا دلهایی که آماده پذیرش است، پذیرای حق گردد و بر سایرین نیز اتمام حجت شود و جایی برای ابهام باقی نماند، ولی با این حال، گروهی طغیانگر و سرکش هرگز ایمان نیاوردند چرا که انسان

بیش از هر چه به جدل می پردازد.

و در آیه دیگر می فرماید: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبی أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً «2».

یعنی: «ما در این قرآن برای مردم از هر چیزی نمونه ای آوردیم (و همه معارف در (1) سوره کهف، آیه 54.

(2) سوره اسراء، آیه 89.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 378

آن جمع است) اما اکثر مردم (در برابر آن مثل اینکه) جز انکار حق، کاری ندارند».

و در آیه دیگر می فرماید: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ «1».

یعنی: «ما برای مردم در این قرآن از هر گونه مثال و مطلبی بیان کردیم و اگر آیه ای برای آنها بیاورید، کافران می گویند شما اهل باطل هستید (و آنها سحر و جادوست)».

منظور از هر گونه مثال که در قرآن برای مردم آورده شده: وعد و وعید، امر و نهی، بشارت و انذار، آیات آفاقی و انفسی، دلایل مبدأ و معاد، اخبار غیبی، تشبیهات و کنایات و خلاصه هر چیزی که در نفوس انسانها ممکن است مؤثر واقع شده و اثر مثبت بگذارد می باشد و در حقیقت قرآن مجموعه ای است از مسائل بیدار کننده برای هر قشر و گروه و برای هر طرز تفکر و عقیده و مجموعه ای است از درسهای عبرت و مسائل اخلاقی و برنامه های عملی و امور اعتقادی به گونه ای که از تمام طرق ممکن برای نفوذ در فکر انسانها و دعوتشان به راه سعادت، استفاده شده است.

ولی با این حال، گروهی هستند که هیچیک از این امور در قلوب تاریک و سیاهشان

اثری نمی گذارد و لذا هر آیه و نشانه ای که برای آنها بیاوری باز این گروه کافر می گویند: شما اهل باطل هستید و اینها اموری بی اساس است.

با دقت در آیات فوق، معلوم می شود که در قرآن کوشش شده که از هر چیزی نمونه و مثلی آورده شود و حقایق عقلی و ماورای طبیعی که برای بشر در جهان طبیعت قابل فهم نبوده به صورتی محسوس و ملموس مجسّم گردد تا شاید این بشر، به خود آمده و به خدای خود باز گردد و از شقاوت و تیرگی رهانیده شده به سعادت و نور ایمان در آید، ولی متأسفانه این انسان لجوج عنود کفر ورزیده و به راه باطل خود ادامه می دهد. (1) سوره روم، آیه 58.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 379

به هر حال، بحث و بررسی مثالها، تشبیهات و کنایات در قرآن خود بحثی گسترده و قابل تحقیق در یک درس نیست و در این رابطه علاوه بر بررسیهای تفسیری در کتب تفاسیر، کتابهای مستقل نیز نوشته شد اما گر چه ما را یارای بررسی همه جانبه آن نیست لکن به برخی از آن مباحث اشاره می کنیم:

1- تعریف مثل و امتیاز آن با مثل.

2- انواع مثل.

3- ارزش و فواید مثل.

4- نموداری از تشبیهات و مثالهای قرآن.

5- کنایات و اهمیّت آن در کلام عرب.

6- نموداری از کنایات قرآن.

1- تعریف مثل و امتیاز آن با مثل

«مثل» در لغت عرب به این معانی آمده است: مانند و شبه، صفت، حدیث، قول یا گفتاری که میان مردم شایع باشد و بدان مثل زنند، عبرت و پند و تنبه از احوال گذشتگان، جمع مثل، امثال است «1».

زمخشری در کشاف، جلد اول درباره مثل چنین

می گوید: «مثل در اصل کلام عرب به معنای «مثل» است یعنی نظیر و مثل و مثل و مثیل مانند شبه و شبه و شبیه است. و اگر کلامی را بر سبیل تمثیل در جای خود ایراد کنند آن را «مثل» گویند و در نزد عرب زبان، ضرب امثال و تکلّم علما به امثال و نظایر، شأنی رفیع دارد که پرده از روی معانی مخفی بر می دارد و نکات تاریک را روشن می کند ...».

تا اینجا معانی که برای «مثل» گفته شد، مثل با مثل یکی دانسته شد بویژه در کلام (1) ر. ک: امثال القرآن، دکتر اسماعیل اسماعیلی، ص 114 و در رابطه با بحث امثال قرآن به البرهان، زرکشی، ج 1، نوع 31 ص 571.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 380

زمخشری تصریح شده که مثل به معنای مثل است، ولی با دقت در این دو کلمه روشن می شود که اینها در معنا عین هم نیستند بلکه فرق دارند، زیرا مثل اعمّ از مثل است بدین بیان: کلماتی به عنوان ادات تشبیه وجود دارند که هر کدام شباهت دو چیز را به هم از یک جهت می رسانند مانند: «ندّ» که به چیزی گفته می شود که فقط در جوهر و ذات با چیز دیگر مشابه باشد. و «شبه» که به مشابه در کیف گفته می شود. و «مساوی» که به مشابه در کم به کار می رود و «شکل» که به مشابه در قدر و اندازه اطلاق می کنند. و «مثل» گاهی از وصف شی ء تعبیر می شود مثل اینکه در قرآن در وصف بهشت می گوید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ .... و گاهی به مشابهت چیزی با چیز

دیگر در معنا گفته می شود.

اما «مثل» اعمّ از همه اینهاست و لذا خدای متعال وقتی خواست در قرآن کریم از وجود خود از تمام جهات نفی شبیه نماید فرمود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ بنابر این، مثل از لحاظ معنا اخصّ از مثل است گر چه عام و خاص در مواردی هر دو با هم قابل تطبیق هستند.

2- انواع مثل «1»

اشاره

مثلهای قرآن از جهات مختلف و به عناوین گوناگون قابل تقسیم و تنویع می باشند:

الف-

به یک اعتبار می توان مثلهای قرآن را به سه نوع تقسیم نمود:

نوع اول:

صورت تشبیه دارد یعنی پروردگار عالم موضوعی را که درکش آسان نیست به امری که جنبه مادی و تجسمی دارد تشبیه می نماید تا فهمش برای همگان (1) برای این بحث به کتاب امثال القرآن، دکتر اسماعیلی، صفحات: 114، 116، 117، 119 و 643 مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 381

آسان گردد. «تشبیه» یکی از صنایع علم بدیع است و از جمله دانشهایی است که شاید ابتدا از قرآن مجید اقتباس شده باشد و در آن چیزی را با چیزی دیگر مانند می سازند.

مهمترین عواملی که در تشبیه وجود دارند پنج چیز است: مشبّه، مشبّه به، وجه شبه، ادات تشبیه، غرض از تشبیه مثل زید کالأسد، زید مشبّه و اسد مشبّه به و کاف ادات تشبیه و شجاعت و قدرت وجه شبه و غرض، تعریف زید از حیث شجاعت و صولت و قدرت است.

نوع دوم:

مقصود از ذکر مثل بیان داستانی است از آنچه برای اقوام گذشته اتفاق افتاده است تا مردم از آن پند گیرند و دچار اشتباه و انحراف و تحمل عذاب نگردند، از باب «ادب از کی آموختی از بی ادبان».

نوع سوم:

حق تعالی برای تفهیم موضوع در مقام مقایسه بر می آید و دو واقعه را با هم می سنجد.

ب-

به اعتبار دیگر می توان گفت که در قرآن مثلها به چهار صورت زیر بیان شده:

یک:

کلمه «مثل» ضمن آیاتی صریحا ذکر شده است مانند: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ... «1».

دو:

با ذکر «ک» که به معنای مثل و مانند و شبیه و نمودار می باشد، توضیح داده شده است مانند: أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ ... «2»

و: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ «3».

سه:

هم کلمه «مثل» و هم حرف «کاف» هر دو در کلام آمده است مانند مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً ... «4». (1) سوره جمعه، آیه 5.

(2) سوره بقره، آیه 19.

(3) سوره بقره، آیه 74.

(4) سوره بقره، آیه 17.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 382

چهار:

در آیه کلمه «مثل» و حرف «کاف» وجود ندارد ولی از سیاق عبارت و مفهوم آن وجود «مثل» نمایان است مانند: إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ «1».

یعنی: «آنانکه آیات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر بر آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان به روی آنها باز نشود و به بهشت در نیایند تا آنکه شتر در چشمه سوزن در آید».

در این آیه شریفه در عین اینکه از کلمه مثل و یا حرف کاف استفاده نشده است داخل در بهشت نشدن این دسته از افراد به عدم امکان دخول شتر در چشمه سوزن تشبیه شده است.

ج-

به طور کلی به اعتباری می توان امثال قرآنی را به سه نوع تقسیم نمود:

اول- «امثال سائره»:

که معمولا در محاورات و مکاتبات شاهد مثال قرار می گیرند نظیر:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ.

وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها.

وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ.

وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ.

وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ.

لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ.

خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ. (1) سوره اعراف، آیه 40.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 383

لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها.

نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ.

وَ

اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ.

هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ.

لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ.

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ.

و امثال این کلمات که ضرب المثل بوده و در سر زبانها رایج و دایرند.

دوم- «امثال واضحه»:

و آن امثالی هستند که به نحوی از انحاء به مثل بودن آنها با ذکر واژه: «مثل» و یا به کار بردن حرف «ک» و غیره تصریح شده است، اغلب مثلهای قرآن مانند: مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً. یا فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. و یا إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ ... و امثال این آیات و مثلها که ما در آینده ضمن بیان نمونه هایی از مثلهای قرآن آنها را اشاره خواهیم کرد، همه و همه مصداق امثال واضحه هستند.

سوم- «امثال کامنه»:

و آن امثالی هستند که ظاهر عبارت صراحتی بر مثل بودن آنها ندارد ولی از مفهوم سخن و جان کلام مثل بودن عبارت معلوم می گردد، نظیر آیه 260 سوره بقره که حضرت ابراهیم از خدا خواست که کیفیت احیاء مردگان را ببیند و خداوند به او دستور داد که چهار پرنده را بگیر و بکش و سپس آنها را صدا بزن آنگه می بینی که چگونه زنده می شوند و اجزاء پراکنده آنها جمع می شود.

از ظاهر آیه مثلی نمایان نیست ولی در باطن آن ضرب المثل: «لیس الخبر کالعیان» یا: «شنیدن کی بود مانند دیدن» خوابیده است.

و نظیر آیه 29 سوره اسراء که می گوید: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً، در این آیه مثل میانه روی و دوری از افراط و تفریط خوابیده است:

«الجاهل إمّا مفرط و امّا مفرّط» یا: «نه به آن شوری شور و نه به

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 384

آن بی نمکی».

و یا سعدی می گوید:

نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت بر آید

یا فردوسی می گوید:

میانه گزینی بمانی به جای خردمند خواندت پاکیزه رای

و آیه: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا نیز به همین مثلها ماند.

د-

در کلمات عرب، تشبیه و تمثیل اگر با شرح و تفصیل و با زواید و فروع گفته شود و به شکل حکایتی نسبتا مفصل در آید، برای خود اقسام و عناوینی دارد بدین بیان:

هر گاه آن حکایت از زبان حیوانات و نباتات و احجار و امثال آن گرفته شود که وقوع آن حکایت در خارج محال باشد، آن را «تمثیل یا مثل» نامند.

و هر گاه آن حکایت به صورت رمز و تعمیه ادا گردد که از آن معنای فلسفی یا عرفانی استخراج گردد، آن را «تمثیل رمزی» گویند.

و هر گاه حکایت از مردم نقل گردد و یا وقوع آن ممکن باشد آن را «تمثیل دینی» نامند.

و هر گاه آن حکایت از قصّه های پیشینیان و اخبار خرافی گذشتگان باشد آن را «اسطوره» و جمعش را «اساطیر» می گویند.

و هر گاه آن اسطوره ها و افسانه های کهن از معتقدات عامه باشد آن را «مجموعه قصص و یا اعتقادات یا روایات تاریخی» نامگذاری می کنند.

ه-

بالاخره «مثل» را انواع و اقسام مختلف است که در بیشتر زبانهای زنده جهان برای هر یک از آن نامی ویژه و اصطلاحاتی خاص است و چون بررسی ما مربوط به مثلهای قرآنی است و قرآن به زبان عربی است ما اصطلاحات عربی آن را توضیح

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 385

می دهیم:

الف- هر سخن و گفتاری که به صورت کلامی جامع به نظم و یا به نثر ادا شود و زبان زد خاص و عام گردد و در السنه و افواه، جاری و ساری باشد، آن را «قول» می نامند.

ب- اگر در کلامی تمثیل چیزی به چیزی با گفتن ادوات تشبیه همراه باشد آن

را «تشبیه» نامند.

ج- اگر ادوات تشبیه محذوف باشد آن جمله را «استعاره» می نامند.

د- به طور کلی هر بیان تشبیهی که در لفظ بدون ذکر «مشبه به» به کار رود آن را نوعی از مجاز یا «کنایه» می گویند.

ه- هر گفتار و قول که دارای تشبیه مجازی باشد و با نهایت ایجاز معنایی عام از آن استنباط گردد و به صورت یک سخن کوتاه و پر معنای متداول در لسان خاص و عام گردد که هر کس برای افاده آن معانی در مواقع خاص ب

ه خود استشهاد نماید، آن را «ضرب المثل» می گویند.

3- ارزش و فواید مثل

اشاره

همان گونه که در علم «معانی و بیان» آمده است، همواره برای مجسم ساختن حقایق عقلی و توضیح و تبیین آنها در سطح عموم «معقولات» را به «محسوسات» تشبیه می کنند، قرآن کریم این روش را زیاد به کار برده و در بیان بسیاری از مسائل حساس و پراهمیت، با استفاده از مثلهای روشن و زیبا، حقایق را به عالیترین صورت تبیین کرده است.

نقش «مثال» در توضیح و تفسیر مباحث، نقش انکار ناپذیری است، و به همین دلیل در هیچ علمی بی نیاز از ذکر مثال برای اثبات حقایق و روشن ساختن و نزدیک نمودن آنها به ذهن نیست، گاه می شود یک مثال بجا که درست هماهنگ و منطبق با مقصود است، مطلب را از آسمان به زمین می آورد، و برای همه قابل فهم می سازد،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 386

روی هم رفته می توان در مباحث مختلف علمی و تربیتی و اجتماعی و اخلاقی و غیر آن، برای «مثال» نقشهای مؤثر ذیل را قائل شد:

الف- مثال، مسائل عقلی را حسّی می کند.

از آن جا که انس انسان بیشتر با محسوسات است و حقایق پیچیده عقلی از دسترس افکار نسبتا دورتر است، مثالهای حسی آنها را از فاصله دور دست، نزدیک آورده و در آستانه حس قرار می دهد و درک آنها را آسان و دلچسب و شیرین و اطمینان بخش می سازد.

ب- مثال، راه را نزدیک می کند.

گاه می شود برای اثبات یک مسئله عمیق منطقی و عقلانی باید انسان به استدلالات مختلف متوسل گردد که باز هم ابهام، اطراف آن را گرفته است ولی ذکر یک مثال روشن و کاملا هماهنگ با مقصود، چنان راه را نزدیک می سازد که تأثیر استدلالها را افزایش داده و از ضرورت استدلالات متعدد می کاهد.

ج- مثال، مسائل را همگانی می سازد.

بسیاری از مباحث علمی است که در شکل اصلیش تنها برای خواص قابل فهم است و توده مردم استفاده چندانی از آن نمی برند ولی همین که با مثال آمیخته و به این وسیله قابل فهم گردد، مردم در هر حدّ و پایه ای از علم و دانش باشند از آن بهره می گیرند، بنابر این، مثالها به عنوان یک وسیله تعمیم علم و فرهنگ، کاربرد غیر قابل انکار دارند.

د- مثال، درجه اطمینان به مسائل را بالا می برد.

کلیات عقلی هر قدر مستدل و منطقی باشند مادام که در ذهن هستند اطمینان کافی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 387

نمی آفرینند چرا که انسان همواره اطمینان را در عینیت جستجو می کند، «مثال»، به مسائل ذهنی، عینیت می بخشد و کاربرد آنها را در عالم خارج روشن می سازد و به همین دلیل در میزان باور و پذیرش و اطمینان نسبت به یک مسئله اثر می گذارد.

ه- مثال، لجوجان را خاموش می سازد.

بسیار می شود که ذکر کلیات مسائل به صورت مستدل و منطقی برای خاموش کردن یک فرد لجوج کافی نیست و او همچنان دست و پا می زند، اما هنگامی که مسئله در قالب مثال ریخته شود، راه را چنان بر او می بندد که دیگر مجال بهانه گیری برای او باقی نمی ماند، لذا خداوند در قرآن کریم در این گونه موارد به «مثل» رو می آورد، چنان که در مورد آفرینش حضرت عیسی علیه السّلام که تنها از مادر باشد مورد ایراد بود که مگر ممکن است انسانی تنها از مادر متولد شود؟ فرمود: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ «1».

یعنی: «مثل عیسی نزد خداوند همانند آدم است که او را از خاک آفرید».

ما هر قدر بخواهیم بگوییم که این کار در برابر قدرت بی پایان خداوند کار ساده ای است باز ممکن است افراد لجوج بهانه گیری کنند اما هنگامی که به آنها بگوییم آیا قبول دارید که آدم نخستین از خاک آفریده شده است؟ خداوندی که چنین قدرتی دارد چگونه نمی تواند انسان را از بشری بدون پدر متولد سازد؟ آن گاه دیگر جای هیچ بهانه ای نخواهد بود «2». این جاست که شاعر می گوید:

حق مثلها را زند هر

جا بجاش می کند معقول را محسوس و فاش

تا که دریابند مردم از مثل آنچه مقصود است بی نقص و خلل

«مثل» گاهی موضوعاتی را که آغاز و انجامش، سالها طول می کشد، در یک صحنه (1) سوره آل عمران، آیه 59.

(2) تفسیر نمونه، ج 10، ص 172- 174.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 388

زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسم می سازد، به عنوان نمونه بررسی پرماجرای عمر یک انسان با یک نسل که گاهی یکصد سال طول می کشد برای افراد عادی کار آسانی نیست، اما هنگامی که صحنه ای همانند زندگی بسیاری از گیاهان را که در چند ماه خلاصه می شود (از تولد و رشد و نمو و زیبایی و سپس نابودی) در مقابل او قرار دهند بسیار راحت می تواند چگونگی زندگی خود را در این آیینه شفاف ببیند.

درست این صحنه را در مقابل چشم خود مجسم کنید، باغی است پر از درخت و سبزه و گیاه که همگی به ثمر نشسته و غوغای حیات در سر تاسر آن نمایان است، اما در یک شب تاریک یا یک روز روشن ناگهان ابرهای سیاه، آسمان را می پوشاند، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهای شدید و تگرگهای دانه درشت آن را از هر سو درهم می کوبد، فردا که به دیدن آن باغ می آییم، درختان در هم شکسته، گیاهان از هم پاشیده و پژمرده و همه چیز را در هم و بر روی خاک ریخته، در مقابل خودمان مشاهده می کنیم آنچنان که باور نمی کنیم، این همان باغ سر سبز و خرّمی است که دیروز به روی ما می خندید.

آری چنین است ماجرای

زندگی انسانها مخصوصا در عصر و زمان ما که هر گاه یک زلزله یا یک جنگ چند ساعته چنان یک شهر آباد و خرم را در هم می کوبد که چیزی جز یک ویرانه یا یک مشت اجساد و قطعه قطعه شده باقی نمی گذارد، وه! چه غافلند مردمی که به چنین زندگی ناپایدار دل خوش کرده اند «1»؟! قرآن کریم در آیه 24 سوره یونس به همین حقیقت اشاره کرده و زندگی انسانها را به زندگی نباتات تشبیه نموده است تا شاید انسان غافل قدری در این زمینه بیندیشد چنان که فرمود: إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. (1) تفسیر نمونه، ج 8، ص 265.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 389

یعنی: «زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که بر اثر آن، گیاهان گوناگون که مردم و چهار پایان از آن می خورند، می روید تا زمانی که روی زمین زیبایی خود را (از آن) گرفته و تزیین می گردد و اهل آن مطمئن می شوند که می توانند از آن بهره مند گردند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام یا در روز (برای نابودی آن) فرا می رسد (سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلط می سازیم) و آن چنان آن را درو می کنیم که (گویی) هرگز نبوده است، این چنین آیات خود را برای گروهی که تفکر می کنند شرح می دهیم».

زمخشری در کشاف در رابطه با نقش مثال در آسان

کردن فهم مسائل مشکل عقلی و پیچیده می گوید: «نزد عرب زبانان، ضرب امثال و تکلم علما به امثال و نظایر، شأنی رفیع دارد که آن پرده از روی معانی مخفی بر می دارد و نکات تاریک را روشن می کند تا به حدی که امر مخیّل به نظر، همچون محقّق می رسد و شی ء متوهّم در محل متیقّن قرار می گیرد و غایب مانند شاهد جلوه گر می شود و از همین جهت در کتاب (قرآن) مبین و در سایر کتب الهی خداوند امثال بسیار ایراد کرده است و پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سایر انبیای بزرگ و حکما امثله بی شمار آورده اند ...».

ابو هلال عسکری می گوید: «انسان پس از سلامت سخن از غلط و لحن، به شاهد و مثل و کلمه سائره محتاج است، زیرا «مثل» بر فخامت منطق می افزاید و جامه قبول بر او می پوشاند و ارزش آن را در دلها و شیرینی آن را در سینه ها زیاد می کند و دلها را به حفظ آن می خواند و آن را در اوقات مذاکره و هنگام صحبت و یا در میدان مجادله و مباحثه به کار می برند ...» «1».

ابن مقفع در خواص و منافع مثل می گوید: «هر گاه کلام را به صورت مثل آورند برای گفتار واضحتر، و برای گوش زیباتر و برای اقسام سخن پردامنه دارتر می گردد (1) جمهرة الأمثال (چاپ مصر) ص 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 390

و برای امثال قاعده خاصی موجود نیست تا آنها را بر طبق آن قاعده منظم و مرتب سازند. بلکه از حیث درجات متفاوت و مختلف است چنان که در قرآن از پشه گرفته تا رسول خدا،

مورد مثل واقع شده است» «1».

حاصل سخن این که همگان بر نقش مثل در تفهیم معانی بلند معترفند و در کلماتشان از مثل استفاده می کنند.

4- نموداری از تشبیهات و مثالهای قرآن

اشاره

چنان که گفته شد، در قرآن برای تفهیم معانی بلند و پیچیده معنوی مثالهای گوناگون زده شده و از هر چیزی مثلی آورده شد حتی پشه و مگس و عنکبوت، إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها ...» «2» و در آیه دیگر می فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ «3».

یعنی: «ای مردم مشرک کافر! بدین مثل گوش فرا دهید، آن بتهای جماد که بدون خدا می خوانید هرگز به خلقت مگسی هر چند همه اجتماع کنند قادر نیستند و اگر مگس (ناتوان) چیزی را از آنها بر باید آنها قدرت بر باز گرفتن آن را ندارند، (بدانید) که طالب و مطلوب (یعنی بت و بت پرست) هر دو ناچیز و ناتوانند».

و در آیه سوم می فرماید: مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ «4».

یعنی: «مثل حال کسانی که غیر خدا را به دوستی بر گرفتند حکایت خانه ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانید سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است». (1) امثال القرآن، دکتر اسماعیلی، ص 643 و 644.

(2) سوره بقره، آیه 26.

(3) سوره حج، آیه 73.

(4) سوره عنکبوت، آیه 41.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 391

به هر حال، با مراجعه به آیات

قرآن، روشن می شود که قرآن از هر چیزی مثلی آورده و آن مورد مثل پشه و مگس و عنکبوت باشد یا سگ و فیل و جماد و نبات و یا رسولان الهی، سرگذشت نظام طبیعت و جهان آفرینش باشد یا سر گذشت اقوام و ملل، هر چه باشد باعث روشنی موضوع پیچیده مورد بحث و سبب قابل فهم شدن آن مسئله می شود، لذا قرآن کریم فرمود: لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ «1».

ما در این جا به برخی از مثلهای قرآن بدون توضیح و تفصیل در خور آن، اشاره می کنیم، زیرا بررسی همه جانبه آن و همه مثلها در خور این نوع نوشتار نیست:

الف- تشبیه ایمان و کفر به نور و ظلمت

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ «2».

یعنی: «خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند آنها را از ظلمتها به سوی نور بیرون می برد (اما) کسانی که کافر شدند اولیای آنها طاغوت (بت و شیطان و افراد جبار و طغیانگر) می باشند که آنها را از نور به سوی ظلمتها بیرون ببرند، آنها اهل آتش اند و همیشه در آن خواهند بود».

ب- تشبیه مؤمن و غیر مؤمن به بینا و شنوا و نابینا و کر

مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمی وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَکَّرُونَ «3». یعنی: «حال این دو گروه (مؤمنان و منکران) حال نابینا و کر و بینا و شنواست، آیا این دو همانند یکدیگرند؟ آیا فکر نمی کنید؟ و به یاد نمی آورید؟». (1) سوره کهف آیه، 54.

(2) سوره بقره، آیه 257.

(3) سوره هود، آیه 24.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 392

در این آیه، افراد لجوج و عنودی که با حق دشمنی دارند به کر و کور مادر زاد تشبیه شدند یعنی همانگونه که کر و کور، چیز درستی از جهان طبیعت را درک نمی کند و نسبت به آن بی خبر است، افراد غیر مؤمن نیز نسبت به حقایق عالم و تشخیص حق و باطل، این چنین هستند.

ج- تشبیه اعمال کافر به خاکستر در برابر باد تند

مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلی شَیْ ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ «1».

تشبیه اعمال کفار به خاکستر با توجه به این که مانند خاک و غبار موجود مفیدی نیست بلکه باقیمانده یک مشت آتش است، نشان می دهد که اعمال آنها ممکن است ظاهری داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوایی ندارد و در یک ظرف کوچک خاک ممکن است گل زیبایی بروید اما در میان خروارها خاکستر حتی علف هرزه ای هم نخواهد رویید، این جاست که عظمت این تشبیه روشن می شود.

د- تشبیه اعمال کافران به سراب

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ... «2».

یعنی: «و کسانی که کافر شدند اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه آن را از دور، آب می پندارد، اما هنگامی که به سراغ آن می آید چیزی نمی یابد! ...». (1) سوره ابراهیم، آیه 18.

(2) سوره نور، آیه 39.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 393

ه- تشبیه مشرک به کسی که از آسمان سقوط کرده است

وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ «1».

یعنی: «هر کس شریکی برای خدا قرار دهد گویی از آسمان سقوط کرده و پرندگان (در وسط هوا) او را می ربایند و یا تند باد او را به مکان دیگر پرتاب می کند».

و- تشبیه غلافلان بی خبر به چهار پایان

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ «2».

یعنی: «به طور مسلم گروه کثیری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دلها (عقلها) یی دارند که با آن اندیشه نمی کنند و نمی فهمند و چشمانی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند، آنها همچون چهار پایانند بلکه گمراهترند، اینان همان غلافلانند (زیرا با این که همه گونه امکانات هدایت را دارند باز هم گمراهند)».

بارها در قرآن کریم غلافلان بی خبر به چهار پایان و حیوانات بی شعور دیگر تشبیه شده اند و نکته تشبیه آنان به چهار پایان شاید این باشد که آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسی می پردازند درست همانند ملتهایی که تحت شعارهای فریبنده انسانی، آخرین هدف عدالت اجتماعی و قوانین بشری را رسیدن به آب و نان (1) سوره حج، آیه 31.

(2) سوره اعراف، آیه 179.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 394

و یک زندگی مرفّه مادّی می پندارند، آن چنان که علی علیه السّلام می فرماید: «کالبهیمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقمّمها» «1».

یعنی: «همانند حیوانات پرواری که تنها به علف می اندیشند و یا حیوانات دیگری که در چراگاهها

رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفی بر می گیرند».

به تعبیر دیگر: گروهی مرفهند همچون گوسفندان پرواری و گروهی نامرفه مانند گوسفندانی که در بیابانها در به در دنبال آب و علف می گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزی نیست «2».

ز- تشبیه منافقان به چوبهای خشک

وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ، هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ «3».

یعنی: «هنگامی که آنها را می بینی جسم و قیافه آنان تو را در شگفتی فرو می برد، و اگر سخنی بگویید به سخنانشان گوش فرا می دهی، گویی چوبهای خشکی هستند که بر دیوار تکیه داده شده، هر فریادی از هر جا بلند شود بر ضدّ خود می پندارند، آنها دشمنان واقعی تو هستند از آنان بر حذر باش، خداوند آنها را بکشد چگونه از حق منحرف می شوند».

ح- تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی

وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

یعنی: «و زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست و سرای آخرت برای آنها (1) نهج البلاغه، نامه 45.

(2) تفسیر نمونه، ج 7، ص 22.

(3) سوره منافقون، آیه 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 395

که پرهیزکارند بهتر است آیا نمی اندیشید».

بنابر این، آنها که تنها به دنیا دل بسته اند و جز آن نمی جویند و نمی طلبند در واقع کودکانی هوسباز هستند که یک عمر به بازی و سرگرمی پرداخته و از همه چیز بی خبر مانده اند».

تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی از این نظر است که بازیها و سرگرمیها معمولا کارهای توخالی و بی اساس هستند که از متن زندگی حقیقی دورند نه آنها که در بازی پیروز می شوند، پیروزند، و نه آنها که شکست می خورند، شکست یافته اند، زیرا پس از پایان بازی، همه چیز به جای خود باز می گردد.

بسیار دیده می شود که کودکان دور هم می نشینند و بازی را شروع می کنند، یکی را امیر و دیگری را

وزیر و یکی را دزد و دیگری را قافله قرار می دهند، اما ساعتی نمی گذرد که نه خبری از امیر است و نه وزیر و نه دزد و نه قافله و یا در نمایشنامه هایی که به منظور سرگرمی انجام می شود صحنه هایی از جنگ یا عشق یا عداوت مجسم می گردند ولی پس از ساعتی خبری از هیچکدام نیست.

دنیا به نمایشنامه ای می ماند که بازیگران آن مردم این جهانند و گاه این بازی کودکانه حتی عاقلان و فهمیده های ما را به خود مشغول می دارد اما چه زود پایان این سرگرمی و نمایش اعلام می گردد «1».

ط- تشبیه خروج انسانها از قبر به ملخهای پراکنده

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ «2».

یعنی: «آنها از قبرها خارج می شوند در حالی که چشمهایشان از وحشت به زیر افتاده و (بی هدف) همچون ملخهای پراکنده به هر سو می دوند». (1) تفسیر نمونه، ج 5، ص 207.

(2) سوره قمر، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 396

تشبیه به ملخهای پراکنده بدین جهت است که توده ملخها بر خلاف بسیاری از پرندگان که به هنگام حرکت دسته جمعی با نظم و ترتیب خاصّی حرکت می کنند، هرگز نظم و ترتیب ندارند در هم فرو می روند و بی هدف به هر سو روانه می شوند، به علاوه آنها در آن روز همچون ملخها موجوداتی ضعیف و ناتوانند.

ی- تشبیه آسمان به هنگام وقوع قیامت به منظره روغن مذاب

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ «1».

یعنی: «در آن هنگام که آسمان شکافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناکی رخ می دهد که تاب تحمّل آن را نخواهید داشت».

برای وقوع قیامت، حوادث هولناکی واقع می شود و نظام کنونی درهم فرو می ریزد، کواکب و سیارات دگرگون می شوند، از جمله آن حوادث این است که کرات آسمانی از هم می شکافند و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در می آیند.

ک- تشبیه کوهها به هنگام قیامت به پشمهای حلاجی شده

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ «2».

یعنی: «و کوهها مانند پشم رنگین حلّاجی شده خواهند بود».

طبق آیات مختلف قرآن، کوهها در آستانه قیامت، نخست به حرکت در می آیند و سپس در هم کوبیده و متلاشی می گردند و سرانجام به صورت غباری در آسمان در می آیند که در آیه فوق آن را تشبیه به پشمهای رنگین حلاجی شده کرده است، پشمهایی که همراه تند باد حرکت کنند و تنها رنگی از آنها نمایان باشد و این آخرین (1) سوره الرحمن، آیه 37.

(2) سوره قارعه، آیه 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 397

مرحله متلاشی شدن کوههاست.

ل- تشبیه پهنه بهشت به پهنه آسمان و زمین

سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ... «1».

یعنی: «برای نیل به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمین است و آماده برای کسانی است که به خدا و فرستادگان او ایمان آورده اند، بر یکدیگر سبقت گیرید».

و در آیه دیگر می فرماید: وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ «2».

یعنی: «برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده و مهیّا شده است بر یکدیگر سبقت گیرید».

البته باید توجّه داشت که مقصود از «عرض» در دو آیه فوق اصطلاح هندسی آن که در مقابل «طول» است نیست بلکه به معنای لغوی که وسعت است می باشد.

بنابر این، قرآن با صراحت می گوید: وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمین است.

م- تشبیه همسران بهشتی به مروارید پنهان در صدف

وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ «3».

یعنی: «برای بهشتیان، همسرانی از حور العین است همانند مروارید در صدف پنهان». کنایه از این که نه دستی به آنها رسیده و نه چشمی آنها را دیده است، بکر به (1) سوره حدید، آیه 21.

(2) سوره آل عمران، آیه 133.

(3) سوره واقعه، آیه 22 و 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 398

تمام معنا است.

ن- تشبیه مسئولیّت و گناه به بار سنگین

وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلی ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ «1».

یعنی: «آنها بار سنگین گناهانشان را بر دوش می کشند چه بد باری بر دوش خواهند داشت».

«اوزار» جمع «وزر» به معنای بار سنگین است و در اینجا منظور از آن گناهان است و این آیه می تواند یکی از دلایل تجسم اعمال باشد، زیرا می گوید آنها گناهان خود را بر دوش می کشند، و می تواند کنایه ای از سنگینی بار مسئولیت باشد، چون مسئولیتها همواره به بار سنگین تشبیه می شود.

س- تشبیه قرآن به نسخه شفابخش

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ ... «2».

یعنی: «ما قرآن را که مایه شفا و رحمت مؤمنین است، نازل می کنیم».

بدون شک بیماریهای روحی و اخلاقی انسان، شباهت زیادی با بیماریهای جسمی دارد هر دو کشنده است، هر دو نیاز به طبیب و درمان و پرهیز دارد، و هر دو گاهی سبب سرایت به دیگران می شود، هر دو باید ریشه یابی شوند و پس از شناخت ریشه اصلی باید به درمان هر دو پرداخت. هر دو به مرحله ای می رسند که غیر قابل علاجند ولی بیشتر موارد می توان آنها را درمان کرد.

چه تشبیه جالب، و پرمعنا و پرمایه ای؟ آری قرآن نسخه حیاتبخش است برای آنان که می خواهند با جهل و کبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخیزند. (1) سوره انعام، آیه 31.

(2) سوره اسراء، آیه 82.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 399

قرآن نسخه شفابخشی برای بر طرف ساختن ضعفها، زبونیها و ترسهای بی دلیل، اختلافها و پراکندگیهاست.

قرآن داروی شفابخشی است برای آنها که از بیماری عشق به دنیا و وابستگی به مادیّات و تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوتها رنج

می برند.

در آیه 57 سوره یونس می خوانیم: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ.

یعنی: «از سوی پروردگارتان اندرز و شفا دهنده دلها نازل شد».

در آیه 44 سوره فصّلت آمده است: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ.

یعنی: «به این لجوجان تیره دل بگو: این قرآن برای مؤمنان مایه هدایت و شفاست».

علی علیه السّلام فرمود: «فاستشفوه من ادوائکم و استعینوا به علی لأوائکم فانّ فیه شفاء من اکبر الدّاء و هو الکفر و النّفاق و الغیّ و الضّلال» «1».

یعنی: «از این کتاب بزرگ آسمانی برای بیماریهای خود شفا بخواهید و برای حلّ مشکلاتتان از آن یاری بطلبید چرا که در این کتاب درمان بزرگترین دردهاست: درد کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت».

به هر حال، تشبیهات در آیات قرآن زیاد است و ما را در این مختصر به همین چند نمونه کفایت است و برای آگاهی بیشتر به خود آیات قرآن و تفاسیر موجود به ویژه به راهنمای تفسیر نمونه از صفحه 273 تا صفحه 288 مراجعه نمایید که موارد تشبیه را در قرآن یک جا جمع کرده و بر شمرده است. (1) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 400

5- کنایات و اهمیّت آن در کلام عرب «1»

فصحا و بلغای عرب هر گاه می خواهند کسی را تمجید کرده و به عظمت و جلال، توصیف نمایند آن اوصاف پسندیده را صریحا در کلام نمی آورند بلکه آن را با کنایه و تعریض بیان می کنند وقتی که این روش را به کار می بندند در کلام زیباییهایی پدید می آید که چشم را خیره می سازد و نکته های دقیق و لطیفی به وجود می آید که انسان را از توصیف آن عاجز می کند.

در

این رابطه اشعاری عالی و رسا و عباراتی سحرانگیز را مشاهده می کنیم که زبان از وصف آن عاجز است و تنها همان شاعر استاد و توانا و گوینده فصیح و بلیغ می تواند به وسیله آن کمال یابد. همانگونه که وقتی خود صفت در جمله صریحا ذکر نشود و بی پرده در کلام نیاید و کلماتی غیر از صفت بر آن دلالت نماید، برای صفت موقعیت و شکوه و فخامت و لطافت بیشتری ایجاد می گردد، در اثبات صفت برای شی ای که این صفت را برای آن اثبات می نماییم، وقتی آن شی ء را صریحا به شنونده القاء نکنیم بلکه به طریق کنایه و رمز و اشاره به آن قصد کنیم، این کلام نیز دارای مزیّت و فضیلت و حسن و طراوتی می شود که بر کسی پوشیده نمی باشد.

بعضیها که می خواهند کسی را مدح و توصیف کنند و وصف ارزنده ای را برای او اثبات نمایند، از تصریح به آن صفت خودداری کرده، به جای این که آن صفت را در خود ممدوح قرار دهند با آوردن آن صفت در چیزی که شامل ممدوح است و با او ارتباط دارد، کنایه می آورند و مطلب را اجمالا با لطافتی خاص به آن هدف منظور یعنی اثبات صفت برای ممدوح متصل می نمایند البته نه به طریق آشکار بلکه به نحوی که پوشیده و خفی و دقیق است، در این رابطه به بعضی از اشعار عرب به عنوان نمونه اشاره می کنیم: (1) برای آگاهی بیشتر در رابطه با کنایات، رجوع کنید به: برهان، زرکشی، ج 2، باب 44، ص 13 و دلائل الاعجاز، عبد القاهر جرجانی، فصل 25، ص 236 و ترجمه محمد رادمنش،

ص 379 و فهرست موضوعی تفسیر نمونه، ص 288 (کنایات قرآن).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 401

الف- «زیاد اعجم» خواسته است: «علی بن حشرج» را تمجید و توصیف نماید ولی صفات مدح را برای خود او نیاورده است بلکه چنین گفته است:

انّ السّماحة و المروة و النّدی فی قبّة ضربت علی ابن الحشرج

یعنی: «خوشرویی و مردانگی و کرم در داخل گنبدی گرد آمده و بر بالای سر ابن حشرج افراشته شده است».

چنانکه ملاحظه می کنید، شاعر خواسته است در این بیت اوصاف مذکور را به عنوان خصلتهای خاص برای ممدوح خود اثبات نماید و خواسته است بگوید که این صفات به صورت طبیعت ثابتی در او وجود دارد، لکن از تصریح خودداری کرده است مثلا نگفته است: «انّ السّماحة و المروة و النّدی لمجموعة فی ابن الحشرج و مقصورة علیه، و مختصّة به». بلکه همین معنا را با کنایه و اشاره و رمز بیان داشته است، یعنی وجود صفات را در قبه ای بنا شده بر بالای سر ممدوح تعبیر کرده است و از این طریق، عظمت و فخامت خاصّی را در سخن آشکار ساخته است، زیرا اگر این صفات با صراحت گفته می شد قطعا این زیبایی را نداشت.

ب- شخصی که می خواهد خود را به مهمان نوازی تعریف و توصیف نماید، نمی گوید که من مردی مهمان نوازم بلکه صفاتی را برای سگ و بچه شترهای خود می آورد که کنایه از مهمان نوازی اوست:

و ما یک فیّ من عیب فإنّی جبان الکلب مهزول الفصیل

یعنی: «هیچ عیبی در من وجود ندارد جز اینکه سگ در خانه ام ترسو و بچه شترهایم لاغر

و نحیفند».

یعنی: برای من مهمان بسیار می آیند لذا سگم را از پارس کردن آنچنان منع کرده ام که کاملا ترسو شده است و آن قدر با شیر شترانم از مهمانها پذیرایی کرده ام که به نوزادهای خود شتران، شیر نرسیده است و در نتیجه لاغر و ضعیف مانده اند.

در این شعر- چنانکه ملاحظه می کنید- شاعر برای تعریف خود در مهمان نوازی از ترسو بودن سگ و لاغری شتر بچّه کنایه کرده و تصریح را رها نموده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 402

ج- یزید بن حکیم، یزید بن مهلّب را- که در زندان حجاج بسر می برد- چنین توصیف و تعریف کرده است، او خطاب به حجاج چنین گفته است:

اصبح فی قیدک السّماحة و المج د و فضل الصّلاح و الحسب

یعنی: «امروز سماحت و شرافت و فضل و شایستگی همه در زنجیر و کمند تو آمده است».

با این کلمات، نهایت تمجید را از آن شخص زندانی نموده و ضمنا تعریفی بر حجاج نیز هست که شما آنچنان پست و رذل هستید که افرادی این چنینی در زندان تو در بند و قید می باشند.

به هر حال، فصحا و بلغای عرب، اغلب مثالهای فصیح آنها بر اساس کنایات مطرح می شد مثلا از زن (به خاطر نشان دادن رقت قلب آنها) به «قواریر» تعبیر می کردند. و از کور به «محجوب و مکفوف» و از شخص سخی و مهمان نواز، به «کثیر الرّماد» و از شخص طویل القامه به «طویل النّجاء» تعبیر و کنایه می آوردند، چون کنایه ابلغ از تصریح است.

در قرآن کریم، کاربرد کنایه و معانی کنایی بسیار به چشم می خورد و آیات بسیاری است که به

کار برده شده ولی مقصود معانی کنایی است که در ضمن مطلب بعدی به برخی از آنها اشاره می کنیم.

6- نموداری از کنایات قرآن

چنانکه گفته شد در قرآن کریم از روش کنایی و بیان معانی بر اساس کنایات کاملا استفاده شده است که بررسی همه آیات مربوطه در خور این نوشتار نیست لذا به برخی از آنها به طور اجمال اشاره می کنیم:

- در موارد مختلف به جای کلمه «جماع» و آمیزش جنسی، تعبیرات کنایی:

مباشرت، ملامست، رفث، و سرّ و امثال اینها را به کار برد نظیر: فَالْآنَ

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 403

بَاشِرُوهُنَّ «1» و أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ «2» و فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ ... «3» و وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا «4»- از «زنا» با تعبیر کنایی خبیث و بهتان، استفاده کرده و فرموده:

الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ «5»، و وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ «6» و فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً (؟).

- کلمه «بیض» کنایه از زنهای آزاد و زیبا بود لذا از زنهای بهشتی تعبیر به «بیض» شده است: کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ «7».

- برادران ناپرهیزکار (اخوانهم) کنایه از شیاطین است: وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ «8».

یعنی: «ناپرهیزکاران برادرانشان یعنی شیاطین آنان را پیوسته در گمراهی پیش می برند و باز نمی ایستند».

از «شیاطین» با تعبیر کنایی «برادران» یاد شده است.

- «دابّه» گاهی کنایه از انسان است: وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّةٍ ... «9».

یعنی: «اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات کند جنبنده ای را بر پشت زمین باقی نخواهد گذارد!».

«دابه» گر چه به معنای مطلق جنبنده است ولی در اینجا به قرینه «بظلمهم»

ممکن (1) سوره بقره، آیه 187.

(2) سوره نساء، آیه 43.

(3) سوره بقره، آیه 197.

(4) سوره بقره، آیه 235.

(5) سوره نور، آیه 26.

(6) سوره ممتحنه، آیه 12.

(7) سوره صافات، آیه 49.

(8) سوره اعراف، آیه 202.

(9) سوره نحل، آیه 61.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 404

است کنایه از انسانها باشد، یعنی اگر خداوند انسانها را به خاطر ظلمشان مؤاخذه کند انسانی بر صفحه کره خاکی نخواهد ماند.

- معنای کنایی وجه: وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی وَ إِلَی اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «1».

یعنی: «کسی روح خود را تسلیم خدا کند در حالی که نیکوکار باشد به دستگیره محکمی چنگ زده (و به تکیه گاه مطمئنی تکیه کرده است) و عاقبت همه کارها به سوی خداست».

منظور از «تسلیم وجه برای خدا» در حقیقت اشاره به توجه کامل با تمام وجود به ذات پاک پروردگار است، زیرا وجه (به معنای صورت) به خاطر آن که شریفترین عضو بدن و مرکز مهمترین حواس انسانی است به عنوان کنایه از ذات او به کار می رود.

- معنای کنایی نفخ صور: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ «2».

یعنی: «و در صور دمیده می شود و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند می میرند مگر کسانی که خدا بخواهد سپس بار دوّم در صور دمیده می شود، ناگهان همگی بپا می خیزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند».

در آیه شریفه از مرگ و حیات عمومی ناگهانی تعبیر به نفخه صور شد که

تعبیر کنایی بسیار زیبایی از حوادث ناگهانی و همزمان است، زیرا «نفخ» به معنای دمیدن و «صور» معنای شیپور یا شاخ میان تهی است که معمولا برای حرکت قافله یا لشکر، یا برای توقّف آنها به صدا در می آورند که شیپور توقف قافله را یک جا متوقف می کرد و شیپور حرکت، اعلام شروع حرکت قافله بود. (1) سوره لقمان، آیه 22.

(2) سوره زمر، آیه 68.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 405

- معنای کنایی لقاء اللّه: أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ ... «1».

یعنی: «آگاه باشید آنها (کفار و ستمگران) از ملاقات پروردگار و رستاخیز، در شک و تردیدند ...».

یعنی چون ایمان به حساب و جزا ندارند، دست به هر جنایتی می زنند، در این آیه و آیات متعدد قرآنی از روز رستاخیز و قیامت با تعبیر کنائی «لقاء رب» یاد شده است.

- معنای کنایی مقالید: لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ «2».

یعنی: «کلیدهای آسمان و زمین از آن اوست، روزی را برای هر کس که بخواهد گسترش می دهد و برای هر کس بخواهد محدود می سازد، او از همه چیز آگاه است».

این کلمه «مقالید» که به معنای کلیدهاست در بسیاری از مواقع به صورت کنایه از تسلّط کامل بر چیزی به کار می رود، گفته می شود کلید این کار در دست من است، یا فلانی است یعنی راه و برنامه و شرایط پیروزی آن، همه در اختیار من قرار دارد.

وقتی کلیدهای خزائن عالم هستی بلکه خود خزائن وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3» در دست خدا بود هر که هر چه می خواهد باید از

او بخواهد، بنابر این، تعبیر به اینکه کلیدها یا خزینه ها در دست خداست تعبیر کنایی بر احاطه و سلطه خدای سبحان بر جهان هستی است.

به هر حال، ما اگر بخواهیم همه آیاتی که در معنای کنایی به کار گرفته شدند در اینجا بیاوریم «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» مقصود از تذکر و توجه به این چند آیه این بود که در قرآن کریم از شیوه به کارگیری معانی کنایی کاملا استفاده شده و کنایات زیبایی در آن به کار گرفته شده و ما را همین اشاره بس است. (1) سوره فصّلت، آیه 54.

(2) سوره شوری، آیه 12.

(3) سوره منافقون، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 406

سؤالات:

1- آیات مربوط به آوردن «مثل» در قرآن را آورده و توضیح دهید.

2- «مثل» را معنا کرده و فرق آن را با مثل بیان کنید.

3- انواع «مثل» را در قرآن با ذکر نمونه برای هر کدام بیان کنید.

4- در رابطه با ارزش و فواید مثل، نقش «مثل» را در تفهیم مسائل عقلی و پیچیده بیان کنید.

5- سخنان دانشمندان ادب را در رابطه با نقش مثل بیان کنید.

6- برخی از تشبیهات و مثلهای قرآن را با توضیح مختصر در اطراف آنها بیاورید.

7- در رابطه با کنایات و اهمیّت آن در کلام عرب و شیوه به کارگیری آن را با آوردن شواهدی از شعر شعرای عرب با توضیحات لازم بیان کنید.

8- برخی از آیات قرآن را که در آنها از معانی کنایی استفاده شد، با توضیح لازم بیاورید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 407

درس بیست و هفتم سوگندهای قرآن

اشاره:

بر اهل فن پوشیده نیست که مسئله سوگند یاد کردن، اختصاص به یک طایفه یا ملت و قومی خاص نداشته بلکه در میان همه گروهها و ملتهای مختلف بشری مانند یک سنّت فراموش ناشدنی، جاری بوده و به آن عمل می کردند.

در طول تاریخ بشری، در میان ملتهای بدوی و باستانی، هر طایفه و ملتی طبق عقیده خود، اشیاء و موجودات خاصی را مقدس و مورد احترام دانسته و در مقام اثبات مدعای خود به آن سوگند یاد می کرده اند تا از این راه صدق و حقانیت خود را ثابت نمایند. البته این مسئله نیاز به تحقیق و بررسی زیادی دارد تا روشن شود که از لحاظ تاریخی از آغاز پیدایش بشر، ملتهای گذشته و قرون باستانی و همچنین قرون وسطی و معاصر،

چه چیزهایی را محترم و مقدس می شمرده و چگونه به آن سوگند یاد می کرده و می کنند که این موضوع از حد این نوع نوشتار خارج بوده و نیاز به تألیف کتابی مستقل دارد.

لکن این اندازه ثابت و مسلم است که این روش در میان ملتهای مختلف در طول تاریخ بشری جاری بوده و می باشد. در جوامع مترقی کنونی نیز این حقیقت به چشم می خورد که می بینیم هر ملتی، طبق معتقدات خاص خویش چیزهایی را مقدس شمرده و در موارد لزوم به آن سوگند یاد می کنند مثلا در بین مسیحیان به اقانیم ثلاثه (اب و ابن و روح القدس) و مریم و انجیل ... و در بین یهودیان به کتب مقدسه خود و به پیامبرانی که مورد احترام آنهاست و به خدا و ... و در بین مسلمانان به خدا،

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 408

پیامبر، قرآن، ائمه علیهم السّلام و یا فرزندان آنها و ... یا به طور کلی در بین عموم مردم، به جان، مرگ، پدر، مادر و ...

طنطاوی می گوید: نوع انسانی به چیزهایی قسم یاد می کند که در پیشش بزرگ و با ارزش باشد، مثلا فرزند قسم یاد می کند: به جان پدرم! یا رعیت قسم یاد می کند به حاکم و سرباز به شرف سربازیش و وزرا به سلاطین و یا می بینم کسی به چشمش سوگند یاد می کند چون می بیند برایش دارای منافع و ارزش زیادی است «1».

بنابر این، سوگند خوردن و قسم یاد کردن شیوه ای است بین المللی که در هر لغت و زبانی رایج است و اهل سخن برای باورانیدن مدعای خود به طرف، به هر وسیله که مطلب و

مرامش را در انظار، تسجیل و تثبیت کند متشبّث می شوند، اما هیچ عاملی برای تحکیم ادعایی که صاحبش حوصله و مجال مستدل نمودن آن را ندارد مؤثرتر و گیراتر از سوگند یاد کردن به عزیزان نیست، مشروط به این که آن چیزی که مورد سوگند است (مقسم به) عزیز و محبوب هر دو طرف بوده باشد «2».

در قرآن کریم نیز این روش معقول بشری عملی شده و خداوند سبحان به موجودات و اشیاء عظیم و با ارزشی برای مطالبی عظیم و مقاصدی رفیعتر سوگند یاد نموده و بشر را به مطالعه و دقت در حقایق شگرف آن دعوت نموده است «3» و در مطالب آینده به آنها اشاره خواهد شد.

البته باید توجه داشت که سوگندهای قرآن از جهات مختلف با سوگندهای بشری تفاوت دارد، شما اگر سوگندهای عرب جاهلی را در دوران نزول قرآن ملاحظه کنید و بعد آن را با سوگندهای قران مقایسه نمایید معلوم می شود که سوگندهای قرآن دنیایی از معرفت و آگاهی را در خود جای داده و بشر را به مطالعه در عالم هستی دعوت کرده است، زیرا قرآن در چهل موردی که قسم یاد کرده علاوه بر خدا به (1) تفسیر الجواهر، ج 25، ص 265.

(2) فرهنگ عقاید و قوانین اسلامی، ج 1، ص 227.

(3) سوگندهای قرآن، ابو القاسم رزاقی، ص 12.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 409

موضوعاتی از قبیل قرآن، نفس، خورشید، ماه، ستارگان، ملائکه، آسمان، زمین، شب، روز و ... سوگند یاد کرده که یک جهان عظمت دارند و خود این سوگندها فکر بشر را به مطالعه و بررسی عظمت آنها متوجه نموده است

و به راستی جا دارد که قرآن در سوگندهای خود یادآور شود که: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ «1»، ولی عرب جاهلی وقتی سوگند یاد می کرد (مقسم به) یعنی مورد قسمش شراب، آلات موسیقی، چشم و ابروی معشوقه و امثال اینها بود و شاهد بر این مدعا سوگند نامه هایی است که از شعراء در دست است.

به خاطر عظمتی که در قسمهای قرآن موجود است، محققان و مفسران اسلام در طول تاریخ به آن توجه شایان داشته و در پیرامون آن پژوهشهایی انجام داده اند و از این طریق دریچه هایی از معارف قرآنی را به روی ما گشوده اند.

طبق نقل جلال الدین سیوطی در اتقان، نخستین کسی که سوگندهای قرآن را به صورت جداگانه مورد بحث و بررسی قرار داده، «شمس الدین محمد» معروف به «ابن القیم جوزی» است که در سال 751 در گذشته است، وی در این مورد کتابی به نام «التبیان فی اقسام القرآن» نوشته و در مصر چاپ شده است. و پس از وی، جلال الدین سیوطی در کتاب اتقان در نوع شصت و نهم به گونه ای فشرده در پیرامون سوگندهای قرآن بحث و بررسی نموده است.

و بدر الدین محمد بن عبد اللّه زرکشی نیز در کتاب «البرهان فی علوم القرآن» در پیرامون سوگندهای قرآن بررسی جالبی به عمل آورده است و در بین دانشمندان معاصر، طنطاوی مصری در کتاب تفسیر الجواهر خود و همه مفسرین در تفاسیرشان در ذیل آیاتی که در آن آیات سوگند وجود دارد، بررسیهایی در اطراف این موضوع انجام داده اند.

و فاضل ارجمند، شهید بزرگوار جناب آقای ابو القاسم رزاقی کتابی مستقل به نام (1) سوره واقعه، آیه 76.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 410

«سوگندهای قرآن» نوشته تا حد زیادی سوگندهای قرآن را بررسی و مسائل آن را تبیین کرده است.

به هر حال، در تشریح سوگندهای قرآن، باید پیرامون چندین مسئله بحث و بررسی به عمل آید از قبیل: تعریف سوگند، حروف و کلمات سوگند، نتیجه و جواب سوگند، رابطه بین امور مورد قسم (مقسم به) با جواب قسم (مقسم له)، اموری که به آنها سوگند یاد شده و بالأخره فلسفه و فواید سوگندهای قرآن.

البته معلوم است بررسی تفضیلی این عناوین نیاز به تدوین کتابی مستقل دارد و در خور این نوع نوشتار نیست لکن در عین حال کوشش می شود مباحث هر چند مختصر ولی گویا و مفید مطرح گردد تا برای اهل تحقیق سودمند و راهگشا باشد انشاء اللّه تعالی.

1- تعریف سوگند

به طور طبیعی نخستین موضوعی که در مورد سوگند لازم است مطرح شود، تعریف و شناسایی آن است که از نظر لغت و اصطلاح به چه معناست؟ کلمه «قسم» در زبان عرب با جمیع اشتقاقاتش به معنای سوگند است «1» که در زبان فارسی بیشتر همان کلمه «قسم» استعمال می شود. و در اصطلاح، «قسم» جمله ای است که به واسطه آن جمله دیگری تأکید می شود «2».

مرحوم طبرسی می گوید: «قسم، عبارت است از کلامی که به واسطه آن، خبر تأکید می شود به نحوی که آن را به صورت حق و درست جلوه داده و از خلاف واقع مبرّا می سازد» «3».

شیخ طوسی می نویسد: قسم، کلامی است که خبر را تأکید می کند و آن را به (1) مفردات راغب، ص 403.

(2) مغنی اللّبیب، ص 56.

(3) مجمع البیان، ج 9، ص 225.

درسهایی

از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 411

صورت محقق قرار می دهد «1».

علامه طباطبایی می گوید: همان طور که اهل ادب گفته اند: قسم در کلام بالاترین مراتب تأکید را می رساند «2».

سیوطی می گوید: مقصود از قسم درست و واقع قرار دادن خبر و تأکید نمودن است سپس اضافه می کند که: عده ای آیه: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «3» را اگر چه اخبار به شهادت است، چون تأکید خبر آمده «قسم» نامیده اند «4».

به هر حال، جمله ای که به عنوان قسم یاد می شود از لحاظ مفهوم و معنا دارای عظمت و ارزش خاصی بین سوگند یاد کننده و طرف مخاطبش می باشد که با این امر می خواهد حتمیت وقوع خبر را رسانده و طرف را به پذیرش آن وادار نماید «5».

2- حروف و کلمات سوگند

حروف و کلماتی که در مورد سوگند یاد نمودن به کار برده می شود و اجزاء ساختمانی قسم را تشکیل می دهد و جمله قسم را از سایر جملات مشخص می سازد در میان زبانها مختلف است، در زبان فارسی غالبا در محاورات در باب قسم کلمه «ب» استعمال می شود و به اصطلاح کلمه «ب» از آلات و ابزار قسم شمرده می شود و با این حرف، جمله قسم از سایر جملات تشخیص داده می شود مانند: به خدا! به قرآن! به کعبه! به جان خودم! و ... گاهی کلمه قسم را نیز با آن ذکر می کنند مثل: به خدا قسم! به کعبه قسم! به قرآن قسم! و ... و کمتر موارد لفظ قسم را در اول کلام می آورند مانند: قسم به خدا! و قسم به قرآن! و ... و این تقدیم در نوشته ها بیشتر (1) تبیان، ج 10، ص 190.

(2) المیزان، ج 1،

ص 227.

(3) سوره منافقون، آیه 1.

(4) اتقان، ج 2، باب 67، ص 169.

(5) سوگندهای قرآن، ابو القاسم رزاقی، ص 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 412

به کار می رود.

در ادبیات عرب چهار حرف از آلات و ابزار قسم به حساب می آید و آنها عبارتند از: «واو، باء، تاء و لام»، البته اصل در قسم «باء» است ولی همه این چهار حرف، هر کدام در مورد خاصی کاربرد دارند مثلا: «واو قسم» تنها بر اسم ظاهر داخل می شود خواه اسم ظاهر اللّه باشد یا غیر آن مانند: «و اللّه» یا: «و رب الکعبه» یا: «و القرآن الحکیم» یا: «و التین و الزّیتون»، اما بر سر ضمیر در نمی آید مثلا «وک» گفته نمی شود و، واو قسم تنها در جایی است که فعل قسم محذوف باشد و آن به خاطر کثرت استعمال آن است.

و «باء قسم» اصل در قسم است و حکم اصالتش هم بدین جهت است که فعل قسم را با مقسم به، متّصل می سازد و لذا ذکر کردن فعل قسم اختصاص به وی دارد، یعنی مواردی که در قرآن کریم فعل قسم حذف شده با واو آمده و هر جا که باء قسم آمده، فعل قسم نیز با آن هست مثل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ یا: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ.

«تاء» در ادبیات عرب به چهار قسم تقسیم می شود: تایی که در اول واقع شود و با حرکت باشد. و در آخر اسم باشد و با حرکت. و در آخر فعل باشد و با حرکت. و در آخر فعل باشد و ساکن.

محل بحث ما تنها «تایی» است که در اول اسم واقع شده

و با حرکت باشد، زیرا تنها آن است که حرف جر و حرف قسم است و بقیه اقسام ربطی به بحث ما ندارد.

«تاء قسم»، اختصاص دارد به کلمه ای که با تعجب ادا شود مثلا در قرآن کریم می خوانیم تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ «1»، یعنی: «برادران یوسف با تعجب به پدرشان یعقوب گفتند: به خدا! آن قدر یوسف یوسف کنی تا از غصه یا فراقش مریض (1) سوره یوسف، آیه 85.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 413

شوی».

و باز در همین سوره می خوانیم: قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ «1».

یعنی: «برادران یوسف گفتند: به خدا سوگند که شما حال ما را به خوبی دانسته و شناخته اید که ما برای فساد در این سرزمین نیامده و دزد نبوده ایم».

زمخشری در ذیل آیه: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ «2» می گوید: «باء» اصل حروف قسم می باشد و واو، بدل آن است و تاء، بدل واو و تاء قسم مفهم معنای تعجب است، یعنی ابراهیم از آسانی شکستن بتها به دست خود و سرکشی و ستم نمرود تعجب می کند و می فرماید: به خدا قسم که من این بتهای شما را با هر تدبیری توانم درهم شکنم».

«لام»، هم از ادوات و ابزار قسم شمرده می شود البته «لام» نیز همانند «تا» با معنای تعجب همراه بوده و اختصاص به اسم اللّه دارد مثل قول شاعر: «للّه لا یبقی علی الأیّام ذو حید ...» «3».

و همچنین در بین عرب، کلماتی در مورد سوگند یاد نمودن به کار برده می شود که در زبانهای دیگر کمتر به چشم می خورد. طنطاوی می گوید: در بین عرب عادت بر این جاری

شده که به یکی از الفاظ ذیل قسم یاد می کنند:

1- «اقسم»: مثل قول شاعر: فأقسم ان لو التقینا و انتم لکان لکم یوم من الشرّ مظلم یعنی: «سوگند یاد می کنم که هر گاه با شما روبرو شدیم برای شما روزی از شر و تاریک خواهد بود».

2- «یمین»: فقلت یمین اللّه ابرح قاعدا و لو قطعوا رأسی لدیک و اوصالی، (1) سوره یوسف، آیه 72.

(2) سوره انبیاء، آیه 57.

(3) این مباحث از کتابهای مغنی اللّبیب، باب اول صفحات 56، 61، و ص 122 و شرح جامی، ص 216 و الجواهر طنطاوی، ج 25، ص 266 استفاده شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 414

یعنی: «پس گفتم: به خدا سوگند پیوسته می نشینم هر گاه سرم و بندهای بدنم را در راه تو قطع کنند».

3- «عمر»: لعمرک ما ادری و انّی لأوجل علی ایّنا تعدوا المنیّة اوّل یعنی: «به جان تو سوگند من نمی دانم و می ترسم بر کدامیک از ما مرگ جلوتر تجاوز می کند».

4- «یمینا»: یمینا لنعم السّیدان وجدتما ...

یعنی: «سوگند چه بزرگان خوبی پیدا کرده اید ...».

و همچنین «ایم» و «ایمن» نیز در قسم به کار برده می شوند مانند: «ایم اللّه» و «ایمن اللّه» «1».

3- موجودات مورد سوگند (مقسم به)

در قرآن کریم به غیر از خدای خالق جهان، به بسیاری از موجودات دیگر قسم یاد شده که نشان می دهد آن موجودات نیز محترم و عزیز و شایستگی «مقسم به» واقع شدن را دارند و قرآن از این طریق عقل و فکر بشر را در مطالعه در آن موجودات معطوف داشته است، در قرآن به غیر از قسمی که به خدا ادا شده، حدود چهل مورد به اشیاء دیگر

قسم یاد شده است که ما در حدّ این نوشتار به برخی از آنها اشاره می کنیم:

در قرآن کریم حدود چهارده مورد به خداوند متعال سوگند یاد شده است که دو مورد آن با لفظ جلاله «اللّه» و هشت مورد با کلمه «ربّ» و چهار مورد هم با «ماء» موصوله است که به صورت اشاره ذیلا از نظر شما می گذرد:

الف- تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ «2».

یعنی: «سوگند به خدای یکتا که شما مشرکان از این دروغ و عقاید باطل سؤال (1) سوگندهای قرآن، رزاقی، ص 21.

(2) سوره نحل، آیه 56.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 415

خواهید شد».

ب- تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «1».

یعنی: «به خدا سوگند! رسولانی پیش از تو بر امم سابقه فرستادیم (تا مگر سعادت یابند) ولی شیطان اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داد، پس امروز (روز محشر) شیطان یار آنهاست و به عذاب دردناک گرفتار خواهند بود».

ج- فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ عَلی أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ ... «2».

یعنی: « (چنین نیست) سوگند به پروردگار مشرقها و مغربهای بی نهایت که ما قادریم آنها را هلاک سازیم و به جای آنها بهتر از آنها بیافرینیم ...»

د- فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ... «3».

یعنی: « (نه چنین است) سوگند به پروردگار تو که اینان (منافقین) اهل ایمان نمی شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند ...».

ه- فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ... «4».

یعنی: «قسم به پروردگار تو کفّار را با شیاطین محشور می گردانیم».

و-

وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلی وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ «5».

یعنی: «کافران منکر قیامت گفتند که: هرگز قیامتی بر ما نمی آید، ای پیامبر! به آنان بگو: به پروردگارم قسم البته می آید و او بر غیب جهان آگاه است». (1) سوره نحل، آیه 63.

(2) سوره معارج، آیه 40.

(3) سوره نساء، آیه 65.

(4) سوره مریم، آیه 67.

(5) سوره سبأ، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 416

ز- وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ «1».

یعنی: «ای رسول ما کافران از تو می پرسند آیا این قرآن و رسالت و وعده ثواب و عقاب و آخرت حق است؟ بگو: آری، قسم به خدای من! همه وعده ها حق است و شما از آن هیچ مفرّی ندارید.»

ح- فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ «2».

یعنی: «قسم به خدای تو که از همه آنها از آنچه می کنند باز خواست می کنیم».

ط- فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ «3».

یعنی: «قسم به خدای آسمان و زمین این (وعده رزق مقدّر) به مانند تکلّمی که با یکدیگر می کنید حق است».

ی- زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلی وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «4».

یعنی: «کفار گمان کردند که هرگز (پس از مرگ) برانگیخته نمی شوند، ای رسول ما! به آنها بگو به خدای من سوگند برانگیخته می شوید و سپس به نتیجه اعمال خود آگاه می گردید و این کار بر خدا بسیار آسان است».

ک- در چهار آیه قسم به کلمه «ما» یاد شده که آیات 5 و 6

و 7 سوره مبارکه شمس است: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها* وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها* وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها.

و آیه دیگر، آیه سوم و اللیل است که می گوید: وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی

در این چهار آیه، برخی از مفسّرین «ما» را مای مصدریه گرفته اند که در این صورت معنای آیات شمس این چنین می شود که: «قسم به آسمان و بنای آن و قسم به زمین و گستردگی آن و قسم به جان و تسویت و تعدیل آن در آفرینش». (1) سوره یونس، آیه 53.

(2) سوره حجر، آیه 2.

(3) سوره ذاریات، آیه 23.

(4) سوره تغابن، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 417

در این صورت و طبق این معنا آیات از محل بحث ما خارج می شوند و اساسا قسم به خدا منحصر به ده مورد می شود ولی بسیاری از مفسّرین «ما» را موصوله و به معنای «من» گرفته اند، طبق این بیان، معنای آیات چنین می شود: «سوگند به آسمان و کسی که آن را بنا کرد و سوگند به زمین و کسی که آن را گسترد و سوگند به جان و آن که او را نیکو بیافرید».

در این صورت است که مورد قسم بوده و به معنای خدای متعال خواهد بود. و در قرآن کریم مواردی هست که لفظ ما به کار گرفته شد ولی مقصود «من» می باشد مانند:

فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ «1» یا آیه وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ «2».

به هر حال، اینها مواردی بود که در قرآن برای اثبات مطلبی به خدای متعال قسم یاد شده است.

2- سوگند به فرشتگان:

با دقت در آیات

قرآن روشن می شود که در مجموع، در قرآن در چهار مورد به فرشتگان سوگند یاد شده و آن هم نه با نام فرشته بلکه با ذکر صفات آنها و هر چهار مورد، در آغاز چهار سوره صافات، مرسلات، نازعات و ذاریات است:

الف- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ «3».

یعنی: «سوگند به صف زدگان که صف آرایی کرده اند! سوگند به منع و زجر کنندگان زجر کردنی! سوگند به تلاوت کنندگان با ذکر آیات قرآن، که محققا خدای شما یکی است».

البته در مورد این آیات بین مفسّران مختصر اختلافی وجود دارد ولی قول مشهور آن است که مقصود فرشتگانند که در طریق وحی، صف آرایی کرده و از مداخله (1) سوره نساء آیه 3.

(2) سوره نساء، آیه 22.

(3) سوره صافات، آیه 1- 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 418

شیطان در امر وحی مانع می شدند و وحی را به پیامبر می خواندند «1».

ب- وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ «2».

یعنی: «سوگند به فرشتگانی که از پی هم فرستاده شدند! سوگند به فرشتگانی که به سرعت تند باد به انجام حکم حق می شتابند! سوگند به آنها که وحی حق الهی را نیکو نشر می دهند، سوگند به آنان که حق و باطل را کاملا جدا می کنند! سوگند به آنان که ذکر را القاء می کنند تا عذر و حجّت نیکان و بیم و تهدید بدان شود، آن چه به شما وعده داده اند حق است».

در این مقصود از این آیات چیست؟ بین مفسّران اختلاف است، بعضی ها گفته اند مقصود بادها می باشد که از پی

هم فرستاده می شود. و برخی دیگر گفته اند مقصود پیامبرانی الهی هستند که این وظایف را از جانب خداوند به عهده دارند، ولی اکثر مفسّرین برآنند که مقصود فرشتگانند که از جانب خداوند مأموریت انجام چنین کارها را دارند.

مرحوم علّامه طباطبایی پس از نقل اقوال مفسّرین می فرماید: گر چه ظاهر دو آیه اوّل (مرسلات و عاصفات) باد است، لکن حمل سه آیه دیگر خصوصا آیه پنجم (عذرا او نذرا) بر این معنا نیاز به تکلف سختی دارد و سپس می فرماید بهتر آن است که از اقوال مفسّرین چشم پوشی کنیم و آیات را به ملائکه وحی تفسیر نماییم همانطور که در آغاز سوره صافّات نیز چنین بود «3». (1) تفسیر المیزان، ج 17، ص 121.

(2) سوره مرسلات، آیه 1 تا 7.

(3) برای آگاهی به اقوال مفسرین، رجوع کنید به مجمع البیان، ج 10، ص 223، کشاف، ج 4، ص 173، روح المعانی، ج 29، ص 269، تفسیر کبیر، ج 30، ص 264، منهج الصادقین، ج 10، ص 115، و المیزان، ج 20، ص 145.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 419

ج- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ... «1».

یعنی: «سوگند به فرشتگانی که جان کافران را به سختی گیرند، سوگند به فرشتگانی که جان اهل ایمان را با نشاط ببرند! سوگند به فرشتگانی که با کمال سرعت فرمان حق انجام دهند! سوگند به فرشتگانی که در نظم عالم بر هم سبقت گیرند! سوگند به فرشتگانی که به فرمان حق به تدبیر نظام خلق مشغولند»! مفسّران در تفسیر این آیات، چهار معنا را عرضه داشتند که عبارتند

از:

مجاهدان، ستارگان، ارواح نیکان و پاکان، و فرشتگان «2» با در نظر گرفتن معانی لغات، آیات مزبور نسبت به هر چهار معنا قابل تطبیق است، لکن اکثر مفسّرین وجه چهارم را اختیار کرده و به اصطلاح این معنا مشهورترین اقوال است.

مرحوم علامه طباطبائی پس از نقل وجوه مذکور به طور خلاصه یاد آور می شود که ممکن است بگوییم همه صفاتی که در این آیات مورد سوگند قرار گرفته اند قابلیت انطباق به فرشتگان را دارند از این جهت که آنها مطیع اوامری که از جانب خداوند در مورد تدبیر امور جهان صادر می شوند هستند و به اذن خداوند به تدبیر جهان می پردازند. و این دسته از آیات شباهت زیادی با آیات آغاز سوره صافات و مرسلات دارد با این فرق که در آن دو سوره تنها ملائکه وحی توصیف شدند ولی در این آیات مطلق ملائکه، مدبّر امر جهان آفرینش به حساب آمده اند.

د- ... فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً.

یعنی: «سوگند به فرشتگانی که کار جهانیان را قسمت می کنند».

گر چه بعضی از مفسّرین مانند مراغی و شیخ جواد مغنیه و فخر رازی این آیه را با سه سوگند دیگر این سوره ربط می دهند که سوگند به باد است و آیه را چنین معنا (1) سوره نازعات، آیه 1 تا 5.

(2) رجوع کنید به: مجمع البیان، ج 10، ص 429، و تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 31، ص 27 و الکاشف، ج 7، ص 506، التبیان، ج 10، ص 251، منهج الصادقین، ج 10، ص 137، المیزان، ج 20، ص 179 و ...

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 420

می کنند: «سوگند به باد که باران را قسمت می کند»، لکن

اکثر مفسّران می گویند:

مقصود فرشتگانند که کارها و امور بندگان از قبیل باران و روزی و سایر چیزها را از جانب خداوند به عهده دارند و یا آن که مأمور تقسیم آنها هستند، از مجاهد نقل شده که گفته است: هر یک از فرشتگان مقرّب، کاری را به عهده دارند جبرئیل برای غضب و میکائیل برای رحمت، ملک الموت برای قبض ارواح و اسرافیل برای نفخ صور.

و زمخشری حدیثی را از علی علیه السّلام نقل می کند که در پاسخ ابن الکوّاکه از چهار آیه اوّل سوره «و الذاریات» پرسید حضرت یک یک آیه را توضیح داده سپس فرمود:

مقصود از «و المقسّمات امرا» ملائکه است «1».

اینها مواردی بود که در قرآن کریم به ملائکه سوگند یاد شده است.

3- سوگند به پیامبر:

در قرآن کریم تنها در یک مورد به طور صریح به پیامبر عالیقدر اسلام قسم یاد شده و آن آیه 72 سوره حجر است: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ.

یعنی: «به جان تو سوگند که این مردم دنیا پرست همیشه مست شهوات نفسانی و گمراهی خواهند بود».

البته روشن است که «قسم» همیشه به موجودی با عظمت و محبوب یاد می شود پس این قسم، نشانگر عظمت و شخصیت پیامبر بوده و محبوبیّت کامل آن حضرت را در پیشگاه ذات اقدس خداوند می رساند.

و در دو مورد دیگر در قرآن به طور اشاره به وجود نازنین رسول خدا قسم یاد شده است، یکی در آیه سوّم سوره بروج است: وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ بنابر این که مقصود از «شاهد» رسول گرامی اسلام باشد.

و دیگری آیه لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ است که مقصود از «و انت حلّ

بهذا البلد» رسول گرامی اسلام است، زیرا «حل» مصدر است و به معنای اقامت (1) تفسیر کشاف، ج 4، ص 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 421

و استقرار در مکان است، یعنی سوگند به شهر مکّه در حالی که شمای پیامبر در آن ساکن و مقیم هستی و این معنا دلیل بر این است که شرف مکّه نیز به خاطر سکونت و اقامت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن است «1».

4- سوگند به قرآن:

در آیات قرآن، حدود پنج مورد قرآن «مقسم به» یعنی مورد قسم قرار گرفته مانند: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ... و: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ و: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ... و: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا ... و: ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ....

در مورد آیات پنجگانه فوق، همه مفسّران اتّفاق نظر دارند که در آنها به قرآن مجید سوگند یاد شده است و یکی از چیزهایی که بیش از پیش بر زیبائی عظمت این سوگند می افزاید این است که اوصافی برای قرآن در مورد قسم یاد شده که هر یک از آنها نشانگر پاره ای از عظمت این کتاب مقدّس است و آنها عبارتند از: حکیم، مبین، مجید و ذی الذکر.

5- سوگند به قیامت:

از جمله سوگندهای مهم قرآن، سوگند به قیامت است که در چند مورد در قرآن به چشم می خورد که ما تنها به ذکر آیات بدون هیچ توضیحی نسبت به آن اکتفا می کنیم:

لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ «2».

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ «3».

وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ «4» که منظور از «مشهود و یوم موعود» در این دو آیه،

همان روز قیامت است چنانکه ملاحظه می کنید در این سه آیه به روز قیامت سوگند یاد شده است که نشانگر عظمت آن روز است. (1) صافی، ج 2، ص 819، و المیزان، ج 20، ص 289، و مجمع البیان، ج 10، ص 493.

(2) سوره قیامت، آیه 1.

(3) سوره بروج، آیه 2.

(4) سوره بروج، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 422

6- سوگند به نفس انسانی:

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها «1».

یعنی: «قسم به نفس (ناطقه) و آن که او را نیکو بیافرید و به او شرّ و خیرش را الهام کرد، رستگار شد آن که پاک کرد آن را از گناه و هر کس آن را به کفر و گناه آلوده و پلید کرد زیانکار شد».

7- سوگند به وجدان انسان:

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ «2».

یعنی: «سوگند به نفس ملامت کننده (وجدان)».

8- سوگند به دوات و قلم و نوشته:

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ «3».

یعنی: «سوگند به قلم و آن چه می نویسد».

9- سوگند به کتاب:

وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ «4».

یعنی: «سوگند به کتاب نوشته شده و ورقهای پراکنده».

در این که مقصود از این کتاب چیست؟ نظرهای گوناگون داده شده است از قبیل:

لوح محفوظ، تورات، قرآن، دیوان اعمال بندگان و مقصود جنس کتاب است نه کتاب خاصّ. به هر حال، مقصود هر چه باشد نشانه عظمت آن است که باید در آن به دقت نگریست.

10- سوگند به اسبان مجاهدان:

وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً «5».

یعنی: قسم به اسبان پیکار گران که در هنگام دویدن پی در پی نفس می زنند! و

قسم به آنها که با زدن سمهای خود جرقّه ها می افروزند»!.

11- سوگند به پدر و فرزند:

سوره بلد، آیه 3. (1) سوره شمس، آیه 7- 10.

(2) سوره قیامت، آیه 2.

(3) سوره قلم، آیه 1.

(4) سوره طور، آیه 2 و 3.

(5) سوره عادیات، آیه 1 و 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 423

12- سوگند به آسمان:

سوره شمس، آیه 4 و طارق، آیه 1 و ذاریات، آیه 7، و بروج آیه 1 و ...

13- سوگند به خورشید و نور آن:

سوره شمس آیه 1.

14- سوگند به سپیده صبح:

سوره مدثّر، آیه 34، و سوره تکویر، آیه 18 و سوره فجر، آیه 1.

15- سوگند به روز:

سوره شمس، آیه 4 و سوره لیل، آیه 2.

16- سوگند به غروب آفتاب:

سوره انشقاق، آیه 17.

17- سوگند به شب:

سوره مدثر، آیه 33، و سوره تکویر، آیه 17، و سوره انشقاق، آیه 17 و سوره فجر، آیه 4، و سوره شمس، آیه 4 و سوره لیل، آیه 1، و سوره ضحی، آیه 2.

18- سوگند به شبهای ده گانه:

سوره فجر، آیه 2.

19- سوگند به ستارگان:

سوره تکویر، آیه 15 و 16، و سوره نجم، آیه 1 و سوره واقعه، آیه 75.

20- سوگند به زمین:

سوره شمس، آیه 6، و سوره طارق، آیه 12.

21- سوگند به ماه:

سوره مدثر، آیه 32، و سوره شمس، آیه 2، و سوره انشقاق، آیه 18.

22- سوگند به باد:

سوره ذاریات، آیه 1.

23- سوگند به ابر:

سوره ذاریات، آیه 2.

24- سوگند به مکّه:

سوره بلد، آیه 1، و سوره تین، آیه 3.

25- سوگند به محل نزول وحی بر موسی علیه السّلام:

سوره طور، آیه 1، و سوره تین، آیه 2.

26- سوگند به بیت المعمور:

سوره طور، آیه

4.

27- سوگند به دریا:

سوره طور، آیه 6.

28- سوگند به کشتی:

سوره ذاریات، آیه 3.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 424

29- سوگند به دو نمونه از غذای انسان (تین و زیتون):

سوره تین، آیه 1.

30- سوگند به عصر:

سوره عصر، آیه 1.

31- سوگند به شفع و وتر:

سوره فجر، آیه 2.

32- سوگند به تمام هستی:

سوره حاقه، آیه 38 و 39. فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ یعنی: «سوگند به آنچه می بینید و آنچه نمی بینید».

برای توضیح معانی آیات و عظمت این قسمها به کتب تفاسیر و کتاب «سوگندهای قرآن» تألیف شهید ابو القاسم رزاقی مراجعه کنید، زیرا مقصود ما در این نوشتار، شرح و بسط قسم و آیات مربوطه به آن نبود، بلکه صرفا منظور بیان «مقسم به» و آنچه که در قرآن به آن قسم یاد شده بود.

البته بحث از فواید قسم و رابطه بین مورد قسم و «مقسم له» (آنچه که برای آن قسم یاد شده) و اساسا فلسفه قسم که چرا خداوند قسم یاد می کند و فایده این قسمها چیست؟ در مباحث بعدی تا حدودی خواهد آمد.

4- جواب سوگند (چیزی که برای آن قسم یاد شده است)

چنانکه در تعریف قسم گفته شد، قسم جمله ای است که به واسطه آن جمله دیگری تأکید می شود یعنی وقتی متکلّم در مقام اثبات مطلبی است که به نظر او مهم و ارزشمند است علاوه بر اصل خبر و بیان مطلب آن را با قسم، تأکید کرده و اثبات می نماید، خداوند سبحان نیز برای اثبات توحید و نبوّت و معاد و مورد توجّه و احترام بودن پیامبر نزد خدا و ... قسم یاد کرده که در ضمن مطلب سوّم به آنها اشاره شده است، آنچه در این جا

فعلا مورد نظر است بررسی و توضیح مختصری است در پیرامون جواب قسم، یعنی مطلبی که برای اثبات آن قسم یاد شده، و به تعبیر دیگر:

«مقسم له» مورد بررسی قرار می گیرد.

جواب قسم در ادبیات عرب دارای شرایط و مشخّصاتی است که برای تکمیل بحث به پاره ای از آنها ذیلا اشاره می شود:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 425

اگر قسم به صورت سؤال آمده، جواب آن فقط با جمله ای که معنای طلب را در بر دارد ادا می شود مثل: «باللّه اخبرنی» یعنی: «به خدا قسم به من خبر بده» و «باللّه هل قام زید»، یعنی: «به خدا قسم آیا زید ایستاده است؟» و اگر به صورت غیر سؤال آمده باشد، پاسخش با «لام و انّ» و حرف نفی «ما و یا لا» می آید، و منتها لام، در جمله موجبه اسمیّه و فعلیّه هر دو در می آید مانند: «و اللّه لزید قائم» و «و اللّه لأفعلنّ کذا»، یعنی: «قسم به خدا حتما این کار را انجام می دهم».

«انّ» در جمله اسمیّه در می آید مثل: «و اللّه انّ زیدا لقائم».

«ما و لا» در جمله منفیه خواه اسمیّه باشد و خواه فعلیّه در می آیند مثل: «و اللّه ما زید بقائم» یا «و اللّه لا یقوم زید».

امّا در قرآن کریم هفت حرف است که در آغاز جمله جواب قسم قرار می گیرد و جواب قسم را برای ما مشخص می کند و به اصطلاح «مقسم له» با آن حروف ادا می شود و آنها عبارتند از:

الف- انّ مشدّده: مثل: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ ... إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ «1».

یعنی: «قسم به صبحگاه و قسم به ده شب اوّل ذیحجه ...

به تحقیق پروردگار تو در کمینگاه ستمکاران است».

ب- ماء نافیه مثل: وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی «2».

یعنی: «قسم به روز روشن و قسم به شب هنگام آرامش و فراگیری آن که خدای تو هیچ گاه تو را ترک نگفته و بر تو خشم ننموده است».

ج- لام مفتوحه مثل: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ «3».

یعنی: «قسم به خدای تو که از همه آنها سخت مؤاخذه خواهیم کرد». (1) سوره فجر، آیه 1- 2 و 13.

(2) سوره ضحی، آیه 1- 3.

(3) سوره حجر، آیه 92.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 426

د- ان مخفّفه مثل: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ «1».

یعنی: « (کافران در میان دوزخ به یکدیگر می گویند) به خدا قسم که ما در گمراهی بسیار آشکاری بودیم».

ه- لاء نافیه، مثل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ.

یعنی: «کفّار با مبالغه و تأکید کامل قسم یاد می کنند که هرگز کسی که مرد را خداوند زنده نخواهد کرد».

و- قد، مثل: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ ... قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها «2».

یعنی: «قسم به خورشید و نورش و قسم به ... به تحقیق رستگار شد کسی که نفس خود را تزکیه کرد».

ز- بل، مثل: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ ... «3».

یعنی: «قسم به قرآن با مجد و عظمت (کفّار ایمان نیاورده اند) بلکه از آمدن رسولی که آنها را اندرز دهد به شگفت آمده اند ...».

5- رابطه مورد سوگند با جواب آن (مقسم به با مقسم له)

در بین مباحث سوگندهای قرآن، بررسی و شناخت رابطه مورد سوگند با نتیجه و جواب سوگند و به تعبیر بهتر: رابطه مقسم به با مقسم له، از

جایگاه رفیعی برخوردار بوده و شایسته تحقیق و بررسی عمیق است، زیرا در همه آیاتی که در آنها برای اثبات مطلبی قسم یاد شده، رابطه مقسم به با مقسم له، آن چنان روشن نیست که به سادگی قابل فهم باشد، به عنوان نمونه در سوره و الضّحی آیه: وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی رابطه مقسم به (شب و روز) و مقسم له یعنی جواب قسم ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی که پیامبر همیشه مورد لطف خدا بوده و هست، (1) سوره شعراء، آیه 97.

(2) سوره شمس، آیه 1- 2 و 9.

(3) سوره ق، آیه 1- 2.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 427

چندان روشن نیست، یعنی می توان گفت: چرا خداوند در این مورد به روز و شب قسم یاد کرده در حالی که می توانست به چیزهای دیگری همانند ذات خود قسم یاد کند؟ چه رابطه ای در این جا وجود داشت که سبب شد خداوند به جای مقسم به های دیگر، به روز و شب سوگند یاد کند؟

پاسخ این پرسش آنچنان که باید آسان و واضح نیست، البته این بدان معنا نیست که هیچ رابطه ای وجود ندارد بلکه مقصود این است که درک آن برای بشر آسان نیست، ممکن است بگوییم: میان این دو قسم و محتوای آیه، شباهت و رابطه نزدیکی وجود دارد، زیرا روز همچون نزول نور وحی بر قلب پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و شب همچون انقطاع موقت وحی که آن نیز در بعضی از مقاطع لازم است «1»، پس قسم به روز و شب به این

مناسبت بود، ولی مطلب به آن آسانی هم که به سادگی قابل فهم باشد نیست.

به هر حال، ما در این نوشتار به رابطه و تناسب برخی از قسمها با نتیجه و جواب آنها اشاره می کنیم و امید است از این طریق، راهی به روی پژوهشگران مسائل قرآنی باز شود، و از این طریق خدمتی ناچیز انجام گیرد:

الف- چنانکه قبلا در بررسی مورد قسم گفته شد، در سوره شمس، خداوند پس از چندین قسم، مسئله تزکیه و تهذیب نفس و به تعبیر دیگر سعادت و شقاوت بشر را مطرح کرد، اینک جای این سؤال است که چه رابطه ای بین این سوگندهای یازده گانه و آن حقیقتی که به خاطر آن سوگند یاد شد وجود دارد؟

به نظر می رسد که هدف خداوند بزرگ، بیان این حقیقت است که من تمام وسائل مادی و معنوی را برای سعادت و خوشبختی شما انسانها فراهم ساخته ام. از یک سو با نور آفتاب و ماه، صحنه زندگی شما را روشن و پربار نموده و نظام روز و شب، حرکت و سکون شما را تنظیم کرده، و زمین را برای زندگی شما از هر جهت آماده (1) تفسیر نمونه، ج 27، ص 97، و المیزان، ج 20، ص 310.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 428

ساخته ام و از سوی دیگر روح شما را با تمام استعدادهای لازم آفریده ام، وجدان بیدار به شما داده و حسن و قبح را به شما الهام کرده ام، بنابر این، هیچ کمبودی برای پیمودن راه سعادت ندارید، با این حال، چگونه نفس خویش را تزکیه نمی کنید؟

و تسلیم دسیسه های شیطانی می شوید «1»؟

ب- از جمله سوگندهایی که باید رابطه آن

با مطلبی که برای آن سوگند یاد شده روشن شود سوگندهای سوره «عادیات» است، زیرا ممکن است سؤال شود که چه ارتباطی بین سوگند به اسبهای مجاهدان و جمله إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ وجود دارد؟ در حالی که بررسی آیات قرآن به ما نشان می دهد که همواره نوعی ارتباط میان قسمها و مقسم به وجود دارد و اساسا فصاحت و بلاغت قرآن نیز چنین مطلبی را اقتضا می کند؟

ممکن است رابطه آیات مورد بحث چنین باشد که قرآن می گوید: انسانهایی یافت می شوند ایثارگر و در مسیر جهاد بی پروا پیش می روند و از هیچ گونه فداکاری مضایقه ندارند، جان و مال خود را در راه خدا می دهند، با این حال چگونه بعضی آن همه بخیل و ناسپاسند و در برابر نعمتهای الهی نه حمد خدا می گویند و نه در راه او ایثار می کنند. درست است که قسم به اسبها خورده شده ولی می دانیم که اهمیّت آنها از این نظر است که ابزاری برای مجاهدان هستند، در واقع سوگند به جهاد مجاهدان است.

یا ممکن است گفته شود ارتباط از این رو حاصل است که این حیوانات در طریق رضای حق به سرعت پیش می روند، پس تو ای انسان! چرا تسلیم او نیستی، تو که اشرف مخلوقات هستی و شایسته تری «2»؟

ج- رابطه مقسم به با مقسم له در آیات سوره طارق که می فرماید: (1) تفسیر نمونه، ج 27، ص 50.

(2) تفسیر نمونه، ج 27، ص 253.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 429

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ.

یعنی: «سوگند به آسمان و کوبنده شب و تو

نمی دانی کوبنده شب چیست؟ همان ستاره درخشان و شکافنده تاریکیها (به این آیت بزرگ الهی سوگند) که هر کس مراقب و حافظی دارد»، چنین است، میان سوگندهای یاد شده با مسئله مراقبت فرشتگان از اعمال آدمی که جواب قسم محسوب است، رابطه زنده ای وجود دارد، زیرا آسمان بلند و ستارگانی که مسیرهای منظّم خود را همواره طی می کنند، دلیلی بر وجود نظم و حساب در این عالم بزرگند، پس چگونه ممکن است اعمال انسانها بی حساب و کتاب باشد و مراقبین الهی بر آن نظارت نکنند «1».

د- و باز رابطه قسم با جواب قسم در آیات 11 تا 14 سوره طارق رابطه روشن و نزدیکی است: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ.

یعنی: «سوگند به آسمان پرباران و سوگند به زمین پرشکاف (که گیاهان از آن سر بر می آورند) که این (باز گرداندن بشر برای حساب و روز رستاخیز) یک سخن حق است، و شوخی نیست».

تناسب این دو قسم با روز رستاخیز، این است که قرآن بارها احیای زمین مرده را به وسیله باریدن باران، دلیل بر مسئله رستاخیز گرفته است نظیر آیه 11 سوره «ق» که می گوید: «و احیینا به بلدة میتا کذلک الخروج».

به این ترتیب تناسب روشنی در میان این دو سوگند و حتمی بودن روز رستاخیز وجود دارد.

ه- وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِیاتِ یُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ.

یعنی: «سوگند به بادهایی که ابرها را به حرکت در می آورند، و سپس سوگند به (1) تفسیر نمونه، ج 26، ص 364.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 430

ابرهایی که بار

سنگین (از باران) با خود حمل می کنند و سپس سوگند به کشتیهایی که به آسانی به حرکت در می آیند و سوگند به فرشتگانی که کارها را تقسیم می کنند (آری سوگند به همه اینها) که آنچه به شما وعده داده شده است قطعا راست است، و بدون شک جزای اعمال واقع شدنی است.

با دقت در این آیات، روشن می شود که محتوای این سوگندها ربط خاصّی با رستاخیز دارد و با ظرافت و زیبایی مخصوصی، این مبحث مهم را از جوانب گوناگون تعقیب می کند، چرا که اول سخن از بادها، سپس ابرها و بعد از آن، کشتیها و نهرها و سرانجام روییدن گیاهان است که تناسب نزدیکی با مسئله معاد دارد، زیرا می دانیم که یکی از دلایل امکان معاد مسئله زنده کردن زمینهای مرده به وسیله باران است که بارها در قرآن به عبارات مختلف ذکر شده است، بدین ترتیب سوگندهایی که در آغاز این سوره آمده پیوند و تناسب روشنی با نتیجه این قسمها دارد چرا که حرکت ابرها و نزول بارانها و در نتیجه زنده شدن زمینهای مرده، خود صحنه ای از قیامت و معاد را در این دنیا به ما نشان می دهد.

به هر حال، با دقت در قسمهای قرآن و آنچه که برای آن قسم یاد شده روشن می شود که همیشه بین قسم و جواب آن، تناسب خاصی و رابطه مخصوصی لحاظ شده که فهم همان روابط مخصوص است که انسان را به رابطه مطالعه در نظام آفرینش و بررسی در موجودات وا می دارد که همین سبب پیشرفت بشر در کشف حقایق عالم می شود.

6- فلسفه سوگندهای قرآن

چنانکه قبلا در مقدمه متذکّر شدیم، ادای سوگند در طول تاریخ

در بین همه اقوام و ملل رایج بوده و هست و قرآن کریم نیز از این روش معقول، برای اثبات بعضی از مسائل استفاده کرده است، لکن سوگندهای قرآن در مقام مقایسه با سوگندهای بشری، اختلاف بسیار دارد، زیرا:

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 431

اولا:

سوگندهای بشر در صورت دروغگویی با خوف و صدمه و مؤاخذه همراه است مثلا کسی که با خدا یا پیامبر و امام و قرآن، قسم یاد می کند، اگر قسمش دروغ باشد، می ترسد که پروردگار یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امام یا حقیقت قرآن به وی آسیب برساند و هر گاه به جان خود و یا رفیقش سوگند یاد کند، خوف صدمه یافتن خود و آن رفیقش برای او هست.

ثانیا:

هدف اصلی از قسمهای آدمیان اثبات مطلب است هنگامی که شخص احتمال می دهد سخنش را شنونده باور نکند، می خواهد با قسم، وی را وادار به قبول نماید و شک و تردیدش را بر طرف سازد، در محاکم قضایی نیز به همین منظور طرف را وادار به ادای سوگند می نمایند.

ثالثا:

مردم از نظر دستور اسلام، در صورتی قسمشان شرعی تلقی می شود که سوگند به پروردگار عالم باشد و گر نه بقیه سوگندها سوگند شرعی به حساب نمی آید.

با توجّه به مسائل سه گانه برای افراد ناآشنا به مسائل قرآنی سوگندهای قرآن مایه تعجّب است چرا که سوگندهای قرآن با هیچ یک از موازین و معیارهای سوگندهای بشری قابل تطبیق نیست، زیرا:

اولا: اکثر قسمها به غیر خدا است.

ثانیا: خداوند نه از کسی ترسی دارد و نه هراس و وحشتی از فقدان موجودی برایش متصور است.

ثالثا: قسم، اساسا برای تأکید و

اثبات مطلب و سخن شخص سوگند یاد کننده است در حالی که سخن خداوند سبحان برای مؤمنین مورد پذیرش بوده و نیازی به قسم ندارد و کافر را هم سودی نمی بخشد، چون کافر نه به اصل سخن خدا اعتنایی دارد و نه به قسم او.

رابعا: مردم در هنگام قسم به چیزی سوگند یاد می کنند که یا از خود عزیزتر و ارجمندترش می دانند و یا به محبوبتر از هر چیز قسم یاد می کنند، اما سوگندهای قرآن این چنین نیست، زیرا خداوند به چیزهایی قسم یاد کرده که محبوبتر از سایر

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 432

موجودات نیستند، لذا اوّلین سؤالی که در سوگندهای قرآن مطرح می شود این است که چه فایده ای بر این سوگندها مترتب است؟ آیا خداوند از این سوگندها غیر از تأکید و تثبیت مقسم له، هدف دیگری هم داشته یا خیر؟

در پاسخ این پرسش کوشش می شود که در ضمن اختصار گویی، هدف از سوگندهای قرآنی تبیین شود تا مشخص گردد که چرا خداوند این همه سوگند یاد کرده است؟! بر کسی پوشیده نیست که ارزش انسان تنها به عقل و خرد او بوده و به واسطه آن از دیگر موجودات جهان آفرینش امتیاز و برتری یافته است و هر انسان که عقلش بیشتر و درک و بینشش از جهان طبیعت عمیق تر باشد به همان نسبت دارای ارزشی بیشتر و مقامی بالاتر خواهد بود.

یکی از راههایی که قرآن کریم برای گسترش اندیشه و بالا رفتن سطح فکر انسانی عرضه داشته موضوع سوگندهایی است که در این کتاب مقدّس به گونه های مختلف به چشم می خورد، زیرا سوگندهای قرآن همانند دیگر مسائل آن، با

اندیشه و خرد انسان سر و کار داشته و با عرضه کردن مسائلی بسیار عظیم چه به صورت مقسم به، (آنچه را که به آن سوگند یاد شده) یا مقسم له (آنچه را که برای آن سوگند یاد شده) توجه اندیشه ها را به خود معطوف داشته است.

با توجّه مختصری در سوگندهای قرآن، نقشی که آن در توسعه فکر انسانی دارد روشن می شود، بدین معنا که: سوگندهای قرآن در واقع تمام هستی را جولانگاه فکر بشری قرار داده و وی را در جهان محسوسات و مادی و جهان ماوراء الطبیعه و متافیزیک، به پرواز در می آورد، زمین، ماه، خورشید، ستارگان، کهکشانها، روح و وجدان، فرشتگان، روز رستاخیز و به طور کلی همه آنچه را که بشر می بیند و نمی بیند فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ «1»، در برابر فکر او عرضه شده تا (1) سوره حاقه، آیه 38 و 39.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 433

همه و همه را مورد مطالعه قرار داده با تحقیق و دقّت همه جانبه آنها را بررسی نماید و از این رهگذر، علوم متنوعی به روی بشر باز می نماید و با آگاهی و شناخت واقع بینانه به آفریننده با عظمت و مدیر و توانای آنها پی برده و خود را از ورطه جهل و نادانی رهانده و به زندگی حیاتبخش و ابدی راه یافته و با هستی مطلق مرتبط سازد.

حاصل آن که این سوگندها برای جلب توجه انظار و افکار به سوی علوم غیر متناهی است و این همان کمک و مساعدت و تأییدی است که علماء و دانشمندان انتظار دارند که از طرف دین نسبت به

آنان شده باشد و این توسعه و نشر و جلب فکر و تعقل نسبت به علوم منحصر به قرآن است. و تعبیر زیباتر آن که: سوگندهای قرآن کلید همه علوم و دانشهای بشری است «1».

در این رابطه مناسب می بینم که گفتار بعضی از محققان و مفسّران عالی مقام اسلامی را آورده تا شاید پرتوی از هدف قرآن مجید در مورد سوگندها به اذهان نزدیک گردد.

1- آیت اللّه مکارم شیرازی در این رابطه چنین می گوید: درست است که خداوند از همه راستگویان راستگوتر است و نیازی به سوگند ندارد، به علاوه سوگند اگر برای مؤمنان باشد، آنها بدون سوگند تسلیمند و اگر برای منکران باشد، آنها اعتقادی به سوگندهای الهی ندارند.

ولی توجه به دو نکته، مشکل سوگند را در تمام آیات قرآن حل خواهد کرد.

نخست این که: همیشه سوگند را به امور پر ارزش و مهم یاد می کنند، بنابر این سوگندهای قرآن دلیل بر عظمت و اهمیّت اموری است که به آنها سوگند یاد شده، و همین سبب اندیشه هر چه بیشتر در «مقسم به» می گردد، اندیشه ای که انسان را به حقایق تازه آشنا می سازد. (1) سوگندهای قرآن، شهید رزاقی، ص 45- 47، به نقل از تفسیر سوره و العصر، آقای صدر الدین محلاتی، ص 193 و ص 197.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 434

دیگر این که: سوگند همیشه برای تأکید است و دلیل بر این است که اموری که برای آن سوگند یاد شده «مقسم له» از امور کاملا جدی و مؤکد است. از این گذشته هر گاه گوینده ای سخن خود را قاطعانه بیان کند از نظر روانی در قلب شنونده بیشتر اثر

می گذارد مؤمنان را قوی تر و منکران را نرم تر می سازد «1».

2- طبرسی، مفسر بزرگ می گوید: خداوند به آنچه از آفریده های خود خواست سوگند یاد می کند به جهت نشان دادن عظمت قدرتش و زیادی منافعی که آنها در بردارند «2». و در مورد دیگر می گوید: خداوند به این اشیاء سوگند یاد نموده به جهت منافع فراوانی که در آنها برای بندگانش وجود داشته و به خاطر نشانه هایی که بر یگانگی و وحدانیّت وی و آثار قدرت نامتناهیش در آنها نمودار بوده است ... «3».

به هر حال، این مفسر بزرگ عقیده دارد که: آنچه خداوند به آنها سوگند یاد کرده است در آنها شگفتیها و دلایلی است بر توحید و یگانگی ذات اقدسش و عجایب صنع الهی و بدایع حکمتش را آشکار می سازد «4».

شیخ طوسی در تبیان و آلوسی در روح المعانی قریب به همین مضمون را گفته اند.

3- سیوطی در کتاب خود فصل نسبتا مفصلی در زمینه سوگندهای قرآن دارد و در آنجا سؤالی را مطرح کرده و پاسخ می دهد و آن این است: «مقصود از سوگند در کلام خداوند چیست؟ اگر برای تصدیق مؤمن یاد می شود، مؤمن به مجرد خبردادن بدون قسم تصدیق می نماید و اگر برای تصدیق کافر باشد که سودی برایش ندارد؟

در پاسخ گفته است: قرآن به لغت عرب نازل شده و از عادت عرب قسم یاد نمودن است و هر گاه که خواست امری را تأکید نماید، قسم می آورد. سپس از ابو القاسم قشیری نقل کرده که او در پاسخ این ایراد گفته است: خداوند سوگند یاد می کند برای (1) تفسیر نمونه، ج 19، ص 7.

(2) تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 489.

(3) مجمع البیان، ج 9، ص 152.

(4) مجمع البیان، ج 10، ص 485.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 435

کمال حجّت و تأکید آن چون حکم از دو راه فیصله می یابد یا با شهادت و یا با قسم، خداوند کتابش را با هر دوی آنها ذکر نموده تا برای دشمن حجّتی باقی نماند، در مورد اوّل فرمود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ «1».

یعنی: «خداوند به یکتایی خود گواهی دهد که جز ذات اقدس او خدایی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز به یکتایی او گواهی دهند».

و در مورد دوم می فرماید: قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ ... «2».

یعنی: «ای رسول ما! بگو آری قسم به خدای من، همه وعده ها حق است».

و بعد می گوید: در قرآن دو نوع قسم وجود دارد، یک قسم به ذات خداوندی و قسم دیگرش به مخلوقات اوست. اگر گفته شود چگونه در قرآن به غیر خدا سوگند یاد شده در حالی که از سوگند به غیر خدا نهی شده است؟

در پاسخ گوییم: یا این که این کلمات به حذف مضاف نقل شده و منظور مثلا در:

«و التّین و الزّیتون»، ربّ التین و الزّیتون است و در «و الشمس و ضحیها ...» و ربّ الشّمس است. و یا آن که عرب این چیزها را بزرگ می شمرده و به آنها سوگند یاد می کردند و قرآن هم با روش و شناخت آنها سخن می گوید. و یا آن که گوییم: خداوند گاهی به خود سوگند یاد نموده و گاهی به مصنوعاتش، چون مصنوعات، نشانه کاملی بر وجود خدا که خالق و صانع آنهاست می باشند «3».

4-

طنطاوی در تفسیر خود می گوید: خداوند به چهل گونه از آفریده های خود سوگند یاد نموده که بیست قسم از آنها مربوط به موجودات آسمانی و بالاست و بیست قسم دیگر مربوط به موجودات زمینی و عالم پایین است بر بندگان خود امر فرموده که در همه این موجودات جهان بالا و پائین، نیک بیندیشند و از این رهگذر علم حساب و هندسه و طبیعی و شیمی و علم عمران و روانشناسی و خلاصه همه (1) سوره آل عمران، آیه 18.

(2) سوره یونس، آیه 53.

(3) اتقان، سیوطی، ج 2، نوع 69.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 436

علوم و دانشهای بشری را توسعه داده و پرده های جهل را از آیینه تمام نمای فکر انسانی بزدایند، چون هیچ یک از دانشها و علوم بشری از چیزهایی که مورد سوگند قرآن قرار گرفته خارج نیست و همانهاست که موضوعات آن علوم را تشکیل داده و از آنها بحث می نماید.

و به تعبیر دیگر سوگندهای قرآن کلید دانشهاست زیرا: قرآن در این سوگندها خلاصه و اصل و ذات اشیاء را ذکر نموده تا اندیشه ها را متوجّه آن نموده و دانشمندان را به بحث و تحقیق در آن تشویق نماید که متأسفانه روزگاری بر مردم گذشت و توجّه به اینها ننموده و از دقت و مطالعه در سوگندهای قرآنی غافل بوده و از هدف آن بی اطلاع مانده اند و محققان و دانشمندان اسلامی این گونه مسائل و حقائق را مورد تحقیق و پژوهش قرار نداده و از این چنین اعجاز بزرگ علمی قرآن پرده برداری ننموده اند «1».

5- سید قطب می نویسد: خداوند به این موجودات جهان سوگند یاد می کند تا

افرادی را که از ارزش و عظمت آنها بی اطلاعند آگاه ساخته و نشانه های علم و قدرت آفریننده آنها را بشناساند «2».

6- دانشمند معروف مصری محمد عبده در این رابطه بحث نسبتا مفصّل جالبی دارد که حاصل کلامش این است: در قرآن کریم سوگندهای گوناگونی به زمانها و مکانها و چیزهای دیگری وجود دارد و سوگند در موردی است که سوگند یاد کننده می ترسد از این که اگر بر خلاف آن را انجام دهد، مورد مؤاخذه قرار گیرد، پناه به خدا! اگر در مورد او این چنین توهم شود. و از طرفی هم خداوند در تأکید گفتارش نیازی به سوگند ندارد، لذا این سؤال پیش می آید که این سوگندها چگونه در کلام خداوند آمده است؟ (1) تفسیر الجواهر، ج 25، ص 265.

(2) تفسیر فی ظلال القرآن، ج 8، ص 369.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 437

در پاسخ می گوید: وقتی به همه چیزهایی که مورد سوگند قرآن قرار گرفته دقت می کنی می بینی یا از چیزهایی هستند که بعضی از مردم آن را انکار می کرده اند و یا در اثر این که از فایده آن بی اطلاع بوده، مورد تحقیر قرار داده اند، و خلاصه آن که از حکمت خداوند در آفرینش آنها غافل بوده اند که این سوگند به همه آنها پاسخ داده و مردم را از شک و وهم و غفلت بیرون آورده و موقعیت هر کدام از موجودات را به درستی نشان داده و حقایق امور را آشکار ساخته است.

مثلا سوگند به قرآن و قیامت، بدان جهت است که بدانند قیامت حتما واقع می شود و قرآن بی شک کلام الهی است و همچنین با این امر عظمت

و بزرگی هر دو را نشان داده است، چون در اولی سعادت و شقاوت انسانی مطرح بوده و در دومی وسیله هدایت و شفای دردهای وی قرار دارد.

و همچنین سوگند به ستارگان به این علت است که موقعیت و ارزش آنها دانسته شود، چون عده ای در اثر غفلت از مصالح و حکمت خداوند در آفرینش آنها، آنها را مورد تحقیر قرار می داده و نحس می شمردند و جمعی دیگر ستارگان را پرستش می کردند که خداوند با قسم به آنها فهماند که همه آنها آفریده های او بوده و هیچ گونه دخالتی در سرنوشت انسان ندارند.

سپس عبده اضافه می کند که: مسئله ای که لازم به ذکر است این است که پیروان بعضی از ادیان قبل از اسلام، برای این موجودات مادی ارزشی قائل نبوده و آنها را پست و ناچیز شمرده و توجه به آنها را موجب دوری از خدا می دانسته اند، خداوند به بیشتر این موجودات سوگند یاد نموده تا میزان عنایت خود را به آنها روشن نموده و به مردم بفهماند که در وجود آنها دقت و مطالعه نموده و از این رهگذر به اسرار هستی و آفرینش پی برده و از حکمت خداوند آگاهی یابند و راه بهره برداری و استفاده از وجود آنها را برای بهزیستی خویش نیک دریابند «1». (1) تفسیر جزو عمّ، محمد عبده، ص 9 و 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 438

7- علامه طباطبایی (ره) هم سخن کوتاه و پر مغزی در این باره دارد، می فرماید:

خداوند در کلام خود به بیشتر آفریده هایش سوگند یاد نموده بدان جهت که آنها وسیله رحمت و نعمت هستند که ذات اقدس الهی به بشر

ارزانی داشته مانند آسمان و زمین، خورشید و ماه، شب و روز و غیر اینها حتی انجیر و زیتون ... «1».

8- صاحب تفسیر نوین برای سوگندهای قرآن فوایدی نقل کرده است که ذیلا به آنها نیز اشاره می شود، او می گوید: سوگندهای قرآن دارای فواید زیر است:

اول: اهمیت چیزی و امری که برای اثبات آن (مقسم له) قسم یاد شده تا در آن نیک بیندیشند و سرسری از آن نگذرند، می توان گفت در قسمهای انسانی نیز این منظور هست.

دوم: متوجه ساختن بشر به منافع و فواید فراوان چیزهایی که به آنها سوگند یاد می شود (مقسم به) مانند خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز حتی انجیر و زیتون.

سوم: واقعیت داشتن مورد قسم که مورد انکار بوده یا در آن شک و تردید داشته یا موهوم و خیالش می پنداشته اند مانند فرشتگان و قیامت و روان و وجدان انسان (نفس ناطقه و لوامه) و غیر اینها.

چهارم: رد افکار خرافی و اعتقادات جاهلی، که بشر وحشی و حتی انسان متمدن امروز نسبت به بعضی از امور داشته و دارد مانند: عقیده به خدایی ستارگان و غیره و مثل آن که عرب جاهلی بعد از ظهر را ناخجسته و برای کسب، بد میمنت می دانست و بر اثر چنین اعتقاد جاهلانه ای زیانهای اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی فراوان به وی می رسید، نسل معاصر نیز مانند اهل هر عصری از دوره و زمانه خود شکایت داشته و عمل خیر را در آن ناممکن می پندارد، جمیع این اوهام را خداوند با سوگند یاد کردن به عصر که هم به معنای بعد از ظهر و هم به معنای دوره و زمانه می آید،

مردود شناخته است. (1) المیزان، ج 17، ص 122 و ج 1، ص 227.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 439

پنجم: تنظیم مورد قسم تا مردم بر اثر بزرگداشت آن به عبادت و جهاد و دیگر اعمال خیر تشویق شوند مانند سوگند به اسبان مجاهدین و اوقات فریضه حج مثل:

«و العادیات ...» و: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ «1».

دانشمندان دیگری نیز در این رابطه سخن گفته اند که ما را همین مقدار از نقل اقوال بس است و با همین کلمات، فواید و فلسفه سوگندهای قرآن معلوم شد. (1) تفسیر نوین، ص 35.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 440

سؤالات:

1- برخی از تعاریفی که مفسرین و دانشمندان اهل ادب برای «قسم» گفته اند را بیان کنید.

2- حروف و کلمات سوگند را توضیح داده و برای هر یک مثالی بیاورید.

3- پنج مورد از موارد چهار ده گانه قسم به خدا را با ذکر آیه مربوطه بیان کنید.

4- دو مورد از موارد چهار گانه سوگند به فرشتگان را با ذکر آیات مربوطه بیاورید.

5- سوگندهای قرآن به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را با آیات مربوط به آن توضیح دهید.

6- پنج مورد قسمی که به قرآن انجام گرفته با آیات مربوط به آن را بیان کنید.

7- برخی از نمونه های دیگر قسمهای قرآن را با ذکر آیات مربوطه بیاورید.

8- در رابطه با شرایط و مشخصات قسم توضیح داده، حروف و کلماتی که بر آن وارد می شوند را با ذکر شاهد بیان کنید.

9- رابطه سوگندهای یازدهگانه سوره شمس را با جواب سوگند توضیح دهید که چیست؟

10- رابطه جواب سوگندها با سوگند در سوره عادیات

و سوره طارق را بیان کنید.

11- رابطه جواب سوگند با مورد سوگند در آیات سوره زاریات را بیان کنید.

12- پس از بیان معیارهای سوگند بشری توضیح دهید آیا سوگندهای خداوند با آن معیارها منطبق است یا خیر؟ و اگر منطبق نیست پس فایده سوگندهای خداوند چیست؟

13- فلسفه سوگندهای قرآن را بیان نمایید.

14- نظریه برخی از محققان و مفسران اسلامی را در رابطه با فواید سوگندهای قرآن بیان کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 441

درس بیست و هشتم جاذبه و تأثیر قرآن

اشاره:

از شگفتیهای تاریخ انسان، جاذبه و تأثیر فوق العاده و نفوذ عجیب و حیرت زای الفاظ زیبا و اسلوب جذّاب و معانی بلند و معارف عالی و استدلالات نیرومند و بیانات قرص و محکم و ارشادات روح پرور قرآن کریم است «1». همین نفوذ غیبی و تأثیر معنوی قرآن بود که تحوّلی عظیم در میان اعراب انعطاف ناپذیر، ایجاد کرد و ماهیت آنان را به کلی عوض نموده و تغییر داد و از آنجا به اقطار عالم سرایت کرد و به صورت یک انقلاب حیاتی جهانی در آمد، و در اعصار بعدی نیز همچنان این سازندگی و کارسازی برای قرآن کریم بوده و هست.

برای نشان دادن شدّت نفوذ و قدرت عمیق و تأثیر معنوی آیات قرآن همین بس که در طول اعصار مختلف، چه بسا یک آیه کافی بود که مشرکی را موحد و ملحدی را مؤمن به خدا و جهان ابدیت نماید و چه بسا فاسقی شرور و متهوّر با شنیدن قسمت کوتاه و فراز مختصری از قرآن کریم، چنان تحت تأثیر قرار می گرفت که از برنامه های شوم و زیانبار گذشته پشیمان می شد و یک باره به اعمال

ننگین پیشین خود پایان داده و برای همیشه معتکف در خانه خداوند می گردید.

آری مسلمان شدن عده ای بی شمار در پرتو قرآن کریم و تغییر یافتن افراد زیادی در پناه آیات روحبخش آن، حاکی از منتهای زیبایی الفاظ و انسجام عبارات و جان دار (1) به کتاب نمونه هایی از تأثیر و نفوذ قرآن، از استاد علی کریمی جهرمی، مراجعه کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 442

بودن معانی و والا بودن حقایق و معارف بلند آن است، چه آن که هیچ کلامی (چه نظم و چه نثر) در جهان همانند قرآن، در دلها تأثیر و نفوذ نداشته و روی سطح افکار ملتها اثر نگذاشته و نتوانسته است یک مرتبه مسیر زندگی فرد یا اجتماعی را برای همیشه عوض کند.

قرآن، در مقام و عید و ذکر عذاب و خشم الهی و تهدید گنهکاران و یاد آوری کیفر آنان، چنان از خود مهارت نشان می دهد و وضع هولناک قیامت و دوزخ را به گونه ای مجسم می کند که آدمی به خود می لرزد و گویی صدای گوشخراش صاعقه عذاب را در گوش خود، احساس می کند و چنان می بیند که تازیانه های عذاب پروردگار، بر سرش فرود می آید و اثر آلام و دردهای آن را درک می کند و از این رو تاریخ اسلام کسانی را معرفی می کند که با شنیدن این نوع از آیات قرآنی از شدت بیم و هراس افتاده و جان سپرده اند.

از سوی دیگر: در مقام نوید رحمت و یادآوری مواهب نعمتهای گوناگون و فرحبخش بهشتی و الطاف جسمی و روحی آن جهان، چنان پیش می آید و عالی ترسیم و طرح ریزی می نماید و خصوصیات لذت بخش را مجسم می سازد

که روح نشاط و شادی را در آدمی بیدار ساخته و تحریک می کند و خواننده یا شنونده آن را نوع آیات، احساس می کند که هم اکنون از آن نعمتهای عالیه و مواهب روحبخش برخوردار است و چه بسا که از خود بیخود می شود و از فرط شوق و میل رسیدن به آن رحمتهای بی کران و دست یافتن به آن صحنه های زیبا و فرح انگیز، هیجان زده، تسلیم مرگ گردیده، داوطلبانه با یک جهان شور و شوق رو به سوی جبهه و جهاد و شهادت می رود و به راحتی جان را فدا می کند، چنان که در تاریخ اسلامی نمونه های این گونه افراد نیز بسیار معرفی شده اند.

در مقام یاد آوری معارف و توجه دادن به مبدأ و معاد چنان محکم و مستدل سخن می گوید که عجز و ناتوانی آلهه دروغین و خدایان جعلی و ساختگی را آفتابی و روشن می سازد و زبونی و خواری بتها را نمایش و عینیت می بخشد که حتی پیروان

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 443

آنها را تکان داده و متزلزل می سازد و آن چنان دلایل محکم و استوار برای اثبات معاد و عالم پس از مرگ می آورد که هر نوع راه فرار را به روی منکرین می بندد و آنها را وادار به اقرار یا دست کم یک حالت سکوت شرمساری می نماید.

و در هنگام ارشاد و پند دادن و یاد آوری آثار سوء و عواقب وخیم و خطرناک گناه و سرکشی، تعبیراتی به کار می برد و ریزه کاریهایی اعمال می کند که قلوب را دگرگون ساخته و شنونده یا خواننده را عوض کرده و بی اختیار می گریاند و حتی در قلوب کسانی که

از اسلام خارجند اگر اندک توجهی داشته باشند و در قید عناد و لجاج نباشند نیز اثر می گذارد، مردی نصرانی به یک نفر که قرآن قرائت می کرد، رسیده ایستاد و گریه کرد، هنگامی که از سبب گریه او پرسش شد، گفت: از خوف و وحشتی که از کلام الهی بر من دست داد به گریه افتادم «1».

قرآن کریم خود در این رابطه چنین می گوید: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ «2».

یعنی: «و هر گاه آیاتی را که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده بشنوند، چشمهای آنها را می بینی که (از شوق) اشک می ریزد، به خاطر حقیقتی که در یافته اند، آنها می گویند:

پروردگارا! ایمان آورده ایم، ما را با گواهان (و شاهدان حق) بنویس، چه ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده ایمان نیاوریم، در حالی که آرزو داریم ما را در زمره صالحان قرار دهد».

این مطالب، روشنگر مقدار تأثیر و نفوذ قرآن است که با این که طرف، مسیحی است از شنیدن آیات قرآنی چنان صفایی در خود احساس می کند که درک خوف خدا نموده و گریان می شود و حتی اسلام می آورد، چنان که مفسرین گفته اند آیه مربوط به (1) انیس الأعلام، ج 6، ص 278.

(2) سوره مائده، آیه 83 و 84.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 444

نجاشی و علمای حبشه است که پس از شنیدن آیات اوایل سوره شورا و

آیاتی از سوره مریم، از «جعفر بن ابیطالب»، چنان تحت تأثیر واقع شده گریه کردند و بعدا اسلام اختیار کردند و حاضر نشدند مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند را طبق درخواست قریش به مکه برگردانند بلکه با آنها به مهربانی بر خورد کرده و در پناه خود نگهشان داشته اند «1».

پس از بیان مقدمه فوق، به برخی از مطالب مربوط به تأثیر و نفوذ قرآن اشاره می کنیم:

1- تأثیر نفوذ قرآن از دیدگاه آیات

موضوع نفوذ حیرت انگیز و بی سابقه قرآن کریم در قلوب اهل ایمان در آیاتی چند از خود قرآن نیز باز گو شده است که به آنها اشاره می شود:

الف- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ «2».

یعنی: «مؤمنان تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان می گردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود ایمانشان افزون می گردد و تنها به پروردگارشان توکل دارند».

ب- اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللَّهِ ... «3».

یعنی: «خداوند بهترین سخن را نازل کرده، کتابی که آیاتش از نظر لطف و زیبایی و عمق و محتوا همانند یکدیگر است، آیاتی مکرر دارد (تکراری شوق انگیز) که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان خاشعند می افتد، سپس برون (1) سیره ابن هشام، ج 1، ص 359- 360.

(2) سوره انفال، آیه 2.

(3) سوره زمر، آیه 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 445

و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا می شود ...».

در این آیه شریفه چند خاصیت از خواص

قرآن تبیین شده است: نخست این که قرآن نیکوترین سخن است اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ. دوم این که: مکرر است «مثانی». سوم این که مورد بحث ما است، همان نفوذ عمیق و فوق العاده قرآن بر دلهاست که با شنیدن آیات قرآن لرزه بر اندام خاشعان از پروردگار می افتد (و مو بر تنشان راست می شود) و سپس پوست و قلبشان یعنی برون و درونشان نرم و آماده پذیرش ذکر خدا می گردد و آرام و مطمئن می شود.

چه ترسیم جالب و زیبایی از نفوذ عجیب آیات قرآن بر دلهای آماده نموده است نخست در آن خوف و ترس ایجاد می کند، خوفی که مایه بیداری و آغاز حرکت است، ترسی که انسان را متوجه مسئولیتهای مختلفش می سازد.

در مرحله بعد، حالت نرمش و پذیرش سخن حق به او می بخشد و به دنبال آن آرامش می یابد.

این حالت دو گانه که مراحل مختلف و منازل «سیر و سلوک الی اللّه» را نشان می دهد کاملا قابل درک است، زیرا آیات غضب و انذار دلها را به لرزه در می آورد سپس آیات رحمت به آن آرامش می دهد.

به هر حال، آیات قرآن دارای چنان قدرت و تأثیری است که از استماع آن قلوب آماده مؤمنین، ترسان و درجات ایمانشان بالا می رود و در نتیجه رابطه و پیوند دل و جان آنان با مبدأ آفرینش محکمتر و قویتر خواهد گردید.

ج- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ... «1».

یعنی: «اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم، می دیدی که در برابر آن خشوع می کند و از خوف خدا می شکافد ...».

این آیه که ناظر به همه آیات قرآن است پرده از

روی حقیقتی بر می دارد و آن این (1) سوره حشر، آیه 21.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 446

که: نفوذ قرآن به قدری عمیق است که اگر بر کوهها نازل می شد آنها را تکان می داد، اما عجب از این انسان سنگدل که گاه می شنوند ولی تکان نمی خورند.

آری نفوذ و تأثیر قرآن کریم بر دلها و تصرّف سریع آن بر افکار و اندیشه ها مورد هیچ گونه انکار و حتی استبعادی نیست، بلکه دوست و دشمن این حقیقت را به خوبی لمس کرده و می کنند و هر کسی اندک آشنایی با قرآن داشته باشد آن را تصدیق می کند، لذا همگان (دوست و دشمن) به تکاپو و فعالیت افتادند، یکی در جهت مثبت و دیگری در جهت منفی، یعنی طرفداران قرآن در صدد افتادند که مردم را با قرآن آشنا سازند تا تحت تأثیر نفوذ قرآن به سعادت ابدی نائل گردند، ولی دشمنان قرآن، می کوشند تا مردم را برای همیشه از قرآن جدا نگه دارند تا مردم با قرآن آشنا نشوند تا تحت تأثیر آن واقع شده پیرو واقعی قرآن گردند و این هر دو حرکت، نشأت گرفته از تأثیر و نفوذ خارق العاده قرآن است.

2- تأثیر و نفوذ قرآن از دیدگاه روایات

در کلمات معصومین علیهم السّلام قرآن به «ابلغ الموعظه»، «شفاء لما فی الصّدور»، «ربیع القلوب»، «انفع التذکرة» و امثال این تعبیرات، معرفی شده است و اینها عمدتا به خاطر نفوذ و تأثیر فوق العاده قرآن و مؤثرتر بودن آن از سایر کلمات است، برای تیمن و تبرک به برخی از روایات اشاره می کنیم:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: انّ احسن الحدیث کتاب اللّه ...» «1».

یعنی: رسول

خدا فرمود:

«بهترین و نیکوترین سخنها، قرآن کریم است ...».

«قال علی علیه السّلام: انّ احسن القصص و ابلغ الموعظة و انفع التّذکّر کتاب اللّه عزّو جلّ» «2». (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 69.

(2) میزان الحکمه، ج 8، ص 69.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 447

یعنی: علی علیه السّلام فرمود:

«نیکوترین داستانها و رساترین پندها و نافع و پرسودترین تذکر و یادآوریها، قرآن خدای بزرگ است».

«قال علی علیه السّلام: تعلّموا کتاب اللّه تبارک و تعالی فانّه احسن الحدیث و ابلغ الموعظة و تفقّهوا فیه فانّه ربیع القلوب و استشفوا بنوره فانّه شفاء لما فی الصّدور و احسنوا تلاوته فانّه احسن القصص ...» «1».

یعنی: علی علیه السّلام فرمود: کتاب خدا را فرا گیرید چرا که زیباترین سخن و رساترین پند است و در آن بیندیشید، زیرا آن بهار دلهاست و به نور آن برای درمان امراض درونی تان شفا جویید چرا که آن شفای امراض سینه هاست، آن را نیکو تلاوت کنید، زیرا آن زیباترین داستانهاست ...».

«قال علی علیه السّلام: افضل الذّکر القرآن به تشرح الصّدور و تستنیر السّرایر» «2».

یعنی: «علی علیه السّلام فرمود: برترین ذکرها قرآن است که به وسیله آن دلها باز و وسیع و نهانها نورانی می گردد».

قال علی علیه السّلام: «... جعله اللّه ریّا لعطش العلماء و ربیعا لقلوب الفقهاء و محاج لطرق الصّلحاء و دواء لیس بعده داء و نورا لیس معه ظلمة» «3».

یعنی: «خداوند این قرآن را فرو نشاننده عطش علما و باران بهاری برای قلوب فقهاء و جاده وسیع برای صلحا قرار داده است، قرآن دارویی است که پس از آن، بیماری باقی نمی ماند و نوری

است که بعد از آن ظلمتی یافت نمی شود ...».

قال علی علیه السّلام: «انّ اللّه سبحانه لم یعظ احد بمثل هذا القرآن فانّه حبل اللّه المتین و سببه الأمین و فیه ربیع االقلب و ینابیع العلم و ما للقلب جلاء غیره ...» «4». (1) میزان الحکمه، ج 8، ص 69.

(2) میزان الحکمة، ج 8، ص 97.

(3) نهج البلاغه، خطبه 198.

(4) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 448

یعنی: «خداوند سبحان احدی را به مطالبی مانند آنچه در قرآن آمده موعظه نفرموده است، زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله امین او و بهار دلهاست و چشمه های دانش در آن بوده و برای قلب و فکر، جلایی جز قرآن نتوان یافت».

قال علی علیه السّلام: «و اعلموا ان هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ و الهادی الّذی لا یضلّ و المحدّث الّذی لا یکذب و ما جالس هذا القرآن احد الّا قام عنه بزیادة او نقصان:

زیادة فی هدی او نقصان فی عمی» «1».

یعنی: «آگاه باشید! این قرآن پند دهنده ای است که انسان را نمی فریبد، هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید، هر کس با قرآن مجالست کند از کنار آن با زیادی یا نقصان بر می خیزد، زیادی در هدایت یا نقصان از کور دلی و جهل».

چنان که ملاحظه می کنید، گر چه این قبیل روایات مستقیما در رابطه با تأثیر و نفوذ قرآن سخن نمی گوید بلکه یا از اوصاف مؤمنین سخن می گویند و یا در توصیف قرآن، ولی هیچ یک از این اوصاف بدون تأثیر عمیق و جاذبه قرآن میسر نیست مثلا قرآن آن چنان

مؤثر است که مجالست با آن یا با زیاده در هدایت همراه است و یا با نقصان در جهالت و یا ربیع قلوب بودن و جلاء دادن به قلب و فرو نشاندن عطش علما و باران بهاری بودن برای قلوب فقها و یا شفا بودن برای بیماری دلها و ... همه و همه منوط به تأثیر فوق العاده قرآن است.

به هر حال، تاریخ اسلام پر است از نشانه های نفوذ عجیب قرآن در دلهای مؤمنان و حتی غیر مؤمنانی که قلبهایی آماده داشتند (که ما در مباحث بعدی به برخی از نمونه های آن اشاره خواهیم کرد) در حدیثی از «اسماء» نقل شده که می گوید:

«کان اصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اذا قرء علیهم القرآن کما نعتهم اللّه تدمع اعینهم و تقشعرّ (1) نهج البلاغه، خطبه 176.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 449

جلودهم» «1».

یعنی: «یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هنگامی که قرآن بر آنها تلاوت می شد، همان گونه که خدا آنها را توصیف کرده است، چشمایشان اشکبار می گشت و لرزه بر اندامشان می افتاد».

بنابر این، بر اساس روایات اهل بیت علیهم السّلام قرآن مؤثرترین و با نفوذترین و با جاذبه ترین سخن است که از طرف خدای بزرگ برای هدایت بشر به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داده شده و در اختیار بشر قرار گرفته است.

3- ساحر خواندن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سحر دانستن قرآن بخاطر نفوذ خارق العاده آن است

چنان که می دانید، دشمن همیشه سعی دارد نقاط قوت را تا آن جا که می تواند نادیده گرفته و انکار کند، ولی اگر نقاط قوت به قدری آشکار و روشن بود که جای انکار نداشت، کوشش خود را در وارونه نشان

دادن آن به خرج می دهد، و سعی می کند برای آن تفسیرهای بد و ناهنجاری بتراشد و افکار مردم را نسبت به آن منحرف سازد، این تفاسیر غلط معمولا توأم با یک نوع اعتراف ضمنی به اصل وجود نقطه قوت است.

بنابر این، هر گاه مشاهده کنیم دشمن برای تفسیرهای غلط و گمراه کننده دست و پا می کند، باید بدانیم اصل موضوع به قدری آشکار بوده که جای انکار برای او باقی نگذاشته است.

از تواریخ و همچنین از خود قرآن مجید به خوبی بر می آید که مخالفان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبتهای ناروایی به او می دادند تا افکار عمومی را که به سرعت متوجه او (1) تفسیر نمونه، ج 19، ص 434 به نقل از تفسیر قرطبی، ج 8، ص 5693.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 450

می شد از وی منحرف سازند، از جمله گاهی به او مجنون و گاهی شاعر «1» و گاهی کاهن «2» و زمانی هم ساحر «3» می گفتند.

در این بین این نسبتهای ناروا که به آن حضرت می دادند، نسبت سحر (که مربوط به بحث ماست) بسیار قابل دقت است، زیرا به گواهی آیات 24 و 25 سوره مدثر و آیات دیگر، علت اصلی این نسبت ناروا همین آیات قرآن بوده است، یعنی اگر سحری در میان بوده چیزی جز همین نفوذ خارق العاده آیات قرآن نبوده است.

این نسبت گواهی می دهد که نفوذ آیات قرآن در دلها به قدری عمیق و صریح و بی سابقه بوده که نمی توانستند آن را یک امر عادی تلقی کنند، ناچار بودند برای این کلمات و عبارات، با این تأثیر فوق العاده، واژه ای پیدا کنند،

چاره ای جز این ندیدند که بگویید «سحر» است، زیرا «سحر» از نظر لغت به کارهای خارق العاده ای می گویند که عامل اصلی آن، مرموز و دقیق و مخفی باشد و لذا مسائل دقیق و مخفی را نیز گاهی «سحر» می نامند «4».

آنها با این نسبت می خواستند پرده بر روی یک حقیقت بزرگ یعنی جاذبه فوق العاده قرآن بیندازند. به هر حال، نسبت «سحر و شعر» به آیات قرآن دادن و متهم ساختن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسلام به این دو موضوع از ناحیه مخالفان، یکی از مدارک زنده نفوذ و تأثیر خارق العاده آیات قرآن در افکار و نفوس شنوندگان است و شیرینی و جذّابیت و فصاحت و بلاغت اعجاز آمیز قرآن را مدلل می سازد «5».

در تواریخ اسلام صحنه های جالبی از جاذبه و تأثیر خارق العاده این آیات در دلها دیده می شود که در نوع خود بی سابقه است که ما در مطلب بعدی نمونه هایی از این (1) «و یقولون ائنّا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون»، (صافات 36).

(2) «فذکّر فما انت بنعمة ربّک بکاهن و لا مجنون»، (طور 29).

(3) «ان هذا الّا سحر یؤثر ان هذا الّا قول البشر»، (مدثر 24 و 25).

(4) مفردات راغب اصفهانی، ماده سحر.

(5) قرآن و آخرین پیامبر، مکارم شیرازی ص 74- 78.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 451

تأثیرات را برای شما نقل خواهیم کرد.

موضوع ساحر خواندن پیامبر و سحر دانستن قرآن، در بین مخالفین در آیات قرآن به طور مکرر آمده و این نبود مگر بخاطر تأثیر و نفوذ فوق العاده آیات قرآن، کفار قریش به پیامبر می گفتند هر چه از این آیات بیاوری

که ما را مسحور خود سازی تا ما به تو ایمان بیاوریم، ایمان نخواهیم آورد و سحر تو در ما اثر نخواهد کرد:

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ «1».

و باز می گفتند: قرآن جز سحری آشکار چیزی نیست: فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ «2». و امثال این آیات که بسیار است.

4- نموداری از تأثیر عمیق و نفوذ فوق العاده قرآن

اگر انسان بخواهد تأثیر آیات را بر نفوس و تحولاتی که آیات در افراد ایجاد کرده بر شمرد، به قول معروف «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» و باید در این راستا کتابی مستقل نوشت چنان که بعضی از فضلای حوزه علمیه چنین کرده اند، به عنوان نمونه به کتاب «نمونه هایی از تأثیر و نفوذ قرآن» استاد علی کریمی جهرمی مراجعه کنید.

و معمولا در تفاسیر، مفسرین در بررسی آیات به جنبه نفوذ و تأثیر قرآن نیز پرداخته اند و ما نیز در اینجا به چند نمونه از این تأثیرات فوق العاده، اشاره می کنیم که «تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل»:

الف- «ولید بن مغیره مخزومی» که مردی ثروتمند بوده و در بین عرب به حسن تدبیر و فکر صائب شهرت داشت، و برای حل مشکلات اجتماعی و منازعاتی که در میان طوایف عرب واقع می شد از فکر و تدبیر او استمداد می کردند و به همین جهت او را «ریحانه قریش» (گل سر سبد آنها) می نامیدند، روزی به تقاضای جمعی از (1) سوره اعراف، آیه 132.

(2) سوره مائده، آیه 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 452

مشرکان، نزد پیامبر آمد تا از نزدیک وضع او را بررسی و آیات قرآن را ارزیابی کند.

بنا به خواهش

او، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قسمتی از آیات سوره «حم سجده» را تلاوت کرد، این آیات چنان تأثیر و هیجانی در او ایجاد کرد که بی اختیار از جا حرکت نموده و به محفلی که از طرف طائفه او (بنی مخزوم) تشکیل شده بود در آمد و گفت: به خدا سوگند! از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان تا آنجا که گفت: «و انّ له لحلاوة و انّ علیه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه لیعلو و لا یعلی علیه».

یعنی: «گفتار او شیرینی خاصّی و زیبایی مخصوصی دارد، بالای آن (همچون شاخه های درختان برومند) پرثمر و پایین آن مانند ریشه های درختان کهن) پرمایه است، گفتاری است که بر هر چیزی پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد».

زمزمه در میان قریش افتاد که از قرائن بر می آید که ولید دلباخته گفتار محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شده و اگر چنین باشد همه قریش تحت تأثیر او قرار خواهند گرفت، ابو جهل در صدد چاره جویی بر آمده و بالاخره ولید را وادار کرد که نظر خود را در رابطه با قرآن اظهار نماید، ولید پس از فکر فراوان اعلام کرد که پیامبر ساحر و قرآن سحر است، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ «1». «2»

ب- یکی از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نام «ابو طلحه انصاری» در مدینه نخلستان و باغی داشت بسیار مصفّا و زیبا که همه در مدینه

از آن سخن می گفتند و در آن چشمه آب صافی بود که هر موقع پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آن باغ می رفت از آن آب میل می کرد و وضو می ساخت و علاوه بر همه اینها آن باغ در آمد خوبی برای ابو طلحه داشت، پس از نزول آیه مبارکه: (1) سوره مدثر، آیه 24 و 25.

(2) مجمع البیان، ج 9، ص 387، و سیره ابن هشام، ص 288 با کمی تفاوت.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 453

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ «1».

یعنی: «هرگز به حقیقت نیکوکاری نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست می دارید (در راه خدا) انفاق کنید و آنچه انفاق می کنید خداوند از آن با خبر است».

به خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده و عرض کرد: می دانی که محبوبترین اموال من همین باغ است و من می خواهم آن را در راه خدا انفاق کنم تا ذخیره برای رستاخیز من باشد، پیامبر فرمود: «بخّ بخّ ذلک مال رابح لک».

یعنی: «آفرین بر تو! این ثروتی است که برای تو سودمند خواهد بود.»

سپس فرمود: من صلاح می دانم که آن را به خویشاوندان نیازمند خود بدهی، ابو طلحه دستور پیامبر اسلام را عمل کرد و آن را در میان بستگان خود تقسیم کرد «2».

ج- أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

یعنی: «آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر

ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد؟ و مانند کسانی نباشند که قبلا به آنها کتاب آسمانی داده شد و سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و قلبهای آنها قساوت پیدا کرد و بسیاری از آنها گنهکار و فاسقند».

از جمله آیات تکان دهنده قرآن مجید، آیه فوق است که قلب و روح انسان را در تسخیر خود قرار می دهد، پرده های غفلت را می درد، لذا در طول تاریخ افراد بسیار آلوده ای را می بینیم که با شنیدن این آیه، تکان خورده و در یک لحظه از تمام گناهان خود باز گشتند و حتی بعضیها در صف زهّاد و عبّاد قرار گرفتند، از جمله آنها «فضیل بن عیاض» است:

«فضیل» که در کتب رجال به عنوان یکی از راویان موثّق از امام صادق علیه السّلام از زهاد (1) سوره آل عمران، آیه 92.

(2) مجمع البیان و صحیح مسلم و بخاری.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 454

معروف معرفی شده و در پایان عمرش در جوار کعبه می زیست و همانجا در روز عاشورا بدرود حیات گفت، در آغاز کار، راهزن خطرناکی بود که همه مردم از او وحشت داشتند.

«فضیل» روزی از نزدیکی یک آبادی می گذشت، دختری را دید و نسبت به او علاقه مند شد، عشق سوزان دخترک، فضیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتی که شده به وصال او نایل گردد! در این هنگام بود که در یکی از خانه های اطراف، شخصی بیدار دل، مشغول تلاوت قرآن بود و آیه فوق را با صدای رسا قرائت کرد، این آیه همچون

تیری بر قلب فضیل نشست و درد و سوزی در درون دل احساس کرد و در فکر فرو رفت که این کیست که سخن می گوید؟ و به چه کسی این پیام را می دهد؟ به من می گوید: ای فضیل! آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی و از راه خطا برگردی و از این آلودگی خود را بشویی و دست به دامن توبه زنی؟! ناگهان صدای فضیل بلند شد و پیوسته می گفت: «بلی و اللّه قد آن! بلی و اللّه قد آن!، یعنی: بلی به خدا سوگند وقت آن رسیده است! به خدا سوگند وقت آن رسیده است!».

او تصمیم خود را گرفت و با یک جهش برق آسا خود را از صف اشقیا، جدا ساخته و در صف سعداء داخل شد و بالاخره از دیوار بام فرود آمده و به خرابه ای وارد شد که جمعی از کاروانیان در آنجا بودند و برای حرکت به سوی مقصد با یکدیگر مشورت می کردند، می گفتند فضیل و دار و دسته اش در راهند، اگر برویم راه را بر ما می بندند و ثروت ما را به غارت می برند، فضیل تکانی خورد و خود را سخت ملامت کرد و گفت چه بد مردی هستم، این چه شقاوتی است که به من رو آورده، در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون می آیم و قومی مسلمان از بیم من به کنج این خرابه گریخته اند.

روی به سوی آسمان کرد و با دلی توبه کار این سخنان را بر زبان جاری ساخت:

«خداوندا! من به سوی تو باز گشتم و توبه خود را این قرار می دهم که پیوسته در جوار

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)،

ج 2، ص: 455

خانه تو باشم، خدایا! از بدکاری خود در رنجم و از بی کسی خود در فغان، درد مرا درمان کن، ای درمان کننده همه دردها! و ای پاک و منزه از همه عیبها! ای بی نیاز از خدمت من! و ای بی نقصان از خیانت من! مرا به رحمتت ببخشای و مرا که اسیر بند هوای خویشم از این بند رهایی بخش!».

خداوند دعای او را مستجاب کرد و به او عنایتها فرمود و از آنجا بازگشت و به سوی مکه آمد و سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اولیا گشت:

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است اسیر عشق تو از هر دو کون آزاد است «1»

د- إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً «2».

یعنی: «چون آتش، آنان (تکذیب کنندگان رستاخیز) را ببیند از مکانی دور، آواز خشم و خروشیدن آن را بشنوند و چون از جهنم در جایی تنگ انداخته شوند، در حالی که به هم با زنجیرهای آتشین بسته شده باشند در آنجا فریاد هلاکت بر آورند».

در این آیه عذاب الهی شرح داده می شود که آتش دوزخ می غرد و می آید به طوری شعله ور است که بانگ و زفیر و فریاد آن از مسافت بسیار دوری به گوش می رسد و کسانی که وارد این آتش شوند همواره هلاکت خود را می طلبند.

زنی بود در بصره به نام «شعوانه» که معمولا مجالس فساد از او خالی نبود، روزی با چند کنیز به جایی می رفت تا به در خانه مردی زاهد و واعظ رسید که خروش و فریادی از آن خانه

بلند بود، کنیزی را به درون خانه فرستاد تا ببیند چه خبر است، ولی کنیز برنگشت و کنیز دوم را فرستاد او نیز برنگشت تا آنکه خود وارد خانه شد تا ببیند جریان چیست؟ وقتی به اندرون خانه رسید، دید آن مرد صالح واعظ، بالای (1) تفسیر نمونه، ج 23، به نقل و اقتباس از سفینة البحار، ج 2، ص 369 و روح البیان، ج 9، ص 365 و تفسیر قرطبی، ج 9، ص 6421.

(2) سوره فرقان، آیه 13.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 456

منبر است و آیه فوق را تفسیر می کند، وقتی این زن معنای آیه را فهمید و از شدت عذاب جهنم، آگاهی پیدا کرد، در او سخت اثر کرد و صدا زد یا شیخ! اگر من توبه کنم خداوند از من می پذیرد؟

شیخ گفت: خداوند می آمرزد گر چه گناهانت مثل گناهان «شعوانه» باشد، گفت:

من همان «شعوانه» هستم که توبه می کنم و دیگر گناه نمی کنم و گفت خداوند، گناهان تو را بیامرزد و عفو نماید.

این زن توبه کرد و غلامان و کنیزان خود را آزاد کرد و صومعه ای ساخته و در آنجا مشغول عبادت شد و سالهای بسیاری ریاضت کشید تا سوخته و گداخته شد، روزی مشغول شستشوی خود بود نگاه کرد بسیار لاغر و گداخته شده، گفت: آه! که در دنیا این چنین زار و نزار شدم! نمی دانم در آخرت، حالم چگونه خواهد بود؟ پس آوازی شنید که: ای شعوانه! از درگاه ما بیرون نرو و همچنین ملازم درگاه ما باش تا ببینی که فردای قیامت حال تو چگونه خواهد بود «1».

ه- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ

ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «2».

یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید خود و اهلتان را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ است باز دارید، بر آن آتش فرشتگانی غلاظ و شداد موکلند که خدا را نافرمانی نمی کنند و آنچه خدا به آنان امر نماید انجام می دهند».

آیه ای بسیار وحشت انگیز و هراس آور است و امید گنه کاران را از همه جا قطع می کند، مجرمین بدانند که اگر رضای خدا را جلب نکنند، دستشان از همه جا کوتاه است و هیچگاه نمی توانند مأمورین عذاب را با خود همراه نموده و نسبت به خود مهربان نمایند، زیرا آنان مظاهر غضب و خشم خدا هستند. (1) خزینه الجواهر، نهاوندی.

(2) سوره تحریم، آیه 6.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 457

ابن مسعود می گوید: وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را بر یاران خود تلاوت کرد، ناگهان جوانی به حالت غشوه بر روی زمین افتاد، پیامبر دست مبارک خود را بر روی قلب او نهادند، دیدند که نزدیک است قلبش از اضطراب و وحشت از جای کنده شود، فرمود: ای جوان! بگو «لا اله الّا اللّه»، جوان حرکت کرد و این کلمه طیبه را بر زبان جاری کرد، حضرت او را بشارت به بهشت داد، یاران عرض کردند که یا رسول خدا! از میان ما تنها به این جوان بشارت بهشت دادید؟ حضرت فرمود: آیا نشنیده اید که خدای بزرگ می فرماید: ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ «1».

یعنی: «بهشت برای کسی است که از

مقام من بترسد و از وعده عذاب بهراسد» «2».

اینها و دهها نمونه دیگر هست که افرادی حتی آلوده و ناپاک، با شنیدن آیه ای منقلب شدند و چه بسا پس از بازگشت از گناه، جزء زاهدان و عابدان شدند و تأثیر آیات قرآن قابل انکار نیست و ما را در اینجا نقل همین پنج نمونه کافی است. (1) سوره ابراهیم، آیه 14.

(2) تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 372.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 458

سؤالات:

1- در زمینه جاذبه و تأثیر قرآن در نفوس مستعده، توضیح دهید.

2- جاذبه و نفوذ خارق العاده قرآن را با ذکر شواهدی از آیات، بیان کنید.

3- تأثیر و نفوذ قرآن را از دیدگاه روایات با توضیح کامل بیان کنید.

4- چند نمونه از روایات مربوط به تأثیر قرآن را با توضیح در پیرامون آن بیاورید.

5- فلسفه ساحر خواندن پیامبر و سحر دانستن قرآن را بیان کنید.

6- به چند نمونه از تأثیر قرآن در افراد با ذکر آیه و مورد و کیفیت تأثیر اشاره کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 459

درس بیست و نهم نقش قرآن در پیدایش علوم

اشاره:

از جمله مباحث مهم و عظیم قرآنی، بررسی رابطه قرآن با علوم است که نتیجه این بحث و بررسی، آگاهی نسبت به نقش قرآن در پیدایش علوم است.

قبل از ورود در مبحث اصلی، توجه به نکته ای به عنوان مقدمه لازم است و آن اینکه: زمانی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در شبه جزیره حجاز قیام کرد، آن محیط کاملا محیط جهل و نادانی بود، قرآن کریم، در آغاز نزولش، با نخستین آیات خود: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ... اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ. «1»، نوید حرکت علمی را در طلوع وحی داده است، وقتی که یک قرن بعد- یا حد اکثر دو قرن بعد- را مطالعه کنیم می بینیم که در آن کویر خشکیده از نظر علم و دانش، باغ و بوستانی از علم و دانش و فرهنگ به وجود آمد.

هر انسان منصفی- خواه مسلمان و خواه غیر مسلمان- با این پدیده روبرو شود که آن کویر سوزان، به گلستان علم و

دانش و بوستان سرسبز و خرّم تبدیل شده، می فهمد که بین این آیین و این حرکت علمی و پیدایش علوم، رابطه ای بوده است، بحث ما در اصل این رابطه نیست، چون این واضح و تاریخ شاهد گویای آن است، بحث ما این است که باید دید قرآن چگونه در این مسئله اثر گذاشت؟ کدام قسمت از آیات قرآن، این حرکت عظیم علمی و فرهنگی را ایجاد کرد؟ (1) سوره علق، آیه 1- 5.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 460

با توجه به نکته فوق در رابطه با نقش قرآن کریم در پیدایش علوم، سه نظر وجود دارد که یکی افراطی و دیگری تفریطی و سومی نظر معتدل و حد وسط است چرا که:

یک نظر این است که همه علوم در قرآن وجود دارد، علوم تجربی، طب، زمین شناسی، گیاه شناسی، آسمان شناسی، و بالاخره همه علوم با همه شقوقش در قرآن هست و انسان می تواند همه رشته های علوم را از قرآن اقتباس نماید حالا چگونه می توان فرمولهای فیزیک، شیمی، ریاضی و غیر ریاضی را از قرآن بیرون آورد؟

پاسخش به عهده همانهایی است که طرفدار این نظریه هستند.

نظریه دوم، درست عکس این نظریه است که می گویند: قرآن فقط متکفّل علوم دینی است از قبیل: معارف الهی، عقاید، فقه، اخلاق و ...، اما راجع به علوم دیگر مطلقا نباید از قرآن انتظار داشت، چرا که قرآن صرفا برای هدایت بشر آمده است نه برای این مطالب.

و اما نظریه سوم و معتدل- که ما به آن معتقدیم- این است که قرآن هر چند مستقیما در ظواهر آیاتش، علوم و دانشهای دیگر و فرمولهای علمی را مطرح نکرده

است، اما آیات الهام بخش قرآن، آنچنان انگیزه ای برای علم و معرفت و دانش ایجاد نموده که پیروان خود را برای رسیدن به تمام آن علوم، به حرکت واداشته است.

با مراجعه به آیات قرآن و دقت در آنها روشن می شود که نظریه سوم، صحیح و مورد قبول است، ما ذیلا به مباحثی می پردازیم که معلوم می شود قرآن کریم نسبت به برخی از علوم، نقش اصلی را داشته و به تعبیر دیگر: علت و منشأ پیدایش آن علوم بوده (علوم خاصه به قرآن) و نسبت به برخی دیگر از علوم، نقش مؤثر داشته (علوم متخذ از قرآن) و نسبت به بقیه علوم از قبیل علوم طبیعی به تمام معنای کلمه، عنایت داشته و می توان علوم طبیعی را جزء علوم مورد عنایت قرآن دانست گر چه قرآن مستقیما در این رابطه نیست ولی به عنوان نمونه معرفة اللّه را که بالاترین کمال بشر است به شناخت آیات آفاقی و انفسی دانسته که همین به تنهایی کافی است که بشر را به شناخت جهان آفرینش واداشته و به همه علوم مسلّط سازد. مباحث مورد بررسی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 461

در این درس عبارتند از:

1- ارزش علم در قرآن.

2- علوم مورد عنایت قرآن.

3- علوم خاصه به قرآن.

4- علوم متخذ از قرآن.

1- ارزش علم در قرآن

البته می دانید که قرآن کتابی نیست که همانند تألیفات بشری، مطالب مورد نظر را دسته بندی کرده و هر مطلبی را در فصل مخصوصی جمع کرده و مباحث مربوط به یک موضوع را در کنار هم قرار داده باشد، بلکه مطالب به صورت متفرق در آیات متعدد در هر جا به مناسبت خاصی بیان

می شود که با کنار هم قرار دادن آیات مربوطه، می توان از دیدگاه قرآن در آن موضوع آگاهی پیدا کرد، قهرا موضوع مورد بحث ما نیز از این حکم مستثنا نیست، بنابر این، برای آگاهی به این جهت که قرآن نسبت به علوم چه نظری دارد، آیا نظر مثبت دارد یا منفی؟ باید به آیات مربوطه به مناسبتهای گوناگون مراجعه کرد تا نظر قرآن را نسبت به ارزش علم به دست آورد، به همین جهت ما به آیات مربوطه مراجعه می کنیم و در نتیجه نظر قرآن در این راستا روشن خواهد شد:

الف- در حالی که تورات، علت خروج آدم از بهشت را آگاهی او نسبت به نیک و بد می دانست «1» و در حالی که رهبران کلیسا مردم را به بی اعتنایی به عقل و لغو و بیهوده دانستن اندیشه دعوت می کردند و از مردم می خواستند که در تفکر و تعقّل را به روی خود ببندند و در مسائل دانش و دین بحث نکنند و صرفا تقلید کورکورانه (1) تورات، سفر تکوین، باب دوم و سوم.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 462

را از رجال دینی، توصیه می کردند «1»، اسلام کار خود را با تفکر و اندیشیدن در نظام هستی و مطالعه در پیرامون آفرینش انسان و نظام کیهانی، آغاز کرده و اساسا اولین سوره و آیاتی که بر پیامبر نازل شده سخن از خواندن و تعلیم و قلم را مطرح کرده است، آیات ذیل مبیّن این حقیقت است:

- اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ... الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ «2».

یعنی: «به نام خدای آفریننده بخوان ... آن خدایی که به وسیله قلم

تعلیم داد و به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت».

- قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3».

یعنی: «بگو به آنچه در آسمانها و زمین است نظر افکنند».

- وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «4».

یعنی: «در وجود خودتان (نظر کنید) آیا نمی بینید؟».

- أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ «5».

یعنی: «آیا در وجود خویش نمی اندیشند که خدا آسمانها و زمین و آنچه را که بین آنهاست جز به حق نیافریده است؟».

- أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ ءٍ «6».

یعنی: «آیا در ملکوت آسمانها و زمین و به آنچه خدا آفریده است نمی نگرند؟».

ب- قرآن درک حقایق و حتی ضرب المثلهای خود را تنها در خور فهم (1) قرآن و علم امروز، ص 33.

(2) سوره علق، آیه 1، 4 و 5.

(3) سوره یونس، آیه 101.

(4) سوره ذاریات آیه 21.

(5) سوره روم، آیه 8.

(6) سوره اعراف، آیه 185 و 186.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 463

اندیشمندان و علما می داند و افراد جاهل را حتی لایق مستمع بودن کلام خود نمی داند. چنانکه می فرماید: وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «1».

یعنی: «و اینها مثالهایی است که برای مردم می زنیم ولی جز دانشمندان، آن را نمی فهمند».

ج- خداوند در قرآن کریم کسانی را که عقل و فکر خود را معطل گذاشته و در نظام آفرینش تفکر و تعقل نمی کنند و از این راه به حقایق جهان هستی دست پیدا نمی کنند، به شدت سرزنش فرموده و جایشان در دوزخ می داند و در این

عالم نیز همانند حیوانات بلکه پست تر از آن دانسته است، چنانکه فرمود:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ «2».

یعنی: «به طور مسلم گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دلهایی (عقلهایی) دارند که با آن اندیشه نمی کنند و نمی فهمند، و چشمانی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند آنها همچون چهار پایانند بلکه گمراهتر، اینان غافلانند زیرا با اینکه همه گونه امکانات هدایت را دارند باز هم گمراهند».

د- در قرآن کریم از پیروی کورکورانه و تقلید از آباء و اجداد به سختی نکوهش شده و معنای این نکوهش این است که هر کس موظف است خود مسائل را تحقیق کرده و بفهمد نه آنکه به تبعیت و تقلید کورکورانه از دیگری عمل نماید: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً (1) سوره عنکبوت، آیه 43.

(2) سوره اعراف، آیه 179.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 464

وَ لا یَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ «1».

یعنی: «هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، می گویند:

بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم، آیا نه این است که پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند. و مثال (تو) در دعوت

کافران مثال کسی است که گوسفندان و حیوانات را برای نجات از خطرات صدا می زند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمی شنوند (و حقیقت مفهوم گفتار او را درک نمی کنند) آنها کر و لال و نابینا هستند و لذا چیزی نمی فهمند».

چنانکه ملاحظه می کنید در آیه اول از تقلید کورکورانه نکوهش شده و در آیه دوم گفته شد که انسان در اثر جهل و نادانی تا سر حد حیوانات سقوط خواهد کرد، پس آنچه باعث ارزش و عظمت انسان است، علم و آگاهی می باشد.

ه- اسلام تنها عقل را معیار هدایت قرار نداد بلکه آن را با دانش همراه ساخت، این دانشمندانند که حق را از باطل شناخته احکام الهی را از القائات شیطانی باز می شناسند: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «2».

یعنی: «هدف این بود کسانی که خدا به آنان آگاهی بخشیده بدانند که این حقی است که از سوی پروردگار تو، در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانی را که ایمان آورده اند به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.»

چنانکه ملاحظه می کنید در این آیه شریفه، معیار تشخیص حق از باطل و در نتیجه ایمان به آن، ثمره علم و دانش دانسته شده، یعنی نادانان اساسا حق را از باطل (1) سوره بقره، آیه 170- 171.

(2) سوره حج، آیه 54.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 465

نمی شناسند تا در برابر آن خاضع شوند.

و- در قرآن، علم مایه رفعت و برتری و سبب علّو درجات دانسته شده چنانکه فرمود:

یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ ... «1».

یعنی: «خداوند آنها که ایمان آورده اند و کسانی که از علم بهره دارند را درجات عظیمی می بخشد».

ز- خداوند شهادت دانشمندان را در توحید و عدالت، برابر شهادت فرشتگان می داند و این افتخاری است بس بزرگ که نصیب هر کس نمی شود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ «2».

یعنی: «خدای گواهی می دهد که خدایی جز او نیست، فرشتگان و دانشمندان نیز به این امر گواهی می دهند که خدا با عدل و داد، جهان را اداره می کند».

ح- چنانکه می دانید خوف و خشیت از خدا جزء صفات برجسته عارفان و بندگان عالیرتبه خداست، این صفت در قرآن کریم تنها برای دانشمندان ثابت شده است چنانکه فرموده إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «3».

یعنی: «همانا بندگان آگاه و دانشمند خدا از او پروا دارند».

ط- دانشمندان از دیگران برترند و هیچگاه نادانان به پایه دانایان نمی رسند: هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ... «4».

یعنی: «آیا دانشمندان و نادانان یکسانند؟ هرگز ...». (1) سوره مجادله، آیه 11.

(2) سوره آل عمران، آیه 18.

(3) سوره فاطر، آیه 28.

(4) سوره زمر، آیه 9.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 466

ی- علم و دانش باعث اصطفا و گزینش است: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ «1».

یعنی: «پیامبرشان به آنها گفت که خدا طالوت را به پادشاهی شما

برانگیخته است، گفتند او چگونه پادشاه ما باشد، در حالی که ما به پادشاهای از او سزاوارتریم، او صاحب مالی نیست، پیامبر آنان گفت خدا او را برگزیده و به او دانش و توانائی جسمانی عطا فرموده است».

به هر حال، آیات بسیاری در قرآن کریم هست که از آنها عظمت و ارزش علم و دانش استفاده می شود و در روایات اسلامی که در واقع نشأت گرفته از آیات قرآنند، علم نه زمین می شناسد و نه زمان و نه حالات، بلکه انسان باید در طلب علم باشد و آن را در هر سرزمینی یافت اخذ کند و لو دورترین نقاط باشد، چنانکه رسول خدا فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصّین» «2». و تحصیل علم زمان نمی شناسد که مثلا کسی بگوید از ما گذشته زیرا پیامبر فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللّحد» «3»، یعنی: «ز گهواره تا گور دانش بجوی» و از لحاظ حالات، چه در حال فقر و چه در حال غنا و چه در حال مرض چه در حال صحت و بالاخره در هر حالت، تحصیل علم لازم است، زیرا امام صادق فرمود:

«طلب العلم فریضة فی کلّ حال» «4» و بالاخره فرقی بین زن و مرد در تحصیل علم نیست، بلکه بر هر دو، تحصیل علم واجب است، زیرا رسول خدا فرمود: «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم ألا انّ اللّه یحبّ بغاة العلم» «5». یعنی: «تحصیل علم بر هر مسلمانی (خواه زن و خواه مرد) واجب است و خدای متعال طالب علم را دوست دارد». (1) سوره بقره، آیه 247.

(2) بحار، ج 1، ص 177.

(3) همان مدرک، ص 172.

(4)

همان مدرک، ص 172.

(5) همان مدرک، ص 172.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 467

2- علوم مورد عنایت قرآن

اشاره

با مراجعه به آیات قرآنی معلوم می گردد که قرآن کریم نه تنها نسبت به علوم، نظر منفی ندارد بلکه با تأکید فراوان، فرمان تحصیل آن را می دهد، چرا که گاهی به طور ضمنی و گاهی با صراحت، انسان را به شناخت موجودات جهان هستی دعوت می کند، مگر نه این است که علوم با همه اقسام و رشته هایش، مربوط به موجودات جهان آفرینش است؟ دلایل ذیل، مبیّن مدّعای ما است:

الف- سوگندهای قرآن کلید دانشهاست

چنانکه در ضمن بررسی سوگندهای قرآن مشاهده کرده اید که فلسفه سوگندهای قرآن همانا ترغیب و تشویق بشر به شناخت موجودات است و خداوند در قرآن به یک اعتبار به همه موجودات ارضی و سماوی بلکه به همه آنچه قابل رؤیت است و آنچه که قابل رؤیت نیست سوگند یاد فرموده، چنانکه فرمود: فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ «1» و به این طریق همه موجودات را در برابر فکر بشر عرضه نموده تا بشر با تحقیق و دقّت همه جانبه آنها را بررسی نماید و از این رهگذر، درهای علوم متنوعی را به روی بشر باز نموده است.

طنطاوی، مفسر معروف مصری در تفسیر خود، در این رابطه چنین می گوید:

«خداوند به چهل نوع از آفریده های خود سوگند یاد نموده که بیست قسم از آنها مربوط به موجودات آسمانی و بالاست و بیست قسم دیگر مربوط به موجودات زمینی و عالم پائین می باشد و بر بندگان خود امر فرموده که در همه این موجودات جهان بالا و پائین نیک بیندیشند و از این رهگذر، علم حساب و هندسه و طبیعی و شیمی و علم عمران و روانشناسی و خلاصه همه علوم و دانشهای بشری را

توسعه (1) سوره حاقه، آیه 38- 39.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 468

داده و پرده های جهل را از آئینه تمام نمای فکر انسانی بزدایند، چون هیچ یک از دانشها و علوم بشری از چیزهایی که مورد سوگند قرآن قرار گرفته خارج نیست و همانهاست که موضوعات علوم را تشکیل داده و از آنها بحث می نماید و به تعبیر دیگر: سوگندهای قرآن کلید دانشهاست.

قرآن در این سوگندها خلاصه و اصل و ذات اشیاء را ذکر نموده تا اندیشه ها را متوجه آن نموده و دانشمندان را به بحث و تحقیق در پیرامون آن تشویق نماید که متأسفانه روزگاری بر مردم گذشت و توجهی به اینها ننموده و از دقت مطالعه در سوگندهای قرآنی غافل بوده و از هدف آن بی اطلاع مانده اند و محققان و دانشمندان اسلامی، این گونه مسائل و حقایق را مورد تحقیق و پژوهش قرار نداده و از این اعجاز بزرگ علمی قرآن پرده برداری ننموده اند «1».

ولی دیگران بر مسلمین سبقت گرفته و در علومی که می بایست مسلمین پیشتاز باشند بر مسلمین چیره شدند با آنکه امیر المؤمنین علیه السّلام در وصیت نامه اش سفارش فرموده که: «اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم» «2»، منظور حضرت در این وصیّت نامه صرفا عمل به احکام عبادی قرآن نیست بلکه حضرت خواست بفرماید قرآنی که تبیان کل شی ء است، شما مسلمین مراقب باشید بر اساس آن عمل کنید تا مبادا دیگران بر شما سبقت گیرند، ولی متأسفانه این وصیت نامه همانند خود قرآن کریم، متروک مانده و بر طبق آن عمل نشده است.

برای توضیح بیشتر و آگاهی به سخن محققین و دانشمندان اسلامی در این رابطه، به

درس سوگندهای قرآن، قسمت ششم، «فلسفه سوگندهای قرآن» مراجعه کنید که در آنجا علاوه بر بررسی که خود انجام داده ایم، نظرات دانشمندان دیگر را نیز نقل کرده ایم که همگان معترفند که سوگندهای قرآن در واقع دعوت به شناخت مورد (1) جواهر، ج 25، ص 265.

(2) نهج البلاغه، نامه 47.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 469

سوگند است و همان شناخت موجودات عالم هستی است که به صورت رشته های مختلف علوم، ظاهر شده است.

ب- امر به تدبّر و تفکر در نظام آفرینش، منشأ پیدایش علوم است

با مراجعه به قرآن کریم، روشن می شود که قرآن در آیات بسیاری (که نقل آنها در اینجا میسّر نیست) فرمان تفکر در آیات آسمانی و ستارگان درخشان و اختلاف عجیبی که در اوضاع آنها پدید می آید و نظام متقنی که بر آنها حاکم است را صادر فرموده است.

از سوی دیگر، به تفکر در آفرینش زمین، دریاها، کوهها، بیابانها و آنچه از عجایب در شکم زمین قرار گرفته و اختلافات شب و روز و تبدّلات فصول، تحریص و ترغیب می نماید.

و از طرف دیگر، به تفکر در آفرینش شگفت آور نباتات و نظامی که بر آنها حاکم بوده و در زندگی آنها جریان دارد و در آفرینش گوناگون حیوانات و آثار و احوالی که در محیط وجود از خود بروز می دهند، تشویق می فرماید.

و بالأخره، به تفکر در خلقت خود انسان و اسرار و رموزی که در ساختمان وجودش نهفته و بالاتر از آن، در نفس و عوالم باطنی آن و ارتباطات که با ملکوت اعلی دارد و به سیر در اقطار زمین و مشاهده در آثار گذشتگان و کنجکاوی اوضاع و احوال ملل و جوامع بشری و قصص و تواریخ ایشان، اصرار

تمام دارد.

و بدین ترتیب، به تعلیم علوم طبیعی و ریاضی و فلسفی و فنون ادبی و بالأخره همه علومی که در دسترس فکر انسانی است و تعلّم آنها به نفع جهان بشری و سعادتبخش جامعه انسانی می باشد، دعوت می کند «1».

بر کسی پوشیده نیست که قرآن ما را با اصرار تمام به تدبّر و تفکر و اندیشیدن در (1) قرآن در اسلام، ص 156- 157.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 470

محور موجودات جهان هستی دعوت کرده است و مقصود این است که بشر به راز و رمز جهان آفرینش پی ببرد و از این رهگذر به عظمت خالق آن آگاهی پیدا کند و در نتیجه در برابر عظمت او خاضع و ساجد باشد و از شرّ هوی و هوس و بت و هر چه که مایه انحراف بشر از مبدأ متعالی است، در امان بماند، ولی متأسفانه انسانها تنها به ظاهر پرداخته و به منافع مادی این علوم بسنده کرده و تمام همّش را در شناخت مخلوق، مصروف داشته و از توجه به خالق باز مانده است و از همین رهگذر است علمی که باید وسیله سعادت و کمال بشر باشد، اغلب باعث بدبختی و فلاکت او شده و امروزه بشر هر چه می کشد از همین علم بی خدا می کشد: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ «1».

یعنی: «آنان از زندگی این جهان تنها ظاهر و نمودی را می دانند و آنان را زندگی آن جهان غافلند».

به هر حال امر به تدبّر بر قرآن جز دستور به تحصیل علوم، چیز دیگری نخواهد بود.

بنابر این، قرآن نه تنها منشأ علوم الهی است بلکه

به علوم طبیعی نیز نظر دارد و به قول «فرید و جدی» در هر عصری، علمی مورد توجه بوده و دانشمندان آن عصر آن علم را از قرآن فرا می گرفتند، زمانی بازار صرف و نحو و علوم ادب، گرم بوده و هر گاه سخن از علم و عالم گفته می شد، ذهنها منصرف به همان دانشهای ادبی و دانشمندان علم ادب می شد و در زمانی و مکانی دیگر، حدیث و تفسیر، افکار را به خود جلب کرده و لفظ علم بر آن اطلاق می شد و در عصری هم مباحث فلسفی و کلامی مردم را به خود مشغول ساخته بود و وقتی هم عرفان و تصوّف و دوره ای هم فقه و اصول مورد توجه بود، تا قرون اخیر که علوم طبیعی (به معنای عام کلمه) رواج پیدا کرد و از عجایب قرآن این است که در جمیع ادوار عموم دانشمندان اسلامی در (1) سوره روم، آیه 7.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 471

همه رشته های علمی به این کتاب الهی استناد و استشهاد و از آن استخراج و استنباط نموده اند و به نظر تحسین و اعجاب به آن نگریسته و آثار ماوراء الطبیعة و اعجاز در آن می دیدند، بلکه قرآن خود منشأ پیدایش دانشهای گوناگون دینی و دنیایی و به عبارت دیگر، مبدأ علم ادیان و علم ابدان می باشد «1».

تذکر چند نکته:

پس از اثبات این جهت که قرآن در پیدایش علوم نقش بسزا داشته و به تعبیر دیگر، علوم نشأت گرفته از قرآن است، تذکر چند نکته مفید و لازم است:

نکته اول:

چنانکه در ضمن بحث متذکر شدیم، هدف اصلی و اساسی قرآن هدایت بشر و ارجاع او

به خداست و مباحث علمی و طبیعی جنبه استطرادی و تطفلی دارد، یعنی اینطور نیست که آیات مربوط به جهان و طبیعت و انسان، مستقیما و مستقلا بخاطر بررسی آفرینش جهان و کیفیت وجود آسمانها و زمین و ...

نازل شده باشد، بلکه هدف از گفتگو از آفرینش جهان و آفریده ها برای آگاهانیدن انسان و رهنمونی او به عظمت الهی و استواری حکمتهایی است که خداوند در آفرینش به کار برده است. و به تعبیر دیگر: ذکر نعمتهای خداوند در آسمان و زمین و تفصیل یاد آوری آن برای این است تا انگیزه ای باشد برای شکر و حقشناسی و این هدف در همه جا منظور بوده است، یعنی ممکن است همان مسائلی که در کتب علوم طبیعی مطرح شده، در قرآن نیز مطرح شده باشد لکن هدفها فرق دارد، هدف علوم صرفا شناسائی موجودات است مثلا در علم هیئت و نجوم صرفا غرض، شناخت افلاک و ستارگان ثوابت و سیّار و بالأخره نظام کیهانی است و بس، اما در قرآن اگر سخن از سماوات و ارضین و یا ستارگان و نظام کیهانی است، شناخت اینها هدف اعلی و مقصد اسنی نیست، بلکه هدف اصلی شناخت خالق آسمان و زمین و این نظام (1) مقدمه تفسیر نوین، ص 60.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 472

کیهانی است، پس شناخت موجودات نظام آفرینش مقدمه است برای شناخت خالق این نظام.

به عبارت بهتر: قرآن کتاب فیزیک، گیاه شناسی، زمین شناسی و یا کیهان شناسی نیست، بلکه قرآن کتاب انسان سازی است و نازل شدنش برای آن است که بشر را به آنچه در راه تکامل حقیقی (تقرب به

خدای متعال) نیاز دارد، به او بیاموزد. پس آنچه در این کتاب عظیم ذکر شده، همه در همین راستا بوده است، زیرا در بینش الهی تعلیم علم صرفا بخاطر علم نیست بلکه علم تنها در صورتی مفید است که انسان را به خدا رهنمون گردد و گر نه علم گر چه علم تفسیر و حدیث باشد اگر انسان را به خدا نزدیک نسازد ارزشی نخواهد داشت، لذا بو علی در نمط نهم اشارات می گوید اگر کسی عرفان را بخاطر خود عرفان فرا گیرد، موحّد نیست، اما کسی که عرفان را نه بخاطر خود عرفان بلکه برای رسیدن به معروف عرفان تحصیل کند، چنین شخصی به مقامات عالیه و مقام وصل راه پیدا کرده است: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثّانی و من وجد العرفان کأنّه لا یجده بل یجد المعروف به فقد خاض لجّة الوصول ...» «1».

اگر بنا شد تحصیل عرفان بخاطر عرفان کفر باشد، تحصیل علوم طبیعی صرفا بخاطر خود علوم یقینا کفر خواهد بود، پس باید توجه داشت تحصیل علم که در اسلام این همه با ارزش است، آن علمی است که عالمش بخواهد به وسیله این علم به خدا و عظمت او آگاهی پیدا کند و بدین وسیله به کمال حقیقی خود که همان قرب به خداست برسد، البته ضمنا معلوم شد که تحصیل علوم از باب مقدمه معرفة اللّه واجب است و این همان است که ما گفتیم: علوم طبیعی، مورد عنایت قرآن است گر چه مستقیما مورد هدف نیست.

نکته دوم:

در نکته اول متذکر شدیم که طرح مباحث علمی در قرآن کریم، جنبه (1) اشارات، ج 3، ص 390، فصل

20.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 473

استطرادی دارد و هدف اصلی، سوق دادن انسان به سوی خداست، گر چه از همین کارهای مقدّماتی می توان نظر قرآن را نسبت به علوم به دست آورد، نکته ای که در اینجا توجه به آن لازم است این است که برخی ناآشنا به مذاق قرآن و یا تحت تأثیر فرهنگهای بیگانه قرار گرفته و یا مرعوب پیشرفتهای صنعتی غرب شده، بی جهت تلاش کرده اند (و یا می کنند) تا بسیاری از مسائل را به قرآن نسبت دهند و یا برای کشف پاره ای از مسائل علمی، از آیات قرآن کمک بگیرند و یا ادعا کرده اند که: همه چیز و هر چیز را می توان از قرآن بیرون کشید و حتی گفته اند غربیها صنعتها را از قرآن استنباط کرده اند.

اینگونه سخن گفتن مثل آن است که قرآن را همانند یک کتاب فیزیک یا شیمی، یا زمین شناسی و یا گیاه شناسی و یا کیهان شناسی معرفی کنیم و بگوئیم قبل از آنکه غربیها به فکر علوم طبیعی باشند، قرآن آن را بررسی کرده و فرمولهای آن را معرفی کرد، با اینکه مسئله به این شکل نیست، بلی اینکه علوم طبیعی مورد عنایت قرآن بوده سخنی است و قرآن را همانند کتب علوم طبیعی دانستن، سخن دیگر است و اساسا روش بحثهای قرآنی و هدفی را که تعقیب می کند با روش بحثهای علمی و اهدافی را که می شناسند از هم متفاوتند.

نمونه این کژاندیشی را می توانید در تفسیر طنطاوی، دانشمند معروف مصری ملاحظه کنید، او در عصری می زیست که علوم غربی تازه به مصر راه پیدا کرده و فرهنگ اروپایی بر افکار مسلمانان سیطره پیدا کرده

بود. او به گمان خود برای آنکه مسلمانان را از فریفتگی در برابر فرهنگ غربی باز دارد، در کتاب «جواهر القرآن» خود کوشید تا بسیاری از مسائل علمی را با آیات قرآن تطبیق دهد. شاید اگر از او سؤال می شد فرمول بمب اتمی را هم می توان در قرآن کشف کرد؟ بی میل نبود که بگوید آری.

و همچنین برخی دیگر از دانشمندانی که تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گرفتند می گویند قرآن آمده تا مردم را به علوم طبیعی و شناخت طبیعت آشنا سازد تا از این

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 474

رهگذر، جامعه انسانی را به ترقی و تکامل علمی و تکنیکی برساند و از همین جا به روش قیاسی و تعقلی تاخته و آن را میراث فرهنگ یونان و باعث عقب ماندگی جامعه اسلامی معرفی می کنند که قرآن با آن به مبارزه برخاسته است، زیرا روش قرآن روش استقرایی و تجربی است نه قیاسی و تعقّلی، چون بشر را به مطالعه در طبیعت ترغیب و تشویق می کند و مطالعه در طبیعت جز با روش تجربی میسر نیست، پس قرآن روش تجربی را تأیید می کند.

گروهی دیگر می گویند: روش قرآن، روش تحصلّی و تحقّقی (پوزتیویسم) است، بنابر این، اگر بخواهیم درست از روش قرآن استفاده کنیم باید از فلسفه پوزتیویسم پیروی نماییم.

حقیقت این است که: اینان کسانی هستند که پیش از آشنایی راستین با قرآن، ذهنشان از سوغاتهای فرهنگ غربی پر شده است و سپس آگاهانه یا ناآگاهانه و به نام مبارزه با فرهنگ غربی، خود مروّج فرهنگ غربی هستند، زیرا امروزه دیگر سالهاست که روش فلسفی و قیاسی در غرب منزوی شده و فکر

«غالب» در مجامع علمی غرب، فکر تجربی و استقرایی است، اینان نیز تحت تأثیر همین فکر که سوغات روشنفکرهای خود باخته یا عوامل فرهنگ استعماری در دهه های اخیر است، قرار گرفته اند «1».

ما در اینجا مجال بررسی صحت و سقم روش تجربی و استقرایی را نداشته و به آن نخواهیم پرداخت و بحث اینکه کجا روش تجربی صحیح است و کجا غلط و یا روش تجربی در همه جا می تواند جانشین روش قیاسی باشد یا نه؟ جای دیگری را می طلبد، زیرا آن خود یک بحث فلسفی است و مربوط به مبحث شناخت است، اما سخن ما در اینجا با این گروهها این است که به این فکر نباشید اگر هر روزه نظر تازه ای از غرب آمده و طرفدارانی پیدا کرده، شما فورا قرآن را با آن نظریه تطبیق (1) جهان شناسی، استاد مصباح (با مختصر تفاوت) از ص 5- 8.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 475

کنید، قرآن نه کتابی همانند کتاب فیزیک و شیمی و ... است که صرفا در علوم طبیعی آن هم بخاطر خود علوم طبیعی بحث کند و نه با مکتب تجربی و تحققی قابل تطبیق است، زیرا قرآن کتاب هدایت است و هدفش تنها ساختن انسان است و برای رسیدن به این هدف سوق دادن مردم به سوی خدا از راههای گوناگون استفاده کرده، از جمله آن راهها، راه مطالعه در طبیعت است تا صاحب طبیعت شناخته شود نه آنکه همانند کتب علوم طبیعی هدفش صرفا شناخت طبیعت و بهره وری مادی باشد.

به هر حال، منظور ما این است که ما اگر گفته ایم علوم طبیعی نیز مورد عنایت قرآن بوده، هدف

این نیست که قرآن همانند کتب علوم طبیعی است یا روش تجربی و استقرایی دارد و مقصود ما باز این نیست که بگوییم هر دانشمندی خواه در غرب عالم و خواه در شرق عالم هر نظریه علمی که داده آن را از قرآن گرفته است، بلکه هدف این است که قرآن بر خلاف تورات (که اساسا علم را مایه بدختی بشر می داند و سبب خروج آدم از بهشت را علم او می داند) نسبت به علوم (اعم از علوم الهی و طبیعی) نظر مثبت داشته و دستور تحصیل آن را می دهد و عظمت آدم علیه السّلام و سبب سجده ملائکه نسبت به آدم را، علم آدم می داند وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ... و امر به تدبّر و تفکّر در نظام آفرینش در قرآن کریم صرفا برای شناخت موجودات جهان هستی نیست بلکه هدف اصلی پی بردن به عظمت خالق این موجودات است، البته علم و آگاهی به موجودات منافع مادی را نیز در پی خواهد داشت و پیشرفت جوامع بشری نیز از جمله آثار آن خواهد بود و علمی که قرآن ما را به آن دعوت می کند، نور است و از نور نباید شرّی برخیزد، ولی علوم طبیعی که بشر آن را صرفا بخاطر علم تحصیل کرده و ضررش برای جوامع بشری کمتر از منافعش نیست چون در کسب این علوم خدا و هدفی که خدا از آفرینش این موجودات داشته مورد توجه قرار نمی گیرد.

نکته سوم:

چنانکه در دو نکته قبلی گفته شد، عده ای کوشیده اند همه پیشرفتهای علوم را کلا به قرآن نسبت دهند و بگویند هر نظریه از هر دانشمندی که داده یا

درسهایی از

علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 476

مستقیما از قرآن گرفته شده و یا حداقل آیات قرآن را با نظریه منطبق دانسته اند، در مقابل این نظریه افراطی برخی از خاورشناسان کوشیده اند تا ثابت کنند دانشی را که اسلام به آن تشویق کرده و برای آن ارزش قائل شده صرفا دانشهای دینی است و اسلام هیچ توجهی به علوم غیر دینی و طبیعی ندارد و اساسا نظر اسلام نسبت به علوم طبیعی نظر منفی است «1»، اینان خواسته اند از این طریق از برتری و مزایای دانش در اسلام بکاهند و مردم را با تفسیر غلط خود گمراه ساخته و به هدفهای ناپاکی که دارند سوق دهند.

کسی که به آیات قرآن و احادیث اسلامی کمترین آشنایی داشته باشد می فهمد که این یک تفسیر غلط است و در اسلام دانش مطلقا مورد پذیرش و بر تحصیل آن دستور اکید داده شده است، لکن اهدافی را که قرآن تعقیب می کند احیانا با اهداف بشری تفاوت دارد، زیرا در اسلام در درجه اول هدف از تحصیل علم رسیدن انسان به کمال واقعی است که همان قرب به خداست و تکامل مادی در مقام مقایسه با تکامل معنوی در درجه دوم اهمیت قرار دارد نه آنکه اهمیت نداشته باشد و اساسا امروزه سرنوشت مسلمین و عظمت آنها با همین علوم مادی گره خورده و اگر جوامع اسلامی در علوم جدیده عقب بماند، قهرا ذلت و خواری در برابر اجانب را همراه خواهد داشت، لذا دانش دنیوی و فراگیری انواع آن از واجبات کفائیه و چه بسا برای بعضی از افراد مستعد در برخی از موارد واجب عینی باشد، پس مسلمین برای اینکه از

شرّ سلطه کفار و اجانب در امان باشند باید همیشه با جدیّت تمام به علوم مورد نیاز جامعه اسلامی بپردازند تا نیازها را مرتفع سازند و مسلمین دست نیاز به سوی اجانب دراز نکنند و این یک حکم قرآنی است که مسلمین باید طوری زندگی کنند که در دل دشمنان خدا وحشت افتد و موضوع تسلیحات جنگی که در آیه شریفه: (1) قرآن و علم امروز، از عبد الغنی الخطیب، ترجمه دکتر اسد اللّه مبشری، ص 41.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 477

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ... تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ ... «1». به عنوان مثال است، یعنی این طور نیست که قرآن بگوید در مسائل نظامی شما برتر باشید ولی اگر در مسائل اقتصادی یا امور دیگر آنها برتر باشند و شما نیازمند به آنها باشید مانعی ندارد. به هر حال، از مذاق شرع مقدس اسلام به خوبی استفاده می شود که مقصود اسلام این است که مسلمین در تمام زمینه ها برتر از اجانب و کفار باشند و این امکان ندارد مگر با در اختیار داشتن آگاهی و فنون لازمه، پس اینکه اسلام به دانش غیر دینی توجهی نداشته و تنها به علوم الهی و دینی توجه دارد، سخنی به خطاست.

3- علوم خاصّه به قرآن

اشاره

در میان مسلمانان، علومی هست که موضوع بحث آنها خود قرآن مجید است و تاریخ پیدایش این علوم، به نخستین روزهای نزول قرآن بر می گردد و به تدریج مسائل آنها در میان مردم نضج یافته و تنقیح شده تا به حد کمال رسیده و بالأخره محققین این فنون، تألیفاتی در آن رابطه داشته و کتابهای بی شماری نوشته اند.

البته

این علوم به دو قسمت تقسیم می شود: قسمتی مربوط به الفاظ قرآن کریم و قسمت دیگر در معانی آن به بحث و کنجکاوی می پردازد:

الف- علوم مربوط به الفاظ قرآن

علومی که در پیرامون الفاظ قرآن بحث و بررسی می کند خود نیز به بخشهایی قابل تقسیم است از قبیل: «فنون تجوید و قرائت» که فنی است در کیفیت تلفظ به حروف تهجی و حالات و عوارضی که حروف تهجی در لغت عرب در میان الفاظ مفرده و مرکبه پیدا می کند، مانند ادغام و تبدیل حروف و احکام وقف و ابتدا و نظایر آن.

و فنی هم به ضبط و توجیه قرائتهای هفت گانه معروف و قرائتهای سه گانه دیگر (1) سوره انفال، آیه 60.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 478

و قرائتها صحابه و شواذ قرائتها می پردازد.

و فنی دیگر، عدد سور و آیات و کلمات و حروف آنها و آیات و کلمات و حروف همه قرآن را احصا می کند.

و فنی هم در خصوص رسم الخط خاص قرآن مجید و اختلافاتی که با رسم الخط عربی معمول دارد سخن می گوید.

ب- علوم مربوط به معانی قرآن

علومی که در محور فهم و درک معانی قرآن بحث می کند عبارت است از:

- فنی که از کلیات معانی آیات، مانند تنزیل و تأویل، ظاهر و باطن، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ قرآن کنجکاوی می کند.

- و فنی که در آیات احکام بحث می کند که در حقیقت شعبه ای از فقه اسلامی است.

- و فنی که از معانی خصوصی آیات قرآنی سخن می گوید و به نام «تفسیر قرآن» نامیده می شود. علما و محققین اسلامی در پیرامون هر یک از علوم خاصه به قرآن کریم تألیفات و تصانیف بی شماری کرده اند «1» که ما در درسهای پیشین به برخی از آنها اشاره کرده ایم.

4- علوم متخذ از قرآن

در اینکه برخی از علوم رایج بین مسلمین متخذ از قرآن است بحثی نیست و مرحوم علامه طباطبائی در این راستا سخنی دارد که به آن اشاره می کنیم: «تردید نیست که علوم دینیّه ای که امروز در میان مسلمانان دایر و مورد تعلیم و تعلم می باشد، تاریخ تأسیس و تداول آنها به بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن که (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائی، ص 158- 159 (با مختصر تفاوت).

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 479

معارف الهیّه و قوانین شرعی را همراه خود آورده محدود می باشد».

این علوم در قرن اول هجری به واسطه غدقنی که مقام خلافت از کتابت و تألیف حدیث و غیره کرده بود به طور غیر منظم در میان صحابه و تابعین دایر بود و جز عده بسیار کمی که در فقه و تفسیر و حدیث مختصراتی نوشتند اکثریت مردم به طریق حفظ به تحصیل پرداخته از سینه به سینه منتقل می نمودند.

از اوایل

قرن دوم به سبب برداشته شدن منع کتابت (طبق تاریخ عمر بن عبد العزیز خلیفه اموی (99- 101) این غدقنی و منع را برداشته است) مردم اول به نوشتن حدیث و پس از آن به نوشتن بحثهای مربوط به علوم دیگر و به قالب زدن تألیف و تصنیف، علوم را مرتب و منظم نمودند و بدین ترتیب فن حدیث و علم رجال و درایه و فن اصول فقه و علم فقه و علم کلام به وجود آمد.

و حتی فلسفه نیز گر چه در آغاز به عنوان نقل از یونانی به عربی وارد محیط اسلام شد و زمانی تقریبا به شکل یونانی خود در دست مردم بود ولی پس از چندی، محکوم طرز تفکر محیط گردیده هم از جهت ماده و هم از جهت صورت تغییراتی پیدا کرده، تحوّل یافت به گواهی اینکه در فلسفه ای که امروز در میان مسلمانان دایر است در معارف الهیّه مسئله ای به چشم نمی خورد مگر اینکه متن آن و براهین و ادله ای را که برای اثبات آن به کار برده شده می توان در قرآن و حدیث پیدا کرده و از لابلای آنها به دست آورد.

این سخن را در علوم ادبیّه عربی نیز می توان مطرح ساخت، زیرا امثال علم صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، لغت و فن فقه لغت و اشتقاق گر چه مورد بحث آنها مطلق کلام عربی است (نه صرفا قرآن و حدیث) لکن بی تردید آنچه مردم را وادار به تتبّع و ضبط و تنقیح اصول و قوانین این علوم نمود، همان شاهکار خدایی بود که مردم را مجذوب بیان شیرین و شیوا و اسلوب زیبای خود ساخته بود و

مردم برای روشن شدن از بنای کلمات و ترکیب جمل و معانی الفاظ و فصاحت و بلاغت بیانات و صنعتهای لفظی ظریف آن نیازمند شدند که قوانین کلی آنها را با اشباه و نظایری که

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 480

در لغت عرب داشتند بدست آورند و به کمک آنها از کنجکاوی خود نتیجه گیرند و بدین ترتیب علمای صرف و نحو و لغت و فنون سه گانه بلاغت، تنقیح و تنظیم شد.

می گویند «ابن عباس» که از مفسّرین صحابه بود معانی آیات را از راه استشهاد به اشعار عرب بیان می کرد و به جمع آوری و حفظ اشعار عرب توصیه می نمود و می گفت: «الشّعر دیوان العرب» و با چنین عنایتهایی نثر و شعر عرب ضبط شد تا به جایی رسید که دانشمند شیعی معروف به خلیل بن احمد بصری در لغت «کتاب العین» را نوشته و علم عروض را برای شناختن اوزان اشعار وضع نمود، و دیگران نیز در این دو فن، تألیفاتی کردند و فن تاریخ نیز در اسلام از فن حدیث مشتق شده و در آغاز از قصص انبیا و امم و از سیرت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شروع شده بعد به صورت تاریخ عالم در آمد و مورخینی مانند طبری و مسعودی و یعقوبی و واقدی کتابهایی نوشتند.

و به جرئت می توان گفت که عامل اصلی اشتغال مسلمانان به علوم عقلی از طبیعیّات و ریاضیات و غیر اینها به صورت نقل و ترجمه در آغاز کار و به نحو استقلال و ابتکار در سرانجام، همان انگیزه فرهنگی بود که قرآن مجید در نفوس مسلمانان فراهم

کرده بود «1».

رافعی نیز در اعجاز القرآن در این رابطه به تفصیل سخن گفته است که هر دسته ای از جهتی در قرآن تدبّر و تفکّر نموده و علمی را به وجود آورده اند و از جمله می گوید: گروهی که به ضبط لغات و تحریر کلمات قرآن و مخارج حروف و عدد آنها و عدد کلمات و آیات و سوره ها و احزاب و سجده ها و حصر کلمات متشابه و آیات متمائل و غیر اینها توجه کرده و علم قرائت را ابتکار نموده، «قرّاء» نامیده شدند، بعضی در معرب و مبنی بودن کلمات و در انواع اسماء و افعال لازم و متعدّی و امثال (1) قرآن در اسلام، ص 160- 163.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 481

این مباحث اندیشیدند و علم صرف و نحو را اختراع کردند.

جمعی به ادله عقلیه و شواهد اصلیه و نظریه پرداخته و از قرآن آنها را استنباط کرده اند و علمی به نام «اصول دین» را بنا نهادند که امروز «علم التوحید» نامیده می شود.

طایفه ای در تخصیص و اخبار و نص و ظاهر و مجمل و محکم و متشابه و امر و نهی و نسخ و استصحاب و استقرا و غیر اینها سخن گفته اند و «علم اصول الفقه» را پایه گذاری کردند.

و عده ای در حلال و حرام و سایر احکام نگریسته و با فکر صحیح و نظریه صائب در تأسیس اصول و تفریع فروع جدّ و جهد به خرج دادند و علم فقه را به دست آوردند.

و برخی به قصه های قرآن و نقل اخبار قرون گذشته و آثار و احوال اقوام و ملل پیشین عنایت نمودند و «علم تاریخ و قصص» را تأسیس

کردند.

و دارندگان ذوق ادبی و قریحه شعری در زیبائی الفاظ و کلمات و در نظم بدیع و حسن سیاق قرآن و مبادی و مقاطع و تفنّن در خطاب و ایجاز و اطناب و امثال این مسائل و موضوعات تأمل کرده و علوم معانی و بیان و بدیع را از آن استنباط نمودند.

و کسانی هم که با اطلاع کافی از ادب عرب و با آگاهی از علومی که برای این کار مهم لازم است، بر روشن ساختن معانی الفاظ و مفاهیم کلمات و جمله ها و بیان مقاصد آیات شریفه همّت گماشته و علم تفسیر را ایجاد کرده اند.

رافعی همچنین علوم دیگری را نام برده و این بحث را ادامه می دهد تا اینکه می گوید: «بی گمان قرآن سبب جمیع علوم اسلامی و مرجع همگی آنهاست و هیچ علمی یافت نمی شود مگر که دارندگان آن در قرآن نگریسته و ماده اصل آن علم یا ماده بقا و حیاتش را از این کتاب گرفته اند» «1». (1) مقدمه تفسیر نوین، ص 60 به نقل از اعجاز القرآن، رافعی، ص 118.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 482

سؤالات:

1- نظرات دانشمندان در رابطه با نقش قرآن در پیدایش علوم را بیان کنید.

2- ارزش علم از دیدگاه قرآن را توضیح داده و برخی از دلایل آن را بیاورید.

3- چند نمونه از آیات دالّ بر ارزش علم را با توضیح کامل بنویسید.

4- ارزش علم را از دیدگاه روایات نیز توضیح دهید.

5- سوگندهای قرآن چگونه کلید دانش بشرند؟ کاملا توضیح دهید.

6- امر به تفکر در نظام آفرینش چگونه منشأ پیدایش علوم می شود؟ کاملا توضیح دهید.

7- هدف قرآن از تحصیل علوم طبیعی چیست؟ توضیح دهید.

8- آیا

طرح مباحث علوم طبیعی در قرآن در هدف همانند کتب علوم طبیعی است یا فرق دارد؟ توضیح دهید.

9- از دیدگاه قرآن آیا تحصیل علم برای خود علم است؟ یا هدف بالاتری را تعقیب می کند؟

10- آیا تطبیق نظرات دانشمندان در علوم طبیعی با قرآن، کاری صحیح است یا خیر؟ و اگر نیست چرا؟ توضیح دهید.

11- علت اصلی اینکه بعضیها می کوشند تا قرآن را با نظرات علمی تطبیق دهند چیست؟ توضیح دهید.

12- آیا قرآن تنها به علوم دینی توجه دارد و برای علوم دیگر ارزش قائل نیست؟

توضیح دهید.

13- علوم خاصه به قرآن را هم در بعد الفاظ و هم در بعد معانی نام ببرید.

14- علوم متّخذ از قرآن کدامند؟ و برخی از آنها را نام ببرید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 483

درس سی ام داستانهای قرآن

اشاره:

قرآن کریم برای تأمین سعادت مادی و معنوی و شفای بیماریهای روحی و اخلاقی بشر و هدایت خلق به صراط مستقیم در زندگی فردی و اجتماعی نازل شده و آفریدگار انسان نیازمندیهای او را از هر جهت منظور نظر حکمت خود قرار داده و به مصداق: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ هیچیک از جهات کمال و سعادت آدمی را مسکوت و ناگفته نگذاشته است.

از جمله معارف قرآن کریم، قصص و داستانهای آن است که به وسیله نقل قسمتی از تاریخ پیامبران سلف و امتهای پیشین، همانند طبیبی حاذق و مشفق که داروی تلخ را به صورت قرصها در آورده و لعابی شیرین بر روی آن کشد، حقایق حیات و مسائل اساسی سعادت را زیر لعابهای شیرین قصص تاریخی قرار داده و در طی «حدیث دیگران» راه سعادت و شقاء را بر پویندگان

آشکار و عیان ساخته تا آیین هدایت و اتمام حجت عملی شود و به وسیله مطالعه قصص تاریخی قرآن، تدریجا در هوش و نهان و عقل باطن او نفوذ کند و در طول زمان، وجدانی الهی و ضمیری روشن به وجود آید. و این همان اسلوب دقیق و روش حساس است که در دنیای کنونی مورد توجه و عنایت و اقتباس دانشمندان روانشناس قرار گرفته و با توجه به این روش، منظور و فلسفه و فکر و نظر خود را در طی قصص، به دل و دماغ خوانندگان نفوذ می دهند، با این فرق که مواد داستانهای ایشان غالبا مجعول و دروغ است ولی قصص قرآن همه از واقعیات تاریخ و از صمیم سرگذشتهای اقوام بشری اتخاذ شده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 484

امتیاز قصص قرآن، در هدفهای عالی و مقاصد شریف تربیتی است که در آن درج شده، به طوری که خواننده این قصص، از تهذیب نفس و جمال روح و روشنی ضمیر و دقت احساس و رقت وجدان و حکمت و ادب بهره مند می شود «1».

بر اهل فن پوشیده نیست که انتقاد صریح و بازگوئی عیوب افراد، گر چه در مواردی ممکن است مفید و سازنده باشد ولی در مواردی دیگر نه تنها نتیجه بخش نیست بلکه نتیجه معکوس دارد، زیرا گروهی آنچنان از خود راضی هستند که هرگز رک و صریح گویی را تحمل نمی کنند و زبان حال آنان این است که انتقاد خوب است اما از دیگران، برای راهنمایی چنین افرادی که طبع سرکشی دارند و مزاجشان امر و نهی پذیر نیست، بهترین راه سخن گفتن طی «حدیث دیگران» است

و تشریح زندگانی مرگبار اقوام پیشین که از جهاتی با وضع مستمع همانند است، بسان داروی تلخی است که به صورت قرص همراه با لعاب شیرین به بیماران بد دوا، داده می شود، حدیث دیگران هر چه هم تلخ و زهرآگین باشد چون درباره دیگران است و لبه تیز آن متوجه شنونده نیست، واکنش حاد و تندی نخواهد داشت و معنویت داستان در هوش و نهان نفوذ کرده و در نتیجه در انسان، وجدانی روشن و ضمیری آگاه پدید می آورد.

به هر حال، نقل قصص و داستانها در قرآن از نقل قصص و داستانها در سایر کتب، فرقهای بسیار دارد که اساسا داستانهای قرآن به عنوان سرگرمی و صرفا نقل قصه نیست بلکه از آن، اهداف عالی عقیدتی و تربیتی منظور بوده است گر چه در هر بعدی از ابعاد قرآنی هر چه بررسی به عمل آید باز ناگفته ها بسیار ایت ولی هر کسی به قدر توان و همت خویش سخن می گوید نه به اندازه وسعت معارف قرآن، ما نیز در این رابطه به قدر فهم مان به چند مطلب اشاره می کنیم و آنها عبارتند از:

1- داستانهای مستند یا تخیّلی. (1) قصص قرآن، صدر الدین بلاغی، ص 3- 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 485

2- متانت بیان و محتوای داستانهای قرآن.

3- معرفی الگوهای بزرگ در داستانهای قرآن.

4- مقایسه عهدین با قرآن در نقل داستان.

5- آثار فکری و عقیدتی داستانهای قرآن.

6- آثار تربیتی داستانهای قرآن «1».

1- داستانهای مستند یا تخیّلی

بر اهل فنّ پوشیده نیست که قرآن کریم در نقل داستان از سایر کتب قصه و داستان، یک امتیاز اساسی دارد که آن خود سبب امتیازهای دیگر است و آن اینکه:

قهرمانان

داستانهای قرآن، مولود خیال و اندیشه و پندار کسی نیست که واقعیت نداشته باشد.

داستانهایی که امروزه به صورت «رمّان» چاپ و منتشر می گردد در صورتی که مضر و گمراه کننده نباشد، باز آثار تربیتی یک سر گذشت صد در صد طبیعی و واقعی را ندارد، زیرا نوع خوانندگان از مصنوعی بودن داستان و خیالپردازی نویسندگان داستانها، مطلع و آگاهند، هر چه هم نویسنده «رمّان» کوشش کند که به گفتار خود رنگ طبیعی بخشد و سرگذشت و داستان را یک امر واقعی و پیراسته از دروغ و پندار جلوه دهد باز سابقه ذهنی خواننده که غالب این داستانها واقعیت ندارد، اثر خود را بجا می گذارد.

قهرمانان این نوع داستانها به فرض اینکه افراد آلوده نباشند نمی توانند مدلها و الگوهای خوبی برای افراد باشند، زیرا انسان باور نمی کند که همه این صحنه ها واقعیت داشته باشد بلکه تصور می کنند که این همه شانسها و تصادفها، مولود خیال (1) در رابطه با داستانهای قرآن به منشور جاوید، استاد جعفر سبحانی، ج 1، ص 283 به بعد مراجعه نمایید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 486

نویسنده بوده و از اندیشه و پندار او سرچشمه می گیرد، در صورتی که داستانهای قرآن از واقعیّات تلخ و شیرین و از صمیم حقایق سرچشمه می گیرد و محتویات آنها یک رشته واقعیاتی است که جامه لفظی و یا کتبی به تن کرده است.

قرآن کریم در برخی از موارد به این نکته اشاره می کند مثلا آنجا که داستان یوسف را شرح می دهد در پایان داستان می فرماید: ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَری وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ «1».

یعنی: «این سخنی نیست که ساخته باشند بلکه تصدیق کتابهایی

است که از پیش از قرآن بوده است».

اگر تاریخ، بزرگترین آزمایشگاه زندگی باشد، داستانهای راستین قرآن مؤثرترین و مطمئن ترین لابراتوار زندگی است که ما را به نتایج قطعی کردار و رفتار ملل جهان آشنا می سازد.

2- متانت بیان و محتوای داستانهای قرآن

چنانکه می دانید قرآن در نقل داستانهای خود اهداف عالی را تعقیب می کند و از این طریق می خواهد جامعه بشری را با عوامل صلاح و رستگاری و یا شقاوت و بدبختی آشنا سازد و این حقیقت از بررسی اجمالی داستانهای قرآن به خوبی به دست می آید.

نخستین داستان قرآن از نظر قدمت زمان، سرگذشت شیطان و استنکاف او از سجده بر آدم است، نکات آموزنده این داستان بر کسی پوشیده نیست و آخرین داستان قرآن از نظر زمان، داستان سپاه پیل است که حاوی نکات برجسته اجتماعی و اعتقادی می باشد و اگر یک داستان در قرآن به مناسبتهایی تکرار می شود بخاطر نکات تازه ای است که در تکرار وجود دارد و یا بخاطر مناسبتی است که ایجاب (1) سوره یوسف، آیه 111.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 487

می نماید که بار دیگر آن سخن بازگو شود. و در هر حال، این کتاب آسمانی در طرح زندگی پیشینیان و یا بازگو نمودن مبارزه پیامبران یک رشته اهداف انسانی و اجتماعی را تعقیب می کند که با اندک توجهی روشن می گردد.

قرآن از طرح داستانهای عشقی، پلیسی و جنایی و ... به شدت پرهیز می کند و آنچنان عفت بیان دارد که اگر سخن به مسائل جنسی و عشقی برسد گفتنی ها را می گوید، اما کوچکترین انحرافی از اصول عفت پیدا نمی کند در حالی که نویسندگان حرفه ای امروز می کوشند فصل مشبعی درباره زیبائی چهره، کجی ابرو و ستبری

سینه قهرمانان داستان، سخن بگویند و در داستانهای پلیسی و جنایی کوشش می شود که به طرف، راه فرار از قانون و اینکه در دام پلیس نیفتد آموخته شود و جنایت خود را آنچنان لوث کند که اثری از آن باقی نماند، حاشا که قرآن گرد این مباحث بچرخد و در آن اشاره ای به بد آموزیها باشد:

به عنوان نمونه دقت در مضمون آیه ذیل ما را به متانت و عفت بیان قرآن آشنا می سازد: وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «1».

یعنی: «بانویی که یوسف در خانه او بود از وی تقاضا و خواهش مصرّانه کرد و تمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوی آنچه که برای تو مهیّا شده است، یوسف گفت: از این کار به خدا پناه می برم، زیرا او مرا مقامی منزه و نیکو عطا کرده و خداوند هرگز ستمکاران را رستگار نسازد».

اینک نکات این آیه را یاد آور می شویم:

الف- لفظ «راود» در لغت عرب به معنای درخواست اصرار آمیز است، این لفظ حاکی است که همسر عزیز مصر در درخواست خود بسیار مصرّ بوده است، اما قرآن بخاطر عفّت بیان از بازگویی موارد اصرار که همان کامگیری است، خودداری کرده (1) سوره یوسف، آیه 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 488

است.

ب- هرگز نام اصرار کننده را نمی برد و نمی گوید زلیخا یا همسر عزیز از او درخواست مصرّانه کرد بلکه او را با جمله: «الّتی هو فی بیتها» معرفی می کند یعنی بانویی که یوسف در خانه او بود و از

طریق تسلّط اصرار کننده بر یوسف و اینکه او پیوسته در چنگال آن زن بود به استقامت فوق العاده یوسف اشاره می کند.

ج- جمله: «و غلّقت الأبواب، درها را بست»، ترسیم کننده خلوتگاه عشق است ولی نه به صورت صریح و آشکار.

د- جمله: «قالت هیت لک، بشتاب به سوی آنچه برای تو مهیّا شده است»، آخرین سخنی است که بانویی برای رسیدن به وصال، به یوسف می گوید اما چقدر سنگین و پرمتانت بی آنکه در آن تحریک باشد.

و همچنین است دیگر جمله های این آیه و دیگر آیه های این سوره که در تمام مواقع از متانت در بیان و عفت در سخن، کاملا برخوردار است.

3- معرفی الگوهای بزرگ در داستانهای قرآن

قرآن کریم در هر موضوعی که سخن می گوید، سعی دارد بزرگترین قهرمان آن موضوع را معرفی کند، قهرمانی که می تواند برای آن موضوع بهترین مدل و الگو باشد، از باب نمونه:

- آنجا که قرآن می خواهد درباره بزرگترین جباران جهان و ستمگران دوران، سخن بگوید و اینکه چگونه خداوند بینی این گروه را به خاک مذلت مالید و آنان را محو و نابود ساخت، از قدرتمندترین ستمگران جهان سخن می گوید و زندگی فرعون و نمرود را در قلمرو بحث قرار می دهد، «اولی» خدائی می فروخت و می گفت: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی «1» و کودکان پسر را سر می برید و زنان را زنده نگه (1) سوره نازعات، آیه 24.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 489

داشته به اسیری می گرفت «1»، و پیوسته با داشتن سرزمین وسیع مصر و آبهای جاری و گنجها و خزائن فراوان، افتخار می ورزید و قوم خود و پیروانش را به استعمار فکری می کشید «2».

و «دوّمی» ادعای الوهیّت داشت و تصور می کرد که

می تواند زنده کند و بمیراند «3» و به نقل تواریخ، پیامبر خدا (ابراهیم) را در دل آتش افکند.

- هنگامی که قرآن در کشمکشهای عقل و نفس، سخن می گوید و صحنه مبارزه این دو نیروی انسانی را ترسیم می کند، داستان یوسف و زلیخا را مطرح می سازد که بزرگترین نمونه بارز برای مبارزه عقل و نفس است.

- آنجا که قرآن می خواهد نمونه بارزی از بانوان مترقی و پرهیزکار را نشان دهد، به شرح زندگانی دختر عمران «مریم» که زیر نظر پیامبر عظیم الشأنی مانند زکریا «4» پرورش یافته بود، می پردازد و در نقاط مختلفی از قرآن، به فضائل انسانی و سجایای اخلاقی وی اعتراف می کند و او را برترین زنان عصر خود می خواند «5» و سوره ای به نام او نامگذاری می شود «6».

- قرآن برای سوق دادن جامعه زنان به فداکاری و جانبازی در راه دین و چشم پوشی از مظاهر فریبنده زندگی و پشت پا زدن به جاه و جلال، ترسیمی کوتاه ولی پرمغز، از زندگی یک زن فداکار به عمل آورده که در راه معنویّت و ایده مذهبی از همه چیز صرف نظر نموده و مرگ را در راه هدف مقدس، سهل و آسان شمرد و آن زن فداکار همان ملکه مصر «آسیه» است که در دیار و سرزمین فراعنه، جلال و شکوه (1) سوره قصص، آیه 4.

(2) سوره زخرف، آیه 51- 54.

(3) سوره بقره، آیه 258.

(4) سوره آل عمران، آیه 37.

(5) سوره آل عمران، آیه 42.

(6) سوره مریم، نوزدهمین سوره قرآن.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 490

عظیمی داشت ولی چون شکوه مادی خود را با ایده مقدس خود

(خدا پرستی) سازگار ندید، حاضر شد همه آنها را رها سازد و از خداوند بخواهد برای او به جای کاخهای آسمان خراش و سر به فلک کشیده مصر، خانه ای در بهشت بسازد و او را از کردار زشت فرعون و کار گردانان ستمگر او رهایی بخشد «1».

- آنجا که قرآن می خواهد نمونه ای از زنان با درایت و کفایت را نشان دهد سرگذشت «ملکه سبا» را عنوان کرده و می فرماید: وی زنی بود که از تمام نعمتهای مادی و معنوی برخوردار بوده «2» و گواه درایت او این است که پاسخ نامه سلیمان را به شور و مشورت گذارد و به طور مستبّدانه به پاسخ مبادرت نورزید و در جمعی که شخصیتهای بزرگ در آنجا گرد آمده بودند به این نکته تصریح کرد و گفت: من درباره هیچ موضوعی بدون شور و مشورت و تصدیق و گواهی شما تصمیم نمی گیرم «3».

- قرآن برای نمایاندن نتایج تربیتهای غلط و معاشرت با افراد بد دو نمونه از زنان گمراه تاریخ را معرفی می کند «4» که سرانجام به قهر و خشم الهی دچار گردیدند، با اینکه افتخار همسری رسولان خدا را داشتند اما بر اثر تربیتهای غلط و معاشرت با افراد ناباب و گمراه، نور نبوت که محیط زندگی آنها را روشن ساخته بود نتوانست خانه قلب آنها را روشن سازد و آنان را از اسارت شهوت و بردگی هوای و هوس برهاند و سرانجام کار آنها به جایی رسید که به شوهران خود خیانت ورزیدند و در آتش خیانت خود سوختند «5».

به هر حال، قرآن با طرح زندگی چنین نمونه های مختلف و متضاد می خواهد برساند این نه تنها

طبیعت زن است که به این مقام شامخ انسانی نایل می اید و یا در (1) سوره تحریم، آیه 14.

(2) سوره نمل، آیه 23.

(3) سوره نحل، آیه 32.

(4) همسران نوح و لوط.

(5) سوره تحریم، آیه 10.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 491

چنین درّه های مهیب سقوط می کند بلکه نتیجه پرورشهای صحیح و یا اثر تربیتهای غلط و معاشرتهاست که از این مواد و عناصر، چنین شخصیتهای مختلفی به وجود می آید.

و در نتیجه از این رهگذر به مربیان و مسؤلان جامعه انسانی هشدار می دهد که در هر زمان و مکانی و در هر شرایط و اوضاعی، می توان از طبقه زن، افراد زبده و پرهیزکار و فداکار و با تدبیر و درایت، تحویل اجتماع داد و رکن دوّم جامعه انسانی حالت نهایت ناپذیری دارد که می توان از آن شخصیتهای مختلف ساخت.

4- مقایسه عهدین با قرآن در نقل داستان

تاریخ پیامبران و اقوام پیشین در کتابهای عهد جدید و قدیم با یک رشته تحریفهای روشن و اغلاط واضحی همراه است و رویارویی قصص قرآن با آنچه در عهدین وارد شده است، می تواند روشنگر اشتباهات و خطاهای کتب پیشینیان گردد و سرانجام گواه روشن بر آسمانی بودن خود باشد.

در جهان امروز فقهی به نام «فقه مقارن» و حقوقی به نام «حقوق تطبیقی» داریم، در اینجا شیوه بحث، مقایسه فقهی با فقه دیگر و رویارویی حقوقی است با حقوق دیگر، در این مقایسه و تطبیق، به نقاط ضعف و قوت مکتبها به خوبی می توان پی برد و هر دو را با موازین صحیح ارزیابی نمود.

اگر دو مکتب فقهی و حقوقی با یکدیگر فاصله زمانی داشته باشند، می توان تأثیر و عدم تأثیر آن را

در یکدیگر به خوبی به دست آورد. اگر یک دانشمند حقوقی، حقوق اسلام را با حقوق رایج آن زمان در ایران و روم مقایسه کند، می تواند به روشنی داوری کند که قوانین اسلام از قوانین رایج جامعه های یاد شده متأثر نگردیده و از آنها چیزی نگرفته است، زیرا آنچنان فاصله میان این دو نوع تشریع، وجود دارد که به زحمت می توان قدر مشترکهایی میان دو نوع حقوق اندیشید.

عین این مقایسه را می توان درباره قصص قرآن و سرگذشتهای امم پیشین در

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 492

عهدین انجام داد، در این مقایسه و رویارویی خواهیم دید که قرآن محتویات خود را درباره پیامبران و امم گذشته از عهدین نگرفته است، زیرا آن چنان اختلاف عظیم و تباین در محتوا، بالأخص در بیان صفات پیامبران، میان آنها وجود دارد که هرگز نمی توان یکی را اصل و دیگری را فرع و کپیه آن دانست و اگر می بینید داستانهای قرآن ریشه هایی در عهدین دارد بخاطر این است که هر دو از موضوع واحدی سخن می گویند قهرا باید ریشه های مشترکی داشته باشند.

گذشته بر این، تورات و انجیل و ... از کتابهای آسمانی است که تحریف به تمام محتویات آن راه نیافته است بلکه بخاطر خیانت احبار فقط تحریف، به گونه ای در برخی از محتویات آنها راه یافته است، از این جهت باید میان این دو نوع کتاب هم قدر مشترک و هم جهات ممیّزه ای وجود داشته باشد، جهات مشترک معلوم است، جهات ممیّزه همان پیراستگی از افسانه ها و خرافات است که عهدین را پر کرده است و در قرآن اثری از آن نیست.

به راستی یکی از طرق اثبات

اعجاز قرآن، قصص و داستانهای آن است، زیرا یک فرد امّی و درس نخوانده در محیطی که در آن از این قصص و داستانها خبر و اثری نبود و خود افراد محیط وی با این مطالب آشنا نبودند، بدون یک مدد غیبی نمی توان سرگذشت پیامبران و اقوام پیشین را به صورت خرد پسند که شایسته مقام پیامبران است بی آنکه به خرافه و افسانه آلوده گردد، تنظیم کند و آنها را به عنوان «احسن القصص» و یا «حدیث دیگران» بازگو کند.

اینکه گفتیم بی آنکه به خرافه و افسانه آلوده گردد بخاطر این است که عهدین در بیان سرگذشت پیامبران و توصیف آنان، آنچنان دچار افسانه گویی شده است که هرگز به حکم عقل و خرد، نمی توان آنها را به بندگان برگزیده خدا نسبت داد.

کافی است که شما سرگذشت آدم و نوح و ابراهیم و لوط و یعقوب و داوود و سلیمان را در عهد عتیق مطالعه بفرمایید و آنچه را که قرآن درباره آنان گفته است رویاروی آن قرار دهید، سپس داوری کنید که کدام کتاب می تواند کتاب آسمانی باشد

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 493

و محتویات کدام با حکم عقل و خرد مطابق است.

خداوند در تورات در داستان آدم- نعوذ باللّه- یک فرد دروغگو! و نوح یک فرد شرابخوار! ابراهیم یک فرد بی تفاوت نسبت به همسر! لوط آلوده به گناه با دختر خود! یعقوب یک فرد مکار و حیله گر! داوود یک انسان سفاک و خونریز که بخاطر تجاوز به همسر دیگری، او را می کشد! سلیمان یک انسان بت پرست! معرفی شده اند، در حالی که قرآن این گروه را انسانهای زبده و افراد معصوم و

پیراسته از گناه که دارای صفات برجسته انسانی و فضائل اخلاقی بوده اند معرفی می نماید «1».

برای توضیح بیشتر و آگاهی کاملتر در این موضوع به درس «25» مقایسه معارف قرآن با تورات و انجیل، مراجعه کنید که در آن درس، عبارات تورات با آدرس دقیق آورده شده و سپس نظر قرآن مطرح شده است.

5- آثار فکری و عقیدتی داستانهای قرآن

چنانکه گفته شد، نقل قصه و داستان انبیا و امم گذشته در قرآن، صرفا بخاطر خود قصه و یا سرگرمی نبوده است بلکه از آن اهدافی را تعقیب می کنند، از جمله آن اهداف، توجه مردم به مسائل فکری و عقیدتی است که با دقت در داستانهای قرآن به روشنی قابل درک است که مبدأ و معاد و راه بین مبدأ و معاد یعنی رسالت انبیا از همین داستانها ثابت می شوند که ما به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:

- در بعد توحید و توجه به مبدأ متعالی، از همه داستانها این اثر به خوبی قابل درک است، مثلا در داستان سلیمان، پس از قدرت نمائی «عاصف بن برخیا» و آوردن عرش ملکه سبا، سلیمان نه تنها مغرور نگشته و همانند سلاطین و قدرتمندان دنیایی فخر فروشی نکرده بلکه گفت: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ ... «2». (1) منشور جاوید، ج 1، ص 4- 292.

(2) سوره نمل، آیه 40.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 494

و در داستان یوسف در مقابل درخواست زلیخا موضوع مَعاذَ اللَّهِ و یا: إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی مطرح می شود و در زندان در مقام نصیحت به همبندان خود می گوید:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ «1».

و در داستان ذو

القرنین وقتی به او پیشنهاد مزد برای کار سد سازی می دهند، می گوید: ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ ... «2» و یا پس از ساختن سد و آگاهی از استحکام آن و اینکه یأجوج و مأجوج توان نفوذ در آن را نداشتند، گفت: هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی ... «3» و همچنین داستانهای دیگر قرآن که در همه آنها گرایش به خدا و توجه به مبدأ متعالی از شاخصه های روشن آن داستانها است.

- و در بعد نبوت، نقل داستانهای انبیای پیشین بدون آنکه مردم سرزمین حجاز از آنها از قبل آشنایی داشته باشند و بدون آنکه از کتب پیشینان گرفته شده باشد با توجه به امّی بودن پیامبر اسلام، خود بهترین گواه بر رسالت او است، زیرا اگر او پیامبر نبود و از سوی خداوند این داستانها بر او وحی نمی شد، او از کجا می توانست چنین داستانهایی را به طور صحیح نقل کند.

- و در بعد معاد و عالم پس از مرگ، داستان عزیر «4» و ابراهیم «5» به روشنی مثبت معاد و امکان حیات پس از مرگ است، البته از داستانهای دیگر از قبیل داستان فرار بنی اسرائیل از مرگ «6» و ماجرای مقتول بنی اسرائیل «7» و ... هم می توان مسئله معاد را ثابت کرد ولی ما در اینجا در مقام استقصا و بررسی کامل نیستیم، تنها مقصود این است که به آثار فکری و عقیدتی داستانهای قرآن اشاره کرده و در هر بعدی نمونه ای (1) سوره یوسف، آیه 39.

(2) سوره کهف، آیه 95.

(3) سوره کهف، آیه 98.

(4) سوره بقره، آیه 295.

(5) سوره بقره، آیه 260.

(6) سوره بقره، آیه 243.

(7) سوره بقره، آیه 72 و 73.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 495

ارائه دهیم و همین مقدار ما را بس است.

6- آثار تربیتی داستانهای قرآن

اشاره

اهمیت قصه و داستان و نقش مؤثر و غیر قابل انکار آن، در تربیت بشر، از عواملی است که باعث شده در قرآن کریم مکرّرا به ذکر داستانها و حکایتها پرداخته و از آثار شگفت انگیز آن بهترین بهره ها لحاظ شده باشد.

و از آنجا که قرآن کریم نقش سازنده و تربیتی قصص را کاملا در نظر داشته (نه صرف داستانسرایی و قصه که فقط موجب سرگرمی و وقت گذرانی گوینده و شنوند می شود) از داستانهای تاریخی و وقایع واقعی و سرگذشت عبرت انگیز پیشینیان استفاده نموده است و در بعضی از آیات کریمه صریحا به انگیزه ذکر داستانها اشار کرده و می فرماید:

- فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ «1».

یعنی: «این داستانها را برای مردم بازگو! شاید بیندیشند».

- لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ «2».

یعنی: «در داستانها و سرگذشت پیشینیان، درس عبرتی برای صاحبان اندیشه است».

از این نوع آیات استفاده می شود که قرآن، از ذکر داستان و حکایت گذشتگان هدفی جز هدایت و ارشاد مردم و متنبّه ساختن غافلان ندارد.

در همین زمینه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در بیانی رسا و گویا فرموده اند: «در حالات گذشتگان نظر کنید و بنگرید که آنها چگونه در خوشی و سختیها زیستند و چه برخوردی با بلاها و گرفتاریها داشتند، بنگرید بر اثر دو دستگی و پراکندگی (1) سوره اعراف، آیه 176.

(2) سوره یوسف، آیه 111.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 496

قلبها و اختلاف کلمه و تفرقه، چه بر سر آنها آمد و چگونه خداوند

لباس کرامت و بزرگی و عزت از تنشان بیرون آورد و نعمتهایش را از آنها گرفت. آری داستان زندگی آنها در بین شما باقی است تا مایه عبرت برای عبرت گیران شود» «1».

و در کلامی دیگر فرمود: «قرآن را بیاموزید که بهترین سخنهاست و به نور آن تمسک جویید که شفای قلبهاست و آن را خوب تلاوت کنید که پر سودترین داستانها و سرگذشتهاست» «2».

به هر حال، از اینکه قرآن داستانها و قصص را صرفا برای داستانسرایی و سرگرمی نقل نکرده بلکه از آن اهداف عالی از جمله هدف تربیتی را تعقیب می کرد، بر کسی پوشیده نیست و ما نیز در اینجا هدفی جز این نداشته، لذا به بررسی برخی از آثار تربیتی برخی از قصه ها اشاره می کنیم، گر چه در تمامی داستانها این اثر به چشم می خود لکن مقصود ما بررسی همه آنها نیست، زیرا با بررسی بعضی از داستانها به هدفمان می رسیم:

الف- داستان یوسف

در داستان یوسف، درسهای عبرت انگیز بسیاری است که حتی بعضیها گفته اند در این داستان، چهل درس عبرت است «3»، ولی ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

دقت در این سرگذشت قبل از هر چیز ما را به یک اصل حساس و مهم که از هر نظر مایه اعتبار است رهبری می کند و روشن می سازد که اراده الهی بالاتر و برتر از تمام نقشه های شیطانی بشری است تا آنجا که وسیله ای را که انسانی برای نابودی همنوع خود فراهم می کند، خداوند آن را وسیله ترقی او قرار می دهد. (1) نهج البلاغه، خطبه 192.

(2) نهج البلاغه، خطبه 110.

(3) قصص قرآن، بلاغی، ص 4.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 497

برادران یوسف او را به چاه افکندند و او را در برابر چند درهم فروختند «1»، ولی همین کار، پل پیروزی او گردیده و سبب شد که در مهد عزت و در آغوش نعمت و در میان قصرهای بزرگ عزیز مصر، قرار گیرد.

زلیخا او را متهم کرد و او را به زندان انداخت، ولی همین زندان برای او وسیله ترفیع مقام گردیده و سرانجام امین ملک فراعنه مصر شد «2».

برادران یوسف پیراهن خون آلود وی را برای پدر آوردند و او از دیدن این منظره سخت متأثر گردید و آنچنان در دریای غم فرو رفت که بینائی خود را از دست داد «3»، ولی بار دیگر پیراهم یوسف مایه بازگشت بینائی یعقوب گشت «4». تو گویی وسائل مادی جهان بسان سکّه دو رویه است که اگر اهریمن صفتان از یک روی آن استفاده کنند، اراده الهی اثر آن را خنثی ساخته و رویه دیگر آن را ظاهر می سازد.

به هر حال، داستان یوسف بسیار عبرت آمیز است چرا که نباشد، انسانی که به صورت ظاهر در حضیض ذلّت قرار دارد (بردگی و سپس سیاهچال زندان) بخاطر مبارزه با نفس و پاکدامنی و توجه به خدا، به اوج عزت (مقام نبوت و سلطنت ملک فراعنه) می رسد اگر چنین داستانی عبرت انگیز نباشد، پس کدام داستان می تواند درس عبرت باشد؟

و یا برادرانی که باید پشتوانه انسان باشند، دشمن شوند و او را به چاه اندازند و همین برادران روزی دیگر در برابر او از در عجز بیرون آمده و عذر خواهی نمایند، اینها همه عبرت است. (1) سوره یوسف، آیه 15 و 20.

(2) سوره یوسف، آیه 54

و 56.

(3) سوره یوسف، آیه 84.

(4) سوره یوسف، آیه 93.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 498

ب- داستان ذو القرنین

نکات آموزنده داستان ذو القرنین که در سوره کهف «1» آمده است، بسیار است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

1- نخستین درسی را که به ما می آموزد این است که در جهان، هیچ کاری بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خداوند برای پیشرفت کار ذو القرنین، «اسباب» پیشرفت و پیروزی را به او داد: وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً «2» و او هم به خوبی از این اسباب بهره گرفت «فأتبع سببا» بنابر این، آنها که انتظار دارند بدون تهیه اسباب لازم به پیروزی برسند به جایی نخواهند رسید حتی اگر ذو القرنین باشند.

2- هیچ حکومتی نمی تواند بدون تشویق خادمان و مجازات و کیفر خطاکاران به پیروزی برسد، این همان اصلی است که ذو القرنین از آن به خوبی استفاده کرده و گفت: أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ... وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی ... «3».

یعنی: «آنها که ظلم و ستم کرده اند، مجازات خواهیم کرد ... و آنها که ایمان و عمل صالح دارند را به نحوی شایسته و نیکو پاداش خواهیم داد».

علی علیه السّلام نیز در فرمان معروفش به مالک اشتر که یک دستور العمل جامع کشور داری است می فرماید: «و لا یکوننّ المحسن و المسی عندک بمنزلة سواء، فانّ ذلک تزهیدا لأهل الإحسان فی الأحسان و تدریبا لأهل الاساءة علی الاساءة» «4».

یعنی: «هیچگاه نباید نیکوکار و بد کار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر سبب می شود که نیکوکاران به کار خود بی رغبت شوند

و بدکاران جسور و بی پروا». (1) سوره کهف، آیه 83- 98.

(2) سوره کهف، آیه 84.

(3) سوره کهف، آیه 87- 88.

(4) نهج البلاغه، نامه 53.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 499

3- یک حکومت فراگیر نمی تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگی مردم و شرایط مختلف آنها بی اعتنا باشد، به همین دلیل «ذو القرنین» که صاحب یک حکومت الهی بود به هنگام برخورد با اقوام گوناگون که هر کدام زندگی مخصوص به خود داشتند، متناسب با آن رفتار کرد و همه را زیر بال و پر خود گرفت.

4- یک رهبر الهی باید به مادیات و مال بی اعتنا باشد و به آنچه خدا در اختیارش قرار داده قناعت کند، لذا می بینیم ذو القرنین بر خلاف روش سلاطین که حرص و ولع عجیب به اندوختن اموال از هر جا و هر کس دارند، هنگامی که پیشنهاد اموالی به او شد، نپذیرفت و گفت: «ما مکّنّی فیه ربّی خیر».

در قرآن کریم کرارا در داستان انبیا می خوانیم که آنها یکی از اساسی ترین سخنهایشان این بود که ما در برابر دعوت خود، هرگز اجر و پاداش مالی از شما مطالبه نمی کنیم، در یازده مورد از قرآن مجید، این مطلب در مورد پیامبران و پیامبر اسلام آمده است، تنها در رابطه با پیامبر اسلام، مودّت ذوی القربی و دوستی اهل بیت علیهم السّلام به آن ضمیمه شده است: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «1».

5- انسان هر قدر قوی و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهای بزرگ بر آید، باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد، این

همان درس دیگری است که ذو القرنین به همگان تعلیم می دهد، زیرا در همه جا به قدرت پروردگار تکیه می کرد، بعد از اتمام «سد» گفت: هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی و به هنگام پیشنهاد مال به او بابت اجر و مزد او در ساختن «سد» می گوید: ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ و بالأخره هنگامی که از فنا و زوال این سد محکم سخن می گوید: باز تکیه گاه او وعده پروردگارش می باشد.

6- همه چیز زایل شدنی است و محکمترین بناهای این جهان سرانجام خلل (1) سوره شوری، آیه 23.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 500

خواهد یافت هر چند از آهن و فولاد یک پارچه باشد، این آخرین درس در این داستان است، درسی که برای همه آنها که عملا دنیا را جاودانی می دانند و آنچنان در جمع مال و کسب مقام، بی قید و شرط و حریصانه می کوشند که گویی هرگز مرگ و فنایی وجود ندارد، با اینکه سد ذو القرنین که سهل است خورشید با آن عظمتش نیز سرانجام فانی و خاموش می شود و کوهها با تمام صلابتی که دارند، متلاشی می گردند و از هم می پاشند، آیا اندیشه در این واقعیتها کافی نیست که جلو این خودکامگیها را بگیرد؟ «1».

در داستان ذو القرنین نکات آموزنده دیگری نیز هست که برای رعایت اختصار از ذکر آنها صرف نظر شد.

ج- داستان موسی و خضر
اشاره

در داستان موسی و خضر که در آیات 60 تا 82 سوره کهف آمده است نکات آموزنده بسیاری است که ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- «پیدا کردن رهبر دانشمند»:

پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدری اهمیت دارد که حتی پیامبر اولو العظمی همچون موسای کلیم، این همه راه به دنبال او می رود و این سرمشقی است برای همه انسانها در هر حدّ و پایه ای از علم و در هر شرایط از سن و سال که باشند.

2- «علم نشأت گرفته از بندگی»:

جوهره علم الهی از عبودیت و بندگی خدا سرچشمه می گیرد، چنانکه در آیات مربوط به این داستان می خوانیم: عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

3- «علم باید برای عمل باشد»:

همواره علم را باید برای عمل آموخت چنانکه حضرت موسی به خضر می گوید: هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (1) به تفسیر نمونه، ج 12، ص 537- 541 مراجعه کنید که مجموعا دوازده نکته بیان کرده است.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 501

، مقصود موسی از این تقاضا این است که به من دانشی بیاموز که راهگشای من به سوی هدف و مقصد باشد، یعنی من دانش را صرفا برای خود دانش نمی خواهم بلکه برای رسیدن به هدف می طلبم.

4- «چهره ظاهر و باطن حوادث»:

یکی از نکات مهم این داستان توجه به چهره ظاهر و باطن اشیاء و حوادث است، این داستان به ما می آموزد که نباید در مورد رویدادهای ناخوشایند که در زندگی مان پیدا می شود، عجولانه قضاوت کنیم چه بسیارند حوادثی که ما آن را ناخوش داریم، اما بعدا معلوم می شود که از الطاف خفیّه الهیّه بوده است، این همان است که قرآن کریم در جای دیگر می گوید: عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «1».

یعنی: «ممکن است شما چیزی را ناخوش دارید و آن به نفع شما باشد و ممکن است چیزی را دوست دارید و آن به ضرر شما باشد و خدا می داند و شما نمی دانید».

توجه به این واقعیت سبب می شود که انسان با بروز حوادث ناگوار، فورا مأیوس نشود. در اینجا حدیث جالبی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که امام به فرزند رراره فرمود:

به پدرت از قول من سلام برسان و بگو اگر من در بعضی از مجالس از تو بدگویی می کنم بخاطر آن

است که دشمنان ما مراقب این هستند که ما نسبت به چه کسی اظهار محبّت می کنیم تا او را بخاطر محبتی که ما به او داریم، مورد آزار قرار دهند و به عکس، اگر ما از کسی مذمت کنیم آنها از او ستایش می کنند، من اگر گاهی پشت سر تو بدگویی می کنم بخاطر آن است که تو در میان مردم به ولایت و محبّت ما مشهور شده ای و به همین جهت مخالفان ما از تو مذمت می کنند، من دوست داشتم عیب بر تو نهم تا دفع شرّ آنها شود. آنچنانکه خداوند از زبان دوست عالم موسی می فرماید: (1) سوره بقره، آیه 122.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 502

أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ....

این مثل را درست درک کن، اما به خدا سوگند تو محبوبترین مردم نزد من هستی و محبوبترین یاران پدرم اعم از زندگان و مردگان توئی، تو برترین کشتیهای این دریای خروشانی و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبی است که دقیقا مراقب عبور کشتیهای سالمی است که از این اقیانوس هدایت می گذرد تا آنها را غضب کند، رحمت خدا بر تو باد در حال حیات و بعد از ممات! «1».

5- «آثار ایمان پدران برای فرزندان»:

در این داستان آمده است که خضر بخاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتی که می توانست، بر عهده گرفت، یعنی فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر می تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عاید فرزند او هم بشود، در پاره ای از روایات می خوانیم آن مرد صالح پدر بلا واسطه یتیمان

نبود بلکه از اجداد دورش محسوب می شد «2».

6- «کوتاهی عمر بخاطر آزار پدر و مادر»:

جایی که فرزندی بخاطر آنکه در آینده پدر و مادر خویش را آزار می دهد و در برابر آنها طغیان و کفران می کند و یا آنها را از راه الهی به در می برد، مستحق مرگ باشد، چگونه است حال فرزندی که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعی دارند. و در روایات اسلامی پیوند نزدیکی میان کوتاهی عمر و ترک صله رحم (مخصوصا آزار پدر و مادر) ذکر شده است.

7- «مردم دشمن آن هستند که نمی دانند»:

بسیار می شود که کسی درباره ما نیکی می کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنی می پنداریم و آشفته (1) تفسیر نمونه، ج 12، ص 518 به نقل از معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 227.

(2) نور الثقلین، ج 3، ص 289.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 503

می شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمی دانیم کم صبر و بی حوصله هستیم، البته این یک امر طبیعی است که انسان در برابر اموری که تنها یک روی یا یک زاویه آن را می بیند ناشکیبا باشد، اما داستان فوق به ما می گوید نباید در قضاوت عجله و شتاب کرد بلکه باید ابعاد مختلف هر موضوعی را بررسی نمود.

البته حضرت موسی از یک نظر حق داشت ناراحت شود، چرا که او می دید در این سه حادثه تقریبا بخش اعظم شریعت به خطر افتاد: در حادثه اول: مصونیت اموال مردم و در حادثه دوم، مصونیت جان مردم و در حادثه سوم، مسائل حقوقی و یا به تعبیر دیگر، برخورد منطقی با حقوق مردم، بنابر این، تعجب ندارد که آنقدر ناراحت شود که پیمان مؤکّد خویش را با آن عالم بزرگ فراموش کند،

اما همینکه از باطن امر آگاه شد، آرام گرفت و دیگر اعتراضی نکرد و این خود بیانگر آن است که عدم اطلاع از باطن رویدادها چه اندازه نگران کننده است، لذا علی علیه السّلام فرمود: «مردم دشمن آنند که نمی دانند» «1»، بنابر این، هر قدر سطح آگاهی مردم بالا برود، برخورد آنها با مسائل منطقی تر خواهد شد و به تعبیر دیگر: زیر بنای صبر، آگاهی است.

در این داستان نکات دیگری نیز هست که آموزنده باشد بویژه نکته مراعات ادب شاگرد در مقابل استاد و امور دیگر که برای آگاهی به آنها به کتب تفسیری مخصوصا تفسیر نمونه، جلد 12 از صفحه 517 به بعد مراجعه نمایید.

د- داستان اصحاب کهف

داستان اصحاب کهف در قرآن «2» مملو از نکات سازنده تربیتی است که به نحو اختصار ذیلا به آنها اشاره می شود:

1- اولین نکته همان شکستن سد تقلید و جدا شدن از همرنگی با محیط فاسد (1) نهج البلاغه، حکمت 172.

(2) سوره کهف، آیه 9- 26.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 504

است، جوانمردان اصحاب کهف همانگونه که در آیات آمده است، استقلال فکری خود را در برابر اکثریت گمراه محیط، از دست ندادند و همین امر سبب نجات و رستگاریشان شد.

اصولا انسان باید سازنده محیط باشد نه سازشکار با محیط و به عکس آنچه سست عنصران فاقد شخصیت می گویند: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»، افراد با ایمان و صاحبان افکار مستقل می گویند: «همرنگ جماعت شدنت رسوایی است».

2- هجرت از محیطهای آلوده درس دیگری است از این ماجرای عبرت انگیز، آنها خانه های شاهانه و مرفه و مملو از نعمتهای مادی را رها کردند و به انواع محرومیتها

در غاری که فاقد همه چیز بود تن در دادند تا ایمان خود را حفظ کنند و تقویت دستگاه ظلم و جور و کفر و شرک ننمایند.

3- تقیه، به معنای سازنده اش درس دیگر این داستان است، آنها اصرار داشتند که وضعشان برای مردم شهر روشن نشود و همچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بیهوده جانشان را از دست بدهند و یا به اجبار آنها را به همان محیط فاسد باز گردانند و می دانیم که تقیه چیزی جز این نیست که انسان موضع واقعی خود را در جایی که افشاگری بی نتیجه است مکتوم دارد تا نیروی خود را برای موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ کند.

4- امدادهای شگفت آور الهی به هنگام بروز بحرانها، نتیجه دیگری است که به ما می آموزد، دیدیم که چگونه خداوند، اصحاب کهف را برای نجات از آن شرایط نامطلوب اجتماعی، سالها در خواب عمیق فرو برد و در زمان مساعدی از خواب بیدار کرد، زمانی که از آنها به عنوان جمعی از قهرمانان راه توحید قدردانی کردند و نیز دیدیم که چگونه در این مدت بدنهای آنها را از گزند حوادث حفظ کرد و رعب و وحشت را سپری برای محافظت آنها در مقابل مهاجمین قرار داد.

5- آنها در این داستان درس «پاکی تغذیه» را حتی در سخت ترین شرایط به ما

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 505

آموختند، چرا که غذای جسم انسان اثر عمیقی در روح و فکر و قلب انسان دارد و آلوده شدن به غذای حرام و ناپاک انسان را از راه خدا و تقوا دور می سازد.

6- و بالأخره مسئله امکان معاد جسمانی و بازگشت

انسانها به زندگی مجدد به هنگام رستاخیز، آخرین درس این داستان است که به ما می آموزد «1». البته نکات آموزنده داستان اصحاب کهف، منحصر به همین چند نکته نیست، ولی هر یک از این نکات به تنهایی برای نقل چنین داستانی در قرآن کافی بود و شما خوانندگان عزیز برای آگاهی به اصل قصه، به خود آیات مربوطه و تفاسیر مفصله مراجعه نمایید.

با دقت در داستانهای قرآن، معلوم می گردد که همه آنها حاوی نکات آموزنده هستند که بخاطر همان نکات، آن داستانها در قرآن نقل شده است و چون بنای ما بر اختصار است به همین چند داستان و ذکر چند نکته تربیتی در آنها اکتفا می کنیم و شما خوانندگان عزیز را به خدا می سپاریم.

در پایان، تذکر یک قضیّه اتفاقیه را که به نظر نگارنده، مایه خوشحالی و نوید بخش رحمت الهی است مفید می دانم و آن اینکه بدون توجه و قصد و عمدی شروع نوشتن این کتاب (درسهایی از علوم قرآنی) در سال 73، روز ولادت امام هادی علیه السّلام بوده و پایان آن روز شهادت امام جواد علیه السّلام در سال 74 واقع شده است و نگارنده این اتفاق را به فال نیک گرفته و برای همیشه تمسک به قرآن و عترت را از خدای منان خواستارم.

خداوندا! قلوب ما را به نور قرآن و عترت، منور فرما.

خداوندا! ما را مشمول شفاعت قرآن و عترت، قرار ده.

خداوندا! ما را به هدایت قرآن و عترت، هدایت فرما.

خداوندا! برای این زحمت قلیل، اجری جزیل مقرر فرما.

خداوندا! در خامه این بنده ناچیزت، برکت عنایت فرما. (1) تفسیر نمونه، ج 12، ص 401- 404.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)،

ج 2، ص: 506

خداوندا! ثواب این تألیف را برای آن دو امام همام (امام هادی و امام جواد علیهما السّلام) و پدرم «شیخ حسین طاهری» که معلم قرآن من و دهها بنده دیگر تو بود، مقرر فرما، «اللّهم آمین». الحمد للّه اولا و آخرا.

قم مقدسه- حبیب اللّه طاهری شب اوّل ذیحجة الحرام 1415 برابر با: 11/ 2/ 1374

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 507

سؤالات:

1- به طور خلاصه هدف از نقل داستان و قصص را در قرآن بیان کنید.

2- امتیاز اساسی داستانهای قرآن را از سایر داستانها و رمانها توضیح دهید.

3- متانت بیان و عظمت محتوای داستانهای قرآن را توضیح دهید.

4- چند نمونه از الگوهای بزرگ معرفی شده در داستانهای قرآن را با توجه به آیات مربوطه بیان کنید.

5- نکات مثبت داستانهای قرآن را در مقایسه با عهدین بیان کنید.

6- آثار فکری و عقیدتی داستانهای قرآن را در زمینه های توحید، نبوت و معاد، توضیح دهید.

7- آثار تربیتی داستانهای قرآن را بیان کنید.

8- برخی از آثار تربیتی و نکات آموزنده داستان یوسف علیه السّلام را بیان کنید.

9- بعضی از نکات آموزنده داستان «ذو القرنین» را توضیح دهید.

10- بعضی از نکات تربیتی و آموزنده داستان موسی و خضر علیهما السّلام را بیان کنید.

11- به برخی از نکات سازنده و آموزنده داستان اصحاب کهف اشاره کنید.

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 508

فهرست منابع

اسامی کتب/ مؤلف الف:

المیزان، ج 1، 2، 3، 4، 16، 17، 20/ علامه سید محمد حسین طباطبائی البیان/ آیت اللّه العظمی خوئی البرهان فی علوم القرآن، ج 1 و 2/ محمد بن عبد اللّه زرکشی المنار، ج 3/ سید محمد رشید رضا الإتقان فی علوم القرآن، ج 1 و 2/ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی آلاء الرحمن، ج 1/ محمد جواد بلاغی المصاحف/ ابن اشته المصاحف/ ابن ابی داوود سجستانی اسباب النزول/ ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری اسباب النزول/ دکتر سید محمد باقر حجتی النشر فی القرائات العشر/ ابن جوزی احتجاج، ج 1/ طبرسی آشنائی با قرآن/ واحد آموزش عقیدتی- سیاسی سپاه آموزش قرآن، ج 1 و

2/ ترجمه التمهید از ابو محمد وکیلی الغدیر، ج 3/ علّامه امینی انجیل و مسیح/ شیخ محمد حسین آل کاشف الغطا

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 509

ترجمه خسرو شاهی اشارات، ج 3/ ابو علی سینا امثال القرآن/ دکتر اسماعیل اسماعیلی التفسیر و المفسرون، ج 1/ ذهبی اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج 3/ ابن اثیر التبصیر فی الدین/ ابو المظفر اسفرائینی اعیان الشیعه، ج 1/ سید محسن امین التمهید فی علوم القرآن، ج 1، 2 و 3/ محمد هادی معرفت ب:

بحار الأنوار، ج 1، 2، 3، 92، 93/ علامه مجلسی پ:

پژوهشی در تاریخ قرآن کریم/ دکتر سید محمد باقر حجتی ت:

تفسیر عیاشی، ج 1 تفسیر صافی، ج 1 و 2/ مولی محسن فیض کاشانی تفسیر نمونه، ج 1 تا 27/ مکارم شیرازی تفسیر نوین/ محمد تقی شریعتی تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 1 تفسیر شبّر/ سید عبد اللّه شبّر تفسیر طبری، ج 1- 5 و 17 تبیان، ج 1 و 10/ شیخ طوسی تفسیر برهان، ج 1/ سید هاشم بحرانی تاریخ طبری، ج 4 تاریخ یعقوبی، ج 2

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 510

تاریخ القرآن/ ابو عبد اللّه الزنجانی تحریر الوسیله/ امام خمینی تفسیر مرآت الانوار/ ابو الحسن بن محمد طاهری تفسیر القرآن الکریم/ منسوب به محی الدین العربی تفسیر الجواهر، ج 25/ طنطاوی ج:

جواهر الکلام، ج 34/ محمد حسن جهان شناسی/ استاد مصباح یزدی جزوه تفسیر به رأی/ آیت اللّه مکارم شیرازی خ:

خلاصة الأقوال/ علّامه حلّی خزینة الجواهر/ نهاوندی د:

درّ المنثور، ج 2 و 3 و 4/ جلال الدین سیوطی دلائل الإعجاز/ عبد القاهر جرجانی، ترجمه محمد راد منش

دائرة المعارف الإسلامیّه، ج 5 ر:

رسائل/ شیخ مرتضی انصاری روح المعانی، ج 29/ آلوسی روح البیان، ج 9/ شیخ اسماعیل حقی اسلامبولی ریحانة الأدب، ج 1 و 3 و 5 و 8/ محمد علی تبریزی مدرسی رسائل اخوان الصّفا، ج 3 س:

سفینة البحار، ج 1- 2/ محدث قمی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 511

سه مقاله در تفسیر و نحو/ دکتر محمد باقر حجتی سنن ترمذی، ج 3 سوگندهای قرآن/ شهید ابو القاسم رزاقی سیره ابن هشام، ج 1 ش:

شرح لمعه، ج 2/ شهید ثانی شناخت قرآن/ علی کمالی دزفولی شرح نهج البلاغه، ج 3/ ابن ابی الحدید شرح جامی ص:

صحیح بخاری، ج 6 صحیح مسلم، ج 4 ط:

طبقات، ج 2/ ابن سعد ع:

عبقات الانوار/ میر حامد حسین ف:

فتوحات مکیه، ج 1/ محی الدین العربی فصوص الحکم/ محی الدین العربی فجر الاسلام فوائد الرضویه/ محدث قمی فرهنگ عقاید و قوانین اسلامی، ج 1 فتح الباری، ج 9

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 512

ق:

قرآن کریم/ کلام اللّه قرآن در اسلام/ علامه طباطبائی قرآن و آخرین پیامبر/ آیت اللّه مکارم شیرازی قاموس کتاب مقدس/ مترجم: مسترهاکس قرآن و کتابهای دیگر آسمانی/ شهید سید عبد الکریم هاشمی نژاد قرآن و علم روز/ عبد الغنی الخطیب، ترجمه از دکتر اسد اللّه مبشری قصص قرآن/ صدر الدین بلاغی ک:

کافی، ج 1 و 2/ کلینی کامل، ج 3/ ابن اثیر کشاف، ج 2 و 4/ جار اللّه زمخشری کتاب مقدس (تورات و انجیل)/ چاپ لندن، سال 1901 الکاشف، ج 7/ محمد جواد مغنیه گ:

گزیده رسائل اخوان الصفا/ علی اصغر حلبی م:

مبانی و روشهای تفسیر قرآن/ عباسعلی عمید

زنجانی مجمع البیان، ج 1- 10/ طبرسی مناقب، ج 2- 3/ ابن شهر آشوب مستدرک، ج 3/ حاکم مناهل العرفان، ج 1- 2/ عبد العظیم زرقانی مباحث فی علوم القرآن/ صبحی صالح مفردات القرآن/ راغب اصفهانی

درسهایی از علوم قرآنی(طاهری)، ج 2، ص: 513

مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج 4/ فخر رازی مقایسه ای میان تورات، انجیل، قرآن و علم/ دکتر بوکای،/ مترجم مهندس ذبیح اللّه دبیر منهج الصادقین، ج 10/ ملا فتح اللّه کاشانی میزان الحکمه، ج 8/ محمدی ری شهری منشور جاوید، ج 1/ استاد جعفر سبحانی منتهی المقال/ ابو علی مقدمة الجامعة المحرر/ ابن عطیّه مقدمة التفسیر/ مراغی مقدمة فی اصول التفسیر/ ابن تیمیه مقدمة التفسیر/ ابن کثیر مقالات الاسلامیین، ج 1/ اشعری مجله مکتب اسلام مقدمه تفسیر منهج الصادقین/ ابو الحسن شعرانی ن:

نهج البلاغه/ سید رضی نور الثقلین، ج 1- 4/ شیخ عبد علی جمعه حویزی نمونه هایی از تأثیر و نفوذ قرآن/ علی کریمی جهرمی و:

وسائل الشیعه، ج 4- 18/ شیخ حر عاملی

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109